آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

متن

«کیسانیه، محمد حنفیه و کوه رضوی »
اشاره: در قسمتهای پیشین این مقاله، سند دعای ندبه و ناقلان آن مورد بررسی قرار گرفت و به برخی از پرسشهایی که پیرامون این دعا مطرح است، پاسخ داده شد.
در این قسمت از این مقاله، به این پرسش می پردازیم که «آیا فرازهایی از دعای ندبه از عقاید «کیسانیه » سرچشمه گرفته و با اعقتادات امامیه سازگار نیست؟!»برای اینکه مطلب کاملا روشن شود و شبهه یاد شده از ریشه و بن برطرف گردد، باید پیرامون تاریخچه کیسانیه و اعتقادات آنان، توضیح مختصری به محضر خوانندگان گرامی تقدیم شود:
«کیسانیه » نام فرقه ای است که در نیمه دوم قرن اول هجری در میان شیعیان پیدا شد و در حدود یک قرن ادامه یافت، سپس به طور کلی منقرض گردید.
این گروه به امامت جناب «محمد حنفیه » معتقد بودند و او را بعد از امیر مؤمنان، امام حسن و امام حسین، علیهم السلام، چهارمین امام می پنداشتند.
«محمد حنفیه » فرزند برومند امیرمؤمنان، علیه السلام، و مورد توجه خاص آن حضرت بود و شهرتش به «حنفیه » از این جهت است که مادرش «خوله » از قبیله «بنی حنیفه » بود، امیر مؤمنان، علیه السلام، او را آزاد کرد، سپس به حباله نکاح خود درآورد. (1)
امیرمؤمنان به این فرزند ارزشمند خود علاقه ای وافر داشت و درباره او سخنان تحسین آمیزی فرموده، از جمله تعبیر مشهور آن حضرت است که فرمود:
ان المحامدة تابی ان یعصی الله.
محمدها اجازه نمی دهند که به خدا نافرمانی شود.
راوی پرسید: «محمدها کیانند؟». فرمود:
محمد بن جعفر، محمد بن ابی بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین. (2)
علامه مامقانی معتقد است که این بیان امیرمؤمنان، علیه السلام، بر وثاقت و عدالت محمد حنفیه دلالت می کند، زیرا هنگامی که او اجازه ندهد، دیگری خدا را معصیت کند، خودش بدون تردید معصیت نمی کند. (3)
در جنگ جمل جناب محمد حنفیه موقعیت بسیار ممتازی داشت، پرچم پیروزی در دست باکفایت او بود، با شجاعت و صلابت کم نظیری دشمن را به عقب راند، صفها را در هم شکست و امتحان نیکویی داد.
هنگامی که امیرمؤمنان پرچم پرافتخار سپاه اسلام را به دست محمد حنفیه داد، خطبه جالبی خطاب به او ایراد فرمود و نکات ارزشمندی از فنون جنگ را برای او یادآور شد. (4)
خزیمة بن ثابت، در مقام تحسین و تمجید محمد حنفیه به محضر امیرمؤمنان، علیه السلام، عرضه داشت:
اگر امروز پرچم به دست شخص دیگری بود، رسوایی به بار می آورد. (5)
در همین جنگ بود که از محمد حنفیه پرسیدند:
چگونه است که در شرایط سخت و هولناک، پدرت ترا در کام خطر می اندازد و هرگز برادرانت حسن و حسین را در این مواقع به میدان نمی فرستد؟
محمد حنفیه با تعبیر بسیار ظریفی بیان داشت:
حسن و حسین، دیدگان پرفروغ پدر هستند و من بازوی پرزور او می باشم. پدرم با دست خود از دیدگانش محافظت می کند. (6)
روی این بیان تردیدی نمی ماند در این که جناب محمد حنفیه دقیقا بر مقام برادرانش واقف بود و کسی نبود که به ناحق دعوی امامت کند.
پس از شهادت امام حسین، علیه السلام، گروهی به امامت او گرویدند و بیش از همه «مختار» بر محوریت او تکیه می کرد و از مردم به نام او بیعت می گرفت. ولی محمد حنفیه از کار او راضی نبود و هرگز بر این کار صحه نگذاشت.
هنگامی که مختار گزارش کار خودش را به محضر محمد حنفیه نوشت، جناب محمد حنفیه در پاسخ اظهار داشت:
رحم الله من کف یده و لسانه و جلس فی بیته، فان ذنوب بنی امیة اسرع الیهم من سیوف المسلمین.
خدای رحمت کند کسی را که دست و زبانش را حفظ کند و در خانه اش بنشیند، زیرا گناهان بنی امیه پیش از شمشیرهای مسلمانان آنها را از پای درمی آورد. (7)
به افرادی که از کوفه می آمدند و اوضاع کوفه را برای او تشریح می کردند، می فرمود:
من خوشحالم که خداوند انتقام ما را از ستمگران بگیرد، ولی من راضی نیستم که فرمانروای همه دنیا باشم ولی خون یک انسان بی گناه به خاطر من ریخته شود. (8)
هنگامی که «ابوخالد کابلی » از جناب محمدبن حنفیه پرسید: «آیاء;ء امام مفترض الطاعة شما هستید؟» در پاسخ بصراحت تمام فرمود:
امام بر من، بر تو و بر همه مسلمانان علی بن الحسین است. (9)
آنگاه برای اینکه امر امامت بر همگان روشن شود با حضرت علی بن الحسین، علیه السلام، به گفتگو نشست، حجرالاسود را حکم قرار دادند، حجرالاسود به امامت حضرت سجاد، علیه السلام، شهادت داد، او نیز تسلیم شد. (10)
محمد حنفیه در این رابطه به ابوخالد کابلی فرمود:
امام زین العابدین حجرالاسود را حکم قرار داد، حجر به من گفت: تسلیم برادرزاده ات باش که او سزاوارتر است. (11)
پژوهشگرانی که باحوصله و دقت تاریخچه کیسانیه را مورد بررسی قرار داده اند به این نتیجه رسیده اند که مختار از طرف محمد حنفیه تشویق به قیام نشده است، نهایت امر این است که محمد او را از این کار به طور صریح منع نکرده است. (12) ولی با کمال صراحت به او گفت: «من هرگز دستور جنگ و خونریزی نمی دهم.» (13) و هنگامی که مطلع شد که مختار اظهار کرده که از جانب او اعزام شده است، از او تبری جست. (14) حتی بنابر نقلی زبان به لعن او نیز گشود. (15)
ولی هنگامی که محمد حنفیه از طرف عبدالله بن زبیر در چاه زمزم زندانی بود، به مختار پیغام داد، و مختار 4000 تن به یاری او فرستاد و او را با همراهانش از بند رهایی داد. (16)
از بررسی ابعاد مختلف زندگی محمد حنفیه به این نتیجه می رسیم که او نه تنها مدعی امامت و رهبری نبود، بلکه از آن گریزان بود، چنانکه زهری گوید:
محمد از عاقلترین و شجاعترین مردمان بود، از فتنه ها گریزان بود، و از آنچه مردم به آن دل بسته بودند، او پرهیز می کرد. (17)
هنگامی که یکی از علاقه مندانش او را به عنوان: «یا مهدی » خطاب کرد، از این عنوان خشنود نشد و به او گفت:
آری من هدایت یافته هستم و به سوی خیر و صلاح هدایت می کنم، ولی نام من محمد و کنیه ام ابوالقاسم است، هنگامی که مرا صدا می کنید، به یکی از این دو عنوان صدا کنید. (18)
در میان کلمات قصار و خطبه های فراوانی که از محمد حنفیه در کتابها ثبت شده، به مطلبی که به سوی خودش دعوت کرده باشد، برنمی خوریم، بلکه برعکس به خاندان عصمت و طهارت به صورت مطلق و با احتیاط تمام دعوت می کند، مثلا در ضمن خطبه ای می فرماید:
الا ان لاهل الحق دولة یاتی بها الله اذا شاء...
برای اهل حق دولتی است که خداوند هر وقت بخواهد آن را فراهم می آورد، هر کس از ما و شما آن دولت را درک کند در بالاترین مرتبه سعادت خواهد بود. (19)
هنگامی که به اصرار از او می خواهند که دعوتش را بیان کند، آنها را از این مطلب بشدت نهی می کند و در پایان می فرماید:
و لامر آل محمد ابین من طلوع الشمس.
امر آل محمد [صلی الله علیه وآله] از طلوع خورشید روشنتر است. (20)
جالب توجه است که «امر ما» تعبیر نکرده، بلکه «امر آل محمد» تعبیر نموده، و می دانیم که او از ذریه پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، نیست، و تعبیر «آل محمد» به معنای اخص آن، شامل او نمی شود.
در عقل و درایت، و هوش و کیاست او همین بس، که پادشاه روم نامه تهدیدآمیزی به «عبدالملک » نوشت، عبدالملک به حجاج گفت که یک چنین نامه تهدیدآمیزی به محمد حنفیه بنویس و پاسخ او را برای من بیاور.
هنگامی که پاسخ محمد حنفیه به دست عبدالملک رسید، دستور داد عین همان پاسخ را به پادشاه روم بنویسند.
پادشاه روم در پاسخ عبدالملک نوشت:
این مطلب از تو و خاندان تو صادر نشده، این سخن از خاندان نبوت صادر شده است. (21)
این متانت در گفتار، اعتدال در رفتار و سلوک زیبا در کردار، به ضمیمه دانش سرشار، عقل پربار و دیگر محاسن اخلاقی، موجب شد که دلها از محبت او پر شود و همگان حسن اعتقاد به او داشته باشند و همین موجب شد که مختار خود را به او منتسب کند، تا بتواند دلها را به سوی خود جلب کند. ولی هنگامی که او از دسیسه مختار آگاه شد، از او تبری جست. (22)
محمد حنفیه اگر چه بعد از شهادت امام حسین، علیه السلام، با مشکلات فراوانی مواجه شد، و از طرف حجاج، عبدالملک و عبدالله بن زبیر، با تهدید و تطمیع فراوانی به بیعت دعوت شد، ولی با حسن تدبیر خود تا حدی از شر آنها جان سالم به در برد، تا سرانجام در محرم 81 ق. در سن 65 سالگی در مدینه طیبه دیده از جهان فرو بست و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. (23)
در مورد محل درگذشت محمد حنفیه سه قول است: 1- مدینه 2- طائف 3- ایله (بین مکه و مدینه) (24) و قول چهارمی ابراز شده و آن: درگذشت او در «رضوی » و دفن در بقیع است. (25)
«رضوی » نام کوه بلندی است در نزدیکی مدینه، در یک منزلی «ینبع » و هفت منزلی مدینه، با قله های مرتفع، دره های فراوان و درختان انبوه در مسیر چشمه سارهای بسیار آن. (26)
پس از ارتحال محمد حنفیه، فرقه کیسانیه به فرقه های مختلفی منشعب شدند، که از آن جمله است:
1- سراجیه، اصحاب «حسان سراج » که گفتند: محمد حنفیه وفات کرده، در کوه رضوی مدفون است، ولی روزی رجعت کرده، جهان را پر از عدل و داد می کند. (27)
2- کرنبیه، اصحاب «ابن کرنب » که گفتند: محمد حنفیه زنده است و در کوه رضوی اقامت دارد و از دنیا نمی رود جز اینکه ظهور کرده جهان را پر از عدل و داد کند، آن چنانکه پر از جور و ستم شده است. (28)
در بیشتر منابع از آنها «کربیه » یا «کریبیه » یاد شده است. (29)
3- هاشمیه، اصحاب «ابوهاشم عبدالله » که بعد از محمد حنفیه به امامت پسرش «عبدالله » معتقد شدند. (30)
هاشمیه نیز پس از فوت ابوهاشم به گروهکهای مختلفی چون: «مختاریه »، «حارثیه »، «روندیه »، «بیانیه » و غیر آنها منشعب شدند. (31)
اکثریت قاطع کیسانیه معتقدند که محمد حنفیه نمرده است، بلکه در کوه رضوی مخفی شده، پس از یک دوران استتار سرانجام ظهور کرده، جهان را پر از عدل و داد می کند.
آنها معتقدند که محمد حنفیه همان مهدی موعود است و از مکه معظمه ظهور خواهد کرد. (32)
آنها می گویند: هر روز بامدادان و شامگاهان، اشترانی به خدمت محمد حنفیه می آیند و ایشان از شیر و گوشت آنها استفاده می کند. (33)
سید اسماعیل حمیری، شاعر معروف اهل بیت، قبلا جزء فرقه کیسانیه بود و اشعار فراوانی در مدح محمد حنفیه بر اساس معتقدات کیسانیه سروده که در ضمن آنها می گوید:
یا شعب رضوی ما لمن بک لا یری و بنا الیه من الصبابة اولق حتی متی، و الی متی و کم المدی یا بن الوصی و انت حی ترزق
یعنی: «ای غار رضوی چگونه است که مقیم تو دیده نمی شود، در حالی که ما از عشق او دیوانه ایم. ای فرزند وصی، تا به کی، تا چه زمان و چه مدتی شما زنده و روزی خوار هستید؟». (34)
دیگر شاعر معروف کیسانی «کثیر عزه » نیز در این رابطه می گوید:
تغیب لا یری عنهم زمانا برضوی عنده عسل و ماء
یعنی: «مدتی که در رضوی از آنها ناپدید شده، دیده نمی شود، در نزد او آب و عسل هست.» (35)
حمیری بعدا از اعتقاد به مهدویت محمد حنفیه برگشت و به امامت حضرت صادق، علیه السلام، معتقد شد و شعر معروف «تجعفرت باسم الله و الله اکبر» را در همین رابطه سرود. (36)
«کثیر» از عاشقان دلسوخته و پاکباخته اهل بیت بود، خود را مهیای مرگ ساخت، کسی را پیدا کرد که زن و بچه اش را کفالت کند، آنگاه در موسم حج برخاست و سخنان پرشوری در دفاع از اهل بیت ایراد نمود، هنگامی که خواست از غاصبان فدک برائت جوید، هواداران آنها برخاستند و او را سنگباران کردند و به صورت فجیعی به شهادت رسانیدند. (37)
پس از مختار که بنیانگذار فرقه کیسانیه به شمار می آید، اشعار نغز و پرمغز این دو شاعر حماسه آفرین در شکوفایی فرقه کیسانیه تاثیر فراوان داشت. در مورد نامگذاری این فرقه به «کیسانیه » نظرهای مختلفی هست:
1- کیسان لقب مختار بوده است. (38)
2- کیسان نام رئیس شرطه (پلیس) مختار بود. (39)
3- کیسان نام یکی از غلامان امیرمؤمنان، علیه السلام، بود که مختار را به خونخواهی امام حسین، علیه السلام، تشویق نمود. (40)
قول سوم ضعیف است، زیرا کیسان غلام امیرمؤمنان، علیه السلام، در جنگ صفین به شهادت رسیده بود. (41)
قول نخست از نظر تاریخی به ثبوت نرسیده است.
ولی قوم دوم قولی است معتبر، زیرا از نظر تاریخی تردیدی نیست که رئیس شهربانی مختار شخصی بوده به نام «کیسان » مشهور به «ابوعمره » از قبیله «بجیله » (42) از تیره «عرینه » که یکی از شاخه های بجیله است. (43)
این بود اشاره ای کوتاه به تاریخچه و معتقدات کیسانیه، که بعد از سال 60 هجری پیدا شدند و در قرن سوم هجری از بین رفتند و نام و نشانی از خود برجای نگذاشتند.
سید مرتضی علم الهدی در کتاب گرانسنگ «الفصول المختاره » که گزیده ای از کتاب «العیون المحاسن » شیخ مفید است، تاکید فراوان دارد بر اینکه حتی یک نفر از فرقه کیسانیه در روی زمین باقی نمانده است. (44)
قبل از ایشان، اشعری و نوبختی نیز در اواخر قرن دوم هجری تصریح کرده اند که از فرقه های کیسانیه جز افراد انگشت شماری باقی نمانده است. (45)
اما ارتباط «محمد حنفیه » با کوه «رضوی » این است که «عبدالله بن زبیر» هنگامی که احساس ضعف و زبونی در برابر بنی هاشم نمود، «عبدالله بن عباس » را به «طائف » و «محمد حنفیه » را به ناحیه «رضوی » تبعید کرد. (46)
روی این بیان «محمد حنفیه » قسمتی از عمر خود را در این ناحیه سپری کرده است. برخی از مورخان گفته اند که او در همان ناحیه درگذشته است. (47)
ولی اکثر مورخان معتقدند که محمد حنفیه در مدینه درگذشته و در بقیع مدفون شده است. (48)
«عبدالله بن عطا» از امام محمد باقر، علیه السلام، روایت کرده که فرمود:
من عمویم محمد حنفیه را با دست خود به خاک سپردم. (49)
از بررسی مطالب یاد شده به این نتیجه می رسیم که فرقه کیسانیه در نیمه دوم قرن اول هجری پیدا شدند و به امامت جناب محمد حنفیه گرویدند و در اواخر قرن دوم بکلی منقرض شدند.
نظر به اینکه «رضوی » تبعیدگاه محمد حنفیه بود، گروهی از کیسانیه آنجا را مخفیگاه ایشان دانسته، در انتظار بودند که روزی وی از کوه رضوی ظاهر شده، از سرزمین مکه قیام کند و جهان را پر از عدل و داد نماید.
روی این بیان کوه «رضوی » هیچ ارتباطی با «مهدی موعود» و اعتقاد شیعه اثناعشری در مورد حضرت بقیة الله، ارواحنافداه، ندارد.
پس چگونه است که در فرازی از «دعای ندبه » واژه «رضوی » به کار رفته و با محل اقامت حضرت ولی عصر، ارواحنافداه، گره خورده است؟!
و اینک متن دعای ندبه: لیت شعری این استقرت بک النوی؟ بل ای ارض تقلک او ثری؟ ابرضوی او غیرها ام ذی طوی؟ عزیز علی ان اری الخلق و لاتری...
ای کاش می دانستم که در کجا مسکن گزیده ای؟ یا کدامین سرزمین تو را در آغوش کشیده؟ آیا در کوه رضوی هستی؟ یا در ذی طوی؟ یا جای دیگر؟ بر من سخت گران است که همگان را ببینم ولی تو دیده نشوی... (50)
برای اینکه پاسخ این پرسش برای همگان روشن شود، جایگاه «رضوی » و «ذی طوی » را در کلمات معصومین، علیهم السلام، بررسی می کنیم تا پیوند این دو نقطه با وجود اقدس حضرت بقیة الله، ارواحنافداه، و عدم ارتباط آنها با جناب محمد حنفیه آشکار گردد. ادامه دارد
پی نوشتها:
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ قاهره، ج 1،ص 245.
2. الشیخ الطوسی، اختیار معرفة الرجال، چاپ دانشگاه، ص 70.
3. المامقانی، تنقیح المقال، چاپ نجف، ج 3، ص 111.
4. الشریف الرضی، نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه 11، ص 55.
5. ابن ابی الحدید، همان.
6. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 4، ص 172.
7. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 103.
8. الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 121.
9. الشیخ الطوسی، همان، ص 121; ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 121.
10. ابن بابویه، الامامة والتبصرة، ص 195; الکلینی، اصول الکافی، ج 1، ص 348; الشیخ الطوسی، کتاب الغیبة، چاپ قم، ص 18.
11. الطبرسی، امین الاسلام، اعلام الوری، ج 1، ص 486.
12. وداد القاضی، الکیسانیة فی التاریخ و الادب، ص 91.
13. البلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 218.
14. الشهرستانی، الملل و النخل، ج 1، ص 149.
15. ابن خلدون، المقدمة، ص 198.
16. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج 23، ص 99.
17. ابن الجوزی، تذکرة الخواص، ص 263.
18. وداد القاضی، همان، ص 123.
19. ابن سعد الکاتب، الطبقات الکبری، ج 5، ص 97.
20. الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 122.
21. ابن سعد، همان، ص 110.
22. الشهرستانی، همان.
23. الذهبی، همان، ص 128.
24. ابن الجوزی، همان، ص 268.
25. المامقانی، همان، ص 112.
26. الیاقوت الحموی، معجم البلدان، ج 3، ص 51.
27. المقدسی، البدء و التاریخ، چاپ شالون سورمارن فرانسه، ج 5، ص 129.
28. همان، ص 128.
29. وداد القاضی، همان، ص 172.
30. الشهرستانی، همان، ج 1، ص 150.
31. الاشعری، المقالات و الفرق، ص 26-40.
32. همان، ص 31.
33. النوبختی، فرق الشیعه، ص 29.
34. المسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 96.
35. الکثیر، الدیوان، ج 2، ص 186.
36. السید الحمیری، الدیوان، ص 295; ابن المعتز، طبقات الشعراء، ص 33; الشریف المرتضی، الفصول المختارة، ج 2، ص 299.
37. الاصفهانی، الاغانی، ج 11، ص 46.
38. المقدسی، همان، ص 131.
39. الاشعری، همان، ص 21.
40. الشهرستانی، همان، ص 147.
41. ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 299.
42. البلاذری، همان، ص 229.
43. ابن حزم الاندلسی، جمهرة انساب العرب، ص 387.
44. الشریف المرتضی، همان، ج 2، ص 305.
45. الاشعری، همان، ص 36; النوبختی، همان.
46. الیعقوبی، التاریخ، ج 3، ص 9.
47. ابن الجزری، غایة النهایة، ج 2، ص 204.
48. ابن سعد، همان، ج 5، ص 116.
49. الشریف المرتضی، همان، ج 2، ص 298.
50. ابن الطاووس، السید علی بن موسی، مصباح الزائر، ص 451.

تبلیغات