آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

مقاله حاضر در صدد تبیین نظریه «اِشراف دین بر سیاست» از دیدگاه مهندس مهدى بازرگان است. وى دین را حاکم بر سیاست مى‏داند و بر این باور است که هدف اصلى دین، «خدا و آخرت» مى‏باشد و مسائل سیاسى جنبه دنیایى و فرعى دارند؛ از این رو بر اساس حکم عقل لازم است دنیا را بر طبق اصول توحیدى و بر پایه هدف غایى دین، سامان داد. بنابر نظریه بازرگان، دین بر سیاست اشراف کلى داشته، آن را جهت مى‏دهد ولى وارد جزئیات آن نمى‏شود

متن

مقدمه
رابطه دین و سیاست و نسبت آموزه‏هاى دینى با مسائل مدیریتى و حکومتى، یکى از حوزه‏هاى بحث‏انگیز است. ریشه تاریخى این بحث به حکومت اسلامى مدینه بر مى‏گردد که در آن نبى‏اکرم‏صلى الله علیه وآله به عنوان مؤسس اسلام مدت ده سال در مدینه حکومت کرد و مانند تمامى زمامداران به تدبیر امور دنیوى مردم، چون جنگ و صلح، اقتصاد و زندگى اجتماعى، پرداخت. پس از رحلت پیامبر، مسلمانان از سر ضرورت و به سنت دیرینه قریش - برخلاف عقیده شیعه و رهیافت نصب - خود خلیفه‏اى براى پیامبر انتخاب کردند.
از آن جا که پیامبر مقام نبوت و امارت را با هم داشت، خلافت نیز کم و بیش مقام دین و سیاست را توامان حفظ کرد و این وضعیت در روند تاریخى خلافت - على رغم فراز و نشیب‏ها - حفظ شد.
این آمیختگى دین و دولت در حکومت مدینه عصر پیامبر، سبب شد که از آن زمان تا اوایل قرن بیستم مهم‏ترین مسأله در اندیشه سیاسى اسلام، مشروعیت حکام مسلمان باشد؛ اما پس از فروپاشى خلافت عثمانى در سال 1924 میلادى این سؤالات مطرح شد که آیا اصولاً دین و سیاست به هم آمیخته‏اند؟ آیا در اسلام حکومت خاصى پیشنهاد شده است؟ آیا باید حکومت دینى باشد؟
در پاسخ‏گویى به سؤالات فوق، متفکران مسلمان در دو طیف کلان قرار مى‏گیرند: دسته‏اى وجود رابطه همگرایانه میان دین و حکومت را منکرند و معتقدند پیامبر اسلام وظیفه‏اى جز ابلاغ رسالت نداشت، و تعالیم دینى نفیاً و اثباتاً نظرى به امر حکومت ندارد، زیرا مقوله حکومت امرى کاملاً عقلایى و غیردینى است و اداره جامعه و قوانین مورد نیاز آن نیز متکى بر عقل بشرى و مبتنى بر مصلحت عامه است. با این توصیف، پیامبر نه به صرف حکم دینى، بلکه به ضرورت عقلى و آماده بودن مقدمات تشکیل حکومت، به برپایى حکومت در مدینه اقدام کردند.
دسته دوم میان دین و حکومت رابطه برقرار مى‏کنند و نوعى تداخل را در قلمرو این دو مقوله تبیین مى‏نمایند. اینان نیز در دو طیف متفاوت به نظریه‏پردازى پرداخته‏اند. عده‏اى این رابطه را به صورت رابطه مفهومى و ذاتى میان دین و حکومت مى‏بینند و معتقدند پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله به دستور خداوند (حکم درون دینى)، حکومت تشکیل داد و ضوابط و شرایط آن از سوى خداوند ابلاغ گردید و پیامبر و مردم نیز موظف به انجام آن بودند و هستند و براى عصر غیبت نیز اسلام نظام سیاسى خاصى یعنى ولایت فقیه را ارائه کرده است.
در حالى که عده‏اى دیگر این رابطه را معلول شرایط زمانى و مکانى خاصى تلقى مى‏کنند و معتقدند با توجه به روح کلى اسلام و گستردگى احکام و ضرورت استمرار و تداوم آن، بر پایى حکومت، از سویى از ضروریات اولیه دین اسلام به شمار مى‏آید و از سوى دیگر، به دلیل خصلت دنیوى سیاست، حکومت واقعیتى جز جعل ندارد، از این رو معتقد به اشراف دین بر سیاست هستند. چون اصول و اساس آن حکومت از اسلام و دین است، پس حکومت، دینى و الهى است.
نگرش به دین‏
آنچه از آثار بازرگان به دست مى‏آید این است که وى دو نوع نگرش متفاوت به دین دارد: یکى این که او دین را امرى درونى و دلبسته انسان و مربوط به ملکات و مکتسبات شخصى مى‏داند:
اصولاً دین «چه در نزد پیشروان و چه در نزد پیروان» یک امر درونى و دلبسته انسان است، در حالى که علم یک عارضه سطحى و مشهود خارجى یعنى عمل حواس و مغز مى‏باشد و کارى به ملکات و مکتسبات شخصى ندارد.(2)
نگرش دیگر بازرگان به دین، تلقى ایدئولوژیک از آن است که بر این اساس، دین هم هدف را نشان مى‏دهد و هم طریق رسیدن به آن را:
اسلام اشتغال جدید و زندگى محدود یا مخصوص نیاورد. براى همان اشتغالات و فعالیت‏ها یعنى زندگى بشرى طبیعت روش «یا طریقى» را معین کرد و هدف به انسان داد... اگر بخواهیم تعلیمات اسلام را خلاصه کنیم باید بگوییم هدف خداست، مرکب زندگى و طریق اسلام.(3)
از نظر ایشان، ایدئولوژى حاوى هدف، مکتب، روش، تاکتیک، برنامه و نوعى معیار فکرى حاکم بر افکار و اعمال اجتماعى است.(4) بنابر این معتقد است «ما مى‏خواهیم ایدئولوژى خود را از اسلام یا از ایمان الهى استنباط کنیم»؛(5) در این راستا، بعثت انبیا را بهترین دلیل مى‏داند:
در قضیه بعثت پایه هایى از ایدئولوژى حکومت و اداره اجتماع بر اساس موازین محکم مقبول وجود دارد و بنابراین ممکن است خود، مایه و بنایى براى استخراج ایدئولوژى گردد.(6)
البته استدلال وى بر ضرورت الهى بودن ایدئولوژى داراى دو مقدمه است: اول این که ایدئولوژى‏ها در دنیاى معاصر نمى‏تواند یک بعدى باشد و باید همه وجوه زندگى انسان را در بر بگیرد:
در دنیایى که جنگ‏ها و حکومت‏ها عام و کلى - Totallitaire - هستند یعنى تمام مناطق و منافع کشور را در برمى گیرند و به همه شؤون اجتماع نظر دارند، آیا ایدئولوژى مى‏تواند فقط توجه و نظر به یک جنبه از جنبه‏هاى اجتماع و انسان مثلاً اقتصاد داشته باشد؟ چنین چیزى معقول است؟ تجربه گذشته آیا به ما نیاموخته است که عوامل مؤثر روى انسان متغیر بى‏شمار است و باید به همه جوانب نگاه کرد؟(7)
دوم این که جز یک مبدأ عالم و دانا و قادر نمى‏تواند چنین تسلط و احاطه‏اى بر انسان و جامعه داشته باشد که بتواند ایدئولوژى ذو ابعادى تدوین کند و فقط خدا چنین مشخصاتى را داراست:
دیدگاه ایدئولوژى باید از کرسى اعلاى خالقیت و الوهیت بدست آید تا بزرگ و کوچک، غنى و فقیر، دانا و نادان، زیرک و کودن، زن و مرد، سیاه و سفید، خوب و بد همه به یک چشم نگاه کرده شوند و متساویاً مورد حمایت و تربیت و رحمت قرار گیرند... و تمام امور و شؤون مختلف اعم از امنیت، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، بهداشت، هنر، فکر و عقیده را زیر سایه خود در بربگیرد و بپروراند.(8)
بنابراین ایدئولوژى ایده آل از نظر وى، ایدئولوژى الهى است، چرا که به تمام جهات و نیازهاى حیاتى بشر توجه کامل داشته است.
بازرگان با توجه به دو نوع نگرشى که به دین دارد، نقش و هدف دین را در جهات متعدد مى‏بیند؛ از این رو بنابر نگرش اول یعنى دین به عنوان محل کشف و شهود، کار و هدف پیامبران و مذاهب برانگیختن انسان و منابع انرژى انسان است و «هدف هدایت آنها نیز باید دل انسان که مبدأ همه چیز است باشد»(9) و نقش انبیا در این نگاه اتصال بنده با خداوند و رساندن انسان به آسمان است، یعنى «عبور دادن انسان بى‏نهایت کوچک و سیردادن او به مراتب بى‏نهایت بزرگ الهى از یک طرف و سرریز کردن انسان‏هاى بى‏نهایت بزرگ به جانب بى‏نهایت کوچک»(10) در این نگاه، شأن مؤمن عمدتاً عبادت، کار نصوص دینى، بشارت و انداز، هدایت، شفا و رحمت، خروج انسان از جهل و تاریکى و سوق دادن انسان به ایمان(11) و توافق نیک نیازى و خود نیازى است.(12)
اما در نگاه دوم، کار دین و انبیا عمل‏گرایى و لذا ترکیب عقل و عاطفه و عمل،(13) قیام به قسط و حکومت بین مردم،(14) تعیین تکالیف مردم در دوران حیات و سرنوشت بعد از ممات،(15) وضع انواع احکام انفرادى و (16)اجتماعى و تکامل بشر از طریق کار است.(17)
بنابراین هدف دین متوجه کردن انسان به خارج از خود و مسائل کوچک شخصى (دین به عنوان ایدئولوژى) و ارتباط دادن با مفاهیم و موضوعات بالاتر و عالى‏تر (دین به عنوان محل کشف و شهود و بندگى) است.
شایان ذکر است که بازرگان از این دو نگاه، نگاه اول را اصلى و نگاه دوم را فرعى مى‏داند:
البته سعادت، سلامتى، عافیت، برکت، نعمت، رحمت، امنیت، استقلال، عزت، قدرت، دانایى و خیلى چیزهاى دیگر را انبیا براى بشریت مى‏خواستند و وعده آن را به شرط ایمان و عبادت مى‏داده‏اند، ولى اینها اهداف فرعى و محصولات ضمنى است که در سایه پرستش خدا به دست مى‏آید.(18)
فهم اجتماعى از دین‏
بازرگان بر این باور است که در دین توجه بسیارى به اجتماع و مسائل اجتماعى شده است وخداوند فقط بادل انسان‏ها کار ندارد، بلکه به زندگى اقتصادى و اجتماعى توجه دارد تا جایى که به یوسف تعلیم اداره امور اقتصادى مى‏دهد.(19)
او معتقد است دین اسلام برخلاف دین موسى‏علیه السلام که توجه به دنیا داشت و دین عیسى‏علیه السلام که تعلیم اخلاق و آخرت را مى‏داد، دین جامع دنیا و آخرت و اداره کننده کلیه شؤون حیاتى اعم از مادى و معنوى و ضرورى و اجتماعى است.
یقیناً هیچ کس، چه دوست و چه دشمن، منکر جامعیت اسلام و عنایت خاصى که از نظر عقیده‏اى و عملى از ابتداى ظهور اسلام به مسائل زندگى و امور اجتماعى شده است نمى‏باشد. از خوراک و ازدواج گرفته تا جنگ و کشوردارى و داورى.(20)
از این رو اسلام موجود زنده‏اى است که هم جذب کننده و تحلیل دهنده است، هم دفع کننده مبارز و هم رشد دهنده مولد. از روز اول بعثت و دعوت حضرت محمدصلى الله علیه وآله هر سه عمل فوق با هم تحقق و جلوه داشته است.(21)
او با نگرشى که از دین و فهمى که از اجتماعى بودن دین دارد، فراموش کردن خدا و نقش او در زندگى را، بدتر از نافرمانى خدا تلقى مى‏کند.
فراموش کردن خدا و نقشى براى او در زندگى ندیدن بدتر از نافرمانى او مى‏باشد و به یاد خدا بودن از هر چیز مهم‏تر بوده واعراض از آن سبب گرفتارى دنیا و نابینایى در آخرت مى‏شود. (22)
بازرگان بر اساس باور فوق از آیه بعثت(23) چنین استنباط مى‏کند:
اولاً، این آیه راجع به نبوت پیغمبر خاتم و رسالت اوست. رسالتى که از زمان ابراهیم‏علیه السلام توأم با امامت یعنى پیشوایى از همه جهت و از جمله حکومت و اداره امت نیز بوده است.(24)
ثانیاً، برنامه بعثت و رسالت پیغمبر در آیه فوق شامل چهار بند است:
بند اول، ایمانى است؛ بند دوم (ویزکّیهم)، بند تربیتى و اخلاقى است؛ بندهاى سوم و چهارم، تعلیماتى است، تعلیم کتاب یا سرنوشت و جهان بینى و تعلیم حکمت یا دستور العمل‏هاى دنیایى و زندگى.(25)
وى در تعریف حکمت که بند چهارم آیه بعثت است مى‏نویسد:
«کتاب» و «حکمت» که از طرف حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله بر مردم تعلیم داده مى‏شود. منظور از کتاب به قول مرحوم طالقانى سرنوشت بشر است و آنچه مقدر و در جهان بینى الهى است، غرض از حکمت نیز دستور العمل‏ها و احکام اخلاقى و اجتماعى و زندگى مى‏تواند باشد.(26)
ثالثاً، رسالت و برنامه پیامبران شامل دو قسم یا دو نوع کار است: یکى، هدایت مردم به سوى خدا و آخرت؛ دیگرى، مدیریت جامعه و هدایت مردم به زندگى و سعادت دنیا. البته بازرگان بر این باور است که پیامبر اسلام و همه انبیا در نوع اول از رسالت خویش یعنى هدایت، بدون هیچ گونه الهام و استشاره و امداد از غیرخدا، انجام وظیفه کرده و مؤید من عنداللَّه بوده‏اند و کسب نظر و جلب رضایت از کسى حتى ازنزدیک‏ترین و صالح‏ترین اصحاب نمى‏کردند، اما در قسم دوم از رسالت یا مأموریت و ولایت، که غیر از نبوت و هدایت است، رسول اکرم با همه عقل و بصیرت و صلاحیت دستور صریح «وشاور هم فى الأمر» را دریافت مى‏کند:
یکى، دعوت مردم به سوى خدا و آخرت و عرضه کردن آیین خود یا هدایت مردم و دیگرى، یک عمل دنیایى در جهت اصلاح و نجات مردم و اداره امور است، اولى که به طور خلاصه هدایت مى‏نامیم، اساس نبوت است... دومى که نام آن را مأموریت مى‏گذارم از مقوله مدیریت است...
پیغمبر خودمان حضرت خاتم الانبیا که آورنده قرآن، بنیان گذار اسلام و ارشاد کننده مردم جهان به سوى رحمان بود و هم به رهبرى مؤمنین و تأسیس مدینة النبى و جامعه مسلمین پرداخت، رهبر جامعى که علاوه بر قانون گذارى، شامل مدیریت اجتماعى، تشکیلاتى، اقتصادى، جنگى، قضایى و خانوادگى بود.(27)
در نهایت وى معتقد است ضمن توأم بودن دو وظیفه فوق یعنى هدایت و مدیریت جامعه، هر دو از اهداف رسالت انبیا هستند، لکن هدایت هدف اصلى خداوند از ارسال رسول بوده و مدیریت جامعه هدف فرعى و ضمنى براى پیامبر است، چرا که از نظر وى هیچ منافاتى بین دنیا و آخرت وجود ندارد، بلکه آنچه در ادیان و اسلام مذموم است دلبستگى به دنیا و غفلت از آخرت است:
آنچه در اسلام و ادیان توحیدى از ما خواسته یا به ما پیشنهاد کرده‏اند، ایمان به خداى واحد، انتظار و تدارک زندگى جاودانه آخرت و خروج از اسارت و عشق ورزیدن انحصارى به لذت‏هاى کوتاه مدت زندگى خود خواهانه دنیاست... و آنچه ادیان توحیدى پست شمرده‏اند، این است که انسان خود را فداى جمع آورى مال و منال دنیا کرده، از تکالیف و حقوق یا نیازهاى دیگران غمى به دل راه ندهد و هدف عالى‏ترى نداشته باشد.(28)
بنابراین محور اصلى رسالت، خدا و آخرت است و مسائل سیاسى و این دنیایى جنبه فرعى دارند، نه این که دین کارى به سیاست ندارد و هدایت و رهبرى سیاسى مردم از اهداف رسالت و دین اسلام نیست:
شرایع الهى و به خصوص اسلام، در مجموعه تعالیم و احکام خود صراحتاً یا تلویحاً در همه قضایاى زندگى این دنیاى مردم وارد شده است؛ از خوردن و خوابیدن، پوشیدن و از ازدواج و تشکیل خانواده تا بهداشت و اقتصاد و اخلاق و جنگ و حکومت.(29)
وى در جاى دیگر مى‏گوید:
اگر کلمه طیبه «لا إله إلاّ اللَّه» را که چکیده آیین و کلید رضوان است نگاه کنیم، با گفتن آن تندترین و فراگیرترین شعار سیاسى را ادا کردیم و به جنگ تمام پادشاهان وفرمانروایان و دیکتاتورهاى تاریخ و نظام‏هاى سیاسى و ایدئولوژى‏هاى دنیا رفته‏ایم. ورود و دخالت در سیاست از این بیشتر نمى‏شود.(30)
از این رو در ادیان به خصوص اسلام و کتابش قرآن، عنایت و اشاره به دستورهایى که با زندگى روزمره افراد و اجتماعات و مصالح امور دنیایى بشر سروکار دارد فراوان است اما همه اینها وسیله ساز حیات و تقرب ما به خداست:
قرآن و رسالت پیغمبران نسبت به امور دنیایى ما، نه بیگانه است و نه بى‏نظر و بى اثر، آنچه از این بابت عاید انسان‏ها مى‏گردد، «محصول فرعى» محسوب مى‏شود و به طور ضمنى به دست مى‏آید.(31)
با نگرش فوق به دیدگاه وى درباره رابطه دین و سیاست مى‏پردازیم.
دین و سیاست‏
در مورد دیدگاه مهندس بازرگان در زمینه رابطه دین و سیاست، تا سال 1371 ایشان را در طیف کسانى قرار مى‏دادند که قائل به ارتباط وثیق میان دین و سیاست بودند، اما پس از ایراد سخنرانى «خدا و آخرت هدف بعثت انبیا» در سالگرد جشن مبعث آن سال، روال قبلى خدشه دار شده و در این باره اختلاف نظر حاصل گردید.
بعضى از محققان و خوانندگان آثار وى، در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامى، از گفته‏هایش در سخنرانى مزبور استنباط کردند که «او گمان مى‏بُرد که دین براى دنیاست و همین که دانست چنین نیست بر آن اندیشه رقم بطلان زد»؛(32) به عبارت دیگر، وى معتقد شد که دین رابطه معنوى بین انسان و خداست و براى آباد کردن آخرت آمده و ارتباطى به دنیا ندارد و بدین ترتیب آنچه را در قبل گفته بود، اشتباه پنداشت.
اینان به طور کلى سخنرانى مزبور را حاکى از بازگشت بازرگان به طیف دیدگاه تفکیک دین از سیاست دانسته و با تمسک به آن تلاش کردند اصل حکومت اسلامى را غیر ممکن نشان دهند و جدایى دین از سیاست را با پیشنهاد حکومتى غیر دینى (لاییک) تحقق بخشند. همچنین چرخش فکرى بازرگان را دلیلى بر بیهودگى تلاش‏هاى مسلمانان جهت تحقق احکام الهى با تشکیل حکومتى اسلامى در عصر غیبت پنداشتند و به کلى چنین اقدامى را مردود دانستند.
در مقابل دیدگاه فوق، عده دیگرى از دوستان و معاشران بازرگان که علاوه بر آگاهى از آثار وى، روابطى نزدیک با خود او داشتند، با رد ادعاى فوق، مدعى ثبات سیر فکرى بازرگان شده و اظهار داشتند که هیچ تغییرى در دیدگاه اولیه وى راجع به ارتباط دین و سیاست روى نداده است. «اظهار نظر اخیر وى دال بر پرهیز از قراردادن هدف کسب قدرت سیاسى به عنوان هدف دین است و نه پرهیز از دخالت دین در حوزه سیاست».(33)
در این جا ابتدا مرور کوتاهى به نظریات مختلف در این زمینه خواهیم داشت و آن‏گاه به تبیین نظریه «اشراف دین بر سیاست»، که به نظر نگارنده از محتواى فکرى بازرگان قابل استنباط است، مى‏پردازیم.
برخى اقوال در زمینه دیدگاه بازرگان‏
از جمله کسانى که گمان برده تحولى اساسى در اندیشه مهندس بازرگان رخ داده و ایشان را در صف مخالفان حکومت دینى و قائلان به جدایى دین از سیاست قرار داده است، عبدالکریم سروش است:
مرحوم بازرگان در دوران پس از انقلاب و با نزدیک‏تر شدن به پایان عمر، مسأله انتظار از دین برایش هر چه بیشتر مطرح شد. ایشان در بعثت پیامبر در سال 1371 سخنرانى فوق العاده مهمى کرد. در این‏جا ما شکاف خیلى عمیقى بین اندیشه جدید بازرگان و اندیشه‏هاى قبلى او مى‏بینیم.(34)
او بر این باور است که بازرگان در این مسأله رفته رفته به این معنا متمایل شد که اگر قصه دین، قصه فقه و مقررات اجتماعى باشد و ما دین را براى این مقررات بخواهیم، در این صورت چندان نیازى به دین نیست، چرا که مقررات اجتماعى را به نحوى از انحا و با توافق عقلا مى‏توان وضع کرد و بر وفق آنها عمل کرد.
بنابراین وى به این جا رسید که پیامبران اولاً و بالذات براى اداره امور اجتماع نیامده‏اند، این انتظار مهم‏ترین انتظارى نیست که ما از انبیا داریم. حاجت اصلى ما به دین در جاى دیگر است، چرا که سرّ حاجت به انبیا چیز دیگرى است.(35)
در نقد سروش باید گفت اولاً، فقره‏هاى مورد استناد وى دلالت بر جدایى دین از سیاست نمى‏کند، چرا که بازرگان بیشتر در صدد بیان این مطلب هست که اصل و اساس رسالت انبیا، خدا و آخرت است و بقیه مسائل نتایج ضمنى و فرعى هستند. و این‏که مسائل اجتماعى و سیاسى را در اختیار عقلا و عقل قرار دادن، نمى‏رساند که دین به آن توجه ندارد و یا این‏که انبیا توجهى به آنها نداشته‏اند، چرا که در بعضى از بخش‏هاى همین سخنرانى به صراحت اقرار مى‏کند که قرآن توجه ویژه‏اى به مسائل سیاسى داشته است:
شرایع الهى و به خصوص اسلام، در مجموعه تعلیمات و احکام خود صراحتاً یا تلویحاً در همه قضایاى زندگى این‏دنیایى مردم وارد شده است ؛ از خوردن و خوابیدن، پوشیدن و ازدواج و تشکیل خانواده تا بهداشت و اقتصاد و اخلاق و جنگ و حکومت.
ثانیاً، اگر پیامبران اولاً و بالذات براى دعوت مردم به خدا و آخرت آمده‏اند، راهى براى هدایت انسان به سوى خدا و آخرت ندارند جز در امور روزمره و سرنوشت‏ساز، و به عبارت دیگر در امور اجتماعى - سیاسى مردم، دخالت کرده و خطمشى کلان هدایت جامعه را بدهند، چرا که بنا به اعتقاد بازرگان دنیا مزرعه آخرت است و اگر دنیا آباد نباشد چگونه مى‏شود آخرت آبادى داشت و بیان هدف اعلا به معناى نادیده گرفتن اهداف پایین‏تر نیست.
همچنین در نقد سروش هیچ کلامى بهتر از پاسخ خود بازرگان در آخرین مکتوبش نیست که مى‏نویسد:
از خود نپرسیده‏اند که چگونه ممکن است کسى که در سال‏هاى قبل از چهل... در زندان شاه کتاب «بعثت و ایدئولوژى» را نوشته ...حالا طرفدار «تز جدایى دین از ایدئولوژى و منع دین از نزدیک شدن به حوزه دستورهاى اجرایى» شده باشد؟...
ایدئولوژى مى‏تواند اصول و اهداف یا چارچوب خود را از دین بگیرد، ولى دین و ایدئولوژى دو مقوله جدا از یکدیگرند. ادیان توحیدى الهام شده از طرف خالق عزیز حکیم، قطعاً نظر و اثر در شؤون دنیایى و انسانى دارند... اگر خدا پرست و خدا دوستیم، باید در تدوین ایدئولوژى، سیستم حکومت، قوانین اقتصاد و در کلیه فعالیت‏ها و خواسته‏ها طورى حرکت و عمل کنیم و تدوین اصول و فروع کنیم که اولاً، بر طبق کتاب و سنت و به سوى خدا و در جهت تکامل و تقرب باشد؛ ثانیاً، مباینت و مخالفت با رهنمودهاى دین و حدود و احکام شریعت نداشته باشد. اگر چنین کردیم، مى‏توانیم اسم آن را ایدئولوژى اسلامى، حکومت اسلامى یا اقتصاد اسلامى و غیر آنها بگذاریم.(36)
اما کسانى که معتقدند تغییرى دراندیشه مهدى بازرگان رخ نداده است زیادند، از آن جمله: عبدالعلى بازرگان است. او همانند بسیارى از همفکران مهندس بازرگان بر این باور است که موضوع تفکیک دین از سیاست سوء تفاهم و برداشت نادرستى از نظریه ایشان درباره انتظار از دین است:
عده‏اى چنین تصور کرده‏اند که مهندس بازرگان در سالیان آخر عمر خود نسبت به رابطه دین و سیاست تجدید نظر نموده و قلمرو دین را منحصر به «خدا و آخرت» کرده است.
وى ادامه مى‏دهد:
جناب دکتر سروش، همچون اندیشمندان دیگرى که از نزدیک با افکار و نظریات ایشان آشنا نبوده و در قلمرو مسائل اجتماعى و سیاسى با ایشان مراوده و همکارى نداشته‏اند، تصور مى‏کردند این نظریه (سخنرانى 1371) تجدید نظر و تحولى - البته مثبت و میمون - در افکار ایشان به شمار مى‏رود که حاصل یک عمر تلاش و تجربه است و برخى نیز آن را تعدیل و تسویه‏اى به حساب آورده و عده‏اى نیز که از ابتدا با پیوند دین و سیاست مخالف بوده یا اصلاً با دین و ایمان میانه‏اى نداشتند، آن را با توجه و ترک موضعى تلقى کرده و به خود تبریک گفتند....
حقیقت این است که به استناد و نوشته‏هاى سابق و بیان صریح و مؤکد خود ایشان در جلسات متعدد سخنرانى و در سال‏هاى آخر عمر، هیچ گونه تجدید نظر و تحول و تغییر و حتى تعدیل و تکمیلى در افکار و نظریات سابقشان درباره «رابطه دین و سیاست» حاصل نشده بود، بلکه تأکید و تمرکزى بر اولویت و اصالت مسأله خدا و آخرت، در معارف دینى بود.(37)
محمد بسته نگار با توجه به آثار سابق و سخنرانى سال 1371 بازرگان بر این باور است که نظریات ارائه شده بازرگان در کتاب مرز میان دین و سیاست که سخنرانى وى در کنگره انجمن‏هاى اسلامى سال 1341 است و سخنرانى عید مبعث سال 1371، در مورد مرز میان دین و سیاست و حدود دخالت دین و حکومت یکى است و آن عدم دخالت حکومت در زندگى خصوصى افراد مى‏باشد. سخنرانى اخیر تأکیدى است بر آنچه که چهل سال قبل گفته‏اند، نه تجدید نظر در اندیشه و افکارشان آن گونه که این شبهه پیش آمده است.(38)
اشراف دین بر سیاست‏
آنچه روشن است این که ورود بازرگان به سیاست و انجام دادن خدمات فرهنگى و اجتماعى بر پایه دیانت او استوار بوده است. او ورود خود را به مبارزات سیاسى و اجتماعى، دیانت (مسلمان بودن)، ملیت (ایرانى بودن) و خدمت (مصدقى بودن) معرفى مى‏کند(39) و به دفعات در آثار خود آورده است که «براى ما مبناى فکرى و محرک و موجب فعالیت اجتماعى و سیاسى معتقدات اسلامى بوده است».(40)
به نظر نگارنده و با استناد به نوشته‏هاى سابق و تأمل و بررسى دقیق نکات گفته شده در سخنرانى سال 1371 و بیان صریح و مؤکد خود ایشان در جلسات متعدد سخنرانى به خصوص جواب ایشان از همه انتقادها و برداشت‏هاى ناصواب از آن سخنرانى، هیچ گونه تجدید نظر، تحول و تغییر و حتى تعدیل و تکمیلى در افکار و نظریات سابق ایشان درباره «رابطه دین و سیاست» حاصل نشده است، بلکه تأکید و تمرکزى بر اولویت و اصالت مسأله خدا و آخرت در معارف دینى بود و همواره در همه برهه‏هاى حیات خود قائل به اشراف دین بر سیاست بود؛ براى نمونه در آخرین نوشته خود «آیا اسلام یک خطر جهانى است؟» (در سى‏ام آذر 1373 در کیهان هوایى نیز به چاپ رسید) مى‏نویسد:
چگونه ممکن است کسى که در سال‏هاى قبل از چهل... در زندان شاه کتاب «بعثت و ایدئولوژى» را نوشته و نشان داده است که در برابر همه فلسفه‏هاى اجتماعى و مکاتب سیاسى شرقى و غربى مى‏توان از اسلام و از برنامه بعثت پیغمبران، ایدئولوژى جامع و مستقل براى اجتماع و حکومت خودمان استخراج کرد و کسى که به عنوان وظیفه دینى، بیش از نصف عمر خود را در مبارزه علیه استبداد و استیلاى خارجى گذرانده و براى حاکمیت قانون و ملت فعالیت کرده است، حالا طرفدار «تز جدایى دین از ایدئولوژى و منع دین از نزدیک شدن به حوزه دستورات اجرایى» شده باشد؟.(41)

بازرگان همواره معتقد بود که اصل و اساس دین، خدا و قیامت است، چنان‏که در سخنرانى جشن مبعث در سال 41 مى‏گوید:
خصوصاً که دین، همه‏اش اخلاق و احسان و طهارت نیست که به عاطفه نفسانى و آزمایش‏هاى اجتماعى به آنها رسیده باشیم. خدا و قیامت هم در آن هست که به حس و تجربه ما در نیامده و در نمى‏آید اتفاقاً چه از جهت نظرى و فکرى و چه از جهت آثار علمى و داخلى و خارجى اصل و اساس هم آنهاست.(42)
بنابراین از نظر ایشان نه تنها دین و سیاست از هم جدا نیستند، بلکه توجه و علاقه دین به سیاست و اداره اجتماع در رأس مسائل دینى است:
اسلام نه تنها بى طرف و بى علاقه نسبت به سیاست و اداره اجتماع نبوده است، بلکه مسأله حکومت یا «ولایت» را از اهم مسائل دینى مى‏داند و شرکت مسلمانان را در انتخابات والى و مشارکت او در اجتماع امت و مراقبت از حکومت را در ردیف نماز و روزه و بلکه مقدم بر آنها مى‏شمارد.(43)
وى مى‏افزاید: در اسلام از قدم اول ایمان و عمل توأم بود و دین و سیاست (به معناى اداره امت) پا به پاى هم پیش مى‏رفت. قرآن و سنت سرشار از آیات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حکومت هستند... سکه تشیع اگر یک روى آن دینى و فکرى است، روى دیگرش سیاسى و اجتماعى بوده و تا ظهور دولت حقه امام زمان (عج) ادامه خواهد داشت.(44)
درباره تأثیر دین در جوامع و این‏که آیا اسلام، همان‏گونه که در چهارده قرن پیش جنبشى به وجود آورد، هنوز هم مى‏تواند عامل تحرک و جوابگوى مسائل و مشکلات روز باشد و یا این‏که عمر خود را کرده و نقش خود را بازى نموده است و جایش باید در صفحات تاریخ باشد، بازرگان مى‏گوید:
همان‏طور که خدا نمى‏میرد، دین خدا و امت خدا هم نباید بمیرد، «إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون». فرد مسلمان فرسوده مى‏شود و پیر و فرتوت مى‏گردد، ولى اسلام پیر نمى‏شود، همیشه زنده و جوان است، بلکه بالا مى‏رود، «الاسلام یعلو و لا یعلى علیه».(45)
وى همچنین معتقد است دیانت و سیاست از عوامل مؤثر دست اول اجتماع و سرنوشت ما به شمار مى‏روند، خواه کسى معتقد و طرفدار و عامل به آنها باشد یا نباشد. بنابراین مصلحت و ضرورت ایجاب مى‏کند که حدود معقول ارتباط و تداخل آنها را مطالعه کنیم. وى حتى سرّ انحطاط ملل مسلمان در جهان را دورى آنها از امور فعال زندگى معاشى و امور سیاسى و اجتماعى مى‏داند:
یکى از عوامل و علل بزرگ رکود و سقوط ملل مسلمان پس از صدر اسلام، اعراض آنها از کسب و کار و از وظایف عملى به طور کلى و بى اعتنایى به امور فعال زندگى معاشى و بالاختصاص ادارى و اجتماعى مى‏باشد.(46)
همان‏طور که گذشت، ایشان یکى از نقش‏هاى اساسى پیامبران را هدایت جامعه و رهبرى آنان مى‏دانست. به حکم قرآن نقش پیامبران - یا یکى از نقش‏هاى اساسى آنان - حفظ جامعه بشرى یا رهبرى مردم به سوى امت واحد در زیر رایت و حکومت خالق یکتاست.(47)
وى در جواب فوستل دوکولانژ که در کتاب تمدن قدیم، نوشته بود مسیحیت، مذهب را از حکومت جدا کرده و استناد مى‏کند به کلام حضرت مسیح که فرمود: «آنچه از قیصر است به قیصر و آنچه از خداوند است به خداوند ادا کنید»، مى‏گوید:
چگونه ممکن است کلام منتسب به حضرت مسیح را چنین تعبیر کرد که در کار دنیا و حکومت باید تابع قیصرها بود و در کار اخلاق و معنویت تابع خداوند! اصولاً حیات معنوى و مادى را چگونه مى‏توان از یکدیگر جدا ساخته و اجازه داد افراد بشر در حیات مادى مطیع حکام و در حیات معنوى آزاد باشند و کسى جز خداوند بر روح ایشان حکومت نکند؟ صرف نظر از این‏که روح و جسمى وجود داشته باشد یا نداشته باشد این دو عنصر آن‏قدر در وجود انسان آغشته به هم و حاکم و محکومند که تفکیک میان آنها و تفرقه در عمل امکان‏پذیر نیست».(48)
وى ادامه مى‏دهد:
منطق صحیح همان اسلام است که در اسلام آمده از پیغمبر نقل مى‏کند که فرمود: «لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» و قرآن به طور عام و مثبت اعلام مى‏کند که «الحکم لله». این همان عدم تفکیک دین از سیاست و بلکه آمریت دین بر سیاست است.(49)
بازرگان بر این باور است که اسلام و مسیحیت داراى اختلافات اصولى و عملى هستند از این رو حساب آن‏دو از هم جداست:
... وقتى اروپایى‏ها از مضار (یا مزایاى) دین و آثار آن صحبت مى‏کنند، مبناى ذهنى و تجربى آنها صرفاً دیانت و روحانیت مسیحى است، ولى نویسندگان و به قول خودشان متفکرین ما آن استدلال‏ها و استنتاج‏ها را عیناً به دنیاى اسلام و مشرق زمین تعمیم و تطبیق مى‏دهند. بدیهى است که از نظر منطقى طرز عمل غلطى است و مابین دو محیط و این دو مذهب اختلافات اصولى و عملى فراوان وجود دارد.(50)
علت این‏که معتقدان اروپایى خیلى بیش از مسلمان‏ها طرفدار عقیده فردى و خصوصى بودن ایمان شده‏اند و مذهب و حکومت را سالهاست تفکیک کرده‏اند، شاید به علل زیر باشد،

1- در آن‏جا از اجتماع و تمدن و حکومت روى هم رفته خیر و کمال برده‏اند؛
2- مسیحیت توجهش بیشتر به فرد است و با اجتماع و اداره اجتماع کارى ندارد و چون اجتماع متمدن تا اندازه‏اى جایگزین دستورهاى فردى، اخلاقى و ارتباطى شده است، وجود دین را امرى اختیارى مى‏پندارند؛
3- ادیان آنها - که البته تحریف و تضعیف شده - به صورت امروزى ناتوان در برابر احتیاجات و مسائل و مشکلات روز است.(51)
وى در مقابل ضعف و ناتوانى مسیحیت، از توانایى اسلام سخن به میان مى‏آورد و استناد مى‏کند به قول برناردشاو، فیلسوف انگلیسى، که گفته بود:
به نظر من اسلام تنها مذهبى است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى مواجه با قرون مختلف را دارد... به نظر من اگر مردى چون او (حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله وسلم) صاحب اختیار دنیاى جدید شود، طورى در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت مورد آرزوى بشر تأمین خواهد شد.(52)
وى ضمن مهم دانستن رابطه دین و سیاست و تشویق مؤمنان به سیاست اساساً پیدایش تشیع را ناشى از دخالت دادن دین در سیاست مى‏داند و مى‏گوید: از بزرگ‏ترین لطمه هایى که مشرق زمین به خود وارد کرده کنارگیرى افاضل و خواص و خوبان مردم از امور مردم و واگذار کردن آن به طبقات پست ملت است.(53)
وى معتقد است شیعه اصولاً یک اقلیت مبارزى بوده است که رهبرى و دستور اولیه آن را ائمه اطهار داده بودند...[و در این راستا منتظر امام معصوم هستند.] منتظر کى هستیم؟ امام غایب قائم، قیام یعنى چه و براى چه قیام بکند؟ قیام کند تا حکومت دنیایى را در دست بگیرد و عدل و قسط را به جاى ظلم و جور بنشاند... و اصلاً پیدایش تشیع و دشمنى‏هاى تسنن منشایى جز حکومت و سیاست نداشت.(54)
از این رو، دیانت و سیاست از عوامل مؤثر دست اول اجتماع و سرنوشت ما به شمار مى‏روند، خواه کسى معتقد و طرفدار و عامل به آنها باشد یا نباشد. آنچه از نظر بازرگان مهم است و مصلحت و ضرورت ایجاب مى‏نماید این است که حدود معقول ارتباط و تداخل آن دو مشخص شود. وى بر این باور است که اگر ما و متدینان حاضر باشیم دولت و سیاست را رها کنیم، او به هیچ وجه ما را آزاد و مختار نخواهد گذاشت؛ هر قدر ما بى اعتنایى و رهایى بیشتر بر حکومت و سیاست نشان دهیم او بیشتر براى خود حاکمیت و صاحب اختیارى را قائل و عامل مى‏شود.
وى ضمن اعتقاد به جامعیت اسلام و عنایت خاص آن به امور اجتماعى و این‏که پیغمبر ما نه تنها منادى توحید و واضع یک مکتب عقیدتى بود، بلکه از همان روز اول بعثت بنیان‏گذار و تشکیل دهنده امت شده بلافاصله پس از هجرت اقدام به عقد اخوت میان مسلمانان و تأسیس مدینةالنبى و جامعه اسلامى عربستان کرد.(55)
کدام قدمى را پیغمبر و على برداشتند که مواجه و توأم با یک اقدام اصلاح عمومى اجتماعى - به معناى اعم کلمه - سیاسى نبود؟ مسجد اسلام هم محل رکوع و سجود بود هم محل رتق و فتق امور، نماز جمعه یک اجتماع هفتگى الهى و اجتماعى و یک اقدام کاملاً سیاسى است.(56)

بازرگان براى اثبات این مطلب که اسلام عنایت و اصرار جدى به خدمات اجتماعى و اداره امت و حکومت داشته به روایات زیر استناد مى‏کند:
1- حدیث نبوى: «من أصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم»؛
2- حدیث نبوى از قول حق تعالى: «الناس عیالی أنفعهم إلیهم أحبّهم الیّ؛ مردم خانواده منند، مفیدترشان نسبت به آنها، محبوبترشان پیش من است».
3- حدیت نبوى: «کلّکم راعٍ و کلّکم مسؤول عن رعیته ؛ همه شما در حکم چوپان و زمامدار امت هستید و همه شما مسؤول وضع و حال رعیت خود مى‏باشید».(57)

بازرگان ضمن استناد به روایات فوق معتقد است هشت فقره فروع دین، چهارتاى آن امور اجتماعى است و ارکان حکومت و سیاست را تشکیل مى‏دهد: خمس و زکات (یا مالیات و اقتصاد)، جهاد و دفاع (نظام وظیفه و جنگ)، و بالأخره امر به معروف و نهى از منکر که از همه وسیع‏تر و مهم‏تر و واجب عینى است و در واقع هدف دین حق، اشاعه حق و خیر و محو باطل و ظلم مى‏باشد.(58)
بازرگان با اعتقاد به وجود ارتباط وثیق میان دین و سیاست و توجه آن به امور اجتماعى بر این باور است که اگر دینداران در سیاست دخالت نکنند و آن را رها سازند، سیاست هرگز دین را رها نخواهد کرد، بلکه سیاست با دین کار دارد و کارش حساب یک قدم جلوتر یا یک قدم عقب‏تر نیست، حساب بود و نبود یا مرگ و حیات است؛ از این رو سیاست با دین هم مرز است و رعایت مرز را نمى‏کند یا سیاست باید غالب و حاکم بر مسلک و معتقدات مردم و هدف‏هاى ملى شود و دین را نابود کند یا دین باید بر سیاست غالب و حاکم شود و آن را در دست بگیرد؛ البته اگر دین غالب شود سیاست را از بین نخواهد برد، بلکه آن را اصلاح و اداره و زنده خواهد کرد.(59)
بازرگان ضمن اعتقاد به دخالت دین در سیاست و ارتباط آن دو قائل به وجود مرزى میان آنهاست و همواره بر این باور است که دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیه شؤون زندگى و با جهان مرز مشترک دارد، ولى مرزى است یک طرفه، به این معنا که دین در زندگى و در اخلاق، عواطف و سیاست دخالت مى‏کند و هدف و جهت مى‏دهد؛ اما آنها نباید در دین دخالت نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند، چرا که در این صورت ناخالصى و شرک پیش مى‏آید.(60)

به نظر مى‏رسد اساس اندیشه و تفکر او که از بینش دینى او نشأت مى‏گیرد این است که «دین فوق سیاست و حاکم بر سیاست و حکومت است، نه ذیل آنها و نه در ردیف آنها».(61)
با نگرش فوق مرز میان دین و سیاست را چنین تبیین مى‏کند:
1- دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین مى‏کند، ولى آن طرف‏تر وارد جزئیات نمى‏شود؛ بدین معنا که انتخاب متصدیان و طرز اداره کار، امرى نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد.(62)
2- سیاست باید «للّه» باشد. «للّه» هم در معارف دینى و قرآنى مترادف یا دست کم ملازم با «للناس» است، چرا که هدف سیاست خیر و سعادت مردم است و هدف دین نیز خیر و سعادت دنیایى و آخروى مردم است و در قرآن سعادت و تأمین دنیا و آخرت از هم جدا نیستند، بلکه با یکدیگر توأم هستند: «ربنا آتنا فى الدنیا حسنة و فى الأخرة حسنة و قنا عذاب النار؛ گرچه هدف و حیات اصلى آخرت است».(63)
3- دین و سیاست نباید با هم مخلوط و مشتبه شوند، حفظ مرز لازم است و رعایت اصالت و استقلال و آزادى در هر دو جا لازم است: «نباید هیچ گاه دیانت را وسیله یا ملعبه برنامه‏هاى سیاسى خود قرار دهند».(64)
با توجه به مؤلفه‏هاى فوق و کلیه آثار باقى مانده از بازرگان برخلاف دیدگاه‏هاى موجود در زمینه اندیشه وى به این نتیجه رسیدیم که اوّلاً، هیچ گونه تغییر و تحولى در اندیشه او رخ نداده است؛ ثانیاً قائل به اشراف دین بر سیاست بوده و همواره میان دین و سیاست ارتباط وثیقى قائل بود و براى ایجاد حکومت اسلامى تلاش مى‏کرد.
پى نوشت ها :
1) حجةالاسلام نصراللَّه حسین‏زاده کارشناس ارشد علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلوم(ع).
2) مهدى بازرگان، انسان بینى قرآن، باز گشت به قرآن (تهران: انتشارات قلم، 1364) ج‏4، ص 16.
3) عبدالله متقى، [نام مستعار بازرگان‏] نیک نیازى (تهران: کانون نشر پژوهش‏هاى اسلامى، بى‏تا) ص 112.
4) همان، ص 113.
5) مهدى بازرگان، بعثت و ایدئولوژى (مشهد: انتشارات طلوع، بى‏تا) ص 11.
6) همان.
7) همو، بازیابى ارزش‏ها (بى جا، بى،نا، 1362) ج‏3، ص 45.
8) مهدى بازرگان، بعثت و ایدئولوژى، ص 82 و 83.
9) مهدى بازرگان، دعا (تهران: کانون نشر پژوهش‏هاى اسلامى، بى‏تا) ص 68.
10) عبداللَّه متقى، ذره بى‏انتها (تهران: کانون نشر پژوهش‏هاى اسلامى، بى‏تا) ص 15.
11) مهدى بازرگان، بازگشت به قرآن (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360) ج‏1، ص‏73 - 74.
12) عبداللَّه متقى، نیک نیازى، ص‏53.
13) همان، ص 53.
14) مهدى بازرگان، بازگشت به قرآن، ج‏1، ص 75.
15) همو، راه طى شده، مجموعه آثار: ج‏1 (تهران: انتشارات قلم، 1377) ص 4.
16) همان، ص‏5.
17) همان، ص‏45.
18) مهدى بازرگان، بازیابى ارزشها، ج‏3، ص‏323.
19) همو، راه طى شده، ص‏38.
20) همو، مرز میان دین و سیاست (بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا) ص 30 - 31.
21) همو، اسلام، مکتب مبارزه مولد (تهران:انتشارات فتح، بى تا) ص 12 - 13.
22) همو، آفات توحید (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى‏تا) ص 77 - 78.
23) هو الذى بعث فی الأمیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا من قبل لفى ضلال مبین». جمعه (62) آیه 2.
24) مهدى بازرگان، بعثت و ایدئولوژى، ص 71.
25) همو، بازیابى ارزشها، ج‏2، ص 56.
26) همو، بعثت و دولت (تهران: شرکت سهامى انتشار، 1359) ص‏10.
27) همو، بازیابى ارزشها، ج‏3، ص 10 - 11.
28) همو، آیا اسلام یک خطر جهانى است؟ (تهران: انتشارات قلم، 1374) ص 25.
29) همو، آخرت و خدا هدف رسالت انبیا (تهران: خدمات فرهنگى رسا، 1377) ص 62.
30) همان، ص 62 - 63.
31) همان، ص 74.
32) عبدالکریم سروش، « آنکه به‏نام بازرگان بود نه به صفت»، کیان، سال سوم، ش 23، ص 18.
33) محمدمهدى جعفرى، « نکاتى چند پیرامون آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» کیان، ش 30، ص 40.
34) عبدالکریم سروش، پیشین، ص 14و 15.
35) همان، ص 15.
36) مهدى بازرگان « آیا اسلام یک خطر جهانى است»، کیهان هوایى، (سوم، اسفند 1373).
37) عبدالعلى بازرگان، « قرآن پژوهى پدر، از نگاه فرزند»، ایران فردا، س چهارم، ش 23 (سال 1374) ص 54-55.
38) محمد بسته نگار، « آیا مهندس بازرگان در افکار خود تجدید نظر کرده است؟»، ایران فردا، سال چهارم، ش 23، ص 66.
39) اسناد نهضت آزادى ایران، ج 1، ص‏5.
40) مدافعات دادگاه عشرت آباد، ص 64.
41) مهدى بازرگان، آیا اسلام یک خطر جهانى است؟، ص 106-107.
42) مهدى بازرگان، مسأله وحى، مجموعه آثار، ج‏2، ص 153.
43) مهدى بازرگان، بعثت و ایدئولوژى، ص 77-78.
44) همان، ص 77.
45) همان، ص‏96.
46) مهدى بازرگان، مرز میان دین و سیاست، ص 7.
47) همو، دین و تمدن (بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا) ص 50-51.
48) همان، ص 62.
49) همان، ص 63.
50) مهدى بازرگان،بعثت و ایدئولوژى، ص 77.
51) همو، مسلمان اجتماعى و جهانى، مجموعه آثار: ج 2، ص 64.
52) همان، ص 64.
53) مهدى بازرگان، مرز میان دین و سیاست، ص 8.
54) همان، ص 23-25.
55) همان، ص 31.
56) همان، ص 32.
57) همان، ص 33-34.
58) همان، ص 40.
59) همان، ص 41.
60) همان، ص 45-46.
61) همان، ص 46.
62) همان، ص 47-48.
63) همان، ص 48.
64) همان، ص 52.

تبلیغات