آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

1 . تمدن غربى، داراى یک چارچوب جهان شناختى برگرفته از نوعى جهان‏بینى خاص است که هم به گذشته دور نگریسته است و هم وضعیت فعلى خود را در آن مى‏بیند و حتى آینده خود را نیز در این چارچوب ترسیم مى‏کند .

به عبارت دیگر این جهان‏بینى ریشه در دین یهود دارد که هم گذشته تمدن غرب، یعنى یونان و روم و هم وضعیت فعلى و حتى آینده غرب در این جهان‏بینى تفسیر شده است .
2 . نقطه آغاز این جریان به اواخر قرون وسطى و اوائل رنسانس برمى‏گردد که نوعى تفسیر یهودى از مسیحیت، تحت عنوان پروتستان انجام گرفت و انجیل از آیینه تورات تفسیر شد و تکیه گاه تفسیرهاى بعدى در تمام ابعاد سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و از همه مهم‏تر فرهنگى واقع شد . 3 . از نکته‏هاى اساسى جهان‏بینى یهود، اومانیسم یا پیروزى انسان بر خدا است که به برخى نکات مذکور در تورات برمى‏گردد:
اول اینکه انسان شبیه خداوند خلق شده است (تورات باب پنجم از سفر پیدایش). دوم اینکه انسان در مبارزه با خدا پیروز مى‏گردد . در این جهان‏بینى قصه کشتى گرفتن یعقوب با خدا و پیروزى نهایى یعقوب بر خدا (سفر پیدایش باب 27) به اومانیسم انجامیده و در درون رنسانس هدایت‏شده و از همین طریق، به زندگى و رفاه مادى راه یافته است .(همان ماخذ)
4 . تورات یک کتاب تاریخى است که سرگذشت انسان را از آغاز پیدایش روایت مى‏کند; ولى انجیل یک کتاب روانشناختى با رهیافت تاریخى - اجتماعى است که ریشه این رهیافت‏به روح القدس برمى‏گردد .(انجیل لوقاباب چهارم)
این رهیافت روانشناختى همواره با رهیافت پرداختى تورات در رقابت‏بوده که نهایتا در عصر مدرنیسم یک رهیافت تاریخى - اجتماعى پیروز مى‏شود .(توسط مارکس یهودى و فروید یهودى)

5 . دولت‏گرایى که اساس سکولاریسم است، ناشى از تاریخ اجتماعى یهود است که پس از آن نیز جدایى دین از جامعه و سیاست مطرح مى‏شود . چرا که پادشاهان بنى‏اسرائیل اول پیامبر بودند (داود و سلیمان) ولى در مرحله بعدى پادشاهانى بر این قوم حاکم شدند که پیامبر نبودند و به این ترتیب پادشاهى به صورت یک اصل در بین قوم بنى‏اسرائیل درآمد که در تورات (باب پادشاهان) هم از آنان سخن بسیار رفته است .

این جریان برعکس مسیحیت است که دورى از سیاست را پیشه کرده و یک مبارزه منفى با حکومت رومیان را پیشه خود ساخته بود .

6 . یکى از ابعاد تمدن غرب، حس‏گرایى، تجربه‏گرایى و یا اثبات‏گرایى است که سبب حاکمیت علم تجربى بر دیگر دانش‏هاى بشرى (خصوصا در دوره مدرنیسم) شد و این ناشى از فرهنگ حس‏گرایى یهودیان بوده است . به طور مثال در قصه ذبح گاو، تمامى مشخصات ریز حسى گاو را از موسى مى‏خواستند و یا اینکه مى‏خواستند خداوند را آشکارا ببینند و یا گوساله سامرى را گرفتند تا به عنوان مظهر خدا بپرستند . در تورات هم خدا یک امر حسى است که بر انسان ظاهر مى‏شود و با او سخن مى‏گوید .

7 . بعد دیگر تمدن غرب، ناسیونالیسم یا ملت‏گرایى است که بعد از دولت‏گرایى و حس‏گرایى به وجود مى‏آید (حس ملیت در قالب یک دولت) این نیز نقطه مقابل مذهب است . چون در مذهب وسیله پیوند همان عقیده است نه چارچوب قومى و جغرافیایى .

در حالى‏که دین یهود یک ملت است و به عبارتى هر که جزو ملت‏یهود است، متدین به دین یهود است، به همین دلیل اسم دین را اسم قوم خود، یعنى یهود گذاشته‏اند . اوج افراطى‏گرى در این دین، نژادپرستى است که در تمدن غرب نیز به وجود آمده و هنوز هم وجود دارد که این هم ریشه در نژادگرایى یهود دارد .

8 . لائیسم در ظاهر با آزادى جنسى ارتباطى ندارد; ولى در مقابل، لائیسم جز با آزادى بى‏حدوحصر جنسى محقق نمى‏شود . نمود لائیسم و آزادى جنسى، فرانسه و ترکیه است . لائیک‏ها مستقیم به طرف حجاب مى‏روند، چون حجاب مانع آزادى جنسى مى‏باشد و این باز ریشه در تورات و یهود و قصه رابطه نامشروع جنسى با محارم یا رابطه جنسى دختران لوط با پدر پیامبرشان دارد که اول پدر را مست و لایعقل کردند و سپس با او همبستر شدند و از طریق همین رابطه جنسى با محارم نسل لوط رواج یافت! (باب نوزدهم سفر پیدایش)

بدترین رابطه جنسى، رابطه با محارم و آزادى در بالاترین حد آزادى جنسى است که در کتاب تورات بر آن صحه گذاشته شده است; چرا که پیامبر خدا و دختران آن، تن به آن داده‏اند (هرچند ناسیونالیسم شدید قومى راهم مى‏رساند).

9 . اگر خوب به اومانیسم و تاریخى‏نگرى و سکولاریسم و حسى‏گرایى و ناسیونالیسم و لائیسم بنگریم، ابعاد بسیار اساسى تمدن غرب است که از دل دین یهود و جهان‏بینى آن بیرون آمده و همه با تفسیر یهودى از دین مسیحیت‏یعنى پروتستانیتزم آمیخته شده و تمدن غرب را به وجود آورده است . به همین دلیل گفته شده است که تمدن غرب بیشتر هلنى و رومى و یهودى است، تا مسیحى .

10 . در انتهاى تمدن غرب و اوج آن دولت اسرائیل یا دولت‏یهود به وجود مى‏آید که تجسم اعلا و آیینه فکرى تمدن غرب است . به همین دلیل کل دولت‏هاى تمدن غربى در خدمت آن مى‏باشند . مگر دولت‏هایى که متمایل به کاتولیسم محافظه‏کار هستند . از ابعاد فوق این نتیجه به دست مى‏آید که هر کسى تجددگرا و یا مدرنیست‏باشد، نمى‏تواند با اسرائیل مخالفتى داشته باشد . چون مخالفت‏با اسرائیل مخالفت‏با تجسم اندیشه خود است . به همین دلیل اکثر متفکران مدرنیسم غربى یا پروتستان بوده‏اند یا یهودى (مثل مارکس و فروید، دو پدر مدرنیسم).

11 . به همین دلیل رهبران مدرن و یا دولت‏هاى مدرن عرب، هرگز نتوانستند با اسرائیل مبارزه کنند; بلکه فقط توانستند با دولت‏هاى عظیم غربى به عنوان واسطه براى محدودیت اسرائیل مذاکره کنند و دست آخر به صلح یا پرداخت غرامت‏به اسرائیل انجامید .

12 . برهمین مبنا رهبران فلسطین که تجددگرا بودند، در مقابل مدرنیسم راست‏یعنى غرب به مدرنیسم چپ یعنى شرق پناه بردند و زمانى که مدرنیسم عقب‏کشید، به آغوش مدرنیسم راست چرخیدند و صلح و غرامت‏پردازى به اسرائیل را انتخاب کردند تا جایى که نقش پلیس اسرائیل را عهده دار شده و مبارزان فلسطینى را دستگیر یا تبعید و یا حتى آنها را به قتل رساندند .

13 . در این میان فقط مبارزانى توانستند پیروز شوند که بر سنت‏هاى خود تکیه داشتند و در مقابل مدرنیسم چپ و راست قد علم کردند و براى اولین بار اسرائیل با زبان روز مبتنى بر سنت مجبور به عقب‏نشینى از لبنان و کوتاه آمدن در مقابل انتفاضه فلسطین شد . به همین دلیل گروه‏هاى مبتنى بر سنت از درون توسط تجددگرایان و از برون توسط دول غربى مورد تهدید قرار مى‏گیرند . ولى جهان امروز، جهان پسامدرنیسم یا پساسکولاریسم است (و در مورد اسرائیل پساصهیونیسم یا پسایهودیسم). پس اسرائیل ماندنى نیست; چرا که آن فضایى که اسرائیل توانست‏بر اساس آن به وجود آید، دیگر وجود ندارد و به عبارت دیگر، همیشه علت ایجادى، علت ابقایى است . بنابراین آنچه از اسرائیل مى‏ماند، یک تاریخ جنایت و کشتار است و بس .

تبلیغات