آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

بایسته‏هاى دین‏پژوهى را از زوایاى گوناگون مى‏توان دید: 1. از زاویه نظام‏دهى، برنامه‏ریزى و به‏سازى; 2. از حیث محتوا و ساختار و روش‏شناختى علمى; 3. از جهت عرضه و ارائه و ارتباط با مخاطب.
در زمینه نخست، ده‏ها مقوله و مساله در خور بررسى است; از قبیل مدیریت و سازمان، سیاست‏گذارى، هدف‏گزینى، رویکرد و جهت‏دهى، اولویت‏بندى، امکان‏سنجى، اطلاع رسانى، آسیب‏شناسى، هم‏آهنگ‏سازى و تقسیم کار، ابزاریابى، شیوه شناسى و روش گزینى، آموزش و دانش افزایى محققان، مقولات و مسائل بسیار دیگر.چنان که از زاویه محور سوم، یعنى صورت‏بندى و عرضه و ارتباط با مخاطب نیز مى‏توان ده‏ها نکته و گفته را طرح کرد. در این جا، عمدتا از محور دوم، یعنى بایسته‏هاى دین‏پژوهى در زاویه محتوا و مضمون، ساختاردهى و روش شناسى بحث مى‏شود; هرچند به اعتبار ترتیب، تقدم با محور نخست است و اهمیت محور سوم نیز کم نیست; ولى به نظر مى‏رسد محور دوم اصیل‏تر و اساسى‏تر و طبعا مقدم بر دو محور دیگر است.
هرگاه مکتب و مرامى در معرض تجربه عملى قرار مى‏گیرد و بر منصه اجرا مى‏نشیند، کاستى‏هاى آن اگر ذاتا کاستى‏پذیر باشد - آشکار مى‏شود، و هر زمان بینش و منشى علم ادعا برمى افرازد; هم توقعات از آن مضاعف مى‏گردد، هم خصومت‏ها و دشمنى‏ها با آن فزونى مى‏گیرد. امروز اسلام در ایران در بوته آزمون و اجرا و در جهان، در معرض داورى و ارزیابى قرار گرفته است. طبیعى ست‏برخى پى‏آمدها و تبعات به سراغ آن بیاید و بدین جهت رسالت متفکران اسلامى و روشنفکران مسلمان در تبیین و توسعه معرفت دینى و رفع نواقص و نقایص و تصحیح کاستى‏ها و ناراستى‏هاى تئوریک و ارائه پاسخ درخور به پرسش‏هاى نو پدید، و پیشنهاد مدل‏هاى کاربردى در زمینه تدبیر مناسبات اجتماعى متناسب با شرایط عصر حاضر -که مستمرا تحول یابنده است صد چندان شده که در این مختصر نیز به همین رسالت اشاره دارم.
اکنون بعد از دوره طولانى رکود فکرى و فقهى، با شرایط جدیدى مواجه شده‏ایم و این شرایط، مطالبات بسیارى را پیش روى ما مى‏نهد:در قلمرو حکمت، چهارصد سال است که ما بر یک مکتب فلسفى پاى مى‏فشریم و تنها ریزه‏خوار خوان پرنعمت صدرنشین شبستان حکمت الهى و معرفت‏شیعى، حضرت صدرالمتالهین شیرازى هستیم و طى این مدت به جاى هرگونه تحرک و تحول، نوآورى و نظریه‏پردازى، تنها به تعلیقه نگارى و حاشیه‏زنى و شرح و بسط آنچه شخصیت‏هاى برجسته فلسفى این دوران پدید آورده بودند بسنده کرده ایم; درحوزه کلام نیز گامى فرا پیش ننهاده‏ایم، بلکه کوشش و جوشش در حوزه کلام بى‏رمق‏تر از فلسفه بوده; در فقه‏پژوهى هم وضع ما بهتر از حوزه فلسفه وکلام نبوده است; در حوزه اخلاق نظرى نیز فقر دیرین و ضعف مزمن، ادامه پیدا کرده است; بلکه وضعیت اخلاق پژوهى ما،حتى قابل مقایسه با بخش فلسفه و کلام و فقه نیست; زیرا در این‏جا از آغاز یک سره مقلد بوده‏ایم. اصولا اخلاق نظرى ما چیزى بیش‏از بازگویى اخلاق ارسطویى و اخلاق نیکوماخوسى نبوده است، البته این نوشتار، بیشتر ناظر به دین‏پژوهى معطوف به بخش فلسفه و کلام و فقه است.
به نظر مى‏رسد به ترتیب، چهار حرکت اساسى در باب دین‏پژوهى اسلامى از زاویه توسعه و تکامل درمحتوا، و تحول و تغییر در ساختار و روش بایسته است: نخستین قدم و اقدام، بازپژوهى نقادانه، منصفانه وعالمانه، و نوعى آسیب‏شناسى و آفت‏زدایى جدى از دانش‏هاى دینى است; مرحله بعدى تنقیح و باز پیرایى دقیق دانش‏ها و متون دینى است; آن‏گاه تنسیق، بازسازى و ساماندهى جدید علوم اسلامى; و واپسین اقدام، نظریه‏پردازى و نوآورى دربخش‏هاى گوناگون اندیشه دینى واحیانا تاسیس و تدوین برخى علوم تازه و ضرورى، با توجه به نظرها ونیازهاى نوپیداست.
طى قرون اخیر، در حوزه هاى علمى ما، برخى دانش ها مانند فقه، به لحاظ کمى، بیش از حد مورد اهتمام واقع شده هرچند به لحاظ کیفى، چنان‏که خواهد آمد، سخت نیازمند عطف توجه ارباب فضل و اصحاب فکر و فرهیختگى است - و برخى دانش‏ها، مانند فلسفه و کلام، قرآن پژوهى نیز بسى مورد بى مهرى قرار گرفته و برخى دیگر، مانند علوم حدیثى، تاریخ، ریاضیات و... مطلقا مهجور و متروک واقع شده است.
در علوم و دانش‏هاى اصلى اسلامى، مانند فلسفه و کلام، فقه و اصول، از سویى زوایدى راه یافته است که ربطى به این دانش ها ندارد; از دیگر سو تورم و فربهى‏هایى پدیدآمده که هم تناسب و تعادل را در این دانش‏ها به هم زده است و هم به جاى گره‏گشایى خود باعث پیچیدگى مضاعف در عرصه نظر و عمل شده است; و از سوى سوم خلاها و کاستى‏هایى در آن‏ها وجود دارد که بدان هیچ پرداخته نشده است، و این همه موجب شده است هندسه دانش‏هاى اسلامى، بى قواره و ناموزون واحیانا این علوم، چند رگه و ناکارآمد جلوه کند. البته این نقایص و ناراستى ها در فقه و اصول آشکار تر است.
برخى مباحث انضمامى که احیانا ربطى به ذات و غایت دانش هاى اسلامى ندارد، یا فلسفه انضمام خود را از دست داده است، در آن‏ها راه یافته و همچنان منضم آن‏هاست،و رفته رفته فربه و فربه‏تر شده و امروز مانند زایده‏اى بر اندام برخى علوم خودنمایى مى‏کند. گاه مباحثى از یافته‏هاى دانشمندان و متخصصان دیگر رشته‏ها، مانند بخش طبیعیات در فلسفه وام گرفته شده و اکنون بطلان بسیارى از مباحث و مناظر مطرح شده در این بخش، بر آفتاب افتاده است; اما هنوز و همچنان وبال فلسفه اسلامى است و لاشه لخت فرضیات و نظریات فرسوده و پوسیده آن بر گرده فلسفه، سنگینى مى‏کند.
مطالبات نامتعادل و غیر جامع جامعه از فقیهان و نیز عرف و عادت فقیهان ومدرسان ، موجب شده به برخى از ابواب، بیشتر پرداخته شود و بر اثر تکرار تدریس و تحقیق آن ابواب، هر کس چیزى بر آن بیفزاید و رفته‏رفته آن ابواب، متورم و حجیم شوند و بخش‏هاى دیگر لاغر و نحیف بمانند و یا حتى به مرور زمان از علم فقه حذف شوند; مثلا چون گذشتگان نوعا همه تدریس و تبویب فقه را از باب طهارت آغاز کرده‏اند، متاخرین نیز چنان کرده‏اند! و همین سبب شده باب طهارت حجیم‏تر بشود; آیا هیچ مساله و مقوله‏اى در فقه به اندازه این باب حایز اهمیت و ضرورت نیست؟ آیا پس از قرن‏ها فحص و بحث، باز هم ابهام در خور اعتنا و مطالب کشف‏نشده‏اى در این باب باقى مانده است که باید بدان‏ها اهتمام شود؟ این باب چه میزان قابلیت نوآورى دارد؟ و چرا باب طهارت؟ آیا این انتخاب به جهت تقدم مسائل شخصى و تکالیف فردى بر وظایف اجتماعى است‏یا بدین جهت است که طهارت، مقدمه عبادات است و عبادات مقدم بر سایر تکالیف دینى و طبعا مقدم بر دیگر بخش‏هاى فقه است؟ اما آیا این نکته‏ها و امثال آن براى توجیه رفتار و روش فعلى کفایت مى‏کند؟ آیا این نکات به حدى مهم است که سبب شود آموزه‏هاى اساسى دین، مغفول و مهجور و بخش‏هاى بسیار مهم فقه، ضعیف و نحیف بمانند و در نتیجه پرسش‏هاى حیاتى و نیازهاى اساسى امت‏بى‏پاسخ رها شود؟
باید در این بهانه‏ها و مسائل اندیشید. وانگهى اگر سیر آموزشى احکام باید چنین باشد و طبعا ساختار تدوینى متون فقهى نیز چنین شود آیا لزوما سیر تدریس علمى و تحقیقاتى هم باید به همین‏گونه باشد؟ آیا انتخاب عناوین مورد تدریس و تحقیق نباید با لحاظ وضع زمانه و حاجات منظور و متغیر مکلفین صورت بندد؟ مگر فقه براى پاسخگویى جامع به نیازهاى روزمره و نوشونده و فزاینده امت تاسیس نشده است؟ مگر فقه، فلسفه‏اى غیر از این دارد؟ اگر پاسخگویى جامع و جدى به نیازهاى جارى و جدید امت مطرح نبود، آیا فقهى لازم بود؟ آیا اجتهاد معنا پیدا مى‏کرد؟ به هر حال، علل و عوامل فراوانى موجب این وضعیت‏شده است و بررسى آن‏ها از حوصله این نوشتار خارج است; اما مبحثى است‏بس در خور مطالعه و بررسى.
حکمت ما نیز وضع بهترى ندارد، البته در کلام زواید کمترى به چشم مى‏خورد; اما کاستى و کسرى در آن فراوان است. خلاهاى فلسفى کلامى و فقهى در گذشته نیز بسیار بوده; اما امروز جستارها و چالش‏هاى جدید باعث‏شده که خلل و خلاها آشکارتر گردد.
در گذشته -در بسیارى از مقاطع تاریخى شیعه فرقه‏اى مردود قلمداد مى‏شد و تنها در برخى از نقاط عالم و جهان اسلام حضور داشت; اما اکنون شیعه پرآوازه‏ترین مذهب اسلامى در جهان است. در گذشته تشیع نوعا حاکمیتى نداشت و مانند امروز در قبال مکاتب فکرى جهانى علم ادعا بر نیفراشته بود. مردم ما در اکثر مقاطع و مناطق، فقط به فقه فردى نیازمند بودند و بیشتر از این‏هم متوقع و ممکن نبود; فقها هم بیشتر به این بخش اهتمام مى‏کردند، اما امروز دیگر این‏چنین نیست. براى من این واقعه و نکته بسیار زیبا و دل‏پذیر بود که، چند سال پیش وقتى یکى از فضلاى قم به نجف مشرف شد، خدمت‏حضرت آیة‏الله سیستانى نیز مى‏رسد. ایشان از اوضاع و احوال قم و دروس حوزه پرسش مى‏کنند. او پاسخ مى‏دهد: بحمدالله درس و بحث رونق خوبى دارد; مثلا 100 یا 200 حلقه کرسى درس خارج دایر است. ایشان مى‏پرسند: چه مباحث و ابوابى مورد تدریس واقع مى‏شود؟ او پاسخ مى‏دهد: طبق عرف، ابوابى مانند طهارت، صوم، صلات و.... ایشان با تعجب مى‏گویند: هنوز هم این بحث‏ها مطرح مى‏شود؟ موضوعات دروس فقه حوزه علمیه قم باید از مجلس شوراى اسلامى بیاید! باید مجلس بگوید که نیاز فقهى کشور چیست و چه موضوعاتى را بحث کنید! خیلى نکته ظریفى است. ما به دانشگاه‏ها ایراد مى‏گیریم که بین تحقیق و تئورى‏پردازى در رشته‏هاى فیزیک و شیمى و ریاضیات و مهندسى با عمل صنایع و عمران و دستگاه‏هاى عامل رابطه‏اى نیست!
طى سال‏هاى اخیر در هر وزارت‏خانه دفترى براى ارتباط با دانشگاه دایر شد و در دانشگاه‏ها هم دفترى براى ارتباط با صنایع. اخیرا هم آمدند دستگاه ذى‏ربط مطالعه علمى، آموزش و پژوهش عالى را ادغام کردند و وزارت علوم، تحقیقات و فن‏آورى را بنیان نهادند. این اقدام امیدوارکننده است و ان‏شاءالله در آینده در مقام عمل هم نتیجه بخش خواهد بود. البته کاستى و ناراستى در زمینه تعامل تئورى و تجربه و علم و اجرا، وسیع‏تر از این حدود است که بتوان تنها با این دست اقدامات، امید به رفع مشکل بل مشاکل برد. این مشکل مزمن دستگاه و سامانه آموزشى جدید و دانشگاهى هم هست و هنوز ادامه دارد. این نوع مشکل در قلمرو علوم دینى در گذشته کمتر بود; چون توقع و مطالبه هم از ما کمتر بود و در آن بخشى که از ما مطالبه مى‏شد; یعنى احوال شخصیه و تکالیف فردى، کم‏وبیش کار کرده‏ایم. اما در مباحث‏سیاسى، اجتماعى، اقتصادى کار درخورى نکرده‏ایم و امروز عذر و بهانه‏هاى قبلى از حوزه و نظام‏پذیرفته نیست! امروز چه نسبتى بین حوزه و سازمان برنامه و بودجه هست؟ چه رابطه‏اى میان حوزه و وزارت ارشاد، کشور، اقتصاد، نفت، نظام‏بانکى هست؟ چه ارتباطى بین حوزه و مجلس وجود دارد؟ چه نسبتى بین حوزه و قوه قضائیه وجود دارد؟ چرا باید قوه قضائیه، جداى از حوزه، دانشکده قضایى تاسیس کند؟ مگر از جمله رسالت‏هاى اساسى حوزه، تربیت قاضى نیست و مگر منصب قضا، على‏الاجماع متعلق به فقها نیست؟ آیا قوه قضائیه این مسؤولیت را از حوزه نمى‏طلبد یا حوزه پاسخگوى نیازهاى قوه قضائیه نیست؟
امروز ذهن‏ها و زبان‏ها پر است از پرسش، به چه دلیلى این‏همه پرسش باید بى‏پاسخ بماند؟ من وقتى این‏همه سؤال‏هاى بى‏جواب را در قلمرو فلسفه، کلام و فقه ملاحظه مى‏کنم و مى‏بینم کمتر کسى خود را موظف به پاسخگویى مى‏داند تعجب مى‏کنم! امروز کارآمدى حوزه در حد انتظار نیست; زیرا مطالعات و تحقیقات کاربردى نیست، تعلیم و تربیت نیازنگرانه نیست، انتشارات نیاز سنجانه نیست.
از این‏رو، فقیهان و عالمان باید به پاسخ پرسش‏هاى زنده و مورد نیاز روز بپردازند و در این مورد سرمایه‏گذارى کنند. این حدى که اکنون در حوزه هست، رضایت‏بخش و پاسخگو نیست، زیرا اجتهاد دو رسالت عمده و اصلى را به عهده دارد:
ابداع و اصلاح: پرداختن به مباحث و موضوعات مستحدثه، تصحیح آراى پیشین و پیشینیان. اگر این دو رسالت‏بر زمین بماند فقه، فلسفه خود را از دست‏خواهد داد و اجتهاد، تقلیدى و کلیشه‏اى خواهد شد و تقلید در اجتهاد هیچ‏ارزش علمى و عملى ندارد. آنچه برخى مدرسان فقه مى‏کنند چیزى بیش از تقلید در اجتهاد نیست و در حالى که بنا به راى مشهور فقهاى ما، تقلید مسلمان هم باید اجتهادى باشد! در این‏جا باید از فیلسوف متفکر و فقیه بصیر و اندیشور مسؤولیت‏پذیر، حضرت علامه آیة الله جوادى آملى یاد کنیم که به دوستان ما فرموده بودند: اگر شما در مسائل اقتصادى و اجتماعى موضوع به من بدهید من آن را موضوع دروس فقهم قرار مى‏دهم. چه مانعى دارد فقیهى موضوع دروس خود را فقه سیاست قرار دهد؟ فقیه دیگرى موضوع بحث‏خود را فقه هنر قرار دهد؟دیگرى و دیگران هم فقه ارتباطات، فقه بین‏الملل، فقه حقوق معنوى اثر، فقه بانکدارى، فقه حقوق انسان و صدها موضوع و مساله مبتلا به دیگر را موضوع تدریس خود قرار دهند؟ چه مى‏شود اگر متفکران ما تدریس و تحقیق خود را به سمت دانش‏هاى نوبنیاد جهت دهند؟ یا کسانى در صدد باشند که با تدبیر و تلاش خود دانش‏هاى جدیدى را در قلمرو اندیشه اسلامى بنیاد نهند؟ تاسیس و تدوین دانش‏هایى چون فلسفه معرفت اسلامى، انسان‏شناسى اسلامى، فلسفه دین توحیدى، فلسفه اخلاق اسلامى، فلسفه فقه، قواعد فقه (به صورت دانش مستقل و مدون) و دانش‏هاى بسیار دیگر -که در شرایط کنونى عین تشریع شریعت و تدوین دین به شمار مى‏رود در انتظار سرانگشت فکر بکر و اراده گره‏گشاى اندیشمندان مبدع و مبتکر و دانشوران شجاع و متهور است; این محورها از چالش‏گاه‏هاى اصلى معرفت و حکمت روزگارماست که حضور و عرض اندام دین و دینداران و اصحاب فکر و ارباب فقه را مى‏طلبد. سکوت اختیار کردن در قبال علوم و آراى جدید به معناى توقف اختیار کردن و اعلام «نمى‏دانم‏» است و «توقف‏» و «نمى‏دانم‏» عافیت‏طلبى و تن‏آسایى است.
امروز نوآورى و ابداع، نظریه‏پردازى و بازآفرینى در دو زاویه، ضرورت روز دین‏پژوهى است. دین‏پژوهى به معناى عام، که شامل علوم فقهى و نیز هر دانشى که یک طرفش اندیشه دینى باشد و هر مساله‏اى که نسبتى با دین داشته باشد، بشود; مانند دانش‏ها و حوزه‏هایى که از آن‏ها نام برده شد و همچنین سایر علوم انسانى و اجتماعى، مانند جامعه‏شناسى، روان‏شناسى، تربیت، که همه، نسبتى وثیق و عمیق با تفکر دینى و منش دینى دارند. اگر این علوم و معارف به دین عرضه شوند یا دین و دیندارى بدان‏ها عرضه شود آنچه به دست آید در قلمرو دین‏پژوهى قرار مى‏گیرد. به هر حال، دین‏پژوهى هم نیازمند تاسیس و تدوین علوم و مبانى و مباحث جدیدى است و هم حاجتمند تنقیح و تنسیقى نو و طبعا منطق‏گذارى و صورت‏بندیى جدید است. پس ما هم حاجتمند تحول و تکامل مضمونى در علوم هستیم، هم نیازمند تطور و تغییر روش‏شناختى و منطقى در آن‏ها. فلسفه و منطق، قرآن‏پژوهى، معرفت‏شناسى، انسان‏شناسى، سیاست، اقتصاد، تاریخ و فلسفه دین، علوم و روش تحقیق در این علوم، باید به صورت رشته‏هاى تحصیلى در حوزه، مورد تحقیق و تدریس قرار گیرد، و علاوه بر این‏که در هر یک از این‏ها یک دسته متخصصینى باید تربیت‏شوند، سطح عمومى این رشته‏ها به صورت درس‏هاى عمومى بى‏استثنا براى طلاب تدریس شود. همه طلاب باید در حد نیاز اجمالى، روش تحقیق بیاموزند. گذشتگان ما اهتمام خاصى به روش تحقیق و تالیف داشتند; مثلا وقتى محدث و مفسر و فقیه و مفتى بزرگى چون علامه مجلسى به کار سترگى چونان تدوین‏110 جلد بحارالانوار -که خود دائرة‏المعارفى بزرگ و شاید از کهن‏ترین دانشنامه‏هاى جهان باشد دست مى‏یازد، حتما برابر با شیوه‏نامه، روش پژوهش و نگارش و طرح و ساختار مشخص و مدونى به این کار اقدام مى‏کند. آیا امکان دارد این کار عظیم بى‏روش و منطق و بى‏نظام و نسق صورت بسته باشد؟ آیا بحارالانوار روش‏شناسى ندارد؟ کدام یک از ما توجه و تفطن پیدا کرده‏ایم که متدلوژى تحقیق و تدوین حاکم بر بحارالانوار چیست؟ چرا امروز در یونسکو، علامه مجلسى به عنوان اولین دائرة‏المعارف نویس یا از نخستین دانشنامه‏نگاران جهان گرامى داشته مى‏شود؟ چون کار او هم عظیم و هم تابع منطق علمى صحیحى است. اصول و نکات فراوانى که در امر تالیف و تنظیم بحارالانوار اعمال شده، از سازماندهى و مدیریت تحقیق گرفته -که ده‏ها و شاید صدها نفر را سامان داده تا موضوع‏گزینى، ترتیب‏گذارى و ساختاردهى به مباحث تا سبک تدوین آن، همه‏و همه مى‏تواند مورد بازرسى و ژرف‏رسى قرار گیرد. تجربه گران‏بها و کهن تدوین بحارالانوار، به مواریث و گنجینه‏هاى مدفونى مى‏ماند که مرور زمان برارزش آن افزوده است. و این کار امروز بیش از دیروز قابل ارزش‏گذارى است. بحارالانوار کاخ عظیمى است که معمار عظیم‏الشان آن در روزگاران دور، آن را پى‏افکنده و علاوه برارزش عمارتش، دفینه‏هاى بسیارى در آن نهفته است. منطق حاکم بر بحارالانوار هنوز هم جواب مى‏دهد. طى این چند صد سال بسیارى خواستند آن را تنقیح کنند، تلخیص کنند و حتى تبدیل کنند; ولى هرگز موفق نشدند.
روش تحقیق مساله بسیار مهمى است که به شدت مى‏شاید و مى‏باید توجه و اهتمام مجتهدین جوان و متفکرین با فضل و فضیلت را به خود جلب کند; هر چند عده‏اى از دانش‏پژوهان و محققان جوان درصدد برآمده‏اند به نحو خودآموز و خود آزمون روش تحقیق یاد بگیرند! چرا حوزه به فکر تامین نیاز این طبقه نیست؟
امروز تنظیم مجدد و ساماندهى جدید دانش‏هاى دینى، ضرورت است. علوم عقلى سازماندهى جدیدى را مى‏طلبد. مرحوم علامه طباطبائى، اولین کسى است که در عصرما سازمانى نو به فلسفه اسلامى داد و شاگردانش، مرحوم استاد مطهرى، استاد مصباح و علامه جوادى آملى، تا حدى مقصد و مرام او را تعقیب کردند. اصول فلسفه نخستین اثر فلسفى است که سازمان جدید فلسفه در آن اعمال شده است. علامه در این اثر گرانسنگ فلسفه را از معرفت‏شناسى آغاز کرده; کما این‏که مجموعه جهان‏بینى استاد مطهرى نیز نخستین مجموعه‏اى است که با سبکى بدیع و روشى نو، در زمان ما کلام شیعى را سازماندهى کرد. فقه و اصول ما بیش از علوم عقلى نیازمند تحول صورى است. شهید صدر در فقه تا حدى چنین کارى را انجام داد. به نظر من اقتصادناى شهید صدر، کتاب فقهى نیز محسوب مى‏شود. او با تکیه بر منطق اجتهاد وارد علم اقتصاد شده، کما این‏که در اصول نیز مرحوم مظفر و مرحوم شهید صدر، اصلاحاتى کرده‏اند، اما این نمونه‏ها و در این حدود، کافى نیست.
تعریف روابط اصول و قواعد هر دانش با هم و کاربرد هر یک از مباحث و قواعد در زمینه‏هاى مختلف نیز یکى از بایستگى‏هاست; مثلا باید تبیین شود که اگر کسى معتقد به اصالت‏وجود بود در جهان‏شناسى و الهیات او چه اتفاقى مى‏افتد؟ اگر منکر وحدت و اصالت وجود بشود چه روى مى‏دهد؟ طلاب ما دروس و متون را «مى‏خوانند» اما «نمى‏دانند»، «حفظ‏» مى‏کنند اما «هضم‏» نمى‏کنند. تدریس و تدرس بصیرانه و کاربردى نیست. براى کاربردى کردن یافته‏ها باید در فهم مبادى، مبانى و شرایط و کارکرد آن‏ها اهتمام درخورى صورت بندد. این‏جاست که اهمیت فلسفه‏هاى مضاف، رخ مى‏کند. مرحوم استاد علامه مطهرى در آثارى چون کتاب عدل الهى سعى کرده برخى قواعد و مسائل فلسفى و احیانا کلامى را کاربردى کند. عدل الهى -هر چند فلسفه و کلام است اما به تلقى امروزى و بر وفق ادبیات الهیاتى کنونى، عمدتا از جنس فلسفه دین و کلام جدید است و اگر «کلام جدید» دانش مستقلى تلقى شود و در حوزه اسلامى نیز چنین دانشى قابل طرح باشد، استاد مطهرى نخستین متفکر شیعى و ایرانى است که در ربع قرن اخیر به طور جدى و از موضع فعال و با ابداع و ابتکار، به فلسفه دین و کلام جدید پرداخته است و اصولا اصطلاح «کلام جدید» را او نخستین بار در ایران به زبان آورده است. برخى طلاب جوان و کم‏اطلاع، وقتى با بعضى مباحث‏به اصطلاح جدید مواجه مى‏شوند، تصور مى‏کنند این‏ها الهاماتى است که به پیامبران مدرن در غرب شده و هیچ پیشینه‏اى ندارد! این‏چنین نیست، این‏ها اگر حرف درستى دارند، گاه عینا یا دست‏کم مایه‏هاى اصلى و زمینه‏هاى این حرف‏ها در منابع ما نیز هست; اما سازمان دانش‏ها و روش پژوهش و آموزش ما طورى نیست که به سهولت‏بتوان آن‏ها را از منابع خودى به دست‏آورد. بعضى از بحث‏ها و نظریه‏ها، مثلا در باب فلسفه زبان و زبان‏شناسى و ابواب دیگر، توسط غربى‏ها گاه طورى علم مى‏شود که حتى برخى اهل‏فضل را هم به عنوان مباحث‏بى‏پیشینه مجذوب خود مى‏سازد; اما وقتى مى‏رویم سراغ اصول خودمان; مثلا آراى آخوند در کفایه، مى‏بینم آخوند در بحث الفاظ، آن مباحث و مناظر را بسى دقیق‏تر، منسجم‏تر، منطقى‏تر و عالمانه‏تر مطرح کرده و ادعا هم نکرده است. قصه ما مصداق «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‏کرد» است. کارهایى از قبیل فلسفه تحلیلى فاضل فرهیخته جناب آقاى حاج شیخ صادق لاریجانى(حفظه‏الله) -که مایه فخر حوزه به خصوص فضلاى جوانند باید تکرار و تکثیر شود. ما ذخایر فراوانى داریم که باید آن‏ها را با بازپژوهى و بازسازى و تنسیق و تبویب، کاربردى، کارآمد و منطبق با زبان زمان و نیاز عصر سامان بخشید و عرضه کرد.
من نمى‏خواهم پیشنهاد کنم که مثلا معرفت‏شناسى، جهان‏شناسى و انسان شناسى جزء علم کلام و علم فقه به حساب آید; اما آیا مگر مى‏شود کلامى کارآمد و کامل داشت، اما هیچ‏ربطى با معرفت‏شناسى، جهان‏نگرى و انسان‏شناسى نداشته باشد! اگر رسالت و غایت کلام، تنسیق و تعلیم گزاره‏هاى دین، پاسخ به پرسش‏ها و دفاع از گزاره‏ها و آموزه‏هاى دینى است -که چنین است عمده شبهات و هجمات امروز از این نواحى ساماندهى و گسیل مى‏شود; همان‏گونه که سابقا در متون کلامى کلاسیک و شبه فلسفى ما، مانند تجریدالاعتقاد خواجه، به دلایلى بخش‏هایى چون امور عامه آمده است، امروز هم دانش‏ها و دانستنى‏هاى جدید دیگرى پیش‏نیاز و پیش‏گمانه الهیات و علوم دینى را تشکیل مى‏دهد; یعنى نفیا و اثباتا چیزى راجع به آن‏ها باید گفت. از این رو به نحوى و در جایى مناسب در کلام، باید به آن‏ها اشاره کرد; کما این‏که همین نیاز و نسبت در دیگر علوم، مانند فقه و تفسیر نیز قابل طرح است. امروز بدون اعتنا به هرمنوتیک و زبان‏شناسى و فلسفه زبان و اطلاع از آن‏ها ورود در تفسیر کافى نیست; البته درحد معقول و معتدل، و به نحوى صحیح و دقیق، و این‏جا در مقام نفى و اثبات و احیانا تعیین حدود تاثیر این دانش‏ها ثبوتا و اثباتا نیستیم. به هر حال، مدعیاتى مطرح شده که نمى‏توان آن‏ها را نادیده انگاشت. نفیا و اثباتا باید به آن‏ها اعتنا کرد، و لازمه اعتنا، اطلاع است. علاوه بر ساختاردهى درون‏دانشى به طبقه‏بندى جدید بینا رشته‏اى نیز نیازمندیم.
در قلمرو فقه و علوم فقهى، قواعد فقه، رجال، درایه، دانش‏هاى مهمى هستند که باید به صورت درسى فرا گرفته شود. فلسفه فقه و قواعد فقه از اصول فقه چه کم دارد؟ آیا کار برد آن‏ها در استنباط از اصول فقه کمتر است؟ سال‏ها پیش در بازدید از دائرة‏المعارف فقه مدرسه مرحوم آیة‏الله‏العظمى گلپایگانى(ره) از دوستان شنیدم که مى‏گفتند: افزون بر هزار قاعده فقهى را از منابع فقهى شناسایى و استخراج کرده‏اند. برخى خیال مى‏کنند که سه -چهار مجموعه‏اى که به‏نام القواعدالفقهیه یا نام‏هاى مشابه (و نوعا بدون ساختار اصولى و تبویب منطقى) منتشر شده حاوى همه قواعد هستند; ما بسیارى از قواعد را به کار مى‏بریم بى‏آن‏که توجه داشته باشیم!
تفسیر آیات الاحکام و منطق فهم قرآن، باید به صورت اصولى به طلاب تعلیم شود، هنوز هم کسانى هستند که مى‏گویند آیات الاحکام پانصد آیه است، باز در همین معجم و در نتیجه استقراى نسبتا کامل، معلوم گشته است افزون بر 2200 آیه در استنباط فروع کابرد دارد. به نظر مى‏رسد به دلیل پیدایش باب‏هاى جدید و پرسش‏هاى نوپدید ، امکان، بلکه ضرورت تمسک به آیات بیشترى فراهم آمده است.
فلسفه فقه -و در ذیل آن فلسفه قواعد و فلسفه احکام، فلسفه اصول فقه مى‏تواند و باید جزء دروس رسمى حوزه قرار گیرد.
در فلسفه نیز نیازمند طبقه‏بندى جدید و احیانا تدوین علوم جدیدى هستیم. تدوین فلسفه‏هاى مضاف، که امروز درحوزه حکمت و معرفت در دنیا حرف اول را مى‏زنند، از ضرورت و اهمیت مضاعفى برخوردار است. امروزه این حقوق نیست که بر جوامع و دانشگاه‏ها حاکم است، این فلسفه حقوق است که تکلیف مکاتب و جوامع را روشن مى‏کند. این اقتصاد نیست که جوامع را راه مى‏برد، این فلسفه اقتصاد و بینش فلسفى حاکم و جارى بر نظام اقتصادى است که حرف مى‏زند. و نیز امروز فلسفه (به معناى هستى‏شناسى و کلان هستمندشناسى) دغدغه اول دنیا نیست، این فلسفه فلسفه، فلسفه معرفت، فلسفه علم، فلسفه ذهن و علم‏شناختى است که حرف اول را مى‏زند. حتى این دانش‏ها هستند که راجع به مباحث جدید نظرى در باب دین تصمیم مى‏گیرند و این فلسفه دین است که امروز ذهن جوانان ما را ویران مى‏کند. باید به فلسفه دین به طور جدى پرداخته شود. به نظر ما برخى شبهه‏افکنان متکلم نما، حتى یک‏مقاله کلامى هم ندارند! هر چه مى‏نویسند از سنخ فلسفه دین است; اما به نام کلام و الهیات، به مردم عرضه مى‏شود! اینان به مثابه فیلسوف دین، و ناهمدلانه و بى‏دغدغه حق و باطل، به تشریح و جراحى دین مى‏پردازند و نتیجه‏اش همین مى‏شود که مى‏بینید. فلسفه دین کمتر از 200 سال پیشینه دارد. این دانش به عنوان دانشى مستقل و مدون، اصالتا دانشى ملحدانه است; چون در فلسفه دین، هدف آن است که دین نقد و به آن نگاه انسانى و عقلانى شود نه نگاه الهى; هر چند مباحث فلسفه دین در آثار موحدین از گذشته‏ها مطرح بوده، کما این که در فلسفه و کلام ما هم مباحث‏بسیارى از سنخ مباحث فلسفه دین، به چشم مى‏خورد، لذا اشکالى ندارد فلسفه دینى موحدانه تدوین شود، کما این‏که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى چند مورد کار -البته در حد مقدماتى انجام گرفته; از جمله سلسله بحث‏هایى که در خدمت مرحوم استاد جعفرى صورت پذیرفت و سپس به همین نام منتشر شد.
در هر حال، ما نیازمند طبقه‏بندى جدیدى درعلوم دین هستیم، کما این‏که به شدت نیازمند بحث‏هاى تطبیقى مى‏باشیم و نیز به جد، نیازمند نوسازى ادبیات دینى هستیم. نسل جوان ما، زبان ما را نمى‏فهمند، پل ذهنى میان ما و آن‏ها و یران شده است. چرا این حقایق را نمى‏پذیریم؟ حوزویان عزیز، چرا باور نمى‏کنند که با این ادبیات و با این سبک و سیاق، قادر به تخاطب با نسل نو نیستیم؟ امروز بخشى از نسل نو جامعه، دچار انقطاع فرهنگى شده است; درک مشترک با ما ندارد و برخى از ما با ادبیات زمان و ادبیات جهان فاصله پیدا کرده‏ایم. نه با جوانان هم‏وطن خود مى‏توانیم سخن بگوییم، نه با دنیا مى‏توانیم ارتباط برقرار کنیم! این همه منابع غنى، این همه ذخایر گران‏بها و این همه مواریث ارزشمند و ذى‏قیمت در اختیار ماست; اما نمى‏توانیم عرضه و ارائه کنیم. در مثل، به مردم افریقا مى‏مانیم که سر در بالین‏خاک طلاخیز نهاده، از گرسنگى مى‏میرند!
مطالب بسیارى باقى ماند که نتوانستیم در این نوشتار طرح کنیم، ان‏شاء الله در نوشته‏اى دیگر بدان‏ها خواهیم پرداخت.

تبلیغات