آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

پرداختن به امور سیاسى و اهمّیّت به سرنوشت جامعه، یکى از ضرورى‏ترین آموزش‏هاى اسلامى است. انسان مسلمان، وظیفه دارد که نسبت به سرنوشت خود و مسیر زندگى اهمّیّت فراوان بدهد. علاوه بر این، وظیفه انسانى و تکلیف یک انسان مسؤول است که در ایجاد و تکوین جامعه‏اى سالم بکوشد و یک تکلیف الهى که مذهب نیز بر آن تأکید دارد.
اسلام بر خلاف آیین مسیحیّت، هرگز به هیچ‏گونه قدرگرایى و فاتالیسم (Fatalism) اعتقاد ندارد و تعیین سرنوشت انسان‏ها را تنها از مسیر «تغییر اراده‏ها و تصمیم ملّى» در تغییر جامعه مى‏داند: «إنّ اللّه لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حتّى یُغَیِّروا ما بِاَنْفُسِهِم(1)».
دقیقا در این دیدگاه اجتماعى است که اطلاع از اوضاع اجتماع و شرایط سیاسى جامعه مسلمین، شرط لازم سیاسى بودن و دخالت در امور سیاسى شمرده مى‏شود.
اساسا به تعریف ارسطو، انسان، یک حیوان سیاسى است. او با تدبیر و برنامه‏ریزى و دور اندیشى خود، جامعه‏اش را اداره مى‏کند و خلاقیّت خود را نشان مى‏دهد.
جامعه‏هاى ابتدایى
شاید از روزگاران نخستین، حتى در جامعه‏هاى ابتدایى، سخن از تشکیل اجتماع و تشکیل حکومت، یکى از ضرورى‏ترین تمایلات انسان بوده است. گرچه به طور عقلى، تشکیل حکومت، لزوما داراى حکومت دینى داشتن نیست و انسان با تدبیر و عقلانیّت خود، مى‏تواند جامعه سیاسى‏اش را تشکیل دهد و به اداره آن بپردازد و در هر حال، بدون انتخاب زمامدار و شکل‏گیرى ریاست عامه مردم، جامعه دچرا آشفتگى مى‏گردد(2).
این، مطلبى است که متفکّر اسلامى، «ابن خلدون» در مقدّمه خود، به آن اشاره دارد(3). اما عملاً حکومت‏هاى موجود در جامعه‏هاى بشرى، یک نوع حکومت ترکیبىِ دینى-عرفى بوده‏اند؛ یعنى کاهن قبیله در کنار شیخ قبیله بر اداره امور اجتماع پرداخته است. بگذریم از اینکه در جامعه‏هاى باستانى، حکومت‏ها در هند، چین، مصر، ایران باستان و حتى روزگار ساسانیان، یک حکومت مذهبى بوده‏اند(4).
دوران اسلامى
در دوران اسلامى، پس از تشکیل حکومت در مدینه، به وسیله پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، همواره در سلسله حکومت‏هاى اسلامى، معمولاً دانشمندى مذهبى، همواره گره‏گشاى فقهى و نظرى اجتماع مسلمین بوده است و در کنار خلیفه که غالبا فردى اقتدارگرا بوده است، امور اجتماع مسلمین را به دست گرفته است.
دقیقا، این، یک بحث اجتماعى است، بیش از آنکه یک بحث کلامى و جدال دینى باشد. نگاهى به تاریخ «وزارت در جهان اسلام» به ویژه ایران، این حقیقت را ثابت مى‏کند. کتابهایى مانند «تاریخ الوزراء و الکُتّاب» جهشیارى، این واقعیّت را مدلّل مى‏سازد که همواره دانشمندان اسلامى، مصدر امور بوده و اداره جامعه به دست آنها بوده است و بیشتر صدراعظم‏ها به مانند خواجه نظام‏الملک، حسن بن عمید، خواجه نصیر طوسى، ابن‏سینا و... مدیریت جامعه را به دست داده‏اند.
به علاوه، تحریر اندرزنامه‏ها مانند «قابوس‏نامه» قابوس وشمگیر، «عهدنامه سیاسى» طاهر بن الحسین (سرسلسله طاهریان) به فرزندش عبداللّه بن طاهر(5) و شریعت‏نامه‏ها مانند «الاحکام السلطانیّة» ابویعلى وماوردى، از منابعى است که در ادبیّات سیاسى ما و فرهنگ اسلامى موجود است و دلالت بر تعامل دین و سیاست در تمدّن اسلامى دارد. اینها منابعى هستند که از منظر شرع به سیاست و حکومت‏دارى نگاه مى‏کنند. اما از نظر عقلانى و فلسفى، حکیمانى مانند فارابى و ابوالحسن عامرى با نوشتن «سیاست مدینه» و «آراء اهل مدینه فاضله» و «اخلاق ناصرى» خواجه نصیر طوسى، از طرح جامعه سالم بحث کرده و با تئورى دیگر، درباره جامعه سالم، حاکمیّت نخبگان دیندار و حکیمان مسلمان سخن گفته‏اند.
حالا این سؤال اساسى که چرا فلسفه سیاسى و بحث از حکومت‏هاى شایسته و روابط امور و رابطه دولت و مردم، در بُعدهاى تاریخ اندیشه اسلامى دنبال نشده و به چه علّت، فلسفه سیاسى بعد از فارابى در میان مسلمانان، عقیم مانده است، سؤالى است که باید آن را در جاى دیگرى مطرح کرده و به تحلیل آن پرداخت. اما اینکه رابطه دولت با مردم و نهادهاى اجتماعى چیست؟ قدرت از چه منشأیى سرچشمه مى‏گیرد؟ و روابط تفکیک قوا چگونه است و وظایف هریک از آنها کدام است؟ گرچه مرحوم علامه نائینى قدس‏سره در «تنبیه الامّة» ادعا دارد که در فرهنگ اسلامى وجود داشته و در عهدنامه مالک اشتر، امام على علیه‏السلام از آنها سخن گفته است؛ اما بیشتر این مطالب در اندیشه غربى مطرح بوده و از کتاب «روح‏القوانین» منتسکیو به عنوان منبع تفصیلى آن یاد شده است. باز چیزى که به جرأت مى‏توان بر آن تأکید داشت، این است که حتى بعد از مرحوم نائینى، این اندیشه در میان عالمان دینى، چندان مطرح نبوده است و مسایل بیشتر در ابعاد اجمالى «مکاسب محرّمه» علامه شیخ مرتضى انصارى در بحث «ولایة الجائر» مطرح شده است. قطعا امروزه که حکومت در ایران، حکومت دینداران و عالمان اسلامى است، جاى آن دارد که مسایل سیاسى و... در اسلام مشروحا مورد بحث قرار گیرد.
تمایز جامعه سکولار و دیندار
مى‏توان تمایز اصلى جامعه دینى و جامعه سکولار را در «معنى‏دار بودن زندگى و جهان» در جامعه دینى و «بى‏معنى بودن آن» در جامعه سکولار دانست. و به تعبیر اودى (Oadi)، از جامعه‏شناسان دین: «اساس دین را باید در این واقعیّت جستجو کرد که دین، در واقع، واکنشى است در برابر تهدید به بى‏معنایى در زندگى بشرى و کوششى است براى نگریستن به جهان به صورت یک واقعیّت معنى‏دار(6)». زندگى در نظر انسان دیندار، هدفدار و معنى‏دار است:
«أفَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناکُم عَبَثا(7)».
«آیا گمان دارید که ما شما انسان‏ها را بیهوده و عبث آفریده‏ایم».
به همین دلیل است که در سیاست و حکومت‏دارى دینى، ارزش‏هاى دینى و دنیایى، هر دو مطرح است، بر خلاف جامعه سکولار که تنها تمشیت امور دنیوى را در نظر دارد و اداره ارگانیک جامعه را منظور مى‏کند.
تعریف سیاست
واژه سیاست که امروزه بکار مى‏بریم، مختصرشده «سیاست مُدُن» است و کلمه «سیاست» به تنهایى معناى روشنى را به دست نمى‏دهد. سیاست مدن، برگردان واژه Politics یونانى است. در یونانى، Polic به معنى «شهر» است. واژه «پرسپولیس»، شهر پارسیان، همین معنى را مى‏رساند. Politics یعنى آیین شهردارى که مسلمانان در ترجمه آثار یونانیان به عربى در برابر آن واژه «سیاست مدن» (جمع مدینه) را نهاده‏اند.
به هر حال، سیاست در زبان عربى به معنى «تربیت کردن ستوران و چهارپایان» و نیز «پاس داشتن مُلک و حکم و راندن بر ملّت و مُهر کردن و ضبط کردن مردم به ترسانیدن» است.
در قاموس «لسان‏العرب» مى‏گوید:
«السّیاسة بالکسر مصدر ساسَ الوالى الرّعیّة اى امرهم و نُهاهُم».
عرب گوید:
«ساسَ الدّوابّ سیاسة إذا رأضها و ادّبها و ساس السلطان و الوالى الرعیّة تولّى امرها و دبّرها و احسن النظر الیها(8)».
در این تعریف، سیاست نوعى تدبیر و تمرین و تربیت‏کردن را نیز شامل است و از حالت طبیعى درآوردن مردم و به وضع مطلوب واداشتن آنها در ماده «سیاست» تضمین شده است. اما در تعریف دقیق‏تر که در فرهنگ‏هاى اسلامى آمده است، سیاست را چنین تعریف کرده‏اند:
«سیاست به صلاح بازآوردن مردم به وسیله ارشاد ایشان به راه نجات‏بخش در دنیا و آخرت است و آن، از سوى انبیا براى خاصّه و عامّه در ظاهر و باطن است و از سوى زمامداران مسلمان در ظاهر امور(9)». اما در تعریف دیگرى که استاد «عبدالوهّاب خلاّف» یکى از دانشمندان مسلمان سورى، ارائه مى‏دهد، سیاست اسلامى، این طور تعریف شده است:
«إنّ عِلمَ السّیاسة الشّرعیّة یُبْحَث فیه عمّا تدبُرُه الدّولة الإسلامیّة مِنَ القوانین و النّظم الّتى تتّفقُ و اصولَ الإسلام و إن لم یَقُم على کلّ تدبیرٍ دلیلٌ خاصٌّ(10)».
«علم سیاست شرعى، علمى است که در آن، از شؤون و امور دولت اسلامى، از قوانین و نظاماتى که با اصول اسلام موافقت دارد بحث مى‏کند. اگرچه به هر یک از این نظامات، دلیل خاص و ویژه‏اى وارد نشود».
ملاک در این تعریف، موافقت اصول اسلام در قوانین و نظامات کشورى است. به طور کلّى توافق محتوایى اسلام با نظامات کشورى، مهم‏ترین رکن در سیاست دولت اسلامى است. اگرچه اجراى جزیى و دقیق آن در همه موارد جدید که چه بسا نفى در مورد آن وارد نشده است، چندان اعتبار ندارد.
ممکن است ما از این تعریف، چنین نتیجه بگیریم که سیاست، تربیت مردم و رعایت قانون کلّى اسلام درباره امور اجتماعى و زندگى روزمرّه مسلمین است. در این سیاست، روابط بین‏الملل، تنظیم امور اجتماعى که مصالح ملّى را در نظر بگیرند، سیاست دین نیز محسوب مى‏شود.
سیاست در عرف امروزى
بر خلاف اندیشه و فرهنگ اسلامى، در سیاست و حکومت عرفى، سیاست، توسط حامیان و طرفداران آن، به طور صحیح، تفسیر نمى‏شود؛ بلکه سیاست، وسیله‏اى است براى تحکیم سلطه و حفظ قدرت، گرچه از راه ارعاب و ترس صورت گیرد. در اجراى این نوع سیاست، انواع حیله و دروغ و تزویر جائز است و هدف قطعا وسیله را مباح مى‏کند. در این سیاست، رعایت عدالت و اجراى مصالح دین، چندان مطرح نیست.
«ماکیاولى»، سیاستمدار معروف ایتالیایى در رساله مشهور خود، «شهریار» چنین مفهومى را ارائه مى‏دهد و براى حفظ قدرت، همه انواع حیله و تزویر، حتّى قتل و ترور را جائز مى‏شمارد. اگر کسى به این نوع ابزار مسلّط باشد، او را فردى سیاستمدار، باهوش و پیروزمند سیاسى مى‏شمارد.
اگر سیاست به این معنا باشد، پیشاپیش در تصویر سیاست از دیدگاه معاویه و روش‏هاى مزوّرانه او، چنین مفهومى آمده است و على بن ابى‏طالب علیه‏السلام غیرسیاسى و بى‏تدبیر خوانده شده است تا آنجا که خود آن حضرت فرمود:
«و اللّه ما معاویة باَدْهى منّى ولکنّه یَغْدِرُ و یَفْجُرُ و لولا کراهیّة الغَدرِ لَکُنتُ مِن ادهَى الناس»(11).
«به خدا معاویه باهوش‏تر از من نیست اما او حیله و تزویر مى‏کند و مگرنه این است که حیله، امرى نامطلوب و ناخواستنى است، حتما من باهوش‏ترین مردم بودم».
آرى! على علیه‏السلام در مشى سیاسى خود، هرگز از جاده حق و عدل منحرف نمى‏شود و قدرتمند و ضعیف پیش او مساوى است تا آنکه حقّ او را از قدرتمند بستاند. على علیه‏السلام مى‏خواهد به عنوان یک سیاستمدار عادل، راه عدل را براى امّت اسلامى، تنظیم کند. او در این راه هیچ‏گونه انحراف از دین را نمى‏پذیرد. در دیدگاه او، هرگز تسامح با ظالم و چشم‏پوشى از انحرافات کج‏اندیشان جائز نیست. او، در این راه، راهنمایى قرآن را پیش چشم دارد که:
«و لا تَرْکَنوا الى الّذینَ ظَلَموا فَتَمَسَّکُمُ النّار»(هود، 13).
قطعا سیاست و حکومت از منظر شخصیت معصومى که جهان را هدفدار مى‏بیند و زندگى را جهت‏دار مى‏شناسد و اساسا در زبان دینى و تشریع شرایع، تربیت انسان، تحقق عدالت اجتماعى و روش دموکراتیکى در تحکیم سیاست و مشروعیت حکومت، اهداف عمده حکومت علوى است، در خطبه‏ها و بیانات مختلف خود به این حقیقت‏ها اشاره دارد و به آنها پاى مى‏فشارد حضرتش در خطبه شقشقیه به این اهداف اشاره مى‏کند و مى‏گوید:
«اَما والّذى فَلَقَ الحبَّة و النّسمة لولا حُضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه على العلماء أن لا یقاروا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها...».
«آگاه باشید، سوگند به خدائى که میان دانه حبه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعیت بسیار(براى بیعت) که حجت تمام شود و نبود عهدى که خدایتعالى از علما و دانایان گرفته، راضى نشوند بر سیرى ظالم از ظلم و گرسنه ماندن مظلوم از ستم او هرآینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى‏انداختم و آب مى‏دادم آخرت خلافت را به کاسه انل آن و فهمیده‏اید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده».
(نهج‏البلاغه فیض الأسلام، ج1، ص 43).
پی نوشتها:
1. رعد.
2. به تعبیر امام على علیه‏السلام : «لابدّ للنّاس مِنْ امیرٍ بِرّ او فاجر».
3. ابن خلدون، العبر و دیوان المبتداء و الخبر، صفحه 73، چاپ بیروت.
4. یوآخیم واچ (juachim wach)، Sociology of Reigion . p.125.
5. مقدمه ابن‏خلدون، ص 303، چاپ بیروت.
6. ملکم همیلتون، جامعه‏شناسى دین، صفحه 239، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات تبیان، تهران. 1377.
7. مؤمنون، 115.
8. لسان العرب، فیروزآبادى، ماده «ساس».
9. تهانوى، کشّاف اصطلاحات العلوم و الفنون، ج 1، ص 664.
10. عبدالوهّاب خلاّف، السیاسة الشرعیّة، ص 45، دارالکتاب العربى، بیروت، 1978.
11. نهج‏البلاغه دشتى، ص 422، خطبه 200.

تبلیغات