آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

عمادالدین باقی در سال 62 بود که کتاب «در شناخت حزب قاعدین زمان» را در نقد انجمن حجتیه نوشت. کتابی که پاورقی‌های او در روزنامه اطلاعات را به‌صورت یک مجموعه مدون درآورده بود. و به نوشته رسول جعفریان در کتاب جریان‌شناسی مذهبی تاریخ معاصر، 85 هزار نسخه از آن چاپ شد. آنچنان‌که باقی می‌گوید اما در سال 76 و با مراجعه مجدد‌ش به آن کتاب، خود، منتقد کتاب خود شده است. پرونده این شماره شهروند، بهانه‌ای بود تا این ماجرا را با او به گفت‌و‌گو بنشینیم و روایت او از داستان را بشنویم. عمادالدین باقی اما در مقام یک جامعه‌شناس نیز در گفت‌و‌گوی حاضر به بررسی علل برخورد با انجمن حجتیه در سال‌های پس از انقلاب می‌پردازد و باب نقد گذشته را گشوده نگه‌می‌دارد.

در ابتدا می‌خواستم در خصوص عملکرد انجمن حجتیه پس از انقلاب از شما بپرسم. انجمن حجتیه پیش از انقلاب کاری با سیاست نداشت و بنابراین به چه علت پس از انقلاب، بسیاری حساسیت‌ها متوجه این انجمن شد؟ آیا تغییری در مشی انجمن ایجاد شده بود که نسبت به آن احساس خطر می‌شد؟
برای پاسخ باید ابتدا انجمن را کالبدشکافی کرد تا متوجه شد بعد از انقلاب چه اتفاقی افتاده است. قبل از انقلاب،‌ انجمن یک مجموعه یکپارچه نبود. کسانی که در انجمن حول مسایل و اعتقاداتی مشترک جمع شده بودند،‌ مسلمان و شیعه بودند و به امام زمان اعتقاد داشتند. این افراد اما در یکسری از فروع تفاوت‌نظر داشتند. مثلا تحصیلکرده‌های انجمن نسبت به شریعتی موضع منفی نداشتند یا حتی بی‌تفاوت بودند اما بعضی‌ها که سنت‌گراتر بودند نسبت به شریعتی موضع تندی داشتند. در مورد جریانات انقلابی هم این اختلافات وجود داشت. بعضی از اعضا به شدت مخالف انقلاب بودند.
 
انجمن حجتیه طیفی بود که یک سر آن با نظام سیاسی موجود تضادی احساس نمی‌کرد و سر دیگر طیف کسانی بودند که بعدا از میان آنها چهره‌های انقلابی ظاهر شدند. اگر دقت کنید تمام چهره‌های سیاسی و فرهنگی شاخص بعد از انقلاب زمانی گذرشان به انجمن حجتیه خورده است. در میان آنها هم شخصیت اندیشمند فرهنگی است و هم چهره‌های مبارز و سیاسی. ولی در کل اعتقادات مربوط به امام زمان وجه مشترک آنها در انجمن بود. درباره امام خمینی هم در میان اعضا اختلافات زیادی وجود داشت. عده‌ای خیلی موافق و عده‌ای دیگر مخالف بودند. تعدادی هم بی‌تفاوت بودند. بعد از انقلاب به دلیل اینکه انجمن تحت فشار موج انقلابی قرار گرفت، انشعاب‌هایی در آن اتفاق افتاد. گروهی منشعب شدند و گروه «عباد صالح» را تشکیل دادند، عده‌ای هم به صورت منفرد جدا شدند و در جریان انقلاب به ارگان‌ها و نهادهای انقلابی وارد شدند.
 
اما مواضع و بیانیه‌های انجمن بعد از انقلاب، کاملا در جانبداری از انقلاب و امام خمینی بوده. با این حال نیروهای انقلابی نمی‌توانستند گذشته این افراد را فراموش کنند و به آنها بدبین بودند. یکی از انتقاداتی که به اعضای انجمن وارد می‌شد این بود که شما «انقلابی بعد از انقلاب» هستید. این انتقاد نشان می‌دهد که موضع انجمن بعد از انقلاب تقابل با انقلاب نبود ولی در آن فضا جو انقلاب‌گری تا حدی شدید بود که بسیاری از معیارهای دیگر نادیده گرفته می‌شد. مثلا خیلی از چهره‌های فرهنگی که نسبتی با سیاست نداشتند در این فضا منزوی و حذف شدند. با توجه به اینکه انجمن افراد زیادی را جذب کرده بود، بعد از انقلاب طبیعتا این افراد در مناصب مختلف حضور پیدا کردند و این حضور را اما نیروهای انقلاب حمل بر نفوذ عوامل انجمن حجتیه کردند؛ همان تصوری که درباره سازمان مجاهدین خلق وجود داشت و عده‌ای می‌گفتند که اینها آدم‌های خود را به داخل مجموعه حکومت می‌رسانند. لذا با انجمن حجتیه برخورد تندی کردند و فضا آنقدر تند شد که نه تنها به انجمن حمله می‌شد بلکه حتی اجازه دفاع هم به اعضای آن داده نمی‌شد.

آیا انجمن نیز متاثر از انقلاب تغییری در دیدگاه‌های خود داده بود؟
بله،‌ موج انقلابی، تاثیراتی را روی مواضع و دیدگاه‌های انجمن هم گذاشته بود. مثلا کتاب‌ها و جزوات قبل از انقلاب انجمن درباره مهدویت، عمدتا با این محور بود که ثابت کند طول عمر حضرت مهدی، از لحاظ علمی ناممکن نیست یا مثلا در پی این بود که ثابت کند عقیده مهدویت خاص شیعه نیست و موعدگرایی در همه مذاهب و ادیان وجود دارد. هیچ وقت در مقام این نبود که نشان دهد عقیده به مهدویت متضمن یک شورشگری و انقلابی‌گری است. ولی بعد از انقلاب ادبیات تازه‌ای به جزوات و نوشته‌های انجمن حجتیه راه پیدا کرد که کاملا تحت تاثیر جریان انقلاب بود. مثلا کتابی منتشر شد به اسم «آخرین سفیر انقلاب» یا کتابی دیگر به نام «انتظار، بذر انقلاب». همه این کتاب‌ها تلاش داشت که اثبات کند حضرت مهدی یک رهبر انقلابی است و ظهور حضرت مهدی با یک انقلاب همراه خواهد شد. به گونه‌ای ادبیات انقلاب در باورهای انجمن نسبت به مهدویت هم رسوخ کرده بود؛ البته به این معنی نبود که عقیده به مهدویت در میان اعضا تغییر جدی کرده باشد. مثلا انجمنی‌ها در کتاب «انتظار، بذر انقلاب» همانند ابریشم‌چی که بحثی درباره فلسفه انتظار داشت یا مرحوم مطهری که کتاب قیام مهدی را نوشته بود یا مثل شریعتی که انتظار را مذهب اعتراض نامیده بود، می‌خواستند نشان دهند که «منتظر» فردی انقلابی است.

می‌توان آیا نتیجه گرفت که تفکر آنها به آرای شریعتی هم نزدیک شده بود؟
بله، اما در اینجا باید به تفاوت خیلی ظریفی توجه کرد. تصویری که شریعتی از یک منتظر می‌داد، همان تصویری بود که در شرایط انقلابی از یک چریک وجود داشت. اما کتاب «انتظار، بذر انقلاب» می‌گوید، منتظر کسی است که در سنگر تقیه می‌ماند و آماده رزم است نه اینکه بالفعل وارد پیکار شود و رزم کند. به واقع او باید تا زمان ظهور حضرت تمرین کند و خود را مهیای رزم گرداند تا زمانی که حضرت ظهور می‌کند. زبان انجمن بعد از انقلاب متاثر از دوره انقلاب شده بود و این سوال مطرح نبود که آیا زبان انقلابی اصالت این را دارد که برداشت‌های خود را با آن تطبیق دهیم؟ امروز چون فاصله زیادی از آن روزها گرفته‌ایم و از موضع جامعه‌شناسی سیاسی و جامعه‌شناسی انقلاب به جریان نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که جریان انقلابی موجی گذراست. آن زمان کسانی که در متن این موج بودند به آن به چشم حقیقت محض نگاه می‌کردند و هر چیز غیر از آن را کاذب می‌دانستند.

انجمن حجتیه که به گفته شما از ادبیات انقلابی و چپ‌گرا الگو گرفته بود چرا به جای اینکه مخالف آمریکای امپریالیست باشد،‌ در آن دوره بیشتر مخالف مارکسیست بود؟ این مساله حتی انتقاد برخی روحانیون و مبارزان چپ بعد از انقلاب را نیز به همراه آورده بود. علت مخالفت حجتیه با مارکسیست را در چه می‌دانید؟
واقعیت این است که این تنها مخالفت انجمن نبود. نیروهای انقلابی و چپ‌مذهبی هم از این زاویه همچون انجمن حجتیه می‌اندیشیدند و حتی از آن شرایط بهره‌برداری هم می‌کردند.

کسانی مثل آقای موسوی خوئینی‌ها مطرح می‌کردند که انجمن حجتیه و اعضای آن همانگونه که در زمان پیش از انقلاب، بحث شاه را به حاشیه می‌بردند و بهائیت را مطرح می‌کردند اکنون هم بحث امپریالیست آمریکا را به حاشیه می‌برند و از مارکسیست انتقاد می‌کنند. به نظر شما علت این که عقیده مبارزه با چپ در اندیشه انجمن حجتیه وجود داشت چه بود؟
بالاخره انجمن ماهیتا جریانی محافظه‌کار بود. جریان محافظه‌کار هم طبیعتا حامل نوعی راستگرایی است. منتها راستگرایی نه به معنی سرسپردگی به آمریکا. توجه کنید که در دوران انقلاب خیلی راحت به افراد برچسب زده می‌شد. خیلی از کسانی که اوایل انقلاب به راحتی برچسب می‌زدند الان حاضر نیستند از حرف‌های آن زمان خود دفاع کنند. کافی بود که یک نفر حاضر نباشد خط مسلط انقلاب را دنبال کند، فورا انگ آمریکایی بودن می‌خورد. این حرف‌ها را تنها به انجمن حجتیه نمی‌زدند به نهضت آزادی هم می‌زدند.

آیا چیزی به نام نفوذ اعضای انجمن حجتیه در نهادها و سازمان‌ها معنی و مصداق داشت؟ مثلا می‌گفتند که انجمن در سپاه نفوذ کرده و ما آنها را اخراج کرده‌ایم. آیا چنین چیزی مفهوم داشت یا اینکه آنها هم مانند افراد عادی کارمند آن نهادها بودند. آیا این حرف یک برچسب بود یا واقعیت؟
اعضای انجمن، نیروهای آموزش‌دیده و کیفی بودند و طبیعتا در ارگان‌ها و نهادها هم بیشتر حضور داشتند. خیلی از بچه‌های انقلاب بالاخره زمانی گذرشان به انجمن حجتیه افتاده بود و این سابقه هم بر دیگران آشکار بود. لذا باعث شد که خیلی‌ها تصور داشته باشند که این افراد نفوذی هستند. این امکان وجود داشت که در بعضی نهادها افرادی به صورت سیستماتیک و با هدف و برنامه نفوذ کرده باشند ولی اوایل انقلاب به نحوی عمل شد که گویی انجمن حجتیه مثل یک سازمان مخفی زیرزمینی قصد تخریب دارد. حتی بعضی‌ها آنقدر که از انجمن حجتیه احساس خطر می‌کردند از سازمان مجاهدین خلق احساس خطر نمی‌کردند. تصور می‌کردند که همه حکومت در قبضه انجمن حجتیه است.

در دوران قبل از انقلاب می‌توان گفت که انجمن حجتیه مخالف خط انقلاب بود. بعد از پیروزی انقلاب، نفوذ یک عضو انجمن حجتیه واقعا در یک نهاد چه خطری داشت؟ آیا این ترس وجود داشت که این افراد، ضدنظام باشند؟ به هر حال آنها نیروهایی محافظه‌کار بودند و با شرایط موجود خودشان را وفق می‌دادند و حتی در جریان قانون اساسی هم بچه‌های انجمن حجتیه در متن پیشنهادی خود اصل ولایت فقیه را گذاشتند. پرسش این است که در صورت حضور این افراد در نهادهای انقلابی امکان داشت چه خطراتی واقع شود؟
بخشی ناشی از این بود که نیروهای انقلابی تصور می‌کردند که خطر نفوذ جریان‌های راستگرا جدی است و تفکر حجتیه باعث می‌شود که انقلاب از درون مسخ و تهی و شرایط برای بازگشت به وضعیت گذشته مهیا شود. مساله مهم این بود که در بحبوحه انقلاب مهمترین ارزش، انقلابی‌گری بود. مثلا برای کسی که قصد داشت نماینده مجلس شود ملاک‌هایی مثل تخصص و حتی مدرک تحصیلی مطرح نبود. آن زمان به جای همه اینها از تعهد سخن می‌گفتند. تعهد مورد نظر آن زمان هم چیزی نبود که اکنون شما از این مفهوم درک می‌کنید، منظور انقلابی‌گری بود.

در این فضا چه اتفاقی افتاد که شما تصمیم گرفتید در روزنامه اطلاعات آن پاورقی‌ها را در نقد انجمن حجتیه بنویسید و بعد هم آن را به صورت کتاب «در شناخت حزب قاعدین» منتشر کنید. آیا این اقدام پروژه طراحی شده‌ای بود؟
این یک تصادف بود. من یک پروژه‌ای داشتم به نام تاریخ احزاب سیاسی – مذهبی ایران. علت انجام تحقیق هم این بود که راجع به احزاب چپ، اطلاعات زیادی منتشر شده بود ولی درباره احزاب سیاسی – مذهبی هیچ منبع اطلاعاتی به صورت جامع وجود نداشت. این در حالی بود که این احزاب کاملا تاثیرگذار بودند و از طرف دیگر یکسری جریان‌های مساله‌دار هم در میان آنها وجود داشت. من روی این موضوع کنجکاو شده بودم و چند گروه مثل حزب برادران شیراز و گروه تشیع در مشهد و انجمن حجتیه را به صورت جزیی مورد بررسی قرار داده بودم. در مورد اینها اطلاعات جمع‌آوری کردم.

این اطلاعات را برای خودتان جمع می‌کردید یا برای نهاد خاصی این تحقیق را پیش می‌بردید؟
این تحقیق شخصی بود و چون پیش از انقلاب هم در انجمن رفت و آمد داشتم، لذا برخی از جزوات انجمن که در اختیار همه نبود را در دسترس داشتم که می‌توانست در این تحقیق برای من کمک خوبی باشد. به این ترتیب کار انجمن حجتیه به نسبت دیگر بخش‌های تحقیق جلو افتاده بود. تصادفا آن سخنرانی معروف امام خمینی هم ایراد و باعث شد که در روزنامه‌ها علیه انجمن حجتیه مطالبی منتشر شود. روزنامه‌ها انتظار نداشتند که در سالگرد هفت‌تیر، پیکان حمله رهبر انقلاب متوجه انجمن حجتیه شود. آن زمان هر حرفی که امام می‌زد روزنامه‌ها پیگیر آن می‌شدند و درباره‌اش تحلیل می‌نوشتند و سعی می‌کردند آن را تبیین و تفسیر کنند.
 
در آن داستان هم روزنامه‌ها چون غافلگیر شده بودند، بعضا مطلب آماده و به درد بخوری نداشتند و مطالب منتشر شده بعضا با اعتراض مواجه می‌شد که مثلا فلان مطلب به جای اینکه نقد انجمن باشد، دفاع از انجمن است. در این وضعیت بود که آقای «آقامحمدی» که نماینده همدان بود، به آقای «دعایی» اعتراض کرد که مطالبی که روزنامه اطلاعات منتشر می‌کند بیشتر در دفاع از انجمن است. آقای «دعایی» هم اعلام کرد که مطلب دیگری در دسترس ندارد. ایشان به دعایی گفته بود که من شخصی را در قم می‌شناسم که مشغول انجام فلان تحقیق است و بعد هم از روزنامه اطلاعات با من تماس گرفتند و مجموعه مطالبی که هنوز به بلوغ نرسیده بود و به صورت کتاب مدون نشده بود مقرر شد که در روزنامه منتشر شود.

اصلا چه شد که شما با آقای «آقامحمدی» آشنا شدید؟
من در همین کار تحقیقی که داشتم با تمام کسانی که درباره انجمن اطلاعاتی داشتند گفت‌وگو می‌کردم. یکی از این افراد آقای آقامحمدی بود. من بیشتر دنبال مناسبات شهید مدنی با انجمن حجتیه بودم.

یعنی همان مخالفت جدی شهید مدنی با انجمن حجتیه که بعد از انقلاب در گفتارهای ایشان نمود پیدا کرد؟
بله، شنیده بودم که شهید مدنی مخالفت‌هایی کرده و چون آقامحمدی از آن مساله اطلاع داشت، گفت‌وگویی با او ترتیب داده بودم تا اطلاعاتی به دست آورم. به هر حال من اصلا قصد نداشتم دقیقا در همان زمان آن مجموعه را کتاب کنم. در زمان انتشار آن در روزنامه اطلاعات، روزنامه بخش‌هایی از آن را حذف کرده و به جای آن نقطه‌چین گذاشته بود تا از حیث حقوقی مراقبت کرده باشد. جاهایی را هم به مصلحت حذف کرده بود. 120 تا 130 تا هم غلط تایپی داشت! لذا طبیعتا باید یک بازنگری در متن منتشر شده صورت می‌گرفت. قصد داشتم تا یک سال بعد نواقص را برطرف و به صورت کتاب منتشر کنم اما ناگهان ارگان‌ها و نهادهای مختلف آن را تکثیر کرده و در میان پرسنل خویش پخش می‌کردند. من هم چون وضعیت را دیدم شتاب کردم و کار را به صورت کتاب منتشر کردم. اما 15 سال بعد که کتاب را مرور کردم، اتفاقی افتاد که باعث شد خود من اولین منتقد جدی آن کتاب باشم.

چه اتفاقی افتاد؟
سال 69 یک سخنرانی در دانشگاه تربیت معلم داشتم که آنجا به این کار انتقادی کلی وارد کرده بودم. ولی بعد از آن یک بار مشغول ورق زدن کتاب بودم در حالی که ادبیات به کار رفته در آن را فراموش کرده و از فضای آن سال‌های نخستین انقلاب هم دور شده بودم متوجه شدم که آن کتاب بیشتر یک فحش‌نامه بوده تا یک کار تحقیقی. اگرچه اطلاعات موجود در کتاب اطلاعاتی مهم است و در بخش‌هایی هم که خود راوی آن بودم به درستی اطلاعات آن اطمینان داشتم، ولی ادبیات به کار رفته در آن، ادبیاتی غیراخلاقی بود. وقتی بعد از این سال‌ها در هنگامه ورق زدن کتاب، آن ادبیات تند و خشن را دیدم سردرد گرفتم و باورم نمی‌شد که من با این ادبیات یک گروه و جریان فکری را نقد کرده باشم.

یعنی از سال 62 تا 76 این کتاب را مجددا نخوانده بودید؟
نه! نخوانده بودم و باعث شد که به مناسبت درگذشت آقای حلبی یک مقاله در روزنامه جامعه بنویسم و در آن انتقاد تندی به کتاب خودم بکنم.

یعنی به مناسبت درگذشت آقای حلبی این کتاب را مجددا خواندید؟
بله، شاید آن کتاب را بعد از فوت آقای حلبی بود که خواندم. من آن مقاله را به مناسبت چهلم آقای حلبی نوشتم. به هر حال این اتفاق باعث شد که به این نتیجه برسم که کتاب را باید از نو نوشت. شروع هم کردم اما هیچ وقت فرصت نکردم آن را به نهایت برسانم. البته این کتاب تغییرات زیادی باید بکند. یکی ادبیات آن است و بخش‌هایی هم راجع به شیوه حکومت و مهدویت است که به کلی باید تغییر کند. بحث کتاب درباره نوع حکومت و بحث‌های من در آن کتاب کاملا تعبدی است. چرا که ما مریدان امام خمینی بودیم. در جامعه‌شناسی انقلاب هم می‌توانید مطالعه کنید که یکی از خصلت‌های انقلاب رابطه کاریزماتیک رهبری انقلاب و رابطه مرید و مرادی آحاد جامعه با اوست. در بخش مربوط به مهدویت هم باید بگویم که دیدگاه من نسبت به مهدویت سه دوره تغییر کرد. یکی همان دوره که این کتاب نوشته شد. در این دوره نگاه من کاملا اعتقادی و کلامی بود. در دوره بعدی (دوره دوم) اما نگاه من جامعه‌شناختی شده بود.
 
دوره سوم هم دوره‌ای بود که من با منطق حقوق بشر عقاید قبلی‌ام را محک می‌زدم. من در دوره اول – دهه شصت – از موضع یک معتقد به مهدویت وارد شده‌ام. منتها دوره دوم و از منظر جامعه‌شناختی دیگر به دنبال رد و اثبات ماجرا نبودم و فارغ از هرچیز از زاویه تحلیل جامعه‌شناسی و نگاه کارکردگرایانه به مساله نگاه می‌کردم. جامعه‌شناس اصلا وارد صدق و کذب نمی‌شود. نگاه جامعه‌شناس کاملا کارکردگرایانه است. البته کارکرد ممکن است مثبت یا منفی باشد. در این دوران مقاله‌ای در روزنامه همشهری نوشتم و در آن مطرح کردم که آنچه در روایات مذهبی ما درباره حضرت مهدی وجود دارد، دو دسته‌اند. یک دسته روایاتی هستند که تحت عنوان علایم ظهور دسته‌بندی می‌شود و یک دسته را تحت عنوان نتایج ظهور می‌توان دسته‌بندی کرد.
 
روایاتی که درباره علایم ظهور است دقیقا مانند اتفاقاتی است که باید حادث شود تا یک انقلاب شکل بگیرد. یعنی باید ظلم و فقر زیاد شود تا فردی ظهور کند و شرایط را تغییر دهد. من سعی کردم نشان دهم که این اعتقاد با یک منطق سوسیولوژیک قابل تبیین است و ربطی به منطق کلامی ندارد. (تفصیل این بحث را در کتاب تولد یک انقلاب می‌توانید ببنید) در دوره سوم اما من مسایل را با منطق حقوق بشری محک می‌زدم. نگاه من این بود که آیا همچنین باورداشت‌هایی در جهت تقویت مفاهیم حقوق بشری عمل می‌کند؟ این هم شبیه همان منطق جامعه‌شناختی است. آنجا بیشتر آثار اجتماعی مدنظر است و اینجا آثار انسانی و حقوقی آن.

اینجا به چه نتیجه‌ای می‌رسید؟
وقتی به روایات مربوط به نتایج ظهور نگاه می‌کنم درمی‌یابم که صرفنظر از مباحث کلامی و اعتقادی،‌ بحث مهدی و مهدویت در نگاه جامعه‌شناسی و حقوق بشری از نگاه کلامی جدا می‌شود. در نگاه کلامی این «مهدی» است که موضوعیت دارد و در نگاه جامعه‌شناختی و حقوق بشری اما این «مهدویت» است که اهمیت دارد.

شما در نگاه جامعه‌شناختی مجبورید درباره پدیده‌ای مثل برخورد حجتیه‌ای‌ها با بهائیت هم اظهارنظر کنید اینطور نیست؟
روایاتی که در بحث حقوق بشری جمع کرده‌ام، با آرمان حقوق بشری خیلی زیاد انطباق پیدا می‌کند. یکی از مهمترین آرمان‌های حقوق بشری صلح است که به خاطر آن سازمان ملل تشکیل می‌شود و پروتکل‌ها و سازمان‌های حقوق بشری تاسیس می‌شود و جهان را به سمت صلح می‌برند. در آرمان مهدویت هم بحث صلح جهانی مطرح است. در روایات مربوط به مهدویت است که جهان به سمت یک حکومت واحد جهانی یا همان دهکده جهانی می‌رود. اینجاست که کلمات خیلی به هم نزدیک می‌شود. از امام باقر روایت است که وقتی امام غایب ما ظهور می‌کند، نیروی عقلانی توده‌ها را مجتمع می‌کند. اجماع عقلانی همان است که ما به آن عقل جمعی و یا خرد جمعی می‌گوییم. روایت دیگری از امام باقر است که در زمان ظهور مهدی به همه علم و حکمت می‌آموزند. در این روایات اصلا بحث نماز و روزه و ایمان و تقوی نیست.
 
همه بحث علم، حکمت، خرد جمعی و اخلاق و... است. به این ترتیب در روایاتی که درباره نتایج ظهور است کفه چنین مباحثی که رویکردی حقوق بشری و صلح‌آمیز دارند، سنگین‌تر است. در روایت است که در جامعه‌ای که مهدی ظهور می‌کند، زنان امکان قضاوت می‌یابند. من همواره از این روایت برای دفاع از حق قضاوت زنان استفاده می‌کنم. به هر حال برای رسیدن به یک جامعه آرمانی باید به سمت اجرای چنین روایاتی رفت. روایت دیگری هست از امام صادق که با تکنولوژی ارتباطی امروز خیلی قابل درک است این است که می‌گوید وقتی امام زمان ظهور می‌کند،‌ خداوند شعاع دید و شنوایی انسان را آنقدر گسترش می‌دهد که میان امام و مردم ارتباط است و یکدیگر را می‌بینند بدون اینکه هیچ پیکی میان آنها وجود داشته باشد. این در حالی است که امام در جایی هست و مردم در جای دیگر حضور دارند.

البته روایاتی هم هست که می‌گویند امام زمان وقتی ظهور کند آنقدر گردن می‌زند که تا رکاب اسبش خون جاری می‌شود، من هر چقدر بررسی کردم، متوجه شدم که این روایات با اغلب روایات دیگر معارض است و محل اعتنا نیست. اما به مجموع روایات مربوط به نتایج ظهور که نگاه می‌کنم تعارضی با آرمان‌های حقوق بشری در آنها نمی‌بینم. پس اکنون اگر بخواهیم درباره خود انجمن حجتیه و اعمال آن داوری کنیم قطعا داوری ما با داوری اول انقلاب متفاوت می‌شود. در منطق حقوق بشری انجمن حجتیه‌ همان قدر حق دارد که هر کسی که در حکومت مقام و موقعیت دارد.
 
هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی چون عضو انجمن حجتیه است و سابقه انقلابی نداشته از حقوقی محروم باشد. همان اندازه که کسی به خودش حق می‌دهد از انجمن حجتیه انتقاد کند، انجمن هم حق دارد از خودش دفاع کند. در منطق حقوق بشری انجمن حجتیه با سایر گروه‌ها مثل حزب جمهوری اسلامی، جمعیت موتلفه و... و با پیروان فرقه‌ها و گروه‌ها مذاهب دیگر از لحاظ حقوق قانونی و انسانی مساوی هستند. هیچ دلیلی ندارد که یکی خودی محسوب شود و امتیاز بیشتری ببرد. هیچ وقت عقاید و ایدئولوژی‌ها نیستند که حقوق را برای افراد ایجاد می‌کنند، هر کس با هر ایدئولوژی از حیث حقوق شهروندی برابری دارد.

تبلیغات