آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
بررسى تفاسیر قرآن, انسان را با دریایى از اندیشه ها, که هر کدام از ابعادى درباره این کتاب الهى به غور و تفحص پرداخته است آشنا مى نماید. تاکنون کتابى به این مقدار مورد بررسى و شرح و تفسیر قرار نگرفته است و در این زمینه تفاسیر فارسى از جایگاه بسیار والایى برخوردار است که نه تنها براى غیر فارسى زبانان, بلکه براى اکثر فارسى زبانان هم ناشناخته مانده است.
یکى از تفاسیرى که به یادگار مانده ترجمه تفسیر طبرى است.
در این فصل برآنیم درباره وجه تسمیه این تفسیر, مترجم و یا به تعبیر بهتر و دقیقتر مؤلف و اهداف و منابع آن سخن بگوییم.
پدیدآورنده ترجمه تفسیر طبرى
در باب اینکه این تفسیر به وسیله چه کسى نگاشته شده است, مطلبى واضح از مقدمه کتاب به دست نمى آید. نهایت چیزى که به دست مى آید, این است که در زمان ملک مظفر ابوصالح و به فرمان او عده اى از علماى ماوراء النهر از شهرهایى مانند بخارا, سمرقند, سپیجاب و فرغانه و… گرد آمدند و از میان خود, اشخاص عالمتر و فاضلتر را براى این کار مهم, یعنى ترجمه تفسیر طبرى, اختیار کردند و به ترجمه آن پرداختند.1
درباره اینکه این تفسیر به دست چه کسى نگارش یافته است, نظریات متفاوتى ایراد گشته است; از جمله آقاى على دوانى این تفسیر را ترجمه بلعمى و تلخیصى از تفسیر طبرى ذکر کرده است, بدون آنکه دلیلى براى آن بیاورد.2 همچنین بهار, این تفسیر را از بلعمى دانسته,3 اگرچه بلعمى را فقط مؤلف ترجمه طبرى ذکر کرده است.4 و ترجمه تفسیر را, تألیف گروهى از دانشمندان ماوراء النهر گفته است.5 آقاى على اکبر شهابى هم این تفسیر را با همکارى جمعى از دانشمندان و فضلاى عصر6 بیان کرده است.
و همچنین بعضى به استناد کشف الظنون, عده مترجمین این اثر را بیست نفر نقل کرده اند.7 و بعضى دیگر چنین نظریه داده اند که این تفسیر اصلاً ترجمه فارسى تفسیر طبرى نیست.8 و بعضى دیگر آن را به عنوان ترجمه تفسیر طبرى معرفى نموده اند.9
در بین این اظهارات, نظرى که در کتاب ادبیات فارسى بر مبناى تألیف استورى درباره ترجمه تفسیر طبرى آمده, تا حدى ساختمان تألیف این تفسیر را روشن ساخته است. در آنجا آمده است: (ترجمه تحت اللفظى است, همراه با تفسیر که نخست در چهارده جلد (با تکمله تاریخى در شش جلد و بعدها در هفت جلد) فراهم آمده و گاهى همه کتاب در یک جلد گردآمده است.)1
ولى باز مى بینیم که تمامى این اقوال بر اساس مطالعه مقدمه این تفسیر و یا مقایسه صفحاتى از آن با اصل تفسیر طبرى مى باشد که در نتیجه به هیچکدام از آن اقوال به طور یقین, اعتماد نشاید کرد.
* * *
با توجه به مطالعه تمام این تفسیر و بررسى منابعى که در متن آن مذکور است و نیز بررسى تطبیقى آن با تفسیر طبرى و دیگر منابع موجود به این نتیجه رسیده ام که مترجم و یا به تعبیر بهتر و دقیقتر مؤلف آن, شخص ثالثى است و بعد از آن که تفسیر و تاریخ طبرى در بیست مجلد به فارسى برگردان شد, او اقتباس گونه اى با استفاده از دیگر منابع آن را در هفت مجلد تألیف کرده است. شاید بتوان گفت این اشتباه یا لغزش علمى را اولین بار ادوارد برون مرتکب شد که نسخه خطى این تفسیر را ترجمه فارسى تفسیر طبرى گمان کرد.2 و گفته او مبنائى شد براى دیگر دانشمندان و ادیبان مانند: ملک الشعراء بهار3 و ذبیح الله صفا4 و على اکبر شهابى5 و دیگران6… که این تفسیر را همان ترجمه فارسى تفسیر طبرى به حساب آوردند که در قرن چهارهم در چهارده جلد ترجمه شده است! و حبیب یغمائى هم با اعتماد به همین اقوال درصدد چاپ این کتاب با نام ترجمه تفسیر طبرى برآمد.
در بررسى تطبیقى, مابین تفسیر طبرى و این کتاب به این نتیجه رسیدم که: مؤلف این تفسیر فارسى در ترجمه تحت اللفظى آیات به تفسیر طبرى نظر داشته است نه به این معنى که حتماً قول راجح طبرى را اساس کار خود در ترجمه قرار داده است, گاهى به انتخاب و اجتهاد خود قول مرجوح را انتخاب کرده و به فارسى برگردانده است. (فى المثل درباره ترجمه حروف مقطعه) و در تفسیر هم آنجا که مطالب با تفسیر طبرى مطابقت دارد باز به این معنى نیست که رأى طبرى مدّ نظر داشته است. چه بسا خود قول مرجوح را به عنوان تفسیر ذکر کرده است و اصلاً اشاره اى هم به نظر طبرى نکرده است (مانند تفسیر سوره تین). آنچه مى توان درباره این کتاب گفت این است که در ترجمه تحت اللفظى آیات با توجه به تفسیر طبرى به این کار پرداخته شده ولى در قسمت تفسیر, مؤلف دست خود را کاملاً بازگذاشته که از تفسیر طبرى و منابع دیگر (که بطور مستند معرفى مى گردد) استفاده کرده و قصدش این بود که خلاصه اى از داستانهاى قرآنى و جریانات تاریخى زمان پیامبر(ص) و بعد از آن را مِن باب پند و اندرز و عبرت ذکر نماید.
پس بطور خلاصه مى توان گفت که رابطه ترجمه و تفسیر طبرى با اصل تفسیر طبرى به قول اهل منطق رابطه عموم و خصوص من وجه است.
و با دیدى دقیق تر و با توجه به مقدمه کتاب مى توان چنین برداشتى داشت که ترجمه تفسیر طبرى در هفت جلد مستقیماً از تفسیر طبرى اقتباس نشده است, بلکه تفسیر طبرى ابتدا بدون ذکر اسناد به فارسى ترجمه گردیده و بعد از آن شخص ثالثى از روى آن ترجمه فارسى این ترجمه هفت جلد را تألیف کرده است:
چهل مصحف به زبان تازى , بیست مجلّد به زبان فارسى , هفت مجلد.
و آنچه مى توان درباره این چهل مصحف گفت این است که این چهل مصحف, شامل سى مصحف تفسیر قرآن و ده مصحف تاریخ باشد که هر دو از روایت طبرى بوده, چنانکه درمقدمه آن آمده است: (این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمدبن جریر الطبرى رحمة الله علیه ترجمه کرده به زبان پارسى و درى راه راست واین کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مصحف بود.)1 بعد از آن سى مصحف عربى در چهارده مجلد به زبان فارسى ترجمه شد: (… از جمله این چهارده مجلد فرو نهادند هر یکى نیم سبع, تا جمله همه تفسیر قرآن باشد از پس وفات پیغامبر علیه السلام تا آن که محمد بن جریر ازین جهان بیرون شد…)2
بعد آن ده مصحف را در شش مجلد ترجمه کردند که بر روى هم بیست جلد گشت: (و شش مجلد دیگر فرو نهادند تا این بیست مجلد تمام شد.)3
پس از آن, از روى این کتاب بیست جلد و منابع دیگر, کتابى در هفت جلد اقتباس گردید: (و تفسیر قرآن و قصهاى یاران پیغامبر که بودند از پس و قصهاى امیران مؤمنان که بودند تا بدین وقت یاد کردیم اندر هفت مجلد, هر مجلدى یک سبع, تخفیف را.4
به طور خلاصه مى توان مطلب فوق را به صورت زیر بیان کرد:
حال براى روشن شدن این نظریه و اثبات آن به معرفى منابع این تفسیر پرداخته مى شود:
منابع ترجمه تفسیر طبرى
هنگامى که به این تفسیر رجوع شود و به دیده تحقیق مطالعه گردد و با تفسیر طبرى مقایسه شود, درمى یابیم که این کتاب, ترجمه تفسیر طبرى به معناى امروزى ترجمه نیست, بلکه منبع اصلى براى نگارش آن, تفسیر و تاریخ طبرى مع الواسطـه بوده است و مؤلف با در اختیار داشتن منابع دیگرى, نکات مورد نظر خود را بر آن اضافه کرده است و حتى در بعضى مواقع در ضمن تفسیر بیان کرده که این مطلب مورد نظر در تفسیر محمدبن جریر طبرى نیست و یا بالعکس گفته که طبرى چنین گفته است. من باب مثال بعضى از آنها ذکر مى شود.
1 ـ ذکر نـام محمدجریر طبرى و نقل قول از او: (و محمدبن جریر چنین گوید: که طلاق دادن زنان بر ده گونه است…)5
2 ـ کتاب سیر: (اما محمدبن جریر بدین کتاب اندر قصه خضر گفته است بخلاف این, اما ما این از کتاب سیر بیرون آورده ایم از گفتار عبدالله بن المقفع و گفتار اصعمى و گفتار دغفل. والله اعلم بالصواب)6
3 ـ کتاب تاریخ ابوعلى سلامى: (و این خبر ابوعلى سلامى اندر کتاب تاریخ بیاورده است, باسنادى درست از ضحّاک بن مزاحم و نزّال بن سبرة الهلالى از امیرالمؤمنین على بن ابى طالب صلوات الله علیه…).7
4 ـ کتاب مبتدا: و به کتاب مبتدا اندر است که ابراهیم علیه السلام هرگز هیچ دروغ نگفته بود مگر سه جاى و آن هر سه دروغ بمعنى راست بود…).8
5 ـ کتـاب مغازى: (و اندر کتاب مغازى بزرگ چنین گویند که آن بره بریـان پیش پیغمبر صلى الله علیه بنهادند…).1
6 ـ تاریخ طبرى: (… و این مقتل حسین بن على رضى الله عنهما دراز است و محمدبن جریر الطبرى این بتاریخ بیرون آورده است و مقدار پنجاه ورق است و کسى که خواهد که بداند این قصه از تاریخ برخواند تا بداند…)2
7 ـ کتاب فتن: (… اندر کتاب فتن چنین یافتیم که رستخیز را چهار علامت است که همه بنزدیک دیگر پدید آید…)3
8 و 9 و 10 ـ کتب تفاسیر ابن عباس و قتاده و مقاتل: (و این فصل که یاد کرده شد تفسیر همه مفسران است, گفتار ابن عباس و قتاده و مقاتل و اندر کتابهاى ایشان همه همچنین است.)4
11 ـ نقل قول از مجاهد: (و لکن نزد علما و حکما معنى آیت چنانست که مجاهد گوید صاحب بن عباس:…)5
12 ـ نقل قول از محمدبن حنفیه: (و نیز محمدبن حنفیّه رحمة الله علیه روایت کند از امیرالمؤمنین على بن ابى طالب رضى الله عنه که او را پرسیدند از معنى (فطفقَ مسحا "بالسوق والاعناق"…).6
در تفسیر طبرى, ذیل آیه 33 سوره ص7 فقط قول قتاده با ترجمه تفسیر طبرى منطبق است و قول ابن عباس منطبق نیست و همچنین از مقاتل و مجاهد و محمدبن حنفیه مطلبى نقل نکرده است.
13 ـ مآخذ دیگر, مانند: (و بدین خواب اندر یکى سخن حکمت است نیکو, هر چند محمدبن جریر رحمة الله بدین کتاب اندر نیاورده است از بهر آن که پیغامبران خداى عزّوجلّ گوناگون بوده اند و…)8
خلاصه تحقیق در این باره چنین شده است:
نام محمدبن جریر طبرى چهارده بار9 و نیز دوبار همراه نـام کتاب تاریخ10 او آمده است. کتـاب فتن به نقل قول از طبرى دوبار و سه بار هم به تنهایى آمده است.11 دوبار هم مى گوید این مطلـب در کتـاب محمدبن جریر طبرى نیـامده که از مأخذ دیگرى استفاده کرده و یا از نظرات خود مؤلف این تفسیر است12 دوبار نیز نـام کتـاب مبتدا ذکر شده است13 و یک بـار نام ابوعلى سلامى با کتـاب تاریخش ذکر شده است.14
و کتب سیر15 و مغازى,16 سیر ملوک17 و تفاسیر ابن عباس18 و قتاده19 و مقاتل20 نیز هر کدام یکبار آمده است.
همچنین یک بار هم بدون ذکر نام کتاب یا تفسیر از مجاهد21 و محمدبن حنفیه22 و مقاتل23 نقل قول کرده است.
در نتیجه مى توان گفت غیر از ترجمه چهارده جلدى تفسیر طبرى که مأخذ اصلى این تفسیر به ویژه در ترجمه تحت اللفظى آیات و نکات تفسیرى آن بوده و همچنین غیر از ترجمه شش جلدى تاریخ طبرى که مأخذ اصلى براى ذکر تاریخ انبیاء و پیامبر(ص) و حوادث بعد از آن بوده است, هفت مأخذ دیگر علاوه بر آن دو آمده است, با توجه به اینکه قول قتاده24 در تفسیر طبرى و نام کتاب مغازى25 و مبتدا26 یک مورد آن و اقوال مجاهد27 و محمدبن حنفیه28 در تاریخ بلعمى نیز آمده است و یک مأخذ هم که نام آن مشخص نیست که چه بسا از دقت و ابتکارات مؤلّف این تفسیر باشد.1
به طور خلاصه منابع مورد استفاده در این تفسیر چنین است:
تفسیر طبرى (سى جلد) , ترجمه چهارده جلدى بفارسى
تاریخ طبرى (ده جلد), ترجمه شش جلدى بفارسى
دیگر منابع مذکور:
1 ـ کتاب سیر
2 ـ تاریخ ابوعلى سلامى
3 ـ کتاب مبتدا
4 ـ کتاب فتن
5 ـ تاریخ طبرى
6 ـ تفسیر ابن عباس
7 ـ تفسیر مقاتل
8 ـ مآخذ دیگر

بنا بر این نخستین تفسیر موجود فارسى, موسوم به ترجمه تفسیر طبرى بر پایه منابع یاد شده تدوین گشته است که اکنون اندکى مفصلّتردر باره منابع یاد شده سخن مى گویم:
1 ـ تفسیر طبرى
مهمترین منبع, براى نگارش نخستین تفسیر فارسى موسوم به ترجمه تفسیر طبرى است, آن هم در دو بعد:
1 ـ ترجمه آیات بر اساس آن صورت پذیرفته است.
2 ـ اقتباس مطالب تفسیرى بخصوص داستانهاى انبیاء سلف و جریانات تاریخى زمان پیامبر(ص).
درباره اهمیت کتاب تفسیر طبرى, ابوحامد اسفراینى فقیه چنین گفته است: (لَوسا فَرَ رَجُلُ الى الصّین حَتّى یُحَصِّل کتاب تفسیرِ محمدِ بنِ جَریرِ لَم یَکُن ذلک کثیراً او کلاماً هذا معناه)2 اگر کسى براى تحصیل کتاب تفسیر طبرى به چین مسافرت نماید, چیز زیادى نمى باشد و یا (ابوحامد اسفراینى) کلامى به این معنى گفته است.
آنچه قابل ذکر است , این است که تفسیر مورد نظر ما اقتباسى از تفسیر بیست جلدى فارسى است که در قرن چهارم به نگارش آمده بود
2ـ تاریخ طبرى
یکى از منابع مهم که در قسمت تفسیر نخستین تفسیر فارسى موسوم به ترجمه تفسیر طبرى مورد استفاده قرار گرفته ترجمه تاریخ طبرى است که در قرن چهارم در شش جلد3 به فارسى ترجمه شده و معروف به تاریخ بلعمى است. اکثر مطالب تاریخى که تاریخ انبیاء و چه جریانات و حوادث زمان پیامبر(ص) و خلفاى بعد از ایشان وامام على و امام حسن و امام حسین(ع) از کتاب ترجمه تاریخ طبرى به این تفسیر راه یافته است.
3 ـ سیره ابن اسحاق
نام محمدبن اسحاق بن یسار المدنى, مولى بنى المطلّب هم در تفسیر طبرى4 و هم در تاریخ طبرى بسیار ذکر گردیده است.5 همچنین نام کتب او در ترجمه تفسیر طبرى6 و نیز نام و آثارش در ترجمه تاریخ طبرى7 موسوم به تاریخ بلعمى آمده است.
ابن اسحاق به عنوان نخستین سیره نویس شرح حال زندگـانى پیامبر(ص) به حسـاب مى آید و سخنـان زیادى دربـاره مقـام و منزلت ابن اسحـاق ذکر شده است و از جمله کسـانى که او را ستوده اند: ابن شهـاب زهرى استاد ابن اسحـاق, طبرى, و شـافعى و… مى باشند. وى در طبقه سوم محدّثانى است که در مدینه احادیث و روایات مربوط به تاریخ و مغازى را جمع آورى کرد, تا جایى که او را امیر المحدثین گفته اند.8
محمدبن اسحاق داراى چند اثر است که مشهورترین آن سیره یا مغازى است, که (اصل کتاب ابن اسحاق به صورتى که او خود تدوین کرده بود امروزه در دست نیست اما چند روایت کامل و ناقص از آن موجود است که مفصل تر از همه سیره النبویه ابن هشام (218 یا 213هـ) است.1
سیره ابن اسحاق داراى سه قسمت مجزا از هم بوده اسـت: قسمـت اول کتـاب المبتدأ است که دربـاره تـاریخ عصر جـاهلیت بوده و چهـار فصـل داشـت کـه بخشـى از فصل چهـارم آن دربـاره نیاکان پیامبر(ص) بـوده, در سیره ابـن هشـام آمده است. قسمت دوم کتاب المبعث است که درباره زندگانى پیامبر(ص) است. قسمت سوم کتاب المغازى است که مستندترین و مهمترین بخش از کتاب سیره به حساب مى آید.
همان طور که قبلاً بیان شد نام کتاب مبتداء در ترجمه تفسیر طبرى آمده است و با توجه به قرائن و آثارى که موجود است باید گفت که مبتداء مذکور در این تفسیر همان قسمت اول سیره ابن اسحاق است و این مطلب را مصحح2 سیره ابن اسحاق در مقایسه اى که بین روایات ابن اسحاق در سیره ابن هشام با تاریخ طبرى و دیگر منابع کرده, به اثبات رسانده است3 که از طریق تاریخ طبرى در ترجمه طبرى انعکاس یافته است و کتاب مبتداء یکى از کتبى بوده که طبرى آن را از احمدبن حماد نوشت4و آموخت.5
از دیگر کسانى که به عنوان مؤلف کتاب مبتداء از باب آشنـایى مى توان نـام برد, مانند اسحـاق بن بشر: که ابن ندیم در فن اول از مقـاله سوم که دربـاره اخبار راویـان و صاحبان سیر اسـت, به معرفى او پرداختـه است.6 و زادگـاهش بلخ بـود و موطنش بخـارا بود و نیز در بخارا به سال 206هـ.ق وفـات یافت.7 همچنین عبدالمنعم: بن ادریس بن سنان8 متوفى سـال 228هـ. و نیز ابواسحق اسمـاعیل بن عیسى, اهـل بغداد, که حسن بن علویه قطـان از او روایت کرده است.9
4 ـ آشنایى با کتاب فتن
در ترجمه تفسیر طبرى از کتابى به نام فتن مطالبى ذکر شده است و ما براى اینکه بتوانیم به شناسایى مؤلف آن دست یابیم چند نمونه از کتابهایى که به فتن موسوم اند با ذکر مؤلفان آنها یاد مى کنیم.
ابواسحق: اسماعیل بن عیسى عطار, صاحب (فتن) که قبلاً در زمره مؤلفین کتاب مبتدا از او نام برده شد.
عبدالله بن محمدبن ابى شبیه: که ابن ندیم او را در زمره فقهایى که محدث بوده اند, یاد کرده است.10
عثمان بن ابى شبیه: متوفى به سال 237هـ که از فقهاى محدث به شمار آمده است.11
البته باید توجه داشت در صحاح سته اهل سنت12, غیر از سنن نسائى13 (م303هـ), کتاب فتن و یا ابوابى درباره آن وجود دارد که به آنها اشاره مى شود:
1 ـ صحیح بخارى, محمدبن اسمعیل بخارى (م256هـ.), ج8, کتاب الفتن.14
2 ـ صحیح مسلم, مسلم بن حجاج نیشابورى (م261هـ.), ج8, کتاب الفتن و اشراط الساعه.15
3 ـ سنن ابن ماجه, محمدبن یزیدبن ماجه قزوینى (م273هـ), ج2, کتاب الفتن.16
4 ـ سنن ابى داود, سلیمان بن اشعث سجستانى (م275هـ.) ج2, کتاب الفتن و کتاب المهدى(ع) و کتاب الملاحم.17
5 ـ سنن ترمذى, محمدبن عیسى بن سوره (م279هـ), ج3, ابوابى درباره یاجوج و ماجوج و (خروج) مهدى(ع) و نزول عیسى بن مریم(ع) و آمدن دجال و… دارد.1
* * *
5 ـ آشنایى با کتاب سیر ملوک
در ترجمه تفسیر طبرى از عبدالله بن مقفع (106 ـ 142هـ) و کتـاب سیـر ملـوک نـام برده شـده و از آن مطـلب نقل شده است که بدین منـاسبت مختصرى دربـاره او بحث مى شود:
ابن مقفع, نویسنده اى زبردست بوده و مترجم آثار و مکتوبات از زبان پهلوى به زبان عربى بوده است و در دهه آخر عمرش از دین زرتشتى به دین اسلام روى آورد و سرانجام در 36 سالگى به قتل رسید.2
ابن مقفّع از ادبا و فصیحانى است که نثر ادبى (یا فنّى) را ـ به شیوه اى که عبدالحمید3 آغاز کرده بود ـ به اوج خود رساند.4 با این حال درباره ابن مقفع گفته اند که شش ماه در حالى که تمام وسایل آسایش را براى او فراهم آورده بودند که درصدد معارضه با قرآن برآید, خود در آخر اقرار کرد که کلام خداى تعالى چیز دیگرى است و کلام هیچ مخلوق به پاى آن نمى رسد.5
از ابن مقفع در حدود هجده اثر ذکر کرده اند که از جمله آنها یکى کلیله و دمنه است که از زبان پهلوى به عربى ترجمه کرده و مهمترین اثر ادبى او به شمار مى آید و دیگر کتاب سیرالملوک است که مورد بحث در این مقاله است.
این کتاب ترجمه اى از متن پهلوى به عربى است که ابن الندیم آن را خداى نامه فى السیر خوانده و حمزه اصفهانى آن را با نام سیر ملوک الفرس و یا تاریخ ملوک الفرس ذکر کرده است.6
این ترجمه در حدود سال 142 انجام گرفته و متأسفانه به دست ما نرسیده است و مندرجات آن در کتب دیگران, مانند تاریخ طبرى, حفظ شده است.7
قـابل ذکر است که نوشتـن اخبـار پـادشاهـان و سیره ملوک نیز به زبـان فـارسى معمـول بـوده اسـت که به نـام شاهنامه خوانده مى شده است. مانند شاهنامه ابومنصورى و شـاهنامه دقیقى و شـاهنامه حکیم فردوسى کـه به نظم مى باشد.8
از کسانى که در این بار کتاب تألیف کرده اند: اسحاق بن زید, صاحب کتاب سیره الفرس, معروف به خداینامه است.9
در ترجمه تفسیر طبرى آنجا که از کتاب سیر10 مطلب ذکر کرده است غیر از عبدالله بن المقفع, از دو تن دیگر به نامهاى اصمعى و دغفل یاد نموده است که درباره آن دو نیز مختصراً توضیح داده مى شود.
اصمعى (123 ـ 216هـ.ق): عبدالملک بن قُرَیب بن على بن اصمع باهلى, معروف به ابوسعید اصمعى, از روات و از ائمه و دانشمندان علم لغت و شعر و شهرها بود زادگاه و وفاتش در بصره بود.11 او شاگرد خلف الاحمر بود12 و از علما و دانشمندانى بود که در دربار هارون داراى حافظه اى قوى بود. او قصاید را با یک بار شنیدن از حفظ مى کرد. در زمان خلافت هارون الرشید, ندیم و هم بزم او به شمار مى رفت و براى او داستانها و روایات شیرین مى گفت و در پایان عمر به بصره آمد.13
دغفل: (… ـ 65هـ): دغفل به حنظله بن زید بن عبده الذهلى الشیبانى,که در شناختن انساب به او مثل زده مى شود و جاحظ او را از جهت علم و حافظه و بلاغت بى نظیر مى دانست. معاویه او را معلم فرزندش یزید قرار داد.14 دغفل در سال 65هـ به دست خوارج به قتل رسید.1
6 ـ تاریخ ابوعلى سلامى
از دیگر اشخاصى که در این تفسیر نام برده شده, ابوعلى سلامى2 است که داراى کتاب تاریخ بوده است. احتمالاً ابوعلى حسن سلامى (قرن4هـ.) مورخ و مؤلف (تاریخ ولاه خراسان) است3 و یا عبدالله بن موسى سلامى (متوفى به سال 374هـ. در بخارا) است4 و از کتابهاى اوست (التواریخ) و (نوادر الحکام).
عبدالله سلامى از اهل بغداد بود که به سمرقند و بلخ و بخارا کوچ کرد. او ادیب و شاعر بود و از حافظه بسیار خوبى برخوردار بود که حکایات و نوادر و اشعار زیادى را از حفظ داشت.5
مؤلف ترجمه تفسیر طبرى از کتاب تاریخ ابوعلى سلامى مطلبى را ذکر کرده که در سلسله سند آن, به ضحاک بن مزاحم و نزال بن سبرة الهلالى استناد کرده است که به معرفى آن دو نیز پرداخته مى شود:
ضحاک بن مزاحم بلخى, (متوفى 105 یا 106هـ.ق): او از مفسران بزرگ اهل سنت و از راویانى است که در تفسیرهاى شیعه, مانند تبیان شیخ طوسى و مجمع البیان شیخ طبرسى و روح الجنان شیخ ابوالفتوح رازى, بسیار از او نقل روایت شده است.6 سفیان ثورى در علم تفسیر چهارتن را توصیه کرده است: سعیدبن جبیر, مجاهد, عکرمه, و ضحاک.7
از جمله کسانى که از ضحاک روایت کرده اند, مقاتل بن سلیمان است. البته قابل ذکر است که ضحاک نزد شیعه معتمد و محل وثوق نمى باشد.8 چون به طور کلى شیعه در مسائل تفسیرى به قول معصوم(ع) و ناقلان آن استناد مى کند و قول دیگران را به شرطى مى پذیرد که با گفتار ائمه معصومین مطابقت داشته باشد.9
نزّال بن سبرة الهلالى:
نزّال بن سبرة الهلالى الکوفى از پیامبر(ص) و ابوبکر و عثمان و على(ع) و… روایت کرده است و از کبار تابعین به شمار مى رود که ضحاک بن مزاحم و اسمعیل بن رجاء و شعبى از جمله کسانى اند که از او روایت کرده اند.10
7 ـ مقاتل
از دیگر راویانى که در این تفسیر از او نقل قول شده و در مقابل گفتار طبرى مطرح گشته است مقاتل11 است که به معرفى او پرداخته مى شود. قابل ذکر است که در روایات تفسیرى دو مقاتل ذکر شده که هر دو صاحب تفسیر بوده اند.12 یکى مقاتل بن سلیمان(م 150هـ.ق) و دیگرى مقاتل بن حیان (متوفى قبل از 150هـ.ق).13
مقـاتل بن سلیمـان: مقـاتل بن سلیمـان بن بشیـر الأزدى, اصلش از بلخ بوده و به بصره رفت و در سال (150هـ.ق) در آنجـا وفـات یـافـت.14 او از متأخـران زیدیـه و قاریان قرآن بود.15 و از یاران امام باقر(ع) معرفى شده است.16
مقاتل بن حیان بلخى: از اصحاب امام صادق(ع)17 و کنیه اش ابوبسطام18 بود. طبرى هم در تفسیرش با کنیه ابوبسطام از او روایت نقل کرده است.19
با توجه به دلایل زیر مى توان چنین نظر داد که منظور از مقاتل, در این تفسیر مقاتل بن سلیمان است.
1 ـ نظر طبرى در مقابل نظر مقاتل بن سلیمان مطرح گشته با توجه به اینکه طبرى از او روایت نمى کند.1
2 ـ مقاتل بن سلیمان مفسرى است که علماى اسلام, شیعى و سنى, از او روایت کرده اند.
3 ـ معمولاً در تفاسیر وقتى که نام مقاتل بدون نام پدر ذکر شود, منظور مقاتل بن سلیمان است.2
4 ـ اقوال روایات مقاتل بن سلیمان در تفسیر از اهمیت بیشترى برخوردار است.3
5 ـ او را در زمره کسانى مانند مجاهد و قتاده و کلبى و شعبى دانسته اند که نیز تفسیر به رأى کرده است.4
اهداف اصلى از تهیه ترجمه تفسیر طبرى
آنچه با مطالعه تفسیر به دست مى آید, مى توان به دو بعد اساسى تقسیم کرد:
1 ـ یکى اینکه آیات قرآن, به صورت ترجمه تحت اللفظى ارائه شده است.
2 ـ دیگر آنکه مطالب تفسیرى و تاریخى, بویژه تاریخ انبیا, مد نظر بوده است.
در رابطه با اهداف اول, دو سبب اصلى در کاربرد بوده است:5
الف ـ ترجمه قرآن به فارسى براى کسانى که با زبان عربى آشنا نیستند.
ب ـ زبان فارسى فى نفسه, زبان اصیلى است و شایستگى آن را دارد که کتاب مقدس الهى به این زبان ترجمه گردد.
در رابطه با هدف دوم, یعنى بخش تفسیرى این کتاب, آنچه که جلوه گر است, جنبه هاى اخبار و قصص و داستانهاى پیامبران و حتى جریانات تاریخى بعد از وفات پیامبر(ص) و تاریخ خلفا و شهادت امام على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را تـا زمـان عبدالملک بن مروان است.6 و خود مؤلف در جاى جاى این تفسیر به آن اشاره کرده است از آن جمله:
(… و مانند این بسیار است و این همه یاد نتوان کرد که این همه به تفسیرهـا دیگر مفسران یـاد کرده اند و به تصنیفها اندر است و غرض ما از این کتاب اخبار و قصص است و اگر بدان مشغول گردیم این دراز گردد و از غرض خویش بازمانیم.)7
و هدف نهـایى از ذکر این داستانها و جریانـات تاریخى چه قبل از زمان پیامبر و چه بعد از آن, جنبه پندپذیرى و عبرت آموزى آن مـى بـاشد که بـاید در راه دین استقـامت به خرج داد و به واسطه ناملایمات نباید از دین الهى رو گردان شد:
(پس اکنون قصهاى گذشته یاد کردیم تا بدانى و عبرت گیرى و اگر تو را از بهر دین المى رسد تافته نشوى و این آیت که خـداى عزوجل گفت: "الم احسب الناس این یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون"8 اندرین فتنها فرو آمده است که یاد کردیم… پس این همه از بهر آن آوردیم تا بدانى که محنتها دیرینه اسـت و هر کى مخلص تر و ایمـان او قـوى تر او بمحنـت نزدیک تر است چنان که پیغامبر ما صلى الله علیه و سلم گفت: انّ اشدّ الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل.9
و دیگر جنبه هاى تفسیرى که معمولاً مفسران بدان عنایت دارند, مانند بحث قراءات, لغت, صرف, نحو, فصاحت و بلاغت و آیات الاحکام و…کمتر آمده است.
پى نوشت:
1. ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص5 ـ 6.
2. على دوانى, یادنامه طبرى, ص160, 176.
3. محمدتقى بهار, (مقدمه) تاریخ بلعمى, به کوشش گنابادى, ص5 ـ 6.
4. بهار, سبک شناسى, ج2, ص8 ـ 9.
5. همان, ج2, ص15.
6. على اکبر شهابى, احوال و آثار محمدبن جریر طبرى, ص73.
7. فریدون تقى زاده طوسى, یادنامه طبرى, ص562.
8. آذرتاش آذرنوش, یکى قطره باران, تهران, 1370, ص599 ـ 560.
9. ذبیح الله صفا, تاریخ ادبیات در ایران, ج1, ص619.
1. یحیى آرین پور و دیگران, ادبیات فارسى بر مبناى تألیف استورى, یو. ا. پرگل, تحریر احمد منزوى, ج1, ص98.
2. Browne, Edward G. A Literary History of Persia. (Cambridge, University press, 1969) V: I, P: 476.
و نیز: على پاشا صالح, تاریخ ادبى ایران: ادوارد برون, تهران, امیرکبیر, 1356ش, ج1, ص693.
3. محمدتقى بهار در این باره چنین اظهار نظر کرده است: (از جمله سعادات ادبیات فارسى آنست که هر دو کتاب تفسیر و تاریخ طبرى در عهد ابوصالح منصوربن سامانى بوسیله ابوعلى محمدبن عبدالله (یا عبیدالله) البعلمى وزیر خراسان از عربى به فارسى ترجمه شده است و خوشبختى دیگر آنکه آن دو نسخ تا امروز مانند هزاران نسخه دیگر از میان نرفته و در دسترس عشاق زبان شیرین فارسى است.) محمدتقى بهار, (مقدمه) تاریخ بلعمى, به کوشش محمدپروین گنابادى, تهران, 1341ش, ص5 ـ 6; بهار, یادنامه طبرى, تهران, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, ص533.5
4. ذبیح الله صفاء تاریخ ادبیات در ایران, ج1, ص619.
5. على اکبر شهابى, احوال و آثار محمدبن جریر طبرى, تهران, اساطیر, 1363ش, ص73.
6. و یا آن را خلاصه اى از تفسیر طبرى دانسته اند!: (… پس در حقیقت تفسیرى که اکنون در دست ما قرار مى گیرد بمصداق خیاراً من خیار مختصر و ملخّص شده است.) (مهدى محقق, انتقاد کتاب: ترجمه تفسیر طبرى, راهنماى کتاب, شماره7, دوره چهارم, ص611, مهر 1340).
1. ترجمه تفسیر طبرى, پیشین, ج1, ص5.
2 و 3. همان, ج1, ص6.
4. همان, ج1, ص6 ـ 7.
5. ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص145, و نیز رجوع شود به صفحات: ج1, ص1, 11, 197 و ج5, ص1285 و ج6, ص1613و ج7, ص1995.
6. همان, ج2, ص400 و نیز مانند ج7, ص1736.
7. همان, ج2, ص414.
8. همان, ج4, ص1043 و نیز مانند ج1, ص154.
1. همان, ج5, ص1335. البته یک بار دیگر نام مغازى در جلد7, ص1902 به صورت کلى آمده است: (و این که یاد کردیم یازده زن باشد که اندر خبرهاى مغازى درست شده است که مرایشانرابزنى کرده است….)
2. همان, ج5, ص1379.
3. همان, ج6, ص1485 و نیز مانند ج6, ص1613, 1615.
4. همان, ج6, ص1564.
5. همان, ج6, ص1565.
6. همان. ج6, ص1565.
7. محمد طبرى, جامع البیان عن تأویل آى القرآن, جزء 23, ص156.
8. ترجمه تفسیر طبرى , ج 6 , ص 1528, و نیز مانند, ج 6 , ص1536 .
9. همـان. ج 1, ص 1, 11 , 145 , 197 , 198 و ج 2, ص 400 و ج5, ص 1285, 1414, 1435 و ج 6, ص 1528, 1536, 1613 و ج 7, ص1889, 1946.
10. همان, ج 5, ص1379 , ج 7, ص 1739.
11. همان, ج 1, ص 197, 198و ج 6, ص 1485, 1613, 1615.
12 ـ 22. مأخذ آن قبلاً بیان گردید.
23. ترجمه تفسیر طبرى, ج7, حاشیه ص1946.
24. محمدبن جریر طبرى, جامع البیان عن تأویل اى القرآن, ج23, ص156.
25. محمد روشن, مقدمه تاریخنامه طبرى, ج1, ص236.
26. ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص154, مطابق با تاریخ بلعمى, تصحیح بهار, ص536 است.
27 و28. محمد بلعمى, تاریخ بلعمى, تصحیح: بهار, ص592 ـ 593.
1. ترجمه تفسیر طبرى, ج6, ص1528 مطابق با تاریخ بلعمى, تصحیح بهار, ص224 است ولى ص1536 در ترجمه تفسیر طبرى با تاریخ بلعمى مطابقت نمى کند.
2. یاقوت حموى, جزء 18, ص42.
3. ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص6.
4. محمد طبرى, تفسیر طبرى, تحقیق محمود محمد شاکر, ج1, ص200.
5. محمد طبرى, تاریخ طبرى, ج10, ص391 ـ 392.
6. ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص154, 1043, 1335.
7. (منسوب به) محمد بلعمى, تاریخنامه طبرى, ج1, ص29, 180.
8. سیدعلى آل داوود, دائرة المعارف بزرگ اسلامى, ج3, ص5 ـ 7.
1. همان, ص8.
2. دکتر اصغر مهدوى استاد دانشگاه تهران.
3. سیدعلى آل داوود, دائرة المعارف بزرگ اسلامى, ج3, ص9.
4. یاقوت حموى, معجم الادباء, جزء 8, ص50.
5. (منسوب به) محمد بلعمى, تاریخنامه طبرى, ج1, تصحیح محمد روشن, ص دو (مقدمه).
6. محمدرضا تجدد, ترجمه فهرست ابن ندیم, ص158.
7. خیرالدین زرکلى, الاعلام, ج1, ص294.
8. محمدرضا تجدد, ترجمه فهرست ابن ندیم, ص158.
9. ابن ندیم, فهرست, مقاله سوم, ص123.
10. همان, مقاله ششم, ص417.
11. همان, مقاله ششم, ص385.
12. کاظم مدیر شانه چى, علم الحدیث و درایة الحدیث, ص38 ـ 45.
13. نسائى, سنن, دارالفکر, بیروت.
14. بخارى, صحیح, دارالفکر, بیروت, ص86 ـ 104.
15. مسلـم, صحیح, دارالفکر, بیروت, ص165 ـ 210.
16. ابن ماجه, سنن, دارالفکر, بیروت, ص1290 ـ 1372.
17. ابن داود, سنن, دارالفکر, بیروت, ص299 ـ 326.
1. ترمذى, سنن, دارالفکر, بیروت, ص325 و 344 ـ 350.
2. آذرتاش آذرنوش, دائرة المعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص665.
3. عبدالحمید مکّنى, به ابوغالب ادیب و از رجال بزرگ و نویسندگان شام, مقتول 132هـ (فرهنگ معین, ج5, ص1137).
4. دائرة المعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص668.
5. (منسوب به) محمد بلعمى, تاریخنامه طبرى, تصحیح محمد روشن, ج2, ص1175 ـ 1176.
6. عباس زریاب, دائرة المعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص678.
7. محمدتقى بهار, سبک شناسى, ج2, ص2 ـ 3.
8. ذبیح الله صفا, تاریخ ادبیات در ایران, ج1, ص610 ـ 615.
9. محمدرضا تجدد, ترجمه فهرست ابن ندیم, ص446.
10. ترجمه تفسیر طبرى, ج2, ص400.
11. خیرالدین زرکلى, الاعلام, ج4, ص162.
12. ذبیح الله صفا, تاریخ ادبیات در ایران, ج1, ص124.
13. حسن عمید, دائرة المعارف, ص167.
14. الاعلام زرکلى, ج2, ص340.
1. محمدرضا تجدد, ترجمه فهرست ابن ندیم, ص151.
2. ترجمه تفسیر طبرى, ج2, ص414.
3. غلامرضا ورهرام, منابع تاریخ ایران در دوران اسلامى, ص45.
4. عمررضا کحّالة, معجـم المؤلفین, تراجـم المصنفى الکتـب العربیه, ج6, ص157.
5. خیرالدین زرکلى, الاعلام, ج4, ص141.
6. حسین کریمان, طبرسى و مجمع البیان, ج2, ص45 ـ 46, 214.
7. جلال الدین سیوطى, الاتقان فى علوم القرآن, ج4, ص241.
8. طبرسى و مجمع البیان, ص93, 198.
9. حسین کریمان, طبرسى و مجمع البیان, ج2, ص93, 198.
10. ابن حجر عسقلانى, تهذیب التهذیب, ج10, ص423 ـ 424.
11. ترجمه تفسیر طبرى, ج7, حاشیه, ص1946 و ج6, ص1564.
12. محمدرضا تجدد, ترجمه فهرست ابن ندیم, ص59.
13. محمد ذهبى, الکاشف, ج3, هامش, ص171.
14. خیرالدین زرکلى, الاعلام, ج7, ص281.
15. محمدرضا تجدد, ترجمه فهرست ابن ندیم, ص59.
16. سید محمدبـاقر حجتى, سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو, ص121 ـ 122.
17. سید ابوالقاسم خوئى, معجم الرجال الحدیث, ج18, ص311.
18. محمد ذهبى, تذکره الحفاظ, ج1, ص174.
19. محمـد طبـرى, تفسیـر طـبـرى, تحقیـق شـاکـر, ج13, ص241 و ج4, ص189.
1. یاقوت حموى, معجم الادباء, جزء 18, ص65.
2و3. حسین کریمان, طبرسى و مجمع البیان, ج2, ص93 ـ 92.
4. طبرسى و مجمع البیان, ص67.
5. ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص5.
6. همان. ج5, ص1325 ـ 1395.
7. همان. ج2, ص416.
8. سوره العنکبوت (29), الآیه 1.
9. ترجمه تفسیر طبرى, ج5, ص1380.

تبلیغات