آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

مجموعه مباحثی را که به طور جامع و مستقل درباره عاشورا نگاشته یا گفته شده است، به چند بخش می‌توان تقسیم کرد:
یکی از مباحث سؤال برانگیز در تاریخ عاشورا، خواص یاران سیدالشهداء در کربلای سال 61 ق. است. منظور از خواص، افرادی هستند که تا لحظات آخر در مدینه یا مکه با حضرت بودند و از طرفداران و هواداران وی به شمار می-آمدند و برخی از آنان همچون عبدالله بن جعفر در هنگام خروج حضرت از مکه، وی را بدرقه کردند و یا همچون محمد بن حنفیه وصیت حضرت را نیز گوش دادند، اما همراه حضرت به سمت کوفه نیامدند. متأسفانه در تاریخ قیام عاشورا، کمتر به این موضوع اشاره و به آن پاسخ داده شده است؛ پرسشی که از دیرباز ذهن افرادی را به خود مشغول کرده است.
به عنوان نمونه، نویسنده تنقیح المقال در ذیل شرح حال محمد بن حنفیه می¬نویسد که مهنا بن سنان از علامه حلی پرسیده است:
«نظر شما درباره محمد بن حنفیه چیست؟ آیا اصحاب ما درباره اینکه چرا وی در کربلا حاضر نشد و به امام یاری نرساند، دلیلی بیان داشته و عذری برای او و امثال او همچون عبدالله بن جعفر ذکر کرده‌اند؟»
بر پژوهشگران است تا با پیگیری سیر زندگی تک تک این افراد، دلیل عدم همراهی اینان را با حضرت در کربلا بررسی و  تحلیل کنند.
تحقیق حاضر، به زندگانی و شخصیت یکی از آنان (محمد بن حنفیه) می‌پردازد که برادر سیدالشهدا(ع) و فرزند علی بن ابی‌طالب(ع) است و آن گاه به این پرسش پاسخ داده شده که چرا وی در کربلا حضور نیافت؟ هر چند غرض اصلی ما، پرداختن به همین موضوع است.
خوله کیست؟
در مقدمه اشاره کردیم که محمد بن حنفیه از فرزندان امیرمؤمنان(ع) است و بنابراین نیازی به معرفی آن حضرت نیست. اما مناسب است درباره مادر محمد بن حنفیه که «خوله» نام داشت، سخن بگوییم.
در حدود سال سیزده هجری، علی بن ابی‌طالب از همسرش خوله، دارای فرزندی شد که نام او را به یاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص)، « محمد » گذاردند.[1]
در مورد خوله که دختر جعفر بن مسلمه[2] و از قبیله بنی حنفیه بود، اختلاف وجود دارد. عده‌ای او را از جمله اسیرانی می¬دانند که بعد از رحلت رسول اکرم(ص) از دین برگشتند و به پیامبری مسیلمه کذّاب، اعتقاد پیدا کردند. ابوبکر برای مقابله با آنان، خالد بن ولید را فرستاد و او در جنگ با بنی حنفیه، عده¬ای را کشت و زندگان را به اسارت درآورد. از جمله اسیران، خوله بود که به مدینه آورده شد و در تقسیم غنائم، بخشی از سهم علی(ع) از این جنگ گردید.
گروهی چون مدائنی می¬گویند: خوله در زمان رسول اکرم(ص) به اسارت درآمد. پیامبر، علی(ع) را به یمن گسیل داشت و خوله که در میان قبیله بنی زبید بود، اسیر شد؛ زیرا بنی زبید همراه عمرو بن معدی کرب از دین برگشته بودند و در یکی از حملات بر بنی حنفیه، خوله اسیر شد و در سهم غنائم علی(ع) قرار گرفت. پیامبر(ص)، به علی(ع) فرمود: «اگر از او فرزنددار شدی، نام و کنیه من را بر او بگذار». حضرت علی(ع) بعد از وفات حضرت فاطمه(س)، از خوله دارای پسری شد و نام و کنیه پیامبر(ص) را بر او نهاد.[3]
ولی قول صحیح و مشهور که اکثر محققان همچون بلاذری در انساب الاشراف و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه به آن قائل شده اند، این است که: بنی اسد به روزگار حکومت خلیفه اول ابوبکر، بر بنی حنفیه غارت بردند. در این یورش خوله اسیر شد و او را به علی(ع) فروختند. چون خبر خوله به قومش رسید، به مدینه آمدند و در حضور علی ابن ابی‌طالب(ع) موقعیت خوله را نزد خویش بیان کردند و آن حضرت، خوله را آزاد کرد و بعد از خواستگاری با او ازدواج کرد.[4]
بنابر روایتی که علامه مجلسی در بحارالانوار آورده، بنی حنفیه شیعه بودند و به همین علت از پرداخت زکات به عمّال خلیفه سر باز زدند و مورد حمله لشکریان ابوبکر قرار گرفتند. وی می¬نویسد:
جابربن یزید می¬گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: آیا علی(ع) به خلافت خلیفه اول و دوم راضی بود؟ حضرت فرمود: نه. عرض کردم: پس چرا با خوله که اسیر لشکریان آنها بود، ازدواج کرد؛ در حالی که راضی به خلافت نبود؟ حضرت فرمود: برو به جابر بن عبدالله انصاری بگو بیاید و سؤالت را از او بپرس.
جابر بن یزید می¬گوید: به سراغ جابر بن عبدالله رفتم و او را نزد امام آوردم و سؤالم را پرسیدم. جابر بن عبدالله پاسخ داد: وقتی خوله را به مدینه آوردند، وی نزد قبر حضرت رسول اکرم(ص) ایستاد و با ناله و فغان گفت:
 «سلام بر تو ای رسول خدا و اهل بیت بعد از تو! ای پیامبر! این امت تو، ما را اسیر گرفته‌اند؛ همچنان که کفار را به اسارت می‌گیرند. به خداوند سوگند که ما در مورد آنان هیچ گناهی مرتکب نشده¬ایم، مگر اینکه میل و محبت به اهل بیت تو داریم. نیکی¬ها، بدی شده و بدی¬ها، نیکی شده و به خاطر این، ما را اسیر کرده¬اند».
سپس رو به مردم کرد و گفت: برای چه ما را اسیر کرده¬اید؛ در حالی که ما نیز همچون شما شهادتین گفته و «لا اله الّا الله و محمّد رسول الله(ص)» را بر زبان جاری ساخته‌ایم؟!.
جماعت پاسخ دادند: به خاطر اینکه زکات پرداخت نکرده و از خلیفه تمرّد جسته¬اید. خوله گفت: مردان زکات نداده¬اند، زنان ما را چرا اسیر گرفته¬اید؟ ولی کسی پاسخ نگفت.
 در ادامه، که حدیث مفصل است، حضرت علی(ع) خوله را از برادرش خواستگاری و با قرار دادن مهریه¬ای با او ازدواج کرد».[5]
سید مرتضی نیز می¬نویسد:
«قوم حنفیه اسیر (غنیمت) نبودند تا خوله بر حضرت علی(ع) مباح باشد، بلکه آنان مسلمان بودند و با اقرار به «شهادتین» آزاد شده و مالک امور خود بودند و کسی حق تملک آنها را نداشت. لذا، حضرت، خوله را از دست کسی که می¬خواست او را به بردگی بگیرد، آزاد کرد و با قرار دادن مهریه با او ازدواج کرد».[6]
مامقانی نیز می¬نویسد:
«چون به ولایت علی(ع) اعتقاد داشتند، به اسارت و بردگی گرفته شدند».[7]
محمد بن حنفیه
کنیه محمد، بنابر مشهور همان کنیه حضرت رسول(ص) یعنی ابوالقاسم است. بنابر قولی نیز، ابوعبدالله است. ذهبی در تاریخ اسلام هر دو را کنیه او دانسته، می¬نویسد:
«محمد بن حنفیه علاوه بر ابوالقاسم، مکنّا به ابوعبدالله نیز بود. سالم بن ابی جعد می‌گوید: ما در شعب همراه محمد بن حنفیه بودیم. در یکی از روزها من او را ابوعبدالله خطاب کردم و او پاسخ من را داد. و نسائی نیز هر دو کنیه را برای او ذکر کرده است».[8]
نام نهادن محمد بن حنفیه، به نام و کنیه حضرت رسول(ص) به سبب رخصتی بود که خود حضرت به علی(ع) داده بود؛ زیرا در روایات وارد شده که هیچ کس حق ندارد نام و کنیه پیامبر را با هم بر فرزندش بگذارد، ولی عده¬ای از این منع استثنا شدند؛ اوّل، حضرت مهدی(عج) است که در حدیثی معروف، آمده:
«لولم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتی خرج رجل من ولدی اسمه اسمی و کنیته کنیتی؛[9] اگر از دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را طولانی¬ می‌کند تا مردی از فرزندان من که همنام و هم‌کنیه من است، ظهور کند».
و دیگری، محمد بن حنفیه است؛ به دلیل فرمایش حضرت رسول(ص) به علی(ع) که فرمود:
«ان ولد لک غلام فسمّه باسمی و کنّه بکنیتی و هو رخصة لک دون الناس؛[10]  اگر برای تو پسری متولد شد، نام او را نام من و کنیه¬اش را کنیه من قرار بده و این اجازه فقط برای توست و دیگران چنین رخصتی ندارند».
این حدیث به عبارت‌های مختلفی نقل شده، ولی همه آنها مضمونی واحد دارند.[11]
عجلی می¬گوید: سه نفر اجازه داشتند که نام و کنیه پیامبر را بر خود بگذارند: محمد بن حنفیه، محمد بن ابی بکر و محمد بن طلحة بن عبیدالله.[12]
ولی این مطلبی است که فقط او گفته است و صحت ندارد.
مامقانی می¬نویسد: معلوم نیست کنیه محمد بن حنفیه، ابوالقاسم باشد و این را بعضی از اهل سنت  به خاطر اشتباهی که در تطبیق روایت کرده¬اند، گفته¬اند؛ زیرا مراد از پسری که از حضرت علی(ع) متولد می¬شود، محمد بن حنفیه نیست، بلکه مراد، حضرت صاحب الزمان(ع) است که از نسل حضرت علی(ع) است.[13]
ولی اولاً، با رجوع به کتب تاریخ و سیره، اکثر شیعه و سنی[14]، کنیه او را ابوالقاسم آورده‌اند. ثانیاً، رخصتی که برای نام گذاری حضرت مهدی(عج) به نام و کنیه رسول(ص) داده شده، به واسطه روایت دیگری است که متذکر شدیم.
علی بن ابی‌طالب(ع) هرچند فرزندان زیادی داشت، ولی نسل او تنها از پنج پسرش باقی مانده، که عبارت‌اند از: حسن(ع)، حسین(ع)، محمد بن حنفیه، عمر الاکبر بن تغلبیه، عباس بن کلابیه.[15]
محمد نیز دارای اولادی است که بعضی از آنها از محدثان و بزرگان محسوب می¬شوند. تعداد اولاد وی را 25 نفر گفته¬اند که 14 نفر از آنها پسر می باشند. بعضی از ایشان عبارت‌اند از: علی، ابراهیم[16]، حسن[17]، عباس[18]، جعفر[19]، عمر، عون[20] و ابوهاشم عبدالله[21] که استاد واصل بن عطاء، رئیس فرقة معتزله است[22]. ولی اعقاب او که بسیاری از آنها فاضل بودند، فقط از دو پسرش علی و جعفر[23] است. خادمان و موالی او نیز که در تاریخ نام آنها ثبت شده‌اند، عبارت‌اند از: اسلم[24] و ابن عمر[25] که هر دو از روات حدیث هستند.
گفتنی است که اولاد علی بن ابی طالب(ع) را که از غیر فاطمه زهرا(س) متولد شده¬اند، به احترام نسل پاک رسول اکرم(ص) به انساب مادری نسبت می¬دهند. از این رو، محمد بن امیرالمؤمنین(ع) نیز به «محمد بن حنفیه» معروف و مشهور است.
وفات
عده¬ای معدود از شیعیان قائل‌اند که محمد بن حنفیه، مهدی صاحب زمان(عج) است که نمرده بلکه در پرده غیبت به سر می¬برد و موعود آخرالزمان است تا با ظهورش جهان را مملو از عدل و داد کند. ولی این سخن به قطع باطل است و دلایل نقلی فراوانی در دست است که او مهدی موعود نیست، بلکه امامان دوازده نفرند و دوازدهمین آنها غایب است. پس به طور مسلم محمد بن حنفیه وفات کرده است. امام باقر(ع) به عده¬ای از «کیسانیه» که قائل به حیات محمّد بودند، فرمود:
«ویحک، ما هذه الحماقة، أنتم أعلم به أم نحن! قد حدّثنی ابی علی بن الحسین(ع) أنّه شهد موته و غسله و کفنه و الصلاة علیه و انزاله فی قبره؛ [26] وای بر شما! این چه نادانی و حماقتی است که شما می‌کنید. شما بهتر می‌دانید یا ما که از خویشاوندان اوییم؟ همانا پدرم امام سجاد(ع) فرمودند که من خود شاهد وفات محمّد بودم و خودم دیدم که او را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز خواندند و در قبر گذاشتندش».
امام صادق(ع) در مورد تاریخ وفات او می‌گوید:
«کانت وفاة محمّد بن حنفیه سنة اربع و ثمانین من الهجرة؛[27] وفات محمد بن حنفیه در سال 84 هجری بود».
 ولی تاریخ نویسان و سیره نگاران، تاریخ وفات وی را به اختلاف بین 73 تا 93 ذکر کرده¬اند.[28] محل وفاتش را نیز به اختلاف: ایله[29]، طائف[30]، رضوی[31]، از کوه‌های مدینه یا از کوه‌های متصل به عمان[32]، مدینه[33] و بین شام و مدینه گفته¬اند[34].
 ولی در محل دفنش اختلاف کمتری وجود دارد: عده¬ای قائل به مدفون شدن وی در بقیع هستند[35] و در مقابل، برخی مدفن وی را در طائف دانسته¬اند.[36]
خصلت¬ها و فضیلت¬ها
محمد بن حنفیه که در خاندان اهل بیت عصمت و طهارت و در دامان امام متقیان، علی بن ابیطالب (علیه آلاف التحیة و الثناء) و در کنار پاره‌های تن مصطفی، (حسن و حسین(ع)) پرورش یافته بود، دارای فضایل و کمالات نفسانی بسیاری بود. همین برتری‌ها در وجود او موجب شده تا مورد عنایت خاص و عام قرار گیرد و در نزد مردم آن روزگار، بزرگ‌ترین شخصیت بعد از وجود نازنین حضرت علی(ع) و دو فرزند گران‌قدرش حسن و حسین(ع) محسوب شود. به حدّی این فضایل جلوه‌گر بود که بعد از شهادت سیدالشهداء(ع) عده¬ای او را امام می¬پنداشتند و حتی تا بدانجا پیش رفتند که او را صاحب الزمان(عج) می‌شمردند و به او مهدی خطاب می¬کردند، چنان که شاعری درباره‌اش چنین می‌سراید:
 هو المهدی أخبرناه کعب
            أخو الاجبار فی الحقب الخوالی[37]
برای روشن شدن فضائل و عظمت وجودی و تبیین جنبه¬های شخصیتی وی، به جریانی که ابن ابی الحدید گفته، اشاره می¬کنیم:
در جنگ جمل، امام علی(ع) پرچم را به محمد بن حنفیه داد و دستور حمله به دشمن را صادر کرد، ولی محمد درنگ کرد و گفت: ای امیرمؤمنان! مگر این تیرها را نمی¬بینی که همچون قطرات باران از هر سو فرود می¬آید. علی(ع) به سینه او زد و فرمود: «حقاً که رگه ترسی از مادرت به ارث برده¬ای» و خود پرچم را به دست گرفت و بر دشمن حمله برد و بسیاری را کشت و مجروح ساخت. سپس بازگشت و بار دیگر پرچم را به محمد داد و فرمود:
«امح الأولی بالأخری و هذه الأنصار معک؛ سستی اوّلت را با حمله دوم جبران و محو کن. و این گروه انصار نیز همراه تو خواهند آمد».
سپس خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) و عده¬ای از انصار را که از شرکت کنندگان جنگ بدر بودند، با محمد همراه کرد. جنگی سخت درگرفت و با حملات پی در پی و فراوانی که محمد انجام داد، دشمن از جایگاه خویش عقب رانده شد. خزیمه به علی(ع) عرض کرد:
«همانا اگر کسی غیر از محمد می¬بود، رسوایی به بار می¬آورد و اگر شما از ترس او بیم داشتید، ما با توجه به اینکه او از شما و حمزه و جعفر ارث برده است، بر او بیمی نداشتیم و اگر قصد شما این است که کیفیت حمله کردن و نیزه زدن را به او آموزش دهید، چه بسیار مردانی نام آور که به تدریج آن را یاد گرفتند».
انصار نیز عرض کردند: «ای علی! اگر حقی که خداوند بر حسن و حسین قرار داده است، نبود، ما هیچ یک از اعراب را بر محمد مقدم نمی¬داشتیم».
امام علی(ع) فرمود:
«أین النجم من الشمس و القمر...؛ ستاره کجا قابل مقایسه با خورشید و ماه است.آری، او بسیار خوب پایداری کرد و برای او در این مورد فضیلت است، ولی این از فضیلت دو برادرش نمی‌کاهد».
انصار گفتند:
«ای امیر! به خداوند سوگند! ما هرگز محمد را همپایه حسن و حسین نمی¬دانیم و به خاطر او چیزی از حق آن دو بزرگوار نمی¬کاهیم و بدیهی است که بزرگواری دو برادرش نیز باعث نمی‌شود تا از او هم چیزی بکاهیم».
حضرت فرمود: «چگونه ممکن است پسر من با پسران دختر رسول خدا(ص) مساوی باشد».
خزیمة بن ثابت در ستایش محمد بن حنفیه اشعاری را سرود که ترجمه‌اش چنین است:
«ای محمد! امروز در تو و کار تو هیچ ننگ و عیبی نبود و در این جنگ گزنده، منهزم نبودی.
آری، پدرت همان کسی است که هیچ کس چون او بر اسب سوار نشده است. پدرت علی است و پیامبر، تو را محمد نام نهاده است.
اگر امکان و حق انتصاب خلیفه برای پدرت بود، همانا تو سزاوار آن بودی، ولی در این کار کسی را راه نیست.
و خدای را سپاس که تو زبان آورترین و بخشنده¬ترین کس از اعقاب غالب بن فهد هستی.
در هر کار خیر که قریش اراده کند، از همه نزدیک‌تر و در هر وعده، پایدارتر تویی.
از همه افراد قریش بر سینه دشمن بهتر نیزه و بر سرش بهتر شمشیر آب داده، می¬زنی. غیر از دو برادرت که هر دو سرورند، و امام بر همگان و فراخواننده به سوی هدایت‌اند.
خداوند هرگز برای دشمن تو، جایگاه مستقری در زمین و جایگاهی که در اوج و بلندای آسمان است، مقرر نخواهد کرد».[38]
ابن ابی‌الحدید هنگام بیان جواب‌های جاحظ به مطالبی که بنی امیه در مقابل بنی هاشم برای افتخارات خود برشمرده¬اند، می¬نویسد:
«اگر افتخار به نیرو و قوت و درهم شکستن پهلوانان و فروافتادن دلیران باشد، شما کجا همچون محمد بن حنفیه دارید و خود، اخبار او را شنیده¬اید که دامن زرهی را که بلند بود، جمع و با یک حرکت آن را قطع کرد[39] و خودتان داستان پهلوانی را که پادشاه روم برای فخرفروشی به اعراب، پیش معاویه فرستاده بود، شنیده¬اید و اینکه محمد بن حنفیه نشست و قرار شد که آن پهلوان او را از زمین بلند کند و او نتوانست. گویی کوهی را قصد تکان دادن دارد. آن گاه پهلوان رومی نشست و محمد او را بلند کرد و بالای سر خویش برد و بر زمین کوبید».
سپس می¬نویسد:
«این نیرو همراه با شجاعت مشهور و فقه در دین و بردباری و شکیبایی و سخنوری و عالم بودن به فتنه¬ها و جنگ¬ها و خبر دادن از امور پوشیده و غیبی بود، تا آنجا که مدّعی شدند او مهدی امّت است». [40]
در عدالت و تقوای او همین بس که امام رضا(ع) از قول علی(ع) می¬فرماید:
«إنّ للمحامدة تأبی أن یعصی الله عزّوجل. قلت: و من المحامدة؟ قال: محمد بن جعفر و محمد بن أبی¬بکر و محمد بن أبی حذیفه و محمد بن امیر المؤمنین(ع)؛[41] همانا محمدها، ابا دارند که خداوند معصیت بشود. پرسیدند: محامده کیان‌اند؟ پاسخ داد: محمد بن جعفر طیار، محمد بن ابو¬بکر، محمد بن ابوحذیفه و محمد بن حنفیه».
این روایت به صراحت ورع، تقوا، فضل، عدالت و وثاقت محمد بن حنفیه را اثبات می‌کند و به قول مامقانی:
«این روایت نه تنها عدالت محمد را از دیدگاه امیرمؤمنان اثبات می¬کند، بلکه ابا داشتن از معصیت خدا، فوق مرتبه عدالت است؛ زیرا معقول نیست کسی که به عصیان خدا  از جانب دیگران راضی نیست، خود معصیت بکند».[42]
در مورد علم و دانش او نیز باید گفت: تربیت فرزندانی عالم و وجود خادمانی فاضل در بیت او، خود گویای فضل و مرتبه علمی اوست. چنان که ذهبی می¬نویسد:
«کان ورعاً کثیر العلم؛[43] وی انسانی پرهیزگار و دارای علمی زیاد بود».
اهتمامی که ائمه(س) به نقل علمی او در تفسیر داشتند، خود گویای این مطلب است. به عنوان نمونه، به حدیث ذیل اشاره می¬کنیم که امام باقر(ع) فرمود:
«کان محمد بن الحنفیة (رضی الله عنه) یقول: الصمد القائم بنفسه الغنی عن غیره؛[44] محمد بن حنفیه می¬گفت: صمد، یعنی کسی که به وجود خودش متکی باشد و به دیگری نیازی نداشته باشد».
محمد به جهت علمی که از پدرش آموخته بود، از بسیاری از علوم غریبه و اخبار غیبی آگاه بود، ولی در اخفای آنها چندان اهتمامی نداشت و همین کم ظرفیتی¬ها، فرق میان او و دو برادرش امام حسن و حسین(ع) بود.
 از ابوجعفر نقیب سؤال شد: بنی امیه موضوع انقراض حکومت خود به وسیله بنی‌هاشم ـ بنی العباس ـ و جزئیات آن را از کجا خبر داشتند؟ پاسخ داد: همه این امور نخست از ناحیه ابن حنفیه و سپس از طرف پسرش عبدالله ناشی شده است. سؤال شد: مگر محمد از علی(ع) علوم خصوصی را فرا گرفته بود که بر دو برادرش حسن و حسین(ع) برتری داشته باشد؟ گفت: هرگز، ولی آن دو این موضوع را پوشیده می¬داشتند، اما محمد بن حنفیه اظهار می¬کرد و ابایی در هویدا شدن آن نداشت.
 سپس ابوجعفر گفت: برای ما نیکان و محدثان روایت صحیح کرده¬اند که چون علی(ع) رحلت کرد، محمد نزد دو برادرش امام حسن و حسین(ع) آمد و گفت: میراث مرا از پدرم به من بدهید. گفتند: می¬دانی که پدرت هیچ گونه زر و سیم از خود به جای نگذارده است. گفت: آری، این را خوب می¬دانم، ولی من میراث مال را مطالبه نمی¬کنم، بلکه میراث علم را می¬خواهم.
ابوجعفر به واسطه روات از قول جعفر بن محمد نقل می¬کند که آن دو، صحیفه¬ای به برادر خود دادند و در آن، علوم و دانش هایی بود که اگر محمد بیشتر از آن از علوم مطلع می¬شد، هلاک می¬گردید و در این صحیفه، موضوع دولت بنی عباس ذکر شده بود.[45]
از حیث حدیث نیز وی جزء رواتی به حساب می¬آید که از پدرش علی(ع)، ابن عباس، عمار بن یاسر و دیگران نقل روایت می‌کند و عده¬ای نیز همچون: عطاء بن ابی رباح، منهال بن عمرو، قیس بن مخرقه، محمد بن بشر همدانی، منذر بن یعلی ثوری، سالم بن ابی الجعد، عمرو بن دینار، پسر برادرش محمد بن علی، پسر خواهرش عبدالله بن محمد بن عقیل و اولادش ابراهیم، حسن، عبدالله، عمر و عون از او حدیث روایت کرده¬اند.[46] ابن جنید می‌گوید:
«لا نعلم أحداً أسند عن علی(ع) عن النبی(ص) أکثر و لاأصح مما أسند محمد بن حنفیه؛[47] بیشترین روایات و صحیح¬ترین احادیث که علی(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده، از طریق محمد بن حنفیه به دست ما رسیده است».
شجاعت و دلیری او نیز از وقایعی که در طول حیاتش به ویژه در جنگ‌های صفین و جمل اتفاق افتاده است، به وضوح هویداست. علاوه بر آن،  امام صادق(ع) فرموده¬اند:
«قال أبی أنَّ محمد بن حنفیة رجلاً رابط الجائش؛[48] پدرم گفت که محمد بن حنفیه، مردی شجاع و بی¬باک بود».
سخن پردازی و سخنوری او نیز درخور توجه است. ما در بخش‌هایی متفاوت کلمات و خطبه‌هایی از او را آورده‌ایم که توجه به مضامین و عبارات آنها، گویای فصاحت و بلاغت اوست. در اینجا به داستانی که ابن منظور آورده و نشان از درایت و سخنوری او و اهتمام خلفا و حکام به وی دارد، اشاره می¬کنیم:
پادشاه روم به عبدالملک بن مروان نامه¬ای نوشت و او را تهدید کرد که اگر جزیه و خراج ندهی و تحت سیطره روم قرار نگیری، جنگی عظیم با تو می¬کنم. عبدالملک که در جواب وامانده بود، به حجاج نوشت که: نامه¬ای شدید اللحن به محمد بن حنفیه بنویس و در آن وی را به قتل و شکنجه تهدید کن و جوابی را که او در پاسخ تهدیدات تو می¬نویسد، برای من بفرست. حجاج نیز چنین کرد و محمد در پاسخ او نوشت:
«إنَّ الله تعالی ثلاث مأة و ستین لحظة إلی خلقه و أنا أرجو أن ینظر الله إلیّ نظرة یمنعنی بها منک؛ خداوند متعال 360 نظر با خلقش دارد و من امیدوارم که خداوند با یک نظرش من را از جانب تو محفوظ بدارد».
حجاج نیز نامه را به عبدالملک فرستاد و عبدالملک همان پاسخ را برای پادشاه روم ارسال کرد. پادشاه رومیان بعد از دریافت نامه و اطلاع از محتوای آن، چنین پاسخ داد:
«ما خرج هذا منک و لا انت کتبت به، ما خرج الّا من بیت نبوة؛[49] این جواب از تو نیست و تو آن را ننوشته¬ای. این جواب فقط از خاندان پیامبر صادر شده است».
برای تکمیل این بخش، به مطلبی که محدث قمی در احوال امیرمؤمنان(ع) نقل کرده، اشاره می‌کنیم که گویای باطنی صاف و دلی روشن و چشمانی بینا به حقایق در وجود محمد بن حنفیه است. محمد بن حنفیه می¬گوید:
«به خدا سوگند من دیدم که جنازه پدرم بر هر دیوار و عمارت و درختی که می¬گذشت، آنها خم می¬شدند و نزد جنازه آن حضرت خشوع می¬کردند». [50]
این روایت هر چند که بیانگر عظمت و جلالت امیر موحدان علی(ع) است، ولی صفات عالی و مقامات کامل محمد بن حنفیه را نیز بیان می‌کند؛ چرا که تعظیم خلایق بر حضرت علی(ع) عجیب نیست؛ دیدن این خشوع عجیب است.
البته احادیث و حکایات دیگری نیز در بحث‌های آینده خواهد آمد که گویای کمالات نفسانی محمد و احترام و عظمت او نزد دیگران به ویژه اهل بیت عصمت و طهارت است.[51]
پی نوشت‌ها
[1] . در تاریخ تولد وی اختلاف وجود دارد:
طبقات الفقهاء، ج 1، ص 519، سال 13 هجری را می¬گوید؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص93: «ولد فی خلافة أبی بکر الصدیق»؛ سیر أعلام النبلاء، ج4، ص 111: « ولد فی العام الذی مات فیه أبوبکر»؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 186: « ولد فی صدر خلافة عمر»؛ الثقات، ج 5، ص 348: « کان ولده لثلاث سنین  بقین من خلافه عمر بن الخطاب و رأی عمر».
[2]. خوله بنت جعفر بن قیس بن مسلمة بن عبید بن ثعلبة بن یربوع بن ثعلبه بن الدول بن حنفیه (شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج 1، ص 118). همان مؤلف در جایی دیگر می¬نویسد: خلافة بنت ایاس بن جعفر (همان، ج 2، ص 718 ) که اولی صحیح و مشهور می¬باشد.
  [3]. قاموس الرجال، ج 8، ص 160؛ شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج 1، ص 244.
[4] . انساب الأشراف، ج 3، ص 269؛ شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج 1، ص 244.
[5]. بحار الانوار، ج 85، ص 42؛ به نقل از خرائج.
[6]. الشافی، ص 215؛ بحار الأنوار، ج 42، ص 108.
[7]. تنقیح المقال، ج 3، ص 111.
[8]. تاریخ الاسلام، ج 6، ص 186.
[9]. بحار الانوار، ج 38، ص 304، ح 5، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.
[10]. مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص93؛ بحار الأنوار، ج 104، ص 121، ح 23، به نقل از مستدرک الوسائل.
[11] . روی فی جامع الأصول من صحیح الترمذی عن محمد بن الحنفیه عن أبیه(ع)، قال: قلت یا رسول الله أرأیت إن ولد لی بعدک ولد اسمیه باسمک و اُکنیه بکنیتک؟ قال ، نعم (بحار الانوار، ج 105، ص 42).
«سیولد لک ذکر نحلته اسمی و کنیتی و لا یحل لأحد من أمتی سواه الجمع بین اسمی و کنیتی». (مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 93؛ بحار الانوار،ج 18، ص 111؛ سیر اعلام النبلا،، ج 4، ص 115).
[12] . تهذیب الکمال، ج 17، ص 79.
[13] . تنقیح المقال، ج 3، ص 111.
[14].کتب اهل سنت را در مدارک قبلی ذکر کردیم و کتب شیعه همچون: الارشاد، ج 1؛ بحار الانوار، ج42، ص 89 و74 به نقل از العدد القویه.
[15]. تاریخ طبری، ج 3، ص 162 (چاپ دارالکتب)؛ بحارالانوار، ج 42، ص 75، ح 2 به نقل از تذکرة الخواص ابن جوزی.
[16] . برای اطلاع از شرح حال وی، ر.ک: تنقیح المقال، ج 1، ص 32؛ معجم رجال ، ج 1، ص360؛ الثقات، ج 6، ص 4.
[17] . برای اطلاع از شرح حال وی ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 140؛ طبقات ابن سعد، ج5، ص328؛ تاریخ بخاری، ج 2، ص 305؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 32؛ البدایه و النهایه، ج9، ص130، 185؛ معجم رجال ، ج 6، ص 125؛ الثقات، ج 4، ص122.
[18] . بهجة الامال، ج 5، ص 116.
[19] . بحار الأنوار، ج 45، ص 325.
[20] . طبقات الفقهاء، ج 1، ص 519.
[21] . برای اطلاع از شرح حال وی، ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 129؛ طبقات ابن سعد، ج5، ص327؛ تاریخ بخاری، ج 5، ص187؛ الثقات، ج7، ص2؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 483؛ تهذیب التهذیب، ج2، ص184؛ اسد الغابه، ج 6، ص383؛ تنقیح المقال، ج2، ص212؛ معجم رجال ، ج11، ص327.
[22] . شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص371؛ بحارالانوار، ج 40، ص161 و ج41، ص140.
[23] . منتهی الامال، ج 1، ص 355.
[24]. بحار الانوار، ج 46، ص 251، ح 45. به نقل از رجال کشی و ج 47، ص 149، ح 204. برای اطلاع از شرح حال وی، ر.ک: اتقان المقال، ص 260؛ معجم رجال ، ج 3، ص 250.
[25]. بحار الانوار، ج 23، ص 120، ح 42. به نقل از امالی شیخ طوسی(ره).
[26]. بحار الانوار، ج 10، ص 158، ح 10. 
[27]. اکمال الدین، ص 220؛ بحار الانوار، ج 42، ص81.
[28] . قال النوبختی فی الفرق، توفی محمد بالمدینة سنة 81 و هو ابن 55 سنة (قاموس الرجال، ج8، ص160)؛ توفی سنة 73، و قیل 81، أو 82، و قیل غیر ذلک (طبقات الفقهاء، ج 1، ص 519 )؛ مات سنة 73 (تهذیب الکمال، ج 17، ص 82 )؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 354 )؛ توفی سنة 80، و قیل سنة 81 و سنة 65  سنة، و قیل  83، و قیل 92 أو 93 (مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 93 )؛ عن احمد بن حنبل أنّه مات سنة80 و عن یحیی بن بکر انه مات سنة 81  و له 55 سنة (تنقیح المقال، ج 3، ص 112)؛ توفی سنة 81 (طبقات ابن خیاط، ص404 ).
[29]. تحفة الاحباب، ص 458.
[30]. تاریخ طبری، ج 3، ص 163: «توفی بالطائف فصلّی علیه ابن عباس»؛ اخبار الطوال، ص 309: «توفی عبدالله بن عباس بالطائف و صلّی علیه محمد بن الحنفیه».
[31]. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 354؛ تهذیب الکمال، ج 17، ص 82.
[32]. تنقیح المقال، ج 3، ص 112.
[33] . قاموس الرجال، ج 8، ص 160.
34. مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 93.
35. تهذیب الکمال، ج 17، ص 82؛ تهذیب التهذیب، ج9، ص 354؛ تحفة الاحباب، ص 458.
[36]. تنقیح المقال، ج 3، ص 112.
[37] . دیوان اشعار کثیر، ص 322؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 93.
[38] . شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 243 ـ 246؛ ترجمه شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 117.
[39] . نقل شده، چند زره را به خدمت امیرمؤمنان(ع) آوردند. یکی از آن زره¬ها اندازه¬ای بلند داشت. حضرت علامتی برآن نهاد و فرمود: این مقدار زیادی را قطع کنید. محمد دامان زره را جمع کرد و از آنجا که حضرت علامت گذاشته بود، با یک حرکت آنها را جدا کرد؛ آن سان که گویی بافته حریر را قطع می‌کند. (منتهی الآمال، ج 1، ص 352).
[40] . شرح ابن ابی الحدید، ج 15، ص 285.
[41] . اختیار معرفة الرجال، ص 70؛ آیت الله العظمی خوئی(ره) ذیل روایت می¬نویسد: « هذه الروایة ضعیفة » (معجم رجال خویی، ج 17، ص54).
[42] . تنقیح المقال، ج 3، ص 111.
[43] . سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 115.
[44] . بحار الانوار، ج 2، ص 232، ح 12.
[45] . شرح ابن ابی الحدید، ج 7، ص 148و 149 و با کمی تفاوت در بحار الانوار، ج 42، ص 77، ح 5، به نقل از بصائر الدرجات، ص42 و43.
[46] . تهذیب التهذیب، ج 9، ص 354؛ طبقات الفقهاء، ج 1، ص 519؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص115.
[47] . تهذیب الکمال، ج 17، ص 80.
[48] . بحار الانوار، ج 42، ص 106، ح 33، به نقل از التوحید، ص 117؛ بحار الانوار، ج 70، ص 181، به نقل از مشکاة الأنوار.
[49] . تاریخ مختصر دمشق، ج 23، ص93.
[50] . منتهی الامال، ج 1، ص344.
[51] . مانند حدیثی که در بحث «رابطه محمد با امام حسن (ع) و امام حسین(ع)» از اصول کافی، ج 1، ص303، به آن اشاره کردیم.

تبلیغات