آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

در میان موجوداتى که در جهان طبیعت زندگى مى‏کنند، انسان از ویژگى‏هایى برخوردار است که مقام او را از دیگر موجودات ممتاز نموده است . ریشه این ویژگى‏ها و امتیازات این است که او گذشته از حیات طبیعى و غریزى، از حیات روحانى و عقلى نیز برخوردار است . حیات روحانى و عقلانى انسان بعد اصیل و بنیادین شخصیت انسان را تشکیل مى‏دهد . این بعد از حیات و شخصیت انسان در قلمرو قدرت و اختیار او قرار دارد و او مى‏تواند در چگونگى شکل گرفتن و فعلیت‏یافتن آن تاثیرگذار باشد .
از سوى دیگر، حیات آدمى در عرصه اجتماع، مى‏تواند قوام و دوام داشته باشد . زندگى فردى اگر هم امکان‏پذیر باشد، اما قطعا رشد و تکامل انسان در پرتو زندگى اجتماعى امکان‏پذیر خواهد بود .
زندگى اجتماعى زمینه‏ساز برخورد منافع و مقاصد مختلف و متعارضى نیز هست، و چه بسا غریزه خودخواهى و منفعت‏جویى انسان‏ها، سبب تعدى به حریم و حقوق یکدیگر شود . چنان که شواهد تاریخى این واقعیت تاریخ را تایید مى‏کند . از این رو، حق با مسؤولیت و تکلیف ملازمه دارد . مسؤولیت و تکلیف ضامن اجراى حقوق بشر خواهد بود . این امر بشر را به وضع قوانینى که بیانگر حقوق و تکالیف افراد جامعه نسبت‏به یکدیگر باشد، وادار کرده است . بدین جهت پیوسته در جوامع بشرى قوانین و مقرراتى (ساده یا پیچده) وجود داشته است .
این نیاز بشرى سبب شده است که خداوند علیم و حکیم به حکم آن که بشر را براى رسیدن به غایت و کمال مطلوبش آفریده است، براى آن که راه درست رسیدن به این مقصود را بداند، و حدود تکالیف و حقوق خود را به خوبى بشناسد، قوانین و مقرراتى را براى او تشریع و توسط پیامبران و رسولان خود به بشر ابلاغ کرده است . البته، قوانین و مقررات الهى در حقوق و تکالیف اجتماعى منحصر نمى‏گردد، چرا که ایشان گذشته از بعد حیات اجتماعى و ارتباط به همنوعان خود، با آفریدگار خویش، و جهانى که در آن زندگى مى‏کند و با وجود خویش نیز ارتباط دارد، و در این حوزه‏ها نیز مسؤولیت‏هایى را بر دوش دارد که با عملى ساختن آن‏ها مى‏تواند راه کمال و سعادت را بپوید . بدین جهت، پیامبران الهى همان‏گونه که بشر را به قسط و عدل اجتماعى فرا خوانده‏اند، به پرستش خداوند نیز دعوت کرده‏اند، و مسؤولیت‏هاى اخلاقى او را یادآور شده‏اند .
شکى نیست که دیدگاه مکاتب و افراد نسبت‏به حقوق و مسؤولیت‏هاى بشر، با توجه به نوع جهان‏بینى آن‏ها متفاوت خواهد بود . این مطلب که ایشان از چه حقوقى برخوردار است، و چه مسؤولیت‏هایى بر دوشش دارد بستگى به این دارد که انسان چیست؟ و از چه ابعاد وجودى برخوردار است؟ و براى چه هدف و مقصودى آفریده شده است؟ از این رو، قوانینى که مکاتب مادى یا سکولار در باره حقوق و تکالیف بشر وضع کرده و مى‏کند، با قوانین الهى در این باره متفاوت و احیانا متعارض خواهد بود .
از آن‏جا که جهان‏بینى الهى از منظرى بالا و والا به انسان و جهان مى‏نگرد و همه ابعاد و زوایاى وجود او را در نظر مى‏گیرد . باید گفت: که قوانین الهى، کامل‏ترین قوانین است، و در نتیجه مرزهاى حقوق و تکالیف بشر را کامل‏تر از هر مکتب و آیین دیگرى بیان نموده است .
«و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون .» (1)
دین اسلام کامل‏ترین دین و آیین آسمانى است، بدین جهت آخرین دین و شریعت الهى نیز مى‏باشد . چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آخرین پیامبر است و پس از او نه پیامبرى برانگیخته خواهد شد و نه شریعتى جدید براى بشر نازل خواهد شد . خداوند قرآن کریم را تصدیق کننده کتاب‏هاى آسمانى پیشین و نیز مهیمن بر آن‏ها مى‏داند، چنان که مى‏فرماید:
«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه‏» (2)
«یعنى قرآن کریم کتابى آسمانى است که حقانیت کتاب‏هاى آسمانى پیشین را تصدیق مى‏کند و نسبت‏به آن‏ها مهیمن و مراقب است، و کاستى‏هاى آن‏ها را جبران مى‏کند . آن کتاب‏ها نسبت‏به زمان خود کامل‏ترین آیین هدایت‏بودند، و اما نسبت‏به زمان حاضر و قرن‏هاى آینده تا پایان جهان، به کتاب آسمانى کامل‏ترى نیاز است که گذشت زمان بر آن تاثیر نگذارد و همه قواعد و اصول هدایت‏بشر را در برداشته باشد .»
بر این اساس، قرآن کریم که خوشبختانه از تحریف لفظى (اعم از کاهش و افزایش) مصون مانده است، استوارترین منشور الهى براى تبیین حقوق بشر و تکالیف و مسؤولیت‏هاى او است . و جاى تاسف است که تدوین کنندگان اعلامیه‏هاى حقوق بشر در جهان غرب از این سرچشمه زلال هدایت‏بهره نگرفته و به تفکر، اندیشه و دانش محدود بشرى بسنده کرده‏اند . با آن که برترى قوانین اسلامى در عرصه حقوق و مسؤولیت‏هاى بشرى نسبت‏به قوانین بشرى که در جهان غرب تدوین گردیده است، مورد توجه عده‏اى از متفکران و حقوق‏دانان منصف غربى بوده است . یکى از این متفکران «مارسل بوازار» است که در کتاب «اسلام و حقوق بشر» این حقیقت را با تاکید و شهامت تحسین برانگیزى بیان کرده است . مقاله حاضر برگزیده‏اى از نظریه‏هاى نامبرده در باره مبانى و مزایاى حقوق بشر در اسلام است . از آن جا که در عصر ما بحث‏حقوق بشر از جاذبه و اهمیت ویژه‏اى برخوردار است و برخى از نویسندگان مسلمان که آشنایى کافى با مبانى حقوق اسلامى ندارند، و از طرفى، مرعوب تفکر و فرهنگ غربى مى‏باشند . چنین پنداشته‏اند که براى رسیدن به جامعه‏اى آرمانى راهى جز تبعیت از قوانین غربى وجود ندارد و نظام حقوقى اسلام پاسخ‏گوى نیازهاى حقوقى بشر جدید نیست . مطالعه دیدگاه متفکران چون بوازار در این باره مى‏تواند سودمند و راه‏گشا باشد . چرا که:
خوش‏تر آن باشد که وصف دلبران گفته آید در زبان دیگران
دیدگاه دانشمندانى چون آقاى بوازار ناپختگى و ناسپاسى آن دسته از نویسندگان مسلمان که گفته‏اند:
اسلام بیش از آن که به حقوق بشر بپردازد، به تکالیف بشر پرداخته است، و پیش از آن که انسان را صاحب حق بداند، او را مکلف مى‏شناسد . و جایگاه حقوق بشر در تعالیم اسلامى اندک بوده و با حقوق بشر جدید در دنیاى غرب قابل مقایسه یا رقابت نیست، را آشکار مى‏سازد .
با این امید که این نوشتار براى خوانندگان گرامى سودمند باشد، عنان قلم را به آقاى بوازار مى‏سپاریم . (3)
بینش توحیدى اسلامى
از دیدگاه اسلام خدا موجودى مطلق، با قدرت کامله و مشیت ازلى است . تجرد الهى، او را از تمامى کائنات ممتاز مى‏سازد، اعتقاد به ذات برتر لایتناهى، ازلى و ابدى، که زندگى هر مسلمان را در خود گرفته و غالبا بر زبان‏ها جارى است، به هیچ وجه بدان معنا نیست که رابطه با خدا و توسل به او را دشوار کند . قرآن مانند کتب آسمانى پیش از خود، حجاب چهره جان را به یک سو مى‏افکند و آدمى را با خدا مرتبط مى‏سازد . خلقت انسان بنابر مشیت الهى به گونه‏اى است که توانایى ادراک مفهوم وجود مطلق را واجد است .
برداشت اسلام از وجود خدا در رابطه با انسان، على الاصول با اعتقاد مسیحیت که عیسى را پسر خدا پنداشته و روح خدا را در کالبد آدمى، از راه حلول و از طریق تعمید وارد ساخته است، تفاوتى آشکار دارد . هیچ فرد مسلمانى در وجود خود این جرات را احساس نمى‏کند که یک باره شریک خدا گردد . او پرتوى از عظمت الهى را در درون خود احساس مى‏کند .
پیروان مسیحیت‏با پذیرش حلول، امیدوارند به سعادت ابدى نائل شوند و با تشبه به خدا، به قداست و عشق ازلى متصف گردند . پیروان اسلام، با وجودى که به تجربه‏اى از وجود زنده و ابدى، بنابر تعالیم قرآن، دست‏یافته‏اند، در مساله رابطه خدا با انسان، با مسیحیت هم داستان نیستند .
مسلمانان خود را از شناسایى ذات و حقیقت‏خدا ناتوان مى‏دانند و بنا به توصیه پیامبر صلى الله علیه و آله به جاى تفکر در ذات خدا، در صفات او مى‏اندیشند .
شمار این صفات نودونه است که «اسماءالحسنى‏» نامیده مى‏شوند . به طور کلى اطلاق این اسامى به واجب الوجود، بى‏پایانى و عظمت‏خدا را توصیف مى‏کند . و در حقیقت‏خدا مصداق کامل این صفات است و عظمت او در پایه‏اى است که مثل و نظیرى براى او متصور نیست .
به اعتقاد مسلمانان، عظمت مطلق خداوند; عنایت و رحمت او را به بندگان منع نمى‏کند . رحمت الهى شامل حال همه انسان‏هاست . شناخت رحمت الهى با معرفت‏به قدرت کامله او مرتبط است . توجه به این نکته و درک این ارتباط است که اسلام را نسبت‏به سایر ادیان امتیاز مى‏بخشد و چهره یک مسلمان را به روشنى تصویر مى‏کند .
تقدیر و اختیار
مساله تقدیر در کلیه ادیان توحیدى مطرح شده و اختصاص به اسلام ندارد . با این حال از تعمق در آیات قرآن بدین نتیجه مى‏رسیم که دین اسلام در باره آزادى و مسئولیت کامل بشر اصرار ورزیده و قاطعانه از این حق دفاع کرده است . بنابراین، عملا مساله تقدیر به صورت مطلق در این دیانت مصداق ندارد . قبول دخالت تقدیر در رفتار روزمره فرد مسلمان به دشوارى هایى منجر مى‏شود . واژه تقدیر که در ابتدا (با توجه به آزادى بشر) مورد قبول عقل نیست، با این حال، از دیدگاه دیانت، انگیزه اصلى شمول رحمت الهى در حق انسان است . از این رو، در اسلام تا حدودى پذیرفته شده است .
در قرون اولیه اسلام، مساله قضا و قدر، منشا بحث و گفت‏وگوى بسیار بوده است . در این بحث‏ها انگیزه‏هاى سیاسى نیز غالبا وارد شده است . بعضى از خلفا نیز در قبول تاثیر قضا و قدر و رد عقاید فلاسفه عقلى مذهب، اصرار ورزیده‏اند . تا بدین وسیله اکمیت‏خود را بر مسلمین به گردن مشیت الهى بیندازند و به حکومت ظالمانه خود ادامه دهند .
بدون شک، دلایلى که متکلمان له یا علیه قضا و قدر در آثار خود ذکر کرده‏اند، نخستین شالوده بنیان تفکر، مبنى بر عقل و استدلال در فرهنگ اسلامى بوده است .
بررسى رویدادهاى تاریخى، تا حدودى قادر است گرایش مسلمین به قبول نظریه قضا و قدر را در دوره‏هایى از تاریخ، توجیه کند و دلایل چشم‏پوشى پژوهندگان غرب در شناخت مظاهر تمدن و فرهنگ اسلامى و اصرار ورزیدن در انتساب عقیده جبر و تقدیر به اسلام را باز شناسد . امروزه اهل سنت‏بر این عقیده‏اند که وقوع تمام اتفاقات و حوادث عالم، منبعث از اراده و مشیت الهى است . هیچ حادثه‏اى در جهان روى نمى‏دهد مگر آن که قبلا در لوح محفوظ ثبت‏شده است .
خداوند بشر را به ایمان و اطاعت و عمل صالح دستور مى‏دهد . از سوى دیگر سرپیچى از دستورات الهى، شرارت و بى‏ایمانى مخلوق، بنابر مشیت‏خداست . با این همه، شر مستقیما از اراده خدا سر نمى‏زند، چون با مصلحت انسان سازگار نیست، بلکه عامل ارتکاب شر، وسوسه است . آن که عقیده دارد خداوند از معاصى آدمى خشمگین نمى‏شود، بى‏گمان مشرک است، همه اعمال آینده بشر از ازل در علم خداوند پیش‏بینى شده است و هر که جز این پندارد، علم الهى را انکار کرده است .
در قرآن آیات بسیارى در مسؤولیت و مجازات انسان و آزادى او در گزینش خیر و شر، وجود دارد، زیرا اگر جز این باشد، مجازات انسانى که در رفتار خود مجبور است، خلاف عدالت الهى خواهد بود . علاوه بر این خداوند در مکتب اسلام، به عدالت متصف است .
با این که تقدیر در برابر عقل قرار دارد و مشیت الهى در نظام خلقت مؤثر است، با این وجود خداوند راه راست را به انسان‏ها مى‏شناساند تا مطابق عقل و وجدان خود رفتار کنند . بنابراین، آزادى انسان، اختیار امورى است که قرآن آن را تایید کرده باشد و نظیر سایر موجودات تابع قانون موجبیت (4) نیست . هر انسانى مسؤول عمل خویش است و در صورت ارتکاب گناه و انتخاب بدى‏ها، روز قیامت‏بازخواست و مجازات مى‏شود . خداوند داراى آزادى مطلق است، و آزادى انسان پرتوى از آزادى او است .
دیانت اسلام، بین مشیت الهى و مسؤولیت انسان (بر مبناى خردمندى و آزادى) هم‏آهنگى به وجود آورده است‏خداوند در آیات 38 و 39 سوره نجم مى‏فرماید:
«الاتزر وازرة وزر اخرى و ان لیس للانسان الا ما سعى‏»
«برنخواهد داشت هیچ بردارنده‏اى بار گناه دیگرى را، و نرسد آدمى را مگر آن چه به جا آورده است .»
انسان در نگاه اسلام
قرآن در باره هیچ موضوعى بیش‏تر از انسان گفت‏وگو نکرده است . انسان را داراى روح غیرمادى و برخوردار از سعادت ابدى به معناى واقعى کلمه معرفى کرده است . در حقیقت، هویت انسان و سرنوشت پس از مرگ او را «روح‏» تعیین مى‏کند . از دیدگاه اسلام، روح، واقعیتى است ناشناخته و وصف‏ناپذیر .
«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الاقلیلا .»
«مى‏پرسند تو را از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را نداده‏اند از علم، مگر اندکى .» (5)
«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم .»
«انسان با وجود ضعف به نیکوترین صورتى آفریده شده است .» (6)
داستان آفرینش آدم، پدر انسانیت روشن‏گر مقام والاى آدمى است، او مستقیما با اراده خدا، از گل ساخته شده و سپس در آن «روح‏» دمیده شده است . از این داستان، رمز دوگانگى تن و جان آدمى را مى‏توان دریافت:
روان متعالى او، که به سوى خدا رهسپار است و طبیعت مادى او، که در چنگال وسوسه گناه گرفتار آمده است:
«و لقد کرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا .»
«گرامى داشتیم فرزندان آدم را و برداشتیم ایشان را در بیابان و دریا و روزى دادیم ایشان را از پاکیزه‏ها و برترى دادیم ایشان را بر بسیارى از آن چه آفریده‏ایم برترى دادنى .» (7)
قرآن، به انسان‏ها، ارزشى والاتر از فرشتگان مى‏بخشد، با این همه عنصر نخستین خلقت آدمى را خاک قرار داده است تا با وقوف به این حقیقت، از خود پرستى و غرور، دورى گزیند .
نافرمانى آدم، موجب گردید که از بهشت‏بیرون رانده شود . در باب انگیزه خروج آدم و حوا از بهشت، مفسران تعبیرات مختلفى کرده‏اند، ولى قدر مسلم، بیرون راندن آن‏ها به خاطر سرپیچى از فرمان خدا بوده نه بدان گونه که بعضى پنداشته‏اند به علت چشیدن میوه درخت ادراک (معرفت .) زیرا مطابق آیات قرآن، خداوند هرگز با علاقه و اشتیاق ایشان به معرفت اشیا نه تنها مخالفتى ندارد، بلکه پیوسته آدمى را به علم آموزى و تفکر تشویق مى‏کند .
اسلام، اندیشه سقوط اخلاقى آدم در برابر تعرض شیطان و در نتیجه انحطاط اخلاقى انسانیت را، برخلاف نظر ادیان مسیحیت و یهود، مردود مى‏شمارد . آن چه که انسانیت را توجیه مى‏کند، حیات اخلاقى انسان‏هاست .
از دیدگاه اسلام، انسان موجود تیره بختى که تنها با لطف معجزه آساى خدا از مهلکه نجات یابد، تلقى نمى‏شود، بلکه انسان موجود خردمندى است که از آزادى و اختیار بهره‏مند است و توانایى شناخت نیک و بد را داراست . او مسؤول سرنوشت‏خویش است و در برابر قانون الهى قرار دارد تا رفتار خود را با دستورات آن هم‏آهنگ سازد .
اسلام به انسان مقام «خلیفة اللهى‏» بخشیده و به او توانایى و شایستگى ویژه‏اى (نسبت‏به سایر موجودات عالم) ارزانى داشته است . از دیدگاه قرآن، ایشان مظهر لطف و رحمت الهى در این عالم است . در حدیث قدسى، خداوند فرموده است:
«من گنجى پنهان بودم که مى‏خواستم خود را آشکار سازم، از این رو بشر را آفریدم تا همگان مرا بشناسند .»
بنابر مفاد این حدیث، خداوند بشر را آفرید تا خود را به جهانیان معرفى کند .
تصوف (عرفان) اسلامى بر مبناى این حدیث پدید آمده و گسترش یافته است . انسان کامل، عالم اصغرى است که از درخشش عالم اکبر ظهور یافته، از این رو، نماینده خدا در این جهان خاکى است . وجود او، مظهر وجود مطلق است . این خویشاوندى بدان گونه که مسیحیت‏باور دارد، انسان را با وجود مطلق، متحد نمى‏سازد، تنها پرتوى از آن مبدا بر او تابیده است; انسان نشانه‏اى از آن ذات و حقیقت ناشناختنى است .
آفرینش انسان، غایت و مقصودى در خود پنهان دارد و از سربیهودگى صورت نگرفته است . مقصود از خلقت انسان، سیر تکاملى روح است . موضوع بهشت و دوزخ و مجازات و پاداش در اسلام، به کلى براى تحقق این منظور و حصول این مقصود است، و این، همان خصوصیتى است که دین اسلام را نسبت‏به سایر ادیان ممتاز مى‏سازد . قرآن نمودارى از انسان برتر را به پیروان خود ارایه مى‏دهد تا به مدد اندیشه و رفتار، بدان برترى دست‏یابند . همگى تدابیر اسلام در مورد بشر نظیر: اصل بیم و امید، پاداش و مجازات، به خاطر بالا بردن مقام انسان صورت مى‏گیرد . حتى ترس از خدا به خاطر ایجاد اضطراب در دل‏ها نیست، بلکه هشدارى است‏به انسان تا به خلافت الهى خود بیندیشد، مسئولیت‏خود را احساس کند و نیک و بد را باز شناسد .
اسلام مى‏کوشد تا بین فضیلت انسان در مقام جانشین خدا در زمین، و خلقت‏خاکى و بى‏مقدار او، که موضوع بحث و مجادله فراوان فلاسفه است، نوعى سازش و هم‏آهنگى به وجود آورد . بدین منظور بدى‏ها و ندانم کارى‏هاى بشر را امور عدمى مى‏داند . نقص، فقدان کمال است و زشتى، فقدان زیبایى . بنابراین، انسان براى نیل به کمال‏انسانیت و خداگونه شدن، باید جنبه‏هاى مثبت وجود خود را تکامل بخشد; زیرا کمبودها از ارزش انسانى او خواهد کاست .
از دیدگاه اسلام (برخلاف دو دیانت‏یکتاپرست دیگر، که در پى‏ریزى فلسفه سنتى مغرب زمین سهیم بوده‏اند) انسان و سایر مخلوقات، صفت و حالت واجب الوجود تلقى نمى‏شوند، روح خدا در پیکر مسیح حلول نکرده و او فرزند خدا نیست . انسان‏ها در رابطه با خدا و مزیت‏هاى دیگر، برابر آفریده شده‏اند و این عقیده که خداوند، به بعضى انسان‏ها مقام فوق بشرى بخشیده مورد قبول قرآن نیست . اسلام علاوه بر آن که در ذات و صفات واجب الوجود با ادیان الهى پیش از خود اختلاف نظر دارد، در طریق وصول الى الله نیز با آن مذاهب هم‏آهنگ و هم داستان نیست . هر فرد مسلمان با عبادت و پرهیزگارى و اطاعت از دستورات قرآن که از وحى الهى سرچشمه گرفته است، خواهد توانست‏به خدا تقرب جوید و این تقرب به افراد برگزیده و ممتاز، اختصاصى ندارد . خداى اسلام به همه انسان‏ها یک سان مى‏نگرد و همگان از عنایت و رحمت واسعه او بهره‏مندند .
اخلاق اسلامى
مکتب اسلام به جنبه‏هاى روحانى انسان بیش‏تر از خصوصیات غریزى و جنسى او اهمیت مى‏دهد و زندگى بهتر را در ارضاى شهوات و تسکین غرایز به هر صورت نمى‏داند . بر پایه این اعتقاد و پیوند ماده و معنا، تن و جان، عقل و غریزه، اسلام توانسته ست‏بعد تازه‏اى به تعریف انسانیت‏بدهد و بشر را موجودى بداند که مهم‏ترین امتیاز او نسبت‏به سایر جانوران، نگه‏دارى تعادل بین نیروهاى فعال وجود اوست . این حالت اعتدال را اطاعت از اوامر و نواهى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فراهم مى‏آورد .
اسلام به عنوان یک دین آسمانى در خیلى از موارد، سیستم فکرى و اخلاقى مهمى را ارایه داده که به مراتب از ایدئولوژى‏هاى مغرب زمین کامل‏تر و عملى‏تر است . در مقام مقایسه با ایدئولوژى‏هاى فلسفى مغرب زمین که غالبا غیر عملى و خیال پردازانه است، دیانت اسلام از اصول اخلاقى بشر دوستانه و متکى بر وحى الهى پیروى مى‏کند که بر رهنمودهاى عملى استوار است و نظم جامعه بشرى را بیش‏تر از رهنمودهاى فیلسوفان تضمین مى‏کند .
اسلام، دین عقل و اندیشه، و در عین حال اخلاق و فضیلت است و این امتیاز باعث‏شده است که مسلمانان دین خود را کامل‏ترین ادیان بدانند . اسلام، در عین این که به دخالت عقل در رفتار آدمى بسیار اهمیت مى‏دهد، او را به تحول اخلاقى و یژه‏اى وا مى‏دارد که محبت نسبت‏به غیر، پس از پرستش خدا، به صورت ارزنده‏ترین و عالى‏ترین عشق زندگانى او تجلى مى‏کند .
نظام اسلامى، به طور کلى بر پایه تعادل نیروها استوار است . خداى قرآن، موجود برتر و یگانه و جاویدانى است که از یک سو داراى قدرت کامل و عدالت مطلق، و از سوى دیگر به صفت رحمت و رافت، از خداى سایر ادیان ممتاز است . بر پایه این اعتقاد است که مسلمانان در قرآن، امت وسط و جامعه متعادل معرفى شده است و فضیلت در فرهنگ اسلامى، عبارت از تعادل و هم‏آهنگى است . در فلسفه کلى اسلام، اعتدال و میانه روى در همه امور، یک اصل بنیادى و اساسى است .
هدف دین اسلام، ایجاد هم‏آهنگى بین ماده و معنا، تن و جان، حقیقت و واقعیت است . اسلام، تحولى در جهان پدید مى‏آورد که گرایش‏هاى مادى انسان با انگیزه‏هاى معنوى و روحانى درهم مى‏آمیزند و تعادلى در رفتار آدمى روى مى‏دهد . خردگرایى انسان با اشراق و شهود، خودخواهى او با غیرخواهى و عشق درهم مى‏آمیزد و از این آمیزش است که عدالت، بر شالوده احسان تجلى مى‏کند .
در منطق محکم اسلام، عدالت و رافت مقصد اعلاى انسانیت است که براى رسیدن به آن، در اخلاق اسلامى به کار بستن هر دو باهم توصیه شده و نمى‏توان رافت‏بدون عدالت، یا عدالت‏بدون رافت را اختیار کرد . این شیوه با اخلاق مسیحیت تفاوت آشکار دارد، زیرا در دین مسیح اعمال رافت از حد اعتدال مى‏گذرد، و در اجراى عدالت نیز، حس انتقام و گذشت دخالت مى‏کند .
از دیدگاه اسلام، عدالت، رفتارى است که بیش از هر رفتار دیگرى به تقوا نزدیک‏تر است .
«یا ایهاالذین امنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط ولاتجرمنکم شنئان قوم على الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى . . .»
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید، براى خدا به قسط قیام کنید و دشمنى گروهى، شما را از عدالت‏باز ندارد، دادگر باشید که عدالت از هر چیزى به تقوا نزدیک‏تر است .» (8)
تقوا و فضیلت اسلام با احساس ترحم مسیحیت تفاوتى آشکار دارد . بنابراین، اطاعت از خداى قادر متعال و اجراى قوانین الهى به منظور تامین سعادت بشر، که عدالت نامیده مى‏شود به هیچ وجه جنبه رافت و ترحم ندارد .
در اخلاق معاصر، مفهوم رافت، به صورت برابر نهاد عدالت تجلى مى‏کند . مردم نسبت‏به مجازات اعدام فردى که مرتکب قتل عمد گردیده احساس رافت مى‏کنند و تبرئه او را نیکوکارى مى‏پندارند، در حالى که عدالت‏بر پایه دستورات الهى، به اعدام او، راى مى‏دهد . در این جا این سؤال مطرح مى‏شود که آیا عدالت و رافت مفهومى یگانه‏اند یا به گونه‏اى که در مثال مذکور بیان شد در برابر هم قرار دارند؟ آیا عدالت و رافت از ایمان سرچشمه گرفته‏اند، یا رافت، از احساس غیرخواهى برخاسته و عدالت از تعقل حاصل شده است؟
عدالت، عملى است که رفتار انسان‏ها را با معیار قانون مى‏سنجد و هر کس را به تناسب رفتار نیک و بدى که از او سر زده، پاداش مى‏دهد و مجازات مى‏کند . در حالى که نیکوکار شخصى است که نیازهاى انسان‏ها را بى‏هیچ توقع پاداشى بر طرف مى‏سازد . از دیدگاه فلسفه اولى، (متافیزیک) عدالت و رافت منشا واحدى دارند که همان وجدان بشرى است . در فرهنگ اروپایى، مباحث مربوط به عدالت و نیکوکارى و رافت، به پیدایش دو مکتب اصالت معناى مسیحى (9) و خردگرایى روشنفکرانه (10) انجامیده است . در دیانت اسلام ظاهرا تضاد عمده‏اى بین این دو، مشاهده نمى‏شود; ولى توجه به اجراى عدالت تا آن پایه است که تمام رفتارها و ارزش‏هاى دیگر بر محور آن مى‏چرخند .
نظر برخى از پژوهندگان غربى که نیکوکارى اسلام را رفتارى خشک و بى‏جاذبه و عدالت را در اسلام، کارى افراطى و بدون گذشت پنداشته‏اند، دور از حقیقت است . فقهاى اسلام، عدالت را منبعث از وحى الهى مى‏دانند و مساله را از جهات ایدئولوژیک و اجتماعى بررسى کرده‏اند .
اصل نیکوکارى در اسلام بدان گونه که مسیحیت پنداشته، صرفا رفتارى به منظور کمک یا مهربانى به دیگران از روى ترحم نیست . قرآن، فرد نیکوکار را انسان با فضیلتى مى‏داند که عشق الهى انگیزه او در خدمت‏به نوع و نیکوکارى به دیگران است .
«و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا .»
«به زعم کلیسا، خدا با بخشیدن روح خود به انسان، او را به نیکوکارى و رافت وا داشته است، ولى قرآن مى‏گوید: انسان به این جهان آمده تا با مبارزه با فقر، بدبختى و آلام هم‏نوعان خود، قیام کند . مخصوصا به دفاع از زنان و کودکان در برابر این بدبختى‏ها بیش‏تر اهمیت مى‏دهد .» (11)
در عدالت اسلامى، براى بدکاران بخشش پیش‏بینى شده است، ولى این بخشش بر پایه عاطفه و رافت، مبتنى نیست، زیرا اول باید آثار و پى آمدهاى بخشایش در جامعه بررسى شود; اگر از این کار ضرر و زیانى متوجه نظم جامعه گردد، و احیانا گنه‏کار دوباره به عمل خود ادامه دهد و بر تجرى او به گناه افزوده شود، عدالت اسلامى، بخشایش را با انگیزه رافت اجازه نمى‏دهد، بلکه در این گونه موارد مجازات مجرم را بر نیکوکارى ترجیح مى‏دهد، زیرا از امنیت جامعه در برابر فساد و بى‏نظمى حمایت مى‏کند . نیکوکارى فضیلت اخلاقى است، ولى باید در مورد افرادى که شایستگى آن را دارند اعمال شود . یکى از اهداف عدالت اسلام، برانگیختن وجدان نیکوکارى انسان‏ها از راه به کارانداختن عقل و تامل و تفکر است .
در حقیقت، رافت و نیکوکارى از عظمت روح بشر و حس زیباشناسى او سرچشمه مى‏گیرد و بایستى تمام اعمال هر مسلمان در پرتو آن انجام شود . پیامبر صلى الله علیه و آله در این باب فرموده است:
«همگى رفتارهاى نیک، نظیر لبخندى که از دیدار دوستى بر چهره شما نقش مى‏بندد، محبتى که به همسایه خود مى‏کنید، نیکو کارانه است و برابر با بخشش و دستگیرى از مستمندان است . کمک به راه گم کرده‏اى، یارى به نابینایى، برداشتن پاره سنگى، بوته خارى و هر مانع دیگرى از پیش پاى رهنوردى، نیکوکارى است .»
در فقه اسلامى، تقوا یا اطاعت و پیروى از امر خدا، همان عدالت اخلاقى است که در اندیشه و رفتار فرد مسلمان باید رعایت‏شود . امانت، فروتنى و صداقت در روابط انسان‏ها (که دین اسلام پیوسته بدان اصرار مى‏ورزد) همان محبت و ایثارى است که در همه حال باید به دیگران مخصوصا خویشاوندان و همسایگان رعایت‏شود .
قرآن، به منزله کلید گشودن کاخ با شکوه اخلاق اسلامى است که در اختیار هر مسلمانى گذاشته شده است . مکمل ارزش‏هاى اخلاقى در اسلام عبادت خداوند است . به بیان دیگر، آن که عبادت خدا را مطابق دستورات شرع به جا نیاورد، اصولا نمى‏تواند در نظر اسلام، انسان شایسته‏اى به حساب آید . با این همه، عبادت اسلام کورکورانه و خارج از اعتدال نیست، و در عبادت هم اصل میانه روى رعایت گردیده است . همان گونه که بشر دوستى اسلام نیز بر پایه اعتدال و میانه روى است . تنها در برابر خداست که آدمى، همه مصلحت‏ها، حتى هستى خود را از یاد مى‏برد .
اسلام، با هدف‏هاى متعالى و والاى خود، حقوق و آزادى انسان را به بهترین صورتى مراعات کرده و به دنبال تاسیس جامعه‏اى بوده که در آن از برترى نژادى و امتیازات طبقاتى اثر و نشانه‏اى نیست . عدالت اجتماعى اسلام پدیده‏اى فراگیر است که از قانون متعالى الهى سرچشمه گرفته است .
ارزش‏هایى را که قرآن در باره آن سخن گفته، بدون کوچک‏ترین تردیدى، هنوز دست نخورده باقى مانده و فعلیت نیافته است . بدین ترتیب، مسلما مى‏تواند در روزگار ما براى ساختن دنیایى بهتر و انسانى‏تر، همکارى‏هاى ارزنده‏اى را برعهده گیرد .
فرد و جامعه
اسلام، برخلاف تمدن‏هاى دیگر، فرد را جزئى از جامعه و پاره سنگى از ساختمان یک تمدن معرفى نمى‏کند، بلکه هر فرد مسلمان را اساس و بنیان نهاد فراگیر فرهنگ اسلامى مى‏شناسد . انسان در فردیت‏خود، مقام ممتازى در مجتمع اسلامى دارد و نسبت‏به سایر ملت‏ها از موقعیت و حقوق اجتماعى بیش‏ترى بهره‏مند است .
اسلام، به بشر به عنوان جزء ساده اجتماع، نمى‏نگرد و او را عنصر سازنده‏اى در جامعه متحول اسلام مى‏داند، که هر گاه نقش خود را به درستى ایفا نکند، جامعه را گرفتار بى‏نظمى و اختلال مى‏سازد . با این برداشت، اخلاق اجتماعى اسلام شکل مى‏گیرد . هدف اخلاق اجتماعى، تنظیم روابط گروهى افراد جامعه است . هر مسلمانى، ملزم است تکالیف خود را نسبت‏به افرادى که با او نوعى رابطه دارند، مطابق تعالیم قرآن انجام دهد .
به طور کلى بیش‏تر تکالیف و فرائض اسلامى جنبه اجتماعى دارند و برخلاف پاره‏اى مذاهب، عبادت اسلام تنها ریاضت‏بدنى و مناسک فردى نیست .
فرد مسلمان باید از تسلط بدى بر جامعه ممانعت کند، و در عوض، خوبى را هر چه بیش‏تر رواج دهد . این دستور اخلاقى، جامعه مسلمان را از سایر جوامع دینى ممتاز مى‏سازد .
از نظر جامعه‏شناسى، امت مسلمان از تلفیق و هم‏آهنگى دین و سیاست‏شکل مى‏گیرد، و این هم‏آهنگى، ضامن پیوند آگاهانه امت مسلمان و گرد آمدن آن‏ها زیر یک پرچم و یک شعار است .
هرگاه، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله سیاست را به معناى وسیع آن: اداره حکومت، شرکت در جنگ‏ها، خدمات اجتماعى و کلیه امور مربوط به زندگى انسان در جامعه، در دیانت دخالت نمى‏داد، پیروزى اسلام و توسعه آن در جهان، تا این پایه ممکن نبود .
از نظر تاریخى، قبل از ظهور اسلام، دین، بیش‏تر جنبه پرستش و عبادت فردى داشته و حوزه نفوذ آن از مراکز مذهبى تجاوز نمى‏کرده است، در حالى که قرآن، دیانت را حاوى سه خصوصیت دانسته است:
1 . اقرار به یگانگى خدا و اطاعت از دستورات او که مشارکت در فعالیت‏هاى اجتماعى نیز از آن جمله است;
2 . مجاهدات فرهنگى و شرکت در هر گونه اقدامى که سبب تقویت ایمان مذهبى و افزایش سطح فرهنگ و دانش عمومى و در نتیجه عامل گسترش نظم الهى و استحکام مبانى جامعه توحیدى مى‏گردد;
3 . اعتقاد به هم‏آهنگى در نظام آفرینش و به طور کلى ایمان راسخ به دخالت مشیت‏الهى در کلیه حوادث و رویدادها، و سرانجام پیروى از اصول اسلامى تسلیم، شکر و توکل در هرگونه رفتار اجتماعى .
دیدگاه توحیدى اسلام به گونه‏اى است که مبدا آفرینش را موجودى ازلى، ابدى، مجرد و یگانه‏اى مى‏داند که همگى موجودات از پرتو وجود لایزال او هستى یافته‏اند و بنابر استعداد خود از فیض وجود بهره‏مند گردیده‏اند . قبول این عقیده، به پذیرش نوعى نظام هم‏آهنگ در کائنات مى‏انجامد .
به عبارت دیگر، عالم وجود را مشیت الهى با نظم و ترتیب ویژه‏اى که از علم او پدید آمده، اداره مى‏کند و همگى چیزها در جاى خود قرار دارد .
بنابراین، ترکیب جامعه بشرى نیز جزئى از کل عالم امکانى است که با نظم و هم‏آهنگى اداره مى‏شود . پس در جامعه بشرى بى‏نظمى و اختلاف، بى‏دادگرى و تجاوز، عدم تعادل، باید نشانه رفتارى علیه نظام برتر جهان تلقى شود . اصل تقسیم کار و تعیین مسؤولیت‏ها و وظایف افراد جامعه، ناشى از قبول اصل نظم و هم‏آهنگى الهى در جامعه است . هر عملى که بى‏نظمى را از میان ببرد و در تقویت نظام جامعه مؤثر باشد، عملى نیک و خدایى است .
اسلام، در طریق پرورش انسان‏ها اجتماعى بودن را یک ضرورت حتمى مى‏داند . از نظر قرآن، اراده همکارى در بشر، جزئى از مشیت کلى الهى است . از این رو، سهل‏انگارى در مشارکت و همکارى، مطرود و محکوم است و ابدا مورد قبول اسلام نیست .
توصیه به امر به معروف یا خیرخواهى، از اصول مسلم قرآن است . این کتاب آسمانى در موارد بسیار، امر به معروف را به مسلمانان یادآور مى‏شود . دیانت اسلام به دنبال تاسیس جامعه‏اى است که انسان‏ها، خواه فردى و خواه گروهى، دستور دهنده نیکى و باز دارنده بدى بوده باشند . به کار بستن این روش، تغییرات مطلوبى در شخصیت افراد به وجود مى‏آورد و او را وا مى‏دارد که در زندگى به ارزش‏هاى معنوى، بیش‏تر ارج نهد .
پویایى اسلام مرهون امر به معروف و نهى از منکر است، و بسیارى از اصول مهم دیگر از این اصل سرچشمه گرفته است که مشارکت و تعاون از آن جمله است .
طرح مشارکت اسلام از سایر مذاهب کامل‏تر و عملى‏تر است، مشارکت چیزى جز اجراى اصل امر به معروف و نهى از منکر نیست . اعتقاد به خیرخواهى جامعه، و قبول مسؤولیت اجتماعى، از ایمان به خدا حاصل مى‏شود . در حقیقت دین است که ضرورت مشارکت را به خاطر ایجاد جامعه‏اى بیشتر توصیه مى‏کند و آدمى را از گناه و تخلف از قانون الهى و در خور مجازات باز مى‏دارد . تلاش اسلام در تشویق هر مسلمان به دخالت در امور جامعه، عامل جلوگیرى از گناه است و از این دیدگاه به مشارکت مى‏نگرد .
باید توجه کنیم که تعبیر «امت مسلمان‏» با جامعه مسیحى قرون وسطى یا ملت‏هاى اروپا در قرن هیجدهم، هیچ گونه شباهتى ندارد . امت مسلمان به گروهى اطلاق مى‏شود که همگى پیرو وحى الهى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله باشند و از قانون مشترکى به نام اسلام اطاعت کنند .
در مسیحیت قرون وسطى، کشیشان به پیروان خود توصیه مى‏کردند که به تزکیه شخصى و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه روشنى براى فعالیت‏هاى اجتماعى و مشارکت مردم در کارها ارایه نمى‏دادند . متفکران اروپایى در دوران پس از نوزایى، برعکس به مسایل اجتماعى اهمیت فوق‏العاده داده‏اند و نقش کلیسا را در رهبرى انسان‏ها کم و بیش انکار کرده‏اند . در این میان، قرآن، فرد مسلمان را به دو گرایش بالا فرا مى‏خواند . یعنى ایمان دینى و تزکیه نفسانى با آمادگى و علاقه‏مندى، براى هرگونه فعالیت‏هاى اجتماعى و مشارکت در امور عمومى . ساخت جامعه اسلامى بر ایمان راسخ به یگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله علیه و آله استوار است و در عین حال نقش اجتماعى انسان به عنوان عضو مسؤول جامعه پذیرفته شده است .
اصالت دین اسلام و برترى آن نسبت‏به مسیحیت و یهود، به خاطر جامعیت تعالیم قرآن در نگرش به احوال فردى و مصلحت‏هاى گروهى امت مسلمان است . اسلام با وجودى که ادیان نامبرده را تایید مى‏کند، ولى پیروى از آن‏ها را براى سعادت مردم کافى نمى‏داند و پیوسته در آرزوى اتحاد و همبستگى ملت‏هاى یکتاپرست جهان است . به این آیه شریفه توجه فرمایید:
«بگو اى پیامبر به اهل کتاب، اگر به تورات و انجیل عمل کنید، جزء دین‏داران محسوب مى‏شوید، ولى اى پیامبر، آن چه بر تو نازل شده کامل‏تر از آن‏ها است .»
در دیانت‏یهود، برترى نژادى وجود دارد . و در برادرى مسیحیت، رابطه الهى بر جنبه‏هاى عملى آن در زندگى اجتماعى غلبه یافته و در شرایط امروز قابل اجرا نیست . اما در دیانت اسلام، این افراط و تفریط به چشم نمى‏خورد . با ایمان به خدا، مسلمانى آغاز مى‏شود، ولى این اعتقاد در فرد مسلمان اندیشه‏اى پدید مى‏آورد که به صفاى باطنى مى‏انجامد، یک انگیزه اخلاقى و روانى او را به غیرخواهى و خدمت‏به نوع سوق مى‏دهد .
در تفکر هر مسلمان، آرزوى جامعه‏اى بهتر در جهان فردا که بربنیان امر به معروف و نهى از منکر، شکل گرفته باشد، خلجان دارد . این تفکر که در تعالیم قرآن نشات مى‏یابد، به دیانت اسلام سوداى جهان شمولى مى‏بخشد . اسلام، به دنبال ساختن جهانى است که همه مردم (حتى آن کسانى که به دین سابق خود وفادار مانده‏اند) با تفاهم و همکارى و برادرى و برابرى کامل زندگى کنند .
قرآن و پیامبر، پیروان خود را به ایجاد رابطه و تفاهم با ملت‏هاى دیگر در هر گوشه جهان، تشویق مى‏کند، مشروط به این که این پیوستگى، براى امت اسلامى مخاطراتى را به دنبال نداشته باشد .
با وجود این که وحى الهى یا کتاب آسمانى قرآن، راهنماى اخلاقى مسلمانان محسوب مى‏شود، در عین حال حاوى مجموعه‏اى از دستورالعمل‏هاى سیاسى - اجتماعى نیز هست . امتیاز اخیر باعث آن گردیده که در اندک زمانى، جامعه‏اى پیوسته و منسجم، متعهد و آگاه و مطلع به امور سیاسى، زیر پرچم اسلام تاسیس شود . جامعه‏اى که به همه افراد خود، امکان شرکت در کارها و قبول مسؤولیت‏هاى اجتماعى را مى‏دهد .
این جامعه به هم پیوسته و نگهبان قانون الهى، قبل از هر چیز به انسان‏هاى مسلمان، هویت انسانى مى‏دهد . هویتى که متاسفانه در جوامع متمدن معاصر، از یاد رفته است و افراد این جامعه‏ها زیر تاثیر تکنولوژى و ارزش‏هاى مادى دیگر، از خود بیگانه‏اند .
ایدئولوژى اسلام، توانسته است، ضمن ارج نهادن به هویت فردى انسان، نقش سازنده او را در فعالیت‏هاى اجتماعى گوشزد کند . اعتقاد به هویت فردى انسان از اصل جاودانگى روح و دنیاى پس از مرگ، پدید آمده است . هر فرد مسلمان در برابر خدا، مسؤول اعمال خویش است و در قیامت‏بد و نیک کارهاى او به قضاوت نهایى گذاشته مى‏شود و پاداش و مجازات مى‏بیند . ایمان به یگانگى خدا، مهم‏ترین عامل تاسیس جامعه مسلمان است جامعه‏اى در ابعاد جهانى، متعهد و مسؤول، در یک چنین جامعه‏اى فرد مسلمان رشد مى‏کند، وابستگى خود را به امت مسلمان مى‏شناسد و به هویت راستین خود پى مى‏برد .
اسلام و حکومت
هنگامى که پیامبر از مکه به مدینه هجرت نمود، پس از ورود به این شهر، نخستین اقدام او، امضاى قرارداد آشتى با دوازده قبیله عرب و ده قبیله یهودى ساکن در مدینه بود . در اهمیت این قراردادها کافى است‏به آثار آن در تثبیت و گسترش اسلام در سال‏هاى بعد اشاره کنیم . این قراردادها را به حق مى‏توان نخستین قرارداد اجتماعى در تاریخ تمدن بشرى نامید .
این تصمیم حقوقى، مزایایى به ساکنان مدینه اعطا نمود و اوج همکارى، برابرى و تفاهم را بین دو گروه مهاجر و انصار از یک سو، و اقوام یهود از سوى دیگر، به وجود آورد .
روشنفکران مسلمان در مطالعات خود به این نتیجه رسیده‏اند که تفکیک دین از سیاست، با ایدئولوژى اسلام ناهم‏آهنگ است . توجه مسلمانان امروز به حقایق اسلام و تعالیم قرآن، که 15 قرن پیش، نداى آزادى و برابرى سرداده است، کاملا طبیعى است و گرایش به حکومت جهانى اسلام در افکار امت اسلام، رسوخ یافته است .
دیانت اسلام، حاکمیت مطلق را از آن خدا مى‏داند که قسمتى از آن، بنابر مشیت الهى به پیامبر و جانشینان او تفویض مى‏شود . رهبران سیاسى نماینده حاکمیت‏خداوند بر روى زمین‏اند، بنابراین باید واجد شایستگى و توانایى لازم باشند، تا بى چون و چرا، مورد قبول و تایید مردم واقع شوند . این جاست که مساله آراى عمومى در اسلام، مطرح مى‏شود .
به کار بردن تعبیر خلافت‏به جاى حکومت، روشنگر جانشینى خدا در اداره امور است و مخصوصا در قرآن آیاتى وجود دارد که به روشنى از تلفیق حکومت‏شرعى و سیاسى در وجود برگزیده است که مآلا برگزیده خداست، حکایت مى‏کند، از جمله این آیه:
«دادیم کسان ابراهیم را کتاب و دانش و ایشان را دادیم فرمانروایى بزرگ .» (12)
در این آیه علوم دینى (کتاب) با آیین مملکت دارى (حکمت) تلفیق شده و با واژه فرمانروایى بزرگ، به حکومت‏سیاسى تصریح شده است .
شالوده حکومت اسلامى بر آزادى‏هاى فردى و دخالت آزادانه اشخاص، در کارهاى عمومى، ریخته شده و اتخاذ تصمیم در مسایل جامعه از طریق مشورت است . با این همه در قرآن و سنت، به ساخت و ترکیب ویژه حکومت نظیر آن چه در کشورهاى غربى معمول است، تصریح نشده و تنها به مسلمانان اختیار و آزادى داده شده تا شکل حکومت‏خود را بنا بر مقتضیات زمان، با رعایت اصول اسلامى برگزینند .
پیوند امت‏با مسؤولان حکومت، چونان روابطى که هم‏اکنون بر ملت‏هاى آزاد جهان حکم‏فرماست، تنها حکومت اسلامى از این امتیاز برخوردار است که رعایت مبانى و احکام الهى، مثل اجراى اصل امر به معروف و نهى از منکر را در راه گسترش و تداوم قسط اسلامى یا عدالت اجتماعى وجهه همت قرار داده است .
اصول اداره مملکت، بر بنیان تعالیم قرآن و سنت پیامبر، ثابت و تغییرناپذیر است و حوزه نفوذ قوه مقننه تا بدان حد نیست که قادر به تصرف در اصول الهى باشد، ولى در فروع، بنابر ضرورت و احتیاج، از طریق نظام شوراها و فتاواى فقیهان، تغییراتى به سود مردم صورت مى‏گیرد .
اسلام با آن چه که امروزه در کشورهاى غرب، حکومت جمهورى یا مشروطه نامیده مى‏شود، متفاوت است . مهم‏ترین اختلاف در کیفیت اعمال حاکمیت است . رهبر امت در اسلام، پیش از هر نیروى دیگرى متکى به اعتقاد و اطمینان است که مردم نسبت‏به او دارند . اعتقاد مردم و گزینش او به عنوان حاکم، خلیفه یا جانشین خدا، در حقیقت قرار داد دو جانبه‏اى است که بین حاکم و مردم، منعقد مى‏گردد و هر دو طرف باید به شرایط آن پابند باشند .
از دیدگاه اسلام، همان‏گونه که حاکمیت، متعلق به خداست، مالکیت و ثروت نیز از آن خداست . مردم در دوران زندگى، امانت‏دار خدایند . هرگز کسى نباید در داشتن چیزى که متعلق به او نیست، احساس غرور کند یا گرفتار حرص و آز گردد . اگر الکیت‏خصوصى در اسلام پذیرفته شده، تنها به خاطر تشویق مسلمانان به کار بیش‏تر بوده که سرانجام بهزیستى و نظم جامعه را تامین مى‏کند .
اسلام، به هیچ یک از دو ایدئولوژى کاپیتالیسم و کمونیسم، کوچک‏ترین شباهتى ندارد، مثلا برخلاف کمونیسم، مالکیت‏خصوصى و کار مستقل را، از حقوق شناخته شده هر مسلمان دانسته، در عین حال این مالکیت، مرزهاى مشخصى دارد . و برخلاف لیبرالیسم غرب و رژیم‏هاى سرمایه‏دارى دسترسى به ثروت و مالکیت‏بدون کار و ابراز لیاقت، مطلقا ممکن نیست . ضوابط کار در اسلام به گونه‏اى تنظیم شده که همه شهروندان از فرصت‏هاى مساوى استفاده کنند و سیستم بهره‏کشى و بیگارى منسوخ است . تشویق به نیکوکارى و ایجاد سازمان‏هاى خیریه، نظیر وقف که ثروتمندان را به خدمات عمومى و فرهنگى مشغول مى‏سازد، در حد خود مى‏تواند، ثروت را در جامعه متعادل سازد، پرداخت‏هاى قانونى نظیر زکات، علاوه بر آن که از تراکم سرمایه جلوگیرى مى‏کند، با تنگ چشمى دنیا داران نیز پیکار مى‏کند .
جایگاه و منشا قانون
هیچ دیانتى به روشن‏بینى اسلام، راه زندگى را به پیروان خود نیاموخته و احترام به قانون را تا این پایه، توصیه نکرده است . این روح اطاعت از قانون و عشق به عدالت است که دیانت اسلام را به تاسیس جامعه‏اى هم‏آهنگ، وا داشته است .
اسلام، من فردى را به من اجتماعى مبدل ساخته و مصلحت جامعه را بر سود شخصى برترى داده است .
قوانین اسلام و اروپا، هم از نظر منشا حقوقى وهم از نظر هدف، با یکدیگر تفاوت‏هایى دارند . حقوق‏دانان اروپا، منشا پیدایش قانون را اراده ملت مى‏دانند و هدف از اجراى قانون، احقاق حق و تامین عدالت است . در فقه اسلام، منشا قانون، مشیت الهى است که در کتاب آسمانى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله انعکاس دارد و هدف از اجراى آن علاوه بر تامین عدالت و حفظ حقوق ضعفا در برابر اقویا، تقرب به خدا نیز هست . هر فرد مسلمان اصولا تکالیف خود را در هر موردى که مقتضى باشد، به خاطر تقرب به خدا انجام مى‏دهد و این کمال مطلوبى است که قرآن در برابر هر مسلمان قرار داده است .
تعیین ضوابط و تدوین اصول واقع‏گرایانه‏اى که وظیفه و خط مشى میلیون‏ها مسلمان را در گوشه و کنار جهان، مشخص کند، کار آسانى به نظر نمى‏رسد، و از این جهت هیچ ایدئولوژى، مذهب و فلسفه‏اى، با اسلام برابرى نمى‏کند . هیچ سازمان سیاسى‏اى قادر نیست در اندیشه و رفتار انسان‏ها نظارت خود را اعمال کند . و به راستى این نفوذ و کارآیى قرآن و پیامبر در اندیشه مسلمانان، شگفت‏آور است .
نفوذ و قدرت رهبران اسلام، ناشى از ایمان دینى مردم است نه به خاطر ترس و مجازات قانون، از این جهت، رهبرى روحانى و سیاسى در دیانت اسلام، تجزیه‏پذیر نیست . و این بدعت (جدایى رهبرى روحانى از رهبرى سیاسى) از دوران حکومت معاویه در اسلام ظهور کرده است . حکومت اسلامى از قبول و حمایت مردم بهره‏مند است و قداست پیشواى دینى که در عین حال رهبر سیاسى امت نیز هست، این موقعیت ممتاز را براى او فراهم ساخته است .
اسلام شناسان غرب پیوسته اصرار ورزیده‏اند تا نظام ادارى و سیاسى اسلام را متناسب با الگوهاى خود (در یکى از تعاریف علوم سیاسى) بگنجانند . این روش تحقیق به اصطلاح علمى، موضوع پیوستگى روح و ماده، اخلاق و قانون را که از ویژگى‏هاى نظام دینى و اجتماعى اسلام است، مورد پژوهش قرار نمى‏دهد و از کنار آن مى‏گذرد .
طبقه‏بندى سازمان‏ها و نهادهاى اسلام به صورتى که امروزه متفکران اسلامى هم به پیروى از روش‏هاى غرب، بدان پرداخته‏اند و ایدئولوژى اسلام را در قالب اصطلاحات محدودى نظیر تئوکراسى، منارشى، اتوکراسى، جمهورى، دموکراسى و سوسیالیسم تعریف مى‏کنند، به هیچ وجه، توانایى معرفى و ارزیابى دیانت اسلام را نخواهد داشت . قلمرو پژوهش علمى محدود است و حقیقت ایدئولوژى اسلام را که از وحى الهى و کتاب آسمانى و اعتقاد به جاودانگى روح و استمرار هستى در جهان دیگر، نشات یافته، نتواند شناخت .
دلیل این ادعا، اظهارات و مطالب ضد و نقیض و نتیجه‏گیرى‏هاى نادرست‏شرق شناسانى است که در برخورد با مبانى اعتقادى و برداشت‏هاى سیاسى و اجتماعى اسلام، ابراز داشته‏اند . این داورى‏ها عمیقا با روح قرآن و رسالت پیامبر تناقضى آشکار دارد . اشتباه بزرگى که این گروه مرتکب شده‏اند، شاید به علت اعتقاد مسیحیت در تفکیک عوامل مؤثر در زندگى فردى و گروهى، از یکدیگر است .
حقوق اقلیت‏ها
باید اذعان کنیم که مبانى و اصول دیانت اسلام در حمایت از حقوق اقلیت‏ها، در قرن هفتم میلادى براى نخستین بار، گام بزرگى بوده است که در راه تامین عدالت و آزادى و برابرى انسان‏ها برداشته شده است .
به شهادت تاریخ، در نخستین مراحل پیروزى اسلام، رفتار پیامبر صلى الله علیه و آله با کسانى که هنوز مسلمان نشده بودند، کاملا جوانمردانه بوده است .
در دورانى که سرنوشت انسان‏ها را زر و زور تعیین مى‏کرده و آزادى، تنها متعلق به زورمندان و توان‏گران بوده است، پیامبر اسلام در جزیرة‏العرب، صداى آزادى و برابرى در داده و امیدى در دل‏هاى محرومان و ستم‏کشان پدید آورده است . با توجه به این نکته، بى انصافى است که رفتار ناشایست‏یکى از فرمانروایان ستم‏گر را در گوشه‏اى از قلمرو اسلام، بهانه کرده و در عدالت اسلامى تردید روا داریم . شک نیست که حکام محلى، نسبت‏به رفتار بیگانگان واکنش‏هایى نشان مى‏داده‏اند، ولى ملاک قضاوت باید ایدئولوژى اسلام و رفتار پیامبر و جانشینان او در سى سال اولیه ظهور این دیانت‏باشد، نه فى‏المثل رفتار معاویه و فرمانروایانى از این قبیل که متاسفانه به نام اسلام حکومت کرده‏اند .
در فقه اسلامى فصلى به «ذمه‏» اختصاص داده شده که به معناى امان یا حمایت آمده است . ذمه قراردادى بود که مسلمانان پس از پیروزى بر دشمن، به منظور حمایت و امان‏دادن به او تنظیم مى‏کرده‏اند و به امضاى طرفین مى‏رسیده است . بنابر قرارداد مذکور، پیروان ادیان دیگرى که سرزمینشان به تصرف سپاه اسلام در آمده بود، مى‏توانستند در بین امت مسلمان به آسودگى زندگى کنند و حکومت اسلام امنیت آنان را از هر جهت ضمانت مى‏نمود در قبال این ضمانت، اصل ذمه، مبلغى به بیت‏المال مى‏پرداختند که «جزیه‏» نامیده مى‏شد .
از نظر حقوقى، قرارداد با اهل ذمه را مى‏توان عهدنامه سیاسى (کنوانسیون) تلقى نمود که پیروان یکى از ادیان الهى در سرزمین مغلوب، از سوى قوم غالب یعنى مسلمانان امان مى‏یابند و هیچ کس حق تجاوز به حریم آنان را نخواهد داشت . در برابر این تعهد، قوم شکست‏خورده باید مبلغى را به صندوق حکومت‏بپردازد و مقررات عمومى اسلام را رعایت کند . این قرارداد دو جانبه، بیش‏تر به سود اقوام شکست‏خورده است تا اسلام، زیرا انگیزه انسانى و اخلاقى عامل موافقت‏با آن بوده است .
در این جا لازم است‏یادآور شویم که تنظیم قرارداد صلح با شرایط ذمه یا تامین و حمایت ملت‏شکست‏خورده یکى از تجلیات انسان دوستانه اسلام است که به کلى با آن چه در حقوق غرب نسبت‏به رفتار با ملل مغلوب آمده، تفاوتى آشکار دارد .
نکته جالب دیگر، روشن‏بینى و آشنایى مسلمانان با مسایل سیاسى در 1500 سال قبل است . یعنى در دورانى که حقوق سیاسى وجود نداشته و حاکم بر مقدرات مردم، زورمندى و توانگرى بوده است، در قرارداد اهل ذمه، با روشنى و صراحت، وظایف و تکالیف طرفین و حقوقى که نسبت‏به هم دارند، مشخص شده که جاى هیچ گونه ابهام و تفسیرى را باقى نمى‏گذارد .
«جزیه‏» در حقیقت نوعى مالیات سرانه بود که از همه اقلیت‏ها وصول مى‏شد . تنها کودکان، زنان و افراد سالخورده و علیل از پرداخت آن معاف بودند . نرخ جزیه یا مالیات، به توانایى مادى افراد بستگى داشته و از طبقات کم درآمد مبلغ کم‏ترى وصول مى‏شده است . سرپرست‏خانواده یا رئیس قبیله، مسؤول وصول جزیه براى حکومت‏بوده‏اند .
تحمیلاتى که به گروه اقلیت مى‏شده، در قبال حمایتى که دولت اسلامى از آن‏ها به عمل مى‏آورد; در مقایسه با رفتار ملل فاتح نسبت‏به افراد تابع کشور مغلوب، کاملا متعادل و انسانى بوده است . پرداخت مبلغى در ازاى بهره‏مندى از مزایاى قانونى اقامت در بین مسلمانان و یا الزام به حفظ نظم و اطاعت از مقررات اجتماعى اسلام، به خاطر امنیت جامعه، رفتارى خلاف عدالت محسوب نمى‏شود . مخصوصا که گروه‏هاى اقلیت، آزادى کامل داشته‏اند که در هر کجا مایلند اقامت گزینند و حکومت اسلام، حمایت از جان و مال و نوامیس آنان را متعهد بوده و حتى در برابر دشمن خارجى از آنان دفاع مى‏کرده است .
نشانه‏هایى از بدرفتارى مسلمانان با گروه‏هاى اقلیت، موجود نیست، بر عکس، شواهد تاریخى در حسن سلوک و مهرورزى اسلام با این گروه‏ها وجود دارد . پیامبر صلى الله علیه و آله در یکى از دستورات صریح خود فرموده است:
«هرکس یکى از افراد مورد حمایت اسلام را از پا در آورد، بهشت را نخواهد دید .»
على علیه السلام در خطبه‏هاى خود از برابرى حقوق مسلمان و غیر مسلمان، یاد کرده و فرموده است:
«اینان جزیه مى‏پردازند، ولى با مسلمانان برابرند .»
رهبران دینى یهودى و مسیحى، در انجام وظایف خود، آزادى کامل داشته‏اند و رسمیت آن‏ها مورد تایید حکومت‏بوده است . اعتمادى که اهل کتاب به پیامبر و جانشینان او داشتند، در قراردادها منعکس است، و هیچ گونه دلیلى بر ناخشنودى اقلیت مدینه و شهرهاى دیگر از مجریان قانون اسلام در دست نیست .
تساهل دینى در اسلام، برخلاف برداشت اروپائیان از این واژه به بى‏بند و بارى و سهل‏انگارى اطلاق نمى‏شود . دیانت اسلام به گروه‏هاى غیرمسلمانى که در درون جامعه مسلمان، زندگى مى‏کنند، آزادى انجام فرایض دینى و حفظ آداب و رسوم قومى را داده و آن‏ها را در حمایت‏خود گرفته است . این رفتار مردمى، به تعبیر اسلام، «تساهل‏» نامیده شده و مجامع جهانى، امروزه این تفکر عالى اسلام را به مقررات حمایت از آزادى‏هاى انسان، افزوده‏اند و از سخت‏گیرى‏هاى اکثریت نسبت‏به اقلیت، در میان افکار و عقاید خود، چشم پوشیده‏اند .
در تاریخ اروپا مى‏خوانیم که قرن‏ها، آباى کلیسا نسبت‏به غیر مسیحیان سخت‏گیرى و شکنجه روا مى‏داشته‏اند و حتى به متفکران و اهل علم، اجازه ابراز عقاید و نظریات خود را (به علت آن که مخالف با مفاد انجیل است) نمى‏دادند . عده‏اى از دانشمندان در سراسر اروپا تحت فشار کشیشان قشرى و جامعه متعصب بوده‏اند .
برداشت اسلام از حقوق اقلیت، هرگز نباید پدیده‏اى قرون وسطایى و قدیمى جلوه کند . پذیرش حق آزادى بیان و آزادى رفتار، براى انسان‏ها پدیده‏اى است که از احترام به شخصیت و اعتقاد به اصالت‏بشر، سرچشمه گرفته و هنوز هم تفکرى پیشرفته است، و مى‏تواند کمال مطلوب ابدى، براى فرهنگ بشرى باشد . علماى حقوق بین‏الملل، مسلما ناگزیر خواهند بود در فرضیه‏هاى خود به منظور پى‏ریزى اساس تفاهم و هم‏بستگى بیش‏تر ملت‏ها، با اندیشه‏هاى مترقى اسلام آشنا شوند . این حقیقت مورد پذیرش تاریخ است که قرآن با ارایه مقرراتى در حمایت از گروه‏هاى اقلیت، توانسته است ضرورت کاربرد اصل تساهل دینى را در برخورد عقاید و آراى امروز نیز اعتبار بخشد . اصلى که در بسیارى از نظام‏هاى سیاسى - اجتماعى معاصر رعایت نمى‏شود . حقوقدانان بین‏المللى و بشر دوستان معاصر، هنوز به خاطر تدوین مقرراتى براى حفظ اقلیت‏هاى بیگانه در درون جوامع اروپایى تلاش مى‏کنند .
برابرى و آزادى
آزادى، نخستین بنیاد تعلیم و تربیت عمومى در اسلام است و امکان شکوفایى استعدادها و پرورش نیروى تفکر را به همگان مى‏دهد . این اصل، از لوازم اصل برابرى در اسلام است، زیرا اصل، برابرى پرخاش علیه ستم‏گرى و تبعیض نژادى است . آزادى و برابرى انسان در سایه اعتقاد به وحدانیت و قدرت کامله خداوند تحقق مى‏یابد که ضامن اجراى اصول برابرى، آزادى و برادرى است . مخصوصا اذعان به عظمت و وحدانیت‏خدا، اعتقادى در انسان به وجود مى‏آورد که عامل بازدارنده‏اى در تسلیم به بردگى و اسارت و موجد مقاومت انسان در برابر تجاوز و ستم گرى است .
بنا به دستور قرآن، انسان منحصرا در برابر خدا باید احساس عبودیت کند و در سایر احوال، کاملا آزاد و مختار است .
اعتقاد به عظمت و قدرت خدا، فکر تساوى و آزادى بشر را در ذهن هر مسلمانى پدید مى‏آورد و غریزه تجاوز و بهره‏کشى از انسانى دیگر را در وجود او سرکوب مى‏کند . بدون تردید، این خصوصیت‏یکى از امتیازات عمده دین اسلام و اصولا یکى از تجلیات عالى تمدن بشرى است . بر اساس این اعتقادات که فلسفه و قانون گذارى اسلام، گام‏هاى مؤثرى در راه تامین حقوق بشر برداشته‏است .
دیانت اسلام، ذاتا بیش از سایر ادیان و فلسفه‏ها به شخصیت انسان ارج نهاده و براى آزادى او حرمت قایل شده است . برابرى در حقوق مخصوصا امکان بهره‏مندى مساوى از تعلیم و تربیت و انتخاب مشاغل، اجراى کامل عدالت در قرار دادها و روابط اجتماعى، معاملات و . . . ، اسلام را دین مترقى و طرف‏دار آزادى و برابرى انسان‏ها معرفى مى‏کند .
اسلام، نخستین دیانتى بوده که علیه بهره‏کشى و استثمار، به مبارزه برخاسته و از پا ننشسته است و بنیان ستم را در همان سال‏هاى نخستین، در بسیارى از سرزمین‏ها در هم کوبیده است . در ادوار بعد نیز موفق شده نظام بردگى و ستم‏گرى را با پى ریزى نظام اقتصاد توحیدى نابود سازد . درست در دورانى که اروپاییان به پیروى از مبانى حقوق یونان و روم قدیم، سیستم بردگى، بیگارى و بهره‏کشى را به عنوان حق طبیعى براى صاحبان زور و زر پذیرفته بودند .
اصل مساوات، نخستین سنگ بناى نظام اجتماعى اسلام است . هیچ یک از ادیان و فلسفه‏ها تا این حد به برابرى انسان‏ها ارج ننهاده‏اند . اصل برابرى اسلام نسبت‏به افرادى که مسلمان نیستند، نیز، تسرى دارد و این گروه مى‏توانند از تمامى حقوق و امتیازات مسلمان در یک جامعه اسلامى استفاده کنند و در احوال شخصیه تابع قوانین خود باشند .
باید دانست که برابرى در اسلام بدان معنا نیست که افراد سالم بدون آن که زحمت‏بکشند از مزایاى اقتصادى یکسان بهره‏مند گردند . قرآن تفاوت‏هاى فردى را از نظر هوش و شرایط بدنى و روانى مى‏پذیرد و از مالکیت فردى در صورتى که نتیجه فعالیت مشروع فرد بوده و سهم بیت‏المال پرداخت‏شده باشد، حمایت مى‏کند .
مفهوم حقوق بشر و به عبارت دیگر اعتقاد به ارزش و شایستگى انسان، متفرع از اصل توحید اسلام است، زیرا جنبه عالى و الهى انسان، به هر حال آزادى و برابرى اوست . انسان، آزاد آفریده شده و باید جامعه‏اى به وجود آید که او هرگز از بردگى و استثمار، وحشتى به دل راه ندهد و مسؤول سرنوشت‏خود باشد . تنها خداوند شایسته عبادت و پرستش است .
اصل مساوات اسلامى، به کلى با آن چه در فرهنگ مغرب زمین وجود دارد متفاوت است . از دیدگاه اسلام، انسان، اصولا موجود آلوده و گناه کارى نیست که از فیض حلول به شایستگى مقام انسانیت را به دست آورد . قرآن، ارزش انسان را با مابعدالطبیعه نمى‏آمیزد، انسان برتر، موجودى است که آزادانه دستورات الهى را به کار بندد و خدا را پرستش کند .
اسلام و حقوق زن
نزول کتاب آسمانى قرآن بر پیامبر صلى الله علیه و آله، تنها به خاطر تغییر رسوم و دگرگونى اخلاق عرب جاهلیت نبوده است . قرآن، کتابى است‏حاوى دستورات منسجم و کامل که اجراى آن در شرایط تاریخى و ضرورت‏هاى اجتماعى گوناگون کاملا امکان‏پذیر است . در مورد حقوق زن، نخست‏باید دیدگاه اسلام را در باره طبیعت زن دانست .
دیانت اسلام، زنان و مردان را برابر مى‏داند و قوانین اسلام، عموما انسان را مورد حمایت قرار مى‏دهد نه فرد یا گروه معینى را . با این همه در مواردى از حقوق زنان بیش‏تر پشتیبانى کرده و مخصوصا سنت پیامبر صلى الله علیه و آله عدالت، مهربانى و نیک رفتارى با زنان را توصیه نموده و احادیث‏بسیارى در این باره موجود است . در مساله ازدواج که از نظر اسلام، بعد اخلاقى و تربیتى آن اهمیت فوق‏العاده‏اى دارد، اگر به مهریه تاکید شده باز به خاطر احترام و تامین زندگى آینده زن بوده است .
حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده که زن را به موجود مقدس تعبیر کرده و در حدیث دیگر مالکیت‏خصوصى، حق استفاده از ارث و تساوى در برابر قانون را براى زن قایل شده است .
فقهاى اسلام، از تفاوتى که در سهم ارث زن و مرد وجود دارد و مرد دو برابر زن ارث مى‏برد، بدین صورت دفاع کرده‏اند که این امر نه تنها تضییع حقى نسبت‏به زنان نیست، بلکه امتیازى هم براى آنان محسوب مى‏شود . مى‏دانیم که در نظام اجتماعى اسلام، به طور کلى مرد مسؤول پرداخت هزینه خانواده از هر قبیل است . در حالى که مسؤولیت و مدیریت زن در خانواده نسبت‏به امورى است که براى او مستلزم هزینه‏اى نیست، بدین ترتیب ثروت و در آمد او مانند مرد، صرف مخارج خانواده نمى‏شود . حال اگر، بیش‏تر از او ارث مى‏برد، هرگز به خاطر برترى مرد نسبت‏به زن نمى‏باشد، بلکه به علت مخارج بیش‏ترى است که اجبارا مرد در زندگى برعهده دارد .
از بررسى قرآن و احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله به این نتیجه مى‏رسیم که دین اسلام سه نوع امتیاز براى زنان قایل شده است:
اول، حق زناشویى که از نظر اسلام در عین این که پیوند معنوى و پرشکوه مرد و زن مسلمان است، اقدامى در مسیر نظم جامعه و قرارداد عادلانه‏اى بین طرفین است .
دوم، رعایت احترام و ادب معاشرت در روابط زن و مرد است . با شناختى که اسلام از طبیعت‏سرکش مردان داشته، در این مورد راه‏هاى عملى ارایه داده و صرفا توصیه اخلاقى نکرده است .
سوم، تنظیم روابط زناشویى است . زناشویى صرفا اقناع غریزه جنسى نباید تلقى شود . انگیزه‏هاى انسانى و تربیتى، علل و موجبات اساسى زناشویى است . دورنماى این مزایاى سه گانه که با یک دید کلى، مى‏توان آن‏ها را به صورت اصل واحدى پذیرفت، نظر اسلام را نسبت‏به ارزش مقام زن روشن مى‏سازد .
مطالعه تاریخ تمدن‏هاى گذشته حاکى از پرداختن انسان به رسوم و عادات شرم‏آورى بوده که انقلابات و تحولات اجتماعى نظیر اسلام، سرانجام آن را از میان برده است . از جمله این عادات، رفتار غیر انسانى مردان جاهلیت‏با زنان و دختران عشیره بوده که پیامبر با آن مبارزه کرده است .
از دیدگاه قرآن، زن در جامعه مسلمان، از همگى حقوقى که به مرد اختصاص داده شده، بهره‏مند است و اصولا هیچ گاه تفاوتى بین زن و مرد وجود ندارد .
«ما از هر چیز دوگونه آفریدیم، باشد که یگانگى ما را پذیرا شوید .» (13)
افسانه اغواگرى حوا و برانگیختن آدم به گناه که در انجیل آمده، و زن را شاگرد شیطان نامیده است، مورد قبول اسلام نیست و این بى‏احترامى نسبت‏به زن نه تنها در قرآن دیده نمى‏شود، بلکه به شهادت بعضى آیات، برترى زن نسبت‏به مرد، پذیرفته شده است . (14)
در آیات مذکور، آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران و مادر عیسى علیه السلام نمونه پاکدامنى و استقامت در برابر شداید و سختى‏ها معرفى شده‏اند . بنابر احادیث معتبر، خدیجه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام دختر پیامبر و همسر على علیه السلام در بزرگوارى همانند مریم و آسیه‏اند . (15)
باید دانست که نظر قشریون و ظاهر گرایان مسلمان نسبت‏به زن، مطلقا با تعالیم اسلامى ربطى ندارد و نشانه بى‏اطلاعى و بى‏خبرى این گروه‏هاى متعصب و بیگانه از حقایق اسلام است . این گروه‏ها براى زن همان حقوقى را قایلند که اعراب دوره جاهلیت قایل بودند، اینان به دستور پیامبر و تعالیم قرآن در موضوع برابرى زن و مرد تسلیم نمى‏شوند و تنها به ظواهر دین پایبندند و با برداشت‏سطحى و ناقصى که از دین اسلام دارند، مقام عالى و با عظمتى را که قرآن به انسان (اعم از مرد و زن) ارزانى داشته، هرگز درک نکرده‏اند و در نتیجه با تندروى‏هاى ناشایسته‏اى به قضاوت در باره زن مى‏پردازند . سخنانى چون «بهشت زیر پاى مادران است‏» یا «بهترین شما کسى است که با همسر خود به مهربانى رفتار کند» ، هرگز بر زبان پیامبرى که براى زن ارزش ملکوتى قایل نباشد، جارى نمى‏شود .
مبارزه‏اى که زنان مسلمان براى به دست آوردن حقوق و آزادى خود آغاز کرده‏اند، از پیکار زنان اروپا و آمریکا، آسان‏تر است، زیرا زن مسلمان برخلاف زنان مغرب زمین علیه قوانین ظالمانه‏اى که حقوق زنان را از یاد برده، قیام نکرده است، بلکه منحصرا با اندیشه‏هایى مبارزه مى‏کند که گرفتار کوته‏بینى و عصبیت‏هاى جاهلیت‏اند و مانع رسیدن زنان به حقوق که اسلام براى آنان پذیرفته است مى‏گردند .
دین اسلام، به مراتب بیش‏تر از مسیحیت و ادیان دیگر در مورد حقوق و آزادى‏هاى زن سخنى گفته است مانند: مالکیت‏خصوصى زن، مهریه، ارث، دریافت هزینه زندگى از شوهر سابق پس از طلاق، و امتیازات بسیار دیگر . دشوارى زن مسلمان و مقاومت مردانى است که آماده اجراى احکام الهى در مورد او نیستند .
در کدام سیستم اقتصادى، از حق مالکیت زن، نظیر اسلام حمایت‏شده است؟ شور و حرارتى که پیامبر صلى الله علیه و آله در دفاع از آزادى و حقوق اقتصادى و اجتماعى زن، در هزار و چهارصد سال پیش، نشان داده است، واقعا شگفت‏انگیز است . ظهور اسلام، مقارن با فرمانروایى امپراطوران روم و ایران بود که اصولا مرد و زن از آزادى و عدالت‏بى‏بهره بودند . اروپاى قرن بیستم، هنوز حقوقى را که اسلام براى زنان قایل شده است، به آنان نبخشیده است .
با توجه به این حقایق، زنان روشن‏فکر مسلمان، بهتر است‏براى مطالبه حقوق و آزادى‏هاى خود از دولت‏ها، به جاى تکرار مطالب متفکران مغرب زمین، به اصول برابرى و عدالت اسلام تمسک جویند . عدالت اسلام، از مطالعه در هم‏آهنگى و نظم و ترتیب کائنات پدید آمده است . نظامى که قدرت کامله خدا، ضامن استقرار و استمرار آن است . نظامى که از اصل مهم «هر چیزى به جاى خویش نیکوست‏» پیروى مى‏کند .
تعدد زوجات و طلاق
انکار نمى‏توان کرد که اسلام حق چند همسرى را براى مرد پذیرفته و اجازه طلاق را به او داده است . باید دانست که نظر قرآن و روش پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در موضوع تعدد زوجات، مبتنى بر علل و موجباتى بوده که در جامعه ابتدایى صدر اسلام وجود داشته است . نظام چند همسرى، ستم و اهانت و تحقیر زن در عرب جاهلى، سنتى پا برجا و غیر قابل انکار تلقى مى‏شد . هدف قرآن و پیامبر صلى الله علیه و آله از همان ابتدا، متوجه رفع ستم از زن و بهبود شرایط زندگانى او بوده است ولى عملى ساختن این تصمیم، با یک دستور قاطع و بى سابقه، با توجه به فضاى فکرى حاکم بر جامعه آن روز، امکان عقلى نداشته است . درست‏به همین علت، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله، با تدابیر ویژه‏اى کوشیده است که عادات ناپسند و غیر انسانى چند همسرى را از جامعه اسلام زایل سازد و در راه رسیدن به این هدف، نخستین گام را که محدود ساختن تعدد زوجات و تدوین ضوابطى براى زناشویى و طلاق باشد برداشته است . در مراحل بعد، اسلام با هرگونه تبعیض و ستم، نسبت‏به انسان‏ها اعم از مرد و زن، سیاه و سفید، برده و آزاد، مبارزه کرده است .
در مورد تعدد زوجات، هدف اسلام مبارزه با ستم‏گرى نسبت‏به زنان و اجراى عدالت‏بوده و مخصوصا پافشارى قرآن بر اجراى عدالت، خود به خود مساله چند همسرى را منتفى مى‏سازد . اگر عدالت و احترام بر روابط زن و شوهر سایه نیفکند، یقینا تک همسرى نیز تفاوتى با چند همسرى ندارد و به هر حال آرامش خانواده به نابودى کشیده مى‏شود .
در باب طلاق هم اگر درست‏بنگریم، براى زن و شوهر هر دو حقوقى در نظر گرفته شده است . ازدواج در حقیقت نوعى قرارداد است که زن و شوهر آن را امضا مى‏کنند . این قرارداد در مواردى که یکى از طرفین، به شرایط آن عمل نکند، قانونا نافذ نخواهد بود و اعتبار خود را از دست مى‏دهد . قرآن، درست هنگامى که عقد زناشویى به این مرحله از تزلزل برسد و تداوم زندگى مشترک ممکن نباشد، موضوع طلاق را (آن هم با شرایط عادلانه و در چند مرحله) مطرح مى‏سازد .
در طلاق اسلام، صلح و آشتى و بازگشت‏به زندگى زناشویى پیش‏بینى شده و مخصوصا به زنان نیز، حق جدایى از شوهر، طبق شرایطى داده شده است . مرد به دل‏خواه خود و بدون دلیل، هرگز نمى‏تواند همسر خود را طلاق دهد و در صورت طلاق شرعى، مرد مکلف است علاوه بر مهریه، ضرر و زیانى را که همسر سابق او مطالبه مى‏کند، تمام و کمال بپردازد و رضایت‏خاطر او را فراهم آورد . در قرآن کریم سوره مستقلى به طلاق اختصاص داده شده و تمامى ابعاد آن با دقت نظر و موشکافى تجزیه و تحلیل شده است . علاوه بر این سوره (که حاوى دستورالعمل‏هاى کافى براى شناسایى، حفظ و تامین حقوق مادى و معنوى بانوان است) در سوره‏هاى دیگر، ضمن آیات متعددى در موضوع نکاح و طلاق گفت‏وگو کرده است . با این همه دین اسلام، طلاق را به جراحتى بر پیکر جامعه تعبیر نموده است . و بر پایه این تعبیر، مقررات شدیدى در راه تامین معیشت همسران مطلقه، وضع نموده تا به انحراف و فساد کشیده نشوند و جامعه را آلوده نسازند .
ویژگى جهان شمولى اسلام
از ویژگى‏هاى آیین اسلام این است که احکام و دستوراتش به گونه‏اى تدوین گردیده است که قابلیت جهان شمول بودن آن را فراهم ساخته است . در تعالیم و احکام اسلامى قومیت، نژاد، اقلیم، جنسیت و مانند آن که اسباب محدودیت قلمرو دین و مکتب مى‏گردد، وجود ندارد . یکتاپرستى محور همه تعالیم و احکام اسلامى است، چنان که انسان‏ها از نظر حقوق انسانى برابر و یکسانند، و عرب برعجم، یا عجم بر عرب، فخر و برترى ندارد، و ملاک برترى انسان‏ها تقوا و پرهیزگارى است . آقاى مارسل بوازار در کتاب «اسلام و حقوق بشر» در این باره چنین گفته است:
«در جهان غرب این پرسش غالبا مطرح است که آیا دیانت اسلام، نوعى رسالت جهانى براى رهایى بشریت است‏یا راه و رسمى است فاقد خصلت جهان شمولى; تدابیر و چاره جویى‏هایى است‏به منظور ایجاد نظم اخلاقى و اجتماعى در میان قوم عرب؟
در ارزیابى این دو نظر، ناگزیر باید پرسید چه دیانتى مى‏تواند از نظر گاه جهانى برخوردار باشد؟ شک نیست که دیانت و هر نظام اجتماعى دیگرى را مى‏توان از دیدگاه‏هاى چهارگانه فلسفى، دینى، جامعه‏شناسى و سیاسى بررسى کرد . از مجموع پژوهش‏هایى که از جهات مذکور، در ایدئولوژى اسلام به عمل آمده ما را در این باور راسخ‏تر ساخته که این دیانت مبتنى بر تفکر جهانى است .
از نظر دینى، اعتقاد به یگانگى خداوند و برابرى انسان‏ها، نظر گاه جهانى به ایدئولوژى اسلام بخشیده است . به شهادت تاریخ، همیشه دین‏هاى یکتاپرست‏به دنبال تشکیل نظام یگانه‏اى در سراسر جهان بوده‏اند و تعالیم آن‏ها به صورت قانون ابدى و عمومى تجلى کرده است .
از دید فلسفى مزیت دین اسلام، نحوه برداشت و تلقى خاصى است که از هویت انسان، در رابطه با نقش فردى و اجتماعى او به دست مى‏دهد . همان‏گونه که فرد انسان با به کاربستن تعالیم قرآن، به سوى سعادت ابدى و تکامل معنوى مى‏رود، جامعه مسلمان نیز با پذیرش اصل برابرى و برادرى و تقویت روح تعاون به کمال مطلوب خود تواند رسید . در اخلاق مسیحیت، تنها به حسن رابطه فرد تاکید شده و از مسؤولیت اجتماعى او، حرفى به میان نیامده است، ولى اخلاق اسلام، به دنبال هم بستگى و تفاهم جهانى است و از این رو; بیش‏تر دستورالعمل‏هاى آن از کلیت و شمول بهره‏مند است .
از دلایلى که نظرگاه جهانى اسلام را آشکار مى‏سازد، اهتمامى است که پیامبر صلى الله علیه و آله در توسعه روابط مسلمین با اقوام غیر مسلمان و مخصوصا یهودیان، پس از هجرت به مدینه معمول داشته است . پذیرش دین اسلام از سوى یهودیان، نیز برخلاف ادعاى بعضى، به خاطر فشار سیاسى یا نظامى نبوده است .
در قرآن آمده است که انسان‏ها نخست نژاد واحدى بودند، سپس بنابر مشیت الهى، ملت‏ها، اقوام و نژادهاى گوناگون گردیدند . این تنوع، به خاطر همبستگى و تفاهم متقابل انسان‏ها بوده است . قرآن نتیجه مى‏گیرد که برترى انسان‏ها به فضیلت و تقوا است . این دستورالعمل کلى، مى‏تواند رسالت جهانى اسلام را آشکار سازد .
دلیل دیگر بر جهان شمولى اسلام، آسان‏گیرى تعالیم قرآن است که عمق بیش‏ترى به این دیانت‏بخشیده است . از سوى دیگر هر انسانى در هر نقطه عالم، تنها با اداى شهادتین، به آسانى مى‏تواند در زمزه مسلمانان قرار گیرد .
نظرگاه جهانى اسلام، با دو امتیاز نیرومند، درخششى ویژه دارد، نخست: ایمان به خدا و دوم: انکار هرگونه برترى قومى و قبیله‏اى و تاکید بر برابرى انسان‏ها . با اعلام این اصول، پیامبر توانسته است عصبیت قومى و نژادى عرب جاهلى و اقوام یهود و مشرکان مکه را، ریشه کن سازد .
فرد مسلمان در حالى که به سرزمین خود عشق مى‏ورزد، در آرزوى گسترش جهانى اسلام است . اعتقاد به یگانگى خدا و برابرى انسان‏ها با هرگونه نژادپرستى و ناسیونالیسم افراطى مبارزه کرده است .
پى‏نوشت‏ها:
1) مائده (8) : 50 .
2) مائده (8) : 48 .
3) یادآور مى‏شویم: کتاب «اسلام و حقوق بشر» نوشته مارسل بوازار، ترجمه آقاى دکتر محسن مؤیدى در دى ماه 1358 از طرف «دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏» چاپ شده است . مقاله حاضر، گزیده‏اى از این ترجمه است .
4) DETRMINISME
5) اسراء (17) : 85 .
6) تین (95) : 4 .
7) اسراء (17) : 70 .
8) مائده (5) : 8 .
9) IDEALISME EHRETIEN
10) RATIONALISME INTELLECTUEL
11) دهر (76) : 9 .
12) نساء (4) : 59 .
13) ذاریات (51) : 49 .
14) تحریم (66) : 11- 12 .
15) بنابر احادیث دیگرى، مقام فاطمه زهرا علیها السلام از همگى آنان‏برتر است .

تبلیغات