آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۸

چکیده

متن

بى‏شک علوم روان شناختى، وقتى نسبتى با معارف دینى پیدا مى‏کند، جاى تحقیقات و کارهاى فراوانى پیدا مى‏کند، خارج از این بحث که علم انسانى اسلامى داریم یا نه؟ و اگر داریم چه توجیهى براى آن داریم؟ عرض مى‏کنم که در قلمرو مسایل روان شناختى و مفاهیم دینى که با این مسایل ارتباط پیدا مى‏کند، جاى تحقیقات واقعا دامنه‏دار و گسترده‏اى وجود دارد . یکى از بزرگ‏ترین زمینه‏هاى تحقیقى که در مقایسه مسایل روان‏شناسى با مفاهیم اسلامى پیدا مى‏شود، این است که مفاهیم اسلامى در حوزه مسایل روان شناختى را تحقیق و مناسبات این‏ها را با مفاهیم متناظر روان‏شناسى تبیین کنیم . این سنجش هم با ما کمک مى‏دهد که مفاهیم و مضامین روان‏شناختى اسلام را بهتر بشناسیم و پایه‏اى مى‏شود براى بسیارى از پژوهش‏هاى دیگر در همین قلمرو، پیشنهاد ما در این طرح بیان مصداقى از همین بحث است و سؤالى که در این طرح در جستجوى پاسخى به آن هستیم این است که عجب، کبر و مفاهیمى از این دست، چه مناسبتى با «احساس ارزش‏» و ««احساس منزلت اجتماعى‏» دارد؟
در توضیح این پرسش باید گفت: تقریبا مکاتب، در شاخه‏ها و گرایش مختلف روان‏شناسى اختلاف نظرى در اصل این دو نیازى که به آن اشاره خواهم کرد، ندارند . این دو نیاز عبارت‏اند از: 1 - احساس ارزش و رضایت از خویش; 2 - احساس شان و منزلت اجتماعى . تقریبا تردیدى نیست که یک شخصیت‏سالم و متکامل، شخصیتى است که این دو نیاز را پاسخ داده باشد و در یک حد قابل قبولى، هم در روان خود احساس ارزش و احساس شخصیت و رضایت از خویشتن کند، و هم در ارتباطات اجتماعى و در مناسباتى که با دیگران برقرار مى‏کند، احساس شان و منزلت اجتماعى و کرامت اجتماعى بنماید . فرق یان دو نیاز هم، روشن است، نیاز اول، جنبه نفسانى و شخصى و درونى دارد و نیاز دوم، در مناسبات اجتماعى معنى پیدا مى‏کند .
این دو احساس که خیلى به هم نزدیک هم هستند، یکى در عالم درون و دیگرى در مناسبات اجتماعى تحقق مى‏یابد . اولى براى انسان جدا و مجزاى از جامعه هم نیاز است ولى دوم براى انسان در میان جمع نیاز است . البته همان طور که نیز مستحضر هستید در جزئیات و ریزه کارى‏هاى این نیازها، دیدگاه‏ها و نظریه‏هاى مختلفى وجود دارد .
ولى در اصل وجود این دو نیاز و احساس و این که سلامت روانى آدمى در گرو تامین این‏هاست، یکى وفاقى میان روان شناسات هست تجارب شخصى ما هم، مؤید آن است و هم در ادیان الهى و هم در تفکرات فلسفى فیلسوفان در مباحث علم النفس و هم به نحوى در تفکرات عرفانى مطرح و مورد توجه و تایید بوده و بر این نکته هم تاکید ورزیده شده است که تامین این‏ها بر سلامت روانى مؤثر است و از سوى دیگر، وجود این دو احساس نشانه سلامت روانى است و انسان سالم کسى است که این دو احساس مثبت را دارد .
اکنون با توجه به بحثى که طرح شد، جاى این پرسش هست که در آموزه‏هاى دینى با این دو احساس نیاز ضرورى بشر و آن نقشى که در سلامت روانى دارند، چه برخوردى و چگونه با آن عمل شده است؟ به عبارت دیگر، رویکرد دین و اسلام به این دو نیاز مهم بدن در سلامت روان چه رویکردى است؟
براى بررسى و پاسخ به این پرسش بایستى به مفاهیم مرتبط با این مبحث مراجعه کنیم: مجموعه مفاهیمى را که با این بحث نزدیکى و ارتباط دارند، مى‏توان به دو بخش تقسیم کرد: یک دسته از مفاهیمى که کم و بیش این دو احساس را تایید و تقویت مى‏کند مفاهیم عزت نفس، غناى نفس، کرامت انسان، حرمت انسان مؤمن و انسان به طور کلى، ضرورت حفظ آبرو، پرهیز از مواضع تهمت و مفاهیمى از این دست‏به شکل برجسته‏اى هم سوى با این تلقى است که الان در روان‏شناسى وجود دارد . در واقع، این مفاهیم، این مفاهیم، سابقه این بحث را در منابع اسلامى و تفکر دینى نشان مى‏دهد و بخشى از آن‏ها در بحث‏هاى فقهى عنوان شده است و بخشى از آن‏ها در بحث‏هاى اخلاقى و بخشى هم در مباحث عرفانى و یک مجموعه واقعا ارزشمندى است .
دسته دوم مفاهیمى است که ممکن است‏به ظاهر با این دو احساس اساسى انسان ناسازگار و معارض جلوه کند;
دسته اول را که به نحو مؤید و هم‏سو است رها مى‏کنیم و مورد بحث فعلى ما نیست، و به گروه دوم از مفاهیم مى‏پردازیم، و ابتدا در هر یک از آنها توضیحى و تحلیلى از آن مفهوم ارائه مى‏دهیم و نهایتا بررسى مى‏کنیم که آیا آن مفهوم نفى مى‏کند احساس رضایت از خویشتن و احساس شان و منزلت اجتماعى را که نیاز انسان است‏یانه؟
این مفاهیم، حدود 10 عنوان است که فکر مى‏کنم به 4 - 3 عنوان مهم‏تر اشاره‏اى بکنیم .
عجب
اولین مفهومى که ممکن است در این جا نوعى ناسازگارى و معارضه را به ذهن بیاورد «عجب‏» است، مفهومى که در اخلاق اسلامى، فوق العاده مورد توجه قرار گفته است و در روایات و دعاها و مناجات فوق العاده روى آن تاکید شده است . و انسان از این که دچار عجب بشود بر حذر داشته شده است . پرسش مهم این است که «عجب‏» با دو نیاز پیشین چه نسبتى دارد آیا آن را نفى با تایید مى‏کند یا برخوردى ندارد یا مکمل آن است؟
براى دست‏یابى به پاسخ مناسب است در آغاز تحلیلى از مفهوم عجب و ماهیت و حقیقت آن و نیز عوامل وآثارش داشته باشیم .
«عجب‏» را با دو نگاه مى‏توان تحلیل کرد اول: تحلیل آن با قطع نظر از نگاه دینى و با یک نگاه روانشناسى و انسانى; دوم: تحلیل آن با نگاه الهى و دینى . در تحلیل با نگاه عادى به عجب مى‏توان گفت: حقیقت عجب این است که انسان به یکى از این چند دلیل از جایگاه واقعى، ارج و منزلت واقعى خود غافل مى‏شود . این دلیل‏ها به این ترتیب است:
عامل اول: غفلت انسان، از نقاط ضعف و آسیب خود . آدمى به دلیل «حب ذات‏» غالبا امتیازها خوبى‏هاى خود را بهتر مى‏بیند، حب ذات ما را مى‏برد به سمت این که نقاط قوت و برجستگى خود را ملاحظه و از نقاط ضعف خود غافل باشیم .
عامل دوم: انسان که به د لیل حب ذات از نقاط قوت وامتیاز دیگران غفلت مى‏ورزد .
عامل سوم: سرمایه‏ها و نقاط وقت‏خود را پیش از حد واقعى آن پنداشتن و یا ارزش گذاشتن، عامل مهم دیگر است و از همان علت پیشین .
عامل چهارم: انسان از هدف‏هاى عالى‏تر در روابط اجتماعى خودش غفلت‏بورزد و سطح اهداف آگاهانه خودش را به یک سطح خیلى پایین تنزیل بدهد .
عامل پنجم: انسان از پیچیدگى آن فعل و انفعالات روانى و ظرافت‏هایى که باید انسان در روح خودش طى کند تا به یک شخصیت کامل و سالم برسد، غافل باشد . بنابراین، غفلت از این پنج عامل پایه آمدن نوعى خود بزرگ‏بینى، خود بزرگ باورى و خود پسندى خواهد شد; و هر انسانى ممکن است‏به این مرض روحى و غفلت از این پنج عامل گرفتار در اثر این نگاه غافلانه و جاهلانه به خود، به عجب مبتلا شود .
اکنون به تحلیل نوع دوم و با نجگاه دینى مى‏پردازیم؟ در نگاه و تحلیل دینى همه آنچه در بحث پیشین مورد پذیرش است . یعنى اسلام قبول دارد که براى این که عجب پدید نیاید، غفلت از آسیب‏ها و ضعف‏هاى خود نباید کرد و از امتیازهاى دیگران و هدف‏هاى بلند و از پیچیدگى‏هاى قواعد روانى در وصول به هدف هم نباید غافل باشیم . منتهى اسلام مى‏گوید همه نعمت‏ها و دارایى‏ها و توانایى‏هاى آدمى از آن خداست و از منبع الهى و غیبى نشات مى‏گیرد و حقیقت آدمى، فقر است و بدون عنایات الهى چیزى نیست "بى عنایات خدا هیچ‏ایم هیچ" . بنابراین، از دیدگاه الهى غفلت از وابستگى و پیوستگى سرمایه‏اى انسان به خداوند، عامل دیگرى است که منشا عجب مى‏شود . دین آن عوامل پنچ گانه را قبول دارد; اما در مفهوم دینى «عجب‏» دقیق‏تر است، ممکن است کسى با نگاه عادى و طبیعى گرفتار عجب نباشد . یعنى از عوامل پنچ گانه فارغ شده باشد، اما توجه به انتساب امور به خدا، ندارد، این عجب است در یک سطح بالاترى . بنابراین، عجب در منطق دینى با عجب در منطق روان‏شناسى وضعیت اقل و اکثر دارند . دو مفهوم متباین نیستند . در منطق روان‏شناسى عجب ناشى از آن پنچ عامل است و در اسلام علاوه بر آن‏ها بر یک عامل بالاترى هم تاکید مى‏شود . البته در بیانان دینى بیشتر روى عامل ششم تکیه مى‏شود، ضمن این که آن‏ها هم نفى نمى‏شوند .
غزالى در احیاء العلوم مى‏گوید: «العجب: اعظام النعمه مع نسیان نسبتها الى الخالق‏» یعنى عجب عبارت است از: «بزرگ دانستن نعمت و غفلت از انتساب و وابستگى آن به خداوند» .
اگر بخواهیم در منطق دینى تعریف جامعى ارائه کنیم باید بگوییم، عجب عبارت است از خود بزرگ بینى و خود بزرگ باورى ناشى از غفلت از امور شش گانه پیشین .
در متون دینى عجب مودر تندترین و سخت‏ترین نکوهش‏ها قرار گرفته است تا آن جا که روایت مى‏گوید خداوند گاهى بندگاه خوب خودش را رها مى‏کند و آنان به بعضى لغزش‏ها دچار مى‏شوند تا از عجب تهى شوند . گاهى نیز جلو توفیق ویژه مؤمن گرفته مى‏شود تا در درون وى غوغاى غافلانه عجب بر پا نشود . در روایت دیگرى آمده است: گناهى که تو را به توجه پشیمانى وا دارد، از نیکى اى که تو را به عجب وا دارد، بهتر است . اسلام حساس است که انسان نسبت‏به خویشتن داراى نگاه واقع بینانه و غیر غافلانه باشد . این همه تاکید براى این است که عجب منشا بسیارى از گناهان مى‏شود، لغزشها مى‏آورد، و انسان را به حالت تنهایى و وحشت مى‏برد . عجب، احساس تنهایى و وحشت روحى مى‏آفریند وآفت عقل واندیشه مانع رشد و کمال انسان است، و موجب برانگیختگى خشم دیگران مى‏شود .
اینک ببینیم عجب باتحلیلى آن از آن به عمل آمد با احساس رضایت مثبت چه نسبتى دارد؟ آیا دین مى‏خواهد بگوید آن رضایت مثبت که پایه شخصیت متعادل و متکامل و سالم است، درست نیست؟ پاسخ این است که این دو با هم منافاتى ندارند، احساس رضایت مثبت از خویش، یعنى آگاهى و اعتماد واقع بینانه بر سرمایه‏هایى که انسان دارد و نکوهش عجب در وقاع مکمل آن است و به این نکته اشاره دارد که در کنار آن آگاهى و اعتماد بر خویشتن، از ضعف‏هاى خود، امتیازات دیگران و ارتباط همه نعمت‏ها به خداوند، نباید غفلت ورزید، چرا که غفلت از امور پنچ گانه پیشین که همه واقعیات موجب مى‏شود که احساس رضایت از خویشتن از حد واقع بینانه به سطح غیر واقع بینانه و غافلانه و جاهلانه‏اى که مخرب کل شخصیت مى‏شود، فرو افتد . بنابراین، «احساس رضایت مثبت‏» آن است که با توجه، عنایت ودر نظر گرفتن آن پنچ عامل و روحى و روانى باشد و «احساس رضایت مثبت‏» که ما درمفاهیم دینى به آن عجب مى‏گوییم، این است که رضایت از خویشتن همگام بشود یا غفلت از آن پنچ نکته، این دو نه تنها با هم تنافى ندارند، بلکه دو روى یک سکه و مکمل یکدیگرند .
به عبارت دیگر، احساس رضایت از خویش آن گاه منفى است که با غفلت از یکى از آن پنج امر در آیند و اگر این غفلت‏ها را انسان کنار گذاشت و جایگاه، منزلت و اندازه واقعى خود را پیدا کرد، احساس رضایت مثبت پدید مى‏آید .
اکنون با توجه به این تحلیل مناسب است نگاهى به روایات داشته باشیم . اتفاقا در کنار آن همه روایاتى که مى‏گوید عجب نداشته باش، و عجب را نکوهش مى‏کند، گروهى از روایات وجود دارد که نشان مى‏دهد که عجب، مضاد با آن احساس رضایت اثر خویش نیست . پاره‏اى از روایات دلالت مى‏کند که اگر انسانى براى کار خوبى که انجام داده شادمان باشد و احساس نشاط کند، چیز بدى نخواهد بود . بدى در حدیثى قدسى آمده است: «یا عیسى افرح بالحسنة فانها لى رضا .»
«پیامبرم، به کار نیکى که انجام مى‏دهى، خوشحال باش; چون آن موجب خوشنودى من مى‏شود .» یعنى نفى نشده که انسان وقتى شخصیت‏خوبى دارد یا کار نیکى انجام داده است، رضایت از خودش نداشته باشد . خدا مى‏گوید خوشحال باش، نشاط داشته باش که این کار را انجام داده‏اى . منتهى میان عجب واحساس خوشحالى مرز حساسى است، اگر این نشاط و انجام کار نیک، با آن پنج عامل و غفلت همراه نشود، چیز خوبى خواهد بود . و اگر با آن غفلت‏ها همراه شود، سم مهلک خواهد بود و مرز این دو خیلى باریک است .
در روایت دیگر آمده است
«العباد الذین اذا احسنوا، استبشروا .»
«بندگان نیک کسانى اند که وقتى کار نیک انجام دهند، خوشحال مى‏شوند .»
«یا من سرته حسنته و سائته السیئته، فهو مؤمن .»
«کسى که کار خوب در او خوشحالى بیافریند و کار بد او را ناراحت کند، مؤمن است .
پس این خوشحالى و احساس رضایت مذمت نشده است .
«سئلته عن الرجل، بعمل شئیا من الخیر فیراه فیسره ذلک .»
از امام باقر - علیه السلام - پرسیدند: یک آدمى، کار خوبى انجام مى‏دهد، و چون دیگرى آن را مى‏بیند، او خوشحال مى‏شود، آیا این بد است؟ حضرت فرمودند: «لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان یظهر له . . . .»
«باکى نیست، چون هر کس دوست دارد که دیگران او را به نیکى بشناسند . یعنى داشتن این احساس ارزش، و منزلت اجتماعى و نگاه مثبت دیگران، نیست . بد آن است که کار را براى این انجام بدهد . فقط انگیزه‏اش همین باشد . این چیز بدى است .
کبر
مفهوم دیگرى که در اخلاق اسلامى بر آن تاکید شده است، کبر است . کبر غیر از تکبر و عجب است . فرق کبر باعجب در این است که عجب خودپسندى و خود بزرگ بینى و خود بزرگ باورى است اما کبر خود برتر بینى است . عجب حالتى است درونى و سبت‏به خود انسان است . اما کبر در سنجش انسان با دیگران است، یعنى برترى خود نسبت‏به دیگران دیدن و تکبر اظهار کبر است . خود برتر بینى را وقتى که در عمل اظهار کنیم، مى‏شود تکبر . تکبر در واقع برترى جویى است . فرد در مقام اعمال برترى خویش بر آید و آن را بر دیگران تحمیل بکند، تکبر آمیخته با تحقیر دیگران است . در تعریف کبر گفته‏اند: «رکون النفس الى رؤیتا فوق الغیر، یوجب الفرح و السرور» ، «خود برتر دین از دیکارن به جگون‏هاى که باعث‏خوشحالى و سرور بشود .»
تحلیل آن، این است که از دیدگاه عرفى و روان‏شناسى پدید آمدن کبر باعث عبور از مرز شخصیت‏سالم است; چون در مقام سنجش خود با دیگران دچار اشتباه و غفلت مى‏شود و از دیدگاه دینى نیز، کبر غفلت از نسبت واقعى خود با دیگران است منتهى با توجه به نکته‏ها و نگاه توحیدى . در این نگاه باید توجه داشت که اگر من دارم از خداست و اگر دیگرى ندارد احتمالا سرمایه‏ها و نعمت هایى دیگرى دارد که ممکن است کمبود ظاهرى او را جبران کند و بعید نیست که آن کسى که من او را کوچکتر مى‏بینم، واقعا برتر باشد . در روایات تاکید شده که درباره این نسبت‏ها با سادگى قضاوت نکنید . هر چقدر نقاط قوت و خوبى داشته باشید، ولى باز ساده مپنداریدو بدانید که فلسفه خلقت انسان راز و رمز برترى دارد و ممکن است‏شما با همه کمالاتى که دارید، از یک فردى که به ظاهر هیچ مزیتى هم ندارد، پایین‏تر باشید .
روایات ما را به سه نکته توجه داده و بر آن تاکید ورزیده‏اند:
1 - همه چیز از آن خداست ;
2 - در آن ارزش گذارى‏هاى معنوى و اصلى انسانى، ممکن است‏شخصیت مقابل که به ظاهر چیز کمى هم دارد، یک راز و رمز و اسرارى داشته باشد که بر همه سرمایه‏هاى تو غالب و مخفى باشد .
3 - توجه بر این که بر نقاط ضعف خودت همواره توجه داشته باش و بدان، نقاط ضعف زیادى دارى . در این جاها است که منطق الهى برجستگى ویژه‏اى پیدا مى‏کند . در منطق عادى انسان باید ضعف‏هاى خودش را بداند، امتیازهاى دیگران را هم بداند، دقیق باشد و ساده انگار نباشد، ولى فرض کنیم به جایى رسیدیم که واقعا او کمتر دارد و توجه هم بیشتر دارى، آیا این دلیل بر این مى‏شود که تو خود را برتر ببینى؟ این جاست که منطق مادى و عرفى نمى‏تواند بر کبر و تکبر غلبه کند ولى منطق الهى مى‏تواند غالب باشد . از دو جهت‏یکى از این جهت که ضوابط ارزش گذارى‏هاى معنوى فوق العاده پیجیده است و نمى‏توان بر آن به طور کامل وقوف و احاطه یافت . این قاعده انسان را متواضع مى‏کند و آدمى حد خود را مى‏داند و ارزش و منزلت دیگران را به سادگى زیر پا نمى‏گذارد . از جهتدوم منطق الهى مى‏گوید بر فرض اساس ملاک‏هاى واقعى فردى برتر از دیگرى اما این دلیل خود برتر بینى نمى‏شود; زیرا در نگاه توحیدى همه امتیازها ونعمت‏ها از خداست و در هر حال، دیگران هم خلق خدا و جلوه‏اى از جلوه‏هاى الهى اند و تحقیر آنان معنى ندارد . بنا بر تحلیلى که از کبر به عمل آمد مى‏بینیم که کبر با احساس رضایت از خویشتن برخوردى ندارد; در رضایت از خویشتن، هنگامى مثبت و مایه شکوفایى است که با این غفلت‏هاى که مورد اشاره آمیخته نشود و اگر با آن‏ها آمیخته شد، دیگر مثبت نیست .
در مفهوم تکبر هم داستان همین است، معنى تکبر این نیست که من براى خودم منزلت اجتماعى اى احساس کنم، بلکه تکبر این است که بخواهم منزلت دیگران را زیر پا یگذارم . اگر به روایات مراجعه کنیم، بحث روشن‏تر مى‏شود; ابوذر نقل مى‏کند که رسول گرامى - صلى الله علیه و آله - فرمود: «من مات و فى قلبله مثقال ذرة من کبر، لم یجد رائحة الجنه، الا یتوب قبل ذلک .»
کسى که بمیرد در حالى که در دل او ذره‏اى از کبر و برترى جویى و برترى خواهى وجود داشته باشد، بوى بهشت را نمى‏شنود مگر این که توبه بکند . ابوذر مى‏گوید من احساس مى‏کنم آراستگى ظاهر دارم، مرتب هستم آیا این همان کبر است که به آن اشاره کردید؟ رسول خدا - صلى الله علیه و آله - بهشکل خیلى زیبایى به او جواب داد . گفت: ابوذز، کیف تجد قلبک‏» به قلب خودت مراجعه کن، ببین چطور مى‏بینى؟ چه مى‏یابى؟ آیا در درون خود احساس برترى بر دیگران مى‏کنى؟ فخرى بر دیگران مى‏فروشى؟ ابوذر مى‏گوید: «اجده عارفا بالحق، مطمئنا الیه .» یعنى: قلبم آگاه، متوجه و مطمئن به حق مى‏یابم و این‏ها موجب فخر فروشى و تحقیر دیگران نیست . و همه را از خدا مى‏بینم . حضرت مى‏فرمایند: اگر این معرفت قلبى بخ حق و نگاه واقع بینانه بخ خویشتن دارى، این کبر نیست . این روایت‏به خوبى مرز احساس رضایت از خویشتن و کبر را نشان داده است، احساس منزلت و شان اجتماعى و آراستگى ظاهر کبر نیست . بعد مى‏فرماید: «ولکن الکبر ان تترک الحق و تتجاوز الى غیره‏» یعنى تکبر این است که دیگران را کوجک بشمارى و حق را حاکم نبینى .
بنابراین که احساس رضایت از خویشتنباعجب و کبر تنافى نداشت، احساس منزلت اجتماعى هم با تکبر برخوردى نداشت . این بحث در نتیجه با آیه: «اما بنعمت ربک فحدث‏» همخوانى دارد آیه مى‏گوید: نعمت‏هاى الهى را بیان کن اما به عنوان نعمت الهى .
در جمع بندى نهایى مى‏توان گفت: مفاهیمى مانند «عجب‏» و «کبر» و «تکبر» بر خوردى با آن احساس رضایت از خویشتن و احساس منزلت اجتماعى ندارد، بلکه مکمل آن‏هاست و مرز آن‏ها هم تبیین شد . اسلام، احساس رضایت از خویشتن را نفى نمى‏کند، منتهى چون یک کشش طغیان‏آمیز درونى در ما براى عبور از این مرز هست و خطر فرو افتادن در احساس رضایت از خویشتن منفى و احساس برترى جویى وجود دارد، نکوهش عجب و کبر و لجام زدن بر طغیان درونى در روایات بیشتر مورد تاکید قرار گرفته است . روایات بر این امر تاکید کرده است که تکبر، ریا، سمعه، حب شهرت، حب ریاست، تزکیه المرء بنفسه و مانند آن به شدت مذموم است; چون در طبع ما یک نوع میل به عبور از مرز خط قرمز وجود دارد . لذا از این رو، حضرت امیر - علیه السلام - در نهج البلاغه هر جا از مناقب خود تعریف مى‏کند خیلى براى حضرت سخت استبا این که خدا مى‏فرماید و اما به نعمت ربک فحدث ولى چون خیلى مشکل است که انسان از آن حد معقول عبور نکند و به مبالغه‏ها در نیفتد و اغراق‏ها در او ظهور و رسوخ نکند و به دلیلى که خود این گفتن یک آسیب هایى در درون ما ایجاد مى‏کند بدون توجه و ذکر این که از خدا است، از این رو است که براى حضرت على - علیه السلام - سخت است .
نکته دیگرى هم که در پایان باید گفت این است که در وراى غلبه غرور، کبر و تکبر، نوعى احساس «خود شکوفایى‏» جدیدى پیدا مى‏شود که فرفانى و متعالى‏تر است و در آن وادى عرفانى هر قدر شخص جلو برود، احساس شکوفایى، بهجت و سرور مى‏کند . واقعا عارف این طور است ولى این احساس، متعالى‏اى است که آن آسیب‏هاى اولیه را ندارد .

 

تبلیغات