آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

خداباورى نهالى است که در باغ دل هر بشرى، کاشته شده است. اگر این نهال، بارور شود به درختى تنومند تبدیل مى‏گردد که تبر تیز دیو صفتان، در آن کارا نیست. اما بیشتر آدمیان، مقصد خود را ناکجاآباد گمراهى قرار داده‏اند. ریشه‏یابى این مسأله، کاوشى ارزشمند را مى‏طلبید که نویسنده این نوشتار به آن همت گمارد.

متن

میل به مذهب که صلاح و رستگارى انسان را به همراه دارد، برخاسته از نهان انسانى است و هر کس با تأمل در خویش، این خواسته و میل را مى‏یابد. امروزه از این میل به «عاطفه دینى» یا «احساس دینى» و یا «احساس مذهبى» تعبیر مى‏کنند(2) و در زبان دین آن را «فطرت خدا جویى»(3) مى‏نامند.
مسأله‏اى که در تقابل با این میل، قرار دارد، مسأله دین‏گریزى برخى افراد بشر است و زمانى این نکته در خور تامل بیشتر خواهد بود که مقایسه‏اى بین انسانهاى دین مدار و انسانهاى دین گریز صورت پذیرد؛ چرا که انسانهاى دین گریز، شمار قابل توجهى را تشکیل مى‏دهند، حتى برخى از کسانى که در ظاهر به دینى وابسته‏اند در عمل چندان به آن پایبند نیستند و در بین متدینین، دین‏مداران حقیقى اندکند. به تعبیر زیباى حضرت اباعبد الله الحسین علیه‏السلام :
مردم بنده مالند و تنها به زبان، دین را پذیرفته‏اند و آنچه از دین را که براى زندگى آنها مفید است، حفظ مى‏کنند و هنگامى که دچار بلا شوند اهل دین کم هستند.(4)
از این رو، لازم است روشن شود چرا برخى انسانها از یک امر فطرى، گریزانند؟
گرچه براى گریز از دین، عوامل متعددى وجود دارد (از جمله اعتقاد به دین موجب مى‏شود تا انسان در یک چارچوب حرکت کند و یله و رها نباشد و همین امر براى برخى خوشایند نیست یا برخوردها و اعمال عده‏اى از متدینان که از حقایق دین آگاه نیستند اثر سوئى در افراد مى‏گذارد و موجب بیزارى آنها از دین مى‏شود) اما به نظر مى‏رسد یکى از عوامل مهم دین‏گریزى انسان را باید در معامله‏گرى وى جستجو کرد و از آنجا که انسان عجول است و همیشه به دنبال نقد و محسوس مى‏رود و دین چنین ویژگى‏اى ندارد، از آن مى‏گریزد. براى تبیین دقیق این مسأله، لازم است به بررسى چند نکته بپردازیم:
1ـ انسان معامله‏ گر است؛
2ـ انسان به دنبال محسوس است.
1ـ انسان معامله‏گر است
بر اساس قانون هدایت عمومى(5) تمام اشیاء، در حال رشد و حرکت رو به جلو هستند و انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ البته انسان داراى دو بعد است: بعد جسمى و مادى و بعد معنوى و روحانى و رشد این دو با هم فرق مى‏کند.
براى رشد بعد مادى، تغذیه، پوشاک و مسکن مناسب و... لازم است؛ هر چند این بدن تا حدّ معینى به اوج مى‏رسد و سپس تحلیل مى‏رود و به ضعف مى‏گراید: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ»(6) اما به وسیله خوردن و آشامیدن نمى‏توان بعد روحانى را تقویت کرد بلکه خوردن و آشامیدن زیاد، باعث مکدر شدن روح انسانى مى‏گردد و از آنجا که بعد مادى مربوط به عالم ماده است، نیازهایش نیز در عالم ماده تأمین مى‏شود ولى بعد معنوى مربوط به عالم بالا و عالم ملکوت است. رشد آن نیز متناسب با خودش است و چون این بعد جلوه‏اى از خداست (نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)(7)؛ فقط خداوند عامل رشد این بعد انسانى را مى‏داند و درک نیازهاى آن بدون امداد الهى مقدور نیست. از این رو، پیامبرانى را براى راهنمایى بشر و بالندگى بعد روحانى فرستاد تا گنجینه مدفون عقل را ـ که راه رسیدن به عالم بالا را نیک مى‏داند ـ در منظر مردم قرار دهد.(8)
از طرف دیگر انسان، مختار آفریده شده است و در پذیرش دین نیز اکراهى وجود ندارد؛ پس باید با میل خود به این سمت حرکت کند تا با پذیرش دین، بعد ملکوتى خود را رشد دهد.
بنابراین، انسان داراى دو حرکت است: یکى حرکت در جهت رشد بعد ملکى و مادى و دیگرى حرکت در جهت رشد ملکوتى و معنوى؛ یعنى انسان در این دنیا یا در جهت رشد مادى گام برمى‏دارد یا در جهت رشد معنوى و این همان تعامل است که در عنوان بحث از آن یاد شد. پس انسان یک معامله‏گر است که سرمایه او عمر اوست که با گذراندن آن، یا بعد مادى را تقویت مى‏کند و به خوراک و پوشاک و آسایش بهتر دست مى‏یابد یا بعد روحانى را تقویت مى‏کند و آرامش دنیا و آسایش آخرت را به دست مى‏آورد.
شایان ذکر است که تجارت و خرید و فروش داراى معناى رایجى است که در معامله به کار مى‏رود مبنى بر این که فروشنده و خریدار جنس را در برابر پول معاوضه مى‏کنند مانند خرید و فروش باغها، خانه‏ها و... اما یک اصطلاح دیگرى از خرید و فروش در آیات و روایات وجود دارد که به اموال خارجى و دنیوى تعلق نمى‏گیرد بلکه مربوط به خود انسان و اعمال او مى‏شود و خسران و زیان واقعى در مورد این نوع از بیع استفاده مى‏شود؛ یعنى زیانکار واقعى کسى است که در این معامله، سرمایه خود (عمر) را بیهوده از دست بدهد و زیان نماید.
مراد ما در این نوشتار همین قسم از معامله است نه معامله در اموال خارجى.
نکته دیگر آن که اگر کسى که به سراغ بعد مادى برود بعد روحانى را فراموش خواهد کرد ولى کسى که در جهت رشد بعد معنوى کوشید از بعد مادى خویش غافل نخواهد ماند و در حال تلاش براى رسیدن به عالم افلاکى، آنچه را از عالم خاکى که نردبان حرکت اوست به دست مى‏آورد.
به دیگر سخن، انسانى که در صدد معامله براى نفع بردن در بعد معنوى و روحانى است به ناچار از آنچه در این عالم خاکى است بهره مى‏گیرد و آخرت چیزى جز باطن همین دنیا نیست. به همین جهت، هر کارى را که صورت مى‏دهد اگر رنگ خدایى داشته باشد توشه‏اى است براى آخرت. قرآن کریم کافران را کسانى مى‏داند که به ظاهر دنیا چسبیده‏اند و از آخرت غافل شده‏اند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»(9)
در روایت آمده است بهاى بدن شما بهشت است؛ آن را به چیز دیگرى نفروشید: «اما ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها.»(10) بعضى از بزرگان در شرح این حدیث شریف آورده‏اند:
مشترى خداست، فروشنده نفوس آدمى، مبیع ابدان، ثمن بهشت باقى، دنیا مکان تسلیم مبیع به بایع. به این بیع راضى شوید و مبیع را تسلیم کنید تا سود زیادى ببرید چون اگر مبیع به بایع تسلیم نشود و تلف شود بیع فسخ مى‏شود... .
برخى گفته‏اند این که حضرت فرمود: «بهاى بدن شما بهشت است؛ آن را به چیز دیگرى نفروشید.» به این معناست که جان، قیمتى دارد که آن خود خداوند است. گویى امام چنین فرمود که ثمن بدن شما، بهشت و ثمن جان شما، خداوند است.(11) پس در معامله براى عالم ملکوت، هم بعد مادى در معرض فروش قرار مى‏گیرد و هم بعد معنوى؛ یعنى هم نفس و هم بدن هر دو مورد معامله‏اند.
با توجه به آنچه گذشت در اثبات معامله‏گر بودن انسان باید گفت روح معامله‏گرى، در نهان انسان نهفته است؛ یعنى انسان به گونه‏اى آفریده شده است که کارهایش را در مقابل عوض و منفعتى انجام مى‏دهد. براى همین است که هیچ کارى را بدون داشتن هدف وغرض معین انجام نمى‏دهد. به دیگر سخن، انسان معامله‏گر بودن را در وجود خویش احساس کند.
انسان اگر مى‏خورد، براى آن است که زنده بماند و اگر به دیگرى کمک مى‏کند چنانچه فردى معتقد و متدین است، براى آن است که از خداوند متعال پاداش بگیرد و اگر فرد معتقدى هم نباشد براى آن است که روز تنگدستى‏اش به کمک او برخیزند. در حقیقت، دست یارى به سوى دیگران دراز مى‏کند، تا دست کمک‏خواهى او، از طرف دیگران رد نشود و کارى را نمى‏توان نام برد که از انسانى صادر بشود، اما براى هدف و غرضى نباشد.
مرحوم شهید مطهرى رحمه‏الله در این باره مى‏نویسد:
«انسان در دنیا نمى‏تواند اکتساب نکند. انسان دائما در حال معامله است. یا مبادله‏اى که نتیجه‏اش خسران زیاد و عذاب الیم است به تعبیر قرآن یا مبادله ى که نتیجه‏اش سعادت ابدى است. امروزیها اصطلاحى دارند به نام «اصل تأثیر متقابل» و حرف خوبى هم هست که امروزه گفته‏اند. البته در گذشته هم مى‏گفتند ولى امروزه بیشتر روى آن تکیه مى‏کنند. اصل تأثیر متقابل معنایش این که در دنیا چیزى نیست که یک‏طرفه اثر بگذارد، همیشه تاثیرها دو طرفه است. درباره یک انسان هم مطلب همین است و ما با این عالم بیرونى در تأثیر متقابل هستیم.»(12)
بنابراین، تاثیر و تأثر انسان از عالم و این که همیشه انسان در حال معامله است، امر روشنى است. مرین گرانت زیر عنوان «شهادت چند دانشمند» که در کتاب اثبات وجود خدا به چاپ رسیده مى‏نویسد:
«ویلیام جیمز روانشناس و فیلسوف مشهور آمریکایى مى‏گوید: ما همواره با خداى خود معامله مى‏کنیم و در این معامله است که مقدرات اصلى ما تعیین مى‏شود.»(13)
قرآن کریم نیز اصل معامله‏گر بودن انسان را به رسمیت شناخته است. از این رو در مواجهه با انسان، از تعابیرى استفاده مى‏کند که در کسب و معامله به کار مى‏رود. به چند نمونه اشاره مى‏کنیم:
الف) در قرآن کریم از بنده مؤمن و خداوند به بایع و مشترى تعبیر شده است:
«إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُوءْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(14)
یعنى: خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهاى بهشت خریده است.
مرحوم علامه طباطبایى رحمه‏الله ، در تفسیر شریف المیزان، در توضیح آیه شریفه مى‏نویسد:
خداوند خودش را مشترى قرار داد و مؤمنین را فروشنده و جانها و مالهایشان را مبیع و بهشت را ثمن و تورات و انجیل و قرآن را سند خرید و فروش و این از تمثیلهاى لطیف است.(15)
ب) کتاب آسمانى مسلمانان، کافران را چنین معرفى مى‏کند که به جاى هدایت، ضلالت را خریده و زیان کردند:
«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(16)
یعنى: ایشانند که گمراهى را به جاى راه راست خریدند پس تجارت آنها سودى نکرد.
در جاى دیگر، مؤمنان را به تجارت نجات‏بخش راهنمایى مى‏کند:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تُوءْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ...»(17)
یعنى: اى‏اهل ایمان! آیا شما را به تجارتى‏سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم؟(آن‏تجارت این‏است‏که) به خدا و رسول او ایمان آورید و با جان و مال در راه خدا جهاد کنید.
د)کسانى‏که عمل صالح انجام‏مى‏دهند به‏آنها بهتر از آنچه‏که انجام‏مى‏دهند مزد و پاداش‏داده‏مى‏شود:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(18)
یعنى: هر زن و مردى که کار نیکى انجام دهد، در صورتى که مؤمن باشد، ما او را در زندگى خوش و با سعادت زنده (ابد) مى‏گردانیم و اجر و پاداش بسیار بهترى از عمل نیکى که کرده است به او عطا مى‏کنیم.
ه) همه مردم بجز اندکى در این معامله، ورشکسته شده‏اند:
«إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...»(19)
یعنى: به درستى که همه انسانها در زیان هستند مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.
از این دو آیه شریفه چند نکته استنباط مى‏شود:
1ـ همه انسانها معامله‏گر هستند؛ زیرا خسران، در مورد سرمایه‏اى که در معامله به کار مى‏رود، استعمال مى‏شود.
2ـ مقتضاى طبیعت انسانها در معامله یاد شده این است که سرمایه از کف مى‏دهد و به ورشکستگى دچار مى‏شود؛ مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که در این صورت زیان نخواهند کرد.
3ـ ایمان و عمل صالح، عدم زیان انسان را تضمین مى‏کند؛ اما عدم ضرر را تضمین نمى‏کند. به دیگر سخن، این آیات در صدد نفى زیان و خسران از مؤمن هستند، نه نفى ضرر؛ یعنى ممکن است مؤمن نیز در این معامله ضرر کند، اما زیان نمى‏بیند.
توضیح آن که، هرگاه انسان در معامله اصل سرمایه را از دست بدهد، گفته مى‏شود زیان کرده است (خسران در مورد نقصان در سرمایه به کار مى‏رود.)(20) اما ضرر در جایى است که در معامله نفعى برده نشود و یا نفع آن کمتر از حد عقلایى آن باشد.(21)
بر طبق این آیات، مقتضاى طبیعت انسانها این است که زیانگرند و در اصل سرمایه خویش، دچار ورشکستگى و خسران مى‏شوند، مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که در این صورت زیان نمى‏کنند؛ یعنى اصل عمر خویش را که بزرگترین بلکه تنها سرمایه انسانى است، هدر نمى‏دهند. اما نمى‏فرماید که چنین انسانهاى مؤمنى ضرر هم نمى‏کنند؛ چرا که ایمان و عمل صالح یک حداقلى دارد و یک حداکثرى. آنها که به حداکثر آن دست یافته‏اند (مانند ائمه علیهم‏السلام ) از زیان و ضرر در امان هستند ولى آنها که داراى ایمان و عمل حداقلى هستند و مى‏توانستند بیشتر از آنچه استفاده کرده‏اند منفعت ببرند اما چنین نکردند، دچار ضرر شده‏اند. نامگذارى روز قیامت به «یوم الحسرة»(22) نیز به این دلیل است که آنان که هیچ کار نیکى نکردند و عمر خویش را تباه ساختند ناراحتند که چرا کارى صورت ندادند(23) و آرزو مى‏کنند که برگردند تا عمل صالح انجام دهند(24) و آنها که مؤمن هستند نیز حسرت مى‏خورند که چرا از عمر خویش استفاده بهترى نکردند.(25)
علاوه بر آیاتى که گذشت در قرآن کریم از تعبیراتى چون «جزأ»(26) و «قرض»(27) و «حرث»(28) استفاده شده است که بیانگر به رسمیت شناخته شدن معامله‏گرى انسان توسط قرآن کریم است.
نتیجه این که دلیل بر معامله‏گرى انسان، وجدان آدمى است و علاوه بر آن، سخنان عده‏اى از بزرگان و آیاتى چند از قرآن مجید مؤید این ادعاست.
2ـ انسان به دنبال محسوس
علاوه بر معامله‏گرى و میل به سعادت، دو امر طبیعى دیگر در ذات انسان نهفته است:
اول آن که میل دارد سریعتر به مقصد برسد و معامله‏اى که صورت مى‏دهد سریع نتیجه آن را بیابد.
دوم آن که اهل خطر کردن نیست؛ بدین معنا که نوع انسان به سراغ امورى که احتمال شکست در آن وجود داشته باشد نمى‏رود. از این رو، اغلب مردم دچار روزمرگى مى‏شوند. خطر نکردن انسان را باید در طبیعت وى جستجو کرد؛ زیرا خود در عالم ماده تربیت شده و به شرایط عالم ماده خو گرفته است و طبیعت همیشه آسان‏ترین راه را برمى‏گزیند. به همین جهت، اغلب مردم به دنبال مسیرهاى طى شده هستند و حاضر نیستند راه‏هاى جدیدى را بپیمایند و دقیقا به همین دلیل است که کسانى که سدهاى روزمرگى را مى‏شکنند و راه‏هاى نپیموده را مى‏پیمایند نخبه معرفى مى‏شوند. تجلیل از نخبگان از یک طرف بیانگر روح ستایشگرى بشر در مورد چنین انسانهایى است و از طرف دیگر بیانگر عدم حرکت همه مردم به سمت ناشناخته‏هاست.
قرآن کریم در مورد عجول بودن انسان مى‏فرماید:
«خُلِقَ الإِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»(29) یعنى: انسان از عجله خلق شده است
مؤلف تفسیر گرانسنگ المیزان، در توضیح آیه شریفه مى‏نویسد:
«[این آیه ]کنایه است از زیادى عجله انسان و بلوغ آن به نهایت درجه‏اش؛ آن قدر که گویى اصلاً آدمى از عجله خلق شده است و غیر از عجله چیزى نمى‏شناسد. نظیر این که گفته مى‏شود فلانى تمامش خیر است و یا سر تا پا شر است.»(30)
و در آیه دیگر مى‏فرماید:
«وَ یَدْعُ الإِْنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الإِْنْسانُ عَجُولاً»(31)
یعنى: انسان که خیر و منفعت خود را مى‏جوید چه بسا به نادانى، شر و زیان خود را مى‏طلبد و انسان بسیار بى‏صبر و شتاب‏کار است.
انسان هرچه را مطابق هوى و هوس او باشد طلب مى‏کند و به سراغ آن مى‏رود، بدون آن که فکر کند و جوانب‏کارى را که انجام مى‏دهد بسنجد تا آنچه را براى‏او مفید است اخذ کند؛ بلکه هر آنچه را با تمنیات‏درونى وى همخوانى داشته‏باشد مى‏پذیرد و چون‏زود به‏مقصد مى‏رسد به‏همان، دل‏خود را خوش کرده و به فکر امور دیگر نیست. از آن رو که شاید آنچه مى‏کند نه تنها براى وى نفعى نداشته باشد که حتى او را به ورطه سقوط بکشاند و علت اصلى چنین حالتى در انسان، به عجول بودن وى باز مى‏گردد.
در مورد اهل خطر نبودن انسان نیز، اشاراتى در قرآن مى‏بینیم.
اشکالاتى که از قول منکرین و معارضین انبیا، در قرآن کریم مطرح شده است نشان مى‏دهد آنها به زندگى عادى خو گرفته‏اند و میل ندارند که از آن دست بکشند. از این رو وقتى به آنها گفته شود به خداوند ایمان بیاورید، مى‏گویند: ما به آنچه پدرانمان بر آن بودند پابر جا هستیم و از آنها تبعیت کنیم. و در جواب این سخن انبیا که آنچه پدرانتان بر آن بودند چیزى جز ضلالت نبود اما ما شما را به راه راست هدایت مى‏کنیم، مى‏گفتند ما به آنچه داریم بسنده مى‏کنیم:
همچنین ما هیچ رسولى پیش از تو در هیچ شهر و دیارى نفرستادیم جز آن که اهل ثروت و مال آن دیار به رسولان گفتند: ما پدرانمان را بر آیین و عقایدى یافتیم و از آنها البته پیروى خواهیم کرد. رسول ما به آنان گفت: اگر من به آیینى بهتر از دین باطل پدرانتان شما را هدایت کنم باز هم از پدرانتان تقلید مى‏کنید. آنها پاسخ دادند: ما به آنچه شما آوردید کافر هستیم.(32)
از طرف‏دیگر، منشأ انکار قیامت‏توسط آنها نیز بر اساس منطق نبود؛ یعنى هیچ‏گاه براى انکار قیامت استدلال نکردند بلکه آن را امرى بعید مى‏شمردند. بنابراین، علت انکار، استبعاد بود نه استدلال وقیامت را از آن‏جهت بعید مى‏شمردند که امر دورى‏مى‏نمود اما دنیا قابل‏دسترسى بود و اگر قیامت را مى‏پذیرفتند مى‏بایست از دنیا دست بکشند. به همین جهت، مى‏پرسیدند: ما که مردیم آیا واقعا دوباره زنده‏مى‏شویم؟
«أَإِذا مِتْنا وَ کُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ»(33)
یعنى: آیا چون ما مردیم و استخوان ما خاک شد باز زنده و برانگیخته مى‏شویم.
این دو امر طبیعى که در نهان انسان وجود دارد به انضمام این نکته که امور مادى سریع‏الوصول است و انسان به آن قانع شده و خو مى‏گیرد و از آخرت غافل مى‏شود، باعث مى‏شود از آنچه او را از این عادت دور کند، بگریزد و کار دین این است که انسان را از این عادات رها نماید.
نتیجه آن که از آنجا که انسان معامله‏گر است، اگر به سراغ دنیا برود به امیال خویش مى‏رسد و امور دنیوى، نقد و محسوس است و انسان براى رسیدن به مقصد عجله دارد، به امور مادى قانع شده و به آن عادت مى‏کند و چون اهل خطر کردن نیست، مى‏ترسد در صورت اقبال به آخرت از دنیا بماند. به همین جهت، به سراغ دین نمى‏رود؛ در حالى که دین دنیا را از دست کسى نمى‏گیرد بلکه به او گوشزد مى‏کند آنچه در دنیاست وسیله کار اوست براى زندگى که در پیش دارد نه آن که به آن دل خوش کرده و از هدف اصلى خویش باز بماند.
پاسخ به دو پرسش
پرسش اول
همان گونه که گذشت، امیال متعددى در انسان وجود دارد که گاهى بین آنها تعارض ایجاد مى‏شود. حال ببینیم در این صورت باید کدام یک از امیال را برگزید و آیا معیارى براى گزینش یک میل از بین امیال گوناگون وجود دارد؟
پاسخ: گرچه در انسان امیال مختلفى هست، اما آن گونه که علماى علم اخلاق مى‏گویند همه امیال تحت چهار میل اصلى قرار مى‏گیرند. مرحوم شیخ عباس قمى رحمه‏الله در المقامات العلیه مى‏نویسد:
«بدان که روح در مملکت تن به منزله سلطان است و از براى او اعضا و جوارح، لشکر و خدم بسیار است که هریک را خدمتى مقرر و شغلى معین است و از میان ایشان چهار قوه است که حکمران مملکت و سرداران لشکرند و سایر قوا زیردستان و فرمان‏بردارند و این چهار قوه یکى عقل است که به منزله وزیر است از براى روح و دوم شهوت است که مانند عامل خراج است طماع و دروغ‏زن که همیشه مخالف عقل است و سوم غضب است که مانند شحنه تیز و بى‏باک و شریر است و چهارم وهم است که شغل او مکر و حیله است.»(34)
درگیرى اصلى بین قوه عقل و شهوت است. هر گاه عقل پیروز میدان باشد هدف انسان با هدف الهى هماهنگ خوا هد بود. و در صورت پیروزى شهوت، انسان محدود به این عالم خاکى مى‏شود و چنین انسانى تنها هدف از زندگى را تنها خوردن و لذت بردن مى‏داند.
ویل دورانت، از قول مارتین لوتر، بنیانگذار مکتب پروتستان، مى‏نویسد:
«با یاران خوشگذران خویش معاشرت کنید، بنوشید، بازى کنید، سخنان رکیک بر زبان رانید و خوش باشید! کاش مى‏توانستم گناهى بیابم که به یارى آن شیطان را گوشمالى دهم.»(35)
چنین انسانهایى به تعبیر زیباى حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام هدفشان رفت و آمد بین آشپزخانه و دستشویى و نگاهشان به هستى، نگاه شتر گرسنه به گیاه بهارى است:
«نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه یخضمون خضمه ا لابل نبته ا لربیع.»(36)
اما در صورت برترى عقل، انسان به سوى زندگى حقیقى راهنمایى شده و چنین انسانى محدود به عالم ماده نیست. به همین جهت، هدف وى با آنچه خالق او، وى را براى آن خلق کرد هماهنگ است و در این صورت، جنبه الهى و خداجویى را مقدم خواهد کرد، چرا که تنها همین بعد است که مى‏ماند.
در قرآن کریم، تنها از ایمان حضرت ابراهیم علیه‏السلام نام برده شده است که در مواجهه با ستاره و ماه و خورشید ابتدا آنها را به عنوان رب پذیرفته و بعد از دیدن افولشان از آنها روى گردانده و به خدایى که او را آفریده ایمان آورده است(37) گرچه مفسرین معتقدند این سخنان از باب مماشات (همراهى) با قوم بود(38) ولى همین مطلب نیز درباره هیج پیامبرى ذکر نشده است. جالب آن که قرآن در مورد حضرت ابراهیم بحث تعارض دو میل را مطرح مى‏کند: یکى میل به فرزند که از طرف خداوند مأمور به ذبح آن شده بود و دیگرى دستور الهى. آن حضرت امر الهى را برمى‏گزیند:
«إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُوءْمَرُ»(39)
یعنى: در خواب مى‏بینم که تو را ذبح مى‏کنم. نظرت چیست؟ حضرت اسماعیل گفت: به آنچه امر شده‏اى عمل کن!
نتیجه آن که انتخاب هریک از میلها بستگى به نوع نگاه انسان به خود و عالم دارد که آیا خویش را منحصر در این عالم مى‏داند یا خیر؟
پرسش دوم
پیشتر گفتیم در نگاه قرآن، انسانى که به سراغ دنیا رفت دچار زندگى حیوانى خواهد شد. حال این‏پرسش به ذهن مى‏رسد که آیا متدینین حق استفاده از منابع الهى همچون معادن، باغها، خانه‏ها و... را ندارند و به دیگر سخن، آنچه در دنیاست، تنها براى اهل دنیاست یا مؤمنین نیز مى‏توانند از این امور بهره ببرند؟
پاسخ: آنچه در روى زمین است، نعمتهاى الهى است که دو جهت دارد:
1ـ هرگاه مواهب الهى در زمین، با زمین مقایسه شود، زینت آن محسوب مى‏شود؛ مثلاً وقتى زمینى که بایر بوده و داراى هیج نوع پوششى نباشد (نه باغى در آن وجود داشته باشد و نه نهرى در آن جریان یابد) با زمینى که پر از درختان میوه‏دار و سبزه‏هاى دل‏انگیز است (و رودى در آن جارى است و صداى چهچه بلبل از آن به گوش مى‏رسد) مقایسه شود، دل‏آزار بودن اولى و دل‏انگیز بودن دومى بخوبى مشهود است.
2ـ همین امور که زینت زمین محسوب مى‏شود وسیله کار براى انسان است تا به وسیله آن توشه‏اى براى آخرت برگیرد:
«إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَْرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(40)
یعنى: ما آنچه را بر روى زمین است زینت زمین قرار دادیم تا ایشان را امتحان نموده و بیازماییم که کدام نیکوکارترند.
مراد از این که شیطان، انسان را گول مى‏زند این است که جاى این دو را عوض کرده و زینت زمین را زینت انسان جلوه مى‏دهد:
«لأَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَْرْضِ»(41)
یعنى: آنچه را بر روى زمین است براى آنها زینت مى‏دهم.
وقتى انسان این نعمتها را زینت خود محسوب مى‏کند، به آن دل خوش کرده و به حیات دنیوى قانع مى‏شود و براى حفظ آنچه دارد و به دست آوردن آنچه ندارد، سخت تلاش مى‏کند تا با آن به تفاخر و تکاثر بپردازد؛ در حالى که زینت واقعى انسان تقواست که به وسیله همین امور مادى بدست مى‏آید:
«لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإِْیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»(42)
یعنى: ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و در دلهاتان زینت داده است.
بنابراین، در استفاده از دنیا، مؤمن و کافر فرقى ندارند، بلکه در نوع نگاه به دنیا متفاوتند. انسان الهى از دنیا بهره مى‏برد تا توشه‏اى براى آخرت ذخیره کند، اما کافر به آن سرگرم شده و به آن بسنده مى‏کند.

________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372، صص4ـ3.
3ـ روم / 30.
4ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، نشر وفا، بیروت، ج44، ص195.
5ـ براى اطلاع از قانون هدایت عمومى ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، مؤسسه نشر اسلامى، 1374، ص 180.
6ـ یس / 68.
7ـ حجر / 29.
8ـ نهج‏البلاغه، خطبه 1.
9ـ روم / 7.
10ـ محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، دار الکتب الاسلامیه، ج 1، ص 190.
11ـ ملا محمد صالح مازندرانى، شرح اصول کافى، ج 1، ص 188.
12ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، نشر صدرا، ج7، صص34ـ33.
13ـ اثبات وجود خدا، ویراستار: جان کلوور، ترجمه احمد آرام‏ودیگران،نشرآموزش‏انقلاب‏اسلامى،چ‏پنجم،1362،ص193.
14ـ توبه / 111.
15ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج9، ص418.
16ـ بقره / 16.
17ـ صف / 11ـ10.
18ـ نحل / 97.
19ـ عصر / 3ـ2.
20ـ ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى، ج13، ص299 و ج 18، ص 190 و ج20، ص 356؛ خلیل بن احمد فراهیدى، العین، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409 ق.، ج 4، ص 195؛ علامه حلى، مختلف الشیعة، مؤسسة النشر الاسلامى، 1413 ق.، ج 5، ص 227.
21ـ ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 2، ص 194 و 196؛ شیخ طوسى، المبسوط، المکتبة المرتضویة، 1387 ق.، ج 3، ص 120.
22ـ مریم / 29.
23ـ انعام / 31.
24ـ مومنون / 99.
25ـ علامه مجلسى، پیشین، ج 8، ص345.
26ـ نحل / 96.
27ـ حدید / 16.
28ـ شورى / 20.
29ـ انبیا / 37.
30ـ المیزان، پیشین، ج14، ص316.
31ـ اسراء / 11.
32ـ زخرف / 24ـ23.
33ـ صافات / 16.
34ـ شیخ عباس قمى، المقامات العلیه، نشر نسیم کوثر، چاپ اول، 1383، ص10.
35ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه مرزبان و دیگران، نشر آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ج 6، ص 446.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ انعام / 79ـ75.
38ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج7، ص197.
39ـ صافات / 102.
40ـ کهف / 7.
41ـ حجر / 39.
42ـ حجرات / 7.

 

تبلیغات