آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

او از یاران بزرگ و با وفاى امام حسین(ع) و مردى شایسته وشریف بود; رزمنده‏اى دلیر و جنگجویى توانا شمرده مى‏شد و درمیان قبیله خود، که در کوفه سکونت داشتند، مى‏زیست. وى را زهیربن قین بن قیس انمارى بجلى مى‏خواندند. (1)
ویژگیهاى زهیر بن قین
1- شجاعت و پایمردى زهیر وى را بر آن داشت در کنار مدفعان‏اسلام قرار گیرد. او در برخى فتوحات اسلامى شرکت جست وافتخاراتى بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوى در این باره‏مى‏نویسد: «له فى المغازى مواقف مشهوره و مواطن مشهوده‏» (2) در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودى داشته است.
از موارد شرکت زهیر در فتوحات همانا شرکت در غزوه بلنجر است‏که خاطره‏اى نیز از آن باز گفته است. و در آینده به آن خواهیم‏پرداخت.
نمونه دیگرش حضور در کربلاست. او بحق بازوى تواناى امام شمرده‏مى‏شد. رشادت و دلاورى او چنان بود که امام حسین(ع) در روزعاشورا، هنگام تنظیم سپاه خود که بیش از هفتاد نفر بودند، وى‏را بر میمنه گمارد; حبیب را در میسره جاى داد، خود در قلب‏سپاه قرار گرفت و پرچم را به برادرش عباس سپرد. (3)
2- از دیگر ویژگیهاى زهیر سخنورى اوست که زبانزد خاص و عام ودوست و دشمن بود. او آنچنان بر گفتار مسلط بود که گاه از اومى‏خواستند در جمع حاضر شود و در دفاع از امام حسین(ع) سخن‏بگوید.
3- سومین ویژگى زهیر، که در حقیقت مهمترین ویژگى اوست، عشق‏به امام زمانش حسین بن على(ع) است.
زهیر در گفتار و عمل، در راه و کربلا در مواقع مختلف، این‏ویژگى را بخوبى به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملش‏در روز عاشورا بهترین گواه بر درستى این سخن است.
او در شب عاشورا، هنگامى که امام حسین(ع) اجازه رفتن به وى‏داد، اظهار داشت: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا ا اترک ابن رسول‏الله(ص) اسیرا فى ید الاعداء و انجو انا؟! لا ارانى الله ذلک‏الیوم.» (4) نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیافرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجات‏دهم؟! خداى آن روز را به من نشان ندهد.
زهیر در راه مکه تا کوفه، هنگامى از خدمت امام حسین(ع) بازگشت، همسر و یارانش را مخاطب قرار داد و گفت:
من تصمیم گرفته‏ام همراه حسین باشم تا جانم را فدایش سازم و... (5)
پیوستن به حسین(ع)
زهیر بن قین در سال شصت هجرى به مقصد فریضه حج، همراه همسر وگروهى از یارانش، کوفه را ترک کرد.
او، پس از انجام فریضه حج، مکه را ترک گفت و رهسپار کوفه شد.
زهیر و یارانش آنقدر تند مى‏رفتند که در کوتاهترین زمان نزدیک‏منزلگاه رسیدند. آنها همواره مى‏کوشیدند که قدرى دورتر از محل‏استقرار موقت امام حسین(ع) فرود آیند.
امام و یارانش در محلى به نام زرود (6) فرود آمدند و چادرهاى‏خود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتراز چادرهاى امام جایى مناسب نیافت، چادرهاى خود را در همان‏حوالى برپا ساخت. شیخ عباس قمى مى‏نویسد: گروهى از قبیله فزاره‏و بجیله چنین روایت‏شده است: هنگام مراجعت از مکه، با زهیر بن‏قین بجلى همراه بودیم. در منازل، که به حضرت امام حسین(ع)مى‏رسیدیم، از او دورى مى‏کردیم; زیرا سیر با آن حضرت را دوست‏نمى‏داشتیم. ناگزیر هرگاه امام حرکت مى‏کرد، زهیر مى‏ماند وهرگاه آن حضرت توقف مى‏کرد، زهیر به راه مى‏افتاد. در یکى ازمنازل، آن حضرت در طرفى منزل کرد و ما نیز ناگزیر در طرف دیگرفرود آمدیم. هنگامى که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه رسولى ازطرف امام حسین(ع) آمد و پس از ابراز سلام، به زهیر گفت:
ابا عبد الله(ع) تو را مى‏خواند.
ما از نهایت‏حیرت لقمه‏هایى که در دست داشتیم، افکندیم ولحظه‏اى ساکت و بى‏حرکت ماندیم، گویا پرنده‏اى بر سر ما نشسته‏است.
همسر زهیر، که دلهم نامیده مى‏شد، به زهیر گفت: سبحان الله،فرزند پیامبر(ص) تو را مى‏طلبد و تو در رفتن درنگ مى‏کنى... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه مى‏فرماید.
زهیر برخاسته، خدمت‏حضرت رفت و زمانى نگذشت که شاد و خرم، باچهره بر افروخته، نزد همسر و یارانش باز گشت. بى‏درنگ دستورداد خیمه‏اش را برکنند و نزدیک سراپرده‏هاى آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایى، به اهل‏خود بپیوند; زیرا نمى‏خواهم که از سوى من زیانى به تو رسد. (7)
مفید اضافه مى‏کند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوست‏دارد، همراهم باشد، چه بهتر; و گرنه این آخرین دیدار ماست.
سپس گفت: شما را از حقیقتى آگاه مى‏کنم. یادم نمى‏رود، وقتى درغزوه بحر (8) شرکت کردیم; خداوند پیروزى را نصیب ما گردانید وغنمایمى به دست آوردیم. سلمان فارسى، همراه ما بود، هنگامى که‏دید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از این‏پیروزى که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایى که به دست‏آوردید، شادمانید؟! گفتیم: آرى.
سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یارى اوخوشحال‏تر باشید از آنچه که امروز بر آن دست‏یافتید. و اکنون‏من با شما خدا حافظى مى‏کنم. (9) آرى او با اهل و یارانش خداخافظى کرد تا به دنبال گمشده‏اى که سالها در پى‏اش بود، برود.
او همه چیز و همه کس را رها کرد و رفت تا حسینى شود و جان خودرا نثار حسین و مکتب و عقیده وى کند.
نقش زهیر در حادثه کربلا
زهیر همسر خود را طلاق گفت، از یاران خود جدا شد، به اردوگاه‏حسینى پیوست و در شمار سربازان شیفته و فدایى امام حسین(ع)جاى گرفت. او در طول مسیر در موارد گوناگون، از جاى برمى‏خاست‏و به تایید سخنان امام مى‏پرداخت. بخشى از مواردى که زهیرارادت راستین خود را به نمایش گزارد، چنین است:
1- حمایت از امام در ذو حسم
پس از برخورد امام با سپاه حر در محلى به نام ذو حسم (10) امام(ع) در جمع حاضران سخن گفت. آنگاه زهیر از جاى برخاسته،به یاران امام گفت: شما سخن مى‏گویید یا من آغاز کنم؟
گفتند: آرى، تو سخن بگوى.
زهیر، پس از به جاى آوردن حمد وثناى خداوند، امام را مخاطب قرار داد و گفت: اى فرزند رسول‏خدا، سخنانت را شنیدیم... به خدا سوگند، اگر دنیا براى ماباقى بود و قرار بود در آن بمانیم و جدایى از این دنیا به‏معناى یارى تو بود; باز همراهى شما را برمى‏گزیدیم. امام(ع)،ضمن ستودن روحیه بالاى او، برایش دعاى خیر کرد. (11)
2- پیشنهاد جنگ در بین راه
کاروان حسینى به موازات سپاهیان حر حرکت مى‏کرد که ناگه از دورسوارى نمایان شد. او پیک ابن زیاد بود و نامه‏اى از سوى وى‏براى حر آورده بود. در آن نامه، ابن زیاد نوشته بود: با رسیدن‏این نامه بر حسین بن على فشار بیاور و او را در بیابانى بى‏آب‏و علف فرود آر.
حر متن نامه را براى امام خواند و آن حضرت رادر جریان ماموریت‏خویش قرار داد. امام فرمود: پس بگذار ما دربیابان نینوا یا غاضریات و یا شفیه فرود آییم.
حر گفت: نمى‏توانم با این پیشنهاد شما موافقت کنم; زیرا من‏دیگر در تصمیم‏گیرى آزاد نیستم و همین نامه‏رسان جاسوس ابن‏زیاد است...
در این هنگام، زهیر بن قین گفت: براى ما جنگیدن با این گروه‏اندک از نبرد با افراد بسیارى که پشت‏سر آنهاست آسان‏تر است.
به خدا سوگند، طولى نخواهد کشید که لشکریان بسیارى براى حمایت‏از اینان مى‏رسد و دیگر ما در برابر آنان توان مقاومت نخواهیم‏داشت.
امام(ع) در پاسخ به پیشنهاد زهیر فرمود: «ما کنت لابداهم‏بالقتال.» من هرگز شروع‏کننده جنگ نخواهم بود. (12)
3- دفاع از امام حسین در حین ماموریت
در عصر تاسوعا، هنگامى که عمر بن سعد یارانش را فرمان داد تابه اردوگاه حسین بن على نزدیک شوند، حضرت به برادرش عباس‏فرمود: عباس جانم، فدایت گردم; برادرجان، سوار شو، آنها راملاقات کن و بپرس براى چه آمده‏اند؟
عباس با بیست‏سوار، که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز درشمار آنها بودند، به دیدار یزیدیان رفت. و به آنها گفت: چه‏مى‏خواهید؟ گفتند: از امیر فرمان رسیده یا تسلیم شوید یابجنگیم.
گفتند: درنگ کنید تا آنچه مى‏گویید به ابى عبد الله(ع) برسانیم.
یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور.
عباس باز گشت تا به حسین خبر دهد. یارانش ماندند تا با آنهاگفتگو کنند. حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مایلى، با این‏قوم سخن بگو و اگر مى‏خواهى، من سخن بگویم.
زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادى و خود نیز بدین امر بپرداز.
حبیب به آنها گفت: به خدا، فرداى قیامت پیش خدا بد مردمى‏اند،کسانى که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادت‏کنندگان‏این شهر را که نماز شب مى‏گزارند، کشته باشند... .
عزره گفت: هر چه توانى خود ستایى کن.
زهیر گفت: اى عزره، خدا او را ستوده و رهبرى کرده، اى عزره،از خدا پرهیز کن من برایت‏خیر مى‏خواهم; به خدا سوگند، اى‏عزره، تو از آنهایى که گمراهى را برکشتن پاکدامنان یارى‏مى‏دهند... .
عزره پاسخ داد: اى زهیر، تو نزد ما از شیعیان این خانواده‏نبودى، تو عثمان‏خواه بودى.
زهیر گفت: از موقعیتى که اکنون دارم، درنمى‏یابى که ازشیعیانم. به خدا نه من نامه‏اى به حسین نوشتم و نه هرگز پیکى‏در پى‏اش فرستادم و نه وعده یارى‏اش دادم; در راه با اوبرخوردم، به یاد رسول خدا و موقعیت وى افتادم و دانستم که به‏سوى دشمن مى‏آید... .
پس بر آن شدم یارى‏اش کنم، در حزب او درآیم و جانم را فدایش‏سازم; براى آن که شما حق خدا و رسولش را ضایع کردید. (13)
4 - یادآورى به قمر بنى هاشم
پس از برگشتن سپاه عمر سعد به اردوگاه خویش، این بار صداى شمربن ذى الجوشن به گوش رسید که با صداى بلند مى‏گفت:
کجایند فرزندان خواهر ما، کجاست عباس و برادرانش؟
امام حسین(ع) فرمود: جوابش دهید، گر چه فاسق باشد.
قمر بنى هاشم به دستور ابى عبد الله(ع) سمت او رفت تا سخنش رابشنود. اما بى‏درنگ، در حالى که بر او و امانى که داده بودلعنت مى‏فرستاد، باز گشت. زهیر بن قین از جاى برخاسته، قمربنى هاشم را مخاطب قرار داد و گفت: تو را از حدیثى که قبلا آن‏را شنیده‏ام، آگاه سازم؟!
عباس فرمود: آرى، حدیث را بیان کن.
زهیر گفت: وقتى پدرت خواست ازدواج کند از برادرش عقیل، که‏انساب عرب را مى‏شناخت، خواست همسرى برایش برگزیند که دلیران‏او را به دنیا آورده باشند تا فرزندى به دنیا آورد که فرزندنش‏حسین را در کربلا یارى کند. آگاه باش! پدرت تو را براى چنین‏روزى ذخیره کرده; پس هرگز در یارى برادرت و حمایت از خواهرانت‏کوتاهى مکن.
قمر بنى هاشم به زهیر گفت: زهیر، تو در چنین روزى مرا به حمایت‏تشویق مى‏کنى; به خدا سوگند امروز صحنه‏اى به تو نشان دهم که‏مانند آن را ندیده باشى. (14)
5- زهیر و مراتب عشق به رهبرى
در شب عاشورا هنگامى که حضرت خطبه خواند و یاران خود را ازآخرین وضعیت آگاه ساخت، یکى از کسانى که لب به سخن گشود واظهار عشق و وفادارى کرد زهیر بن قین بود. او، پس از اظهاروفادارى مسلم بن عوسجه، از جاى برخاست و گفت: به خدا سوگند،من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزاربار; و خداى عزوجل با کشته شدن من مرگ را از تو و جوانان وخاندانت دور سازد. (15)
6- سخنان زهیر در روز عاشورا
کثیر بن عبد الله شعبى گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بن‏قین سوار بر اسب دم‏بلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد وگفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم مى‏دهم; بر مسلمان‏لازم است‏برادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر وهمدین بودیم; تا شمشیر میان ما جدایى نیفکنده هم‏کیش هستیم واندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیسر افتد، رشته‏برادرى مى‏گسلد; ما امتى باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شمارا به فرزندان پیامبر خود محمد(ص) آزمود تا بنگرد چه کاره‏ایم.
ما شما را به یارى او و کناره‏گیرى از سرکش فرزند سرکش‏عبید الله بن زیاد مى‏خوانیم، زیرا جز بدى از آنها ندیده ونبینند; چشمان شما را میل مى‏کشند، دست و پاى شما را مى‏برند،شما را بر دار مى‏آویزند، گوش و بینى مى‏برند و نیکان ودانشمندان شما چون حجر بن عدى و اصحابش و هانى بن عروه ومانند وى را مى‏کشند.
در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: به‏خدا بازنمى‏گردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیرعبید الله ببریم.
زهیر گفت: اى بندگان خدا; پسر فاطمه به دوستى و نصرت از زاده‏سمیه شایسته‏تر است. اگر یارى‏اش نمى‏کنید، به خدا پناهتان باد;
ولى او را نکشید و به یزید وا گذارید به جانم سوگند، که یزیدبا نکشتن حسین هم از طاعت‏شما راضى است.
شمر تیرى سمت وى‏افکند و گفت: خاموش باش، ما را از پرگویى خسته کردى.
زهیر گفت: اى بدوى‏زاده، با تو سخن نمى‏گویم; همانا تو از چهارپایانى.
به خدا، گمان ندارم دو آیه از قرآن درست‏بدانى.
مژده‏ات باد به رسوایى و عذاب دردناک قیامت.
شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت.
زهیر گفت: مرا از مرگ مى‏ترسانى؟! به خدا، مرگ با حسین نزد من‏بهتر است از آنگونه با شما جاویدان بمانم.
سپس خطاب به مردم گفت: اى بندگان خدا، این پست جفاجو وهمگنانش شما را از دینتان نفریبند; به خدا، شفاعت محمد(ص) به‏مردمى که خون فرزندان و خاندان او را مى‏ریزند و کسانى که آنهارا در این ستم یارى مى‏کنند و مدافعان آنان را مى‏کشند، نمى‏رسد.
مردى او را ندا داد که، ابى عبد الله مى‏گوید: بیا به جان خودم،اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنهاابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادى و دعوت را بدانها ابلاغ‏کردى. (16)
7- دفع هجوم وحشیانه
در روز عاشورا شمر بن ذى الجوشن به چادرها و محل استقرار حرم‏اهل بیت (علیهم السلام) هجوم برد و فریاد زد: آتش بیاورید تااین خانه را با ساکنانش آتش بزنم.
زنان در حالى که فریادمى‏زدند از خیمه بیرون دویدند. امام حسین(ع) فریاد کشید:
اى فرزند ذى الجوشن آتش مى‏طلبى که خانه را بر اهل بیت من به‏آتش بکشى، خدا تو را به آتش بسوزاند.
در این لحظه زهیر به همراه ده تن از یاران امام، جهت دفع حمله‏آنان، به شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از حریم حسینى دورساخت. و در این درگیرى، ابا عزه ضبابى، که همراه شمر حمله کرده‏بود، به دست زهیر بن قین کشته شد. (17)
8- پیکار سخت
زهیر، همانند دیگر یاران امام حسین(ع)، در مصاف با دشمنان ازمکتب و عقیده و امامش سخت دفاع کرد و در حمایت از محبوب ومقصودش، لحظه‏اى کوتاهى نورزید. ابو محنف مى‏نویسد: پس از شهادت‏حبیب، بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت. زهیر بن قین همراه حر واردمیدان شد. آن دو نبردى سخت کردند. هرگاه دشمن اطراف یکى رامى‏گرفت، دیگرى به یارى‏اش مى‏شتافت و نجاتش مى‏داد تا اینکه حربه شهادت رسید. آنگاه که نماز خوف به امامت ابى عبد الله(ع)خوانده شد، زهیر بار دیگر به میدان آمد و نبردى سخت آغاز کرد;
نبردى که مانند آن دیده یا شنیده نشده بود. او همچنان که بردشمن حمله مى‏کرد، چنین رجز مى‏خواند:
«انا زهیر و انا ابن القین‏» «اذودکم بالسیف عن حسین‏»
من زهیرم و فرزند قین هستم و با شمشیر خود شما را از حسین(ع)دور مى‏سازم.
سپس به طرف امام باز گشت و چون در مقابل امام قرار گرفت، چنین‏گفت:
فدتک نفسى هادیا مهدیا الیوم القى جدک النبیا و حسنا و المرتضى علیا و ذا الجناحین الشهید حیا
جانم فدایت‏باد که هدایت‏یافت و هدایت گردید. امروز جدت‏پیامبر را ملاقات مى‏کنم، همچنین برادرت حسن و پدرت على مرتضى وآن شهید زنده‏اى را که خداوند دو بال به او بخشید، ملاقات خواهم‏کرد.
گویا زهیر با این جملات با امام وداع کرد و بار دیگر رهسپارمیدان نبرد شد. او همچنان به پیکار ادامه داد تا اینکه کثیر بن‏عبد الله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله بردند و او را به‏شهادت رساندند. (18)
حضور امام بر بالین زهیر
ابن شهرآشوب مى‏نویسد: پس از شهادت زهیر، امام حسین(ع) بربالین وى آمد و چنین فرمود: «لا یبعدنک یا زهیر و لعن الله‏قاتلیک لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر.» اى زهیر، خداوند تورا از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند; شبیه آن لعنتى‏که مسخ‏شدگان به شکل بوزینه‏گان و خوکان را فرا گرفت. (19)
این مختصرى از زندگى سرباز عاشق و شیفته ابى عبد الله(ع)، زهیر بودکه در کربلا افتخار آفرید و با افتخار به شهادت رسید. «فسلام‏علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث‏حیا»
پى‏نوشتها:
1- ابصار العین، ص 161.
2- همان.
3- همان، ص 165.
4- معجم رجال الحدیث، ج‏7، ص‏297.
5- بحار الانوار، ج 44، ص 372.
6- منزلى است‏بین ثعلبیه و خزیمیه براى کسى که به طرف کوفه‏مى‏رود. (معجم البلدان، ج‏3، ص‏139)
7- منتهى الآمال، ج 1، ص 325.
8- در تاریخ طبرى ج‏3، ص 302 کلمه بحر، بلنجر آمده است.
بلنجر شهرى در بلاد خزر است که در سال‏33 به فرماندهى سلمان بن‏ربیعه باهلى فتح شد.(معجم البلدان، ج 1، ص‏489) اما ابن حجردر الاصابه: بلنجر را در سرزمین عراق مى‏داند. (الاصابه، ج 2، ص‏274.)9- ارشاد مفید، ص 204.
10- بضم حا و فتح سین، نام کوهى است.
11- ابصار العین، ص 162.
12- سخنان حسین بن على، ص‏117.
13- رموز الشهاده، ص‏99.
14- مقتل الحسین(ع)، ص‏209.
15- رموز الشهاده، ص 101; ارشاد مفید، ج 2، ص 92.
16- رموز الشهاده، ص 108.
17- ابصار العین، ص‏166; تاریخ طبرى، ج‏3، ص‏326.
18- تاریخ طبرى، ج‏3، ص 328.
19- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص‏103.
 

تبلیغات