آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

در آستانه چهاردهم خرداد ماه، سالروز رحلت جانگداز بنیانگذار انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى‏رحمه الله قرار داریم . در حالى که تنها چند سالى از فوت ایشان مى‏گذرد، بدخواهان در صددند تا شخصیت امام راحل‏رحمه الله را مخدوش سازند اما از آنجا که ایشان به مقام عشق و عرفان الهى نایل شده بودند، همانگونه که در زمان حضور، تقوى و خلوص ایشان شخصیتى خدشه‏ناپذیر از وى ساخت، در زمان وفات نیز، نور معنویت آن امام عزیز، همچنان پر فروغ ماند . در تاریخ ایران بى‏سابقه است که یکى از عادل‏ترین و عارف‏ترین بندگان خدا، بر مردم ایران حکم براند، مقاله حاضر در مقام تبیین ابعاد معنوى و عرفانى خصیت‏حضرت امام‏رحمه الله مى‏باشد که از قلم یکى از شاگردان برجسته ایشان تراوش نموده است . این مقاله علاوه بر این که توصیفى از شخصیت والاى امام راحل مى‏باشد، توصیه‏هایى اخلاقى است‏به شیفتگان راه وى .

متن

حضرت امام خمینى‏قدس سره، نوآورى‏هاى فرهنگى و فکرى فراوانى داشت که در سایه آنها رهبرى را تصاحب نموده و قافله دل‏ها را تسخیر کرد . امام راحل‏قدس سره از فکر بلندى برخوردار بود که احیانا در لابه‏لاى کتب و آثار علمى سلف صالح به چشم مى‏خورد . اما آنها آن توان را نداشتند که این اندیشه را از «علم‏» به «عین‏» آورند . ولى او این اندیشه‏هاى بلند را کاملا ترسیم کرده، در عمل پیاده نموده و به همه‏گان فهماند که مى‏توان آنها را عینیت‏بخشید . اگر دیگران جهاد را به دو قسم تقسیم کرده‏اند، او به سه قسم تقسیم کرد . اگر آنها هجرت را به دو قسم منقسم کرده‏اند، او به سه قسم منقسم کرد . از این رو، هم در صحنه این سه جهاد پیروز شد و هم در پهنه آن سه هجرت ظفرمند گردید .
معمولا دیگران «جهاد» را به جهاد اصغر و اکبر تقسیم مى‏کنند . «جهاد اصغر» آن است که انسان با دشمن بیرون بجنگد و پیروز شود . «جهاد اکبر» آن است که انسان با دشمن درون نبرد کرده، عادل و باتقوى شده و در صحنه نبرد با هوس درون، پیروز شود . آنان که به اخلاق الهى متخلق شده‏اند، خود را در جهاد اکبر پیروز دانسته‏اند . یک انسان وارسته، منزه و پرهیزکار در جبهه جهاد اکبر پیروز است .
دیگران، «هجرت‏» را نیز به دو قسم تقسیم کرده‏اند . «هجرت صغرى‏» ، در برابر جهاد اصغر و «هجرت کبرى‏» در برابر جهاد اکبر . «هجرت صغرى‏» آن‏است که انسان از محلى که نتواند در آن شعایر دینى را احیا کند، کوچ کرده و به جایگاهى برود که توان اقامه دین در آن جایگاه میسر باشد و «هجرت کبرى‏» آن‏است که انسان از هرگونه پلیدى، دورى و پرهیز کند . (والرجز فاهجر) (1) ، یعنى: از خواسته‏هاى باطل نفس کوچ کرده و به حدى برسد که نفس، از او طلب گناه نکند . پس یک هجرت صغرى، و هجرت کبرایى است که در برابر آن یک جهاد اصغر و جهاد اکبر مى‏باشد که باهم ارتباط تنگاتنگ دارند . این عبارت از خلاصه نظر بزرگان و سلف صالح است که آنها سعى مى‏کردند این معارف را تبیین و به آن عمل کنند .
اما برخى از بزرگان اهل معرفت، (2) سخنى داشتند که در لابه‏لاى آثار آنها به‏جا مانده است . آنها چنین گفته‏اند که: آنچه را که دیگران جهاد اکبر مى‏نامند، «جهاد اوسط‏» است و آنچه را که دیگران هجرت کبرى مى‏پندارند، «هجرت وسطى‏» است . از آنجا که آنها مراحل بالاتر را ندیده‏اند، این مرحله را جهاد اکبر پنداشته‏اند و چون جلوتر نرفته‏اند، این مرتبه را هجرت کبرى دانسته‏اند . حال اگر کسى کوچ کرده و جلوتر برود، خواهد دید که راه همچنان باقى است .
جهاد اکبر این نیست که انسان بکوشد خوب، عادل و باتقوى باشد، بلکه این مرحله، «جهاد اوسط‏» است و «جهاد اکبر» آن است که انسان به جایى برسد که از شر «عقل‏» نجات پیدا کرده، از بند «استدلال‏» رهیده، از خطر «برهان‏» نجات یافته و به وادى «عشق‏» پا بگذارد . اگر انسان درصدد این باشد که همیشه با فکر کار کند، در جهاد اوسط مانده و گرفتار عقل است، او «عاقل‏» است نه «عارف‏» و «عاشق‏» ، او هنوز در محور فکر و در مدار عقل به سر مى‏برد، زیرا گرچه توانست از گزند جهل رهایى یابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام کند . اگر کسى عادل و باتقوا شد، به هجرت وسطى موفق شده است، نه هجرت کبرى . «هجرت کبرى‏» آن‏است که انسان از مرحله عدل و تقوى بالاتر رفته، به مرتبه والاى «محبت‏» برسد . یک انسان «محب‏» ، دست و سر را در راه محبوب فدا مى‏کند و هرگز نمى‏گوید: این جنگ نابرابر است، یا با دست‏خالى نمى‏توان با طاغوتیان به نبرد پرداخت . آن که سالک کوى محبت است، هرگز نمى‏گوید: حال که من در روى زمین جایى ندارم یا مرا نمى‏پذیرند، چگونه فریاد بکشم؟ او هرگز نمى‏گوید: چگونه با طاغوتیان مبارزه کنم در حالى که یار و یاورى ندارم و هیچ کشور و هیچ امتى مرا نمى‏پذیرد، بلکه مى گوید: من از دریایى به دریا، از فرودگاهى به فرود گاه، از کشتى به کشتى دیگر سفر کرده و حرف خود را بازگو خواهم کرد . (3) این سخن عاشقى است که از بند عقل رهیده و در مرحله هجرت کبرى و جهاد اکبر به سر مى‏برد . این همان کارى است که حضرت سیدالشهداعلیه السلام و یاران آن حضرت داشتند .
سخن کسانى که در حصار عقل گرفتار بوده و با برهان و استدلال قدم بر مى‏دارند، این است که: در شرایطى که هیچ یار و یاور، وعده و عده‏اى نبود و دشمن در اوج قدرت قرار داشت، باید تقیه کرده و سکون و سکوت را بر جوش و خروش ترجیح داد! (4) ، اما کسى که از این مرحله گذشت و گفت: باید دست و بال «عقل‏» و فکر را بست، تا «عشق‏» پرواز کند، ، او به «جهاد اکبر» رسیده و از جهاد اوسط نجات پیدا کرده است . او به «هجرت کبرى‏» رسیده و از «هجرت وسطى‏» نجات یافته است . ازاین‏رو آنچه را که دیگران هجرت اکبر مى‏پنداشتند، به نظر ایشان هجرت وسطى خواهد بود .
مرحوم کلینى‏قدس سره در کتاب شریف «اصول کافى‏» روایتى از حضرت امام صادق‏علیه السلام نقل کرده که آن حضرت از وجود مبارک رسول گرامى‏صلى الله علیه وآله چنین نقل فرمود:
«افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لایبالى على ما اصبح من الدنیا على عسر ام على یسر .» (5)
یعنى: فاضل‏ترین و برجسته‏ترین مردم، کسانى هستند که به عبادت «عشق‏» ورزیده و عبادت را دست‏به گردن بپذیرند، دوست عبادت باشند، با آن معانقه کنند، چنین گروهى «افضل الناس‏» هستند .
حضرت امام خمینى‏قدس سره در تفسیر نورانى سوره حمد، در طلیعه بحث، سخن از همین مسائل به میان مى‏آورد، که بهترین مردم کسى است که عبادت را معشوق خود دانسته و به آن دل ببندد، نه این که صرفا عبادت را بفهمد، یا تنها براى آن برهان اقامه کند، که این حد وسط است، نه حد نهایى .
آن که همه تهمت‏ها را به جان مى‏خرد و همه رنج‏ها را تحمل مى‏کند، به جایى دل سپرده است (6) و اگر به آن جایگاه رفیع دل نمى‏سپرد، هرگز توان تحمل آن تهمت‏ها را نداشت . هیچ تهمتى از فکر هیچ سیاست‏بازى نگذشت، مگر این که نظیر آن شب نامه‏ها که بعد از فاجعه 15 خرداد 1342ش . ، در قم پخش مى‏شد، با نیش قلم یا نیش زبان درباره حضرت امام‏قدس سره گفتند و نوشتند . هیچ تهمتى از فکر هیچ سیاست‏بازى نگذشت، مگر این که به این بزرگوار نسبت داد و این عالم ربانى همه را تحمل کرد . این امر ممکن نیست، مگر به استناد همان‏که امام فرمود:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم (7)
این راه، راه «محبت‏» است، نه راه «عقل‏» ، آن که مى‏گوید: مشت را با درفش چه کار، او عاقل است نه عاشق . آن که به خود مواد منفجره و نارنجک بسته و به زیر تانک مى‏رود، او «عاشق‏» است . حضرت امام‏قدس سره چنین کسانى را تربیت کرده است .
خلاصه این که حضرت امام راحل‏قدس سره توانست هم جهاد سه‏گانه را پشت‏سر بگذارد و هم هجرت سه‏گانه را طى کند، هم از هجرت صغرى و وسطى به کبرى برود، هم از جهاد اصغر و اوسط به جهاد اکبر سفر کند و به جایى برسد که وقتى انسان به کنار مزار مطهرش مشرف مى‏شود، با تمام وجود و با اطمینان خاطر بگوید: «اشهد انک قد اقمت الحج و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتیک الیقین .» اگر براى سایر امام‏زاده‏ها به ما گفتند که این جملات را بگوییم، براى این امام‏زاده با چشم خود مى‏بینیم و مى‏گوییم; زیرا او سید، و از سلاله انبیا و ائمه معصومین‏علیه السلام است، او امام‏زاده‏اى است که در عصر او حق بر باطل برترى یافت . از این رو انسان بدون هیچ تردیدى در کنار مرقد مطهر او، این فرازهاى نورانى را مى‏خواند که:
«اشهد انک قد اقمت الحج و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتاک الیقین .»
مطلب مهم آن است که این راه نیز پیمودنى است . گرچه به این زودى وعده خداى سبحان که فرمود: «ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها» (8) ، انجاز نمى‏شود . او وعده داد، اما نفرمود که در دراز مدت یا کوتاه مدت این وعده عملى مى‏شود، ولى این‏چنین نیست که طى این راه مخصوص کسى باشد، پیمودن این راه را وقف کسى نکرده‏اند . این راه رفتنى بوده، به روى همه باز است و پیمودن آن میسور همگان مى‏باشد .
محققان گران‏قدر و همه کسانى که دست‏اندرکار کتاب و کتابت هستند، باید بدانند که اگر انسان این راه را نرفت، ممکن ست‏خداى ناکرده «عوام‏» بمیرد، و وقتى عوام مرد، از زحمات علمى بهره‏اى نخواهد داشت . این چنین نیست که هر عالمى، عالم بمیرد . اگر علم «ملکه‏» نشد، و در جان انسان رسوخ نکرد، هنگام کشاکش مرگ، انسان را رها مى‏کند . مرگ آن قدر آسان نیست که انسان بتواند محفوظات علمى خود را حفظ کند . بلکه هنگام مرگ، هر چه جداى از جان است، رخت‏برمى‏بندد .
مرگ به معناى مردن روح نیست; زیرا روح هرگز نمى‏میرد . (9) «مرگ‏» ، رهایى روح از همه همراهان بیگانه است . روح، تن و بدن را رها مى‏کند، مال و فرزند را ترک مى‏کند، خاطرات عادى را فراموش مى‏کند و خلاصه هر آنچه که «مقوم روح‏» نشد، در حال مرگ انسان را رها مى‏کند . این که خداى سبحان در دو بخش از قرآن کریم فرمود: بعضى از دانشمندان در هنگام مرگ «عوام‏» مى‏میرند، ناظر به همین نکته است . (10)
هر انسانى از نظر بدنى در دوران فرتوتى و سالمندى پژمرده مى‏شود و این براى کسى نقص نیست . این اصل به عنوان موجبه کلیه، در سوره مبارکه یس چنین یاد شده است: «و من نعمره ننکسه فى الخلق افلا یعقلون‏» (11) هر انسانى در دوران پیرى ضعیف مى‏شود و این نقص نیست . اما این که هر دانشمندى در دوران پیرى عوام شود و عوامانه بمیرد، نقص است . از این‏رو به صورت موجبه جزئیه (با کلمه «من‏») بیان شد، نه موجبه کلیه . فرمود: «منکم من یرد الى ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا» (12) در این آیه کریمه، کلمه «من‏» ، حکایت از آن دارد که «بعضى‏» از افراد هنگام مرگ عوامانه مى‏میرند . یعنى همه زحمات علمى آنان به هدر مى‏رود .
اگر کسى علم را براى این که از او تعریف کنند و به او لقبى دهند طلب کند، چنین علمى هنگام مرگ انسان را رها مى‏کند . ولى اگر علم «مقوم‏» جان انسان شد، او را نورانى مى‏کند و هرگز از تعریف و تمجید خوشحال نمى‏شود . چنان که حضرت امیرالمؤمنین على‏علیه السلام در وصف متقیان راستین فرموده است: هنگامى که آنها را ستوده و از وى تعریف کنند، از آنچه درباره‏اش گفته مى‏شود ترسیده و مى‏گوید: من نسبت‏به خود از دیگرى آگاه‏ترم و خداوند سبحان نسبت‏به من از من داناتر است . پروردگارا! مرا به خاطر آنچه درباره‏ام مى‏گویند (که مایه خود پسندى است)، مؤاخذه مکن و مرا برتر از آنچه آنان مى‏پندارند، قرار بده و آنچه از اعمال من که آنها نمى‏دانند (گناهان) بپوشان، و مشمول غفران خود قرار بده:
«اذا زکى احد منهم خاف مما یقال له! فیقول: انا اعلم بنفسى من غیرى، و ربى اعلم منى بنفسى . اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى افضل مما یظنون واغفر لى ما لا یعلمون .» (13)
تعریف از انسان، آغاز حمله شیطان است . در بیانات نورانى حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام به مالک اشتر آمده است:
گر چه شیطان هیچ‏گاه انسان را رها نمى‏کند، ولى بدان، زمانى که از تو تعریف شده و القابى به تو داده شود و مجلسى که در آن تمجید تو مطرح گردد، در آن‏هنگام و در این مجلس حمله شیطان از خطوط مقدم جبهه آغاز شده است و او به طور مرتب در حال حمله است، از این‏رو باید کاملا مواظب باشى:
«و ایاک و الاعجاب بنفسک! و الثقه بما یعجبک منها، و حب الاطرا، فان ذلک من اوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین .» (14)
اگر عالمى براى لقب و تمجید درس خوانده و با این امور خوشحال بود، چنین علمى با جان آدمى همراه نیست و جان، همسایه ناجنس را نمى‏خواهد، کم‏کم دوران باز نشستگى فرا مى‏رسد و برخى از معلومات از یاد رفته و بقیه آن نیز تدریجا رخت‏برمى‏بندد، تا این که «نکره در سیاق نفى‏» صدق کند که: «. . . لکیلا یعلم من بعد علم شیئا» . سرانجام، انسان ادیب به جایى مى‏رسد که نمى‏تواند یک سطر عبارت ساده فارسى را به درستى بخواند . به هر حال این خطر به عنوان موجبه جزئیه دامن‏گیر بعضى از افراد مى‏شود، هر چند از طرف دیگر نیز راه براى همگان باز است تا هجرت صغرى، وسطى و کبرى داشته و جهاد اصغر و اوسط و اکبر را پشت‏سر بگذارند . براى طى این راه (که به روى همگان باز است) و نجات از خطر شیطان (که به عنوان موجبه جزئیه دامن‏گیر برخى مى‏شود)، «مراقبت‏» مستمر و «محاسبت‏» روزانه لازم است .
حضرت امام خمینى‏قدس سره در تفسیر شریف سوره حمد این تعبیر را داشتند که: جوان‏ها بهتر از سالمندان مى‏توانند خود را نجات دهند . همه ما باید بکوشیم تا خاطراتى را که برایمان خوشایند و جاذبه‏دار است، طرد کنیم . چون این نوع جاذبه مصداق این حدیث‏شریف است که: «فانما مثل الدنیا مثل الحیة لین مسها و قاتل سمها .» (15) : دنیا مانند مار است که تماس با بدن آن نرم و سم آن کشنده است . یکى از نوآوریهاى امام بزرگوارقدس سره آن‏است که در تبیین معناى دنیا مى‏فرمود: دنیا خود شما هستید; انسان «بد» خود دنیاست وگرنه آسمان، زمین، درخت، کوه، صحرا و دریا هیج‏کدام دنیا نبوده بلکه از «آیات الهى‏» هستند و خداى سبحان از همگى آنها با تجلیل یاد کرده است . (16) هرگز از آسمان به بدى یاد نشد، از اختران و گنبد مینا به زشتى نام برده نشد و از زمین، کوهها، معادن، دل زمین، دریا و موجودات دریایى بد گویى نشد، اینها دنیا نیستند . دنیا (که ضمیر و قلب متوجه اوست)، مجموعه‏اى از «عناوین اعتبارى‏» است که انسان تبه‏کار را به خود سرگرم و مشغول کرده است . مجموعه خودخواهى‏ها است که دنیا را تشکیل داده و به جهنم تبدیل خواهد شد . گاهى انسان، خود هیزم جهنم است و نمى‏داند که چه مى‏کند: «و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا» ; (17) کسى که اهل قسط (جور و ظلم) است، هیزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان یا زمین بروید، دنیا را پیدا نمى‏کنید; زیرا همه اینها آیات الهى هستند . موجوداتى که تسبیح‏گوى حق‏اند و مستقیما براى عبادت خداى سبحان و به طور غیرمستقیم براى نفع ما خلق شده‏اند .
بنابراین «دنیا» یعنى مجموعه عناوین اعتبارى که انسان در نهان و نهاد خود بافته و مى‏سازد و البته مى‏توان از شر اینها نجات پیدا کرد، این کار شدنى و این راه رفتنى است و همه ما باید بکوشیم تا این راه را با مراقبت مستمر طى کنیم و براى آغاز این هجرت باید بدانیم چه چیز خوب و چه چیز بد است، چه چیز حلال و چه چیز حرام است، زیرا تا انسان علم به احکام نداشته باشد، هرگز نمى‏تواند از زشتى پرهیز نموده و زیبایى را جذب کند . وقتى انسان عالم به مسائل اسلامى و حلال و حرام شد، آنگاه باید بشناسد که نفس چگونه او را فریب مى‏دهد، زیرا نفس همیشه یا براى اولین بار «اماره بالسوء» نیست، همان‏طور که در سیر کمالات و درجات، انسان در ابتدا، به مقام نفس مطمئنه نمى‏رسد بلکه این جزء برنامه‏هاى درازمدت تزکیه و تهذیب است و باید مراحلى را طى کند تا به نفس مطمئنه برسد . از نظر سقوط در درکات نیز همین گونه است، یعنى این‏طور نیست که اولین‏بار نفس، «اماره بالسوء» باشد، زیرا در مراحل ابتدایى اگر کارى زشت‏باشد و نفس به انجام آن امر کند، انسان امر او را اطاعت نمى‏کند، اولین بارى که نفس شروع به رهزنى مى‏کند، از راه «تسویل‏» است که قرآن کریم این مراتب سقوط را همچون مراحل صعود تشریح کرده است .
کار «نفس مسوله‏» ، تسویل است که گاهى سامرى مى‏پروراند، چنان که گفت: «سولت لى نفسى‏» ، گاهى نیز چون برادران یوسف، خوى برادرکشى را در انسان احیا مى‏کند که: «بل سولت لکم انفسکم امرا» (18) نفس مسوله، همچون شیطانى درونى و دیوار به دیوار ما بوده و جداى از ما نیست . نفس در مرحله تسویل که از همه خواسته‏هاى ما آگاه است، بر اساس روان‏شناسى آنچه مورد خوشایند انسان است، شناسایى مى‏کند . او مى‏داند که انسان از چه چیز خوشش مى‏آید، او یک «روان شناس ماهر» است که ارتباطى تنگاتنگ با ما دارد و هر گونه تباهى را در کسوتى زیبا و جامه‏اى آراسته و لباسى مزین در برابر دیدگان درونى انسان ارائه مى‏دهد . در این حال انسان آن تباهى و گناه را که به منزله سم است، نیکو پنداشته و شروع به انجام آن مى‏کند .
کار نفس مسوله این نیست که انسان را از پاى در آورد و کار شیطان نیز این نیست که انسان را ترور کند . اگر شیطان انسان را در این جنگ مى‏کشت، انسان راحت مى‏شد، زیرا در آن حال انسان همان طور که لذتى نمى‏برد، دردى نیز احساس نمى‏کرد . اما شیطان دشمنى نیست که بخواهد انسان را بکشد، بلکه تمام تلاش او این است که با انسان جنگیده و انسان را به «اسارت‏» بگیرد . آن‏گاه انسان اسیر، باید هرچه را شیطان بخواهد انجام دهد، چه این که حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام فرمود: «و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر .» (19) ، چه بسا عقلى که در جریان جهاد، «اسیر» هوس شده است . انسان اسیر گر چه به خوبى مى‏فهمد و مى‏اندیشد، ولى محصول فکر و اندیشه خود را باید در اختیار هوس بگذارد . سر این که مشاهده مى‏شود با پیشرفت علوم این‏همه بمب‏ها ساخته مى‏شود و به استثناى دانشمندان منزه، اکثر سیاست‏بازان، درنده محض بوده و دست‏به هر جنایتى مى‏زنند، همین است . آنها خوب مى‏فهمند، اما فهم آنها اسیر هوس است: «و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر» ، کار شیطان این است که انسان را تحت «ولایت‏» خود گرفته واو را اسیر کند . وقتى انسان اسیر هوس شد، باید هرچه دارد (از نظر متاع)، در راه هوس صرف کرده و هر چه مى‏فهمد (از نظر اسارت فرهنگى)، در راه او به کار ببرد .
بنابراین، نفس مسوله انسان را «تخدیر» مى‏کند . سمى که او به انسان مى‏دهد، سم مهلک نیست، بلکه سم مخدر است و این که فرمود: «بل سولت لکم انفسکم امرا» (20) ، یعنى انسان به جایى مى‏رسد که «بد» را «خوب‏» پنداشته و خوب را بد مى‏بیند . وقتى این‏چنین شد و انسان همه بدى‏ها را زیر پوشش خوبى مرتکب شد، از آنجا که کار آن سموم تخدیر و اعتیاد است، پس از مدتى «معتاد» به گناه مى‏شود . وقتى معتاد به گناه شد، از آن به بعد است که «امارة بالسوء» مى‏شود و انسان هر امرى از اوامر او را باید اطاعت کند . در این حال انسان مى‏داند که این کار بد و گناه کبیره است، اما چون اسیر است، آن‏را مرتکب مى‏شود .
اگر کسى از نظر درکات سقوط به مرحله نفس اماره بالسوء رسید، او پیش از این مرحله گرفتار نفس مسوله شده و براى این که ما به دام نفس تسویل کننده نیفتیم، باید همواره مواظب بوده و همه جهات عملى را که تصمیم به انجام آن گرفته‏ایم، به دقت‏بررسى کنیم تا اگر کار غیر خدایى در او تعبیه شده، انجام ندهیم . به عنوان مثال، اگر خواستیم کار خیرى را انجام دهیم و دیگرى زودتر از ما آن را انجام داد، بگوییم خدا را شکر، زیرا کار خیرى بود و ما نیز قصد انجام آن را داشتیم، حال دیگرى انجام داد . در این صورت، ما در ثواب کارهاى او (که به انجام این کار مؤفق شد)، سهیم هستیم . اما اگر گفتیم: مگر عیب ما چه بود ؟ چرا ما انجام ندهیم؟ ، این اولین قدم «تسویل نفس‏» است . این‏چنین نیست که انسان بتواند به آسانى از خطر اهرمن درون برهد . اگر انسان از خطر تسویل نفس رهایى یافت، آن‏گاه عقل او امیر هوس خواهد بود . اگر در یک طرف: «و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر» بود، از طرف دیگر: «و کم من هوى اسیر تحت عقل امیر» خواهد بود .
در بیانات نورانى حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام آمده است: «و انما هى نفسى اروضها بالتقوى‏» (21) . همان‏طورى که بدن، عضلات و دست و پاى یک ورزشکار ماهر و تمرین کرده در اختیار اوست، نفس انسان با تقوى نیز تحت تدبیر و اراده عقل است . حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام مى‏فرماید: من نفس خود را با «تقوى‏» تمرین مى‏دهم، ریاضت مى‏کشم، او باید گوش کند . این‏چنین نیست که دستور بدهم و او اطاعت نکند . ازاین‏رو عقل چنین کسى فرمانرواى نفس او خواهد بود . این گونه افراد «عالما» زندگى مى‏کنند . «عالما» دوران پیرى را مى‏گذرانند، «عالما» مى‏میرند و سر انجام «عالما» در قیامت محشور مى‏شوند . به او مى‏گویند بایست! شفاعت کن، که شفاعت تو مقبول است: «یقال للعالم قف! اشفع یشفع .» (22) این سخن درباره همه درس‏خوانده‏ها صادق نیست، بلکه گروه کمى هستند که خداى سبحان در روز قیامت آنان را «فقیه‏» و «عالم‏» محشور مى‏کند: «بعثه الله یوم القیامة عالما فقیها .» (23) ازاین‏رو قرآن کریم دراین‏باره تعبیر به «مجى‏ء» دارد: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (24) ، یا «من جاء بالحسنة فله خیر منها» (25) اگر کسى آن هنر را داشت که در قیامت‏حسنات، کارهاى خیر، نیت و خلوص را با خود به همراه داشته باشد، یعنى مشمول «جاء بالحسنة‏» بود، نه فقط «فعل حسنة‏» و حسنات او در سایه «خلوص‏» ملکه گشته و مقوم جان او بودند، پاداش چنین شخصى آن است که: «فله عشر امثالها» یا «فله خیر منها» .
خداى سبحان چنین وعده نداد که هر کس در دنیا کار خیر انجام داده است، در قیامت ده برابر جزا مى‏بیند . زیرا گاهى انسان عمل خیرى را انجام مى‏دهد و سموم و شرورى به حیات آن خاتمه مى‏دهد . اگر کسى آن هنر را داشت که در قیامت عالم محشور شود، حق شفاعت دارد . همان طور که او در دنیا شفیع عده‏اى بود . مانع گمراهى آنان شد، در قیامت نیز شفاعت آنها را عهده‏دار خواهد بود .
حضرت امام خمینى‏قدس سره از نوادرى بوده‏اند که به این مقام منیع بار یافته‏اند، زیرا «اخلاص عمل‏» او آنچنان و تلاش و کوشش او براى گذراندن سه مقطع «هجرت‏» و طى سه مرحله «جهاد» نیز این چنین بود . او کارى کرد که همه عقلا با حساب‏هاى عادى و معادلات ریاضى توصیه به ترک آن مى‏کردند . او از شر «عقل‏» نجات پیدا کرد و به مرحله والاى «محبت‏» رسید، زیرا به قدوه سالکان کوى محبت‏سالار شهیدان، حضرت حسین بن على‏علیه السلام اقتداکرد .
عصاره بحث این که انسان مى‏تواند در پرتو محاسبت و در سایه مراقبت و مواظبت از شر نفس اماره و مسوله رهیده و به مقامى برسد که عقل او امیر هوس گردیده و آن‏را تحت ولایت‏خود در آورد . از این پس چنین انسان وارسته‏اى توان آن را خواهد داشت که با گام خلوص و گذشت و نثار و ایثار از دام عقل نیز نجات یافته و به بام رفیع عشق و سکوى بلند محبت پرواز کرده و «عشق‏» را فرمان‏رواى «عقل‏» گرداند و براى انجام این سیر طولى، گذشته از این که باید هجرت‏هاى سه‏گانه را پشت‏سر گذاشت، طى مراحل سه‏گانه جهاد نیز ضرورى خواهد بود . آن‏گاه توفیق احیاى اسلام ناب محمدى‏صلى الله علیه وآله نصیب انسان خواهد شد . چه این که در شبهاى ماه مبارک رمضان از خداوند سبحان چنین مسالت مى‏کنیم:
«اللهم انى اسالک ان . . . تجعلنى ممن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بى غیرى .» (26)
یعنى: پروردگارا! تو دین خود را قطعا حفظ خواهى کرد، لکن به من آن توفیق را مرحمت‏بفرما که با جان، مال، آبرو و قدرت من دین تو حفظ شود و در عصر ما و قرن اخیر، این فیض و فوز عظیم بهره حضرت امام خمینى‏قدس سره شد .
پى‏نوشت‏ها:
1) مدثر/5 .
2) عارف نام‏دار مرحوم سید حیدر آملى، رساله شریعت، طریقت و حقیقت، مراتب جهاد، صص 250 - 244 .
3) صحیفه نور، طبع جدید، ج 1، ص 587 . (پیام امام خمینى‏قدس سره به ملت ایران به مناسبت‏خروج از عراق، مورخ 14/7/1357ه . ش). : «اکنون که من به ناچار باید ترک جوار مولا امیرالمؤمنین‏علیه السلام‏را نمایم و در کشورهاى اسلامى، ست‏خود را براى خدمت‏به شما ملت محروم که مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستید، باز نمى‏بینم و از ورود به کویت‏با داشتن اجازه، ممانعت نموده‏اند، به سوى فرانسه پرواز مى‏کنم . پیش من مکان معینى مطرح نیست، عمل به تکلیف الهى مطرح است، مصالح عالیه اسلام و مسلمین مطرح است .»
4) همان، ص 262: «در نظر دارم که به یکى ازآقایان ائمه [جماعت] در زمان فشار براى تغییر لباس گفتم: اگر شما را اجبار به تغییر لباس کنند، چه مى‏کنید؟ گفتند در منزل مى‏نشینم و بیرون نمى‏آیم . گفتم اگر من را اجبار کنند و امام جماعت‏باشم، همان روز با لباس تازه مسجد مى‏روم .»
5) شیخ کلینى، اصول کافى، ج‏2، ص‏83، ح‏3 .
6) کهف/27، (ولن تجد من دونه ملتحدا) : (درتمام احوال مخصوصا در مواضع خطر، غیر از خدا تکیه‏گاه و پناه‏گاهى نخواهى یافت) .
7) دیوان حضرت امام خمینى‏قدس سره، ص 142 .
8) بقره/106، هیچ نشانه‏اى را نسخ یا انساء نمى‏کنیم مگر آن که بهتر از آن یا همانند آن را جانشین آن مى‏سازیم .
9) احتجاج طبرسى، جلد 2، ص 96 .
10) نحل/70، حج/5 .
11) یس/68 .
12) حج/5: (و بعضى از شما به پست‏ترین دوران عمر برسند و آن دوران پیرى، ضعف و ناتوانى است که پس از سالها دانستن، چیزى نداند) .
13) نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 184 (همام)، ص 613 .
14) همان، نامه 53 (عهدنامه مالک اشتر)، ص 1030 .
15) همان، نامه 68، ص 1065 .
16) فصلت/11 .
17) جن/15 .
18) یوسف/18 و 83، ضمیرها و دلهاى شما کارى (بزرگ) را به نظرتان نیکو نموده و وانمود کرده .
19) نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 202، ص 1182 .
20) یوسف/18 و 83 .
21) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 45، ص 967 .
22) بحار الانوار، ج 7، ص 320، روایت 16 .
23) بحارالانوار، ج‏2، ص 153، روایت 2 تا 9 .
24) انعام/160 .
25) نمل/89، قصص/84 .
26) دعاى افتتاح .

 

تبلیغات