آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

واژه «جنگ‏» اگر چه ظاهرى زشت و دهشت‏آور دارد ولى در مواردى داراى بار ارزشى مثبت مى‏شود و هاله‏اى از تقدس به خود مى‏گیرد; چرا که در مواردى حیات انسان و هر موجود دیگرى از طریق جنگ با عوامل مخرب طبیعى یا انسانى دوام مى‏یابد . به همین جهت، قوانین و امور مربوط به آن، ذهن بشر را در ادوار مختلف تاریخ، به خود مشغول داشته است . در این میان، اسلام که دین جامعى است و براى تمامى شؤون فردى و اجتماعى انسان، پاسخى فراخور حال او دارد، به طور کامل و دقیق به این مساله پرداخته است . این مقاله، به تبیین نگاه کلى اسلام به جنگ و توضیح شرایط، مراحل، نتایج و برخى مسائل جانبى آن پرداخته است و شمه‏اى از تاریخ فتوحات اسلامى و نوآوریها و تاکتیکهاى مسلمانان را در عرصه جهاد، بیان مى‏دارد .

متن

فصل اول: مباحث کلى جنگ
1 - ماهیت جنگ
توسعه مفهوم جنگ
عمر جنگ به قدمت عمر جامعه و تاریخ است . این حقیقت غیرقابل انکار است و توسط ابن خلدون; جامعه شناس پیشگام عرب در مقدمه مشهورش، بیان گردیده است .
جنگ; تظاهر اولیه طبیعى هیجان و خشم براى انتقام و تلافى جمعى بود (3) و از قاعده قدیمى «قدرت حق است‏» نشات مى‏گرفت .
این قاعده حتى در بین اشخاص، قبل از تاسیس و ایجاد عدالت‏سازماندهى شده (دستگاه قضایى) در شکل جنگ خصوصى اعمال مى‏شد . همچنین جنگ پیش از ظهور دولتهاى جدید، بین قبایل متعدد در شکل جنگ قبیله‏اى شناخته شده بود، همچنان که جنگهاى قبیله‏اى ناشى از کینه‏هاى خانوادگى به کرات قبل از ظهور اسلام وجود داشت ولى به تدریج جنگهاى خصوصى و قبیله‏اى از بین رفت و جنگ در قلمرو روابط بین کشورها بین المللى گردید . با این وصف و با وجود یک تغییر خصوصیت، جنگ براى یک مدت مدیدى، به عنوان یک جنبه ضرورى روابط بین الملل باقى ماند . گستره تاریخ پر است از ثبت جنگها و روابط خصمانه . قاعده «قدرت حق است‏» به عنوان روش حل و فصل و تصفیه بین دولتها باقى مانده و ادامه یافت . این وضعیت در غرب تا آغاز دوران جدید ادامه یافت تا این که قرن هفدهم میلادى، «هوگو گروسیوس‏» در مقدمه کتاب مشهورش به نام «حقوق جنگ و صلح‏» تشریح نمود که چگونه ملتها در دنیاى مسیحى به دلایل اندک یا بدون هیچ دلیلى متوسل به سلاح شدند و هیچ احترامى براى حقوق الهى و بشرى قائل نبودند . وى، آنگاه به کشورها توصیه نمود که خود را ملزم به عدالت و حقوق طبیعى بدانند . او، این حقوق را به عنوان نداى عقل سلیم تعریف مى‏کند که نشان مى‏دهد یک عمل به وسیله خداوند خالق طبیعت; یا ممنوع شده است‏یا لازم . (4)
تکامل حقوق بین‏الملل، در پرتو مباحث‏حقوق بشر و حقوق بشر دوستانه تحقق مى‏یابد و تبلیغ و ترویج فرهنگ صلح و ضرورت حل و فصل مسالمت‏آمیز اختلافات بر اساس قواعد عدالت متعالى، از اصول پایه‏اى آن به شمار مى‏رود . (5) این تکامل از علماى حقوق بین الملل و دانشمندانى که پیرامون حقوق طبیعى و حقوق الهى و همچنین پیرامون تفاوت بین جنگهاى مشروع و نامشروع، نوشته‏هایى دارند، تاثیر پذیرفته است .
بنابراین، صلح به عنوان یک حالت عادى وایده‏آل (کمال مطلوب) روابط بین‏الملل تکامل یافت و جنگ در مقام تئورى و نظریه، تنها در شرایط کاملا خاص و در موارد بسیار استثنایى مجاز شمرده شد .
استثناى جنگ در دکترین و اندیشه اسلامى
ظهور اسلام، انقلاب عجیبى را در دنیاى اسلام و عرب ایجاد نمود، خصوصا اگر با عصر تاریخى آن مقایسه گردد . اسلام صلح را به عنوان ایده‏آل کامل اجتماعى معرفى نمود . جنگ به وسیله قواعد حقوقى الزامى که مبتنى است‏بر متون مقدس و اصول عادلانه، دقیقا تنظیم گردید .
نویسندگان مسلمان در مورد جزئیات مربوط به شرایط لازم جهت توجیه جنگ، داراى تالیفات فراوانى بودند . نوشته‏هاى آنان، آقاى «توماس اکویناس‏» و دیگر نویسندگان مسیحى قرون وسطى را که از آثار اسلامى آگاهى داشتند، تحت تاثیر قرار داد . (6)
بر اساس جهانى بودن شریعت اسلامى صلح به طور یکسان به مسلمانان و همه بشریت اعطا شده است . بنابراین، اسلام در بین اعراب یک نیروى متحدالشکل قوى ایجاد نمود که دست کم در تئورى، موجب از بین رفتن کینه‏ها و تعصبات قبلیه‏اى گردیده و یک التزام محکم نسبت‏به اخوت مذهبى بین همه اتباع کشور اسلامى ایجاد نمود . به اضافه، ویژگى جهانى اسلام یک احساسات سخت و مشتاقانه را براى حفظ مذهب و براى تبلیغ اخوت انسانى بین همه مردم و ملل توسعه داد .
در ارتباط با این اصول، توسعه اسلام با تبلیغ مسالمت‏آمیز آغاز شد . ابزار مطلوب چنین تبلیغى عبارت است از مواعظ مؤثر و متقاعد کننده که در آیات پرشمارى از قرآن کریم بیان گردیده است .
در آغاز، اسلام از این قاعده، بدون استثنا پیروى نمود . اسلام، آزادى مذهب را در اندیشه و عمل اعمال نمود .
ولى یک دهه پس از ظهور اسلام، آزار و اذیت‏به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و اصحاب نخستین آن حضرت و پیروانش شدت گرفت . به منظور اجتناب از این آزار و اذیت، آنان صبورانه از مکه به مدینه هجرت نمودند . این سفر که هجرت نامیده مى‏شود در سال 622 میلادى صورت گرفت .
در آن زمان، مسلمانان هیچ ابزارى به جز جنگ براى دفاع از دین جهت مقابله با فشار و اذیت نداشتند، ازاین‏رو جنگ مقدس که جهاد نامیده مى‏شود، براى ایجاد و حفظ آزادى مذهب مجاز گردید .
جنگ در عمل
یکى از مسائل بسیار مهم این است که تفاوتى را که بین تئورى و عمل در اعمال قواعد جنگ در تاریخ اسلامى وجود دارد تکرار و تاکید نماییم . این چنین تفاوتى در تاریخ بسیارى از ملل یافت مى‏شود . در تئورى و اندیشه، اسلام صلح را به عنوان یک قضیه بدیهى و ضرورى ترویج مى‏کند . مطابق قرآن کریم و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله صلح، حالت عادى است و جنگ صرفا یک حالت استثنایى . آیات بسیارى از قرآن کریم از صلح سخن مى‏گویند که در آینده، پاره‏اى از آنها را در ارتباط با جهاد و جنگ مشروع نقل خواهیم کرد .
تئورى بر صلح تاکید مى‏ورزد . حقوقدانان و فقها قواعد تفصیلى جهاد را توسعه داده‏اند . ولى بعدها عمل حکام مسلمان، قواعدى بر آنها افزود که هماهنگ با دکترین و اندیشه اصلى اسلام نیست . این عملکرد به نحوى بود که بعضى از جنگهاى آنان را همانند جنگهاى غیر اسلامى مى‏کرد .
عملکرد توسل به جنگ، نه تنها بر اساس تئورى به عنوان وسیله دفاع مشروع بلکه گاهى مغایر با تئورى، یا تحت نفوذ یک اشتیاق مبالغه‏آمیز براى توسعه مذهب و یا تحت تاثیر دیگر انگیزه‏هاى سیاسى; هرگز مفسر کاملى براى قواعد ایده‏آل نبوده است .
2 - جهاد یا جنگ مشروع
ویژگى جهاد
جهاد به عنوان ابزارى براى حفظ مسلمانان در مقابل ظلم، تعبیه شده و به عنوان جنگى مشروع به منظور دفاع از مذهب و نظم عمومى و جلوگیرى از تجاوز و بى عدالتى توسعه یافته است . جهاد همیشه خصوصیت جنگ نگه دارنده، دفاعى، تادیبى و بازدارنده را داشته است و هرگز به عنوان یک اقدام متجاوزانه تلقى نشده است . جهاد از فعل «جاهد» و از نظر لغوى به معنى ستیزه و جنگ افراطى و شدید است و در اصطلاح حقوقى، به عنوان جنگ ومبارزه در راه خدا با همه ابزارها از جمله بیان، جان و مال تعریف شده است . (7)
توجیه حقوقى
وظیفه جهاد در موارد مجاز، مبتنى بر بسیارى از آیات قرآنى است و آیات زیر در این رابطه است: (8)
«کتب علیکم القتال و هو کره لکم‏» (9) ; یعنى: حکم جهاد براى شما مقرر گردید و حال آن که بر شما ناگوار و مکروه است
«و قاتلوا فى سبیل الله ...» (10) ; یعنى: در راه خدا جهاد کنید ...
«و جاهدوا فى‏الله حق جهاده‏» (11) ; یعنى: براى خدا، حق جهاد را در راه او به جاى آورید .
«انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فى سبیل الله ...» (12) ; یعنى: براى جنگ با کافران سبک بار و مجهز بیرون روید و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید ...
«... فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم ...» (13) ; یعنى: ... مشرکان را هر جا بیابید به قتل برسانید ...
این نوع از جنگ مقدس با توجیه حقوقى و هدف اصیل آن مورد تشویق قرآن کریم و سنت قرار گرفته است . در قرآن کریم، پاداش انجام این وظیفه، شهادت و سکونت ابدى در بهشت عنوان شده است; آنچنان که در آیات ذیل توصیف گردیده است:
«ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون ...» (14)
یعنى: خداوند جان و مال مؤمنین را به بهاى بهشت‏خریدارى کرده است، آنان در راه خدا جهاد مى‏کنند و مى‏کشند و کشته مى‏شوند ...
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون‏» (15) ;
یعنى: کشتگان درراه خدا را مرده مپندارید، بلکه آنان زنده‏اند و در نزد خداوند، متنعم .
همچنین سنت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله تکلیف جهاد را در بین اقدامات اولیه قابل تمجید به ترتیب زیر طبقه‏بندى مى‏کند:
نماز در وقت آن، سپس تواضع نسبت‏به پدر و مادر، آنگاه جهاد در راه خدا . (16)
روایت دیگرى مى‏فرماید: بهشت زیر سایه شمشیر است . (17)
تکلیف جمعى (واجب کفایى)
برخلاف دیدگاه بسیار تند و خشن فرقه خوارج که جهاد را اصل ششم اسلام مى‏دانست، نظر مشهور در بین مکاتب اهل سنت، بویژه مکتب حنفى، این است که جهاد، تنها یک تکلیف جمعى (واجب کفایى) است . (18)
و این بدان معناست که جهاد بر همه مسلمانان واجب نیست، بلکه این تکلیف، با انجام تعداد کافى از مؤمنین، انجام شده تلقى مى‏گردد . در حمایت از این دیدگاه، فقیهان به رویه سنتى پیامبر صلى الله علیه و آله و آیه قرآنى زیر استناد مى‏کنند:
«و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفرمن کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون‏» (19)
نباید مؤمنان همگى به منظور جنگ بیرون روند . چرا از هر طایفه‏اى جمعى براى جنگ و گروهى براى تفقه مهیا نباشند و قوم خود را انذار نکنند وقتى که به آنان مراجعه مى‏کنند، تا شاید از نافرمانى خدا حذر کنند . (20)
اگر تکلیف جهاد بوسیله تعداد کافى مؤمنان امتثال نشود، آنگاه به یک وظیفه فردى (واجب عینى) تبدیل مى‏شود که باید توسط هر مسلمان مکلفى به جاى آورده شود . همه مردان و پسران بالغ که از جهت جسمى و مالى توان دارند، در این ارتباط اشخاصى مسؤول و مکلف تلقى مى‏شوند .
معافیتها
اشخاصى که از جهت جسمى یا مالى ناتوانند، بچه‏ها، نابینایان، افراد لنگ، مریض و اشخاص بسیار فقیر ازتکلیف جهاد، معذور ومعاف هستند . (21) معافیت این دسته درآیات قرآنى زیر ذکر شده است:
«لیس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا الله و رسوله ...» (22)
یعنى: بر ناتوانان و بیماران و فقیران که خرج سفر و نفقه عیال خود را ندارند تکلیف جهاد نیست، هرگاه آنها هم به راه رضاى خدا و رسول، خلق را نصیحت کنند .
«لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المریض حرج ...» (23)
یعنى: بر نابینایان و لنگان و بیماران باکى نیست (که به جهاد نروند) ...
همچنین زنان از خدمت نظامى معاف هستند; (24) بر اساس گفتار پیامبر صلى الله علیه و آله که مى‏فرماید:
«جهاد شما (زنان) حج است، (25) براى آنان حج، جایگزین جهاد است . ولى زنان و بچه‏ها مى‏توانند در مورد جهاد توده‏اى به نحو واجب عینى به جنگ بشتابند، حتى بدون اجازه شوهران یا پدرانشان .» (26)
بعضى از فقیهان مردان دانشمندى را که در کشورشان بى‏نظیرند، به لیست اشخاص معاف از جنگ افزوده‏اند . دلیل آن، خوف از دست رفتنشان در جنگ است . (27)
3 - انواع جهاد یا جنگ عادلانه (مشروع)
اسباب توجیه کننده جنگ
ابن خلدون; جامعه‏شناس مشهور عرب، انتقام را هدف همه جنگها مى‏داند . این انتقام با چهار نوع انگیزه که بر اساس آنها جنگها، طبقه‏بندى مى‏شوند، تحریک و برانگیخته مى‏شود . این چهار انگیزه عبارتند از: 1 - حسادت و رقابت، همانند کینه‏هاى قبیله‏اى; 2 - تجاوز، همچون جنگهاى بین ملل غیر متمدن; 3 - حمیت و غیرت براى راه خدا و مذهب، آنچنان که در جنگ مقدس (جهاد) وجود دارد . 4 - ابزارى براى حفظ نظم کشور همچون جنگهاى تادیبى و بازدارنده بر علیه شورشیان و باغیان . (28) تنها دو نوع اخیر آن بنابه نظریه ابن خلدون مشروع و عادلانه و قانونى هستند . مفید است تکرار کنیم و تاکید ورزیم که جنگ در حقوق اسلامى، آنچنان که در قرآن کریم وضع گردیده است وظیفه‏اى تنفرآمیز است . بنابراین، جنگ تنها یک موقعیت و وضعیت استثنایى است . از این رو، اشتباه است که همانند بعضى از فقهاى مسلمان یا نویسندگان مدرن ادعا کنیم که جنگ، یک شرط و حالت عادى و دائمى در روابط بین الملل است . (29)
در بحث نظرى، جنگ تنها در صورت ضرورت کامل و مطابق شرایط دقیق، مشروع و مجاز است . اسباب و عللى که جنگ را توجیه مى‏کنند ممکن است، تحت عناوین ذیل طبقه بندى گردند: حفظ آزادى مذهب، دفاع در مقابل تجاوز، بازداشتن و جلوگیرى از بى‏عدالتى و ظلم و حفظ نظم اجتماعى (عمومى) .
بر اساس این اسباب و علل، جنگها نیز توسط فقها، در چهار دسته، منظم و مرتب شده‏اند که هر کدام از آنها شایسته توضیح و تشریح خاصى است .
حفظ آزادى مذهب
همان طور که پیشتر توضیح دادیم، آزادى مذهب یکى از حقوق اساسى است که مورد احترام و حمایت‏حقوق اسلام است . قاعده طلایى در این ارتباط، در آیه ذیل متبلور است:
«لا اکراه فى الدین‏» (30) ; یعنى: هیچ اجبارى در دین نیست .
این قاعده که در باره رفتار مسلمانان با غیر مسلمانان، خطاب به مسلمانان، تشریع شده است، تلویحا بیان مى‏کند که مسلمانان مجازند در دفاع از مذهب و نیز در تامین آزادى مذهب و آیینهاى عبادى براى دیگران، به جنگ برخیزند .
آیات زیر، در این ارتباط قابل ذکر هستند:
1 - «و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین لله ...» (31) ; یعنى: و با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد در زمین نماند و . . و همه را آیین الهى باشد .
2 - «لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین . انما ینهیکم الله عن الذین قاتلوکم فى الدین و اخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على اخراجکم ان تولوهم ...» (32)
یعنى: خداوند شما را نهى نمى‏کند از اینکه با آن کسانى که با شما در دین پیکار نکرده و شما را از دیارتان آواره نکرده‏اند نیک رفتارى و دادگرى کنید; چه آنکه خداوند دادگران را دوست مى‏دارد . تنها خداوند شما را نهى مى‏کند از اینکه با کسانى که با شما در امر دین مقاتله کردند و شما را از دیارتان بیرون راندند و بر اخراج شما به یکدیگر کمک کردند، سستى اختیار کنید .
3 - «... و لولا دفع الله الناس بعضم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا و لینصرن الله من ینصره ...» (33)
یعنى: و اگر خدا (رخصت جنگ ندهد و) دفع شر بعضى از مردم را به بعض دیگر نکند همانا صومعه‏ها و دیر و کنشت‏ها و مساجدى که در آن نماز و ذکر خدا بسیار مى‏شود همه خراب و ویران مى‏شد و هر که خدا را یارى کند البته خدا او را یارى خواهد کرد ...
مساجد همانند معابد غیرمسلمانان که در آیه فوق الذکر قبل از مسجد ذکر گردیده است، مستحق حفاظت و حمایت هستند . در چنین مواردى جنگ مجاز است; چون دفاع از راه خدا و مکانى است که یاد خدا در آن بسیار برده مى‏شود . این توضیح نمونه‏اى از وسعت دید اسلامى در مورد تسامح و تساهل مذهبى و ضمانت اجراى مؤثر آزادى مذهبى است .
جنگ مشروع نیست مگر در جایى که براى امنیت اسلام و حفظ مذهب اسلامى و دیگر مذاهب الهى ضرورى باشد . در مقام تئورى، اسلام نمى‏تواند با شمشیر توسعه و گسترش یافته باشد، آنچنان که به اشتباه و خطا و به وسیله پاره‏اى از مستشرقین و مورخین ادعا شده است . جهاد و پیکار بزرگ، در دکترین اسلامى عبارت است از دعوت به اسلام به وسیله قرآن مجید، نه به زور شمشیر . این مطلب با آیه ذیل اثبات مى‏گردد:
«فلا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا ...» (34) ; یعنى: پس تو هرگز تابع کافران مباش و با آنها سخت جهاد کن .
به عبارت دیگر، مى‏توان جهاد واقعى را، جهاد بزرگ به وسیله اعتقاداتى دانست که مبتنى بر مباحثه‏هاى حکیمانه و مسالمت‏آمیز است و هرگز با تهدید، اجبار یا جنگ متجاوزانه نبوده است .
دفاع در مقابل تجاوز
دفاع مشروع در حقوق داخلى و حقوق بین المللى، یک حق شناخته شده است . این حق، اساس و مبناى جنگهاى تدافعى است که در حقوق اسلامى مورد قبول واقع شده و در بسیارى از آیات مبین قرآنى; همچون آیات زیر بیان گردیده است:
«و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین ... و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین لله فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمین ... و الحرمات قصاص فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقین‏» (35)
یعنى: در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنى شما برخیزند جهاد کنید . لکن ستمکار نباشید خدا ستمگر را دوست ندارد ... با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روى زمین برطرف شود و همه را آیین دین خدا باشد و اگر از فتنه و جنگ دست کشیدند (با آنها به عدالت رفتار کنید که) ستم جز بر ستمکاران روا نیست ... هر کس به جور و ستمکارى شما اقدام کند با او مقابله به مثل کنید و از خدا بترسید و بدانید که خداوند با تقواپیشگان است .
«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر . الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله ...» (36)
یعنى: رخصت (جنگ با دشمنان) به جنگجویان اسلام داده شد; زیرا آنان از دشمن، سخت‏ستم کشیدند و خداوند بر یارى آنها قادر است . آن مؤمنانى که (به ظلم کفار) به ناحق از خانه‏هاشان آواره شده و جز آن که مى‏گفتند: پروردگار ما خداى یکتاست (هیچ جرم دیگرى نداشتند).
جلوگیرى و بازداشتن ظلم و بى عدالتى
حیات اجتماعى (چه در بین افراد و چه در میان قبایل یا کشورها) مبتنى است‏بر عدالت و همکارى در دست‏یابى به آن هدف و جلوگیرى از ظلم . قرآن کریم بشریت را به اجراى این تکلیف در دستور و فرمان عمومى زیر (که در فصل پیش نیز نقل گردید) ترغیب و تشویق مى‏کند:
«تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ...» (37) ; یعنى: همدیگر را در نیکوکارى و تقوى یارى کنید نه بر گناه و ستمکارى ...
دیگر توضیحات قرآنى این همکارى، در پیکار با بى‏عدالتى، آیات زیر هستند:
«و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین 2یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها ...» (38)
یعنى: چرا در راه خدا جهاد نمى‏کنید در حالى که جمعى ناتوان از مرد و زن و کودک که در مکه اسیر ظلم کفارند مى‏گویند: بار خدایا ما را از این شهرى که مردمش ستمکارند بیرون آور ...
«... و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ...» (39) ; یعنى: اگر خداوند شر بعضى را با برخى دیگر از مردم، دفع نمى‏کرد، فساد روى زمین را فرا مى‏گرفت ...
این تعهد همکارى در جنگ و پیکار بر علیه ظلم و بى عدالتى، نتیجه اخوت بشرى و وحدت منافع و مسؤولیت اجتماعى است که در بشریت وجود دارد . هر ظلمى که علیه یک انسان صورت مى‏گیرد مانند آن است که بر تمامى بشریت واقع شده است . قرآن کریم این وحدت منافع و مسؤولیت را با معادله زیر، تبیین مى‏فرماید:
«... من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا ...» (40)
یعنى: هر کس نفسى را بدون حق قصاص و یا بى آن که فساد و فتنه‏اى در روى زمین کند، بکشد مثل آن است که همه مردم را کشته و هر کسى، نفسى را حیات بخشد مانند آن است که به همه مردم حیات داده است ...
هر مسلمانى نه تنها ملزم به همکارى در جلوگیرى از بى‏عدالتى است‏بلکه ملزم است‏براى جلوگیرى از اعمال خلاف و غیرقانونى همکارى نماید . از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل است که فرمود:
«هر کس از شما عمل قابل سرزنشى را ببیند موظف است آن را با دستانش تغییر دهد، اگر قادر نبود با زبانش، اگر نتوانست‏با قلبش که این ضعیف‏ترین مرحله ایمان است .» (41)
جنگ در دفاع از عدالت و جلوگیرى از بى عدالتى، نه تنها در موارد تجاوز یا ظلم به یک کشور اسلامى مجاز است، بلکه اگر کمک به یک ملت مظلوم، هر چند غیر مسلمان اقتضاى جنگ را داشته باشد نیز مباح و جایز است . این چنین کمک و مساعدتى، اگر مبتنى بر معاهده مساعدت طرفینى باشد، ضرورى و لازم مى‏گردد . آیاتى از قرآن کریم در حمایت از اصل حرمت چنین معاهداتى نازل شده است . (42) (43)
حفظ نظم اجتماعى
جنگ به طور کلى تعارض بین کشورهاست . گاهى خشونتى غیر از جنگ ولى شبیه آن، به منظور حفظ نظم اجتماعى به وسیله یک کشور در قلمرو سرزمین آن به کار گرفته مى‏شود .
بنابراین، مواردى وجود دارد; یعنى شورش (بغى)، راهزنى (قطع الطریق) و ارتداد که فقهاى مسلمان پیرامون آنها تحت عنوان سیر و جهاد بحث نموده‏اند; زیرا گاهى خطر جدى براى کشور ایجاد مى‏کنند، در نتیجه ضرورى است که با اقدامات خشونت‏آمیز متوقف شوند . تحت این شرایط، مجازات آنها مشکل جنگ تادیبى و بازدارنده را پیدا مى‏کند .
در حقیقت این اقدامات، جرایم بر علیه مذهب و امنیت کشور محسوب مى‏شوند که به حقوق جزاى داخلى مربوط مى‏شود . به همین جهت‏بحث‏بسیار مختصرى در مورد این جرایم، در این متن کافى خواهد بود . (44)
1 - شورش (بغى)
بغى، از جهت لغوى به معنى بى عدالتى و ظلم است و از جهت‏حقوقى به خروج از حاکمیت امام (رئیس کشور) به وسیله شورشیان و مخالفان مدعى حق حاکمیت، تعریف مى‏شود و مقاومت واقعى در قبال حاکمیت و اقتدار قانونى محسوب مى‏گردد و همه نمودهاى بغى و شورش، فتنه و نفاق و مخالفت را شامل مى‏گردد . (45)
ضمانت اجراى مقابله با اهل بغى در آیه زیر بیان گردیده است:
«و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى‏ء الى امر الله فان فائت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین‏» (46)
یعنى: و اگر دو طایفه از اهل ایمان با هم به قتال برخیزند، شما مؤمنان بین آنان صلح برقرار کنید . و اگر یک قوم بر دیگرى ظلم نمود با طایفه ظالم قتال کنید تا به فرمان خدا باز آید، پس هرگاه به حکم حق برگشت، با حفظ عدالت میان آنها صلح برقرار سازید و همیشه عدالت ورزید که خداوند اهل عدل را دوست دارد .
به عبارت دیگر، امام تلاش مى‏کند ابتداءا با اقدامات و ابزار مسالمت‏آمیز با باغیان و مخالفان رفتار کند تا آنان را متقاعد سازد که به حصار جامعه در آیند و با قانون منطبق گردند و به آن گردن نهند . اگر آنان از تسلیم شدن امتناع ورزند و یا متوسل به شونت‏شوند، آنگاه جنگ تادیبى و بازدارنده علیه آنان مجاز خواهد بود .
طى ایام مخالفت، اموال باغیان در معرض مصادره است ولى بعد از تسلیم شدن، به آنان مسترد مى‏شود . این شیوه در بردارنده تدبیر و اصلاح است . علاوه بر آن که قدرت و نیروى عمومى را به نمایش مى‏گذارد .
2 - راهزنى (قطع الطریق)
این جرم را معمولا سرقت‏بزرگ مى‏نامند . این جرم، زمانى محقق مى‏شود که یک شخص یا اشخاص متعدد متحد با هم، با کمین کردن در بزرگراهها و یا به نمایش گذاشتن سلاح، قصد غارت، قتل و یا ارعاب مردم مى‏کنند .
این جرم، ممکن است در شهر یا خارج شهر انجام شود اما غالبا در خارج شهر صورت مى‏گیرد . (47)
این چنین راهزنانى، شبیه دشمنان جنگجو (محارب) هستند و به همین دلیل، مستحق مجازات سخت و شدیدى هستند که در آیه کریمه زیر مشخص گردیده است:
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزى فى الدنیا و لهم فى الاخرة عذاب عظیم . الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم . » (48)
یعنى: مجازات آنان که با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته‏اند و تلاش مى‏کنند زمین را به فساد بکشانند، این است که کشته شوند یا به صلیب زده شوند و یا دست و پاى آنان به عکس یکدیگر بریده شود و یا نفى بلد شوند . این ذلت آنان در این دنیاست و در سراى آخرت عذابى بزرگ منتظر آنان است . مگر کسانى از آنان که قبل از این که بر آنان قدرت بیابید توبه کنند، پس بدانید که خداوند بخشنده و مهربان است .
فقها در تفسیر این آیه، اختلاف نموده‏اند ولى بر اساس نظر مشهور، جزاى قتل; سر بریدن است، جزاى غارت تنها; قطع دست و پا، جزاى قتل همراه با غارت; سر بریدن و به صلیب کشیدن و جزاى ماندن در بزرگراهها و ارعاب و اخافه مردم; تبعید (نفى بلد) است . (49)
3 - ارتداد
ارتداد; یعنى ترک اسلام که مسلمانى از روى اختیار مرتکب آن شود، اعم از آن که لفظا از اسلام برگردد یا عملا رویگردانى خود را نشان دهد . شخص مرتد، نخست‏به بازگشت‏به اسلام دعوت مى‏شود . اگر بازنگردد بر اساس نظر مشهور مذهب حنفى در معرض مجازات اعدام خواهد بود . اساس این حکم روایتى از پیامبر صلى الله علیه و آله است که فرموده است: «هر آن کس که مذهب خویش را تغییر دهد، باید کشته شود .» (50)
ولى این مجازات، در مورد زنان اعمال نمى‏گردد و این نظر ابو حنیفه است . علاوه بر آن که برخى از نویسندگان، این روایت را که جزء اخبار آحاد بوده و تنها به وسیله یک راوى نقل شده است، مورد تردید قرار داده‏اند، بویژه آن که این روایت، مغایر با آیه‏اى از قرآن کریم است که پیشتر نیز نقل کردیم:
«لا اکراه فى الدین‏» (51)
ابن طلحه عقیده دارد که هیچ منبع و مرجع موثق و قابل اعتمادى، نمونه‏اى را گزارش نکرده است که در آن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مجازات مرگ را نسبت‏به یک مرتد اعمال فرموده باشد . (52)
لیکن اگر ارتداد، جمعى و همراه با جدایى و ترک دین و روى آوردن به دشمن صورت گیرد، آنگاه به معناى اعلان جنگ خواهد بود . در چنین موردى، ارتداد به منزله بغى و فتنه خواهد بود که در اصطلاح قرآن، بدتر و شدیدتر از قتل است . (53)
مثالى که براى این صورت ذکر مى‏کنند، جدایى جمعى از بزرگان قبایل اعراب، بعد از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است که خلیفه اول; ابوبکر بر علیه آنان جنگ آغاز نمود و مجددا نظم را در شبه جزیره عربستان برقرار کرد . (54)
فصل دوم: اقدامات خصمانه
1 - آغاز جنگ
اعلامیه جنگ
چون جنگ یک اقدام جدى و مهم یک کشور است، صدور اعلامیه جنگ، عموما بر عهده بالاترین مقام مسؤول در کشور است . جدیدترین قوانین اساسى به اضافه رویه مسلم بین المللى این قدرت و اختیار را به رئیس قوه مجریه واگذار کرده‏اند که یا با موافقت قوه مقننه حکومت و یا بدون موافقت آن اقدام کند . به همین ترتیب، در حقوق اسلامى تنها خلیفه یا امام، اختیار اعلام جهاد دارد . وى مى‏تواند این اختیار را به یک وزیر و یا رئیس ارتش واگذار نماید . این چنین تفویضى که در هر زمان قابل پس گرفتن است، ممکن است عمومى و یا اختصاصى باشد . (55)
اخطار: در دنیاى جدید، همانند حقوق اسلامى جنگ بخودى خود هدف نیست . بلکه تنها وسیله‏اى است‏براى دستیابى به هدف معینى; همچون اجراى یک حق، تحصیل یک خواسته، پایان دادن به یک تجاوز و یا جبران یک اشتباه .
به همین جهت، بسیارى از نویسندگان حقوق بین الملل نوین، بر ضرورت ارسال اخطار و ابلاغ در شکل التیماتوم، یا بیانیه اصرار مى‏ورزند ولى در عمل، بسیارى از جنگها بدون هیچ گونه اخطارى شروع شدند .
تاریخ آغاز جنگ ممکن است در اخطار رسمى مشخص گردد . در غیر این صورت از اولین اقدام یا خصومت، محاسبه مى‏شود .
بر اساس حقوق اسلامى، ملاحظه کردید که جنگ متجاوزانه ممنوع است و تنها جنگ در موارد زیر مجاز است:
1 - جنگ تادیبى به منظور جلوگیرى از شورش (بغى) و فتنه .
2 - جنگ دفاعى محض، براى دفع تجاوز .
3 - جنگ بازدارنده به منظور دفع هر خطرى نسبت‏به کل کشور یا نسبت‏به مذهب و آزادى مذهبى و اماکن عبادى .
4 - جنگ به علت همدردى، خصوصا با ملت دوست و متحد (هر چند غیر مسلمان) به منظور دفع تجاوز ظلم و بى عدالتى از آنان .
به استثناى جنگهاى تادیبى و کاملا دفاعى، هرگاه ابلاغ ممکن نباشد، یک اعلامیه جنگ باید مسبوق به یک هشدارى باشد که به دشمن ارسال مى‏گردد، مگر در جنگهاى مذهبى که این هشدار به منزله دعوت به اسلام تلقى مى‏گردد . این نظر مشهور است که اکثریت فقها آن را پذیرفته‏اند، هر چند بر اساس دیدگاه بعضى از فقها، جزئیات قابل بحثى وجود دارد . (56)
ابلاغ و اخطار در مورد جنگ مذهبى به منزله دعوت به اسلام است . اخطار به عنوان یک گام مقدماتى و به عنوان تلاشى در نیل به هدف مورد نظر (با شیوه‏هاى مسالمت‏آمیزى که بدون آن آتش افروختن موجه نیست) ضرورى است . در حمایت از این تکلیف، آیات قرآنى زیر شواهد مناسبى هستند (57) :
«فلذلک فادع ...» (58) ; یعنى: بدین سبب اى رسول! تو همه را به دین اسلام و توحید دعوت کن ...
«ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ...» (59)
یعنى: اى رسول ما! خلق را به حکمت و برهان و موعظه نیکو به راه خدا دعوت کن و با بهترین روش با اهل جدل مناظر کن ...
«... و ما على الرسول الا البلاغ المبین‏» (60) ; یعنى: و بر رسول جز آن که به آشکار تبلیغ رسالت کند، تکلیفى نیست .
«... و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا» (61) ; یعنى: ... و ما تا رسولى نفرستیم و بر خلق اتمام حجت نکنیم، هرگز کسى را عذاب نخواهیم کرد .
علاوه بر آیات، سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و عملکرد خلفاى اولیه بر این قاعده دلالت مى‏کند . در بسیارى موارد، جنگ بوسیله مذاکرات و معاهدات صلح دفع گردید . این چنین سیره و عملکردى مؤید همان سیاست اسلام است که به امام اجازه مى‏دهد علیه دشمنان اجنبى غیرمسلمان اعلان جنگ کند ولى تنها به منظور حفظ مذهب و هنگامى که جلوگیرى از شر، به شیوه‏اى دیگر، ممکن نیست . (62)
آثار و نتایج
در حقوق بین‏الملل نوین، اعلام جنگ، نتیجه فسخ یا تعلیق معاهدات معینى است که با حالت جنگ سازگار نیستند و نیز خاتمه تمامى روابط غیرخصمانه بین اتباع کشورهاى متخاصم را به دنبال دارد .
در حقوق اسلامى همانگونه که قبلا یادآور شدیم، احترام معاهدات، نقض آنها را به منزله خیانت محسوب مى‏نماید ولى در مواردى که نقض یک معاهده، موجه است، اعلان جنگ، ضرورتا فسخ این چنین معاهداتى را به دنبال خواهد داشت . همچنین آغاز جنگ موجب مى‏شود اتباع غیر مسلمان کشور متخاصم، دشمن تلقى شوند و از این رو همه معاملات با آنها غیرقانونى مى‏گردد .
در فصل پیشین، وضعیت مسلمانان را در سرزمین دشمن و نیز اتباع دشمن را در سرزمین اسلامى توضیح داده‏ایم و نیز وثیقه تامین (امان) و شرط قانونى را در همه موارد مطالعه کردیم .
تنها یک نکته باقى مى‏ماند و آن این که بر اساس حقوق اسلامى، اثر و نتیجه اعلان یا دعوت به اسلام این است که به غیر مسلمانان، حق انتخاب قبول دعوت به اسلام یا پیکار و جنگ را مى‏دهد . کفار اهل کتاب انتخاب سومى نیز دارند که قرارداد ذمه نامیده مى‏شود . این عقد ذمه به آنان، حق اقامت دائمى و بهره‏مندى از حمایت قانونى، در عوض پرداخت مبلغى که جزیه نام دارد، مى‏دهد . (63)
با کافر ذمى همانند اتباع مسلمان رفتار مى‏شود و این حکم با یک روایت پیامبر صلى الله علیه و آله ثابت مى‏شود که فرموده است:
«اگر اهل کتاب عقد ذمه را پذیرفتند، آنگاه به آنان اطلاع دهید که از همه حقوقى که مسلمانان بهره‏مندند آنان نیز بهره‏مندند و همانند مسلمانان از حمایت‏برخوردارند .» (64)
2 - روش‏هاى جنگ
سلاح
حقوق بین الملل نوین، قواعد و مقرراتى را در ارتباط با روشهاى جنگ و وسائل ارتکاب اقدامات خصمانه وضع نموده است . معاهدات بین المللى، کاربرد سلاحهاى معینى از قبیل گلوله‏هاى با تخریب وسیع، و گازهاى سمى و خفه کننده را منع مى‏کند و استفاده از ابزارهاى معین تخریبى دیگر را تنظیم مى‏نماید .
این چنین مقرراتى، غالبا نقض مى‏گردد; چه آن که در ماهیت جنگ، خشونت و تخریب جلوه‏گر است . به اضافه این موضوع، با اختراع سلاحهاى جدید داراى قدرت تخریبى مهیب همچون بمبهاى اتمى و هیدروژنى، راکتها و موشکهاى دور برد، که مشکلات غیرقابل حلى را ایجاد کرده است، بسیار پیچیده‏تر مى‏گردد .
هر چند این مشکلات و مسائل در زمانهاى باستان شناخته شده بود ولى موضوع روش جنگ، توجه نویسندگان مسلمان را به خود جلب کرد . سلاحها و ابزار مورد استفاده در جنگ عبارت بود از: نیزه، تیر کمان، شمشیر، سپر و منجنیق واستفاده از خندق و حصار در مخاصمات طولانى مجاز بود . (65)
ارتش و سازمان دریایى
اداره نظامى (دیوان) به عنوان یک بخش مستقل حکومت، به دستور خلیفه دوم; عمر در سال 20 هجرى قمرى (641 میلادى) تاسیس گردید .
بعدها فتوحات اسلامى منجر به جهاد دریایى شد . بویژه در عصر حکومت‏خلیفه معاویة «قیادة الاساطیل‏» به عنوان یک اداره مستقل تحت اقتدار فرمانده ارتش (صاحب السیف دارنده شمشیر) در پادشاهى مغرب و آفریقا ایجاد گردید . رئیس، امیرالبحر (فرمانده نیروى دریایى) نامیده مى‏شد که اصطلاح اروپایى ادمیرال (Admiral) از آن اقتباس شده است .
یک زرادخانه مشهورى که دار الصناعة (66) نامیده مى‏شد در تونس بنیان نهاده شد که از آنجا فرمانده ارتش اسعد بن الفرات (67) عبور نمود و سیسیل را فتح کرد . (68)
جهاد دریایى از آن جهت که خطرناک‏تر است، در روایات و نیز به اعتقاد فقها براى آن پاداش دینى افزونترى در نظر گرفته شده است . (69)
روشهاى جنگیدن
اعراب قبل از اسلام از ترفند کر و فر; یعنى حمله و فرار استفاده مى‏کردند; شبیه آنچه که امروزه جنگ غیررسمى (گریلا) نامیده مى‏شود . ولى پس از اسلام، روش سازماندهى نظامى در صفوف فشرده (زحف الصفان) اتخاذ گردید و این، بر اساس آیه‏اى از قرآن کریم بود که مى‏فرماید:
«ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص‏» (70) ;
یعنى: خدا، آن مؤمنان را که در صف جهاد با کافران مانند سد آهنین همدست و پایدارند، بسیار دوست مى‏دارد .
این روش جدید که به وسیله نیروهاى نظامى خارجى به کار گرفته شده بود، کاملتر و در تطابق و هماهنگى بیشتر با جرات و شهامت، و صبرى که از مؤمنین انتظار مى‏رود، تلقى مى‏گردد . حضرت على بن ابى طالب علیه السلام یک دستور مشهورى در این رابطه صادر فرمود . ترتیبات جزئى دیگر در ارتباط با بسیج انجام گرفت و نیز تقسیم به گروههاى کوچک که هر کدام کردوس نامیده مى‏شد و از صفوف و ردیفها تشکیل مى‏گردید . (71)
ارتش دائمى
در دوره‏هاى معینى از تاریخ اسلام، بویژه بعد از تاسیس دولت اسلامى و توسعه سرزمین آن، ارتش دائمى که از سربازان حقوق بگیر (مسترزقین) تشکیل مى‏شد، سازماندهى شد ولى ارتش به داوطلبان (متطوعین) نیز متوسل گردید . جزئیات سازمان و مقررات این ارتش دائمى بر اساس دوره‏هاى مختلف تاریخ اسلام متفاوت است . بعضى از فقیهان از تاسیس و ایجاد یک مالیات جدید، به منظور تامین نیازمندیهاى این چنین ارتشى، حمایت کرده‏اند .
زمان جنگیدن
قبل از اسلام، جنگ در خلال چهار ماه مقدس (الاشهر الحرم) یعنى ماه اول قمرى (محرم)، ماه هفتم (رجب) و دو ماه آخر سال قمرى (ذى القعده و ذى الحجه) ممنوع بود . دو ماه آخر و اولین ماه قمرى که متوالى بوده است‏به عبادت اختصاص یافته بود و ماه هفتم به تجارت . (72)
این عرف، بر اساس آیه قرآن مورد امضاى اسلام قرار گرفت ولى بعدها به وسیله آیه‏اى دیگر از قرآن نسخ گردید . (73)
تهیؤ و تدارکات
در همه موارد، آمادگى و تدارکات کامل، قبل از شروع به جنگ توصیه مى‏شود . در قرآن کریم این وظیفه به شیوه زیر توصیف شده است:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط الخیل، ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم ...» (74)
اى مؤمنان! در مبارزه با کافران، خود را مهیا کنید و تا آن حد که مى‏توانید از آذوقه و تسهیلات و آلات جنگى و اسب‏سوارى، براى تهدید و تخویف دشمنان خدا و دشمنان خودتان کاملا فراهم سازید ...
ایستگاههاى (رباط) اسبان که در این آیه ذکر گردیده است، اساس «تفسیر موسع‏» بود . رباط (که در لغت‏به معنى بستن است، در اصل) به معنى ایستگاهى بود که اسبان در آنجا بسته مى‏شدند و در این آیه براى دلالت‏بر دفاع از مرزداران و بنادر، به وسیله نیروهاى ساکن و مقیم، به منظور حفظ مسلمانان از حملات دشمن، آمده است . رباط، یک اجراى ضرورى مکمل جهاد گردید . (75) (76)
خاتمه جنگ
اسباب و علل اختتام:
جنگ که یک حالت غیرعادى و موقت است، انتظار مى‏رود زود یا دیر خاتمه پذیرد . اسباب و علل اختتام جنگ در حقوق اسلامى، مشابه عللى است که در روابط بین‏المللى نوین مورد قبول واقع شده است . این عوامل عبارتند از: تسلیم دشمن، پیروزى بر دشمن با نیروى نظامى، معاهده صلح و ترک خصومت (77) . با کلمات اندکى معنا و شرایط هر یک از این عوامل را توضیح مى‏دهیم:
تسلیم دشمن
در جنگهاى اسلامى، تسلیم; به معنى قبول اهداف مورد نظر کشور اسلامى، توسط دشمن است که در بسیارى از موارد به معنى پذیرش اسلام است . پس از تسلیم و پذیرش عقیده اسلامى، دشمن تمامى حقوق و تعهدات یک تبعه و شهروند مسلمان را به دست مى‏آورد و استحقاق حمایت کامل حقوق اسلامى را خواهد یافت .
این حمایت و حفاظت، مبتنى بر فرموده پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است که به صورت زیر بیان شده است:
«من مامور شده‏ام که با مردم کافر بجنگم تا بگویند: لا اله الا الله و وقتى کلمه توحید را گفتند، جان و مالشان در امان خواهد بود مگر از طریق حق .» (78)
بر اساس نظر مشهور فقها، فرزندان غیر بالغ کسانى که به اسلام گرویده‏اند بر اساس قاعده‏اى که مى‏گوید: کودکان در دین تابع برترین مذهب والدین خود هستند، نیز مسلمان مى‏گردند . ولى این قاعده در مورد همسر و فرزندان بالغ گروندگان به اسلام جارى نمى‏گردد . (79)
پیروزى ارتش اسلام
اغلب، نتیجه و ثمره جنگهاى اسلامى پیروزى بوده است . در خلال خصومتها، همه نوع اقدام خشونت‏آمیز به کار گرفته مى‏شود ولى منوط به رعایت مقررات وضع شده در حقوق اسلامى است .
بعد از پایان خصومت‏ها، اتباع دشمن ممکن است مستحق درخواست‏شخصى امان باشند و یا حالت ذمى را به دست آورند ولى همه کسانى که از دشمن مشرک باقى مى‏مانند در معرض تعرض نسبت‏به جان و مالشان و نیز تابع قواعد مربوط به غنایم جنگى خواهند بود .
اسباب و علل پیروزى، مورد مطالعه ابن خلدون و دیگر نویسندگان مسلمان قرار گرفته است . آنان، عوامل را به اسباب محسوس و قابل رؤیت و غیرقابل رؤیت تقسیم کرده‏اند . (80)
نوع اول; اسباب و علل نظامى ظاهرى است که از تعداد سربازان، سازماندهى خوب آنان، شجاعتشان و کفایت و کیفیت‏سلاحهاى آنان نشات مى‏گیرد .
اسباب و علل نامریى پیروزى عبارتند از: همه انواع استراتژیها و تاکتیکهایى که به وسیله ارتش با قصد فریب دشمن به کار گرفته مى‏شود . جنگ بنابر فرموده پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عبارت است از فریب و خدعه . (81) (82)
معاهده صلح یا مهادنه (83)
جنگ ممکن است‏به وسیله یک معاهده صلح خاتمه پذیرد (مسالمه، موادعه) که در آن، امنیت عمومى (امان) نسبت‏به دشمن، در ازاى پرداخت جزیه تضمین مى‏گردد . (84) در فصل پیشین پیرامون این معاهده بحث‏شد . صلح موقت نیز ممکن است‏بر اساس یک معاهده مهادنه ترتیب یابد که در آن امنیت‏براى یک دوره معینى به دشمن اعطا مى‏گردد .
ترک مخاصمات
ترک ساده جنگ، هم در رویه اسلامى و هم در رویه نوین امرى استثنایى است . در اسلام، یک شرط ضرورى براى آغاز جنگ، آمادگى کافى است . بنابراین، وقتى امام جنگ را اعلام مى‏کند، معمولا پیروزى در انتظار است و غالبا به دست مى‏آید .
افزون بر این، تکلیف هر جنگجویى است که آخرین و بالاترین درجه صبر و استقامت‏خویش را به نمایش گذارد . از این رو قرآن کریم فرمان مى‏دهد:
«یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون‏» (85)
یعنى: اى اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و استقامت‏سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خدا ترس باشید، تا شاید پیروز و رستگار گردید .
درنتیجه، ترک و فرار از جنگ توسط جنگجویان مسلمان ممنوع بوده و قرآن کریم بر اساس آیه زیر آن را به عنوان یک گناه کبیره، تلقى فرموده است:
«یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصیر» (86)
یعنى: اى اهل ایمان! هرگاه با تهاجم و تعرض کافران در میدان کارزار روبرو شدید مبادا از بیم آنها، پشت کرده و از جنگ بگریزید . هر کس در روز جنگ به آنان پشت نمود و فرار کرد به طرف غضب و خشم خدا روى آورده و جایگاهش دوزخ است که بدترین منزل است، مگر آن که از سمت راست‏به سمت چپ و یا از وسط لشکر به کناره آن، براى مصالح جنگى رود، یا از فرقه‏اى به یارى فرقه دیگرى شتابد .
در مورد فرار از جنگ، حتى در صورتى که ارتش دشمن عظیم‏تر از ارتش اسلام (از جهت تعداد) است، باید اجتناب شود . در این ارتباط، قرآن کریم به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین دستور فرموده است:
«یا ایها النبى حرض المؤمنین على القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ماتین و ان یکن منکم ماة یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لایفقهون . الآن خفف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفا فان یکن منکم ماة صابرة یغلبوا ماتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذن الله و الله مع الصابرین‏» (87)
یعنى: اى رسول! مومنان را بر جنگ ترغیب کن که اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشید بر دویست نفر از دشمنان غالب خواهید شد و اگر صد نفر بوده بر هزار نفر کافران غلبه خواهید کرد; زیرا آنها گروهى بى‏دانشند . اکنون خدا بر شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعف راه یافته است . پس اگر صد نفر صبور و پایدار باشید بر دویست نفر از کافران و اگر هزار نفر باشید بر دو هزار آنان به اذن خدا غالب خواهید شد و خدا با صابران است .
دو آیه مذکور، بحثهاى اختلافى بین فقهاست ولى دیدگاه اکثریت آنان با اعتماد بر آیه دوم که اصلاح آیه نخست تلقى مى‏گردد، این است که فرار از جنگ، بر جنگجوى مسلمان حرام است مگر آنگاه که سلاحشان تمام شود یا این که تعداد ارتش دشمن، بیش از دو برابر تعداد ارتش اسلام باشد . (88)
در مقابل این نظر، بعضى از فقها دیدگاههاى دیگرى دارند، ابن حزم از بزرگان مذهب «ظاهرى‏» مدعى است که فرار از جنگ در هیچ شرایطى جایز نیست . از طرف دیگر، ابو حنیفه بر این اعتقاد است که جنگجوى مسلمان تا جایى که ممکن است‏باید بجنگد ولى آنگاه که ضعیف گردد و خوف هلاک داشته باشد مى‏تواند فرار کند . (89)
نظریه ابو حنیفه قابل انعطافتر و عملى‏تر از دیگر نظریات است . این نظریه به فرمانده ارتش در جنگ، این امکان را مى‏دهد هنگامى که ضرورت نظامى اقتضا نماید، جنگ را متوقف سازد .
تنها تحت این شرایط استثنایى، حقوق اسلام، ترک جنگ را به عنوان یک سبب اختتام جنگ مى‏پذیرد، این قاعده، مصداق قاعده کلى است که مقرر مى‏دارد: «الضرورات تبیح المحظورات‏» ; یعنى ضرورتها چیزهاى ممنوع را مجاز و مباح مى‏کند . (90) این قاعده با قاعده‏اى که به صورت لاتینى زیر بیان مى‏گردد مرتبط است: " . " Necessitgs non habet legem
نتیجه‏گیرى
مباحثى که گذشت استاندارد عالى ایمان و حمیت و عشق اخلاقى که مسلمانان را هنگام جنگ مقدسشان تحریک و تحریض مى‏کند، تشریح نمود . این بیان، همچنین کلام ابن خلدون را تقویت مى‏کند که پیروزى بستگى به عوامل مریى و نامریى دارد وقتى به یک علت اصیل و مشروع و عادلانه، جنگ افروخته مى‏شود، آنچنان که در جهاد اسلامى اینچنین است; یعنى سببى مشروع دارد، واقعا و بحق انتظار مى‏رود که با صبر عمیق و شجاعت فوق العاده همراه باشد که نمونه‏هایى از آن در تاریخ تحول اسلامى و فتوحات عرب وجود دارد . آن علت و عامل مشروع، کمتر از دفاع از مذهب و آزادى مذهبى، رعایت نظم عمومى و حفظ صلح و عدالت در مقابل تجاوز و ظلم نیست . قرآن کریم، چه زیبا فرموده است:
«کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین‏» (91) ; یعنى: چه بسیار شده که به یارى خدا و اذن او، گروهى اندک بر سپاهى بسیار غالب آمده‏اند . خدا یاور صابران است .
پى‏نوشت:
1) ترجمه بخشى از کتاب:
principles of international law in the light of islamic doctrine
اثر صبحى محمصانى sobhi mahmasani ] » است و پاورقى‏هایى که با علامت (×) نگاشته شده است از تحقیقات مترجم مى‏باشد .
2) مدرس حوزه و دانشگاه، عضو هیات علمى دانشگاه مفید، دکترى حقوق بین الملل، محقق و نویسنده .
3) ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص 235 .
4. Brieriy, The law of nations, oxford, 1930, 21_22.
5) ماده 33 منشور سازمان ملل متحد در مورد حل و فصل مسالمت‏آمیز اختلافات چنین مقرر مى‏دارد:
طرفین هر اختلاف که ادامه آن، ممکن است‏حفظ صلح و امنیت‏بین المللى را به مخاطره اندازد، باید قبل از هر چیز از طریق مذاکره negotiation ] » میانجیگرى mediation ] » ، سازش conciliation » ، داورى arbitration ] » ، رسیدگى قضائى judicialsettlement ] » و توسل به مؤسسات یا ترتیبات منطقه‏اى resort to regional agancies or arrangement] » یا سایر وسایل مسالمت‏آمیز، بنا به انتخاب خود، راه حل آن را جستجو نمایند .
6) خدورى، ص 58 .
7) کاسانى، الام، ج 7، ص 97 .
8) همان، ج 6، صص 85 - 84 .
9) بقره/216 .
10) بقره/244 .
11) حج/78 .
12) توبه/41 .
13) توبه/5 .
14) توبه/111 .
15) آل‏عمران/167 .
16) عینى، ج 5، ص 13 .
17) همان، ج 14، ص 114 .
18) فقهاى امامیه نیز جهاد را واجب کفایى مى‏دانند . مرحوم صاحب جواهر این امر را اجماعى بلکه قریب به ضرورى مى‏داند . علاوه بر آن، سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز بر آن دلالت مى‏کند . محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1365، ج 21، ص 9 .
19) التوبة: آیه 122 .
20) آیه شریفه مى‏فرماید: «همه مؤمنان نباید به منظور جنگ، کوچ کنند» و سیاق آیات بر این دلالت مى‏کند که مقصود از «لینفروا کافة‏» عبارتست از: «لینفروا و لیخرجوا الى الجهاد جمیعا» و مراد از «فلولا نفر من کل فرقة ...» این است که چرا عده‏اى مؤمنین، براى تفقه در دین به سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله به مدینه کوچ نمى‏کنند؟ همچنین مراد از تفقه فهم جمیع معارف دینى است اعم از اصول و فروع، نه تنها احکام عملیه و دلیل این امر عبارت است از «لینذروا قومهم‏» ; چه آن که انذار امرى است که با تفقه در جمیع دین میسر مى‏شود و با این برداشت از آیه شریفه مى‏توانیم آن را دلیل بر کفایى بودن وجوب جهاد بدانیم . بعضى از مفسرین «لینفروا کافة‏» را به معنى «نفر» مؤمنین به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله دانسته‏اند و بعضى دیگر «فلولا نفر» را نفر الى الجهاد پنداشته‏اند که با سیاق آیات کریمه چندان سازگار نیست . سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، نشر آخوندى، تهران، چاپ سوم، 1394ق . ، صص 404 - 403 .
21) کاسانى، پیشین .
22) توبة/92 .
23) نور/61; فتح/17 .
24) بر اساس فقه امامیه نیز جهاد بر دسته‏اى از مردم واجب نیست . جهاد بر صبى و مجنون واجب نیست و همچنین بر هیچ غیر مکلفى واجب نیست . یک دلیل آن، اجماع فقهاى شیعه است; به انضمام دلیل رفع قلم و ادله دیگرى که بر اعتبار بلوغ و تکلیف دلالت مى‏کند . جهاد بر زن واجب نیست و این مطلب نیز اجماعى است، حدیث اصبغ (حر عاملى، وسائل الشیعه، ابواب جهاد العدو، باب چهارم، حدیث 1) هم بر آن دلالت مى‏کند . امیرالمؤمنین علیه السلام (بر اساس) این روایت مى‏فرماید: «کتب الله الجهاد على الرجال و النساء، فجهاد الرجل ان یبذل ماله و نفسه حتى یقتل فى سبیل الله، و جهاد المراة ان تصبر على ماترى من اذى زوجها .» یعنى: خداوند، جهاد را بر مرد و زن واجب کرد . جهاد مرد; بذل مال و جان در راه خدا است و جهاد زن; صبر و بردبارى در برابر مشکلات و سختى‏هاى شوهر است .
و بر پیرمرد عاجز از جهاد نیز، واجب نیست و مقتضى «اصل‏» و قاعده نفى حرج، عدم وجوب هستند .
همچنین اجماع فقهاى امامیه بر این است که وجوب جهاد با چهار عذر ساقط مى‏شود . مرحوم محقق در شرایع مى‏فرماید: «و یسقط فرض الجهاد باعذار اربعة: العمى و الزمن کالمقعد و المرض المانع من الرکوب و العدو، و الفقرالذى یعجز معه عن نفقة طریقه و عیاله و ثمن سلاحه و یختلف ذلک بحسب الاحوال .» یعنى: جهاد، در صورت وجود این چهار عذر واجب نیست: کورى، لج‏بودن مانند شخص زمین‏گیر، مرضى که با وجود آن، شخص، قادر بر سوار شدن بر اسب یا دویدن نباشد و فقر به حدى که شخص نتواند از عهده هزینه سفر به جبهه جنگ و خرج خانواده و خرید اسلحه برآید و معیار فقر بستگى به اوضاع و شرایط دارد و مختلف است .
مرحوم صاحب جواهر ادله زیر را بر فتواى مذکور ذکر مى‏فرمایند: 1 - اجماع (منقول و محصل) 2 - قاعده نفى حرج 3 - آیه شریفه: لیس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله، ما على المحسنین من سبیل ... 4 - آیه شریفه: لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج . «محمد حسن نجفى، پیشین، صص 20 - 5 .»
25) عینى، ج 14، ص 164 .
26) کاسانى، پیشین، ج 4، ص 85 .
27) ابن عابدین، ج 3، ص 305 .
28) ابن خلدون، پیشین، ص 235 .
29) به نظر مى‏رسد، با مراجعه به بعضى از آیات کریمه قرآن و نیز برخى روایات و همچنین سیره و رویه عملى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏توان ادله‏اى را در ترجیح این نظریه یافت که حالت اولى و اصلى در روابط اسلامى با دیگر ملل، بر مبناى تفاهم و مسالمت استوار است نه بر پایه جنگ و به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1 - «لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین‏» ; خداوند شما را نهى نمى‏کند از این که با آن کسانى که با شما در دین پیکار نکرده و نیز شما را از دیارتان آواره نکرده‏اند، نیک رفتارى و دادگرى کنید; چه آن که خداوند، دادگران را دوست دارد .
2 - «و ان جنجوا للسلم فاجنح لها ...» ; یعنى: هرگاه (کفار) از صلح و همزیستى استقبال کردند، تو نیز از آن استقبال کن ...
3 - «یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فى السلم کافة و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین‏» ; یعنى: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، همگى به صلح درآیید و پا، بر جاى پاى شیطان منهید که او براى شما دشمنى آشکار است .
4 - فرازى از فرمان تاریخى حضرت على علیه السلام به مالک اشتر: «و اشعر قلبک الرحمة و المحبة لهم و اللطف بهم، و لا تکونن علیهم سبعا ضارا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان; اما اخ لک فى الدین و اما نظیر لک فى الخلق ...» ; یعنى: همواره قلبت را از مهر به شهروندان مالامال کن، نسبت‏به مردم، همانند گرگان درنده‏اى که براى خوردنشان فرصت را مغتنم مى‏شمارند مباش; زیرا آنان بر دو دسته‏اند: یا برادر دینى تو هستند و یا در آفرینش، همانند تو ...
هر چند بعضى از جنگ‏هاى صدر اسلام همچون جنگ بدر و احد بااصل اصالت صلح در روابط بین الملل اسلام با کفر مطابقت ندارد و نیازمند تفسیر و تاویل است . ولى سیره عملى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در بدو تشکیل حکومت در مدینه و تنظیم منشور مدینه و نیز متن نامه‏هاى ارسال شده توسط آن حضرت به سران کشورها و همچنین توصیه‏هایى که به پیکهاى خویش مى‏فرمودند، مبین این است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اصل را در روابط فردى و اجتماعى، صلح و همزیستى مسالمت‏آمیز مى‏دانستند .
30) اصل آزادى مذهب و عقیده مساله‏اى است که نیاز به بررسى دارد . آیا اسلام، آزادى مذهب و عقیده را پذیرفته است؟ در صورت پذیرش اصل آزادى عقیده، آیا بین داشتن صرف عقیده و انتشار و تبلیغ آن، فرق قائل است؟ یعنى هم داشتن عقیده و هم ترویج آن آزاد است و یا این که نفس داشتن عقیده آزاد است، اما ترویج آن ممنوع؟ بعضى از نویسندگان حقوق اساسى، با استناد به آیه مذکور و اصل 23 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز داشتن هر عقیده و هم ترویج آن را آزاد دانسته‏اند، اما به نظر نمى‏رسد اصل مزبور، بر چنین ادعایى دلالت کند; چه آن که اولا: اصل مزبور مقرر مى‏دارد: «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمى‏توان به صرف داشتن عقیده‏اى مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد .» بدیهى است که صرف داشتن عقیده با تبلیغ عقیده خاص فرق دارد و قانون، صرف داشتن عقیده را آزاد گذاشته است اما این که آیه فوق الذکر بر آزادى عقیده و مذهب دلالت مى‏کند یا خیر، مورد اختلاف است . مفسر گرانقدر تشیع، مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه، چنین فرموده است: «اکراه; یعنى مجبور کردن و وادار نمودن کسى به کارى که دوست ندارد . این جمله دین اجبارى را نفى مى‏کند چون دین که عبارت است از یک سلسله معارف علمى که یک رشته معارف علمى دیگر را به دنبال دارد و اعتقاد و ایمان از امور قلبى است که اکراه و اجبار بدان راه ندارد; زیرا اکراه، تنها در اعمال ظاهرى و افعال و حرکات مادى و بدنى تاثیر مى‏کند و اما اعتقادات قلبى داراى اسباب و عللى است از نوع اعتقاد و ادراک و محال است نتیجه جهل، علم باشد یا این که مقدمات غیرعلمى، موجب تصدیق علمى گردد . به همین جهت اگر جمله (لا اکراه فى الدین) یک قضیه اخبارى و در مقام بیان حال تکوین باشد از آن یک حکم دینى به دست مى‏آید که اکراهى بر دین و اعتقاد نیست و اگر یک جمله انشایى باشد و به عنوان تشریع ذکر شده باشد چنانکه جمله بعدى آیه; یعنى «قد تبین الرشد من الغى‏» بر آن گواه است، معنایش این خواهد بود که دیگران را از روى کراهت وادار به دین نکنید و این نهى‏اى است که متکى بر یک حقیقت تکوینى است; یعنى این که اکراه، تنها در افعال بدنى مؤثر است نه در اعتقادات قلبى . (سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 2، صص 243 - 242)
وى در کتاب روابط اجتماعى در اسلام (صص 67 - 66) ابراز تحیر مى‏کند از این که عده‏اى از مفسرین با تکلف در صدد اثبات این مساله هستند که در اسلام آزادى عقیده وجود دارد و به آیه «لا اکراه فى الدین‏» و نظایر آن استدلال کرده‏اند . این مفسر و فیلسوف عالیقدر همچنین در کتاب «فرازهایى از اسلام، صص 45 - 44» در این باره چنین فرموده‏اند: «این که بعضى گمان کرده‏اند اسلام طرفدار آزادى عقیده به طور مطلق است و اجازه مى‏دهد هر کس هر دینى را خواست‏بپذیرد، به هیچ وجه صحیح نیست . چگونه ممکن است اسلام که شالوده‏اش بر توحید و نفى شرک است، مردم را در مخالفت‏با اصل توحید آزاد بگذارد؟ این یک تناقض صریح است و عینا مانند این است که در دنیاى آن روز، آزادى در مخالفت‏با قوانین و مقرراتى که وضع شده به مردم داده شود . این معنى با وضع و قرارداد آن قوانین اصلا سازش ندارد .» نظیر ادامه کلام ایشان، همان مطالبى است که از تفسیر المیزان نقل کردیم .
استاد مطهرى‏قدس سره نیز با تفکیک بین آزادى تفکر و آزادى عقیده، با بیان این که «آزادى تفکر ناشى از همان استعداد انسانى بشر است‏» مى‏پذیرند که تفکر حتما باید آزاد باشد اما آزادى عقیده را نمى‏پذیرند .
نکته مهمى که مرحوم علامه در تفسیر آیه «لا اکراه فى الدین‏» بیان داشته‏اند، این است که: «این آیه، یکى از آیاتى است که دلالت مى‏کند بر این که اسلام، مبتنى بر شمشیر و خون نیست و با اکراه و خشونت رشد نکرده است، بر خلاف آن چیزى که برخى ادعا کرده‏اند . همچنین این آیه به وسیله آیه سیف «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم‏» نسخ نشده است چون در این آیه، تعلیل وجود دارد «قد تبین الرشد من الغى‏» و مادام که علت‏حکم وجود دارد ناسخ نمى‏تواند نفس حکم را نسخ کند و تبیین رشد از غى در امر اسلام غیر قابل ارتفاع است، لذا حکم، با بقاى سبب باقى است (سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 2، ص 344 - 343) .
31) بقره/193 .
32) ممتحنة/9 - 8 .
33) حج/40 .
34) بقره/52 .
35) بقره/190 و 194 - 193 .
36) حج/40 - 39 .
37) مائدة/2 .
38) نساء/75 .
39) بقره/251 .
40) مائده/32 .
41) این روایت در صحیح مسلم ودیگر منابع نقل شده است . ر . ک: سیوطى، جامى، حدیث 8687 .
42) به عنوان نمونه: انفال/72; توبه/4 .
43) بعضى از آیات کریمه را نقل مى‏کنیم:
الف) «یا ایهاالذین امنوا اوفوا بالعقود ...» ; یعنى: اى مؤمنان! به قراردادهایتان وفا کنید . (مائده/1)
ب) «و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا» ; یعنى: به پیمانتان عمل کنید; چه آن که از پیمانتان سؤال مى‏شود . (بنى اسرائیل/34)
ج) «و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون‏» ; یعنى: مؤمنان کسانى هستند که امانتها و پیمانهاى خویش را رعایت مى‏کنند . (مؤمنون/8)
د) «و ان استنصروکم فى الدین فعلیکم النصر الا على قوم بینکم و بینهم میثاق ...» ; یعنى: اگر از شما یارى در دین بطلبند، بر شماست که آنان را یارى دهید مگر آن که این یارى، اقدامى باشد علیه گروهى که بین شما و آنان پیمانى استوار است ... (انفال/73)
ه) «الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم احدا فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم ان الله یحب المتقین‏» ; یعنى: به جز افرادى از مشرکان که با آنان پیمان بسته‏اید آنگاه چیزى بر شما نکاستند و نه کسى را بر ضد شما پشتیبانى کردند، پس پیمانشان را به اتمام رسانید که خداوند، تقوا پیشگان را دوست دارد . (توبه/4)
44) محمصانى، تئورى عمومى تعهدات و قراردادها، ج 1، صص 129 - 127; ماوردى، صص 61 - 51; موسیلى، المختار و الاختیار .
45) همان طور که مؤلف محترم بیان کرده‏اند «بغى‏» بخشى از حقوق جزاى داخلى است و جزء مسائلى است که به سیاست داخلى اسلام مربوط مى‏شود، هر چند فقهاى عظیم الشان، در کتاب جهاد یا سیره به بحث در باره آن پرداخته‏اند .
علامه حلى، باغى را چنین تعریف کرده است: «باغى کسى است که بر امام و پیشواى عادل خروج کند و مسلحانه بشورد .» (علامه حلى، تبصرة المتعلمین، ص 81)
مرحوم صاحب جواهر در مورد استعانت از اهل ذمه در مقاتله با اهل بغى، مى‏فرماید: «و للامام علیه السلام ان یستعین باهل الذمة فى قتال اهل البغى الذین هم کاهل الحرب و قد استعان رسول الله صلى الله علیه و آله باهل الذمة علیهم ... بلاخلاف اجده فیه الا من الشیخ فى محکى المبسوط، بل فى المنتهى هو خلاف ما علیه الاصحاب ...» (محمد حسن نجفى، پیشین، ص 346)
بغات بظاهر مسلمان هستند و شهادتین را اظهار مى‏دارند و منکر معاد نیستند ولى با خروج و شورش مسلحانه علیه امام عادل، نظم و امنیت جامعه را بر هم مى‏زنند و موجبات تضعیف مسلمانان را فراهم و زمینه هجوم کفار را آماده مى‏سازند . از این رو، اسلام براى سرکوبى و مقابله با آنان، دستور اقدام مسلحانه را داده است . شایان ذکر است که فقیهان امامیه، اهل بغى را به دو دسته تقسیم کرده‏اند که هر دسته احکام خاصى دارند و براى هر کدام شیوه برخورد و مقابله جداگانه در نظر گرفته شده است . این دو گروه عبارتند از:
الف) گروه ذى فئة; یعنى آن دسته از باغیانى که داراى فئه و گروه و سازمانى در پشت جبهه هستند; یعنى غیر از مهاجمین، افراد مجهز و مهیاى دیگرى دارند که در وقت نیاز، از آنان استفاده مى‏کنند . به این گروه اصطلاحا «باغیان ذى فئة‏» مى‏گویند . با این دسته از باغیان، باید جنگید و مجروحین آنها که اسیر مى‏شوند محکوم به اعدام هستند و فراریهاى آنان مورد تعقیب قرار مى‏گیرند تا کاملا متلاشى گردند .
ب) گروه غیر ذى فئة; یعنى آن دسته از باغیان که داراى سازماندهى پشت جبهه نیستند و غیر از حاضرین در جنگ، افراد دیگرى ندارند . مجروحان این دسته اعدام نمى‏شوند، فراریهاى آنان تعقیب نمى‏شوند بلکه تا حدى اقدام مى‏شود که متفرق و پراکنده شوند .
علامه حلى در باره این دو دوسته از اهل بغى چنین مى‏فرماید: «اهل بغى دو دسته‏اند: دسته‏اى که داراى فئه هستند . اینان اسیرانشان اعدام مى‏شوند، فراریهایشان تعقیب مى‏گردند و مجروحین آنان کشته مى‏شوند . 2 - دسته‏اى که داراى فئه نیستند، اسرا و مجروحین اینان اعدام نمى‏شوند و فراریهایشان تعقیب نمى‏گردند، باغیان و فرزندان و اموالشان به اسارت و غنیمت جنگجویان‏مسلمان در نمى‏آیند .» (علامه حلى، پیشین).
نکته مهمى که در تتمه کلام علامه وجود دارد، این است که اموال اهل بغى را نمى‏توان غارت کرد و غنیمت جنگى به حساب آورد و نیز زنان و فرزندانشان را نمى‏شود به اسارت گرفت . شایان ذکر است که هم فقهاى امامیه و هم فقهاى عامه به سیره حضرت على علیه السلام در برخورد با اهل بصره و خوارج (غیر ذى فئة) و اهل شام (ذى فئه) استناد کرده‏اند . (علامه حلى، تذکرة الفقهاء، ج 1، کتاب الجهاد; محمد حسن نجفى، پیشین).
46) حجرات/9 .
47) به نظر ابو حنیفه; این جرم فقط در خارج شهر قابل تحقق است .
48) مائدة/34 - 33 .
49) مرحوم شهید اول، محاربه را چنین تعریف کرده است: «هى تجرید السلاح برا او بحرا، لیلا او نهارا، لاخافة الناس، فى مصر او غیره، من ذکر او انثى .»
مرحوم شهید ثانى دو نکته به این تعریف افزوده است: «من اهل الریبة ام لا، قصد الاخافه ام لا، على اصح الاقول .» (زین الدین جبعى عاملى، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیه، ج 9، ص 290) .
صاحب «شرایع الاسلام‏» و صاحب «جواهر الکلام‏» محارب را چنین تعریف نموده‏اند: «المحارب کل من جرد السلاح لاخافة الناس فى بر او بحر، لیلا کان او نهارا فى مصر و غیره .» (شرایع الاسلام، ج 4، ص 180; محمد حسن نجفى، پیشین، ج 41، ص 564)
فقیهان اهل سنت، تعریف دیگرى از محاربه ارائه نموده‏اند، در کتاب «الفقه على المذاهب الاربعة‏» چنین آمده است: «اتفق الائمة على ان من خرج فى الطریق العام و اشهر السلاح مخیفا لعابر السبیل خارج المصر حرا او عبدا، مسلما او ذمیا او مستانسا او محاربا، فانه محارب قاطع للطریق، جاء علیه احکام المحاربین و لو کان واحدا .» یعنى: بزرگان فقه اهل سنت، اتفاق دارند بر این که هر کس به جاده عمومى بیرون شهر بیاید و اسلحه بکشد و مسافران را بترساند، محارب و راهزن است و احکام محارب بر او جارى ست‏حتى اگر یک نفر باشد; خواه آزاد باشد یا برده، مسلمان باشد یا از اهل ذمه، با مسلمانان معاشرت داشته باشد یا دشمن و غریبه باشد . (الفقه على المذاهب الاربعة، ج 5، ص 410)
براى تحقق جرم محاربه، قیود زیر ضرورى است:
1 - اخافة الناس: محارب باید با کشیدن سلاح، قصد ارعاب داشته باشد و این قید در همه تعاریف ارائه شده وجود دارد و در تعریفى که از عامه نقل کردیم عبارت «مخیفا لعابر السبیل‏» یعنى: مسافران را بترساند، وجود دارد .
2 - فقهاى امامیه، فرقى بین تجرید سلاح در خشکى یا دریا، شب یا روز، شهر یا خارج شهر، زن یا مرد قائل نشده‏اند ولى در تعریف نقل شده از «الفقه على المذاهب الاربعة‏» عبارت «خارج المصر» وجود دارد که مشعر این معناست که محاربه را تنها در خارج شهر محقق مى‏دانند نه در داخل شهر . آقاى محمصانى نیز در متن، بیان داشته‏اند که امکان تحقق این جرم در داخل شهر وجود دارد و در پانویس، نظر ابو حنیفه را نقل کردند که تحقق این جرم را تنها در خارج شهر ممکن مى‏داند .
3 - در این که آیا جرم یاد شده مخصوص مسلمین است و تنها در دار الاسلام محقق مى‏شود یا خیر بین فقها اختلاف وجود دارد . صاحب کشف اللثام در تعریف محاربه به جاى «لاخافة الناس‏» (ترساندن مردم) «لاخافة المسلمین‏» (ترساندن مسلمانان) آورده است و مرحوم شیخ مفید و سلار، محاربه را مقید به دار الاسلام نموده‏اند و تحقق آن را در دار الکفر ممکن نمى‏دانند . مرحوم صاحب جواهر محاربه را با اخافه هر کسى که ترساندن او حرام است محقق مى‏داند، بدون فرق بین مسلمان و کافر و همچنین بین بلاد اسلام و بلاد کفر فرق قائل نشده است . (محمد حسن نجفى، پیشین) این سخنى است‏بسیار نیکو هر چند، پاره‏اى از فقیهان آنان را نپذیرفته‏اند .
4 - در تعریف محاربه، قید سلاح وجود دارد به همین جهت، این مساله مورد نزاع است که آیا سلاح موضوعیت دارد یا خیر . شهیدثانى‏قدس سره براى سلاح، موضوعیت قائل نشده و فرموده است: «و اخذ تجرید السلاح تبع فیه الخبر و الافالاجود عدم اعتباره، فلواقتصر على الحجر و العصا ... فهو محارب لعموم الایة .» یعنى: ذکر عبارت «اسلحه کشیدن‏» به خاطر تبعیت از لفظ حدیث‏بود و الا نظر صحیح این است که در تحقق عنوان محاربه، نیازى به این شرط نیست . در نتیجه اگر با سنگ یا عصا و ... باشد باز هم محارب، بر او صدق مى‏کند; چون آیه محاربه عام است [و اختصاصى به سلاح جنگى ندارد ]. (زین الدین جبعى عاملى، پیشین، ص 292)
حضرت امام‏قدس سره در این باره مى‏فرماید: «و لو اخاف الناس بالسوط و العصا و الحجر ففى ثبوت الحکم اشکال .» یعنى: ثبوت حکم محارب، بر کسى که مردم را با شلاق، عصا یا سنگ بترساند، مشکل و محل تامل است . (امام خمینى، تحریرالوسیله، ج 2، ص 492)
به نظر مى‏رسد باید به مناط محاربه توجه نمود; مناط، قصد محاربه و ایجاد رعب و اخلال در نظم و امنیت عمومى جامعه است و با هر وسیله‏اى ممکن است این مناط محقق گردد، همچنان که در روایتى وارد شده است که محاربه با آتش مشتعل محقق مى‏شود و مرحوم صاحب جواهر بدان اشاره نموده است . (محمد حسن نجفى، پیشین، ص 566)
مجازات محارب; عبارت است از قتل، صلب، قطع دست و پا (به عکس هم) و نفى بلد (تبعید) و دلیل این حکم عبارت است از کتاب (مائده/33)، سنت (حر عاملى، پیشین، ابواب حد المحارب، باب اول) و اجماع منقول و محصل .
فقها و مفسرین امامیه نیز همچون فقهاى عامه در تفسیر آیه محاربه و این که آیا مجازاتهاى چهارگانه ترتیبى است‏یا به اختیار حاکم (تخییرى) اختلاف نموده‏اند . برخى فقها همچون حضرت امام‏قدس سره در تحریر الوسیله قائل به تخییر شده‏اند و دلیل عمده این دسته از فقها، ظهور آیه شریفه است چون لفظ «او» ظهور در تخییر دارد و نیز روایاتى بر تخییر دلالت مى‏کنند (باب اول از ابواب حد محارب) و هر چند، روایاتى دلالت‏بر ترتیب دارند ولى پاره‏اى از فقیهان همچون صاحب شرایع این روایات را از نظر سند و دلالت ضعیف مى‏دانند و عبارت روایات را مضطرب مى‏پندارند . مرحوم شیخ طوسى در کتاب مبسوط و خلاف، صاحب جواهر و محقق خویى قول به ترتیب را ترجیح داده و ادله‏اى بر آن اقامه نموده‏اند; همچون تناسب جرم و مجازات، روایاتى که دلالت‏بر ترتیب دارند و اجماع .
مرحوم شیخ طوسى در کتاب مبسوط، چنین فرموده است: «ان قتل; قتل و ان قتل و اخذ المال; قتل و صلب و ان اقتصر على اخذ المال و لم یقتل; قطعت‏یده و رجله من خلاف و ان اقتصر على الاخافه، فانما علیه النفى .» یعنى: اگر کسى را بکشد; محکوم به قتل است و اگر مرتکب قتل همراه با سرقت‏شود; به دار آویخته مى‏شود و چنانچه مرتکب قتل نشود و فقط سرقت کند; یک دست و یک پاى او به صورت معکوس [دست راست‏با پاى چپ یا دست چپ با پاى راست] قطع مى‏شود و اگر به ارعاب و ترساندن، اکتفا کند; تبعید خواهد شد . این کلام دقیقا منطبق بر نظر مشهور فقهاى عامه است که آقاى محمصانى در متن نقل نموده‏اند .
50) عینى ج 24، ص 79; سیوطى، پیشین، حدیث 8559 .
51) بقرة/256 .
52) عینى، ص 80 .
53) بقرة/191 و 217 .
54) خدورى، ج 1، صص 181 - 173 .
55) ماوردى، صص 22 و 33; مغنى، ج 5، صص 10273 - 1966 .
56) کاسانى، پیشین، ج 7، ص 100; ماوردى، ص 35; مغنى، ج 10، ص 385; الخراج، ص 131 .
57) برخى از این آیات در متون متفاوت نقل شده است .
58) شورى/15 .
59) النحل: آیه 125 .
60) عنکبوت/18 .
61) اسراء/15 .
62) مساله اعلام جنگ و دعوت به دین قبل از جنگ، در فقه امامیه نیز مطرح شده است . فقیه نامدار شیعه در کتاب جواهر الکلام (ج 21، صص 52 - 51) در شرح کلام صاحب شرایع چنین فرموده است:
«لا یبدؤون الکفار الحربیون بالقتال مع عدم بلوغ الدعوة الیهم الا بعد الدعاء الى محاسن الاسلام و هى الشهادتان و ما یتبعهما من اصول الدین و امتناعهم عن ذلک و عن اعطاء الجزیة ان کانوا من اهلها ...»
فقیه مزبور چند امر را به عنوان دلیل ضرورت دعوت به اسلام قبل از قتال، بلکه عدم جواز قتال قبل از دعوت به اسلام، ذکر فرموده است:
الف) خبر مسمع بن عبدالملک عن الصادق علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال: قال امیرالمؤمنین علیه السلام: «بعثنى رسول الله صلى الله علیه و آله الى الیمن فقال: یا على لا تقاتل احدا حتى تدعوه، و ایم الله لان یهدى الله على یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس و غربت و لک ولاؤه یا على .» یعنى: پیامبر صلى الله علیه و آله مرا به یمن فرستاد و فرمود: «اى على! قبل از آن که کسى را به اسلام دعوت کنى، با او مبارزه نکن; قسم به خدا اگر شخصى، توسط تو به هدایت الهى نائل شود و ولایت تو را بپذیرد، بهتر از همه چیزهاى موجود در دنیاست . (حر عاملى، پیشین، ابواب جهاد العدو، باب دهم، حدیث 1) و نصوصى مانند آن .
ب) عدم خلاف در مساله، بین فقها .
ج) ظهور ادله امر به جهاد با کفار و قتل آنان در این که شاید مسلمان شوند، از این رو باید به آنان اعلام شود که مراد مسلمان شدن آنان است نه طلب مال و ملک .
د) مقتضاى اصل
حال اگر مسلمانى، قبل از دعوت آغاز به جنگ نماید و کافرى را بکشد به نظر صاحب جواهر گناه کرده است هر چند، ضامن نیست آنگاه از نافع، تحریر، تذکره، تبصرة، ارشاد، قواعد، دروس و روضة نقل مى‏کند که: «یکون الداعى، الامام علیه السلام او من نصبه .»
63) بحث از عقد ذمه و امان، در فصلى دیگر آمده است . از این رو پانوشت مربوط به آن هم در ذیل همان بحث مطرح خواهد شد و دراینجا به‏اختصار مى‏گوییم: صاحب جواهر درمورد ذمام و امان چنین مى‏گوید: «فلا خلاف فى مشروعیته بیننا بل و بین المسلمین کما فى المنتهى بل الاجماع بقسمیه علیه .» یعنى: هیچ اختلافى بین فقهاى شیعه در جواز آن نیست‏بلکه بین اهل سنت هم، چنین اتفاقى، وجود دارد . (این مطلب، در منتهى هم آمده است) و اجماع; به هر دو نوعش [محصل و منقول] بر آن نظر، دلالت دارد . (محمد حسن نجفى، پیشین، ص 92)
وى جزیة را چنین تعریف نموده است: «هى الوظیفة الماخوذه من اهل الکتاب لاقامتهم بدار الاسلام و کف القتال عنهم .» یعنى: جزیه; مقررى‏اى است که از اهل کتاب، گرفته مى‏شود در ازاى اجازه اقامت آنان در کشور اسلامى و نجنگیدن با آنها . (همان، ص 227) این عقد ذمه با پرداخت جزیه تنها با یهود، نصارى و مجوس منعقد مى‏گردد . صاحب شرایع‏قدس سره در این باره مى‏فرماید: «تؤخذ (الجزیة) ممن یقر على دینه و هم الیهود و النصارى و من له شبهة کتاب وهم المجوس ...» صاحب کتاب منتهى چنین فرموده است: «و تعقد الجزیة لکل کتابى بالغ عاقل، و نعنى بالکتاب من له کتاب حقیقة و هم الیهود و النصارى و من له شبهه کتاب و هم المجوس، فتؤخذ الجزیة من هؤلاء الاصناف الثلاثة بلا خلاف بین علماء الاسلام فى ذلک فى قدیم الوقت و حدیثه، فان الصحابة اجمعوا على ذلک و عمل به القدماء من الفقهاء و من بعدهم الى زماننا هذا من اهل الحجاز و العراق و الشام و مصر و غیرهم من اهل الاصقاع فى جمیع الازمان‏» یعنى: جزیه، از یهودیان و مسیحیان که دینشان اصیل است [و داراى کتاب هستند] گرفته مى‏شود . زرتشتیان هم که شک دراصیل و آسمانى بودن کتابشان داریم باید جزیه دهند . (به نقل از محمد حسن نجفى، پیشین، ص 228).
مهمترین آیه‏اى که فقهاى عظام به آن استناد نموده‏اند و این چنین عدم خلاف بلکه اجماع عظیمى حاصل شده است عبارت است از آیه 29 از سوره مبارکه توبه: «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون‏» در روایات نیز وارد شده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به فرماندهان سریه‏ها توصیه مى‏فرمود که قبل از جنگ دعوت به اسلام نمایند و اگر امتناع کردند، دعوت به جزیه کنند و اگر از آن هم امتناع کردند، آنگاه با آنان مقاتله کنند (حر عاملى، پیشین، ابواب جهاد العدو، باب پنجم، حدیث 3)
64) کاسانى، پیشین; ابن حزم، المحلى، ج 7، ص 958 .
65) ماوردى، صص 50 - 49; ابن خلدون، پیشین، ص 239 .
66) کلمه اروپایى ([ arsental ] به معنى زرادخانه) از این کلمه اقتباس شده است .
67) 829 - 759 میلادى، 213 - 142 هجرى قمرى .
68) ابن خلدون، پیشین، صص‏212، 220 - 219 .
69) مغنى، ج 5، ص 369; شیبانى، ج 1، ص 30; مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 6، صص 50 - 49 .
70) صف/4 .
71) ابن خلدون، پیشین، صص 239 - 236 .
72) محمصانى، سیستمهاى حقوقى، ص 36 .
73) توبة/5 و 36; بقره/217 .
74) انفال/60 .
75) مغنى، صص 105 و 475; شیبانى، پیشین، ص 6 .
76) رباط یا مرابطه از عناوینى است که در فقه از آن بحث‏شده است و فقهاى امامیه بر آن تاکید ورزیده‏اند و آن را چه در زمان حضور امام علیه السلام و چه در زمان غیبت آن حضرت بر مسلمانان مستحب مؤکد دانسته‏اند (زین الدین جبعى عاملى، پیشین، ج 1، ص 256)
مرحوم شهید ثانى در شرح لمعه (ج 1، ص 436) رباط را چنین تعریف نموده است: «الرباط هو الارصاد فى اطراف بلاد الاسلام للاعلام باحوال المشرکین على تقدیر هجومهم .» یعنى: رباط عبارت است از کمین‏کردن در اطراف کشور اسلامى به منظور آگاهى و کسب اطلاع از وضعیت مشرکین اگر احتمال هجومشان مى‏رود .
مرحوم محقق در شرایع الاسلام چنین فرموده است: «المرابطة، هى الارصاد لحفظ ثغر الاسلام .» یعنى: مرابطه; کمین کردن براى حفظ مرزهاى اسلام است .
عهده دار وظیفه رباطه در مرزها را مرابط مى‏گویند که جمع آن مرابطین است . رباطه و پاسدارى از مرزهاى اسلام و جلوگیرى از نفوذ و هجوم بیگانگان از آنچنان ارزشى برخوردار است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: «رباط لیلة فى سبیل الله خیر من صیام شهرین .» یک شب پاسدارى در مرزهاى کشور اسلامى در راه خدا بهتر از دو ماه روزه گرفتن است .
77) ماوردى، صص 48 - 46; مغنى، ج 10، ص 544 .
78) روایت در دو کتاب صحیح و چهار کتاب سنن نقل شده است . ر . ک: سیوطى، پیشین، ج 2، حدیث 1630 .
79) کاسانى، همان، صص 105 - 104; ماوردى، 46 .
80) ابن خلدون، پیشین، ص 241; شیبانى، پیشین، ص 119 .
81) حدیث در دو کتاب صحیح (مسلم و بخارى) و دیگر کتب روایت‏شده است . ر . ک: عینى، ج 15، ص 274; سیوطى، پیشین، ج 1، حدیث 3812 .
82) حیله و خدعه تنها در زمان جنگ جایز است و فقهاى امامیه بر این موضوع تاکید کرده‏اند . بلکه در تذکره و منتهى ادعاى اجماع بر آن شده است . (محمد حسن نجفى، پیشین، ص 79) در روایاتى به جواز خدعه در جنگ تصریح شده است . در خبر اسحاق بن عمار از امام صادق علیه السلام و او از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام آمده است: «ان علیا علیه السلام کان یقول لان تخطفنى الطیر، احب الى من ان اقول على رسول‏الله صلى الله علیه و آله ما لم یقل، سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله، یوم الخندق یقول: الحرب خدعة و یقول: تکلموا بما اردتم .» یعنى: امام على علیه السلام مى‏فرمود: اگر پرندگان، مرا قطعه قطعه کنند بهتر از این است که بر پیامبر صلى الله علیه و آله دروغ ببندم [این حرف که مى‏گویم فرمایش پیامبر صلى الله علیه و آله است ]. روز خندق، از پیامبر شنیدم که فرمود: «جنگ، مکر و فریب است .» همچنین فرمود: «هر حرفى که مى‏خواهید بزنید [دروغ در جنگ حرام نیست ]. (حر عاملى، پیشین، ابواب جهاد العدو، باب پنجاه و سوم، حدیث 1)
حدیث دیگر: خبر ابى البخترى عن جعفر بن محمد عن ابیه عن على علیه السلام انه قال: «الحرب خدعة و اذا حدثتکم عن رسول الله صلى الله علیه و آله فوالله لان اخر من السماء او تخطفنى الطیر احب الى من ان اکذب على رسول الله صلى الله علیه و آله . ان رسول الله صلى الله علیه و آله بلغه ان بنى قریظه بعثوا الى ابى سفیان اذا التقیتم انتم و محمد صلى الله علیه و آله امددناکم و اعناکم، فقام رسول الله صلى الله علیه و آله خطیبا فقال: ان بنى قریظه بعثوا الینا انا اذا التقینا نحن و ابوسفیان امدونا و اعانونا فبلغ ذلک ابا سفیان، فقال عذرت یهود فارتحل عنهم .» یعنى: روایت ابوالبخترى از امام صادق علیه السلام، ایشان هم از پدرش و آن حضرت هم از حضرت على علیه السلام نقل کردند که فرمود: جنگ; خدعه و فریب است و اگر از پیامبر صلى الله علیه و آله چیزى نقل کردیم [یقین داشته باشید که آن حضرت، چنین کلامى را فرموده است ]. به خدا قسم اگر از آسمان بیافتم یا پرندگان، مرا قطعه قطعه کنند، بهتر است از این که بر پیامبر صلى الله علیه و آله دروغ ببندم; به پیامبر صلى الله علیه و آله خبر رسید که یهودیان بنى قریظه، براى ابوسفیان، پیغام فرستادند که اگر با پیامبر بجنگید، ما به کمک شما مى‏آییم . پس پیامبر به پاخاست و به حالت‏خطبه‏خوانى فرمود: «بنى قریظه، براى ما پیغام فرستاده‏اند که اگر با ابوسفیان به مبارزه برخیزیم، به کمک ما خواهند آمد .» فرمایش پیامبر صلى الله علیه و آله به گوش ابوسفیان رسید و گفت: «یهودیان عذر و بهانه آوردند .» و از آنها قطع امید کرد . (همان، حدیث 4)
83) صاحب شرایع الاسلام، مهادنه را به «قرارداد ترک جنگ براى مدت معین‏» تعریف نموده است: «هى المعاقدة على ترک الحرب مدة معینة .» معاهده، ممکن است در ازاى مالى صورت گیرد یا بدون آن . در تعریفى که در قواعد و مبسوط آمده است، عبارت «بغیر عوض‏» وجود دارد . صاحب جواهرقدس سره آن را چنین توجیه مى‏کند که: مراد این است که در عقد مهادنه، عوض، معتبر و ضرورى نیست نه آن که عدم عوض، شرط است . در منتهى چنین آمده است: «یجوز مهادنتهم على غیر مال اجماعا; لان النبى صلى الله علیه و آله هادنهم یوم الحدیبیة على غیر مال و یجوز على مال یاخذه منهم بلا خلاف .» یعنى: اجماع فقها بر این حکم است که عقد مهادنة، بلا عوض هم جایز است; چرا که پیامبر صلى الله علیه و آله روز حدیبیه، بلا عوض، عقد مهادنه بست . اتفاق فقها در این مساله ثابت است که مى‏توان در ازاى مالى، قرارداد مهادنه منعقد کرد .
صاحب جواهر پس از ذکر کلام مذکور مى‏فرماید: «و هو کذلک للاولویة، و لانه شرط سائغ غیر مناف لها .» یعنى: حکمى که ذکر شد، صحیح است‏به دلیل قیاس اولویت و به این دلیل که شرط جایز است و منافاتى با اصل عقد ندارد .
نکته قابل ذکر این است که نه تنها دریافت مال جایز است‏بلکه اگر ضرورت اقتضا کند، جایز است‏با پرداخت مالى به دشمن عقد مهادنه را منعقد ساخت . (محمد حسن نجفى، پیشین، صص 292 - 291)
به هر روى، مهادنه در صورتى که متضمن مصلحتى براى مسلمانان باشد مجاز و مشروع است; مثلا اگر مسلمانان به جهت کمبود نیروى نظامى عاجز از مقاومتند، یا انتظار تقویت نیرو را مى‏کشند، یا منتظرند که شاید اسلام آورند، مهادنه جایز است . صاحب جواهر ادله زیر را براى اثبات مشروعیت مهادنه بیان نموده‏است:
الف) اجماع محصل و منقول
ب) آیه شریفه «فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم‏» و نیز آیه کریمه «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها»
ج) سیره مبارکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در انعقاد معاهده صلح با قریش و اهل مکه و غیر آنان .
در مورد آیه مذکور (آیه سلم) شایان توجه است که ابن عباس روایت نموده که با آیه «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ...» نسخ شده است و روایت دیگرى دلالت مى‏کند بر این که با آیه «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم‏» نسخ گردیده است . ولى صاحب جواهر این نسخ را ثابت نمى‏داند . (همان، ص 294)
از مسائل مرتبط با عقد مهادنه و رعایت آن که آیات و رویه عملى پیامبر اکرم در وفاى به معاهدات منعقده بین آن حضرت و مشرکین و نیز یهودیان بر آن تاکید دارند مساله نبذ است; به این معنا که اگر امام و حاکم اسلامى دریابد که دشمن در فکر خیانت است مى‏تواند معاهده را نقض کند ولى مجرد اتهام، در نقض عهد کفایت نمى‏کند . مهمترین دلیل بر مشروعیت نیز این آیه است:
«و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء، ان الله لا یحب الخائنین‏» (انفال/60)
یعنى: اگر از مردمى مى‏ترسى که خیانتى در پیمان کنند تو نیز درست‏به مانند همانان، پیمانشان را بر سرشان فروکوب که خداوند خائنین را دوست ندارد .
از فرقهاى عقد مهادنه با عقد ذمه این است که:
الف) عقد ذمه دائمى است ولى عقد مهادنه، موقت و تابع مصلحت است .
ب) در عقد ذمه حتما وجود عوضى که جزیه نام دارد ضرورى است ولى در عقد مهادنه نه تنها جایز است‏بدون عوض منعقد شود بلکه مجاز است در وقت ضرورت یا وجود مصلحت، عوضى به دشمن پرداخت گردد تا عقد منعقد شود .
ج) عقد ذمه مخصوص اهل کتاب; یعنى یهود و نصارى و همچنین مجوس است ولى مهادنه اختصاص به آنان ندارد بلکه با کفار نیز قابل انعقاد است .
دلیل اختصاص ذمه به اهل کتاب، این آیه است:
«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یؤتوا الجزیة عن ید و هم صاغرون‏» (توبه/29)
84) عینى، پیشین، ص 163 .
85) آل عمران/200 .
86) انفال/16 - 15 .
87) الانفال: آیات 65و66 .
88) بر اصل حرمت و گناه کبیره بودن فرار از جنگ (علاوه بر دو آیه شریفه‏اى که در متن اشاره گردید) روایات و نصوص متواتر و یا دست کم مستفیض دلالت مى‏کند . صاحب جواهر مى‏فرماید: «لا اجد فیه خلافا کما اعترف به فى التنقیح ...» یعنى: نظر مخالفى در این مساله، ندیدم، همان طور که در تنقیح هم به آن تصریح شده است . در روایت محمد بن سنان آمده است: «ان ابا الحسن الرضا علیه السلام کتب بیده فیما کتب من جواب مسائله حرم الله الفرار من الزحف لما فیه من الوهن فى الدین و الاستخفاف بالرسول و الائمة العادله ...» یعنى: امام هشتم علیه السلام در پاسخ به سؤالاتى، با قلم شریف خود نوشت: «خداوند، فرار از جنگ را تحریم کرد; زیرا متضمن تضعیف دین و توهین به پیامبر صلى الله علیه و آله و پیشوایان راستین است .
(حر عاملى، پیشین، ابواب جهاد العدو، باب بیست و نهم، حدیث 2 . همچنین روایت‏سوم از باب بیست و هفتم و حدیث اول از باب بیست و نهم و ... بر این مطلب دلالت دارند).
89) رازى، ج 4، ص 4386; ابن حزم، پیشین، ص 923; مغنى، ج 10، صص 553 - 550; ماوردى، صص 43 - 42 .
90) محمصانى، فلسفه، ص 271 .
91) بقره/249 .

 

تبلیغات