چکیده

سرزمین شبه جزیره، پیرامون مهم‌ترین کانون‌های تمدنی تاریخ بشر جای دارد، اما تاریخ باستانی آن بسیار مبهم است و هیچ آگاهی سامان‌مند و و دقیقی درباره روی‌دادهای گوناگون دوره‌های تاریخی این منطقه در دست نیست و از این‌رو، بررسی این گذشته پوشیده، تنها با مطالعه کتیبه‌ها و سنگ‌نوشته‌ها و گزارش‌های مکتوب سرزمین‌های هم‌سایه آن و شعرها و گزارش‌های موجود درباره «ایام‌العرب» امکان می‌پذیرد. هم‌چنین، آشنایی با دگرگونی‏های این پیشینه و پیوندهای قبیله‌ها با یک‏دیگر و شناخت گروه‌هایی که در درازنای تاریخ این سرزمین به رقابت می‏پرداختند، برای مطالعه تاریخ آغاز اسلام به‌ویژه دگرگونی‌های دوران زندگی پیامبر اعظم و حوادث سراسر سده نخست هجری ناگزیر می‌نماید؛ زیرا گمان می‌رود که تاریخ آغاز اسلام و نخستین سده هجری، بازتولید بسیاری از رقابت‌ها، هم‌گرایی‌ها یا کشمکش‌های روزگار جاهلیت بوده باشد.

متن

تاریخ باستانی عربان، هنوز مبهم و خاستگاه و روی‌دادهای نخستین دوره‌های زندگی آنان ناشناخته است. اگر پنج کتاب اورانیوس به نام Apabixa (تک‌نگاری ویژه‌ای درباره قوم عرب) می‌بود، شاید ویژگی‌های بهتر و بیش‌تری درباره آنان شناخته می‌شد. آنچه را درباره عرب‌ها می‌دانیم، بیش‌تر از گزارش‌های آشوری، روایت‌های نویسندگان مسلمان طبقات و تاریخ سه قرن پایانی پیش از اسلام و کتیبه‌های نبطی و عربی آن دوران به دست آمده است.
به‌گمان، آرامی‌های نخستین که در 880 پیش از میلاد در بخش بالا (علیا)ی فرات با بت زمانی  درگیر شدند و به براندازی حاکم دست‌نشانده پادشاه آشوری (آشور نصیرپال) کمک کردند، نیاکان عربان بودند. عربان، بعدها سیاست ضد آشوری آنان را پی گرفتند. نام [این قوم] در طلیعه تاریخ، نخست در 854 پیش از میلاد آمده است:
اردوی گیندی‌بو  عرب با یک هزار گله شتر از منطقه اریبی به بیریدری  حاکم دمشق که همان بنهداد دوم است که در انجیل آمده، پیوستند و بر ضد سلمانسر سوم وارد جنگ شدند که گفته شده در این نبرد که موسوم به «قرقر» بود، پادشاه آشوری پیروز شد.
شاید این اردو، در جایی نزدیک جنوب شرقی دمشق بوده باشد. بی‌گمان، سرچشمه‌های عنصر بَدوی شبه جزیره عربی را در منطقه میان سوریه و بین‌النهرین و سرزمین سوریه (کهن‌ترین مرکز سامیان) باید جست.
اگر پیش‌فرض ف.هومل (F.Hommel) در قومیت‌شناسی ، درست باشد که [نام] سرزمین «مگان» بر «معان» عربی تطبیق می‌کند و این منطقه، خاستگاه پادشاهی عرب جنوبی به شمار رود، طایفه مینوئن‌های عرب جنوبی، می‏بایست از عربان بدوی سرزمین امپراطوری نارام‌سین  بابلی (2284-2320 ق.م)، مستقل می‌بودند. البته اثبات این فرض دشوار است [و] بنابراین، سیاست سنتی پشتیبانی عربان را از بابل بر اثر روابط دیرین سیاسی و فرهنگی‌شان با بابلیان، آشکارا می‌توان فهمید.
جایگاه جغرافیایی سرزمین اریبی میان سوریه و بین‌النهرین و تأثیرگذاری عرب‌ها در حمل و نقل جاده‌های تجاری راه خلیج فارس به سوریه و مصر و از مصر به جنوب عربستان که در مسیر وادی دواسیر، از میانه فلات نجد می‏گذرد و به معین می‌انجامد، در روی‌دادهای تاریخی خاور نزدیک بسیار تأثیر گذارده و کشمکش برای چیرگی بر این بزرگ‌راه‌های مهم، ویژگی دوره تاریخی سال‌های دو هزار پیش از میلاد و دوره رومی بوده است.
زبیبه، مَلکه منطقه اریبی، در 738 پیش از میلاد؛ یعنی دوران پادشاهی تیگلات پیلسرسوم (745 ـ 726 ق.م) که غزه، بر پایانه جاده بخور (جای پیوند جنوب عربستان به دریای مدیترانه) فرمان می‌راند، خراج‌گزار پادشاه آشوری و به‌گمان، حاکم واحه دومة‌الجندل و کاهنه بزرگ قبیله قدار بود .
تیگلات آشوری، ادبعیل عرب را به نمایندگی خود در سرزمین موصری (شمال و مرکز حجاز) گمارد که جاده بخور از آن می‌گذشت و در 732 پیش از میلاد، ملکه دیگر اریبی، شمسی را به فرمان درآورد. شمسی به جرگه ]ضد آشوری[ پادشاه دمشق و چندین قبیله عرب پیوسته بود. [مَسْعا  (massā)، تیماء، خَیفا ، بَدنَ در جنوب شرق واحة العلاع، دَیْدان و سَبَاء (سبائیان)، از این قبایل عربی به شمار می‌رفتند[. او دو شهر را از شهرهای پادشاه دمشق، فتح کرد و به محاصره اردوی وی پرداخت؛ چنان‌که او ناگزیر شد شتران سفید را خراج بدهد. این قبیله‌های عرب نیز به پرداخت خراج وادار شدند و ادبعیل  (The Adbeēl) نیز که در نزدیکی غزه بود، ناگزیر]دوباره[ اربابیِ آشوریان را پذیرفت.
تیگلات پیلسرسوم، برای مطمئن شدن به وفاداری ملکه شمسی، وزیر مختاری در دربار او گمارد. شهرهایی که پادشاه آشوری آنها را گرفت در مسیر «جاده کاروان» در جنوب حرّان و شمال حجاز بود و این، روشن می‌سازد که موضوع کشمکش‌ها، گرفتن بخش شمالی جاده کاروان از مأرب به غزه بوده است.
به هر روی، توفیق یافتن او در فرمان‌پذیر کردن این مردم، نه کامل و نه پایدار بود؛ زیرا سارگن دوم (705-722 ق.م)، پادشاه دیگر آشوری در 715 بار دیگر با قبیله خیفا جنگید و آنان را شکست داد. هم‌چنین، خراج‌گزاری دوباره ثمود (قوم غرب واحة تیماء) و مرسیمانی (قوم جنوب عقبه) و شمسی، ملکه اریبی و سبائیان گزارش شده است.
عربان در 703 (زمانی که یتیع ملکه بعدی اریبی بود)، در برابر سناخریب، پادشاه آشور (681-705 ق.م)، از مردوخ ـ اَپَل ـ اِدّینا، پادشاه بابل پشتیبانی کردند، اما آشوریان سپاهیان عرب را اسیر کردند و به‌گمان، سناخریب چیرگی فراوانی بر عرب‌ها یافت؛ چنان‌که هردوت  وی را «پادشاه عربان و آشوری» خواند.
سناخریب پس از شکست بابل، به اردوی قبایل عرب تابع ملکه «تعیل خُنو» حمله
کرد (689) و به تاراجشان پرداخت و آنها را به درون بیابان‌های پیرامون دومة‌الجندل
راند. ساکنان این واحه بزرگ، به قبیله قدار وابسته بودند که بر منطقه شمال عربستان (پالمیرا) فرمان می‌راند. ملکه و کاهنه دومة‌الجندل و خزاعیل، پادشاه اریبی و نائب او،
به این منطقه پناه بردند. خزاعیل ‌اندکی بعدتر، پس از جنگی با ملکه گریخت،
اما آسارهادون، جانشین سناخریب او را بخشید و رئیس همه قدار شناخت. خزاعیل
در 675 درگذشت و پسرش یتع، بر جای او نشست. وی خراج گزافی به پادشاه
آشوری می‌پرداخت؛ زیرا وی، «تَبُع» دختر ملکه «تعیل خنو» را به نام ملکه به خزاعیل بازگردانده بود.
آسارهادون در 676 در برابر بوز و خَزو  در وادی سیرحان لشکر کشید. هنگامی که شمش ـ شوم ـ اکین ، پادشاه بابل در برابر آشور بانیپال شورید، قدار نیز به فرمان‌دهی یتع، به کارهای جنگی در برابر وی دست زد و مرزهای غربی آشور؛ یعنی حماء و ادوم را غارت کرد، ‌اما به بیابان عقب رانده شد. اندکی بعد، دوباره ایالات آشوری را غارت کرد، اما باز هم ناگزیر، به حرّان گریخت و مردم (رعیت‌) یتع ‌در همین زمان به دلیل ویرانی سرزمین‌هایشان در این جنگ و گریزها خشمگین شدند و او را خلع کردند و بیرون راندند. او در فرار، اسیر و به نینوا برده شد.
نبیتی و قدار که در پالمیرا و جنوب دمشق و حرار (جنوب وادی سیرحان) بودند، به نیروهای آشوری دمشق سرسپردند. دمشق نیز پس از تسخیر، سراسر ویران شده بود. گروهی در این زمان نیز در بابل با پادشاه آن‌جا نبرد می‌کردند.
اریبی و قبیله‌های نبیتی و قدار، دیگر بار چیرگی آشوری را رسمی دانستند. گزارش ثبت شده بعدی (نزدیک به 580 ق.م)، قدار را قبیله‌ای می‌خواند که بابلیان را به فرمان خود درآوردند. تلاش‌های فراوانی در روزگار آشوری برای بازگرداندن نظم به عربستان صورت پذیرفت، اما همواره پی‌آمدی نداشت. تنها چیزی که به دست آمد، نگاه‏بانی جاده‌های مهم تجاری و مجازات راهزنانی بود که به قبیله‌های مستقل گردن‌کِش وابسته بودند.
عنوان «پادشاهان» که بیش‌تر در گزارش‌های آشوری دوباره پدیدار شده، معنایی بیش از «رئیس محلی» یا «شیخ» نداشته است و این، بسی پیش از پدید آمدن قدرتی «شبه‌ پادشاهی» و واقعی، به کوشش این شیخ‌های عرب بود. بنابراین، «پادشاهان عربستان و همه پادشاهان عرب که در بیابان زندگی می‌کنند»، شیوخ بدوی‌اند . پادشاهان عربستان، به‌راستی، شیوخ مستعمره‌ها بودند. مانند شیخ سکنه واحه ‌بوز در وادی سیرحان. بسیاری از این مستعمره‌ها را پادشاهان جدید بابلی تصرف کردند. تیماء که نبونید (545-525 ق.م) آن‌جا را گرفت، در این دسته می‌گنجد.
جنگ‌آوران عرب، چندین سال بعد (539 ق.م)، کوروش دوم [کبیر] را در گرفتن بابل یاری داند . هنگامی که خاور نزدیک به امپراطوری هخامنشی پیوسته بود، عربان بار دیگر گله‌هایی از شتر به خشایارشاه، پادشاه بزرگ ایران دادند ، اما بیش‌ترشان در درگیری‌ها بر ضد ایران، همچنان به پادشاهان آسیای صغیر می‌پیوستند؛ چنان‌که ارقدس ، پادشاه آنان از متحدان کراسوس به شمار می‌رفت .
عنوان «پادشاه اعراب» مذکور در [نوشته‌های] هرودوت ، شاید پادشاهی لحیانی  در مرزهای مدین با مرکزیت اگرا هگرا (پانصد تا سیصد پیش از میلاد) بوده باشد که بعدها نبطیان جانشین آنان شدند. بر پایه گزارش لی‌وی و پلینی ، اسکندر پس از گرفتن قلمرو امپراطوری هخامنشی، عربستان را نیز به فرمان خود درآورد. عربان در آن هنگام، ناگزیر لباس و نیرو برای ارتش یونان فراهم می‌آوردند و خود در کارهای نظامی [یونانیان] شرکت می‎‏کردند. برای نمونه، آنان در دفاع از غزه و در نبرد رافیه، در کنار آنتیوخوس سوم بودند .
هرچند بطلمیوس، بخش غربی عربستان را پس از مرگ اسکندر گرفت، بیش‌تر عرب‌ها به آنتیوخوس پیوستند . به‌گمان، این دسته از عربان، نیاکان نبطیان شمرده می‌شدند. گروه‌های عرب در جنوب لبنان گرد آمدند و در سوریه بیش‌تر، عهده‌دار حمل و نقل در جاده تجاری بزرگ پترا ـ دمشق ـ بین‌النهرین بودند ؛ چنان‌که تیگرانس عربان بدوی را نیز با همین هدف جای داده بود .
آنان در نبرد میثرداتِیَن  همراه رومیان جنگیدند و در نبرد سوریه، لشکر رومی را به فرمان‌دهی پُمپی ، به ستوه آوردند، اما سرانجام از او شکست خوردند. آنان به کاسیوس (53 ق.م) و کراسوس در برابر پارتیان خدمت کردند.
امپراطوری روم شرقی، سیاست جذب عربان را به نام متحد و یاور در برابر خویشاوندانشان در بادیه‌الشام و در برابر پارتیان دنبال کرد و و آن را گسترش داد. غسانیان در سرزمین‌های مرزی عربستان و سوریه دست نشانده روم به شمار می‌رفتند؛ چنان‌که سرزمین‌های مرزی فرات در جنوب بابل (حیره) تا 602 میلادی به فرمان‌دهی لخمیان، دست‌نشانده فارس شمرده می‌شد.
عربان در سده چهارم میلادی، به ظاهر در زمینه پرورش شتر و حمل و نقل در جاده بخور [پیش رفتند و] به جنوب عربستان نفوذ کردند. آنان را در کتیبه‌های سبایی با نام اعراب یاد کرده‌اند. شمار عرب‌ها افزون بر سکنه بومی، فراوان بود و با آمدن نامشان در عنوان و لقب حاکم سبایی، بر اهمیت آنان تأکید می‌شود، اما این جایگاه سیاسی، مانع درآمدن خویشاوندان آنان به شمال غرب عربستان و نزاع‌های جنگ‌مانند با پادشاهان عربستان جنوبی نشد. شاه امروءالقیس بن‌عمرو، نجران؛ یعنی قلمرو پادشاه شَمَّریورعیش را محاصره کرد و به‌گمان، او بود که به چیرگی عربستان جنوبی بر منطقه عصیر و جنوب حجاز پایان داد. وی در اوایل قرن چهارم توفیق یافت که نیروهای قبیله‌های اسد و نزار را به سوی خود جذب کند و خود را «پادشاه همه اعراب» بخواند. او دسته‌ای را از سواره نظام عرب به رومیان داد. این روی‌داد، آشکارا در کتیبه نبطی النمر (328 م) آمده است.
شاهزادگان خاندان «دجاعیم» ، از اواخر سده چهارم میلادی تا صد سال، رهبران قبیله بنوصالح، حاکمان دست‏نشانده امپراطوری بیزانس در مرزهای سوریه بودند و در آن‌جا قلمرویی را که نگاه داشتند که آرام آرام در نیمه دوم سده پنجم میلادی، به غسانیان سرسپردند. افسوس که درباره آنان چیز درخوری از منابع عربی به دست نمی‌آید.
قبیله کنده، کمابیش در میانه سده چهارم میلادی، پس از نبرد درازی با حضرموت که در سنجش با کنده، رتبه پایین‏تری داشت، ناگزیر یمن را ترک کرد و به سرزمین معدّ رفت. این منطقه در غمردی کنده در پایانه جنوب غرب نجد به فاصله دو روز راه از مکه جای گرفته بود. اگرچه رهبران کنده، در جایگاه پادشاهان قبایل ربیعه و مضر، بر قبیله‌های بدوی نجد از زمان حضورشان در آن‌جا چیره بودند، پادشاهی واقعی کنده و تحقق ائتلاف قبایل عربی با فرمان‌پذیری از حمیری یمن، با «حجر اکیل المُرار » آغاز شد.
بر پایه روایتی یمنی، هنگامی که تُبعَّ بن‌کُریب به عراق حمله آورد، او پادشاه معد بود. البته شاید حمله‌ها بر ضد ایران یا حکومت دست‌نشانده آن (حیره) سامان گرفته باشد؛ حمله‌هایی که به پشتیبانی کندیان و به کوشش حمیریان صورت پذیرفت. هم‌چنین با توجه به این روایت، حجر با قبیله‌های ربیعه به بحرین لشکر کشید و در رأس بنوبکر، به مرزهای لخمیان حمله کرد و آنان را از چیرگی بر سرزمین بکر بازداشت؛ چنان‌که «پادشاه اعراب در نجد و سرزمین‌های مرزی عراق» خوانده شد.
به‌گمان، گستره فرمان‌روایی او بیش‌تر عربستان مرکزی و یمامه را دربرمی‌گرفت. وی پس از دوره پادشاهی بلند و موفق درگذشت و در بطن عاقیل در راه میان مکه و بصره در جنوب وادی الروما به خاک سپرده شد. قبیله ربیعه عمروالمقصور، پس از مرگ وی نزدیک به 478 میلادی، پسرش را با همان چیرگی پدر نپذیرفتند و به راهنمایی کُلیب بن‌وائل، رهبر بنوتعلب به نبرد با حمیریان حامی عمرو بن‌حجر پرداختند.
کلیب و عمرو، هر دو در این درگیری (نزدیک به 490 م)، کشته شدند. سلسله کنده با رسیدن حارث بن‌عمرو به قدرت، بسیار توان‌مند گردید. مورخان بیزانسی او را به نام «Arethas» و رئیس ساراسن‌ها شناخته‌اند. وی با رومیان بر ضد ایران و لخمیان حیره پیمان بست.
قبیله‌های بکر و تغلب، در درگیری‌‌ها و لشکرکشی‌ها بر ضد حیره (نزدیک به 503 م)، بسیار تأثیر گذاردند. سرانجام حارث در متحد کردن قبیله‌های نجد با وجود یک پادشاهی بزرگ توفیق یافت و چنان‌که به ایران یورش برد، به حمله‌هایی به قلمرو روم دست زد. البته این سخن که حارث، سوریه و پادشاهان غسانی را به فرمان درآورد، اغراق‌آمیز است. صلح 502 میلادی، پایان جنگ‌ها بر ضد روم بود و بی‌گمان، سپاهیان حارث در سال بعد (503 م) با رضایت و پشتیبانی رومیان به حیره حمله کردند. حارث، به بزرگ همه عربان در عراق بدل شد (503-506م) و منذر لخمی که هیچ کمکی از پشتیبان خود (قباد، پادشاه ایران) نگرفت، نزد حارث سرسپرد و با هِند، دختر او ازدواج کرد.
به هر روی، چیرگی بر سرزمین لخمیان کامل نبود. بر پایه روایتی از عربستان جنوبی، فرات (کانال الصرا) با موافقت قباد و حارث، در نزدیکی دجله و در فاصله اندکی از بغداد، مرز شمالی قلمرو حارث خوانده شد. با توجه به این روایت، حتی پس از اینکه پادشاه انوشیروان، منذر را در حیره به قدرت بازگرداند، حارث آنچه را در آن سوی رودخانه سواد داشت، تا 28- 527 میلادی حفظ کرد. بنابراین، روزگار فترت کندیان در حیره تا سال‌های 525-528 میلادی (هنگامه ناتوانی امپراطوری ایران بر اثر پاگرفتن جنبش مزدکی) پایان نیافت. به‌گمان، حارث زمانی در جایگاه دست‌نشانده قباد، پادشاه ایران بر عراق تا عمان حکومت کرده است. او پس از سقوط مزدکیان به ناچار گریخت و همه دارایی‌هایش را از دست داد و منذر، 48 تن را از اعضای خانواده حارث کشت، اما وی بار دیگر توانست به رومیان نزدیک و حتی به فرمان‌روایی بر عربان در مرزهای امپراطوری روم شرقی منصوب شود. او سرانجام در 528 میلادی در گذشت. نام او در این زمان در منابع بیزانسی آمده است. دومین دوره عظمت قدرت کندیان در عربستان، با مرگ او به پایان رسید.
حارث، متصرفات خود را مانند سراسر نجد، بخش‌های وسیعی از حجاز، بحرین و یمامه، میان پسرانش بخش کرد. [پسران او]، رؤسای قبیله معّد بودند. حجر، پسر بزرگ‌تر وی که بر سراسر کنده برتری داشت، در شورش قبیله اسد کشته شد و میان شرحبیل و سلمه، دو پسر دیگر او پس از مرگ پدر درباره تقسیم قدرت و فرمان‌روایی بر قبیله‌های ربیعه و تمیم و دست گشادن بر نیمه شرقی پادشاهی کنده، درگیری روی داد و شرحبیل در نبرد الکلاب (چاهی میان کوفه و بصره) اندکی پس از 530 میلادی کشته شد. به‌گمان قوی، این جدایی و اختلاف با هم‌دستی منذر و بنو تغلب و بکر تحقق یا شدت یافت که پس از اخراج سلمه پیروز به منذر پیوستند. معدیکرب، رئیس قیس عیلان دیوانه شد یا در نبرد اُوار از میان رفت و عبدالله از پنجمین پسر حجر که بر قبیله ربیعه از عبدالقیس در بحرین فرمان می‌راند، بعدها سخنی به میان نیامده است.
بنابراین، پادشاهی خاندان حجر آکیل المرار فروپاشید و مردمان کنده یا شمار فراوانی از آنان به حضرموت هجرت کردند و کمابیش در 543 میلادی در آن جای گرفتند. بر پایه کتیبه‌ای سبَئی، آنان در کنار سد مأرب جای‌گیر شدند. کوشش‌های إمروالقیس، شاعر معروف و پسر حجر، برای بازگرداندن قدرت شاهی پدرش به کمک امپراطوری بیزانس، پی‌آمدی نداشت. وی در آنکارا پیش از 544 میلادی درگذشت. شاید قیس بن‌سلمه، از پسر‌عموهای امروالقیس و رئیس کنده و معد، همان «Kaisos» بوده باشد که از امپراطور، فرمان حکم‌رانی را بر فلسطین دریافت و منذر بن‌نعمان لخمی ]درگذشته 554 م[ را شکست داد.
گزارش‌ها درباره کشمکش قبیله‌های بدوی عربستان با یک‌دیگر، با نام «ایام العرب» سامان یافته و به لشکر‌کشی به خیبر در 567 میلادی در کتیبه‌ای عربی در حّران اشارتی رفته است. وجود پادشاهان قبیله‌های مستقل و جدا از یک‌دیگر [در این سرزمین]، بر پایه سخنان پیش‌گفته و درون‌مایه کتیبه نبطی یافته شده در امّ‌الجمال (کمابیش 250 میلادی) ثابت می‌شود؛ زیرا در [این کتیبه] از یک پاشاه تنوخ سخن به میان آمده است.
 
گزیده کتاب‌شناسی
فهرست بلند منابع این مقاله را در دائرة المعارف اسلام می‌توان یافت، اما شماری از منابع مهم آن چنینند:
1. O.Blau, Arabien im sechsten jahruhunderi, ZDMG, 1869, 579 ff.
2. E.Glaser, skizze der Geschichte und Geographie Arabiens,ii,Berlin 1890, 232 ff.
3. idem, Zwei Inschriften uberden Dammbruch von Márib, MVAG 18,7,55.
4. M .Hartmann, die Arabische Frage, Der isLamische Orient ii, Leipzig 1909, 479 ff.
5. F. HommeL, EthnoLogie und Geographie des aLten orients, 550, 578 ff…;
6. Th. NoLdeke, Die Ghssânischen Fürsten aus dem Hause Gafnas Abh. A kad. , BerLin 1887. S. Smitn, Events in Arabia in the sixth century A.D., BSOAS,xvi, 1954, 425-68. … ;
7. W. caskeL, Entdeckungen in Arabian Arbeitsge meinschaft für Forschung des Landes Nordrhein – West – faLen, Hft. 30,1954

تبلیغات