آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

    مراحل سیر و سلوک در عرفان کاستاندا
    هر مسلک عرفانی، دارای ویژگی ها و خصوصیات منحصر به فردی است. البته این سخن بدان معنا نیست که هر آنچه در آن مصداق عرفانی می آید صرفاً، از نوآوری ها و ابتکارات آن مسلک بوده و در دیگر نحله های عرفانی یافت نمی شود. (هرچند ممکن است در برخی موارد این گونه باشد)، بلکه منظور اشاره به چارچوب های اساسی یک مسلک عرفانی است. اصول اساسی ای که شاکله ی یک مسلک عرفانی را می سازد، ممکن است در دیگر عرفان های مشابه بیان شده باشد، اما با این تفاوت که در عرفان مورد نظر، این اصول از ویژگی های مهم و جدا ناشدنی به حساب می آید.
    سلوک در عرفان کاستاندا، همانند دیگر عرفان ها، دارای ویژگی ها و اهدافی است که در این قسمت به برخی از آنها اشاره می کنیم :
    1. اَصالت ناگوال: مرشد در ادبیات عرفانی کاستاندا «ناگوال» نامیده می شود. نقش ناگوال در عرفان کاستاندا بسیار موثر و حیاتی است، به گونه ای که سالک بدون مرشد نمی تواند عمل موفقی را انجام دهد. اما وظیفه ی سالک برای شناخت و انتخاب ناگوال چیست؟
    این موضوع، از توان شاگرد خارج است، زیرا تنها کسی می تواند ناگوال را بازشناسد که دارای ساختار انرژی همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پی استاد برود، بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبره ی حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد. 17
    در عرفان کاستاندا، میان رابطه ی استاد و شاگردی با دو لفظ «خود کامه» و «خرده خود کامه» آشنا می شویم.
    دون خوان معتقد است:
    صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقه بندی خویش را با سرچشمه ی اولیه ی نیرو، یعنی با یگانه فرمانروای جهان هستی، آغاز کنند و آن را به سادگی «خود کامه» خواندند. طبعاً بقیه ی مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبه ای فروتر از خودکامه جای گرفتند. در نتیجه آنها را «خرده خودکامه» نام نهادند. 18
    2. عقل ستیزی: در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفان ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرفی نمی شود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است. در این عرفان، تفکرات عقلی- فلسفی، بزرگ ترین مانع در مسیر «کسب معرفت» و «توقف گفتگوی درونی» است. از این رو، سالک فعالیت های عقل را متوقف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل می کند.
    دون خوان می گوید : شمنان روحانی نیستند، اهل عمل اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقی می کنند. آری، چنین به نظررسند. برای آن که همواره می کوشند چیزهایی را شرح دهند که نمی تواند توضیح داده شود.19 سالک مبارز، با عمل کردن زندگی می کند و نه با فکر کردن درباره ی آن، یا فکر کردن درباره ی چیزی که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد. 20
    3. جنگجویی: سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل می کند؛ جنگجویی که به میدان جنگ می رود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از :
    الف. ترس؛ در اولین قدم، سالک تمامی دانسته های خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده می کند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود می آید. سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده می کند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف می کند.
    ب. وضوح ذهنی؛ پس از شکست ترس، ذهن سعی می کند تا رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن که سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
    ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت می گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
    د. کهولت؛ کهولت، تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز می شود، اما تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزی کهولت است.
    4. شکارچی گری: سالک، یک جنگجو است که به نبرد دشمنان می رود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگو برداری از شیوه ی شکارچی گری است. از این رو، سالک، همانند یک شکارچی، به دنبال کسب خصوصیاتی همچون موارد ذیل می رود :
    الف) خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگی زندگی در شرایط پیچیده را داشته باشد؛
    ب) صبور و شکیبا باشد؛
    مراقب خود است و از محیط اطراف آگاهی کامل دارد؛
    د) زمان، ارزشمندترین چیز سالک است و... .
    5. جنون اختیاری: جنون اختیاری شیوه ای برای بی اهمیت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستی جنون اختیاری استاد می پرسد، دون خوان می گوید :
    خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیاری من پرسیدی؛ اگرچه برایم کمترین اهمیتی هم نداشت، اگر هرگز نمی پرسیدی. با این همه، من بر آن شده ام که احساس شادی کنم. تو گویی برایم اهمیت داشتی که بپرسی، یا مهم است که اهمیت بدهم. همین، جنون اختیاری است.
    - کاستاندا گفت: تو جنون اختیاری را با چه کس آزمایش می کنی؟
    - با همه.
    - و چه زمانی را برای این کار برمی گزینی؟
    - هر وقت که بازی می کنم. 21
    - آیا معنای جنونِ اختیاری این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلکه فقط بازیِ یک بازیگر است؟
    جواب داد: اعمال من صادقانه است، اما فقط بازی یک بازیگر است.
    -پس هر آنچه تو می کنی جنون اختیاری است؟
    - بله، هر آنچه.
    -این بدان معنا است که هیچ چیز برای تو اهمیت ندارد و تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز پروا نداری؟ برای مثال، خود من؟ تو می خواهی بگویی برایت مهم نیست که من اهل معرفت بشوم یا نشوم، که بمانم یا بمیرم، و یا هرکار دیگری بکنم؟
    -درست است! برایم مهم نیست. تو مثل لوچیو یا هرکس دیگر در زندگی منی؛ جنون اختیاری من.
    - چنین احساس می کنم که ما درباره ی چیز واحدی صحبت نمی کنیم. نباید خودم را مثال می زدم. آنچه خواستم بگویم این است که به هر حال باید چیزی در جهان باشد که تو پروای آن را داشته باشی، اما نه به صورت یک جنون اختیاری. به گمانم این شدنی نیست که ما به زندگی خود ادامه دهیم، در حالی که هیچ چیز برایمان اهمیتی نداشته باشد.
    دون خوان در جواب می گوید: این حرف درباره ی تو صادق است. برای تو همه چیز مهم است. تو از جنون اختیاری من پرسیدی و من به تو گفتم که آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم می کنم جنون است؛ چرا که هیچ چیز اهمیتی ندارد. 22
    - نکته اینجاست، دون خوان! که اگر هیچ چیز برایت مهم نیست، پس چگونه به زندگی ادامه می دهی؟
    دون خوان می گوید: شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگی تو چیزهای معینی برایت اهمیت دارند؛ چرا که مهم اند. اعمال تو بی شک برایت اهمیت دارند، اما برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم. با این حال، به زندگی ام ادامه می دهم؛ چرا که از خود اراده دارم؛ چرا که در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای این ندارم که هیچ چیز مهم نیست. اراده ی من جنون زندگی ام را جبران می کند. 23
    
    6. اتحاد با روح جهان: سالک به کمک رویابینی و کسب معرفت می تواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
    دون خوان می گوید :مرشدم، جادوگری با قدرت های عظیم بود. جنگاوری به تمام معنی بود. و اراده اش به واقع شکوهمندترین دستاورد او بود. اما انسان می تواند که از این هم فراتر رود. انسان می تواند دیدن را فرا گیرد. با فراگرفتن دیدن، دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی کند یا جادوگر باشد. با فراگرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز می شود. شاید بتوان گفت که محو می شود، درحالی که به جاست. به اعتقاد من، این است زمانی که انسان می تواند هرچه آرزو کند باشد، یا هرچه آرزو می کند به دست آورد. اما چنین انسانی هیچ آرزو نمی کند و به جای آن که با هم نوعانش چنان بازی کند که گویی بازیچه اند، با آنها در دل جنونشان روبه رو می شود. تنها فرق آنان این است که آنچه می بیند عنان جنونش را در اختیار دارد، در حالی که هم نوعانش چنین نتوانند کرد. انسانی که می بیند، دیگر دلبستگی چندانی به هم نوعانش ندارد؛ زیرا دیدن، او را از هرآنچه پیشتر می شناخته، مطلقاً وارهانده است. 24
    7. انتخاب راه به کمک دل: سالک، تنها به واسطه ی پیروی از امر و نهی دل خویش، راه حقیقت را می یابد.
    دون خوان می گوید :من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایی را بر می گزینم که مرا شاد می کنند. پس آن گاه چشمانم کران مضحک آنها را می قاپد و من می خندم. من این نکته را بارهای بی شماری به تو گفته ام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمان ترین و سرزنده ترین باشد.ای بسا که چنین کسی بتواند همیشه بخندد... بسیاری از اهل معرفت همین کار را می کنند. چه بسا که روزگاری به سادگی ناپدید شوند.
    مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام انداخته و کشته اند، آنها مرگ را برمی گزینند؛ چرا که مرگ برایشان اهمیتی ندارد. برعکس، من زندگی را برگزیده ام و خندیدن را نه از آن رو که برایم اهمیت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب و تمنای طبیعت من است. 25
    8. بی اهمیت دانستن همه چیز: سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بی اهمیت می داند و بی نیازی خود را از همه چیز ابراز می دارد.
    دون خوان می گوید :ما می آموزیم که درباره ی همه چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت می دهیم که به هر چیز نگاه می کنیم، چنان نگاه کند که ما فکر می کنیم. ما در حالی به خویشتن نگاه می کنیم که پیش از آن فکر کرده ایم که مهم ایم. پس ناگزیریم که احساس اهمیت کنیم! اما هرگاه انسان دیدن را فرا می گیرد، درخواهد یافت که دیگر نمی تواند درباره ی چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد، همه چیز بی اهمیت خواهد شد. 26
    9. به کارگیری حقه و نیرنگ: سالکی که در ابتدای راه، قصد رسیدن به معرفت شهودی را دارد، ممکن است در میان راه، در برخورد با مشکلات و سختی های سلوک و رویت جاذبه های زندگی مادی سست شود و یا از ادامه ی سیر و سلوک بازایستد. از این رو، ناوال متوسل به نیرنگ و حقه می شود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیر خود حفظ کند. بی گمان، زمانی فرا می رسد که سالک می یابد که گول خورده، اما نفس این کار بسیار مفید است؛ زیرا موید هدف اصلی، یعنی بقای سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.
    دون خوان می گوید :معلم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام شمنان مکتب من همین حقه زده شده است. 27
    10. مرگ: در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، دارای جایگاه پراهمیتی است.
    دون خوان می گوید :مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانی در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت می کنم. مرگ، تو و دفتر و دستکت هستی. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، این جاست و با این حال، اصلاً در این جا نیست.28
    مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصله ی یک بازو از شانه ی چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس کند خواهد مرد. 29
    فکر مرگ، سالک را وارسته می کند. چنان که دون خوان می گوید: تنها فکر مرگ است که انسان را به اندازه ی کافی وارسته می سازد تا آنجا که نمی تواند خود را به چیزی بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته می سازد تا آنجا که نمی تواند خود را از چیزی محروم سازد. مردی از این گونه، باری، آرزویی ندارد؛ زیرا به شوری خاموش برای زندگی و همه ی چیزهای زندگی دست یافته است. او می داند که مرگش در کمین است و به وی فرصت نمی دهد که به چیزی دل ببندد، پس بی هیچ آرزویی همه چیز را آموزد. 30
    سالک، از مرگ خود آگاه است. چنان که دون خوان می گوید :کسی که راه جادوگری را می پیماید در هر خم راه با نابودی زودرس رو به روست و ناگزیر به فراست از مرگ خود آگاه می شود. بدون آگاهی از مرگ، چیزی نخواهد بود، جز انسانی معمولی که درگیر کارهای عادی است؛ انسانی فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر روی زمین به قدرتی جادویی بدل کند.
    پس انسان، برای جنگاوری، باید پیش از هرچیز و بحق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. اما دلواپسی از مرگ ما را بر آن می دارد که به خود بپردازیم و این مایه ی ضعف است. بنابراین، چیز دیگری که هرکس برای جنگاوری به آن نیاز دارد وارستگی است، تا فکر مرگ زودرس، به جای آن که به صورت وسواس درآید، به بی تفاوتی بدل شود. 31
    کارلوس کاستاندا، مرگ دون خوان را چنین توصیف می کند: وقتی لحظه ای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبدل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وی چنان شدید بود که می خواستم بمیرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نکردم و بی هیچ تردید و دودلی خود را به پرتگاه افکندم، اما به دلیلی که وصف ناپذیر است، نمردم. 32
   
   
    دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا
    در عرفان کارلوس کاستاندا، دستورات عملی گوناگونی طرح می شود، که هدف از آن تحصیل مواردی از قبیل ذیل است :
    الف) رسیدن به معرفت شهودی و ادراک واقعی؛
    ب) خاموشی ذهن و توقف گفت وگوی درونی؛
    ج) کسب قدرت و اقتدار.
    مجموعه ی متون و دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا عبارتند از :
    1. روشی برای دویدن در تاریکی: سالک برای توقف گفتگوی درونی، مسافت طولانی و پرپیچ و خمی را انتخاب می کند و با سرعت زیاد و بدون ایجاد آسیب دیدگی می دود.
    2. خودداری از آمیزش جنسی.
    3. تغییر نوع تصور از خود: سالک همواره تصور می کند که آن قدر صاحب قدرت است که می تواند هر لحظه در خود شگفتی ایجاد کند.
    4. ترک عادت.
    5. انتخاب مکان قدرت: جایگاهی روی زمین وجود دارد که فرد با قرارگرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاط شود. هر سالک می بایستی به کمک استاد خود، جایگاه قدرت خود را بر روی زمین بیابد.
    6. هنر رویابینی.
    7. گیاهان روانگردان: هدف از مصرف گیاهان روان گردان، ایجاد آمادگی و تحصیل معرفت است.
    8. نفی گذشته ی شخصی: نفی اطلاعاتی که دیگران از زندگی سالک دارند.
    9. خیره شدن: خیره شدن به یک شیء.
    10. درست راه رفتن: راه رفتن سالک بدون توجه به اشیای پیرامون خود.
    11. عمل بدون چشمداشت.
    12. حماقت اختیاری: سالک در ظاهر سعی می کند تا خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر، به اهمیت دادن به کارها و توجه به ثمربخشی افعال خود دارد، اما در واقع، چنان مشغول کارهای خود می شود که گویی همه چیز بی معنا وارزش است.
    13. بی عملی: فرآیندی که در آن سالک ادراک خود را تغییر می دهد تا آن را با گزارشی که از دنیا توسط دیگران یافته سازگاری دهد.
    14) حرکات تنسگریتی: سالک، عضلات بدنش را در حالتی آسوده قرار می دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدی سالم فکر می کند.
    15. به کارگیری دومین دقت :33 به واسطه این قدرت، سالک از توهمات این دنیا تاثیر نمی گیرد و در حیطه ی واقعیت باقی می ماند.
    16. روش شکار کردن و شکارچی بودن: سالک، همانند یک شکارچی، همواره آماده ی هرگونه مبارزه و کسب آگاهی است.
    17. دست نیافتنی بودن (بی نیاز بودن).
    18. هر عملی آخرین نبرد روی زمین است: سالک با فرض این مساله، اعمالش را با قدرت انجام می دهد و رابطه ی نزدیکی با مرگ برقرار می کند.
    19. متعادل کردن روح: سالک، نه خود را تحت سلطه ی عقل و منطق قرار می دهد و نه برده ی احساسات می شود، بلکه در خود تعادل ایجاد می کند.
    20. از دست دادن اهمیت شخصی.
    21. پذیرش مسوولیت: سالک، مسوولیت تمامی اعمال خود را می پذیرد.
    22. مرگ به مثابه ی مشاور زندگی 34: سالک، مرگ را تنها مشاور خود می داند. از آن پس، از چیزهای کوچک عصبانی شود، وقت خود را هدر نمی دهد، منظم شده، توجه اش را به مسایل اساسی معطوف می کند.
    در بررسی دستورات عملی این عرفان همواره این سؤال باقی است که به راستی کدامین مورد از دستورات عملی کاستاندا می تواند انسان امروزی را از بن بست معنوی معاصر نجات دهد؟ آیا برای خروج از بحران معنویت می بایست به ابتدایی ترین تعلیم های معنوی انسان مراجعه کرد ؟ این مسئله نشان از آن دارد که انسان امروز ی برای حل مسئله بحران معنا به این اندازه ناتوان و پریشان شده است و دچار اشتباه فاحشی شده که هرگز در خور پیشرفت او در دیگر جنبه های زندگی، از جمله پیشرفت تکنولوژی و رفاه مادی انسانی نیست.
    توضیح برخی واژه ها و اصطلاحات
    آنچه گذشت، مجموعه ای از دستورات عملی مرسوم در عرفان کارلوس کاستاندا است، که البته برخی از متون، دارای اهمیت و تاکید فراوانی است. از این رو، سعی می شود در مورد بعضی از واژه ها، توضیحات بیشتری مطرح شود.
    1. هنر رویا دیدن:
    هنر رویابینی، در حقیقت، تبدیل یک رویا به آگاهی مهار شده است. کارلوس کاستاندا، در مورد تعریف رویا دیدن می گوید :
    دون خوان، «رویا دیدن» را به شیوه های مختلف برایم تشریح کرده بود. اکنون به نظرم رسید که مهم ترین این شیوه ها، بهتر از همه، «رویا دیدن» را تعریف می کند. او می گفت که رویا دیدن فی نفسه «بی عملی » عمل خوابیدن است. بدین ترتیب، «رویا دیدن» موجب می شود، که رویا بین ها از آن بخش زندگی خود که در خواب می گذرد بهره گیرند. گویی دیگر رویابین نمی خوابد، ولی این بی خوابی، رویابین را بیمار نمی کند. رویابین ها کمبود خواب ندارند. ولی ظاهراً رویابین در اثر استفاده از قالب اضافی یا کالبد رویای خود با رویا دیدن، زمان بیداری اش را افزایش می دهد. 35
    کارلوس کاستاندا، طبقه بندی احتمالی مراحل مختلف رویا را چنین بیان می کند :
    «بیداری پر آسایش» حالتی مقدماتی است؛ حالتی که در آن حواس به خواب رفته، در عین حال، شخص بیدار است. من در این حالت، همیشه سیلی از نور قرمز مشاهده می کنم؛ درست مثل وقتی که شخص با چشم نیمه باز به نور خورشید می نگرد.
    دومین مرحله ی رویا دیدن را من «بیداری پویا» نامیدم. در این حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراکنده شود و شخص، صحنه ای را می بیند؛ نوعی چشم انداز ساکن را. شخص، تصویری سه بعدی را می بیند؛ بخش یخ زده ی چیزی را، مانند، منظره، خیابان، خانه، شخص، چهره و یا هر چیزی دیگر.
    سومین حالت را «مشاهده ی صرف» نامیدم. در این حالت، «رویا بین» دیگر قسمتی از رویای یخ بسته را نگاه کند، ولی به عنوان شاهد عینی ناظر اتفاقی است که در مقابل چشمانش رخ می دهد. گویی برتری بینایی و شنوایی باعث می شود که این مرحله از رویا دیدن عمدتاً کار چشم و گوش باشد.
    حالت چهارم، برای من، حالتی بود که در آن خود را وادار به عمل می کردم. در این حالت، شخص مجبور به اقدام است. باید به جلو برود و از فرصت خود حداکثر استفاده را بکند. این حالت را من «ابتکار پویا» نامیدم. 36
    2. گیاهان روان گردان :
    تنها آموزه ی دون خوان که با هدف اصلی کارلوس کاستاندا هنگام سفر به مکزیک همخوان است، جمع آوری اطلاعات در مورد انواع گیاهان دارویی است.
    کاستاندا می گوید :هنگامی که دون خوان را ملاقات کردم، دانشجوی درس خوانده ی رشته ی مردم شناسی بودم و می خواستم شغل خود را در این زمینه با بیشترین حد نشر ممکن شروع کنم. تمایل داشتم که از نردبان آکادمیک بالا بروم و طبق محاسبات من، اولین گام، جمع آوری داده ها راجع به استفاده ی گیاهان طبی توسط سرخ پوستان جنوب غربی ایالات متحده بود. 37
    چنان که بیان شد، گیاهان روان گردان نزد دون خوان بسیار مهم و ارزشمند است؛ زیرا مسیر رسیدن معرفت به حساب می آید. دون خوان، برای تعلیم معرفت خود و اثبات بیشتر و بهتر آن، از سه گیاه «روان گردان» بسیار شناخته شده استفاده می کرد : 1. پیوت Peyot))؛ 2. تاتوره Datura inoxia))؛ 3. جنس خاصی از قارچ وابسته به نوع Psylocebe.
    با بلعیدن هریک از این گیاهان توهم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصی از ادراک غیرعادی یا آگاهی دیگرگونی ایجاد می کرد، که من این حالت را «حالت واقعیت غیرعادی» نام نهاده ام. واژه ی «واقعیت» را از آن رو به کار گرفته ام که در نظام باورهای دون خوان، این یک فرض بنیادین بود که حالات آگاهی حاصل از بلعیدن هریک از این سه گیاه، «توهمات» نبوده، بلکه وجوهی عینی از واقعیت های روزمره اند؛ اگرچه غیر عادی باشند. دون خوان، به این حالت واقعیت غیر عادی، همچون واقعیت می نگریست؛ نه چنان که گویی واقعیت است.
    دون خوان، چنین می انگاشت و توضیح می داد که گیاهان، گردونه هایی هستند که انسان را به نیروها یا قدرت های غیر شخصی ویژه ای رهبری و هدایت می کنند و حالاتی که در انسان به وجود می آورند، دیدارهایی است که هر جادوگر باید آن قدرت ها را داشته باشد تا توان چیرگی بر آنها را به دست آورد. 38
    دون خوان، پیوت را «مسکالینو» می نامید و آن را آموزگاری خیرخواه و نگهبان انسان بر می شمرد. مسکالینو «راه درست زندگی» را می آموزد. پیوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده می شد، که «میتوت» نام داشت و شرکت کنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسی در جهت راه درست زندگی کردن، جمع می آمدند.
    اما تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت هایی از گونه ای دیگر می دانست. او آنها را «دلیلAlly)») می نامید و می گفت که قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز کردن «دلیل» به دست آورد. به خاطر همین دو «دلیل»، دون خوان، قارچ را برتر می شمرد و مدعی بود که قدرت نهفته در قارچ دلیل شخصی اوست، و این دلیل را «دود» یا «دودک» می خواند.
    روش کار دون خوان برای بهره وری از قارچ این بود که قارچ ها را در یک کدوی قلیانی کوچک می گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردی نرم درآیند. سر کدو را برای مدت یک سال مهر می کرد و پس از برآمدن یک سال تمام، گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده ی دیگر می آمیخت و معجونی آماده ی کشیدن در چپق فراهم می کرد. 39
    3. از دست دادن اهمیت شخصی :
    این فن یکی از زیر مجموعه های دستورالعمل «از بین بردن گذشته ی شخصی» است؛ زیرا اهمیت شخصی، انسان را با گذشته ی خود پیوند می دهد.
    دون خوان، پیرامون نحوه ی از دست دادن اهمیت شخصی می گوید:
    شیر، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهن یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملی، اقتدارمی خواهد... از این پس، باید با گیاهان صحبت کنی تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهی. آن قدر با آن ها حرف بزن تا بتوانی در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهی. به گیاهان بگو که دیگر خود را مهم نمی شماری... شخص چگونه می تواند خود را چنین مهم به شمار آورد، در حالی که می دانیم مرگ، ما را احاطه کرده است. 40
    
    4. خیره شدن:
    سالک تمام حواسش را «به دیدن یک چیز» معطوف می کند. در این حالت، چیزهای اطراف بر سالک اثری ندارند. او از دنیای ساخته ی خویش جدا می شود و گفت گوی درونی او متوقف می گردد.
    کاستاندا می گوید : اولین کارِ ناوال دون خوان این بود که برگ خشکی را به زمین می انداخت و به من می گفت ساعت ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه می داد. اما من فکر می کردم همان برگ است، ولی بعد متوجه شدم که برگ ها متفاوت اند. ناوال گفت : اگر متوجه تفاوت شَدید نشدید، نگاه نکرده اید، بلکه خیره شده اید. 41
    دون خوان می گفت: اگر ساعت ها مثل من به توده ای از برگ خیره شوی، افکارت خاموش می شود. فقدان فکر و دقت، تونال را کاهش می دهد و آنها به چیز دیگری بدل می شوند. البته در خلال تمرین، باید بدن در وضع و حالت خوشایندی قرار گیرد؛ حالتی بسان حالت های مراقبه ی کلاسیک در نظام های عرفانی شرقی. 42
    5. درست راه رفتن:
    درست راه رفتن، در توقف گفتگوی درونی موثر است.کاستاندا می گوید :در اوایل آشنایی مان، دون خوان، روش دیگری را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روی چیز به خصوصی متمرکز کنم، در مسیری طولانی راه بروم و مستقیماً به چیزی نگاه نکنم. چشم ها را کمی چپ کنم تا از آنچه به خودی خود در زاویه دید قرار می گیرد، تصویر گسترده تری داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم، اما او اصرار داشت، که اگر بدون تمرکز به نقطه ای در نزدیکی افق، نظر بیندازم، مشاهده ی تمام چیزهایی که در میدانِ دید قرار دارد، در یک آن، امکان پذیر می گردد. سال ها این کار را بدون آن که تغییری در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحولی نیز نبودم، ولی روزی در کمال تعجب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه می روم، بی آن که کلمه ای به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم که متوقف کردن مناظره ی درونی، مستلزم چیزی بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیت، افکارم را از دست داده بودم وعملاً حس می کردم که در خلا غوطه ورم.43
    6. عمل بدون چشمداشت منفعت:
    این روش برای توقف گفتگوی درونی و خاموشی ذهنی موثر است. در این حالت، هدف سالک، انجام خودِ «عمل کردن» است، نه عمل برای چشمداشت و پاداش. سالک، با کارِ بدون عوض، به حقیقت نزدیک شده، بلکه به هدف که همان ورود به ناوال و جهان حقیقت است، می رسد.
    کودکان، در هنگام بازی، فعالیت هایی انجام می دهند. آنان در قبال عملکرد خود چشمداشتی ندارند، بلکه صرفاً به خاطر بازی، بازی می کنند.از این رو، در عرفان کاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازی کودکان است.
    7. به کارگیری دومین دقت:
    دون خوان، آگاهی را به سه بخش نامساوی تقسیم می کرد: کوچک ترین بخش آن را «اولین دقت» می نامید. او می گفت که این همان آگاهی است که هر فرد عادی آن را پرورش می دهد تا خود را با زندگی روزمره اش وفق دهد. جسم فیزیکی ما به این بخش تعلق دارد.
    بخش بزرگ تر را «دومین قدرت» می نامید و آن را به عنوان نوعی ادراک و آگاهی وصف می کرد، که ما برای درک پیله ی درخشان خود و عمل کردن به عنوان یک موجود فروزان به آن نیاز داریم. به گفته ی او، دقت دوم، در تمام مدت زندگی مان پنهان می ماند، مگرآن که در اثر تربیت آگاهانه و یا ضربه ای تصادفی پدیدار شود. این بخش، جسم درخشان ما را شامل می شود.
    او سومین بخش، یعنی بزرگ ترین آن را، « دقت سوم» می نامید؛ نوعی آگاهی بی کران که جنبه های نامشخص آگاهی از جسم مادی و درخشان ما را شامل می شود.44
    در جایی دیگر، دون خوان می گوید: هنر رویا دیدن مهارتی است که شخص به کمک آن از رویاهای روزمره ی خود استفاده و به وسیله ی شکل خاصی از دقت، آنها را به آگاهی مهار شده تبدیل می کند. این دقت را دقت دوم نامیم. 45
    سخن پایانی
    1) جریانات معنوی متجدد، در بسیاری از موارد، تکیه بر تعلیم های عرفانی کهن زده اند. بسیاری از عرفان های نوظهور شرق و غرب، به شدت، متاثر از گرایش های عرفانی هندوئیسم، بودیسم و ... هستند. در عرفان کارلوس کاستاندا،گزاره های عرفانی و آداب و رسوم قبایل سرخ پوستی به وضوح نمایان است، تا جایی که می توان گفت کاستاندا در تدوین عرفان خویش، خواسته یا ناخواسته، از تخصص دانشگاهی خود(مردم شناسی ) به شدت تاثیر پذیرفته است. به عبارت دیگر، عرفان کاستاندا، به همان اندازه که اخلاقی- عرفانی است، پژوهشی در زمینه ی آداب و رسوم، فرهنگ، ارزش ها و عرف قبایل سرخ پوستی نیز هست.
    2. چنان که بیان شد، عرفان کاستاندا، تبلوری از عرفان های ابتدایی طبیعت گراست. این بدین معنا نیست که عرفان او عیناً همان عقاید کهن طبیعت گرایانه است. در واقع، برخی از آموزه های عرفان کاستاندا، متاثر از آموزش های ادیان طبیعت گرا و رسوم قبایل سرخ پوستی است، ضمن این که دیگر باورها، برگرفته از عقاید عرفانی شرقی و جریانات نوظهور متشابه است. مابقی، ذوق و تخیل ژرف ادبی کاستاندا در نوشتن این کتاب هاست، و البته، تازگیِ برخی از گزاره های عرفانی، که به اسم دون خوان در پاره ای از کتاب های او یافت می شود.
    3. اغلب دستورات عملی - عرفان کاستاندا، شکل گیری از مراقبه های عرفان های شرقی است، که البته با قلم اصیل فرهنگ آمریکای جنوبی، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است. دستورات عملی این عرفان بیشتر در جهت کسب معرفت و ادراک شهودی است؛ حتی «خاموشی ذهن» و «توقف گفتگوی درونی» اهدافی است در مسیر وصول به معرفت شهودی.
    اما به راستی، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چیست؟ آیا رسیدن به معرفت شهودی تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنین می رسد. اما نکته در این است که آیا با کسب معرفت شهودی، سعادت انسان تامین می شود؟
    برای پاسخ به این سوال، ابتدا می بایست معنای سعادت روشن شود. به عبارت دیگر، دستورات عملی عرفان کاستاندا، راه رسیدن به معرفت شهودی است، و کسب ادراک و معرفت شهودی، همان سعادت مطلوب معنا می شود. اما سوال در این است که به راستی آیا انسان با کسب معرفت شهودی، به سعادت می رسد؟ برای پاسخ به این سوال، نخست، باید معنای سعادت انسانی روشن شود.
    سعادت هر چیز، رسیدن به خیر و کمال وجودی اوست، و سعادت انسان، به عنوان یک موجود متشکل از روح و جسم، رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی، بهره مندی از آن خیرات و کمالات و متلذذ شدن از آنهاست. فارابی، سعادت را چیزی جز «طلب کمال» نمی داند و سعادت را خیر معرفی می کند.46
    با این حال، آیا دستورات عملی عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودی است؟ معرفت و ادراک شهودی تعریف شده در عرفان او، تا چه میزان ما را به سعادت می رساند؟
    نگارنده، به این سوالات، مستقیم و قاطعانه پاسخ نمی گوید. با وجود این، پس از مطالعه ی کتاب های کارلوس کاستاندا و تدوین این مقاله، به شخصه، مسیر کمال و سعادت انسانی را در عرفان کاستاندا نمی یابد.
    پی نوشت ها :
    17-کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
    18-کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص 31.
    19- کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، ص 13.
    20- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 46.
    21- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 90.
    22- همان، ص 91.
    23- همان، ص 92.
    24- همان، ص 170.
    25- همان، ص 95.
    26- همان، ص 93.
    27- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 28.
    28- همان، ص 62.
    29- کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص 49.
    30- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 168.
    31- همان، ص 167.
    32- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 153.
    33- واعظی نیا، حسین، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجله حوزه، شماره ی 120، ص 195.
    34- فعالی، محمدتقی، آفتاب و سایه ها، ص 233.
    35-کاستاندا،کارلوس، هدیه ی عقاب، ص 32.
    36- همان، ص 151.
    37-کاستاندا، کارلوس، جنبه ی فعال بی نهایت، ترجمه: علیزاده سقطی، فرامرز، ص 49.
    38- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 10.
    39- همان، ص 11.
    40- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ص 80.
    41- همان، ص 70.
    42- همان، ص 74.
    43- همان، ص 66.
    44- کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب، ص27.
    45- همان، ص 13.
    46- فارابی، محمد، السیاسه المدینه، تحقیق: فوزی متری نجار، ص 72.

تبلیغات