آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

نوشته حاضر در ضمن تمرکز بر مقوله معناى متن، ابتدا به طبقه‏بندى مباحث مربوط به معناپژوهى پرداخته و عرصه‏هاى گوناگون معناپژوهى را در چند محور بررسى کرده است که عبارت‏اند از: ماهیت و چیستى معنا، جایگاه معنا، روش صحیح وصول به معنا، انواع معنا و اقسام دلالت آن، شرایط پیدایش و تکوین متن (زمینه معنایى)، علل تکثر قرائتها و تفسیرهاى مختلف یک متن و درنهایت، معیار سنجش اعتبار یک معنا. سپس جایگاه معناپژوهى را در حوزه علوم دین، در دو شاخه برجسته علم تفسیر و علم اصول فقه بررسى نموده و نشان داده است که این دو با کدام یک از مباحث معناپژوهى ارتباط دارند و در چه عرصه‏هایى نیازمند گشودن افق‏هاى نوین تحقیقى‏اند.

متن

مقدمه
از دیرباز شاخه‏هایى از دانش به گونه‏اى با مبحث «معنا» ارتباط داشته‏اند. این مطالعات و تحقیقات در روزگار معاصر شدت و گسترش بیشترى یافته است، به طورى که، افزون بر علوم سنتى نظیر: تفسیر، علم اصول و هرمنوتیک؛ شاخه‏هاى جدیدى نظیر فلسفه زبان(2)، علم معانى(3)، نشانه‏شناسى(4) و نظریه ادبى(5) نیز به صف دانش‏هاى معطوف به مقوله معنا پیوسته‏اند. این علوم متنوع هر یک از زاویه‏اى و به منظور تأمین اهدافى خاص به بحث و بررسى "معنا" به طور عام و "معناى متن" به طور خاص مى‏پردازند.
نوشته حاضر بر آن است که ضمن تمرکز بر مقوله معناى متن، نخست به طبقه‏بندى مباحث مربوط به معناپژوهى بپردازد و سپس نشان دهد که دو شاخه برجسته از علوم اسلامى، یعنى علم تفسیر و علم اصول فقه، به کدام یک از مباحث معناپژوهى پرداخته‏اند و در چه عرصه‏هایى نیازمند گشودن افق‏هاى نوین تحقیقى هستند.
به نظر مى‏رسد که مى‏توان عرصه‏هاى گوناگون معناپژوهى را در هفت محور اصلى خلاصه کرد. این تقسیم‏بندى از دقت مطلق برخوردار نیست؛ زیرا مدّعىِ احصاى کامل همه مباحث مطروحه نیست، اما گمان مى‏شود که این هفت محور به طور نسبتا جامع، تمامى مباحث اصلى و مهم را پوشش مى‏دهد. در اینجا ضمن ارائه توضیحى مختصر از هر یک از بخشهاى تحقیقاتى، به ذکر اجمالىِ أهم مباحث هر قسمت پرداخته، روشن مى‏کنیم که این دو شاخه علوم اسلامى با چه حوزه‏هایى از این مباحث و سرفصل‏ها تماس دارند.
1. معنا چیست؟
نگاه ساده‏انگارانه به ماهیت معنا که آن را در بُعد سوبژکتیو خلاصه مى‏کند، پرسش از چیستى معنا را پرسشى مستقل و پیش‏پاافتاده قلمداد مى‏کند که انگیزه‏اى را براى تحقیق و بررسى بیشتر تحریک نمى‏کند؛ زیرا از زاویه دید این رویکرد، معنا چیزى نیست جز آنچه در ذهن مفسّر و خواننده متن بر اثر فرآیند قرائت متن حاصل مى‏شود. با هر روش تفسیرى و با هر تصوّر و تحلیلى از ماهیت قرائت و تفسیر به سراغ متن برویم سرانجام به یک امر مى‏رسیم که همان چیزى است که در ذهنیت مفسّر و خواننده متن شکل مى‏گیرد که از آن به "معنا"(6) تعبیر مى‏کنیم.
این نگرش سطحى و سهل‏انگارانه حجم وسیعى از نظریه‏پردازى‏ها و پرسش‏هاى مهمى را که امروزه درباره چیستى معنا مطرح شده است نادیده مى‏گیرد؛ براى نمونه، اگر به تحلیل متفکرانى نظیر جان‏لاک، گوتلب فرگه، اریک هرش و ژاک دریدا در کنار ساختارگرایان و نیز عالمان علم اصول اسلامى سرى زده شود، این نکته به وضوح آشکار مى‏شود که به چه میزان آرا و انظار در باب چیستى معنا متفاوت است؛ در عین حال که همگى اذعان دارند که از بُعد تجربى و روان‏شناختى، چیزى در ذهنیت خواننده متن یا شنونده گفتار ایجاد مى‏شود، اما این امر ذهنى(7) تمام داستانِ معنا نیست.
هر تحلیلى از ماهیت معنا باید چند پرسش اساسى را پاسخ گوید: نخست آنکه آیا مى‏توان از چیزى به نام "معناى متن" متفاوت و مستقل از "معناى گوینده یا نویسنده متن و کلام" سخن گفت؟ به تعبیر دیگر، آیا ما با یک واقعیت معنایى مواجه هستیم، یا آنکه پاى معانى متعدّد در میان است: "معناى متن"، "معناى مقصود مؤلف یا متکلم"، "معناى نزد خواننده"؟ اگر معنا متعدد است، چه ارتباطى میان آنها وجود دارد؟
مسئله مهم دیگر آنکه، هر تحلیل از ماهیت معنا باید بتواند تصویر و تبیینى گویا از واقعیت مفاهمه ارائه دهد. بى‏تردید ما انسانها در قالب گفت‏وگو و نوشتار با یکدیگر ارتباط معنایى ایجاد کرده، به مفاهمه مى‏پردازیم. پاسخ موفق به پرسش "معنا چیست؟" باید بتواند توضیح دهد که چرا از یک جمله یا یک کلمه درک مشترکى حاصل مى‏شود. برخى تحلیل‏ها از ماهیت معنا، نظیر تحلیل جان لاک و فرگه، دچار این ضعف‏اند و نمى‏توانند پاسخ روشنى به این پرسش ارائه دهند.
پرسش مهم دیگر در چارچوب بحث در ماهیت معنا آن است که، آیا به راستى تمامى دستاورد معنایى در فرایند مواجهه با متن، از سنخ معناى لفظى است، یا آنکه سنخ دیگرى از معنا وجود دارد که در عین ارتباط با متن نمى‏توان آن را معناى لفظى متن دانست؟ مباحثى که برخى متفکران هرمنوتیکى درباره تفکیک میان معنا و "معنا نسبت به"(8) دارند، مربوط به این پرسش است؛ همچنین، مباحث مفسّران مسلمان درباره معناى ظاهر و باطن قرآن و نیز مباحث برخى عارفان در باب تفسیر انفسى قرآن به این جنبه از مبحث چیستى معنا مربوط است.
یکى از نکته‏هاى کلیدى، در درک هر نظریه تفسیرى، شناخت تلقى‏اى است که آن نظریه تفسیرى از ماهیت معنا دارد. نگارنده بر این نکته اصرار دارد که امروزه بسیارى از نزاعها در حوزه هرمنوتیک و تفسیر و فهم متن، ریشه در فقدان تصور مشترک در باب چیستى معنا دارد؛ دست کم، یکى از نقاط بنیادین این منازعات، به عدم اشتراک نظر در چیستى معنا برمى‏گردد.
2. معنا کجاست؟
بى‏تردید یکى از مهم‏ترین مباحث مربوط به فهم متن تعیین جایگاه معناست. «معنا کجاست؟»(9) در واقع پرسش از میزان سهم هر یک از عناصر سه‏گانه اصلى، یعنى مؤلف، متن و مفسّر (خواننده) در فرایند تکوین و شکل‏گیرى معناست. این بحث شاید یکى از اصلى‏ترین دغدغه‏هاى هرمنوتیک و نقد ادبى معاصر است. پاسخ دقیق به این پرسش، هم به مبحث چیستى معنا و هم به مبحث تحلیل ماهیت فهم و شرایط وجودى حصول آن مربوط مى‏شود؛ به همین دلیل، مکاتب مختلف هرمنوتیکى و نظریه‏پردازى‏هاى متفاوت درباره ماهیت فهم متن، به پاسخ‏هاى نامتجانس دست مى‏یابند.
در نگاه اوّل چنین به نظر مى‏رسد که فرایند درک و تفسیر متن با چند عنصر مهم در ارتباط است: نخست، مؤلف و دنیاى ذهنى او، که خالق اثر و کسى است که به منظور تفهیم و بازنمایى ایده‏ها، احساس‏ها و دنیاى ذهنى خویش، به نظم دادن و آرایش جملات متن دست یازیده است؛ دوم، خود متن که یک ساختار زبانى و داراى مناسبات در روابط درونى خاصى است؛ روابطى که ریشه در دنیاى الفاظ و معانى و ساختارهاى هر زبان دارد؛ و سوّمین عنصر مهم، زمینه‏هاى فکرى، اجتماعى، تاریخى و فرهنگى‏اى است که در زمان خلق اثر و تکوین متن و گفتار، مؤلف را احاطه کرده و او در آن جغرافیاى خاص فرهنگى، اجتماعى و تاریخى به خلق اثر پرداخته و قهرا تحت تأثیر آن بوده است. از این عنصر به "زمینه"(10) معنایى یاد مى‏شود؛ و سرانجام مى‏توان از خواننده و مفسّر متن یاد کرد که به نوبه خویش داراى "افق"(11) معنایى خاص خود است. مراد از افق معنایى، مجموعه باورها، گرایش‏ها و جهت‏گیرى‏هاى عقیدتى و احساسى هر فرد است که دنیاى ذهنى او را مى‏سازد.
تعیین سهم هریک از عناصر چهارگانه فوق در فرایند تفسیر متن را مى‏توان کوششى براى پاسخ به این پرسش نیز تلقى کرد که «معنا کجاست؟». نحله‏هاى مختلف هرمنوتیکى و مکاتب گوناگون تفسیرى پاسخ‏هاى کاملاً متفاوتى به این پرسش داده‏اند. برخى با تمرکز بر یکى از عناصر فوق، آن را کانون معنا و پایه اساسى نظریه تفسیرى خویش قرار داده و برخى با رویکردى ترکیبى، معنا را محصول تلفیق چند عنصر دانسته‏اند؛ گرچه در اینکه کدام‏یک از عناصر فوق در تکوین معنا مؤثرند اشتراک نظر ندارند.
عالمان مسلمان معمولاً بر این باورند که متن به سان یک پنجره است که از درون آن به دنیاى ذهنى صاحب سخن مى‏نگریم و از طریق آن به قصد و نیّت مؤلف و مراد جدّى او دست مى‏یابیم؛ در عین حالى که از نقش زمینه معنایى نیز غافل نیستند و در صورت معتبر بودن شأن نزول و فضاى صدور کلام و امکان تأثیر آن در شکل‏گیرى ظهور کلام، سهمى را نیز براى این عنصر در نظر مى‏گیرند؛ بنابراین از نظر آنان، لنگرگاه معنا، نیّت و مراد مؤلف است و متن و زمینه معنایى، راهبر ما به سوى بازسازى و درک این مراد و نیّت است.
در نقطه مقابل، دیدگاههایى وجود دارند که متن را همانند آینه‏اى مى‏دانند که ما در آن مى‏نگریم تا خود را ببینیم، نه چیزى را در وراى آن. از نگاه آنان، فرایند قرائت متن، مانند عمل نگریستن در آینه است که محصول آن بازخوانى و ظهور و آشکارشدگى دنیاى ذهنى خواننده است. خواننده متن، در فرایند تفسیر متن، تنها یک دریافت‏کننده منفعل پیام متن نیست، بلکه در ساخت و تکوین معنا سهیم است.
کسانى که خواننده‏محورند و جایگاه معنا را در ذهنیت مفسّر و خواننده جست‏وجو مى‏کنند و مؤلف و دنیاى ذهنى او را یکسره به کنار مى‏نهند دو دسته مى‏شوند:
نخست دسته‏اى که با رویکردى افراطى محصول تفسیر و خواندن متن را یکسره، ساخته و پرداخته اراده دلبخواهى خواننده مى‏دانند؛ مانند رویکرد «ساختارشکنى(12) ژاک دریدا. این رویکرد، تفسیر متن را بازى آزاد معنایى با متن مى‏داند که ساختار و مناسبات زبانى و درونى متن، به طور ارادى، در فرایند قرائت متن قابل تغییر و جابه‏جایى است. براى این رویکرد، تعبیر متن به آینه شاید گمراه‏کننده باشد؛ بهتر است گفته شود که از نگاه آنان، الفاظ متن، همانند ظرفهایى خالى هستند که با ذهنیت و افق معنایى مفسّر پر مى‏شوند.
رویکرد معتدل‏تر از خواننده‏محورى را مى‏توان در هرمنوتیک فلسفى هانس گادامر سراغ گرفت که فهم را محصول گفت‏وگوى مفسّر با متن مى‏داند و معناى متن چیزى جز توافقِ صورت گرفته میان افق معنایى مفسّر و افق معنایى متن نیست. مفسّر و متن در شکل‏دادن و خلق معنا سهیم‏اند و دو عنصر دیگر، یعنى مؤلف و زمینه معنایى، کاملاً باید از تأثیرگذارى در عمل تفسیر و فهم متن برکنار باشند. از نظر این رویکرد، محل استقرار معنا، افق معنایى مفسّر است؛ زیرا ظرف توافق و امتزاج این دو افق است. رویکرد «ساختارگرایانه(13)» کانون معنا را در خود متن جست‏وجو مى‏کند و سه عنصر دیگر، حتى خواننده را غیرمؤثر در عمل فهم مى‏داند. از نظر ساختارگرایى معنا چیزى جز مناسبات و ساختارهاى درونى یک نظام زبانى نیست. هر متن و گفتار، یک نظام زبانى است که از مناسبات و روابط درونى خاصى تشکیل شده است. کار مفسّر درک این مناسبات و روابط درونى در یک سیستم زبانى (متن) است.
همان‏طور که پیش از این اشاره شد، این محور از مباحث معناپژوهى مشتمل بر بخشى از جدى‏ترین مباحث هرمنوتیکى معاصر است که سمت و سوى اصلى نظریه‏هاى تفسیرى را مشخص مى‏کند.
3. روش وصول به معنا
این بخش از معناپژوهى معطوف به روش‏شناسى(14) تفسیر است و بر آن است که روش صحیح و مولِّد تفسیرى را از روش‏هاى عقیم و ناکارآمد بازشناسد. این بخش از معناپژوهى که سهم قابل توجهى از مطالعات تفسیرى (دربخش مبانى و مقدمات تفسیر) عالمان مسلمان را به خود اختصاص داده، بر اساس نگاه عینى‏گرایانه(15) به مقوله تفسیر شکل گرفته است. عینى‏گرایىِ تفسیرى بر این مبنا استوار است که معنا، مستقل از جهت‏گیرى و دنیاى ذهنى خواننده متن است و مفسّر موظّف است که با رعایت ضوابط روش صحیح تفسیرى و با پرهیز از داورى و با رعایت بى‏طرفى علمى، در تلاش براى وصول به این معناى متعیّن و عینى باشد. این همان رویکرد سنتى غالب در طول تاریخ اندیشه است که در عهد روشنگرى اروپا (قرن هجدهم و نوزدهم) پارادایم اصلى علم و تحقیق بود. بر اساس این رویکرد، حقیقت، تنها در صورت پیروى از روش صحیح در هر شاخه علمى و پرهیز از پیش‏داورى دست‏یافتنى است.
اَشکال مختلف عینى‏گرایى و همه نظریه‏هاى تفسیرى که به نوعى بر وجود معنایى متعیّن و مستقل از ذهنیت خواننده متن تأکید دارند، برلزوم پاى‏بندى به روش تفسیرى معین و ضابطه‏مند اصرار مى‏ورزند. در نقطه مقابل، نظریه‏هاى تفسیرىِ مدافع نسبى‏گرایىِ فهم متن که به نوعى خواننده متن را مولد معنا و سازنده آن مى‏دانند ـ نه دریافت‏کننده آن ـ پیوند میان روش و حقیقت را منقطع مى‏دانند؛ زیرا اساسا به وجود معنایى متعیّن و نهایى براى متن اعتقادى ندارند، پس حقیقتى را در پس متن نهفته نمى‏بینند تا با تعهّد به روش در تکاپوى وصول به آن باشند. این سخن به معناى آن نیست که اساسا آنها به هیچ نوع روشى براى مواجهه با متن تأکید نمى‏کنند؛ زیرا ساختارشکنى، خود روشى براى چالش با متن است، همچنان که هرمنوتیک فلسفى هانس گادامر نیز بر روش دیالکتیکى (گفت‏وگو با متن) تأکید دارد؛ سخن در این است که روشهاى این دسته از رویکردهاى تفسیرى، فاقد کارکرد معهود و شناخته شده روش‏هاى تفسیرى است؛ یعنى به جاى آنکه محدودیتها و ضوابطى را براى هدایت مسیر کشف معناى مقصود و متعیّن متن بر خواننده تحمیل کنند و او را به رعایت ضوابط و چارچوبهایى ملزم سازند، میدان فراخى براى دخالت افق معنایى و جهت‏گیرى‏ها و پیش‏داورى‏هاى خواننده و مفسّر فراهم مى‏آورند. به تعبیر دقیق‏تر، روش در اینجا تعهّد چندانى براى خواننده متن ایجاد نمى‏کند؛ از این‏رو، با معناى مصطلح و سنتى روش که با الزامات و تعهدات خاصى آمیخته است فاصله دارد، تا جایى که در برخى مکاتب نوین تفسیرى، نظیر ساختارشکنى، روش مورد تجویز نه تنها تعهدى روشمند بر خواننده تحمیل نمى‏کند، بلکه عملاً به آنارشیسم و هرج‏ومرج‏طلبىِ معنایى مى‏انجامد و تفسیر را به یک بازى زبانى بدل مى‏کند که مفسرْ تمامِ بار این بازى را بر دوش مى‏کشد؛ زیرا نه تنها نسبت به مؤلف و نیت او و نیز زمینه معنایى و شرایطى که پیدایش متن را احاطه کرده است هیچ تعهّدى ندارد، بلکه حتى ساختار درونى متن و مناسبات این نظام زبانى نیز نمى‏تواند او را ملزم و محدود کند.
4. انواع معنا و اقسام دلالت
مباحث این بخش کمتر به هرمنوتیک و نظریه ادبى و علم تفسیر مربوط مى‏شود و با علومى نظیر علم معانى، فلسفه زبان، نشانه‏شناسى و علم اصول فقه تماس و تناسب زیادى دارد. مباحث شناخته شده‏اى نظیر: تفکیک دلالت مطابقى از ضمنى و التزامى، تمایز معناى حقیقى از مجازى، ماهیت و کارکرد استعاره و اقسام مجازات و کنایات به این بخش از معناپژوهى تعلق دارند که از گذشته تا به حال محلّ توجه ادیبان و منطقیها و عالمان اصولى بوده است. فلسفه زبانِ معاصر توجه خاصى به این حوزه دارد و موضوعات جدیدى را وارد این بخش از معناپژوهى کرده است.
پیش از این، به امکان تمایز «معناى جمله(16)» از معناى «مقصود متکلم(17)» اشاره داشتیم. در فلسفه زبان معاصر این نزاع مطرح است که کدام را بر حسب کدام‏یک باید تشخیص داد. از نظر فرگه و پیروان او معناى جمله مربوط به سمانتیک مى‏شود، حال آنکه معناى مقصود متکلم مربوط به «عمل‏گرایى»(18) است؛ از این‏رو معناى مراد متکلم را باید بر حسب معناى جمله تعیین کرد. از نظر دسته‏اى دیگر از فیلسوفان، این معناى جمله است که باید بر حسب مراد متکلم درک و فهم شود. فرگه، جامسکى و ویتگنشتاین متقدم به دسته اول تعلق دارند و آستین، جان سرل، گریس و ویتگنشتاین متأخر متمایل به نظریه دوم‏اند که بر این مضمون تأکید دارد که متکلم همراه در قالب یک فعل گفتارى(19) قصد افاده مطلب و تصورى بنیادین را دارد، پس در نهایت معناى جمله را باید بر حسب آن درک کرد.
از دیگر پرسش‏هاى مهم مربوط به این حوزه، تفکیک انحاى القائات و تأثیراتى است که گوینده در نظر دارد؛ براى نمونه، مى‏توان به تفکیک جان سرل میان آن دسته از مراد و مقصود گوینده اشاره کرد که متکلم قصد القاى آن را به مخاطب دارد و ، در نتیجه، فهم مخاطب مى‏تواند معرّف آن باشد و فهم مخاطب با نیّت واقعى متکلم مطابقت دارد. او این قسم نیت و قصد متکلم را «قصد غیرموقعیتى»(20) مى‏نامد. سنخ دوم از نیت و قصد متکلم مربوط به مواردى است که متکلم مى‏کوشد نیت و مقصود اصلى خود را از مخاطب پنهان کند و فقط وانمود مى‏کند که آنچه مخاطب فهمیده مقصود او بوده است. (مانند موارد هزل و شوخى). او این قسم قصد و نیت را «قصد پیش موقعیتى»(21) مى‏نامد و بر آن است که در این موارد، فهم مخاطب نمى‏تواند معرّف نیّت و مراد جدى متکلم باشد، همچنان که در اینجا نمى‏توان معناى متن را بر اساس نیّت گوینده درک کرد.
از دیگر مباحث مربوط به این بخش از معناپژوهى، تحقیق در این نکته است که در یک زبان به چه میزان مقوله معنا تابع قرارداد و قوانین است؛ به تعبیر دیگر، چه ارتباطى میان معنایى که کسى مى‏گوید و معناى واقعى آن چیز در یک زبان وجود دارد.
از جمله مباحث مهم این بخش، تعیین رابطه میان دلالت و اراده متکلم است. آیا دلالتِ زبانى، مستقل از قصد و نیت مؤلف و متکلم است؟ برخى نظیر اریک هرش به شدت از این ایده دفاع مى‏کنند که اساسا اگر نیت و قصد متکلم را در نظر نگیریم، نه چیزى به نام معنا و دلالت وجود دارد و نه حتى چیزى به نام متن. به اعتقاد وى، اگر فرض بگیریم که امواج دریا در تماس با ماسه‏هاى ساحل جمله معروف شکسپیر، «بودن یا نبودن، مسأله این است» را حک کنند، این نقوش فاقد معناست و اساسا یک متن نیست؛ زیرا اراده و قصدى در وراى آن وجود ندارد. اصولى‏ها مباحث جالبى در این‏خصوص دارند و با تفکیک میان دلالت لفظى وتصورى و انحاى دلالت تصدیقى، کمکى مؤثر به حلّ این مسأله مى‏کنند.
5 . معنا و زمینه معنایى
گفته شد که یکى از عناصر چهارگانه مربوط به مقوله فهم متن، بررسى نقش زمینه معنایى است. زمینه معنایى عنوانى علمى براى مجموعه‏اى از عناصر و مؤلفه‏هایى است که در لحظه پیدایش و تکوین متن آن را احاطه کرده است. برخى از این عناصر به مؤلف و شرایط عام اجتماعى، سیاسى و اقتصادى زمانه او مربوط مى‏شود؛ همچنین امورى نظیر مخاطبان اولیه او و فرهنگ حاکم بر آنان را نیز مى‏توان با مقوله زمینه معنایى مرتبط دانست. رابطه میان زمینه معنایى و متن، از یک سو و نقش احتمال شناخت این زمینه در فرایند تفسیر متن، از سوى دیگر، دست‏مایه منازعاتى در حوزه هرمنوتیک و نظریه ادبى معاصر شده است.
درباره تأثیر درک زمینه معنایى در فرایند تفسیر متن، آراى مختلفى ابراز مى‏شود. برخى اساسا به لزوم وانهادن زمینه معنایى اصرار مى‏ورزند و معتقدند که زمینه معنایى در حکم زمینى است که محصولى به نام متن در آن زمین به بار نشسته است، اکنون ما با آن میوه و ثمره مواجهیم؛ و اینکه این میوه محصول کدام سرزمین است هیچ تأثیرى بر تعامل ما با متن ندارد. این نگرش را، به ویژه کسانى که منکر عینى‏گرایى تفسیرى هستند، با شدت بیشترى حمایت مى‏کنند. معمولاً آن دسته از رویکردهاى تفسیرى که نقشى خاص براى مراد و مقصود متکلم قایل‏اند کمابیش بر لزوم اعتنا به زمینه معنایى تأکید مى‏ورزند.
مبحث معروف تاریخیّت متن و درنتیجه، تاریخیت معنا، از دیگر محورهاى مربوط به بحث رابطه متن و زمینه معنایى است. در مورد مبحث تفسیر متون مقدس، مانند قرآن و انجیل، برخى با تأکید بر تأثیرپذیرى این متون از فرهنگ زمانه مى‏خواهند چنین القا کنند که پاره‏اى از مضامین این متون، به علت محصور بودن در حصار تنگ فرهنگ و باورداشتهاى مردمان آن زمان، نمى‏توانند از اصالت و اعتبار دایمى برخوردار باشند و گویى رنگ اسطوره گرفته‏اند و از این‏رو رسالت مفسّر تلاش براى اسطوره‏زدایى از این بخش از متون مقدس است.
از میان متکلمان غربى رودلف بولتمان بر این بحث تأکید خاص دارد و همین به نوعى در آثار نصرحامد ابوزید، به ویژه در نقدالخطاب الدینى دیده مى‏شود.
6. تحول معنایى متن یا قرائت‏پذیرى متن
متون برجسته کلاسیک، اعم از متون مقدس دینى یا متون ادبى و فلسفى، همواره با مقوله تکثر و تنوع تفسیر و قرائت روبه‏رو بوده‏اند. چرا یک متن قرائت‏پذیر است و مى‏توان تفسیرها و معانى متکثرى را به آن نسبت داد؟ برخى پاسخ این پرسش را در حیث قابلىِ تفسیر، یعنى ویژگى‏هاى متن، جست‏وجو مى‏کنند و معتقدند که برخى متون، نظیر متون دینى و متون عرفانى و گونه‏هایى از متون شعرى، به لحاظ سنخ محتوا و مباحث درونى، عملاً مجال گسترده‏اى براى ارائه تفاسیر متعدد فراهم مى‏آورند. ابهام درونى و رازآلودگى و بلندى مضامین و فراتر از محسوسات بودن محتواى آنها سرّ اصلى قرائت‏پذیرى است.
حیث فاعلى فرایند تفسیر، یعنى مفسّر، و نحوه رویکرد تفسیرى او نیز نقش مؤثرى در فراهم آوردن امکان تکثر قرائت ایفا مى‏کند. از این منظر پرسش مهم آن است که عملاً چه مکانیسم‏هایى به کار گرفته مى‏شود تا مجال تکثر قرائت از یک متن فراهم شود؛ صرف‏نظر از اینکه آیا این مکانیسم‏ها و روش‏ها صواب‏اند یا ناصواب. در یک بحث توصیفى و فارغ از ارزش‏داورى مى‏توان اسباب و روش‏هایى را که مفسّر به خدمت مى‏گیرد تا تفسیرى متفاوت از یک متن ارائه کند، دسته‏بندى و تبیین کرد.
7. اعتبار معنا
این بخش از معناپژوهى در ارتباط مستقیم با مبحث قبلى و تابع آن است. با توجه به این واقعیت که بسیارى از متون با قرائات و تفاسیر متعدد مواجه‏اند، آیا معیار و ضابطه‏اى براى سنجش معناى معتبر از معناى نامعتبر وجود دارد؟
این پرسش بسیار حساس است؛ به ویژه براى آن دسته از متفکرانى که از عینى‏گرایى تفسیرى حمایت مى‏کنند. مدافعان نسبى‏گرایى و آنانى که منکر وجود معناى نهایى براى متن‏اند و در امر تفسیر متن، به کنار نهادن قصد و نیت مؤلف دعوت مى‏کنند، با مشکلى به نام ضابطه تفسیرِ معتبر روبه‏رو نیستند؛ زیرا از نظر آنان تفاسیر از هم متفاوت‏اند و هیچ‏کدام بر دیگرى تفوّق ندارد و نمى‏توان معین کرد که کدام درست و کدام نادرست است. با این پلورالیسم تفسیرى، در واقع آنها صورت مسئله را پاک مى‏کند و با رسمیت بخشیدن به تکثّر قرائت و شکاکیت تفسیرى زمینه این بخش از معناپژوهى را مسدود مى‏کنند. با این حال، مبحث اعتبار در تفسیر، محور مهمى در معناپژوهى است و مخالفان تفسیر افراطى و لجام گسیخته متن در دو حوزه هرمنوتیک و نشانه‏شناسى به این جنبه از تحقیق اهتمام مى‏ورزند.
پس از این مرور بسیار فشرده بر أهم محورهاى معناپژوهى، ذکر این نکته را مفید مى‏دانم که طراحى یک نظریه تفسیرى جامع و فراگیر در محورهاى هفت‏گانه فوق خلاصه نمى‏شود؛ زیرا مقوله تفسیر با امور دیگرى نیز سروکار دارد که مستقیما مربوط به معنا نیست، اگر چه در نهایت بدان ربط پیدا مى‏کند؛ براى نمونه، مى‏توان به مبحث متن‏شناسى و طبقه‏بندى متون اشاره کرد. مراد از متن‏شناسى، تشخیص این نکته است که آیا سنخ متون تغییرى در روش و فرایند فهم متن ایجاد مى‏کند؟ به گونه‏اى که، به عنوان مثال، متون دینى موضوع براى روش ویژه تفسیرى باشند و متون عرفانى اقتضاى تفسیر خاصى داشته باشند و ملاحظاتى را طلب کنند که رعایت آنها براى سایر متون لازم نباشد؟
مثال دیگر براى سلسله مباحثى که ربط غیرمستقیم با معناپژوهى دارد، ولى در پردازش نظریه تفسیرىِ جامع ایفاى نقش مى‏کند، بررسى میزان نقش شخصیت صاحب سخن در شکل‏دهىِ روش تفسیر و سامان‏دهى نظریه تفسیرى است. پرسش آن است که اعتقاد به عصمت پیامبر و معصومین علیهم‏السلام ، یا اعتقاد به عالم مطلق و منزه بودن خداوند از هر خطا و جهل و نقص، چه بازتابى در حوزه تفسیر متون دینى دارد و آیا این ویژگیهاى فردىِ صاحب سخن عملاً در روش تفسیرى و فرایند فهم این‏گونه متون تغییر خاصى ایجاد مى‏کنند، یا آنکه این متون نیز همانند سایر متون از روش تفسیرىِ عامى پیروى مى‏کنند؟
جایگاه معناپژوهى در حوزه علوم اسلامى
هر یک از منطقیها، عالمان علم اصول فقه و مفسّران مسلمان، در مباحث مقدماتى تفسیر، از زاویه‏اى با برخى محورهاى معناپژوهى تماس داشته‏اند و در مواردى پژوهشهاى آنان بسیار کارآمد و مؤثر است. بررسى تک‏تک این ابعاد و میزان سهم عالمان مسلمان در رشد و ارتقاى معناپژوهى، هر یک موضوع مقاله مستقلى است. نگارنده در این مختصر نمى‏خواهد به تفصیل، کمّ و کیف کارهاى انجام گرفته را بررسى کند، بلکه مى‏کوشد با ذکر پاره‏اى ملاحظات، ضمن ارائه یک ارزیابى کلّى، به برخى بایسته‏هاى این حوزه پژوهشى اشاراتى داشته باشد.
باید اعتراف کرد که این بخش از پژوهشهاى صورت گرفته در قلمرو علوم اسلامى، چه به لحاظ حجم و چه به لحاظ سطح تحقیق، همگن نیستند؛ در برخى زمینه‏ها از عمق و دقّت تحسین‏برانگیزى برخوردارند، حال آنکه در برخى ابعاد تنها قدمهاى اولیه برداشته شده است؛ براى نمونه، مى‏توان به بخشهاى مهمى از مباحث الفاظ علم اصول اشاره کرد که سنخیّت فراوانى با مباحث سمانتیک و برخى مباحث فلسفه زبان معاصر دارد و در محورهایى نظیر چیستى معنا، مقوله دلالت و اقسام آن، نسبت دلالت و اراده متکلم، حرفهاى فراوانى براى گفتن دارد و مى‏تواند منبع غنى و قابل اعتمادى براى چالش با نظریه‏پردازى‏هاى رقیب در این حوزه‏ها باشد. اگر این حجم تحقیقات اصولى را با کارهاى صورت گرفته در دو محور پایانى از محورهاى هفتگانه فوق مقایسه کنیم، به روشنى درمى‏یابیم که در این دو محور کارهاى جدّى صورت نگرفته است.
معناپژوهى به معناى وسیع آن در قلمرو علوم اسلامى با چند مشکل و مانع جدّى مواجه بوده است: نخست آنکه، هرگز بخش‏هاى آن به عنوان دانش مستقل و اصیل ملاحظه نشده، بلکه همواره مبحثى مقدماتى و آلى بوده‏اند؛ براى نمونه، مى‏توان به برجسته‏ترین بخش از علوم اسلامى که درگیر با معناپژوهى است (علم اصول فقه) اشاره کرد که چون اساسا این علم علمى آلى و مقدمه‏اى بر فقه است، چه در انتخاب موضوعات و چه در حجم و میدان پژوهش همواره محدود و مقیّد به لزومِ داشتنِ کارآمدى در فقه و استدلال فقهى است و به همین سبب، تدقیق در مباحث الفاظ اصول معمولاً با این اشکال مواجه بوده است که به فربه شدن مضاعف و بیش از اندازه این علم منتهى مى‏شده و اصولیینِ علاقه‏مند به این سنخ پژوهش، خود را دائما موظف مى‏دانسته‏اند که به نوعى بر ارتباط این مباحث با فقه ونحوه کاربرد آنها دراستدلال فقهى تأکید، تا اصل توجه وتحقیق دراین مسائل را توجیه کنند؛ حال آنکه اگر معناپژوهى در هرمحور آن، به عنوان بحثى مستقل وموضوعى براى تدقیق وتحقیق قلمداد شود، نه محدودیتى در دامنه مباحث و انتخاب موضوعات پیش مى‏آید و نه حجم و عمق تحقیق نیازمند توجیه و اعتذار مى‏شود.
مانع و مشکل مهم دیگر ناشى از فقدان ارتباط درونى و محتوایى میان معناپژوهى عالمان مسلمان است، با آنچه در این زمینه در حوزه‏هاى مختلف دانش، نظیر هرمنوتیک، فلسفه زبان و سمانتیک و نشانه‏شناسى جریان دارد. کم‏ترین فایده این ارتباط آن است که افق‏ها و پرسش‏هاى نوینى براى معناپژوهىِ اسلامى فراهم مى‏آید و در مواردى متفکران مسلمان را به تأمل و تدقیق بیشتر در مبانى و استدلالهاى خود فرا مى‏خواند. به نظر مى‏رسد که بر اثر فقدان تعامل میان این دو حوزه تفکر، معناپژوهىِ عالمان مسلمان درمحدوده‏هاى خاصى متمرکز شده و دغدغه پاره‏اى تحقیقات ایجاد نشده است؛ همچنان که آن حوزه‏ها نیز از دستاورد تحقیقاتى متفکران مسلمان محروم مانده‏اند.
مشکل سوم آنکه، نظریه تفسیرىِ عالمان مسلمان در شاخه‏هاى مختلف علوم اسلامى که در ارتباط با متن و تفسیر آن هستند، على‏رغم پاره‏اى اختلافات روشى، بر اصول و مبانى نسبتا مشترکى استوار است، مانند درک مراد جدى صاحب سخن به عنوان هدف اصلى فرایند قرائت متن، حجیت ظهور - اعم از اعتبار ظاهر معنایىِ متن و نیز ظهور حال متکلم در اینکه معناى ظاهر متن را قصد کرده است - لزوم پرهیز از پیش‏داورى و تفسیر به رأى و مانند آن. برخى از این مبانى، از فرط مقبولیت، مسلّم فرض شده و براى بازنگرى و نقض و ابرام، مسأله و موضوعِ تحقیق قرار نمى‏گیرند؛ حال آنکه در روزگار معاصر بسیارى از مکاتب و نظریه‏هاى تفسیرى رقیب انگشت ابهام را متوجه این مبانى کرده و این مسلّمات تفسیرى را به چالش و نقد کشیده‏اند. این نقدها و چالش‏ها، هر چند در موارد بسیارى سهمگین و استوار نیست، بستر مساعدى براى استحکام و غناى نظریه تفسیرىِ مقبول و متداول متفکران اسلامى فراهم مى‏آورد.
به نظر مى‏رسد که غلبه تدریجى بر این سه مانعِ عمده به غناى هر چه بیشتر این سنخ تحقیقات در حوزه علوم اسلامى بینجامد. شاید قدم نخست در کنار پژوهشهاى معناشناختىِ متداولِ حوزه‏ها بایستى معطوف به تدوین جامع نظریه تفسیرى اسلامى باشد، تا از رهگذر این تدوینِ برخاسته از دستاوردهاى موجودِ علوم اسلامى، راه براى بازشناسى شفاف‏تر نقاط کاستى و ضعف هموارتر شود. آشنایى نسبتا عمیق با آنچه در دیگر حوزه‏هاى معناپژوهى جریان دارد، پیش‏نیاز مبرم اتقان این بازنگرى و تدوین نظریه جامع تفسیرى است.

________________________________________
1. ایشان در دانشگاه‏هاى کمبریج و دانشگاه اسلامى لندن در حال تدریس مى‏باشند.
2. Philosophy of Language.
3. Semantics.
4. sematics.
5. Literary theory.
6. meaning.
7. Subjective.
8. significance.
9. where is meaning.
10. context.
11. horizon.
12. decomstruction.
13. structuralism.
14. methodology.
15. objectivism.
16. sentence meaning.
17. speaking meaning.
18. Pragmatism.
19. speech - act.
20. illocationary intention.
21. prelocationary intention.

 

تبلیغات