آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

شاعران و نویسندگان پارسی‌گو، اغلب از سیره و زندگى حضرت امام علی(علیه السلام) الهام گرفته‌اند و سروده‌ها و نوشته‌هاى خود را با شرح زندگى فردی، اجتماعی، اخلاقى و معنوى وى آراسته‌اند؛ از آن جمله مولانا جلال الدین رومى در کتاب گران قدر «مثنوى معنوی» به بعضى از ویژگی‌هاى آن بزرگوار اشاره کرده است که در اینجا برخى از اشعار وى را درباره امام علی(علیه السلام) بررسى می‌کنیم. *
 
کمال الدین حسینى خوارزمی، عارف قرن نهم در مقاله‌ای، در جلد اول کتاب «جواهر الاسرار و زواهر الانوار» می‌گوید: «در تمام کتاب مثنوى با شرحش کلمات (حدیث حقیقت) حضرت علی(علیه السلام) می‌باشد».[1]
علامه محمد تقى جعفری1 می‌گوید:  «این عارف بزرگ تاریخ بشری، حقایق فراوانى را در جهان‌بینی، خداشناسى و انسان‌شناسى در قالب شعر آورده است. این شخصیت کم‌نظیر در هر مورد از کتاب مثنوى وقتى امام علی(علیه السلام) را مطرح می‌کند، گویى با یک نور ملکوتى روبه‌رو شده است. هیجان‌هاى عاشقانه‌اى از اعماق روحش سر برمی‌کشد و در بی‌نهایت فرو می‌رود».[2]
تمامى صفات و سجایاى اخلاقى که در یک انسان کامل متبلور می‌شود، در امام علی(علیه السلام) وجود دارد. این صفات از او شخصیتى بی‌نظیر می‌سازد. مولوى به عنوان یک عارف، امام علی(علیه السلام) را الگوى کامل معناى عرفان می‌داند و در مثنوى به صفات او می‌پردازد. وى به شجاعت در عین مروت، مردانگى در عین جنگاوری، و دشمن ستیزى امام در عین حلم و شکیبایى و بزرگوارى حضرت اشاره می‌کند.
ارادت مولانا به امام علی(علیه السلام) را می‌توان در این ابیات از  دفتر اول مثنوى مشاهده کرد:
ترجمان هر چه ما را در دل‌ است
دست‌گیر هر که پایش در گل است
مرحبا یا  مجتبى یا مرتضی
ان تَغِب جاءَ القَضاء ضاق الفضا
انت مولى القوم  مَنْ لا یَشتهى
قد رَدى کلاّ لَئن لَمْ یَنْتَه
یعنى خوش آمدى اى برگزیده و اى پسندیده! اگر غایب شوی، قضا می‌رسد و فضا را تنگ می‌سازد. تو مولاى قوم هستی. آن کس که تو را نخواهد، اگر بازنایستد، محققاً هلاک خواهد شد.[3]
اینک برخى از اوصاف امیرمؤمنان(علیه السلام) را از منظر مولوی، بیان می‌کنیم.
1. حلم و علم علی(علیه السلام)
«امام علی(علیه السلام)، هم حلیم است، در نهایت درجه حلم و هم شجاع است، در نهایت درجه شجاعت. اخلاق او آن چنان لطیف، رقیق و نازک است که نسیم از لطافت این اخلاق شرمسار است، و آن چنان شجاعت و روح مجاهدت در او قوى است که سنگ‌ها، جمادات و فلزات در برابر آن آب می‌شوند».[4]
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
من چو تیغم پر گهرهاى وصال
زنده گردانم نه کشته، در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا
باد از جا کى برد میغ مرا؟
کَه نِیَم، کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کى در رباید تند باد؟
«من تیغى از گوهرهاى وصال الهى هستم که به جاى جان گرفتن در میدان جنگ، انسان‌ها را زنده می‌کنم. من به غیر از حق و براى حق تیغ نمی‌کشم و هواى نفس نمی‌تواند مرا از راه حق منحرف کند. من کاه نیستم که باد، هواى نفس مرا از جا حرکت دهد، بلکه در حلم و صبر و عدالت مانند کوه راسخ و استوار هستم».[5]
او به تیغ حلم، چندین حلق را
واخرید از تیغ چندین خلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
«امام(علیه السلام) با شمشیر حلم خود، انسان‌هاى زیادى را از مرگ نجات داد؛ چون شمشیر حلم آن حضرت از شمشیر آهنى تیزتر بود». مولوى از زبان امام می‌گوید:
تیغ حلمم گردن خشمم زَدست
خشم حق بر من چو رحمت آمدست
غرق نورم گر چه سقفم شد خراب
روضه گشتم، گر چه هستم  بوتراب
«شمشیر حلم من گردن خشم و  غضب مرا زده است و خشم خداوندى براى من عین رحمت است. من غرق نور تجلى خداوندى هستم؛ اگر چه ظاهر من فانى شدنى است و بوتراب نامیده شده‌ام».[6]
مولوى با الهام از حدیث نبوى «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابُها»، ارادت خود را به امام علی(علیه السلام) این چنین بیان می‌کند:
چون تو بابى آن مدینه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جویاى باب
تا رسد از  تو قشور اندر لباب
باز باش اى بابِ رحمت تا ابد
بارگاه ما لَهُ کُفواً احد
«یا علی! چون تو دروازه علم هستى و مانند پرتو شعاع آفتاب حلم رسول الله، پس اى دروازه علم! باز باش، تا کسانى که در حکم اجسادند، با ارشاد و هدایت تو به عالم حقیقت واصل شوند. اى درِ بارگاه رحمت الهی! تا ابد باز باش، آن بارگاهى که برایش کفو و نظیرى نیست».[7]
2. بالاترین درجه کمال و عقلانیت
مولانا از حضرت علی(علیه السلام) به عنوان انسانى کامل و عقل کلّ یاد می‌کند؛ انسانى فوق انسان‌هاى دیگر، با کمالاتى که خاص اولیاء  الله است. او امام علی(علیه السلام) را بازِ خوش شکارِ عرش الهى معرفى کرده است که از رموز و اسرار خداوندى خبر دارد.
اى على که جمله عقل و دیده‌ای
شمّه‌اى واگو از آنچه دیده‌ای
بازگو، دانم که این اسرار هوست
زانکه بی‌شمشیر کشتن، کار اوست
بازگو اى بازِ عرش خوش شکار
تا چه دیدى این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشم‌هاى حاضران بردوخته
آن یکى ماهى همى بیند عیان
و آن یکى تاریک می‌بیند جهان
و آن یکى سه ماه می‌بیند به هم
این سه کس بنشسته یک موضع نَعَم
«اى علی! تو که سراسر عقل و دیده هستی، شمّه‌اى (خلاصه‌ای) از آنچه دیده و دریافته‌ای، براى من بازگو کن. براى من اسرار خداوندى بگو؛ زیرا بدون شمشیر کشتن فقط کار خداوند است.
اى باز خوش شکار عرش  الهی! بگو از کردگار چه دیده‌ای؟ على جان! تو آن انسان کامل و فاضل هستى که چشمانت ادراک غیبى را آموخته است، اما چشمان انسان‌هاى دیگر که در حال، حاضرند، از ادراک اسرار بسته و دوخته شده است؛ زیرا بدان حد که تو می‌بینى و درک می‌کنی، دیگران قادر به ادراک و انظار آن نیستند. اگر سه نفر را در  نظر بگیریم که در جاى مشخصى نشسته باشند، کسى که نه قوّت بینایى دارد و نه چشم بصیرت، همه جا را تاریک می‌بیند، اما کسى که کمى بصیرت دارد، ماه محسوس را می‌بیند، اما کسى که هم قوّت باصره‌اش و هم چشم بصیرتش کامل باشد، هم ماه محسوس را می‌بیند و هم خورشید را که تحت الارض به ماه نور می‌دهد».[8]
3. شجاعت علی(علیه السلام)
مولانا به شجاعت و دلاورى امام اشاره می‌کند و او را شیر حق، بازعنقا گیر و شیر ربّانى معرفى می‌کند:
بازگو اى باز پرافروخته
با شه و با ساعدش آموخته
بازگو اى باز عنقا گیرِ شاه
اى سپاه اشکن به خود، نى با سپاه
امّت وحدی، یکى و صد هزار
بازگو، اى بنده بازت را شکار
گفت پیغمبر، على را کاى علی
شیر حقی، پهلوانی، پردلی
لیک بر شیرى مکن هم اعتمید
اندرآ در سایه نخل امید
اندرآ در سایه آن عاقلى
کش نتاند بُرد از ره ناقلی
ظلّ او اندر زمین چون کوه قاف
روح او سیمرغ بس عالى طواف
یا علی، از جمله طاعات راه
برگزین تو سایه خاص اله
مولوى در این ابیات، اشاره می‌کند به وصیت پیامبر(ص) به علی(علیه السلام):
«یا علی! هر کس به طریقى به حق تعالى تقرب پیدا می‌کند، تو به صحبت کردن با عاقل به حضرت حق تقرّب بجو...؛ زیرا وارث کاملى است که حقیقتاً در مشرب محمدى می‌باشد و سایه سعادت و ظلّ حمایتش چون کوه قاف اطراف عالم را می‌گیرد و روح بزرگش در قاف قرب خداوندى پرواز کرده و عالى طواف می‌باشد».[9]
4. اخلاص علی(علیه السلام)
این شاعر  عارف، در جاى دیگر ماجراى آب دهان انداختن پهلوان سپاه کفر (عمرو بن عبدود) بر روى مبارک مولا  علی(علیه السلام) را نقل، و به پاکى نیت و خلوص امام در  جنگ و کارزار اشاره می‌کند:
از على آموز اخلاص عمل
شیرحق را دان مطهّر از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت
زود شمشیرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت در روى علی
افتخار هر نبیّ و هر ولی
آن خدو زد بر رخى که روى ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان، انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
«اى انسان‌هایى که ادعا می‌کنید پیرو علی(علیه السلام) هستید، اخلاص در عمل و رفتار را از علی(علیه السلام) بیاموزید و آن مرد شریف و بزرگوار را از حیله و نیرنگ پاک بدانید».[10]
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی، مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدى بهتر از پیکار من؟
تا شدى تو سُست در اشکار من
آن چه دیدى که چنین خشمت نشست؟
تا چنان برقى نمود و باز جست
راز بگشا اى علیّ مرتضى
اى پسِ سوء القضا حسن القضا
«اى علی! راز این عمل را براى من بازگو کن، که پس از سوء القضا، برایم حسن القضا پیش آمد و پس از کفر و خصومت، برایم ایمان پدیدار شد».
از تو بر من تافت، چون دارى نهان
می‌فشانى نور چون مه بی‌زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شب رُوان را زودتر آرد به راه
«از تو نورى بر من تابیده است. پس براى چه آن را پنهان می‌کنی؟  تو مانند ماه نورافشانى می‌کنى و ظلمت را بر طرف می‌سازى و به قلوب نور می‌دهى و کفر و ظلمت آنها را از دل‌هایشان پاک می‌کنی. اى علی! تو ماه فلک هدایتی.  اگر به سخن درآیى و رهروان را هدایت کنی، آنها زودتر راه را پیدا می‌کنند و رهروان از تو قوت می‌گیرند».[11]
گفت: من تیغ از پى حق می‌زنم
بنده حقم، نه مأمور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم در حراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
سایه‌اى اَم، کدخدا اَم آفتاب
حاجبم من، نیستم او را حجاب
بخل من لله، عطا لله و بس
جمله‌ لله اَم، نیم من آنِ کس
«من به خاطر خداوند و براى رضاى او شمشیر می‌زنم، بنده خداوند و شیر اویم،  نه شیر هوا و هوس. کردار من، گواه ایمان من است. من و شمشیر، وسیله‌اى هستیم براى اجراى فرمان خداوند. شمشیر زدن و تیراندازی، کار من و نتیجه عمل، از طرف خداوند است».[12]
گر بپرانیم تیر آن نى زماست
ما کمان و تیراندازش خداست
امام علی(علیه السلام) بنده خداست و جز عشق پروردگار یکتا، چیزى در دل ندارد و خشم و شهوت هرگز او را از «دوست» باز نمی‌دارد:
باد خشم و باد شهوت، باد آز
برد او را که نبود  اهل نماز
کوهم و هستیّ من بنیاد اوست
ور شوم من کاه، بادم باد اوست
جز به یاد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد، سرخیل من
«باد شهوت و آز براى اهل نماز و اهل حق هیچ اثرى ندارد. من هرچه دارم، از خداوند است. اگر کوه باشم و اگر کاه باشم، باز هم از اوست. جز عشق خداوند در دلم عشقى نیست. من با عشق او زندگى می‌کنم و با عشق او می‌جنگم و با عشق او می‌روم».
آن حضرت از زمانى که خود را شناخت، در صراط مستقیم حق قرار گرفت و لحظه‌اى در راهى که پیش گرفته بود، تردیدى به خود راه نداد. ایمان او به حقانیت خویش و جهاد بی‌امان وى با باطل، همواره در وجود سراسر یقین آن حضرت متجلى بود و این ایمان و یقین‌ برتر، او را چنان که رسول خدا(ص) فرمود:
علیٌ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ، مدار و ملاک حق قرار داده بود.[13]
تو ترازوى احد خو بوده‌ای
بل زبانه هر ترازو بوده‌ای
«علی(ص) ترازوى منصف مطلق است و هر کس در آن ترازو به حسب طینت و فطرت خود، سبک و سنگین می‌شود».[14]
5. مروّت و مردانگى علی(علیه السلام)
روایت شده است: روزى پیامبر(ص) خبر شهادت علی(علیه السلام) را به او می‌دهد. علی(علیه السلام) پس از آنکه قاتل خود را شناخت، فرمود:
«اُریدُ حیاتَه و یُریدُ قَتلی؛ من می‌خواهم او زنده بماند، اما او می‌خواهد مرا بکشد».[15] مولوى در مثنوى به این حادثه اشاره می‌کند و در حالى که از مردانگى و  مروّت علی(علیه السلام) سخن به میان می‌آورد، عشق و علاقه امام(علیه السلام) به شهادت را، به طرز جالبى بیان می‌کند:
من چنان مردم که با خونى خویش
نوش لطف من نشد در قهر نیش
گفت پیغامبر به گوش چاکرم
که بُرَد روزى ز گردن این سرم
او همى گوید بکش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همى گویم که مرگ من ز تُست
با قضا من چون توانم حیله جُست؟
او همى افتد به پیشم کاى کریم
مر مرا کن از براى حق دو نیم
«مردانگى من تا آن حد است که لطف و مهربانى من به قاتلم تغییر نکرده و به قهر و  غضب تبدیل نشد. زمانى که پیامبر به من فرمود: «روزى مرا به شهادت می‌رساند»، او (ابن ملجم) دائماً به من می‌گوید: مرا زودتر بکش، تا این کار زشت از من سر نزند. ولى من به او می‌گویم: مرگ من به دست توست و با قضا و قدر خداوندى نمی‌توان مقابله کرد.
شاعر، روحیه شهادت طلبى امام علی(علیه السلام) را با این ابیات بیان می‌کند:
دانه مردن مرا شیرین شده است
بل هم احیاءٌ پى من آمده است
انَّ فى موتى حیاتى یا فتی
کم اُفارق مَوطنى حتى متی
فُرقتى لو لَمْ تَکُن فى ذا السکون
لم یَقُلْ اِنا الیه راجعون
«مردن براى من شیرین و لذیذ است و آیه ) بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ...( در حق من نازل شده است و هیچ کس بر عالم احدیت واصل نمی‌شود، مگر به وسیله مرگ. و اگر مرگى در کار نبود، هیچ وقت از دنیا و ساکنینش جدا نمی‌شدم، و گفته نمی‌شد که ما به سوى خداوند بر می‌گردیم».[16]
موت را چون زندگى قابل شده
با هلاکت جان خود یک دل شده
سیف و خنجر چون على ریحان او
نرگس و نسرین عدوّ جان او
ملاى رومى از زاویه دیگرى به این موضوع اشاره می‌کند:
گفت دشمن را همى بینم به چشم
روز و شب  بر وى ندارم هیچ خشم
مرگ بی‌مرگى بود ما را حلال
برگ بی‌برگى بود ما را نوال[17]
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی
ظاهرش ابتر، نهان پایندگی
«من روز و شب قاتل خود را می‌بینم  و نسبت به او هیچ خشمى ندارم. مرگ ظاهری، براى ما بی‌برگ شدن است و بی‌برگ بودن، براى ما عین برگ و بهره  است. و مرگ براى انسان مؤمن، ظاهراً قطع شدن از دنیا و تعلقات آن است، لیکن باطناً به پایندگى و بقاى ابدى منتهى می‌شود».[18]
چون مرا سوى اجل عشق و هواست
نهى لا تُلقُوا بأیدیکم مراست
چون من عاشق مرگ هستم و به آن علاقه زیادى دارم، پس هر آیه‌اى که معناى نهى داشته باشد، مخصوص من است.
مولوى به حدیث منسوب به امام علی(علیه السلام) که فرمود: «السیفُ و الخنَجَرُ علیّ النَّرجسِ...»، اشاره می‌کند و می‌گوید:
خنجر و شمشیر شد ریحان من
مرگ من شد بزم و نرگستان من
«خنجر و شمشیر، ریحان من و مرگ براى من بزم و نرگستان شد؛ زیرا جانم؛ حیات را در مرگ به دست آورد».
در شجاعت شیر ربّانیستی
در مروّت خود که داند کیستی
در  مروّت ابر موسی‌اى به تیه
کآمد از وى خوان نان بی‌شبیه
«این مردانگى و مروّت و انصاف علی(علیه السلام) است. ایشان در بستر مرگ به سر می‌برند و هر لحظه‌ حالشان وخیم‌تر می‌شود، اما سفارش می‌کنند که با قاتلش مدارا کنند و به فرزندشان چنین می‌فرمایند: فرزندم! شهادت در راه خداوند متعال همیشه آرزوى من بوده است و برایم چه چیز بهتر از شهادت».[19]
چون که مردى نیست، خنجرها چه سود
چون نباشد دل، ندارد سود خود
از على میراث دارى ذوالفقار
بازوى شیر خدا هستت؟ بیار
گر فسونى یاد دارى از مسیح
کو لب و دندان عیسى اى قبیح؟!
«اگر شجاعت و مردانگى نداری، داشتن خنجر و شمشیر براى تو سودى ندارد. اگر دلى محکم  و قوى نداری، لباس رزم  ارزشى ندارد. اگر بازو و قدرت علی(علیه السلام) را همراه با ذوالفقار حیدر در کف داری، ادعاى مردانگى کن».
6. غدیر ولایت
حجة الوداع، آخرین حج پیامبر(ص) بود. زمانى که حاجیان از مراسم حج باز می‌گشتند، در غدیر خم، پیامبر(ص) دستور داد که مردم بایستند و فرمان داد کسانى که جلوتر بودند، بر گردند. آنها صبر کردند تا بقیه حاجیان برسند.  با جهاز شتران جایگاهى بلند ساختند. پیامبر بر بالاى جایگاه رفت و بعد از نصیحت و سفارش مسلمانان به اهل بیتش فرمود: «انّیِ تارِکٌ فیکُمُ الثَقَلَیْنِ، کتابَ الله و عِتْرَتی». بعد فرمود: امروز سه بار فرشته وحى بر من نازل شد و تأکید کرد که فرمان خداوند را به مسلمانان  ابلاغ کنم.
آن‌گاه پیامبر(ص) از حضرت علی(علیه السلام) خواست تا در کنار آن حضرت قرار بگیرد. پیامبر دست علی(علیه السلام) را بالا برد و فرمود: «مَنْ‌کُنْتُ مولاه فهذا علیٌّ مولاه». سپس  این آیه نازل شد:
)الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی...[20].(
مولوى این واقعه را چنین می‌سراید:
زین سبب، پیغامبر با اجتهاد
نام خود و آن علی، مولا نهاد
گفت: هر کو را منم مولا و دوست
اِبْنِ عَمّ من علی، مولاى اوست
کیست مولا؟ آن که آزادت کند
بند رقّیت ز پایت واکند
چون به آزادى نبوت‌، هادى ا‌ست
مؤمنان را ز انبیا آزادى ا‌ست
اى گروه مؤمنان، شادى کنید
همچو سرو و سوسن آزادى کنید
بی‌‌زبان گویند سرو و سبزه‌زار
شکر آب و شکر عدل نو بهار
حلّه‌ها پوشیده و دامن کشان
مست و رقّاص و خوش و عنبر فشان
پی‌نوشت‌ه
*. اشعار انتخابى ، از کتاب مثنوى معنوی، ج 1 و 2 (قوام الدین خرمشاهی، انتشارات دوستان، چاپ سوم) و شرح ابیات، از شرح مثنوى (آنقروی) استفاده شده است.
_______________________________________
[1] . مثنوى معنوی، قوام الدین خرمشاهی.
[2] . مقدمه تفسیر نهج‌البلاغه، محمد تقى جعفری، ج8، ص186.
[3] . شرح آنقروی، بر مثنوی، دفتر اول مثنوی.
[4] . انسان کامل، شهید مطهری، ص59.
[5] . شرح آنقروی، جزء سوم، ص1354.
[6] . همان، ص1369.
[7] . همان، ص1359.
[8] . همان، ص1356.
[9] . همان، ص1107.
[10] . همان، ص1347.
[11] . همان، ص1357و1358.
[12] . همان، ص1367.
[13] . فصلنامه وقف، پاییز 1372.
[14] . همان.
[15] . جاذبه و دافعه علی(علیه السلام)، شهید مطهری، ص15.
[16] .شرح آنقروی، ص1412.
[17] . «نوال»: بهره، فرهنگ عمید، ج2.
[18] . شرح آنقروی، ص1414.
[19] . انسان کامل، ص116.
[20] . تفسیر کاشف، حجتى و بی‌آزار شیرازی، ج3.

تبلیغات