آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

یکى از مهم‏ترین موضوعات در زمینه حکومت و دولت، رابطه فرد و دولت است. دولت در خلاء شکل نمى‏گیرد، بلکه همواره باید افرادى باشند تا دولتى شکل‏گیرد. به لحاظ این که «انسان» مدنىٌّ بالطّبع مى‏باشد، ضرورتاً باید تشکیلاتى باشد تا عهده‏دار امور مردم شود. لذا بحث از دولت، بحث از فرد را هم به دنبال دارد.
دیدگاه نظام درباره انسان و فرد کمک مى‏کند تا رابطه فرد و دولت بیش‏تر مشخص شود. در نظامى که براى انسان احترام و کرامت ذاتى قائل است، دولت هم در راستاى خیر و سعادت مردم تلاش مى‏کند، نه این که از آن‏ها به عنوان ابزارى جهت رسیدن به منافع خود استفاده کند.
از زمانى که دولت‏هاى ملّى در اروپا شکل گرفت، بحث‏هاى فراوانى در زمینه رابطه فرد و دولت مطرح شد. به دلیل عدم شناخت انسان و خواسته‏هاى مادى و معنوى او، در این زمینه افراط و تفریط‏هاى زیادى صورت گرفته است؛ به طورى که در تاریخ غرب دوره‏اى ملاحظه مى‏شود که انسان هیچ مدخلیت و نقشى در حکومت ندارد و پادشاه نماینده خدا و سایه او در روى زمین تلقّى مى‏شود و در دوره‏اى دیگر، انسان به جاى خدا مى‏نشیند و «اومانیسم» در ادبیات سیاسى و فلسفى غرب، همه چیز را در خدمت انسان قرار مى‏دهد و انسان را فعّالٌ مایشاء مى‏خواند و خواست او را مقدّم بر هر خواسته‏اى مى‏شمارد.
در فرهنگ اسلامى که دیدگاهى ویژه در رابطه با فرد و دولت دارد، انسان از احترام و کرامت خاصّى برخوردار است؛ به طورى که انسان عهده دار مسؤولیت بزرگى در روى زمین است. در قرآن مجید آمده است:
«انّاعرضنا الامانة على‏السموات والارض والجبال، فأبین ان یحملنها واشفقن و حملها الانسان»1؛ ما امانت (تعهد، تکلیف و ولایت الهى) را بر آسمان‏ها، زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، اما آن‏ها از حمل آن خوددارى کردند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بردوش کشید.
در جهان‏بینى اسلامى، گرچه انسان داراى اختیار است، ولى این اختیار و اراده در طول اراده و اختیار خداوند مى‏باشد. انسان در محدوده قوانین و شریعت اسلامى اجازه فعّالیت و اختیار را داراست. در نظام سیاسى اسلام، منشأ حقیقى مشروعیت دولت، خداوند است.
دولت اسلامى علاوه بر این که با تکیه بر مردم و در جهت برآوردن خواسته‏ها و نیازهاى مادى و معنوى افراد، تلاش مى‏کند، ولى پیوندى محکم با خدا دارد. در جهان‏بینى اسلامى، وظیفه دولت هدایت مردم به طرف سعادت ابدى در دنیا و آخرت است.
در میان متفکّران اسلامى، گرچه از صدر اسلام تاکنون، مطالب زیادى در زمینه رابطه دولت و فرد نوشته شده است، ولى کامل‏ترین و جامع‏ترین دیدگاه را باید در نهج‏البلاغه جست. حضرت على علیه‏السلام در میان مردم مى‏زیست و نیازهاى مادى و معنوى آنان را مى‏شناخت. آن حضرت مى‏فرماید: «... انّ محلّى منها محلّ القطب فى الرّحا ینحدر عنّى السّیل ولایرقى الىّ الطّیر...2؛ همانا موقعیت و نقش من در اجتماع همانند میله وسط سنگ‏هاى آسیاب مى‏باشد. من همانند قلّه کوهى هستم که سیل از طرف من سرازیر مى‏شود و هیچ پرنده‏اى یاراى پرواز به اوج قلّه من را ندارد.»
رابطه فرد و دولت از دیدگاه حضرت
1. مفهوم فرد
الف) انحراف صورت گرفته قبل از حکومت على علیه‏السلام
با توجّه به انحراف سیاسى که پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در حکومت به وجود آمد و حکومت اسلامى از مسیر خودش خارج شد و مردم در حاشیه قرار گرفتند، نقش على علیه‏السلام در احقاق حقوق آن‏ها قابل ملاحظه است. انحراف سیاسى بعد از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در نوع نگاه زمامداران به حکومت و سیاست داشت. نگرشِ خلفاى پس از پیامبر اسلام، نگرش جاهلى و قبیله گرایانه بوده، نه اسلام گرایانه.3
حضرت على علیه‏السلام درباره تحوّلى که در مردم ایجاد شد، چنین فرمود:
«فمنى الناس ـ لعمراللّه ـ بِخَطْبٍ و شماس و تلوّن و اعتراض4؛ به خدا سوگند! مردم در این دوران دچار انحراف و خروج از مسیر مستقیم، رنگ عوض کردن و دورى کامل از حق گردیدند.»
این انحراف، امّت را از عدالت دور کرد و مردم به جایى رسیدند که حق و عدالت را بر نمى‏تافتند و تحمّل نمى‏کردند. این مناسبات اجتماعى و چنین رفتارهایى، به هیچ وجه با کرامت انسانى و مساوات اجتماعى سازگارى نداشت.
خلیفه دوم بارها بر این امر اذعان کرد و گفت: «اجرءُهم واللّه انّ وَلیها ان یحملهم على کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم لصاحبک اما ان ولى امرهم حملهم على الحجّة البیضاء والصراط المستقیم5؛ به خدا سوگند! پرجرأت‏ترین این گروه که بتواند مردم را به احکام کتاب و پروردگارشان و سنّت پیامبرشان راه ببرد، سالار تو (على) است. همانا اگر او عهده دار حکومت ایشان شود، آنان را به راه راست و شاهراه روشن مى‏برد.»
ب) تأکید على علیه‏السلام بر احقاق حقوق مردم
على علیه‏السلام همواره بر نقش مردم تأکید مى‏کرد، تا آن جا که به مالک اشتر فرمود:
«و باید که در امور ملک و مصالح رعیّت آنچه را که به عدالت اقرب و در احقاق حقوق اعدل باشد و عدالتش عمومیّت داشته باشد نسبت به همه مردم اکمل باشد، رعایت نمائى؛ به آنچه که مردم به آن راضى باشند، اختیار نمائى.»6
ج ) نهى از تجسّس در امور مردم
حضرت على علیه‏السلام حریم شخصى و قانونى مردم را امن مى‏داند و اعتقاد دارد که حکومت باید از شکستن این حریم امن جلوگیرى کند.
«و باید که هرچه از نهج شرع‏تر شود ثابت نشده و به صحت نرسیده باشد، تغافل و تجاهل را شعار خودسازى و به تجسّس و تفحّص آن نپردازى و سخن چینان و غمّازان را زود تصدیق ننمایى و گفتار ایشان را به مقام اعتبار در نیاورى اگرچه ایشان به ظاهر لباس نصیحت و دوست خواهى پوشیده باشند.»7
حضرت على علیه‏السلام در نامه‏اى به یکى از والیان خود، مى‏فرماید: «واخفض للرّعیّة جناحک8؛ در برابر رعیّت، فروتن باش.»
آن حضرت در نامه‏اى به محمد بن ابى‏بکر، مى‏فرماید:
«و أحبّ لعامة رعیتک ما تحبّ لنفسک و اهل بیتک و اکره لهم ما تکره لنفسک و اهل بیتک».9
د) سیاست خلیفه دوم
خلیفه دوم، مسلمانان نخستین را بر سایر مسلمانان، مهاجران قریش را بر سایر مهاجران و به طور کلّى، همه مهاجران را بر انصار برترى داد. او عرب را بر عجم و عرب خالص را بر موالى برترى داد و حتى میان نصاراى عرب با نصاراى غیر عرب تفاوت مى‏گذاشت. سیاست خلیفه تا بدانجا پیش رفت که براى جلوگیرى از اختلاط عرب با عجم و آزاده با برده، مردم را موظف به پوشیدن لباس مخصوص خودشان کرد. مسیّب مى‏گوید: عمر را دیدم، در حالى که با چوب دستى خود بر سر کنیزکى زد تا این که مقنعه از سرش افتاد و عمر گفت: «فیم الاَمة تشبّه بالحرّة10؛ چرا کنیزکى خودش را به شکل زنان آزاده در آورده است.»
امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: «موالى» نزد امیرمؤمنان علیه‏السلام آمدند و گفتند: ما از این عرب‏ها به شما شکایت مى‏کنیم. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم عطایا را بین ما و آنان به طور مساوى تقسیم مى‏کرد و سلمان و بلال و صُهیب را به ازدواج زنان آزاد درآورده، اما آنان از انجام دادن [این مساوات]نسبت به ما خوددارى مى‏کنند و مى‏گویند این کار را نمى‏کنیم.
امیرمؤمنان علیه‏السلام نزد آنان رفت و درباره موالى با آنها صحبت کرد. عرب‏ها فریاد زدند: اى ابوالحسن! از این کار خوددارى مى‏کنیم. حضرت على علیه‏السلام از نزد آن‏ها رفت، در حالى که از شدت خشم، ردایش روى زمین کشیده مى‏شد. حضرت على علیه‏السلام پس از بازگشت، فرمود: «یا معشر الموالى انّ هؤلاء قد صیّروکم بمنزلة الیهود والنصارى یتزوّجون لا یتزوّجونکم و لا یعطونکم مثل ما یأخذون11؛ اى گروه موالى! بى‏شک، اینان شما را مانند یهود و نصارا مى‏دانند. از شما زن مى‏گیرند و به شما زن نمى‏دهند و آنچه را که خود مى‏گیرند، به شما نمى‏دهند و به طور مساوى تقسیم نمى‏کنند.»
و) دسته‏بندى افراد از دیدگاه امام علیه‏السلام
حضرت على علیه‏السلام مردم را به چند دسته تقسیم مى‏کند:12
1. آنکه در پى‏فساد نرود، چون خوار و بى‏مقدار است و بى‏آلت کارزار، و از مال و منال نابرخوردار.
2. آنکه شمشیر برکشد و همه جا را در فتنه و شرّ کشد، سوار و پیاده‏اش را فراخواند و خود را آماده فساد گرداند و دینش تباه ـ آلوده گناه ـ چشم او به دنبال نواله‏اى است، یا به دست آوردن گلّه‏اى، یا آنکه خواهد بر عرشه منبر نشیند ـ و خود خطیب و واعظ مردمان بیند ـ. چه بد سودایى است که دنیا را بهاى خود انگارى و پاداشى را که نزد خدا دارى، به حساب نیارى!
3. آنکه با کارى که آخرت راست، دنیا را جوید و بدانچه در دنیا کند، راه آخرت را نپوید، تن آسان و آسوده خیال، آرام گام بردارد و دامن به کمر در آرد و با زیورِ دروغین، خویش را امین مردم شناساند و پرده‏پوشى خدا را وسیله معصیت گرداند.
4. آنکه خُردىِ همّت و نداشتن وسیلت، او را از طلبِ حکومت بنشاند، تا بدآنچه در دست دارد، بسنده کند. خود را به زیور قناعت بیاراید و در لباس تارک دنیا در آید، حالى که شب یا روزى نبوده است که زهد بپاید.
5. اما مردمانى دیگرند که یاد قیامت، دیده‏شان را فروخوابانیده و بیم رستاخیز سرشکشان را روان گردانیده، یا از مردم گریزانند و یا مقهور و ترسان، یا خاموش و دهان بسته و یا از روى اخلاص به دعا نشسته، یا گریان و دلشکسته. از پرهیز، در گمنامى خزیده و خوارى و مذلّت را به جان خریده، گویى به دریایى شور غوطه‏ورند، دهانهایشان بسته و دلهایشان خسته، از پند بى‏حاصل به ستوهنده و از چیرگى جاهلان، ذلیل؛ پیاپى کشته مى‏شوند و از آنان نمانده است جز قلیل.
پس دنیا را خُرد مقدارتر از پرکاه و خشکیده گیاه بینید و از پیشینیان خود پند گیرید، پیش از آنکه پسینیان از شما عبرت گیرند. دنیاى نکوهیده را برانید، چه او کسانى را از خود رانده است که بیش از شما شیفته آن بوده‏اند.
حضرت على علیه‏السلام با شناختى که از جامعه و افراد دارد، جامعه را کالبد شکافى نموده و اهداف و نیّات افراد را بازگو مى‏کند و به مردم اعلام مى‏کند که گول ظواهر افراد و دنیا را نخورند و به دنبال سعادت همیشگى و دائمى که همان بهشت است، باشند.
به خاطر همین بود که دشمنان وجود آن حضرت را بر نمى‏تافتند و به هر شکلى، درصدد مانع تراشى و ضربه زدن بر مى‏آمدند، حتّى به اسم دین و برپایى سنّت پیامبر!
2. مفهوم دولت
واژه دولت به معانى زیادى به کار رفته است؛ از جمله:
1. گردیدن و از حالى به حالى شدن؛
2. بخت و اقبال؛
3. مال و مقام؛
4. قدرت.
مهم‏ترین معنایى که جامع است و معانى دیگر را در بردارد، معناى آخر است. امروزه در نظام‏هاى مختلف سیاسى، مهم‏ترین ویژگى هر دولت و حکومتى «قدرت» است، خواه منشأ قدرت اقتصاد باشد، خواه سیاست و یا چیزهاى دیگر. قدرت در نهاد دولت نهفته است؛ به همین جهت، این مطلب را در سخنان حضرت على علیه‏السلام به نحوى مى‏توانیم مشاهده کنیم: «واکظم الغیظ و تجاوز عن المقدرة و احلم عند الغضب و اصفح مع الدولة تکن لک العاقبة13؛ خشم خود را فرو خور و به وقت توانایى در گذر و گاه خشم، در بردبارى بکوش و به هنگام قدرت، از گناه چشم بپوش تا عاقبت، تو را باشد.»
همچنین از آن حضرت نقل شده است: «تجاوز مع القدرة و احسن مع الدولة تکمل لک السیادة14؛ و به وقت توانائى، درگذر و با داشتن قدرت احسان و نیکى کن تا بزرگى و سیادت براى تو کامل شود.»
در هردو بیان فوق، واژه قدرت و دولت با هم آمده است. نیز آن حضرت مى‏فرماید: «واحذر الشریر عند اقبال الدولة لئلاّ یُزیلها عنک و عند ادبارها لئلاّ تعیّن علیک15؛ به وقت روى آوردن دولت، از اشخاص شرور پرهیزکن که مبادا آن دولت از تو زایل شود. و به وقت پشت گردانیدن دولت، از آنان پرهیزکن که مبادا بر ضدّ تو یارى و همراهى کنند.»
گرچه دولت، حقّ استفاده از قدرت و زور را دارد، اما حقّ استبداد و ظلم را ندارد. در عهدنامه مالک اشتر چنین آمده است:
«مبادا بگویى که من اکنون بر آنان مسلّطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت کردن که این، عین راه یافتن فساد در دل، و خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحوّل (قدرت) است. و اگر قدرتى که از آن برخوردارى نخوتى در تو پدید آورد، خود را بزرگ شمردى، بزرگى حکومت پروردگار را که از تو برتر است، بنگر که چیست؟ و قدرتى که بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نیست، که چنین نگریستن سرکشى تو را مى‏خواباند و تندى تو را فرو مى‏نشاند و عقلِ از دست رفته‏ات را به تو باز مى‏گرداند. بپرهیز که در بزرگى فروختن، خدا را همنبرد خوانى، و در کبریا و عظمت خود را همانند او دانى که خدا هر سرکشى را خوار مى‏سازد و خودبین را بس بى‏مقدار مى‏گرداند.»16
برخورد حضرت على علیه‏السلام با خوارج که ضدّ دولت بودند، بهترین نمونه براى تبیین جایگاه دولت و حکومت قانونمند است. خوارج که مردمانى مقدّس مآب، کج اندیش و بى‏بصیرت بودند، پس از آن که در پیکار صفّین، متارکه جنگ را ـ در پى بر سر نیزه شدن قرآن‏ها از جانب سپاهِ در حال شکست معاویه ـ به امام تحمیل کردند و کار به حکمیّت سپرده شد، با سردادن شعار «لاحکم الاّ للّه»، امام علیه‏السلام را محکوم کردند که چرا حکمیّت را پذیرفته است. حضرت على علیه‏السلام در پاسخ آن‏ها فرمود: براى هیچ جامعه‏اى چاره‏اى جز پذیرش حکومت و دولت نیست.
حضرت على علیه‏السلام تلاش کرد به آنان بفهماند که اصلاً امکان ندارد که جامعه‏اى باشد و دولت نداشته باشد. امام على علیه‏السلام در پاسخ خوارج که وجود دولت را منکر مى‏شدند، فرمود: «کلمة حقٍّ یراد بها باطل، نعم انّه لا حکم الاّ للّه، ولکن هؤلاء یقولون لا إمرة الاّ للّه و انّه لابدّ للنّاس من امیر، برّ او فاجر، یعمل فى امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر17؛ سخنى است حق که بدان، باطلى را مى‏خواهند. آرى، حکم جز حکم خدا نیست اما اینان مى‏گویند: فرمانروایى و حکومت جز براى خدا روا نیست، در حالى که مردم دولتى و حاکمى مى‏باید نیکوکار با تبهکار، تا در حکومت مرد با ایمان کار خویش کند و کافر بهره خود را برد.»
حضرت على علیه‏السلام مى‏فرماید: «والٍ ظلوم غشوم خیرٌ من فتنةٍ تدوم18؛ والى ستمگر و بسیار ظلم کننده بهتر است از فتنه‏اى که دائمى باشد.»
و مى‏فرماید: «دولة العادل من الواجبات19؛ دولت عادل از واجبات است.»
نیز مى‏فرماید: «مِنْ اعود الغنائم دولة المکارم20؛ بهترین غنیمت براى مردم، دولت نیکان است.»
ماهیّت دولت اسلامى
در اندیشه سیاسى امام على علیه‏السلام دولت دو گونه است:
1. دولت الهى؛
2. دولت مردمى.
مشروعیّت حکومت از سوى خداوند و مقبولیّت آن از سوى مردم تأمین مى‏شود. هیچ دولتى بدون اتّکاء بر مردم نمى‏تواند شکل بگیرد. حضرت على علیه‏السلام در این رابطه مى‏فرماید:
«امّا والذى فلق الحبّة و برأالنسمة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر، و ما اخذ اللّه على‏العلماء ألاّ یقارّوا على کظّة ظالم و لاسغب مظلوم، لاَلقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکأس اوّلها و لاَلفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز21؛ به حقّ آنکه دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور حاضران و اتمام حجّت با اعلام وجود ناظران نبود، و اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان هیچ آرام و قرار نگیرند، بى‏تأمّل ریسمان مهار خلافت را بر گردنش مى‏افکندم و با همان جام نخست آخرش را هم سیراب مى‏کردم. بى‏گمان خوب دریافته‏اید که این دنیاى شما نزد من بى‏ارج‏تر از آبى‏است که از بینى بُزى هنگام عطسه کردن بیرون مى‏افتد.»
حضرت على علیه‏السلام تصریح مى‏فرماید که چندان تمایل به قبول خلافت و حکمرانى نداشت و آنچه او را وادار به پذیرفتن خلافت کرد، دو پیمان و وظیفه زیر بود:
1. وظیفه شرعى: «اما اخذ اللّه على العلماء...».
2. وظیفه مردمى: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجّة...».
حضرت على علیه‏السلام معتقد بود که حکومت با خواست و رضایت مردم شکل گیرد. وقتى مردم بعد از کشته شدن عثمان، نزد حضرت على علیه‏السلام آمدند تا با او بیعت نمایند، آن حضرت فرمود:
«ففى المسجد، فانّ بیعتى لاتکون خفیّاً و لاتکون الاّ عن رضى المسلمین22؛ پس مراسم بیعت در مسجد باشد، زیرا بیعت با من مخفى نیست و جز با رضایت مسلمانان عملى نیست.»
دولت حقّ زمانى مى‏تواند اعمال قدرت نماید و در اهداف و برنامه‏هاى خود توفیق یابد که پیوسته از «مشروعیت الهى» و «مقبولیت مردمى» برخوردار باشد. دولت اسلامى مشروعیت و حقانیّت خود را از جانب خدا مى‏یابد و بر اساس خواست و رضایت مردم تحقّق مى‏پذیرد و با حمایت و مشارکت مردم، قدرت اجرایى و توفیق تحقّق اهداف الهى و قوانین حکومتى را با تکالیف شریعت مقدّس اسلام کسب مى‏کند.
در نهج البلاغه آمده است:
ابن عباس گفت: در منطقه «ذى قار»، در مسیر حرکت به سوى بصره، در جنگ جمل، در حالى که حضرت على علیه‏السلام به پینه‏زدن کفش خویش مشغول بود، نزد آن حضرت رفتم. آن حضرت به من فرمود: این کفش چقدر ارزش دارد؟
گفتم: ارزشى ندارد. آن حضرت فرمود: «واللّه لهى اَحبّ الىّ من امرتکم الاّ ان اقیم حقّاً او ادفع باطلاً23؛ به خدا سوگند! این کفش در نزد من از حکومت بر شما محبوب‏تر است، مگر این که حقّى را برپا سازم و یا باطلى را دفع نمایم.»
حضرت على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«خدایا! تو مى‏دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه به خاطر رسیدن به چیزى از بهره‏هاى ناچیز دنیا؛ بلکه مقصد آن است که نشانه‏هاى دین تو را به جامعه باز گردانم و اصلاح را در شهرهاى تو آشکار نمایم تا بندگان ستمدیده‏ات را امنیّت فراهم آید، و حدود اجراء نشده‏ات به اجرا در آید.»24
حضرت على علیه‏السلام اهداف حکومت را چنین مشخص مى‏کند:
1. بازگرداندن نشانه‏هاى دین به جامعه.
2. اصلاح: اینکه حضرت على علیه‏السلام اصلاح را در مرتبه دوم ذکر کرده‏اند، معلوم مى‏شود که اصلاح از نشانه‏هاى دین است و براى دین ضرورى و جزو وظایف حکومت است.
3. امنیّت.
4. اجرا شدن حدود اسلامى.
امنیت و اجرا شدن حدود اسلامى، از نشانه‏هاى اصلاحات است.
3. رابطه متقابل فرد و دولت
رابطه فرد و دولت متقابل است، نه یک جانبه. این گونه نیست که مردم فقط اطاعت پذیر و تسلیم محض باشند و دولت هرچه اراده کند، انجام دهد. بین دولت و فرد «تعامل» وجود دارد؛ لذا نسبت به یکدیگر وظایفى دارند:
الف) وظایف زمامداران (دولت)
وظایف دولت از نظر حضرت على علیه‏السلام شامل دستورالعمل‏هایى است که آن حضرت به زمامداران و کارگزاران خود مى‏دهد. اینک مواردى از وظایف زمامداران را ذکر مى‏کنیم:
1. اقامه حقّ
همان طورى که قبلاً ذکر شد، حضرت على علیه‏السلام در حالى که مشغول دوختن کفش پاره خود بود، سؤال کرد: قیمت این کفش چقدر است؟
ابن عباس عرض کرد: ارزشى ندارد.
آن حضرت فرمود: «همانا حکومت در نظر من از این کفش هم بى‏ارزش‏تر است، مگر این که اقامه حقّ و عدل کنم و باطلى را از بین ببرم.»25
2. ایجاد امنیّت و آرامش
از مهم‏ترین وظایف دولت اسلامى این است که در تمامى زمینه‏ها، امنیّت را بر قرار سازد. امنیّت فردى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى باید براى همه مردم باشد. نباید فقط گروه خاص حاشیه امن داشته باشند و به کار و کوشش مشغول باشند و عدّه‏اى از کار و کوشش و فعالیّت‏هاى مختلف محروم باشند. حضرت على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«فیأمن المظلومون من عبادک26؛ تا بندگان ستمدیده‏ات امنیّت داشته باشند.» حضرت على علیه‏السلام وظایف اوّلیه مالک اشتر را چنین بیان مى‏کند:
1. جبایة خراجها؛ جمع آورى مالیات.
2. عمارة بلادها؛ آبادى شهرها.
3. جهاد مع عدوّها؛ جنگ با دشمنان.
4. استصلاح اهلها؛ اصلاح انسان‏ها و امور آنها.
حضرت على علیه‏السلام در رأس وظایف مالک اشتر در رابطه با مردم، مسأله جمع‏آورى مالیات را مطرح مى‏کند. با توجّه به این که حضرت فردى ادیب و حکیم است و این گونه افراد سنجیده و دقیق صحبت مى‏نمایند و هر جمله و کلمه‏اى را در جاى مناسب مى‏آورند، از این که آن حضرت جمع آورى مالیات را در رأس وظایف مالک اشتر شمرده است، فهمیده مى‏شود که در امر حکومت و مملکت دارى، «بودجه» اهمیّت بسیار فراوانى دارد.
به عبارت دیگر، آن حضرت مى‏فرماید: اوّل باید مالیات بگیرى و پول و امکانات داشته باشى و بعد شهرها را آباد کنى و با دشمنان بجنگى و افراد را اصلاح نمایى.
3. برپاداشتن حدود الهى
حضرت على علیه‏السلام مى‏فرماید: دولت نه تنها باید از مرزهاى جغرافیایى و حریم زندگى افراد مواظبت نماید، بلکه باید از حریم و مرزهاى عقیدتى و ارزشى جامعه پاسدارى کند، تا بدعت، تحریف و فساد در جامعه صورت نگیرد. آن حضرت مى‏فرماید:
«انّه لیس على الامام الاّ... اقامة الحدود على مستحقّیها27؛ همانا بر امام است... جارى ساختن حدود بر افرادى که سزاوار آن هستند.»
4. ایجاد عدالت اجتماعى
حضرت على علیه‏السلام قربانى عدالت خویش بود. منش و روش او این نکته را تأیید مى‏کند. آن حضرت در ایجاد عدالت و بسط آن در جامعه و کم کردن فاصله طبقاتى از هیچ کوششى دریغ نکرد. حضرت مى‏فرماید:
«فما جاع فقیر الاّ بما مُتّع به غنّى28؛ پس فقیرى گرسنه نماند، جز آن که توانگرى از حقّ او، خود را به توانایى رساند.»
5. مردمى بودن زمامداران
«مردم» منشأ مقبولیت دولت اسلامى و از ارکان آن هستند. کارگزاران باید خودشان را از مردم بدانند و جداى از آنان نباشند. مردمى بودن زمامداران زمانى صورت واقعى و به دور از تصنّع و تکلّف خواهد داشت که مردم در بینش آنان جایگاهى واقعى داشته باشند و آنان خود را خدمتگزار مردم و براى مردم بدانند. پیامبرخدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود:
«الخلقُ عیالُ اللّه، فاَحبّ الخَلقِ الى اللّه مَن نفع عیال اللّه29؛ مردم خانواده و عیال خدایند. پس محبوب‏ترین افراد نزد خدا، کسانى هستند که بر عیال خدا خدمت کنند.»
6. تواضع در برابر مردم
زمامدار باید با مردم از روى تواضع و فروتنى رفتار نماید، نه از روى تکبّر و غرور. «واخفض للرّعیّة جناحک30؛ در برابر مردم، فروتن باش.»
7. مشورت کردن با مردم
مشورت در امور مردم و دورى کردن از استبداد و خود رأیى، از مهم‏ترین کارها در راه و رسم مدیریتى حضرت على علیه‏السلام است. آن حضرت با این که از مقام عصمت برخوردار بود، اما پیوسته با دیگران مشورت مى‏کرد و به کارگزاران خویش هم این مسأله را گوشزد مى‏کرد.
ب) وظایف مردم در مقابل دولت
همان طورى که بیان شد، رابطه فرد و دولت، دو طرفه است. در مقابل خدمات و تلاش‏هایى که دولت جهت رفع نیازها و احتیاجات مادى و معنوى مردم انجام مى‏دهد، افراد هم وظایفى خاص دارند که باید انجام دهند؛ از جمله:
1. پرداختن و اداکردن حقوق مالى
دولت اسلامى با مشکلات و سختى‏هاى زیادى در راه انجام وظایف مادى و معنوى خویش رو به رو مى‏شود و به تنهایى قادر به انجام وظیفه خود نیست. لذا یکى از وظایف افراد این است که حقوق مالى (مالیات) خویش را اداء نمایند.
2. مشورت با دولت
حضرت على علیه‏السلام بارها در نهج البلاغه به نقش مردم تأکید مى‏کند و به کارگزاران خویش گوشزد مى‏کند که با مردم مشورت کنند:
«از بنده خدا، على بن ابى‏طالب، امیرمؤمنان به نیروهاى مسلّح و نگهدارنده مرزها.
اما بعد، حقّى که بر والى و زمامدار انجام دادن آن لازم است، این است که فضل و برترى که به او رسیده و مقام خاصّى که به او داده شده است، نباید او را نسبت به مردم دگرگون کند و این نعمتى است که خداوند به او ارزانى داشته است، باید هرچه بیشتر او را به بندگان خدا نزدیک و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد. آگاه باشید، حقّ شما بر من این است که جز اسرار جنگى، هیچ سرّى را از شما پنهان نسازم و در امورى که پیش مى‏آید، جز حکم الهى، بدون مشورت شما کارى را انجام ندهم.»31
حضرت على علیه‏السلام مى‏فرماید: «شاور ذوالعقول تأمن الزّلل و النّدم»32؛ با خردمندان مشورت کن، تا از لغزش‏ها و پشیمانى‏ها ایمن گردى.»
آن حضرت وظیفه مردم و دولت را چنین بیان مى‏کند:
«اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى که خیر خواهى از شما دریغ ندارم و حقّى که از بیت المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا این که نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. اما حقّ من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار حقّ خیرخواهى را ادا کنید و چون شما را بخوانم، بیایید و چون فرمان دهم، بپذیرید و از عهده برآیید.»33
حضرت على علیه‏السلام در دوران زمامدارى خود، طورى رفتار مى‏کرد که مردم به راحتى نزد آن حضرت مى‏رفتند و مشکلات خود را با او در میان مى‏گذاشتند. آن حضرت با مردم مشورت مى‏کرد و مشکلات حکومت را با آنان در میان مى‏گذاشت و از آنان راهنمایى و مشورت مى‏خواست.
از این رو، به مردم مى‏فرمود: «با من چنان که با جبّاران سخن مى‏گویند، سخن نرانید، و چنان‏که با مستبدّان محافظه کارى مى‏کنند، از من کناره مجویید و با ظاهر آرایى و به طور تصنّعى آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین نپندارید، و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، کار به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، با رأى دادن در عدالت باز نایستید که من خویشتن را برتر از آن نمى‏دانم که اشتباه نکنم و نه کار خویش را از خطا ایمنم، مگر که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.»34
حضرت على علیه‏السلام بارها مردم و کارگزاران را به «وفاى به عهد» توصیه مى‏کند و از آنان مى‏خواهد که ثابت و استوار باشند و از طرف دیگر، داد سخن و اعتراض سر مى‏دهد و به طلحه و زبیر که پیمان خویش را با على علیه‏السلام شکستند، اعتراض و نفرین مى‏کند.
آن حضرت مى‏فرماید: «و بایعنى الناس غیر مستکرهین ولا مجبرین بل طائعین مخیّرین35؛ مردم بدون اکراه و اجبار و از سر میل و اختیار با من بیعت کردند.»
حضرت على علیه‏السلام قطع رابطه بین مردم و دولت را، نشانه انحطاط و زوال دولت مى‏داند و به وحدت و یکپارچگى بین آن‏ها اشاره مى‏کند:
«هان! بهوش باشید که دست از ریسمان اطاعت برگرفته‏اید و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهى را درهم شکسته‏اید. خداوند بر این امت منّت نهاد و به الفت، آنان را با یکدیگر پیوند داد که در سایه آن زندگى کنند و در پناه آن بیارامند. این، نعمتى است که هیچ یک از آفریدگان بهایش را نمى‏داند. زیرا بهاى الفت و یگانگى از هر بهایى گرانقدرتر و از هر چیزى پر ارزش‏تر است. و بدانید که شما پس از هجرت به خوى باده‏نشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى، دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و جز نشان آن را نمى‏شناسید...»36.
پى‏نوشت‏ها:
1. احزاب / 72.
2. نهج البلاغه، خطبه 3، (شقشقیه).
3. برترین هدف و برترین نهاد، ص 45.
4. پرتوى از نهج البلاغه، (ترجمه مرحوم طالقانى)، سید محمد مهدى صفرى، چاپ ارشاد، ص 135.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 2، ص 52.
6. نظامنامه حکومت، محمد بن کاظم محمد فاضل شهرى، ترجمه مهدى انصارى، ص 94.
7. همان، ص 98.
8. نهج البلاغه، نامه 53.
9. براى همه رعیّت خود آنچه براى خود و خاندانت دوست‏دارى، دوست بدار و براى آن‏ها آنچه براى خود و خاندانت نمى‏پسندى، مپسند. (تحف العقول، ص 123.)
10 و 11. الطبقات الکبرى، ج 7، ص 137.
12. نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، خطبه 32.
13. همان، نامه 69.
14. شرح غررالحکم و دررالکلم، جمال الدّین محمد خوانسارى، ج 3، ص 297.
15. همان، ج 2، ص 273.
16. نهج البلاغه، نامه 53.
17. همان، خطبه 40.
18. شرح غررالحکم، ج 6، ص 236.
19. همان، ج 4، ص 10.
20. همان، ج 6، ص 34.
21. نهج البلاغه، خطبه 3.
22. تاریخ طبرى، ج 4، ص 427.
23. نهج البلاغه، خطبه 33.
24. همان، خطبه 131.
25. همان، خطبه 33.
26. همان، خطبه 131.
27. همان، خطبه 105.
28. همان، حکمت 328.
29. الکافى، ج 2، ص 164.
30. نهج البلاغه، نامه 46.
31. همان، نامه 50.
32. غررالحکم، ج 2، ص 263.
33. انساب الاشراف، ابوالحسن احمد بن یحیى البلاذرى، ج 6، ص 142 ـ 145.
34. نهج البلاغه، خطبه 216.
35. ر.ک: نهج البلاغه.
36. همان، خطبه 193.

تبلیغات