آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

این مقاله در پى گزارشى نو درباره یکى از اصول و مبانى مدرنیته مى‏باشد. سکولاریسم به معناى دقیق دنیوى شدن در سه لایه روابط انسانى (روابط فردى، روابط اجتماعى و روابط انسان با طبیعت) در دنیاى مدرن رخ نمود و دین از دخالت در تنظیم و احکام این روابط بر کنار و بالطبع قرائتهاى گوناگونى چـون سمبلیک بودن، تک بعدى کردن، شخصى شدن، عصرى کردن، بشرى ساختن و دنیوى شدن دین، جهت حذف دین یا رفع تعارض آن با مدرنیته تماما سکولار ارائه گردید. البته این فرآیند سکولاریسم، محصول علل و عوامل خاصى در دین مسیحیت و روند شکل‏گیرى مدرنیته و دنیاى غرب مى‏باشد.

متن

مقدمه
تاریخ گذشته بشریت، گواه دو معناى غیر قابل انکار مى‏باشد. اول آن که، انسان در زندگى فردى و اجتماعى، همواره خود را نیازمند نوعى باور دینى و عقاید ماورایى مى‏دیده است و این عجز انسانى از تنظیم مناسک حیات فردى و اجتماعى عمده دلیل جریان ادیان الهى و غیر الهى در طول تاریخ بشریت مى‏باشد. نکته بعد آن که همواره در طول تاریخ جریانى در صدد خاموش کردن چراغ دین و دیندارى مخصوصا ادیان الهى بوده است.
این جریان دین‏ستیز تا قبل از عصر جدید، در اشکال خاص و صریح همواره نمایان بود، اما با وقوع برخى تحولات در جوامع مسیحى معاصر مغرب زمین و در انسان جدید غربى، این جریان صورت‏بندى خاصى به خود گرفت، دین و دیندارى بشریت و نسبت آن با تنظیمات حیات اجتماعى بشر در معرض تردید و انکارهاى جدى قرار گرفت تا جایى که شمارى از دین پژوهان آن دیار بر این باور شدند که تنها راه، سکولار شدن تمام روابط انسانى و حذف کامل نقش دین در تنظیمات روابط حیات بشر مى‏باشد.
مطالعه «ماهیت، ابعاد و عوامل» سکولاریسم در تجربه مسیحیت از موضوعات مهم و ضرورى در مطالعات دین پژوهى است؛ زیرا در سایه چنین مطالعاتى بطلان بعضى از نظریه‏هاى مطرح در نسبت بین دین اسلام و تنظیمات حیات اجتماعى در جوامع اسلامى مشخص مى‏گردد. بعضى از دین‏پژوهان وطنى معتقدند در جوامع اسلامى هم، تن دادن به جریان سکولاریسم، هزینه ناگزیر پیشرفت و توسعه اجتماعى است که به نظر مى‏رسد این پژوهشگران از یک طرف به زوایاى مختلف این جریان، در تجربه دنیاى مسیحیت توجه نداشته‏اند و از طرفى شناخت کامل از ابعاد مختلف دین اسلام ـ مخصوصا قرائت شیعى آن ـ و شرایط تاریخى و ملى کشورهاى اسلامى ندارند. از این رو به قیاسى مع‏الفارق دچار شده‏اند در این مقاله تنها ابعاد مسأله سکولاریسم در تجربه دنیاى مسیحیت اجمالاً بررسى مى‏گردد و در مقاله بعدى نسبت این پدیده با دین اسلام با گرایش به شبهات مطرح در این زمینه طرح مى‏شود.
1 ـ چیستى سکولاریسم
به نظر مى‏رسد که بهترین ترجمه واژه سکولاریسم، دنیایى نمودن یا دنیایى شدن است؛ چرا که واژه سکولار Seculurاز اصطلاح لاتینى Sueculum به معنى قرن و سده گرفته شده و به زمان حاضر و اتفاقات این جهان در مقابل ابدیت اشاره دارد. نخستین کاربردهاى این واژه در اواخر قرن سوم براى توصیف آن دسته از روحانیونى که گوشه‏نشینى رهبانى را به سمت زندگى در دنیا ترک مى‏گفتند به کار مى‏رفته است. در کلیسا در سده‏هاى میانه روحانیون به دو دسته تقسیم مى‏شدند، دنیوى (= سکولار) و منظم. روحانیون دسته اول چون «در این دنیا» خدمت مى‏کردند، نه در صومعه‏ها، و آیینهاى مقدس و تشکیلات کلیسا را اداره مى‏کردند و به زندگى مردم نظم و ترتیب مى‏دادند به این نام خوانده مى‏شدند. کشیشهاى روستا، اسقفها، کاردینالها و پاپها در جرگه روحانیون دنیوى (= سکولار) بودند.(2)
تعبیر سکولاریزاسیون در زبانهاى اروپایى اولین بار در معاهده سال 1648 وستفالى به کار رفت و مقصود از آن توضیح و توصیف انتقال سرزمینهایى به زیرسلطه اقتدارهاى سیاسى غیر روحانى بود که پیشتر تحت نظارت کلیسا قرار داشت. در آن ایام، واژه سکولاریس در بین مردم متداول بود، و تمییز و تفکیک میان Sacred (= مقدس و دینى) و Secular(= دنیوى) که اجمالاً در حکم تمییز و تفکیک مفاهیم مابعدالطبیعى مسیحى از همه اشیا و امورى بود که این جهانى یا غیر مقدس و ناسوتى تلقى مى‏شدند، تداعى کننده قول به برترى امور و مفاهیم مقدس یا دینى بود. علاوه بر این، دیر زمانى بود که کلیسا کشیشهاى موسوم به «دینى» را از کشیشهایى که دنیوى دانسته مى‏شدند؛ یعنى روحانیانى که در خدمت جامعه وسیعتر بیرونِ تشکیلات دینى بودند، تفکیک مى‏کرد. بعدها تعبیر سکولاریزاسیون به معناى متفاوت، گرچه مرتبط با این مفهوم اولیه، به معاف و مرخص کردن روحانیون از قید عهد و پیمانشان اطلاق مى‏شد. این تعبیر در قرن بیستم که مفهوم مورد نظر، فحواهاى کلى‏تر اجتماعى یافت، باز هم به معناى متنوع‏ترى به کار رفت. جامعه‏شناسان از این اصطلاح براى نشان دادن مجموعه‏اى از جریانات استفاده مى‏کنند که طى آن عنان کنترل محیط اجتماعى، زمان، امکانات، منابع و افراد از اختیار مقامات دینى خارج شده، و روشها و رویه‏هاى تجربى مشربانه و غایات و اهداف این جهانى به جاى شعائر و نحوه عملهاى نمادینى نشسته است که معطوف به غایات آن جهانى یا مافوق طبیعى‏اند.
سکولاریزاسیون فرایندى است که طى آن، وجدان دینى، فعالیتهاى دینى و نهادهاى دینى، اعتبار و اهمیت اجتماعى خود را از دست مى‏دهند. و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مى‏شود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراى طبیعى عنایت دارند، عقلانى مى‏گردند. در تاریخ معاصر غرب، جدایى نهادهاى دینى و سیاسى، که بارزترین شکل آن در جدایى کلیسا از دولت مشهود است، همانا به معناى غیر دینى شدن جامعه مى‏باشد.
با توجه به این زمینه تاریخى و معناى لغوى، معناى اصلى و صحیح سکولاریزاسیون، دنیایى نمودن و یا دنیایى شدن است.(3)
از این رو ترجمه‏هاى دیگر از این واژه، به نظر هرکدام به بخشى از این فرایند تاریخى نظر دارند و البته از میان این ترجمه‏ها ترجمه سکولاریزاسیون به «عرفى‏شدن» ترجمه نادرستى به نظر مى‏رسد. صاحبان این ترجمه براى اجتناب از بار ارزشى واژه دنیایى و دنیوى‏شدن، معنا و معادل نهادى نادرست را که ارتباطى با معناى لغوى و یا زمینه تاریخى آن ندارد، جعل نمودند. بنابراین مى‏توان گفت صاحبان این ترجمه صرفا رویکردى علمى، تبیینى و توصیفى نداشته و ملاحظات غیر علمى نیز در آن مؤثر بوده است. لازم به ذکر است، بعضى از محققین بیان مى‏کنند(4) که واژه‏هاى انگلیسى ختم شده به «ation» با واژه‏هاى ختم شده به «ism» تفاوت دارد، مانند دو واژه secularizationو secularism که اولى ناظر به یک صیرورت قراردادى و تنها بیانگر توصیف یک حقیقت تاریخى مى‏باشد که لاجرم در پرونده حرکت بشریت حک شده است؛ و دوّمى، تلاشى ایدئولوژیک به منظور مقابله با باورها و تعلقات دینى است. ولى با نظرى دقیق مشخص مى‏گردد که جهان انسانى، جهان اراده‏ها و تزاحم و تعارض نیازها و خواسته‏ها مى‏باشد و سخن از یکى شدن خارج از مدیریت اراده انسانى بى‏معنا مى‏باشد.
2 ـ ابعاد دنیوى شدن
همه ادیان الهى در طول تاریخ حرکت انبیاى الهى علیهم‏السلام به دنبال هدایت انسانها و ساماندهى حیات فردى و اجتماعى انسانى بر محور کلمه توحید بوده‏اند؛ و از آنجا که انسان یا جامعه موضوعا واحد هستند نمى‏توان دو الگو در سرپرستى و هدایت آن در نظر گرفت و یا آن موضوع واحد را تجزیه کرد و سرپرستى بخشى از آن مثل معنویت را به ادیان الهى و بخشى دیگر مانند مادیات را به حس و عقل بشر مستقل از وحى سپرد. انسان هنگامى مى‏تواند به توسعه و کمال برسد که تمام ابعاد وجودى‏اش با یکدیگر در راه هدف خاصى ـ مادى یا الهى ـ هماهنگ گردند. از این جهت هر دینى به دنبال سرپرستى تمامى شؤون حیات بشرى مى‏باشد و القاى این معنا ناصواب است که گفته شود دین حضرت موسى علیه‏السلام گرایش به دنیا، دین حضرت مسیح علیه‏السلام گرایش به آخرت و اسلام دنیا و آخرت را با هم مى‏خواهد، بلکه تمامى ادیان الهى به دنبال هدایت تمامى شؤون انسانى بودند و اگر چه تفاوت دین اسلام با دیگر ادیان در این است که ادیان گذشته داعیه خاتمیت و نظر به سرپرستى کل تاریخ نداشتند، ولى دین اسلام، دینى خاتم بوده و سرپرستى و هدایت تمامى شؤون حیات بشرى را در تمام ادوار تاریخ مد نظر قرار داده است.
سرپرستى تمامى شؤون حیات بشرى بدین معناست که تمامى روابط انسانى اعم از «روابط انسان با خود، افراد جامعه و طبیعت» همه در تحت تعالیم دین الهى سامان یابند.
در مقابل، مدرنیته هم به جهت ویژگى توسعه‏یاب بودن، همواره به دنبال سرپرستى و هماهنگى تمامى روابط انسانى، مبتنى بر مبانى و اهداف خود بوده است و در این راستا به جهت تفاوت جوهرى آن با مبانى و اهداف ادیان الهى، همواره در صدد حذف دین در سرپرستى روابط انسانى بوده است. با این نگاه مشخص مى‏گردد که در یک فرایند تاریخى و با مدیریتى خاص، کم‏کم تمامى روابط انسانى سکولار و دنیوى گردیده و دست دین از دخالت در تنظیم این روابط کوتاه شده‏است. بر این اساس مى‏توان دنیوى‏شدن در دنیاى مدرن را در سه «حوزه روابط فردى، روابط اجتماعى و روابط انسان با طبیعت» دنبال نمود.
با سکولار شدن حوزه روابط انسانى در دنیاى غرب، و با عدم امکان حذف کامل دین، مى‏بایست دین به گونه‏اى تحلیل شود که در روند توسعه‏یاب مدرنیته، هیچ‏گونه مانعیتى نداشته باشد. «عصرى کردن»، «بشرى کردن»، «خصوصى شدن» و... تلاشى در این جهت مى‏باشد. البته در این روند دین‏زدایى، حرکت پروتستانتیزم، حرکتى بر خلاف حرکتهاى دیگر بود؛ چرا که در این حرکت، «دین» قلب ماهیت پیدا مى‏کند و به عنوان روح مدرنیته مطرح مى‏گردد.
با این توضیح مشخص مى‏گردد که سکولاریسم را نباید در سه حوزه دین، فرد و جامعه دنبال نمود،(5) بلکه سکولار، صفت روابط انسانى ـ روابط فردى و اجتماعى و روابط انسان با طبیعت ـ قرار مى‏گیرد و محصول این سکولار شدن روابط، این است که دین باید به گونه‏اى از صحنه خارج و یا مؤید روند مدرنیته گردد، از این رو سکولار نمى‏تواند صفت دین قرار گیرد.(6)
دنیوى شدن فرد
با منعطف شدن توجه انسانها از ماوراى طبیعت به سوى این جهان، نوعى وارهایى و واگذارى صورت مى‏گیرد که از آن به دنیوى‏شدن فرد تعبیر شده است. در طى این فرایند، اندیشه، عواطف، تمایلات و رفتار فردى از هر گونه وابستگى، تعلق و پایبندیهاى ماوراى طبیعى رها مى‏گردد و تأثیر عناصر و عوامل فوق بشرى و فرا دنیایى بر جهتگیرى، موضعگیرى و عمل کاهش مى‏یابد.(7)
در تحولات بینشى، انتقال معرفتى براى انسان صورت مى‏گیرد، که در طى آن انسان از ساحت قدسى تنزل مى‏کند و با عقل ابزارى تنها به رفع حوایج دنیوى مى‏اندیشد.
در نظر هگل انتقال معرفتى بدین‏گونه است:
«- دست شستن از غایت‏نگرى و اکتفا به بررسى کارکردها و شناسایى فواید در دسترسى پدیده‏ها؛
ـ صرف نظر کردن از کشف ماهیات و بسنده کردن به صور مکانیکى اشیا؛
ـ عدول از بینش شهودى و خرد فلسفى و متوسل شدن به عقل ابزارى و مال اندیشى؛
ـ نزول از مطلق انگارى و ابتناى حقایق بر شکاکیت و نسبیت.»(8)
دنیوى‏شدن در تحولات گرایشى، موجب از بین رفتن تعصبات دینى و حساسیتهاى مسلکى مى‏شود و البته به همان نسبت به میزان تحمل و مدارا در میان دینداران افزوده مى‏شود.
دنیوى‏شدن در تحولات رفتارى، در قالب کاهلى در پایبندى به فرامین دینى ظهور مى‏کند که البته این کاهلى هم ریشه در زایل شدن اعتقاد به درستى و اثر بخشى تعالیم دینى دارد.(9)
دنیوى‏شدن جامعه
دنیوى شدن در این بعد به افول موقعیت دین در جامعه منجر مى‏گردد، به گونه‏اى که دین در تنظیم هیچ یک از روابط «سیاسى، فرهنگى و اقتصادى» نقشى ایفا نمى‏کند، دین تنها پایگاه مشروعیت حکومتهاى ساده گذشته معرفى مى‏گردد و با پیچیده‏تر شدن جوامع، شکل‏گیرى ساختارها، افتراق آنها، تخصیص نقشها و شکل‏گیرى حوزه‏هاى عمومى و خصوصى، دیگر دین به عنوان پایگاه مشروعیت، مطرح نمى‏گردد؛ بلکه دین، خود به عنوان یکى از نهادهاى اجتماعى، آن هم تنها در حوزه خصوصى و نه عمومى جامعه مطرح مى‏شود.
لخنر که خود فرایند عقلانى شدن را معادل دنیوى‏شدن مى‏داند، معتقد است فرایند عقلانى شدن، موجب تکثر شاخه فرهنگى، افتراق اجتماعى و تخصصى شدن نقشها مى‏گردد. وى عوامل زیر را موجب تسریع روند دنیوى‏شدن مى‏داند:
«الف) با گسترش بازار و مبادله، نهاد کلیسا که منابع اقتصادى ثابت (یعنى ثروت) را کنترل مى‏کند، در رقابت با بورژوازى نوخاسته که به منابع اقتصادى به چشم سرمایه مى‏نگردد، عقب مى‏افتد.
ب) در مفهوم اقتدار تحول رخ مى‏دهد؛ به این معنا که اقتدار تا کنون توسط واژگان مذهبى مشروعیت مى‏یافت و عمده ستیزه‏هاى سیاسى با انگیزه مذهبى رخ مى‏داد. منبع مشروعیت خود را تغییر مى‏دهد و این دولت بروکراتیزه شده است که از این پس با اقتدار عقلانى و قانونى عمل کرده و سپهرهاى مدنى و کلیسایى از هم مجزا مى‏شود.
ج) عضویت کامل در اجتماع که تا کنون وابسته به هویت دینى فرد بوده و تمایز جوامع به واسطه تمایز مذاهب مشخص مى‏شد، از این پس با پیدایش مفهوم شهروندى، مبناى کاملاً نوین به خود مى‏گیرد.
د) نهادها و نخبگان مذهبى که حاملین و حافظین معیارها و ارزشهایى هستند که به همه وجوه زندگى اجتماعى معنى مى‏بخشد، با تزلزل موقعیت اجتماعى، خود ناکارکرد شده و علم و هنر، اخلاق، اقتصاد و... از مذهب مستقل گشته و به دنبال معیارهاى دیگرى براى توجیه خود بر مى‏آیند.»(10)
پرواضح است که فرایند دنیوى‏سازى هماهنگ با فرایند مدرنیزاسیون در دنیاى غرب اتفاق افتاد. عقل‏گرایى و حذف نقش دین در مشروعیت‏سازى، حرکتى است که بنیاد مدرنیته را تشکیل مى‏دهد.
«این اندیشه که جامعه منشأ ارزش است، «خوب» آن است که مفید به حال جامعه باشد و «بد» آن است که یکدستى و کارآیى آن را بیاشوبد، از ارکان اصلى ایدئولوژیک کلاسیک تجدد است.»(11)
دنیوى شدن روابط انسان با طبیعت
طبیعت زنده مملو از روابطى پیچیده مى‏باشد که برداشتهاى مختلف و گاه متضاد از این طبیعت را ممکن مى‏سازد. تحولات و توسعه علوم شاهد بر این معنا مى‏باشد. بر اساس آموزه‏هاى دینى، این جهان داراى خالقى است، و با هدف خلق شده و نظام هماهنگى بر تمامى حقایق عینى حاکم مى‏باشد. از این رو اگر برداشتهایى از این طبیعت، هماهنگ با نظام حاکم باشد حق و گرنه باطل مى‏باشد، هر چند باطل هم قانونمند گردد. با انقلاب علمى در دنیاى مدرن تمامى این آموزه‏هاى دینى دستخوش تغییر گردید.
والتر استیس، سه اعتقاد را فصل ممیّز جهان‏بینى قرون وسطى از جهان‏بینى علمى قرون جدید مى‏داند.
1 ـ اعتقاد به وجود خداى «خالق» و مداخله جزء در جهان خلقت.
2 ـ اعتقاد به هدفدارى جهان.
3 ـ اعتقاد به این که یک نظام‏اخلاقى بر جهان حاکم است و اخلاقیات، حکم حقایق‏عینى را دارد.(12)
در دنیاى مدرن «علم ابزارگرایانه»، تنها مرجع تبیین و پیش‏بینى جهت تصرف و سلطه انسانى بر طبیعت قرار گرفت. آنچه هدف این علم ابزارگر بود، تسلط بر طبیعت و گرفتن کارایى خاص است و نه کشف حقیقت عالم.
ویژگى بارز چنین علمى، جدا شدن از معارف غیر تجربى و اصالت دادن به تجربه است. غلبه «اصالت تجربه» باعث شده تا نه تنها ارتباط علوم طبیعى با معارف مابعدالطبیعه، منقطع انگاشته شود بلکه هر معرفت غیر تجربى نیز دقیقا به علت تجربى نبودنش از ارزش و علمیت ساقط گردد.
رنه گنون، با تصدیق وجود این خصیصه در علوم موجود در جمله‏اى کوتاه علت و ثمرات جداسازى علم را از آنچه او «اصول متعالى» مى‏نامد، چنین بیان مى‏دارد:
«بینش جدید در جستجوى قطع پیوند میان علوم و اصول متعالى به بهانه حفاظت از استقلال علوم، آنها را از هر گونه معناى عمیقتر و حتى از هر گونه جاذبه علمى حقیقى تهى مى‏سازد. بینش جدید صرفا قادر است علوم را به بن بست کشانده و آنها را در تنگناى حوزه‏اى که به ناگزیر محدود است، محبوس کند.»(13)
حاکمیت اصالت تجربه در نهایت به منقطع شدن رابطه فیزیک و متافیزیک، علوم حسى با علوم عقلى و به تعبیر جامعتر عقل و حس با وحى انجامید و این امر بى‏نیازى از حکمت و وحى را در اداره امور فردى و اجتماعى به ارمغان آورد! و این چیزى نبود جز سکولار شدن علم طبیعى جدید.
3 ـ نسبت دین با دنیوى شدن
در مقابل سکولار شدن روابط انسانى، مى‏بایست در قدم بعدى، مشکل حضور الزامى دین در جامعه مدرن به گونه‏اى حل گردد که نه تنها مانعى براى روند توسعه همه جانبه نگردد، بلکه بتوان از آن به عنوان مهره‏اى مناسب در جایگاهى خاص جهت تسریع در این روند استفاده نمود.
«سمبلیک کردن»، «تک بعدى کردن»، «شخصى شدن»، «عصرى کردن»، «بشرى ساختن» دین و در آخر «دنیوى کردن» دین، تماما تلاشهایى در این راستا بود که روح مشترک تمامى این تلاشها حذف دین از صحنه عمل فردى و اجتماعى مى‏باشد.
افسانه و خیالى بودن دین
از اولین تهدیدهایى که متوجه گزاره‏هاى دینى گردید، چسباندن وصله افسانه‏اى به تعالیم دینى بود. افسانه‏اى بودن دین بدین معنا که تعالیم دینى، امور حقیقى نیستند و تنها افسانه‏هایى هستند که ذکر آن براى انسانها نتایج و ثمرات تربیتى در بر دارد؛ یعنى داستانهایى کارآمد که در هر زمان متناسب با نیازهاى زمان، تفسیرى نو پیدا مى‏کنند. بر این اساس «دین» واقع نمایى ندارد، تنها و تنها خیال‏پردازیهاى حکیمانه است.
«مذهب بیانگر افسانه‏هایى است که به خاطر نتیجه بخشى و حسن تربیت اجتماعى باید چنان باور داشت که گویى راست‏اند... نهایت روحانیون از میان این افسانه‏ها باید آنهایى را انتخاب کنند که بیشتر به کار مدام مى‏آید.»(14)
همچنین به نظر آرتوز دریوز، حضرت عیسى و سایر شخصیتهاى انجیل، شخصیتهایى اساطیرى و خیالى هستند. طبیعى است که وقتى حضرت مسیح چنین باشد، تعالیم و دستورات وى به طریق اولى خیالى است.
جان مک کویرى نظر آرتور دریوز را چنین نقل مى‏کند:
«دریوز مى‏گوید روش اسطوره دانستن مسیح از این واقعیت به دست آمده که به اعتراف خود متکلمان، انجلیها کتب تاریخ نیستند؛ بلکه کتبى براى اعتلاى معنوى و تهذیبند. آنها هیچ چیز درباره عیساى تاریخ به ما نمى‏گویند؛ بلکه تنها درباره شخصیت صرفا اساطیرى آن انسان سرشناس است که در آیین مسیحى اولیه مورد احترام بوده و مبدأ و منشأ وى را مى‏توان در اساطیر جهان باستان دید.... شخصیتهایى که در نقلها و حکایتهاى انجیل وجود دارد، صرفا نمادهاى رمزى براى آن اشکال خیالى‏اند که قوه خیال انسان در صدر فلکى آسمان ترسیم مى‏کند... انجیلها منعکس کننده کهکشان یا بیشتر افسانه‏هایى‏اند که انسانها درباره کهکشان تصویر مى‏کردند.»(15)
تک بعدى کردن دین
راهکار دیگر جهت کوتاه کردن دست دین در حیات اجتماعى بشر، محصور کردن دین، تنها در حوزه فردى و معنوى مى‏باشد. در این نگاه، دین از هر گونه دخالت در حیات اجتماعى بشر کنار گذاشته مى‏شود و به یک ایمان فردى مبدل مى‏گردد. در این مسیر چند تحول فرو کاهنده به صورت توأمان در دین رخ مى‏دهد:
«ـ مستى و مغفول گذاردن حوزه حیات اجتماعى؛
ـ کوتاه آمدن از مطلق انگارى و قبول نوعى تعلیق در حقیقت و حقانیت؛
ـ پاى کشیدن از حوزه عقل و اندیشه و واگذاردن علم و فلسفه به حال خویش؛
ـ دست شستن از دواعى ایدئولوژیک؛
ـ برداشتن هر گونه تکلیف و تکلف از موالیان؛
ـ بریدن بند ناف اخلاف از بطن دین.»(16)
شخصى شدن دین
به دنبال تک بعدى شدن دین، گام بعدى در حذف دین این بود که در همان بعد معنوى و فردى هم، دین نمى‏تواند نسخه‏اى عام براى تمام افراد بشر بپیچد؛ بلکه دین یک امر کاملاً درونى و تنها یک تعلق خاطر کاملاً شخصى است که براى هر کس به طور خاصى تجلى مى‏یابد.
«با درونى و باطنى ساختن ایمان که توسط انجمن یاران یا کویکه‏ها دنبال مى‏شد فرد مسیحى به یک مؤمن «خود مرجع» بدل گردید.»(17)
بر این اساس دین به یک اعتقاد بدون تعلق و تنها به یک حادثه تفننى در فرد بدل مى‏گردد و از حداقل قابلیت تأثیر در فرد برخوردار مى‏شود.
«تفکر دینى متأخر، تمایل دارد که ایمان را در برابر دین قرار دهد و با تأکید بر ماهیت‏ایمان فى نفسه، از پرداختن به متعلّقِ ایمان بپرهیزد. خدا در حالتى، نجات بخش خواهد بود که احکام دینى از بیرون، ما را مقید نسازند؛ بلکه در درون به الهام و هدایت ما بپردازد.»(18)
زیمل، از این پدیده تحت عنوان «عرفان گرایى بى‏شکل و سیال» نام برده است و مى‏گوید، شکاف میان مسیحیت و چنین تعلق خاطرى که هر پیشینه تاریخى را انکار مى‏کند، روز به روز افزایش خواهد یافت، اعم از این که از نوع یکتا پرستى منعطف باشد یا همه خدایى و یا یک درون‏گرایى معنوى صرف و بدون هیچ دنباله اعتقادى خاص.(19)
عصرى کردن دین
راهکارهاى قبلى هیچ گونه دخل و تصرفى در ماهیت دین و تفسیر گزارهاى دینى نداشته؛ بلکه تنها محدوده دین را جهت عدم تعارض با سکولار شدن روابط انسانى، به حداقل رسانده‏بودند. ولى سه نظریه «عصرى کردن، بشرى ساختن و دنیوى کردن دین»، به دنبال به حاشیه راندن مذهب در جامعه نمى‏باشند؛ بلکه در صدد تقویت و هماهنگ‏سازى دین با روند ایجاد شده در زندگى بشر مدرن هستند.
در نظریه عصرى کردن، دین متناسب با زندگى مدرن تحلیل مى‏شود و همین امر باعث تهى شدن دین از جوهر اصیل خود مى‏گردد و هدف هم رمز زدایى از دین و منطبق سازى آن با دنیاى جدید است. از این رو امثال کیوپیت از ترک گفتن اسطوره‏ها و نمادها و یا بازخوانى آنها با نگاهى کاملاً عصرى، دنیایى، مادى و تحت اللفظى که منجر به تغییر بار معنایى آنها گردیده است، سخن مى‏گویند. او توصیه مى‏کند که اسطوره زدایى علاوه بر عقاید و آموزه‏ها، اخلاق را نیز در بر مى‏گیرد. خوب است کلیسا از این پس، هَمِّ خود را به جاى رستگارى اخروى، در مسیر صلح و خلع سلاح عمومى و حمایت از حقوق بشر صرف کند.(20)
بشرى ساختن دین
راهکار بعدى جهت هماهنگ کردن دین با شرایط فرهنگى ـ اجتماعى دنیاى امروز، طرح نظریه «بشرى بودن» دین چه از ناحیه ابلاغ و چه تداوم تاریخى آن، مى‏باشد.
بشرى بودن دین از ناحیه ابلاغ، بدین معناست که دین در مرحله ابلاغ، به بشر ابلاغ گردد و همین امر باعث تنزل معارف دینى مى‏شود؛ خصوصا بشر متأثر از فضاى اجتماعى و شرایط زمانى و مکانى خاص خود، تجربه خاصى از ناحیه ابلاغ پیدا مى‏کند. مخصوصا اگر دین اولیه توسط رسول آن دین تدوین نگردد و مانند دین مسیحیت شاگردان آن رسول، آن را ترویج و تدوین کرده باشند.
چهره دیگر بشرى شدن یک دین، در تداوم تاریخى آن دین است. یک دین پس از سپرى نمودن یک تاریخ، به دست پیروان خود، کم کم متحول مى‏شود و صورتى هماهنگ با شرایط زمانى و مکانى هر دوره را به خود مى‏گیرد. به تعبیر دیگر در این مدعا چنین فرضى است که درک و برداشت پیروان از یک دین، تابع معارف عمومى رایج در همان عصر مى‏باشد و بلکه متأخر از شرایط اجتماعى، وضع روحى و روانى هر فرد است.(21)
بر اساس این نگاه، دین صامت و لااقتضا است. و همین امر به پیروان آن اجازه مى‏دهد که هر کس متناسب با وضعیت و نیاز خود، از دین برداشتى بشرى داشته باشد.
دنیوى شدن دین
در کنار این تلاشها، مهمترین تلاش، ابداع دینى جدید به عنوان روح دنیاى مدرن بود. پروتستان و بهشت لوترى اگرچه جنبشى دینى بر علیه فساد کلیسایى و به طور مشخص بر علیه فروش غُرَف نهضت و تضمین پیشاپیش عفو و آمرزش الهى و... بود و هیچ‏گاه آرمان مستقیم خود را پیشرفت دنیا قرار نداد، ولى با تحولات بعدى و مخصوصا قرائت کالونى از پروتستان، دینى سراسر دنیوى گردید.
ماکس‏وبر، روشنتر و دقیقتر از هر کس، خدمت پروتستانتیزم به دنیاى جدید و مولود ویژه آن، یعنى «نظام سرمایه دارى» را تشریح کرده است. به نظر وبر آموزه‏هاى پروتستان همانند آموزه تقدیر، تلاش براى کشف و بروز نشانه‏هاى برگزیدگى و... زمینه مساعد رشد نظام سرمایه‏دارى و اقبال شدید به دنیا گردید.(22)
«خدمتى که پروتستانتیزم به نظام سرمایه دارى در دنیاى عرفى شده کرد، نه فقط از طریق رفع تحریم از کار مولِّد، ذمّ مصرف و رعایت انضباطى سخت در تولید و مصرف بود، بلکه با فردى کردن دیانت و تعطیل نمودن ابعاد مناسکى آن، مؤمنان را در برابر هجوم مکاتب و جریانات متشکل و قوى عرفى، تنها گذارد. آنها در حالى تشکل یابى، سازماندهى و پیوندهاى دینى را از میان برداشتند که این امور در بین جریانات عرف گرایانه خوبى حفظ و تقویت مى‏شد. به علاوه خاطره نه چندان خوشایند اقتدار مقدسى که کالون در طول یک ربع قرن در ژنو از خود به جا گذاشت در سرخوردگى مسیحیان از حکومتهاى الهى و رفتن به سوى تشکیل حکومتهاى سکولار بسیار مؤثر افتاد.»(23)
4 ـ عوامل دنیوى‏شدن در جهان غرب
فرایند دنیوى‏شدن در دنیاى مدرن مسیحى پس از دوران رنسانس متأثر از عوامل متعددى درونى و بیرونى مى‏باشد که در اینجا تنها به بعضى از عوامل مهم اشاره مى‏گردد.
آموزه‏هاى دینى مسیح
یکى از عوامل درونى جهت دنیوى‏شدن فرهنگ غرب، ماهیت آموزه‏هاى دین مسیح مى‏باشد. مسیحیت بر حسب آموزه‏هاى مضبوط و منقول از عیسى مسیح علیه‏السلام ، تعالیم رسولان، برداشت و تفسیرى که آباى کلیسا از آنها ارائه کردند، سراسر یک دین حداقلى است که دینِ آخرت‏گرایى مسیحى، میان «طبیعت و ماوراى طبیعت»، میان «انسان و خدا» و میان «عقل و ایمان» چنان تفاوت قائل مى‏شود که جز با فرق‏گذارى و ترک یکى به وصال دیگرى نمى‏توان رسید.
متّى در جدایى بین طبیعت و ماوراءالطبیعة، صراحتا مى‏گوید:
«نمى‏توان دو ارباب را خدمت کنى، باید فقط یکى از آنها را دوست داشته باشى و نسبت به آن وفادار بمانى.»(24)
آگوستین، مبتنى بر همین آموزه، تقابل سختى میان شهر خدا و شهر زمین و میان ساکنین «برگزیده» و «نفرین شده» این دو شهر بر قرار مى‏کند و با فاسد و شیطانى خواندن تمایلات طبیعى، کمال معنوى انسان را در ترک شهر خاکى و پیوستن به اهالى شهر معنوى در آسمان و سکنى گزیدن در ملکوت خداوند مى‏داند.(25)
همچنین دین مسیح، هرگز مدعى حضور در عرصه حکومت و سیاست نبوده است و دلیل آن، عدم وجود احکام اجتماعى در آیین مسیحیت است. در انجیل مى‏خوانیم که حضرت عیسى علیه‏السلام در پاسخ به سؤال سلاطین مبنى بر این که آیا تو پادشاه یهودى؟ فرمود:
«پادشاهى من از این جهان نیست، اگر پادشاهى من از این جهان مى‏بود خدام من جنگ مى‏کردند تا به یهود تسلیم نشوم، لکن پادشاهى من از این جهان نیست.»(26)
یا در جایى دیگر مى‏خوانیم:
«و اما عیسى چون دانست که مى‏خواهند بیایند و او را به زور پادشاه سازند، باز تنها به کوه بر آمد.»(27)
بنابراین بذرهاى جدایى دین از جامعه و حکومت توسط همین آموزه‏هاى دین مسیح در دنیاى مسیحیت برچیده شد.
«دین مسیح، مذهب را از حکومت تفکیک کرد و گفت که چون مذهب آسمانى با موجودات زمینى آمیخته نمى‏تواند شود، عیسى به مردم گفت: «آنچه از قیصر است به قیصر و آنچه از خداوند است به خداوند ادا کنید.» و تا آن زمان کسى به این صراحت خداوند و حکومت را از یکدیگر متمایز نشمرده بود.»(28)
عملکرد ناصواب آباى کلیسا
از دیگر عوامل درونى جهت دنیوى‏شدن فرهنگ مدرن، عملکرد ناصواب آباى کلیسا بود که به همین دلیل رفورماسیون در مغرب زمین از سوى بعضى از کشیشان درونى اتفاق افتاد. مارتین لوتر در رساله معروف خود، نودوپنج تز در انتقاد از اقدام کلیساى کاتولیک مبنى بر فروش عفو و بخشش را صادر و منتشر کرد. کلیساى کاتولیک با اقدامى بى‏سابقه شروع به فروش عفو و بخشش نمود؛ به این معنا که مسیحیان مى‏توانستند در ازاى مبلغى به کلیسا، عفو و بخشش الهى را از کلیسا (به نمایندگى از جانب خدا) خریدارى کنند و به این وسیله از کیفر مجازات گناهان خود رهایى یابند. اقدام دیگر کلیسا در همین راستا فروش غرفه‏هاى بهشت به مؤمنان و مسیحیان بود که این بار نیز در ازاى پرداخت مبلغى به کلیسا، مسیحیان مى‏توانستند غرفه مورد نظر خود در بهشت را از کلیسا خریدارى کنند. از دیگر مسائل تمامیت‏خواهى کلیسا، معصومیت پاپها و عارى بودن آنها از خطا، تجرد کشیشها و ممنوعیت ازدواج کشیشها و راهبه‏ها، عقیده به استحاله جوهرى؛ (یعنى این اعتقاد که نان و شراب مصرفى در آیین عشاى ربانى مسیحیان هنگام ورود به بدن شخص، تبدیل به جسم و خون عیسى مى‏گردد) فساد موجود در میان کلیسا و محافل مذهبى و... همه و همه از جمله مسائلى بود که باعث انزجار عموم مردم و روشنفکران از آباى کلیسا و دین تحریف شده مسیحیت گردید؛ و این امر تا آنجا پیش رفت که مذهب پروتستان که به گفته وبر روح نظام سرمایه‏دارى است شکل گرفت.
عقلانیت
از دیگر عوامل بیرونى دنیوى‏شدن، رشد عقلانیت در عصر مدرن بود که با توجه به تعارض درونى دین تحریف شده مسیحیت، فضاى بازى براى جولان عقل، پیش روى انسان مدرن قرار داد. از دید وبر رشد این عقلانیت لوازم زیر را به بار آورد:
«ـ بى‏اعتقادى به سنتها: روا داشتن تشکیک و تردید در باورداشت کهن؛
ـ بى‏اعتبارى شرایع دینى: اعتقاد به بى‏نیازى بشر از هدایت عملى آسمانى در ساخت و اداره جامعه خویش؛
ـ خودبسندگى انسان: کفایت عقل بشرى در حل مشکلات خودش؛
ـ بسندگى عقل: قبول حجیّت عقل و برهان در مسائل متنازع‏فیه؛
ـ اقتناع به نقش ابزارى عقل: انصراف از عقلِ حقیقتجو به عقل کارآمد.»(29)
وجود همین خصوصیات و ممیزات در عقلانیت باعث گردید تا به عامل مساعدى براى دنیوى‏شدنِ فرد، جامعه و علوم طبیعى بدل گردد.
افسون‏زدایى از دنیا، روى دیگر عقلانى شدن است که بر اساس آن هر رمزى گشوده مى‏گردد و دیگر تقدس رمزآلود در غالب عقاید، کشیشها، ابناى مقدس و... معنایى نخواهد داشت. افسون‏زدایى از معرفت هم، باعث قطع ارتباط آسمان و زمین، فیزیک و متافیزیک گردید و ضرورت دین تنها در عصر جاهلیت بشر و آن هم از سر ترس توجیه‏پذیر گردید.
مدرنیسم
گذشته از رشد عقلانیت ابزارى که از لحاظ نظرى، خودبسندگى انسان به عقل و بى‏اعتقادى به سنتها را به ارمغان آورد، از لحاظ اجتماعى و عینى هم، پیدایش مدرنیته و نظام سرمایه‏دارى در صورت‏بندیهاى مختلف ـ مخصوصا صورت مدرن آن ـ عملاً القاگر این معنا گردید که انسان در اداره امور زندگى خود هیچ‏گونه نیازى به هدایت عملى آسمانى ندارد. از این رو، از لوازم دنیاى مدرن و نظام سرمایه‏دارى حذف دین از دخالت در تمامى روابط انسانى اعم از فردى و اجتماعى مى‏باشد.
«فلیپ‏هاموند، معتقد است که عرفى شدن نتیجه اصول روندهاى صنعتى شدن، عقلانى شدن و شهرى شدن ـ که از شاخصه‏هاى اصلى مدرنیته مى‏باشند ـ بوده است. جیمسون نظام سرمایه‏دارى مدرن را که جهانى سراسر مادى پدید آورده است مسؤول مرگ دین مى‏داند. او مى‏گوید: کاپیتالیسم و عصر مدرن دورانى است که در آن شاهد انقراض امور مقدس هستیم؛ چراکه تحت تأثیر یک فرهنگ مادى تمام ارزشهاى معنوى از حیات جارى زایل مى‏شود.»(30)
بنابر اعتقاد استراک و فینک، در این باره که مدرنیته، علت اساسى باز نشسته کردن خدایان است، یک اتفاق نظر عمومى وجود دارد. ایده عرفى شدن همواره در ذیل چهارچوبهاى نظرى مدرنیسم مطرح شده است. بدین معنا که صنعتى شدن، شهرى شدن و عقلایى شدن امور، به عنوان عوامل کاهش نقش و حضور دین در جامعه به شمار رفته است.(31)

________________________________________
1 - کارشناس ارشد فلسفه، محقق و نویسنده.
2- لوکاس، تاریخ تمدن، ج 1، ص 498.
3 - براین ر. ویلسون، مقاله «جدا انگارى دین و دنیا» ترجمه دکتر مرتضى اسعدى، برگزیده مقالات دایرة‏المعارف دین «فرهنگ و دین»، هیأت مترجمان زیر نظر بهاء الدین خرمشاهى، ویراسته میرچاالیاده، طرح نو، تهران، چاپ اول، ص 124.
4- علیرضا شجاعى زند، عرفى شدن در تجربه مسیحى و اسلامى، ص 57.
5- همان، صص 103ـ31.
6- البته در راهى که پروتستانتیزم رفته است مى‏توان واژه «دین سکولار» را مطرح کرد، اگر چه سکولار در این همراهى، معنایى دیگر در فرد سکولار و یا جامعه سکولار افاده مى‏کند.
7- علیرضا شجاعى‏زند، پیشین، ص 117.
8- داریوش شایگان، آسیا در مقابل غرب، ص 54.
9- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 121.
10- لخنر، به نقل از سعید حجاریان، از شاهد قدسى تا شاهد بازارى، ص 77.
11- آلن تورن، نقد دمکراسى، ترجمه مرتضى مردیها، ص 39.
12- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 337.
13- رنه گنون، علم قدسى، علم ناسوتى، ترجمه سید محمد آوینى، نامه فرهنگ، ش 13.
14- بریت ویت (Brgith Waite)، به نقل از علیرضا پیروزمند، رابطه منطقى دین و علوم کاربردى، ص 108.
15- مک کویرى، تفکر دینى در قرن بیستم، ترجمه عباس شیخ شعاعى و محمد محمد رضایى، ص 301.
16- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 109.
17- دان کیوپیت، دریاى ایمان، ترجمه حسن کامشاد، ص 162.
18- همان، ص 318.
19- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 166.
20- دان کیوپیت، پیشین، صص 25ـ11.
21- همان، مقدمه کتاب.
22- ر.ک: ماکس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایه‏دارى، ترجمه عبدالمعبود انصارى.
23- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 327.
24- انجیل متّى، 6/12.
25- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 24.
26- انجیل یوحنا، 9/36.
27- انجیل یوحنا، 6/5.
28- فوتسل دوکولانژ، تمدن قدیم، ترجمه نصرالله فلسفى، ص 48.
29- همان، ص 135.
30- همان، ص 137.
31- علیرضا شجاعى‏زند، پیشین، ص 138.

 

تبلیغات