آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

متن

اشاره:
در قسمت نخست این مقاله، با اشاره به این جمله از کتاب استراتژی انتظار که: «انتظار ذاتی وجود آدمی است و ریشه در مافی الضمیر همه بندگان دارد و از آن به عنوان امر مشترک می توان یاد کرد» به بررسی فطری بودن موضوع انتظار پرداختیم و مباحثی چون معنای فطرت، اثبات اصل فطرت در وجود آدمی و دلایل انحراف و بازماندن غالب انسان ها از گوهر پاک وجودی و فطرت الهی خود را مورد بررسی قرار دادیم .
در این قسمت از مقاله به بررسی برخی از گرایش های فطری انسان - که به روشن شدن موضوع بحث; یعنی اثبات فطری بودن عقیده به مهدویت کمک شایانی می کند - خواهیم پرداخت .
بی هیچ شک و تردید می توان گفت که شاخص ترین و متعالی ترین گرایش فطری در وجود انسان، گرایش به خداوند متعال است، تعالیم قرآن کریم نیز مؤدای فطری بودن گرایش خداجویی در خلقت وجودی انسان است . لذا هر انسانی به مقتضای خلقت و ساختمان اصلی روحی خود، خدا را می شناسد بدون اینکه نیازی به اکستاب و تحصیل علوم مقدماتی داشته باشد و ظاهرا قرآن کریم اولین کتابی است که مسئله فطرت خداجویی و خداپرستی انسان را به طور صریح عنوان کرده است:
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها (1) .
امروزه این مسئله در میان فلاسفه و روانشناسان جای بسیار شایسته ای پیدا کرده است . افراد بزرگی نظیر اینشتاین، ویلیام جیمز، آلکسیس کارل، برگسون، یونگ و . . . هم از آن دفاع کرده اند، که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست . (2) به هر حال خداشناسی فطری هر آدمی است; یعنی هر آدمی به مقتضای خلقت و ساختمان اصلی روحی خود، خدا را می شناسد بدون ایکه نیازی به اکتساب و تحصیل علوم مقدماتی داشته باشد . لازم است، در اینجا توضیحی داده شود برخی از مدعیان فطری بودن خداشناسی مقصودشان از این مطلب، فطرت عقل است . می گویند انسان به حکم عقل فطری، بدون اینکه نیازی به تحصیل مقدمات استدلالی داشته باشد به وجود خداوند پی می برد . توجه به نظام هستی و مقهوریت و مربوبیت موجودات خود به خود و بدون اینکه انسان بخواهد استدلال کند اعتقاد به وجود مدبر و قاهر را در انسان به وجود می آورد . همچنانکه در همه فطریاتی که در اصطلاح منطق، فطریات نامیده می شوند مطلب از این قرار است ولی مقصود از عنوان بالا، فطرت عقل نیست، مقصود ما فطرت دل است . فطرت دل یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خدا آفریده شده است . در انسان، خداجویی و خداخواهی و خداپرستی به صورت غریزه نهاده شده است، همچنانکه غریزه جست وجوی مادر در طبیعت کودک نهاده شده است . این غریزه به صورت غیر مستشعر در کودک وجود دارد، او مادر را می خواهد و جست وجو می کند بدون آنکه خود بداند و بفهمد که چنین خواهش و میلی در او وجود دارد، بدون آنکه در سطح شعور ظاهرش، انعکاسی از این میل و خواهش وجود داشته باشد . مولوی عینا همین تشبیه را آورده است آنجا که می گوید:
همچو میل کودکان با مادران
سر میل خود نداند در لبان
همچو میل مفرط هر نو مرید
سوی آن پیر جوانبخت مجید
جزء عقل این، از آن عقل کل است
جنبش این سایه زان شاخ گل است
سایه اش فانی شود آخر در او
پس بداند سر میل و جست وجو
«. . . غریزه خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و احساسات انسانی از یک طرف، و کانون هستی; یعنی مبدا اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر، نظیر جذب و انجذابی که میان اجسام موجود است » . (3) لذا قرآن کریم ضمن اینکه گرایش به خداوند متعال را فطری بشر معرفی می نماید برای دل به عنوان کانونی که محل شناخت الهی است ارزش شناختی قائل است . لذا در آیات مختلفی از قرآن کریم، منبع دل در کنار منبع عقل به عنوان کانونی جهت شناخت خداوند متعال مورد تاکید قرار گرفته است که از جمله این آیات می توان به آیات ذیل، اشاره نمود:
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله مع المحسنین (4) .
کسانی که در راه ما جهاد و کوشش می کنند [آنان که تلاششان مخلصا و خالصا برای ما باشد و هر انگیزه دیگری را از خودشان دور کنند] ما آنها را به راه های خودمان هدایت می کنیم .
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (5) .
اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند متعال به شما، فرقان [قوه تمیز حق از باطل] عنایت می کند .
اتقوا الله و یعلمکم الله (6) .
شما اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند معلم شما می شود .
و در حدیث معروفی از رسول اکرم (ص) نقل شده است که وی فرمود:
من اخلص لله اربعین صباحا، جرت ینابیع الحکمة من قلبه الی لسانه .
اگر کسی بتواند چهل شبانه روز برای خدا زیست کند، خدای متعال چشمه هایی از حکمت را از دل او بر زبانش جاری می کند . (7)
از جمله دیگر گرایش های فطری انسان می توان به حس کمال جویی و کمال طلبی در وجود انسان اشاره کرد; زیرا انسان، فطرتا طالب کمال و خواستار راحتی مطلق است به طوری که آرزوی همه انسان ها، رسیدن به زندگی راحت و سعادت جاودان است . هر چند، غالب انسان ها در شناخت موضوع کمال و تشخیص مصداق آن دچار خطا و اشتباه می شوند . لذا بعضی کمال مطلق را در کسب قدرت می بینند و بعضی دیگر مصداق کمال را در رسیدن به ثروت بی حد و حصر می دانند . حقیقت این است که همه این افراد طالب کمال مطلق اند، منتها گروه اول تصور می کنند کمال و راحتی مطلق در داشتن قدرت است و گروه دوم، همین راحتی و کمال مطلق را در کسب ثروت می جویند، و به عبارت دیگر می توان گفت که غایت و مقصود همه انسان ها در طول عمر و زندگی، رسیدن به قله کمال است منتها بعضی ها برای رسیدن به قله کوه از شکاف کوه بالا می روند و بعضی دیگر از کمر کوه و گروهی هم از پشت کوه به سمت قله آن حرکت می کنند، لذا عده ای ثروت را قله کمال و عده ای دیگر، قدرت را قله کمال می انگارند; یعنی به خیال خود فکر می کنند که اگر به قدرت و یا به ثروت برسند آن وقت به کمال و راحتی رسیده اند . بنابراین می توان گفت که همه انسان ها طالب کمال و راحتی مطلق اند، لیکن در تشخیص مصداق آن همواره دچار خطا و اشتباه می شوند . اما در پاسخ این سؤال که معنای کمال چیست و کمال انسان به چه معنا و مفهومی است؟ می توان چنین گفت که اصولا کمال هر پدیده به مفهوم ایجاد اعتدال در بین غرائز درونی وی و به فعلیت رسیدن استعدادها و قوای بالقوه درونی وجودی اوست . لذا کمال و مزیت وجودی هر پدیده و آفریده، آن چیزهایی است که با ساختمان ویژه و غرائز وجودی وی وفق بدهد و همینکه این توافق را از دست داد، از ارزش واقعی خود دور افتاده و تنها نامی از کمال خواهد داشت . بنابراین اگر انسان تنها یک غریزه درونی، مثلا شهوت خوراک یا شهوت نزدیکی جنسی داشت هر چه در به کارگیری آن غریزه زیاده روی می کرد، کمالش بود، ولی غرائز گوناگون دیگری که در ترکیب ساختمان انسان موجود است زیاده روی و طغیان (تنها) یک غریزه را روا ندیده و به حفظ توازن و حد اعتدال دعوت می کند، ماده تا حدی و ماوراء ماده تا حدی . (8)
بر این اساس می توان گفت که این فقره از کلام ارزشمند نویسنده فاضل کتاب استراتژی انتظار که می نویسد:
انسان، کمال طلب است و هرگز ترقی صرفا مادی او را ارضا نمی کند و باور مهدوی همه آمادگی (جسمانی و نفسانی) و همه کمال زمینی و آسمانی را در خود دارد .
دقیقا مبتنی بر همین تفسیر و برداشتی است که از مفهوم کمال، بیان گردید .
یکی دیگر از مطلوب های فطری بشر، قداست قائل شدن برای ارزش های اخلاقی و انسانی است; زیرا انسان موجودی است دارای سرشت الهی و مفتخر به تاج خلافت الهی، و بدیهی است که خلیفه باید مستخلف باشد به صفات الهی، تا مستحق ردای خلافت گردد، لذا در روایات اسلامی وارد شده است که:
خلق الله آدم علی صورته .
خلق کرد خداوند آدم را بر صورت و مثال خودش .
لذا به دلیل برخورداری از همین سرشت و خمیر مایه الهی است که انسان بالفطره، خواهان و طالب ارزش های متعالی است و به عبارت دیگر خواستار سجایای الهی، انسانی و اخلاقی; همچون حق و حقیقت جویی و دوستدار خیر و نیکی، عدل و عدالت، صدق و راستی و امانتداری و غیره است و درست به همین دلیل است که اساس انسانیت او بستگی به تسلط او بر نفس خویش و قیام علیه تباهکاری های نفس اماره او دارد، به همین سبب انسان به میزانی که از هوای نفس و تعلقات نفسانی، خود را آزاد می کند ارزش های انسانی و الهی و متعالی او از قوه به فعلیت می رسد . بنابراین خمیر مایه گرایش های انسانی و الهی در متن و حاق ذات هر انسان - بنا به خلقت و آفرینش ویژه او - به ودیعه گذاشته شده است . لذا رسالت انبیای الهی و وحی به عنوان هادی و حامی ارزش های انسانی، موجب برانگیختن این گرایش های متعالی در فطرت انسان است .
و از جمله دیگر گرایش های فطری انسان، می توان به احترام و «خضوع فطری انسان به وجود کامل » و صاحب کمالات، اشاره نمود . عارف کامل واصل، استاد عرفان نظری حضرت امام راحل (ره)، مرحوم حضرت آیت الله محمد علی شاه آبادی (ره) در مورد «خضوع فطری انسان به کامل » می نویسند:
انسان چون ادراک کمال و جمال در چیزی نمود بی اختیار در قلبش نسبت به او خاضع می شود و لذا انسان به موجود حی، علیم و قادر خاضع می باشد ولی نسبت به میت، جاهل و فقیر، خاضع نمی باشد . و چون خضوع امری است نسبی و اضافی; یعنی قائم ست به طرفین و بدون طرفین تحقق پیدا نمی کند و طرفین آن، خاضع و مخصوع له است . اما خاضع، فطرت انسان است و مخضوع له فطرت را باید از طریق خود فطرت خاضعه کشف نمود; یعنی مشاهده کرد که فطرت برای چه چیز منقاد و خاضع است . حال اگر از فطرت خود سؤال کنید که: ای فطرت خاضع! نسبت به چه کس، خاضع و منقاد هستی؟ در جواب گوید: من خاضع و منقادم نسبت به وجود حی، علیم، قدیر، غنی و قیوم که علم و حیات و قدرت و غنا ذاتی او باشد و این صفات در ذاتش، تبدل پیدا نکند، یعنی حیات مبدل به ممات و علم مبدل به جهل و قدرت مبدل به عجز و غنا مبدل به فقر نشود و چنین ذاتی که مخصوع له فطرت است همان واجب الوجود و هستی صرف است که قیوم خود و ماسوی الله است . (9)
و از دیگر گرایش های فطری انسان، احترام و خضوع به حاضر، منعم، مقتدر و محبوب است; زیرا انسان بالفطره نسبت به حاضر، منعم، مقتدر و محبوب، خضوع فطری دارد . به نحوی که حتی اگر حاضر - طفل هم که باشد - انسان بالفطره در حضور او، عایت حسن و قبح اعمال را می نماید و به همین دلیل است که رعایت محضر پروردگار به طریق اولی که حاضر و ناظر بر اعمال بندگان است و به تعبیر حکیمانه امام راحل (ره) که فرمودند:
عالم محضر خداست. در محضر خدا معصیت نکنید .
برای هر انسانی محترم است . لذا بنده عاصی و گنهکار در روز قیامت در محضر الهی، شرمنده و رو سیاه است; چرا که در دنیا، رعایت احترام محضر الهی را ننموده و بر خلاف حکم فطرت پاک خود عمل نموده است . بنابراین بنده عاصی به حکم فطرت ماخوذ است .
منعم و ولی نعمت انسان نیز به حکم فطرت محترم است و حتی حیوانات هم نسبت به منعم خود مثل اسب و سگ وفادارند . لذا رعایت احترام منعم واقعی در عالم که پروردگار متعال است به طریق اولی، به حسب حکم فطرت، امری واضح و لازم است .
و مقتدر و قادر نیز به حکم فطرت، محترم است به نحوی که حتی حیوانات نیز نسبت به موجود قوی تر از خود احترام می گذارند، لذا چون خداوند متعال، ذات مقدسش عین قدرت مطلق است، پس به حکم فطرت، ذات مقدسش، محترم است و هتک حرمت او روا نیست و مخالفت با اوامر و نواهی الهی جائز نمی باشد و به همین دلیل، بنده عاصی و گنهکار در قیامت، مسؤول و مؤاخذ به حکم فطرت است .
محبوب نیز به حکم فطرت، محترم است اعم از اینکه محبوب حقیقی باشد یا مجازی; زیرا انسان بالفطره عاشق کمال و جمال است و چون ذات مقدس خداوند کمال و جمال صرف است پس او محبوب حقیقی هر انسانی است و چون محبوب به حکم فطرت محترم است پس ذات مقدسش محترم است، و هتک او، به حکم فطرت، روا نیست و مخالفت اوامر و نواهی پروردگار به حکم فطرت جائز نیست . و بنده عاصی و گنهکار در روز قیامت، مسئول و مؤاخذ است که چرا بر خلاف حکم فطرتش، رفتار نموده است . لذا احترام حاضر، منعم، مقتدر و محبوب، فطری انسان است و درست به دلیل فطری بودن این حقائق است که عصیان و خالفت با ذات مقدس خداوند متعال که عین حاضر، منعم، مقتدر، کامل و محبوب در عالم است، جائز نیست . پس عصیان و مخالفتش عظیم است . (10) فطری بودن گرایش انسان به «دین » نیز مطلبی است که توسط خداوند متعال در قرآن بر آن تاکید شده است:
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون (11) .
پس تو ای رسول مستقیم روی به جانب آئین پاک اسلام آور، و پیوسته از طریق دین خدا، که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن، که نیست هیچ تغییری در خلقت خدا، و اینست دین و آیین استوار حق، لیکن اکثر مردم از حقیقت آن آگاه نیستند .
توضیح اینکه دین عبارتست از التزام به حقایقی که فطرت انسان به آنها ملتزم است و دین هم از همین ماده است، و معنی آن التزام به حقوق و اموال مردم است . حال اگر مراجعه به کتاب ذات خود نماییم و اوراق تکوینی آن را ورق بزنیم، هر آینه درمی یابیم که فطرت ملتزم به سه چیز است:
اول، التزام به معرفت مبدا و معاد، به نحوی که انسان همواره با دو سؤال مهم; یعنی از کجا آمده ام و منظور از خلقت من چیست؟ و همچنین به کجا می روم و پایان کار من به کجاست؟ مواجه بوده است و به تعبیر مولوی:
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
لذا میل انسان به علم و درک و شناخت حقایق عالم، میلی فطری است که اگر نبود این گرایش فطری، اصولا بشر، تکامل علمی نمی یافت و به علم و تمدن امروزی نمی رسید، لذا انسان فطرتا راضی به جهل و نادانی نسبت به چیزی نمی شود ولو اینکه آن چیز برای او اصلا فایده ای نداشته باشد، تا چه رسد به معرفت مبدا و معاد که تمام فایده را برای صحت زندگانی انسانی در تمام عوالم دارد .
چنانکه امام علی (ع) فرمود: «اول الدین معرفته » .
یعنی اول دین [و پایه محکم آن،] معرفت نسبت به مبدا عالم است .
و از همین جهت است که انبیا و اولیا همیشه از پروردگار عالم تقاضای علم و دانش می کردند و می فرمودند: «رب زدنی علما» و «رب زدنی فیک تحیرا .»
دوم، التزام به خضوع و فروتنی برای کامل، اعم از اینکه کمال او ذاتی باشد یا غیری . و دلیل بر این مطلب، ابواب احتراماتی است که فطرت حاکم بآنهاست مثل احترام حاضر و احترام منعم و احترام مقتدر و احترام کامل و احترام محبوب و معشوق . (همچنانکه قبلا اشاره شد) .
سوم، التزام فطرت به معدلت; یعنی تادیه حقوق صاحبان، ولو اینکه در مقام عمل (خودش) ظالم باشد و طبق التزام فطری، عمل نکند و دلیل بر این مطلب، ظهور حس انتقام است در انسان، اگر نسبت به حقوق مفروضه او تجاوز و تعدی شود ولو اینکه خودش (در مقام عمل) نسبت به حقوق مسلم دیگران، ظالم باشد . زیرا اگر فطرت، ملتزم به عدالت نباشد هر آینه، حس انتقام در او ظاهر نمی شود و این التزامات فطری همان دین قیم است که هیچ فردی از افراد انسانی، فاقد آنها نیست . پس چگونه ممکن است گفته شود انسان محتاج به دین نیست و حال اینکه به حسب فطرت و ذاتش، متدین است .
چون دین فطری روشن شد گوییم جمیع ادیان الهی و التزامات آسمانی، بیان همین دین فطری ما هستند . . . و چون دین اسلام از این سه جهت اکمل ادیان است . پس اگر کسی تبعیت از غیر دین اسلام کند هرگز از او قبول نمی شود و چنانکه خدای تعالی می فرماید: «ان الدین عندالله الاسلام » (12) و «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه .» (13) (14)
لذا چون دانستیم که فطرت، حکم به لزوم تدین می کند و دین، مقتضی ذات و فطرت هر انسان است، پس نمی توان گریز از دین نمود و ترک معرفت و عبودیت (خضوع در مقابل کامل) و معدلت کرد; زیرا فطرت انسان، تخطئه می کند این رویه و قول را، و چون ذات و فطرت انسان، مقتضی دیانت است، و او معصوم از خطا و اشتباه است باید حکم کنی که وصول به دیانت ممکن است و به عبارت دیگر، تحصیل علم و دانش و بلکه عبودیت و معدلت، مقدور انسان است . پس اعتذار به عدم تحقق قدرت بر دیانت، مسموع نیست نه در دنیا و نه در آخرت، چنانکه خدای تعالی فرمود: «اقراء کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا» . (15) (16)
یکی دیگر از گرایش های فطری انسان، تمایل انسان به زندگی اجتماعی و به اصطلاح «مدنی بالطبع » بودن انسان، است . از آیات قرآن کریم استفاده می شود که اجتماعی بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او، پی ریزی شده است . در سوره مبارکه حجرات می فرماید:
یا ایها الناس انا خلقنا کم من ذکرو انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم . (17)
ای مردم شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را بازشناسید [نه اینکه به این وسیله بر یکدیگر تفاخر کنید] همانا گرامی ترین شما نزد خداوند متقی ترین شماست .
در این آیه کریمه ضمن یک دستور اخلاقی، به فلسفه اجتماعی آفرینش خاص انسان، اشاره می کند به این بیان که انسان به گونه ای آفریده شده که به صورت گروه های مختلف ملی و قبیله ای درآمده است، در سوره فرقان آیه 54 می فرماید:
هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا .
اوست که از آب، بشری آفرید و آن بشر را به صورت نسب ها (رابطه های نسبی) و خویشاوندی دامادی (رابطه های سببی) قرار داده است .
این آیه کریمه نیز روابط نسبی و سببی را که مایه پیوند افراد با یکدیگر و پایه بازشناسی آنها از یکدیگر است به عنوان طرحی که در متن خلقت برای حکمت و غایتی کلی قرار داده شده است عنوان نموده است . (18)
بنابراین با توجه به نظریه مدنی بالطبع بودن انسان، می توان گفت که انسان نوع واحد است و نه انواع، و به حکم فطرت و بیعت خود اجتماعی است; یعنی اجتماعی بودن انسان و به صورت جامعه درآمدن او و دارای روح جمعی شدنش از خاصیت ذاتی نوعی او سرچشمه می گیرد، و یک خاصیت از خواص فطری نوع انسان است، نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعی دارد و زمینه روح جمعی را فراهم می کند، روح جمعی خود به منزله وسیله ای است که نوع انسان را به کمال نهایی خود می رساند . بنابراین این نوعیت انسان است که مسیر روح جمعی را تعیین می کند و به عبارت دیگر، روح جمعی نیز به نوبه خود در خدمت فطرت انسانی است . فطرت انسانی تا انسان باقی است به کار و فعالیت خود ادامه می دهد . پس تکیه گاه روح جمعی، روح فردی و به عبارت دیگر، فطرت انسانی انسان است . (19)
ادامه دارد
پی نوشت ها:
1 . سوره روم (30)، آیه 30 .
2 . مطهری، مرتضی، شرح منظومه، ج دوم، ص 119 .
3 . همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 73 .
4 . سوره عنکبوت (29)، آیه 69 .
5 . سوره انفال (8)، آیه 29 .
6 . سوره بقره (2)، آیه 282 .
7 . مطهری، مرتضی، شناخت در قرآن، استاد شهید مطهری، ص 73 .
8 . اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5 .
9 . شاه آبادی، محمدعلی، رشحات بحار، ص 225 - 226 .
10 . رشحات بحار، ص 33 .
11 . سوره روم (30)، آیه 30 .
12 . سوره ال عمران (3)، آیه 19 .
13 . همان، آیه 85 .
14 . رشحات بحار، ص 33 - 34 .
15 . سوره اسراء (17)، آیه 14 .
16 . رشحات بحار، ص 41 .
17 . سوره حجرات (49)، آیه 13 .
18 . مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، ص 15 - 16 .
19 . همان، ص 43 - 45 .

تبلیغات