آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

اندیشه حقوق بشر را مى‏توان تحقق یکى از آرمان‏هاى مهم بشرى در ایجاد زندگى مطلوب دانست . مفهوم حقوق بشر مفهومى است که براساس آن، حق بشر براى داشتن حقوق به رسمیت‏شناخته مى‏شود و دولت ملزم مى‏شود که حقوق و آزادى‏هاى فردى را رعایت کند و از تجاوز به آزادى‏هاى اساسى خوددارى نماید . حقوق بشر حقوقى است که انسان‏ها به لحاظ سرشت انسانى خود واجد آن مى‏شوند و این حقوق درباره همه مساوى است، چون انسان‏ها خمیر مایه و سرشت‏برابرى دارند . خداوند این حقوق را به انسان‏ها بخشیده است و هیچ کس حق ندارد، آنها را از مردم سلب کند .
اندیشه‏هاى حقوق بشر در غرب
از لحاظ تاریخى، حقوق بشر در اندیشه‏هاى غربى‏ها، از اندیشه‏هاى مساوات‏طلبانه رواقیان نشات گرفته و با تدوین حقوق و آزادى‏هاى فردى در قالب اعلامیه‏هاى حقوق بشر فرانسه و سازمان ملل متحد، تکوین یافته است . در اندیشه‏هاى غربى مفهوم حقوق طبیعى مبناى فکرى مهم حقوق بشر بوده است . اندیشه حقوق بشر بر کرامت ذاتى انسان استوار است که درباره تمامى انسان‏ها مشترک و جهانشمول است . جوهر اندیشه حقوق بشر این است که انسان‏ها، صرف‏نظر از اختلاف‏هاى عقیدتى، نژادى و سیاسى مختلفى که دارند، داراى حق هستند و هرگز نمى‏توان این حقوق را از آنان سلب کرد .
در این معنا، اندیشه حقوق بشر، جامع تمام آرمان‏هایى است که پیامبران الهى و اندیشمندان بزرگ به دنبال تحقق آن بوده‏اند; بنابراین، اگر اندیشه حقوق بشر ابتدا در غرب طرح شد، بدین مفهوم نیست که به انسان‏هاى غربى اختصاص دارد، بلکه شامل حقوقى است که در جمیع شرایط سیاسى و اجتماعى قابل تحقق است . بدیهى است که اندیشه برابرى، آزادى و عدالت، به عنوان ارکان اندیشه حقوق بشر، آرمان‏هاى بشرى هستند .
در این دوره بحث از حقوق بشر بحث از بنیادهاى اساسى زندگى اجتماعى است . این بحث‏به یک فرهنگ معین اختصاص ندارد و از دو نظر یک بحث جهانى است:
ابتدا از این نظر که مى‏خواهد حقوق انسان را از آن نظر که انسان است، در این مرحله خاص از تحولات فرهنگى - اجتماعى انسان در قرن بیستم، در متن جامعه و تاریخ معین کند; نظرى به انسان شرقى یا غربى، مؤمن یا بى‏ایمان، مرد یا زن ندارد، بلکه منظور آن افراد انسانى است که در همه جاى جهان وجود دارند .
دوم آنکه از این نظر جهانى است که مى‏خواهد حقوق مشخصى را معین کند که این قابلیت را داشته باشد که در سراسر جهان مورد وفاق نسبى قرار گیرد و بتواند نهادینه شدن آن را در همه جوامع در خواست نماید . جهانى بودن به هر دو معنا، به انسان اجتماعى موجود در قرن بیستم نظر دارد، نه ماهیت تاریخى و اجتماعى انسان . کثرت فرهنگى این انسان موجود در جامعه و تاریخ، نه قابل انکار است و نه قابل تغییر . (1)
از لحاظ سیاسى دولت‏به عنوان نماینده «اراده ملى‏» ضامن اصلى تحقق حقوق بشر است و نه تنها خود نمى‏تواند ناقض آنها باشد، بلکه باید تامین، اجرا و اعمال این حقوق را در جامعه تضمین نماید .
بر این اساس، دولت ضامن اجراى اصول حقوق بشر است و نه موجود این حقوق که این مسئله از اهمیت اساسى برخوردار است . در واقع اندیشه حقوق بشر، در تقابل با این تفکر غیرعادلانه که دولت را صاحب اختیار مردم و مطلق مى‏دانست و صاحبان قدرت را مرجع تعیین حقوق افراد تلقى مى‏کرد، شکل گرفت .
بنابراین، از نگاه اندیشمندان غربى، براساس اصل «حق تعیین سرنوشت‏» ، قدرت دولت ناشى از اداره ملت و ملزم به تامین حقوق افراد است; بر این اساس، رابطه دولت‏با این حقوق، رابطه تاسیسى نیست، بلکه رابطه اجرایى است که براساس آن، حقوق و آزادى‏هاى اساسى را محقق مى‏سازد .
اثر مهم این حق تعیین سرنوشت، در رابطه با حقوق بشر این است که در صورتى که دولت‏حقوق و آزادى‏هاى فردى را سلب و یا نقض کند، مشروعیت‏خود را از دست مى‏دهد و مردم مى‏توانند دولت دیگرى انتخاب کنند .
در چارچوب اندیشه حقوق بشر، انسان‏ها در جامعه شهروند هستند، نه رعایاى دولت . براساس مفهوم شهروندى، انسان‏ها و شهروندان یک جامعه حق دارند که از صاحبان قدرت در قبال اقدام‏هایشان بازخواست کنند که جز در سایه مفهوم حقوق بشر قابل تحقق نیست .
مفهوم خدمتگزارى دولت‏براى مردم نیز تنها در چارچوب مفهوم شهروندى تحقق مى‏یابد تا دولت‏به انسان‏ها نه به عنوان رعایاى خود، بلکه به عنوان انسان‏هایى که صاحبان واقعى قدرت سیاسى هستند، نگاه کند .
براین‏اساس، قدرت دولت ناشى از اراده و خواست مردم است و تداوم آن نیز به خواست و رضایت مردم مشروط است و اگر ولت‏حاکم نتواند رضایت مردم را جلب کند، طبعا خودبه‏خود مشروعیت‏خود را از دست مى‏دهد و مردم مى‏توانند حکومت دیگرى را جایگزین آن نمایند .
جوامع غربى حکومت‏خود را براساس تعریفى که از حقوق بشر دارند، پى‏ریزى مى‏کنند . در نتیجه در حکومتى که برپایه حقوق بشر استوار مى‏شود، حتى مى‏توان از بسیارى از محدوده‏هاى سنتى حکومت قانونى فراتر رفت . در حکومت دموکراتیک مبتنى بر حقوق بشر، ممکن است همواره با حقوقى مواجه شویم که از پیش تعیین نشده و در قانون هم پیش‏بینى نشده است . در واقع اندیشه حقوق بشر، داشتن حق را براى انسان‏ها به رسمیت مى‏شناسد و تاریخ در این زمینه، یعنى رشد مداوم حقوق انسانى که پایانى براى آن متصور نیست .
حقوق بشر در اسلام
به طور کلى نگرش‏هاى مختلف اسلامى نیز بسیارى از اصول اولیه و اصلى حقوق بشر، نظیر حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت مردم را مورد تایید قرار مى‏دهد . تحقق عدالت و نابودى ظلم در جوامع که از اهداف اصلى اسلام است، جز در سایه تحقق حقوق مردم و به رسمیت‏شناختن آن ممکن نیست .
حقوق بشر در اسلام از دو بعد نظرى و تاریخى قابل بررسى است; از بعد نظرى بسیارى از مفاهیم اساسى حقوق بشر در منابع اصیل اسلامى، یعنى کتاب و سنت در قالب سنتى آن مورد تاکید واقع شده است; کرامت ذاتى انسان، حق حیات، و حق برخوردارى از زندگى مطلوب، از جمله حقوق اساسى‏اى هستند که در دیدگاه اسلام مورد تاکید واقع شده است . در واقع حقوق اساسى فوق در بسترى از شرایط سیاسى و اجتماعى محقق مى‏شود که در آن حقوق و آزادى‏هاى سیاسى افراد مورد توجه واقع شود . از همین‏رو، در منابع اصیل اسلامى بر عدالت، برابرى حق تعیین سرنوشت و حق مقابله با ظلم مورد تاکید واقع شده است . این مسائل با مراجعه به منابع اسلامى و نظر متفکران مسلمان مورد بررسى قرار گرفتند .
با اینکه از لحاظ نظرى در اندیشه‏هاى اسلامى، بر حقوق مردم در قالب سنتى تاکید شده است، مطالعه تاریخى نشان مى‏دهد که حکام جوامع اسلامى، نه تنها به حقوق مردم پایبند نبوده‏اند، بلکه از عوامل اصلى تهدید و تحدید این حقوق بوده‏اند .
به نظر مى‏رسد که ریشه این امور در ساختار استبدادى نظام‏هاى سیاسى جوامع مسلمان است . این تضاد و شکاف عمیق میان مبانى نظرى اسلامى و وضعیت‏سیاسى، اهمیت‏ساختار سیاسى را نشان مى‏دهد . از لحاظ نظرى هر قدر هم که بر حقوق مردم تاکید شود، وقتى ساختار سیاسى مبتنى بر یک رابطه عمودى، آمرانه و یکجانبه قدرت باشد، در عمل نمى‏توان تحقق حقوق مردم در جامعه را انتظار کشید . تجربه تاریخى جوامع مسلمان نشان مى‏دهد که حقوق و آزادى‏هاى فردى، تنها در بستر سیاسى دموکراتیک مى‏روید و الا تاکیدهاى مختلف بر وجود حقوق اساسى مردم در منابع اصیل اسلامى، بدون توجه به ساختار سیاسى بیهوده خواهد بود; حتى ساختار سیاسى غیردموکراتیک، مى‏تواند اندیشه‏ها را نیز براى توجیه خود به خدمت‏بگیرد .
نکته مهم درباره دیدگاه اسلام در مورد حقوق بشر، نامشخص بودن جایگاه حقوق طبیعى در این زمینه است . ایده حقوق طبیعى نقش مؤثرى در اثبات حقوق غیرقابل سلب بشر ایفا کرده است، ولى به نظر مى‏رسد که به جایگاه حقوق طبیعى در اندیشه اسلامى توجه چندانى نشده است و در واقع اندیشمندان اسلامى از اهمیت زیاد آن غافل بوده‏اند .
بنابراین، بررسى جایگاه حقوق طبیعى در منابع اصیل اسلامى، مى‏تواند برخى از ابهام‏هاى موجود در زمینه مبناى حقوق بشر از دیدگاه اسلام را برطرف کند . به هر حال سؤالى که مى‏تواند مبناى یک پژوهش مستقل باشد، این است که آیا حقوق طبیعى مى‏تواند از دیدگاه اسلام هم مبناى حقوق بشر واقع شود .
آزادى در مفهوم سیاسى و فردى آن یکى از عناصر اصلى و تعیین‏کننده حقوق بشر است . نکته‏اى که بسیارى از صاحب‏نظران اسلام، درباره آزادى بر آن تاکید مى‏کنند، اهمیت‏بیشتر آزادى درونى، نسبت‏به آزادى بیرونى است . در اصل این مسئله که از دیدگاه اسلامى، آزادى درونى و رهایى از نفس، داراى اهمیت‏شایانى است، تردیدى وجود ندارد، ولى مسئله مهم نسبت آزادى درونى به آزادى بیرونى است; آیا اصولا آزادى درونى بدون آزادى بیرونى قابل حصول است؟
تاریخ جوامع مسلمان نشان مى‏دهد که بدون وجود آزادى بیرونى، زمینه لازم براى آزادى درونى و تهذیب نفس فراهم نشده است و به همین دلیل هم افکار تجریدى و انزواگرایى در جوامع اسلامى رواج به شدت داشته است و این امر بیشتر به دلیل شیوع ظلم و فساد در متن اجتماع مسلمانان بوده است . وجود آزادى بیرونى با مهار قدرت و کاهش فساد و بى‏عدالتى، زمینه لازم را براى سلامت معنوى جامعه فراهم مى‏کند .
نکته بعد این است که اصولا آزادى بیرونى، آزادى‏هاى سیاسى و اجتماعى است که ضرورت اساسى در جوامع نوین است و اینکه در اسلام آزادى درونى اهمیت‏بیشترى دارد، هرگز نمى‏تواند منافى ضرورت وجود آزادى بیرونى یعنى آزادى‏هاى سیاسى و مدنى باشد . بنابراین اصولا آزادى بیرونى و آزادى درونى دو چیز متفاوتى هستند و تاکید بر یکى، لزوما عرصه را براى دیگرى تنگ نمى‏کند .
مسئله آخر اینکه اصولا کسانى که ظرفیت آزادى درونى و تهذیب نفس را دارند، چقدر هستند؟!
آزادى درونى و رهایى از نفس، نعمتى است که نصیب بندگان خاص خداوند مى‏شود و نمى‏توان به بهانه آن با آزادى‏هاى سیاسى افراد جامعه مقابله کرد . براین‏اساس مردم عادى با صرف‏نظر از اینکه توان تهذیب نفس داشته باشند یا خیر و به دنبال آن باشند یا نه، داراى حقوق و آزادى‏هاى بیرونى هستند که حکومت، موظف به تامین و رعایت آنها است .
به هر حال، آزادى درونى هم نتیجه وجود آزادى‏هاى بیرونى در جامعه است و در بستر این آزادى‏ها مى‏روید . توحید در مفهوم اسلامى آن، به معناى نفى الوهیت‏هاى بشرى است که بیشتر در قالب خودکامگان سیاسى تجلى یافته و حقوق و آزادى‏هاى سیاسى مردم را تهدید کرده‏اند; بنابراین اندیشه حقوقى بشر، زمینه سیاسى - اجتماعى لازم براى ایمان واقعى مردم به وحدانیت الهى را فراهم مى‏کند .
نکته اخیر، یک شکاف عمده در اندیشه غربى حقوق بشر و اندیشه اسلامى است که از دیدگاه غربى حقوق بشر مبتنى بر اصالت انسان است، در حالى که از دیدگاه اسلامى مبتنى بر خدامحورى است; خدامحورى نه تنها هیچ مغایرتى با تامین حقوق مردم ندارد، بلکه بهترین و اصلى‏ترین هدف و دستاورد خدامحورى، همانا توجه به حقوق انسانى افراد و حفظ کرامت انسانى آنها است . جامعه خدامحور از لحاظ سیاسى و اجتماعى بر عدالت، آزادى، رفاه و امنیت مبتنى است که همه اینها در چارچوب اندیشه‏هاى حقوق بشر قابل تحقق است . تجربه جوامع غربى در نفى خدامحورى و آثار و تجربه تاریخى جوامع اسلامى، در تاکید ذهنى بر خدامحورى و بدون توجه به آثار و نمودهاى سیاسى - اجتماعى آن، دو تجربه گرانبهایى است که متفکران اسلامى مى‏توانند براساس این دو تجربه تاریخى، خدامحورى را با تامین حقوق اساسى مردم هماهنگ کنند که کارى سترگ است و آثار مغتنمى خواهد داشت .
در مجموع مى‏توان گفت که اگرچه مفهوم حقوق بشر به صورت کنونى آن، مفهومى جدید است و داراى مبانى معرفت‏شناسى و انسان‏شناسى خاصى است، ولى مى‏توان عناصر موجود در حقوق و آزادى‏هاى فردى را در اندیشه‏هاى اصیل اسلامى مشاهده کرد و آنها را براساس مبانى جدید در خدمت مصالح جامعه درآورد .
جوهر دین اسلام در واقع توجه به عدالت، برابرى و کرامت انسانى است که همه این موارد در قلب مفهوم حقوق بشر قرار گرفته است و از جمله حقوق و آزادى‏هاى اساسى در جوامع جدید است .
آزادى‏هاى سیاسى به مفهوم کلى آن، هم در منابع اسلامى ریشه دارد و هم در سنت اصیل نبوى و حکومت‏حضرت على (ع) نمودهاى عینى آن قابل مشاهده است . اسلام با انتخاب فردى، اختیار و آزادى، هرگز مخالفت نکرده است و از نظر اسلام، حتى دین هم نباید با قدرت و زور تحمیل شود، بلکه اساسا تحمیل‏شدنى نیست; اصولا دین تحمیلى دین نیست، چرا که انسان در عمق وجدان خود بدان باور ندارد و اعتقادى که از نهاد انسان سرچشمه گرفته باشد، اعتقاد ریشه‏دارى نیست و نمى‏تواند مبناى عمل مؤمنانه واقع شود; چنین اعتقادى بلافاصله، به راحتى و با رفع اجبار بیرونى از میان مى‏رود .
پى‏نوشت:
1 . ر . ک: محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، طرح نو، 1380، ص 224 - 223 .

تبلیغات