آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن


امیرالمؤمنین‏علیه السلام با بیعت گسترده مردم‏به حکومت رسید. حاکمیت از منظر امام تنهابرپایه عدالت و رعایت‏حقوق مردم آن هم درعرصه قانون الهى معنا مى‏یافت. از این‏رو، گام‏نخست از سوى حضرت با عزل کارگزاران‏پیشین - که هریک بسان سرمایه‏دارى بزرگ وستم پیشه‏اى قدرتمند برگوشه‏اى از قلمروپهناور اسلامى حکومت مى‏کردند.- برداشته‏مى‏شود. معاویه یکى از آنان بود، او در شام اززمان خلیفه دوم حکمرانى داشت. در این‏مدت که بیش از بیست‏سال به شمار مى‏رفت،ثروت فراوانى به چنگ آورده بود. مهمتر از آن‏نیز اعتقاد مردم شام بود که برپایه تبلیغات اوشکل یافته بود. قدرت فرزند هند در سرزمین‏دمشق چنان چشمگیر شده بود که تنى چنداز علاقمندان به امام‏علیه السلام (1) و برخى مصلحت‏اندیشان دیگر، نزد حضرت خواستار ابقاى‏معاویه و قدرت جویانى چون او شدند. (2)
اما از آنجا که حس شنوایى امام‏علیه السلام جز به‏نداى عدالت‏خواهى گوش نمى‏سپرد و افق‏دیدگان او نیز جز بر روى حق گشوده نمى‏شد،به زودى عزم خویش را در عزل کارگزاران‏پیشین به کار برد و آنان را یکى پس از دیگرى‏معزول کرد. در این میان مشکل معاویه بیش‏از دیگران خودنمایى مى‏کرد. على‏علیه السلام یاران‏خود را گردآورد و براى رفع آن با آنان به‏مشورت پرداخت و در پایان جریربن عبدالله‏بجلى را که فردى دیندار و سخنور بود، براى‏راهنمایى معاویه به شام فرستاد. جریر نامه‏حضرت را براى معاویه بازخواند و آنگاه به‏نصیحت او پرداخت. معاویه چند روزى پیک‏امام را نزد خود نگه داشت و از پاسخ قطعى‏خوددارى ورزید. حضرت دگربار، یاران ویژه‏راگرد آورد و نتیجه رایزنى‏هاى پیشین را به آنان‏گوشزد کرد. اندیشه امیرالمؤمنین‏علیه السلام برآن‏بود که بى‏درنگ به سوى شام حرکت نمایند تافرصت جمع آورى نیروى گسترده و قوت یابى‏را از معاویه بگیرند. تمام مردم با حرکت وپیشروى به سوى شام مخالف بودند; مگر پنج‏نفر که عمروبن حمق خزاعى یکى از آن‏ها بود.آنان نزد امام به پا خاستند و گفتند: اى‏امیرالمؤمنین! این مردم از کشته شدن‏مى‏ترسند، اگر درنگ کنى، معاویه قوت گیرد وکارها دشوارتر شود. ما آرزوداریم یا بردشمن‏پیروز گردیم و یا در رکاب تو به شهادت‏رسیم. (3)
چون حضرت ناخشنودى مردم از رفتن به‏جانب شام را دید، تا برگشتن جریربن عبدالله‏در کوفه ماند و آنگاه به سوى کوفه حرکت کرد.پس از پیمودن مسافتى از راه، از پیوستن‏عمروبن عاص به معاویه و کجروى مردم‏دمشق آگاه گردید. وجود جنگ براى همگان‏قطعى شده بود. بار دیگر با مردم به مشورت‏پرداخت. سران سپاه و دانایانى چند از مردم‏به سخن پرداختند. عبدالله بن بدیل خزاعى‏در باره معاویه و ویژگیهاى اخلاقى او گفت:فرزند ابوسفیان آن چنان اسیرهواى نفس ودربند مقام ریاست است که هرگز با شخص‏پاک و عدالت‏خواهى چون امیرالمؤمنین‏علیه السلام‏بیعت نخواهد کرد.
در این هنگام جمعیت‏یک صدا سخنان اورا تایید کردند. آنگاه حجربن عدى و عمروبن‏حمق خزاعى در میان مردم برخاستند و باصداى بلند از اهل شام و مرام آنان بیزارى‏جستند و به لعن و نفرین معاویه پرداختند. امیرالمؤمنین‏علیه السلام عزم آنان را ستود، اما ازگفتار توهین‏آمیز بازشان داشت. عمروبن‏حمق گفت: یاامیرالمؤمنین‏علیه السلام، مگر مابرحق و آنان برباطل نیستند؟! حضرت پاسخ‏داد:
درست است، شما بر هدایت و آنان‏گمراهند. اما من به دلایلى چند، شما را از این‏گفتار باز مى‏دارم:
الف - معاویه به این گفتار سزاوار است ولى‏دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویى او آلوده‏شود.
ب - اخلاق اسلامى و شرافت فردى وخانوادگى با چنین برخوردى سازگار نیست.
ج - روش من نخست‏برراهنمایى افرادبرقرار است. نزد من پسندیده‏تر آن است که‏دعا گویید و از پروردگار بخواهید آنان را به راه‏راست هدایت کند. در این هنگام، عمروبن‏حمق خزاعى پیش روى على‏علیه السلام ایستادوگفت: اى امیرالمؤمنین! بیعت من با تو نه ازروى منفعت‏خواهى بود و نه در هواى مقام وریاست دنیوى، بلکه از این‏رو پیروى تو راء;33ج‏ج‏برخود واجب مى‏دارم و هرگز از فرمانت‏سربرنمى تابم. زیرا فضیلت و شرافت تو نزدمن چنان فراوان است که تنها به ذکر سه‏خصلت‏برسبیل اقتضا اشاره مى‏کنم:
الف - شجاع‏ترین فرد از آفریدگان خداى‏هستى.
ب - در خلقت و مروت پس از رسول‏خداصلى الله علیه وآله بى‏همتایى.
ج - مخزن دانش و اسرار مصطفى مى‏باشى.
اما در شرافت، نزدیک‏ترین مسلمان‏درمیان یاران و نزدیکترین خویشاوند درمیان قومان و نخستین ایمان آورنده درمیان‏هدایت‏یافتگان پیامبرخداصلى الله علیه وآله مى‏باشى.آرى اینان که بر شمردم، طاعت تو را در نزدمن واجب و محبت تو را در نهادم برهرعشقى‏غالب نموده است. اگر در راه خرسندى توکوهها را از جا برکنم، نزدم بسى‏آسان است وچنین مى‏دانم که یکى از هزاران حقوق‏واجبى را که از تو برگردن دارم، انجام نداده‏ام.
سخنان عمرو که نمودار ایمان ژرف وتلاش پایدارش بود، بر قریحه پاک على‏علیه السلام‏خوش افتاد و برایش بدین گونه دعا کرد:«اللهم نور قلبه بالتقى و اهدنا الى صراط‏المستقیم‏» (4) پروردگارا! قلب او را به نور تقواروشن کن و ما را به راه راست هدایت فرما.»
آنگاه فرمود: «اى عمرو، کاش در لشکر من‏صد مرد مانند تو مى‏بود!» (5)
چون به نزدیک صفین رسیدند و از حضورمعاویه در آن آگاه شدند، حضرت یاران خود رافراخواند و با آنان به مشورت پرداخت.تنى‏چند از سران سپاه امام برسرجان خویش‏با حضرت بیعت کردند که عمروبن حمق‏خزاعى یکى از آنان بود و برخى، آنان را همان‏«شرطة‏الخمیس‏» معروف امیرالمؤمنین‏علیه السلام‏دانستند.
اصحاب سر حضرت
پنج تن از یاران نزدیک امام که عمروبن‏حمق خزاعى یکى از آنان بود، نزد على‏علیه السلام‏آمدند و از او خواستند تا آشکارا نظر خود را درباره خلفاى پیشین بیان دارد. حضرت که‏چنان گفتارى را در آن روزگار خطیر به سوداسلام نمى‏دانست، خواسته آنان را نپذیرفت.اما نامه‏اى نوشت و به یاران ویژه خود فرمان‏داد تا در روزگاران پسین، در هنگام مناسب‏براى شیعیان بازخوانند و آنان را از اندیشه‏بلند امام درباره رخدادهاى پس از رحلت‏پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله آگاه گردانند. این نامه درکنار خطبه «شقشقیه‏» گواه گویایى رمظلومیت‏خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله به ویژه فضاى‏جانکاهى است که مولاى متقیان در آن‏مى‏زیسته است. متن نامه در برخى از تواریخ‏از جمله در «الغارات‏» ثقفى آمده که چکیده آن‏بدین قرار است:
پس از رحلت رسول خداصلى الله علیه وآله هرگزدرخیالم نمى‏گنجید و بر خاطرم نمى‏گذشت‏که عرب بعد از محمدصلى الله علیه وآله درامر خلافت، ازاهل بیتش روى گردانند و آن را به دیگرى‏سپارند. من مدتى از یعت‏باز ایستادم، زیراخود را از هرکس دیگر بدین امر سزاوارترمى‏دیدم، درنگ کردم تا وقتى دیدم برخى ازمردم از دین خدا باز مى‏گردند و خلافت دین‏محمدصلى الله علیه وآله و آئین ابراهیم خلیل‏علیه السلام دعوت‏مى‏کنند. اگر به یارى دین برنخیزم، در آن‏رخنه پدید مى‏آید و بناى مسلمانى ویران‏مى‏شود که مصیبت آن نیز از محروم شدن‏من از حقم (حکومت) که زوال‏پذیر است،بزرگتر است. در آن هنگام نزد ابوبکر رفتم وبیعت کردم و براى یارى اسلام به پا خاستم تااین که باطل نابود گردید. من همواره مصاحب‏و نیک‏خواه او بودم، تا مرگش فرا رسید.
یقین‏داشتم که اگر رفاقت و همکارى شدید عمر بااو نبود، ابوبکر راه مرا به سوى خلافت‏نمى‏بست. اما به سبب همان دوستى وهمکارى که بین آن دو بود، حکومت را به عمرداد. پس از پایان زندگى عمر نیز برهمین‏اندیشه بودم. لیکن او مراششمین نفر شوراى‏خلافت قرار داد. چون مى‏دانست، اگر خلافت‏به من رسد، در مدار اصلى خود قرار مى‏گیرد ودیگر به دست آنان نخواهد رسید. پس آن‏هانیز به امید آنکه روزى برآن چنگ اندازند، حکومت را به عثمان دادند. یکى از آنان گفت:اى پسرابوطالب! چقدر برحکومت آرزومندى!گفتم: تو از من بدان آرزومندتر هستى. من‏آرزوى میراث خویش را دارم و حقى را که خداو رسولش براى من قرار داده‏اند، طلب‏مى‏کنم. آیا من بدان سزاوارترم یا شما که من‏را از حق خودم دور مى‏سازید؟! آن‏هاباشنیدن این سخن تعجب کردند و از پاسخ‏بازماندند! «ان الله لایهدى القوم‏الظالمین.» (6)
نامه امیرالمؤمنین‏علیه السلام به یاران نزدیک‏خود نشانگر نکات زیادى است که در اینجا به‏طورکوتاه به سه نکته از آن اشاره مى‏شود:
1 - نوشتن چنین نامه‏اى از سوى على‏علیه السلام‏در آن موقعیت‏حساس و دستور آن حضرت‏بربازخواندن آن براى شیعیان آن هم درهنگام مقتضى، گواه گویایى است‏بر اطمینان‏ژرف امام از تعهد و روشن‏بینى درخواست‏کنندگان که عمروبن حمق نیز یکى ازآن‏هاست.
2 - در این نامه که با دست‏خط مبارک خودامیرالمؤمنین‏علیه السلام نگاشته شده است، به‏رخداد غدیر و حقوق خدادادى آن حضرت‏اشاره مستقیم شده و از این‏رو دشمنان شیعه‏نیز در بستر تاریخ تلاش زیادى براى از بین‏بردن آن به کار برده‏اند. این نامه براى‏دشمنان تشیع از چنان اهمیتى برخورداربود که معاویه با بهانه گیریهاى گوناگون تمام‏درخواست کنندگان و آگاهان از آن را به‏شهادت رساند، حتى درباره حجربن عدى نیزشفاعت نزدیکان خود را نپذیرفت و جهت‏دستگیرى و کشتن عمروبن حمق خزاعى‏براى کارگزاران خویش بخشنامه رسمى‏فرستاد. (7)
3 - اهمیت و برجستگى نامه چنان بود که‏معاویه و دیگر دشمنان تشیع با تمام سعى‏خود در از بین بردن آن ناکام ماندند وسرانجام در عرصه فرهنگى به تحریف چهره‏راویان و مخدوش ساختن معنویت‏درخواست کنندگان پرداخته‏اند. نام عبدالله‏بن وهب راسبى را که پیش از وجود نامه، درنهروان به دست امیرالمؤمنین‏علیه السلام کشته‏شده است را در ردیف درخواست کنندگان‏نامه آورده‏اند و شگفت‏تر این که از او نیز به‏عبدالله بن سبا (غالى خیالى)تعبیرکرده‏اند. (8)
ظلم ستیزى و زندگى مخفى
عمرو از دلباختگان امیرالمؤمنین‏علیه السلام بود.دوستى آن حضرت در ژرفاى جانش جاى‏داشت. خانه کوچک قلبش عرصه بى‏انتهایى‏از معرفت‏خدا و یاد او شده بود. او همه اینها رااز راهنمایى پیامبرصلى الله علیه وآله و دوستى على‏علیه السلام‏مى‏دانست. هیچگاه شیفته دنیا و مقامات‏زودگذر آن نشد و با دشمنان حقیقت که درآن روزها بازار گرم و دلفریبى نیز داشتند، انبازنگشت. هرجا افقى در یارى اهل‏بیت رسول‏خداصلى الله علیه وآله گشوده مى‏دید، بى‏درنگ بدان‏مى‏پیوست. در قیام حجربن عدى که بر ضدستم معاویه و در دفاع از حریم خاندان رسالت‏برپا شد، پیشگام بود. در هجوم سربازان زیادبن ابیه بریاران حجر، مردى از «بنى حمرء»گرزى برسرش کوبید، عمرو آن صحابى رشیدپیغمبرصلى الله علیه وآله از شدت و گرانى آن بر زمین‏افتاد. چون از سران قیام حجر به شمارمى‏رفت، یاران بى‏درنگ تن نیمه جانش را ازمیدان بیرون بردند و در خانه یکى از شیعیان‏پنهان کردند. (9)
پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت وچون ماموران زیاد در پى او بودند، شبانه ازکوفه گریخت. بنى‏امیه، عمروبن حمق ودوستانش را بسیار دشمن مى‏داشتند و براى‏از بین بردن آنان تلاش فراوان مى‏کردند.حکومت پلیسى معاویه ازهر ترفندى براى‏نابودى مخالفان سود مى‏جست و از این‏روعمرو پس از صلح امام حسن‏علیه السلام مخفى‏مى‏زیست و جاسوسان بنى‏امیه همواره به‏دنبالش بودند. ذهبى مى‏نویسد:
چون معاویه به حکومت رسید، گفت:«عمرو بن حمق با قوم خزاعه از طرفداران‏نیرومند على‏علیه السلام بود و اکنون خبرى از اونیست.» آنگاه به زیاد بن ابیه حاکم عراق‏نوشت: «هرجا او را یافتى، بى‏درنگ ما را آگاه‏ساز و بدان که او بر پیروى از راه على‏علیه السلام‏چنان پایدار است که پس از شهادت او و صلح‏حسن‏علیه السلام نیز، حاکمیت‏بنى‏امیه رانمى‏پذیرفت و همواره در پى‏نابودى آن بود،هرجا روزنه‏اى در دشمنى ما گشوده مى‏دید،به آن داخل مى‏شد. در قیام حجربن عدى که‏چندى پیش در کوفه پا گرفت، عمرو فعالانه‏شرکت جست و جزو سران آن به شمارمى‏رفت. در برخوردى که بین سربازان ما وقیامگران رخ داد، مجروح شد و از آن پس‏خبرى از او نیست.» (10)
چنان که یاد شد، عمرو در خانه یکى ازشیعیان کوفه پنهان بود. (11) تا جراحتش‏بهبود یافت. سپس همراه رفاعه بن شداد که‏او نیز یکى از بزرگان شیعه به شمار مى‏رفت،شبانه از کوفه گریخت. شب راه مى‏رفتند و درروز خود را از چشم مردم پنهان مى‏داشتند.بدین سان مدتى گذشت. سرانجام در نزدیک‏شهر موصل، در کنار روستاى نسبتا بزرگى‏غارى دیدند که از نظر آنان مکان مناسبى -هرچند درکوتاه مدت - براى زندگى به شمارمى‏رفت. غار در منتهى الیه کوه در بلندترین‏نقطه آن واقع بود. مکان غار از نظر جغرافیایى‏براى آنان موقعیتى ویژه داشت. عمرو و رفاعه‏با بهره‏گیرى از آن موقعیت مى‏توانستند به‏خوبى از اطراف خود مواظبت کنند وگروههاى تجسس دشمن را از دورترین ناحیه‏زیر نظر بگیرند. از این‏رو به سوى غار رفتند وخود را در آن مخفى کردند. (12)
هرچند جایگاه غار براى آن دو چشم اندازمناسبى به شمار مى‏آمد، اما وجود آن‏ها نیز ازدورترین منطقه، حتى از لابلاى تپه‏ها و کوره‏راههاى دور در چشم رهگذران و کشاورزان‏آن وادى متبلور بود. چندى گذشت تا این که‏برخى از مردم روستا که از آن سو رفت و آمدروزانه داشتند، به تدریج از وجود آن دو آگاه‏شدند و به کدخداى منطقه خبر دادند.کدخدا همراه گروهى از مردم و جمعى ازملازمان به سمت غار حرکت کرد. عمروبن‏حمق و رفاقة‏بن شداد که از دور نظاره‏گر آنان‏بودند، نخست آهنگ گریز کردند، اما وضع‏جسمانى عمرو از فرار بازشان داشت. شکم‏عمرو بن حمق آن صحابى باوفا و دیرین‏رسول خداصلى الله علیه وآله آب آورده بود. (13) و ضعف‏بدنى شدید، او را از دفاع کردن و یا گریختن ونجات یافتن مانع مى‏گشت. عمرو چاره‏اى جزتسلیم شدن نداشت، و حتى از پایان کار خودآگاه بود.
شهادت
سالیان پیش، آن هنگام که او هنوز دردوران جوانى به سر مى‏برد و گه‏گاه با پیامبرخداصلى الله علیه وآله نشستى تنها و دوستانه داشت، اززبان مبارک آن حضرت، از نحوه شهادت وشمایل قاتلان خود آگاه شده بود. یعقوبى به‏روشنى تصریح کرده که عمرو هنگام مشاهده‏جمعیت تکبیر گفت و از سخن رسول‏خداصلى الله علیه وآله در باره شهادت خویش یاد کرد. (14)
برخى از مورخان دستگیرى و شهادت‏عمروبن حمق را در اثر مارگزیدگى دانسته وتصریح کرده‏اند: عمروبن حمق در نزدیکى‏موصل به غارى پناه برد. چون براى‏دستگیرى‏اش رفتند، مارى او را گزیده بود وماموران عمرو را مرده یافتند. آنگاه سر او رابریدند و به نزد معاویه فرستادند. (15)
روشن است که سابقه «مارگزیدگى‏» برگرفته‏از نقشه‏ها و تبلیغات معاویه است. زیرا براى‏فرزند ابوسفیان که گستره قلمروى‏اش بر پایه‏تزویر اداره مى‏گشت، ترفندهاى این چنینى‏بس عادى بود. به هرحال آنچه از بررسى‏تواریخ به خوبى روشن است، ناتوانى عمروبن‏حمق بر اثر مریضى یاد شده است که به جزاندکى از مورخان جملگى بر آن تصریح‏کرده‏اند. رفاعه بن شداد جوانى بى‏باک ونیرومند بود; خواست تا در برابر هجوم دشمن‏از عمرو دفاع کند اما عمرو او را از نبرد بازداشت و گفت: پیکار تو براى من سودى‏نخواهد داشت. اگر مى‏توانى، خویش رابرهان، شاید که در آینده براى اسلام سودمندگردى. رفاعه براسب نشست. برگوشه‏اى ازجمعیت‏حمله برد. هرچند با تیر یکى ازتیراندازان مجروح گردید لیکن راهى گشود وجان به سلامت‏برد. به هرحال عمرو به دست‏حاکم و همراهان گرفتار آمد. چون از نامش‏پرسیدند; پاسخ داد: «آن کسى هستم که اگررهایش کنید، براى شما از کشتن او بهتراست.» او را به نزد حاکم موصل بردند. فرماندارموصل عبدالرحمن بن عثمان ثقفى، خواهرزاده معاویه بود. چون از جانب پدرنسب معروفى نداشت! در میان مردم خود را بانام مادر خود یعنى ابن‏ام حکم مى‏خواند.عبدالرحمن عمرو را شناخت. بى‏درنگ پیکى‏به سوى شام گسیل داشت و معاویه را ازدستگیرى عمرو آگاه کرد. معاویه در پاسخ‏نوشت: «به من خبر رسیده است که او بازوبین‏نه بار در بدن عثمان فرو برده است. پس شمانیز او را با همان رفتار به قتل رسانید.»ماموران پیکر عمرو را زیر ضربات زوبین‏گرفتند. در نخستین یا دومین ضربه به‏شهادت رسید. (16)
عبدالرحمن از دشمن‏ترین مردم به مولاى‏متقیان على‏علیه السلام بود. زیرا مادرش خواهرمعاویه بود و از سوى دیگر، پدرش عثمان‏ثقفى در جنگ حنین به دست على‏علیه السلام کشته‏شده بود. او کینه رسول خداصلى الله علیه وآله وعلى‏مرتضى‏علیه السلام را از جاهلیت در دل داشت وبه یاران و شیعیان آنان سخت دشمنى‏مى‏ورزید. عمرو هم صحابى کوشا و باوفا بودکه افتخار تفقد و دعاى مخصوص پیامبرصلى الله علیه وآله‏را همراه داشت و هم شیعه مخلص و مبارزجنگهاى امیرالمؤمنین‏علیه السلام به شمار مى‏آمد.از این‏رو عبدالرحمن پس از آنکه او را به‏بدترین وجه به شهادت رساند، سراز بدنش‏جدا کرد و به کوفه نزد زیاد بن ابیه فرستاد.زیاد سراو را بر نیزه کرد و به گونه‏اى آشکارروانه شام نمود. (17)
سر عمرو به دربار معاویه رسید. همچنان‏که یاد شد، عمرو از یاران بزرگ و پارساى‏رسول خداصلى الله علیه وآله بود. و پس از رحلت‏حضرت‏نیز یکى از شخصیتهاى انقلابى و ظلم ستیزبه شمار مى‏رفت. او همواره در پیشاپیش‏رخدادهاى حق‏جویانه قرار مى‏گرفت و درجهان اسلام چهره‏اى معروف داشت.مسلمانان آگاه به دیده شخصیت وعظمت‏به‏او مى‏نگریستند. معاویه که در عرصه قدرت‏جز از افق سیاست‏به دوام و نفوذ خودنمى‏نگریست، برآن شد تا از خون عمروبن‏حمق سودگیرد و شوکت‏بنى‏امیه را بیش ازپیش در چشم مخالفان نمایان سازد.
ابن اثیر مى‏نویسد: چون فرستاده زیاد بن‏ابیه سرعمرو بن حمق خزاعى را به درباردمشق گسیل داشت، معاویه نیز براى‏ترساندن مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزه‏زدند (18) و در میان شهر و محله‏هاى اطراف‏گرداندند. (19) سپس بردروازه شام که پر رفت وآمدترین مکان شهر بود، نصب کردند تامردمى که شاهد گرداندن آن نبوده‏اند، به‏نیکى بنگرند. (20)
بیشتر مورخان نوشته‏اند که: «کان اول‏راس حمل فى‏الاسلام من بلد الى بلد (21) ;سرعمرو بن حمق نخستین سرى بود که دراسلام گرداندند و از شهرى به شهر دیگربردند.» و یزید نیز که خود را فرزند خلف پدرمى‏دانست، به پاس‏داشت‏سنت معاویه،سرامام حسین‏علیه السلام فرزند و جانشین رسول‏خداصلى الله علیه وآله را بر نیزه در بلاد گرداند.
پى‏نوشتها:
1 - ابن اثیر، الکامل فى‏التاریخ، ج 4،
2 - ابن مسکویه الرازى، تجارب الامم، ج 1، ص 297.
3 - ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص 465.
4 - الفتوح، ص 496; ابوحنیفه دینورى، اخبارالطوال، ص‏165.
5 - محدث قمى، سفینة‏البحار، ج 2، ص 360.
6 - عبدالحمید آیتى، ترجمه الغارات، ص 111; ابن قتیبه،الامامه و السیاسه، ج 1، ص 154.
7 - محمد بن جریرطبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 94.
8 - بلاذرى، انساب الاشراف، ج 4، ص 135.
9 - تاریخ طبرى، ج 6، ص 142; ابن قتیبه، المعارف، ص‏291; ابن عبدالبرقرطبى، الاستیعاب، ج 3، ص 257; الکامل، ج‏2، ص 459; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 52.
10 - الذهبى، تاریخ الاسلام، ج 8، ص 88.
11 - تاریخ طبرى، ج 6، ص 142، الکامل فى‏التاریخ، ج 2،ص 459.
12 - المعارف، ص 291; الاستیعاب، ج 3، ص 257; البدایة‏و النهایة، ج 8، ص 52.
13 - الکامل، ج 2، ص 492.
14 - تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 164.
15 - المعارف، ص 291; الاستیعاب، ج 3، ص 489.
16 - تاریخ طبرى، ج 2، ص 265; یعقوبى، ج 2، ص 165;ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 304; الکامل فى‏التاریخ،ص 492; ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 219; ابن خلدون، العبر،ج 3، ص 14; ابن عبدالوهاب، نهایة‏الارب فى فنون الادب، ج 20،ص 334.
17 - انساب الاشراف، ج 2، ص 281.
18 - اسدالغابه، ج 4، ص 219.
19 - محمدحسین الحائرى، دائرة‏المعارف، ج 13، ص 489.
20 - انساب الاشراف، ج 5، ص 282.
21 - المعارف، ص 291; الاصابه، ج 4، ص 624;الاستیعاب، ج 3، ص 258; طبقات الکبرى، ج 4، ص 304;تاریخ الاسلام، ج 8، ص 88; البدایة و النهایة، ج 8، ص 52.

تبلیغات