آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

آلیس مونرو مصداق بارز همان جمله معروفی است که می‌گوید، همه داستان‌های دنیا پیش از این تعریف شده‌اند. اما دوره دوره ارزش و اهمیت جزییات است و همین هم هست که حتی اگر قهرمان همه داستان‌های آلیس مونرو در طول سال‌ها نویسندگی یکی باشد- داستان زنی در گوشه و کنار یکی از شهرهای کانادا که با مسئله‌ای در زندگی‌اش درگیر است- داستان‌های او مثل همیشه خواندنی است. تفاوت داستان‌های مونرو در همین جزییات ریز از زندگی آدم‌ها نهفته است؛ جزییاتی که در زندگی هر فردی منحصربه‌فرد است.
 
همه در زندگی عاشق می‌شوند، اما جزئیات است که به یک رابطه عاشقانه شور می‌بخشد یا این که آن را از حس و حال خالی می‌کند. کاری که مونرو در داستان‌هایش می‌کند مواجهه هر فرد با ریزه‌کاری‌های شخصیتی‌اش است؛ جایی که باعث می‌شود خطایی ازش سر بزندکه تا آخر عمر جبران‌ناپذیر باشد و همه عمر، آدم کاسه چه کنم چه کنم دست‌اش بگیرد. مونرو همان کاری را در داستان‌هایش-مثلا در داستان «سکوت» از همین مجموعه- انجام می‌دهد که میلان کوندرا در داستان‌هایی مثل «هویت» یا داستان «بازی اتو استاپ». در انتهای هر سه این داستان‌ها، آدم‌ِ قصه «به موهبت‌هایی امید بسته که استحقاقش را ندارد، به بخشش‌های بی‌مقدمه...»
 
آدم‌های هر سه داستان جایی در مواجهه با خودشان قرار می‌گیرند و آن‌قدر بی‌واسطه و عریان با خودشان، آدم‌های دوروبرشان و زندگی‌شان روبه‌رو می‌شوند که معلوم نیست با چه ترفندی بتوانند از آن جان سالم به در ببرند. «ژولیت» داستانِ «سکوت»، که دخترش ترک‌اش کرده و او را گذاشته و رفته است، وقتی جایی از داستان می‌فهمد که یکی از دوستان‌اش دختر را دیده، برای این که لذت دیدار ذهنی دخترش را بچشد با چه فلاکتی جزییاتی چند جمله‌ای را که دوست‌اش با دختر ردوبدل کرده شخم می‌زند تا مگر لحظه‌ای حضور دختر را در کنارش حس کند! آنچه مونرو در داستان‌هایش می‌سازد تصویری است از خطاهای انسانی، خطاهایی که از انسان موجودی زمینی می‌سازد. آدم‌های داستان‌های مونرو، مثل بیشتر داستان‌نویس‌های امروز آمریکا، آدم‌هایی شبیه خودمان هستند، در دنیای واقعی. شاید برای همین هم هست که این داستان‌ها در دنیای امروز بسیار اقبال پیدا کرده‌اند؛ اینکه ما شاهد تماشای خودمان هستیم در آینه این داستان‌ها.
 

تبلیغات