آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۶

چکیده

متن

در پرتو تعریف‏هایی که برای حدیث متواتر، با هر دو قسم آن، ذکر شده است، یقین پیدا خواهیم کرد که حدیث ثقلین که آن را دارندگان سنن و صحاح و مسانید و معاجم و اصحاب تاریخ و حدیث روایت کرده‏اند و نیز حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه»، هم‏چنین آن چه که از احادیث به طرق صحیح درباره فضایل و مناقب اهل بیت به خصوص حضرت علی بعد از پیامبر رسیده است همه از برخی جهات متواتر لفظی و از همه جهات و طرق صحیح متواتر معنوی می‏باشد.
و صحت و تواتر آنها موجب علم به ضرورت محبت و اکرام آنها و تمسک به گفتار و اقتدا به هدایت و روش آنان و نیز حسن جانشینی در میان آنها می‏گردد. هم‏چنین موجب علم به این امر می‏شود که دوستی آنها دوستی خدا و رسول خدا و بغض و دشمنی با آنان جنگ با خدا و رسول او به حساب می‏آید و افراط و تفریط در مورد آنها نوعی تعدی و تجاوز نسبت به احترام و فضایل و مناقب و مقام آنها در نزد خدا و رسول خدا و ظلمی نسبت به حقوق آنها است که در سنت و بیان پیامبر برای امتش ذکر و نسبت به آن تأکید شده است. پس یکی از واجبات دین اسلام این است که اهل بیت را در همان جایی قرار دهیم که خدا و رسول خدا قرار داده‏اند بدون آن‏که در حق آنها افراط و یا تفریطی داشته باشیم و نیز باید کسانی که آنان را دوست دارند دوست داشته باشیم و به کسانی که به آنان بغض دارند بغض ورزیم؛ همان‏گونه که رسول خدا در زندگی نیکوی خویش نسبت به آن سفارش کرد و کسی آن را انکار نخواهد کرد مگر منکران و معاندان متعصب که مدعی پیروی از مذهب سنتی خود هستند و تعصب مذهبی آنان را از درک حقایق امور دینی کور کرده است.
کلیدواژه‏ها: حدیث ثقلین، اهل بیت، صحیح، متواتر، غدیر خم، شواهد، متابعات.
پیرامون درستی و تواتر حدیث ثقلین که مسلم آن را با طرق خویش از زید بن ارقم رضی‏الله‏عنه در صحیح خود، کتاب فضایل باب مربوط به امام علی علیه‏السلام ، آورده است میان دانشمندان ناقد حدیث مناقشاتی صورت گرفته است.
______________________________
1 محقق و نویسنده.
2 ترجمه: محمد علی اسدی نسب.
اندیشه تقریب » شماره 12 (صفحه 86)
________________________________________
آنها همگی اعتقاد به صحت حدیث دارند اما در نقل آن به صورت متواتر از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تا کنون اختلاف دارند. اعتقاد ما بر این است که حدیث ثقلین هم صحیح است و هم به صورت متواتر در قرون مختلف از طرف پیامبر نقل شده است.
اما قبل از هر چیز لازم است حدیث ثقلین از کتاب صحیح مسلم با سندهایی که از صحابی بزرگوار، زید بن أرقم، وجود دارد به عنوان اصلی صحیح نقل گردد و پس از آن احادیث برخی از بزرگان صحابه به عنوان شاهد و تابع آورده شود و نیز روایاتی که تفسیرکننده این روایت هستند همراه با اقوال صحابه ذکر گردد و در آخر نیز تعریف حدیث صحیح و متواتر، چه متواتر لفظی و چه معنوی، بیان شده و این دو نوع متواتر بر احادیث صحیحه‏ای که در ارتباط با ثقلین است تطبیق داده شود تا خواننده گرامی اطمینان پیدا کند که حدیث ثقلین به طور قطع صادر شده و در صحت و تواتر لفظی و معنوی آن شک نکند.
الف: مسلم در صحیح خود می‏گوید: زهیر بن حرب و شجا بن مخلد به نقل از ابن علیه و او به نقل از زهیر و او به نقل از اسماعیل فرزند ابراهیم و او از ابوحیان و او از یزیدبن حیان نقل می‏کند که یزید بن حیان گفت: من و حصین بن سیرة عمر بن مسلم به سوی زید بن أرقم حرکت کردیم، هنگامی که نزد او نشستیم حصین به او گفت: ای زید! تو خیر بسیاری را زیارت کرده‏ای، پیامبر را دیده‏ای و سخنش را شنیده‏ای و همراه او جنگیده‏ای و پشت سرش نماز گزارده‏ای، ای زید! تو خیر بسیاری را به خود دیده‏ای، پس آن‏چه را که از پیامبر شنیده‏ای برای ما بازگو.
زید گفت: ای برادرزاده! به خدا قسم که سن من زیاد شده و عهد من کهنه شده است و برخی از آن‏چه را که از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حفظ داشته‏ام فراموش نموده‏ام، پس حدیثی را که به شما می‏گویم بپذیرید و آن‏چه که به شما نمی‏گویم من را مکلف به آن نکنید. سپس گفت: روزی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در میان ما برای ایراد خطبه در کنار آبی که خم خوانده می‏شد ـ میان مکه و مدینه ـ بلند شد، خدا را ستایش و ثنا کرد و پند و تذکر داد، سپس گفت: اما بعد، ای مردم! من بشری هستم که نزدیک است فرستاده خداوند به سویم آید و من او را اجابت کنم و من نزد شما دو چیز گران‏بها می‏گذارم؛ اولی از آن دو، کتاب خدا است که در آن هدایت و نور است، پس کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جویید، و پیامبر نسبت به کتاب خدا بسیار اصرار ورزید و دیگران را به آن ترغیب کرد، سپس گفت: و اهل بیت من، شما را به یاد خدا می‏اندازم نسبت به اهل بیتم، شما را به یاد خدا می‏اندازم نسبت به اهل بیتم، شما را به یاد خدا می‏اندازم نسبت به اهل بیتم.
حصین به او گفت: اهل بیت او چه کسانی‏اند ای زید! آیا زنان او از اهل بیت شمرده نمی‏شوند؟

زید پاسخ داد: زنان او از اهل بیتش می‏باشند اما منظور از اهل بیت افرادی هستند که بعد از پیامبر صدقه بر آنان حرام است. حصین به او گفت: آنان چه کسانی‏اند؟ زید پاسخ داد: آنان خاندان علی و جعفر و عباس‏اند. حصین سؤال کرد: آیا اینان کسانی هستند که صدقه بر آنان حرام است؟ زید پاسخ داد: آری.
مسلم پس از نقل این حدیث، متابعات(1) حدیث زید بن ارقم و شواهد آن را از طریق سندهای مورد اطمینان خود آورده و می‏گوید:
أبی بکر از أبی شیبه و او از محمد بن فضیل برای ما نقل کرده‏اند و نیز اسحاق بن ابراهیم برای ما از جریر نقل کرده و هر دوی آنها حدیث اسماعیل را از ابی حیان با همین سند شیبه بیان نموده‏اند، اما در حدیث جریر این عبارت اضافه شده است: «کتاب الله فیه الهدی والنور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضل».
و نیز مسلم می‏گوید: محمد بن بکار بن الریان از حسان یحیی فرزند ابراهیم و او از سعید و او از مسروق و او از یزید بن حیان و او از زید بن ارقم نقل کرده‏اند که بر زید وارد شدیم و به او گفتیم تو خیر بسیاری دیده‏ای، مصاحب رسول خدا بوده‏ای، پشت سر او نماز خوانده‏ای، سپس روایت را مانند روایت أبی حیان ادامه می‏دهد اما در این حدیث به نقل از پیامبر آمده است: «ألا و انی تارک فیکم الثقلین أحدهما کتاب الله هو من اتبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضلالة» و نیز در این حدیث آمده است که: ما گفتیم آیا اهل بیت او زنان اویند؟ زید جواب داد نه، به خدا قسم که زن در عصری با مرد است و پس از آن عصر مرد او را طلاق می‏دهد و او به سوی پدر و قوم خویش بازمی‏گردد، أهل بیت پیامبر و أصل و ریشه او کسانی‏اند که صدقه بر آنان بعد از پیامبر حرام شده است. (مسلم، ج 2، ص4).
نسائی در سنن خود از محمد بن مثنی و او از یحیی بن حماء و او از ابومعاویه و او از أعمش و او از حبیب بن أبی ثابت و او از أبو طفیل و او از زید بن أرقم نقل می‏کند که هنگامی که پیامبر از حجة الوداع بازگشت و به غدیر خم رسید بر درختان بلند آن‏جا ایستاد و همه ایستادند، آن‏گاه فرمود: مثل این‏که من خوانده شده‏ام و اجابت کرده‏ام (کنایه از نزدیکی مرگ) همانا من دو چیز گران بها میان شما می‏گذارم: کتاب خدا و عترت خود که أهل بیتم می‏باشد پس نگاه کنید که چگونه در مورد آن دو پس از من عمل می‏کنید، بدانید که این دو هیچ‏گاه از یک‏دیگر جدا نخواهند شد تا آن‏گاه که در حوض کوثر
______________________________
1ـ متابعات احادیثی را گویند که آنها را دو یا چند نفر از صحابی که حدیث را از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده‏اند روایت می‏کنند. (مترجم)
________________________________________
بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداوند مولای من است و من ولی هر مؤمنی هستم، سپس دست علی را گرفت و فرمود: هر کس که من مولای او هستم پس این علی مولای او است، خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست داشته باشد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن داشته باشد. پس من به زید گفتم آیا تو خود از پیامبر شنیده‏ای؟ زید در پاسخ گفت: هیچ کسی در آن منطقه نبود الا این‏که با چشمان خود او را دید و با دو گوش خود کلام او را شنید.
ابوعبدالله ذهبی این حدیث را حدیثی صحیح دانسته است (ابن کثیر دمشقی، ج5، ص 242ـ241 و نسائی، سنن، ج 5، ص 45). و این ادعا که نسائی فقط این حدیث را از این جهت نقل کرده است صحیح نیست؛ زیرا تفرد وجود ندارد مگر با عدم وجود همه متابعات، ولی برای این حدیث که از سطح دوستی و دشمنی با او برتر است، متابعات و اعتبارات زیادی است که در سنن و تاریخ قابل شمارش نیست و به همین دلیل نمی‏شود گفت که تنها نسائی آن را به این شکل نقل کرده است و ابوالفداء حافظ عمادالدین اسماعیل فرزند عمر بن کثیر قرشی دمشقی (سال 774ـ700 ه) متابعات و شواهد زیادی با سندهای صحیح برای آن‏چه که از حدیث زید بن أرقم است ذکر کرده (من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه).
ابن کثیر در تفسیر خود گفته است: به طور قطع در صحیح وارد شده است که رسول خدا فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین»(ابن کثیر دمشقی، ج4، ص 122). و حاکم نیشابوری گفته: این حدیثی صحیح السند است. (حاکم نیشابوری، ج3، ص553).
ترمذی می‏گوید: علی بن منذر کوفی از محمد بن فضیل و او از أعمش و او از عطیه و او از ابی سعید و اعمش و آنها از حبیب بن أبی ثابت و او از زید بن أرقم برای ما نقل کرد که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
«انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی أحدهما اعظم من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی أهل بیتی لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما» این حدیثی حسن و غریب است. (ترمذی، ج2، ص230).
به نظر ما حدیث، تابع حدیث زید بن أرقم است، از این رو نه دارای غرابت است و نه حسن است بلکه صحیح می‏باشد و اگر به طور شایسته و بنابر اصول علم حدیث تعریف صحیح را بررسی کنیم، بر آن منطق می‏شود. البته چه بسا یک حدیث صحیح متصف به وصف غربت می‏شود و یا به یک جهت پنهان یا ظاهری گفته می‏شود غریب است أما این غرابت به واسطه متابعات و شواهدی که دارد از بین می‏رود؛ زیرا قاعده در نزد محدثان آن است که حدیث، غریب نمی‏شود مگر این‏که هیچ تابعی نداشته باشد و در مورد حدیث ثقلین این‏چنین نیست. صاحب معجم کبیر می‏گوید: علی بن عبدالعزیز برای ما حکایت کرد و او از عمرو بن عون واسطی و او از خالد بن عبدالله و او از حسن بن عبدالله و او از أبی الضحی و او از زید بن أرقم که پیامبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض».
حاکم نیشابوری در مستدرک خود می‏گوید: ابوبکر محمد بن حسین بن مصلح، فقیه ری و او از محمد بن ابی یحیی بن مغیره سعدی و او از جریر بن عبدالحمید و او از حسن بن عبدالله نخعی و او از مسلم بن صبیح و او از زید بن أرقم نقل کرد که پیامبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».
و این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح السند است اما آنان این حدیث را تخریج نکرده‏اند. این نظریه صحیح است؛ زیرا روات سند حدیث همگی مورد اطمینان می‏باشند. و ابو ضحی مسلم فرزند صبیح (متوفی 65 ه) از بزرگان علمای کوفه از علقمة بن قیس نخعی عالم کوفه و متوفای سال 61 و زید بن أرقم متوفای 68 و اعمش و منصور بن معتبر و فطر بن خلیفه و عمرو بن سده و حسن بن عبدالله و أبو حصین اسدی و غیر آنها از زید بن ارقم روایت کرده‏اند.
أبو حصین می‏گوید: شبعی را دیدم که در کنارش مسلم بن صبیح قرار داشت پس هرگاه چیزی می‏آمد شبعی می‏گفت: ای ابن صبیح نمی‏بینی (ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج4، ص 7 و ذهبی، ج5، ص 71) و کثیر الحدیث بود. جریر از اسماعیل بن أبی خالد نقل می‏کند که شبعی و ابراهیم و ابوضحی در مسجد گرد هم می‏آمدند و پیرامون حدیث با هم‏دیگر گفت‏وگو می‏کردند، هرگاه چیزی نزد آنان می‏آمد که در مورد آن، روایت در دستان آنان نبود، به ابراهیم نگاه می‏کردند.
ب: شواهد حدیث زید بن أرقم بعد از ذکر متابعات آن
أحمد می‏گوید که أسود بن عامر برای ما نقل کرد و او از ابو اسرائیل اسماعیل بن خلیفه و او از عطیه و او از ابوسعید خدری که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی أهل بیتی و أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض». (ابن حنبل، ج17، ص196، ح 11102).
أبوعبدالله فرزند احمد بن حنبل از پدرش و او از ابن نمیر و او از عبدالملک، یعنی ابو سلیمان، و او از عطیه عوفی و او از ابی سعید خدری نقل می‏کند که پیامبر فرمود: «انی قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعدی الثقلین و احد منهما أکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی أهل بیتی و ألا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض». ابن ثمیر می‏گوید: اصحاب ما از أعمش این را نقل کرده‏اند: «أنظرو کیف تخلفونی فیهما» (پیشین، ص26).
یحیی بن سوره فرزند موسی بن ضحاک سلمی ترمذی ـ متوفای 279 هجری ـ در سنن مشهور خود (سنن ترمذی) از نصر بن عبدالرحمن کوفی و او از زید بن حسن و او از جعفر بن محمد و او از پدرش و او از جابر بن عبدالله نقل می‏کند که رسول خدا را در روز عرفه دیدم که بر شتر خود سوار است و خطبه می‏خواند، شنیدم که می‏گوید: «یا أیها الناس انی ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلو کتاب الله و عترتی أهل بیتی».
و در همین باب، از أبی ذر و أبی سعید و زید ابن أرقم و حذیفه بن أسید نقل شده است، و بعد از این، ترمذی می‏گوید: این حدیثی حسن و از این وجه غریب است و از زید بن حسن، سعید بن سلیمان و بسیاری از أهل علم روایت کرده است. (ترمذی، ج 2، ص 219).
کسی که اندک تبحری در علوم حدیث داشته باشد تأیید خواهد کرد که کلام أبو یحیی که همراه سنن ترمذی است تصریح دارد که حدیث ثقلین در برخی از شکل‏های خود تواتر معنوی دارد و در برخی از شکل‏های دیگر دارای تواتر لفظی است که جمعی از صحابه بزرگ آن‏را روایت کرده‏اند و از نظر عقل و عرف توافق آنان بر دروغ امری محال است. سپس جمع دیگری مثل همان جمع اول از تابعان و هم‏چنین تا عصر ما اصحاب کتب صحاح و سنن و مسانید و معاجم آن را روایت کرده‏اند.
و به همین سبب بعد از روایت جابر بن عبدالله اشاره به روایت صحابه بزرگ و هم‏چنین روایت بسیاری از أهل علم از آنان نموده است.
از أبو شیبه نقل شده که او این حدیث را در مصنف خود با سند از جابر بن عبدالله نقل کرده که گفته است: پیامبر فرمود: «انی ترکت فیکم ما لن تضلوا بعدی ان اعتصمتم به؛ کتاب الله و عترتی أهل بیتی».
احمد بن حنبل از اسود بن عامر و او از شریک و او از رکین و او از ربیع و او از قاسم بن حسبان و او از زید بن ثابت نقل می‏کند که پیامبر فرمود: «انی تارک فیکم خلیفتین؛ کتاب الله حبل ممدود مابین السماء والأرض أو ما بین السماء الی الأرض و عترتی أهل بیتی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» (ابن حنبل، ج5، ص 181).
أحادیث ثقلین در سنت بیانی برای کتاب خدا درباره أهل بیت است
حق آن است که أصل در باب حب و تمسک به أهل بیت و عترت که از آن به ثقل ثانی تعبیر شده، آیه 61 سوره آل عمران و آیات 32، 33 و 34 سوره أحزاب و احادیث و اقوال همه صحابه و تفسیر آنها است؛ همان‏گونه که پیامبر در زمان‏ها و مکان‏ها و حالات مختلف و مجالس و محافل متعدد آن دو را تفسیر کرده و این مسئله‏ای است که به صراحت دلالت بر حجیت حدیث ثقلین و
تواتر آن از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با تعبیرها و معانی و کلمات مختلف بر حسب اقتضای زمان می‏کند. و صحابه این مسیر را پیموده‏اند و حدیث را از پیامبر در زمان‏ها و اوضاع و مکان‏های مختلف روایت کرده‏اند تا امت اسلامی را نسبت به فضایل دومین ثقل، یعنی اهل و عترت پیامبر، آگاهی بخشیده و وظیفه آنها و مسئولیتشان را در مقابل اهل بیت و عترت و حسن خلافت و اکرام و احترام و مراعات و مراقبت و تمسک به آنها، گوشزد نمایند.
امام مسلم با سند خود می‏گوید: قتیبة بن سعید و محمد بن عباد (در لفظ با هم نزدیک هستند) گفتند که حاتم، یعنی ابن اسماعیل، از ابی بکیر بن سمار و او از عامر بن سعد ابی وقاص و او از پدرش برای ما دو نفر نقل کرد که معاویة بن أبی سفیان به سعد گفت: چه چیزی تو را بازداشته از این‏که أبوتراب را دشنام دهی؟ سعد در پاسخ گفت: سه چیز را شنیده‏ام که پیامبر در مورد حضرت علی فرموده است، از این رو من هرگز او را دشنام نخواهم داد؛ زیرا اگر هر یک از این سه چیز از آن من بود از تمام نیکی‏ها و لذایذ دنیا برای من بهتر بود. شنیدم پیامبر می‏گوید: (در حالی که در برخی از جنگ‏ها علی را به جای خود قرار داده بود و علی به او گفته بود: ای پیامبر! مرا با زنان و کودکان می‏گذاری؟) آیا راضی نیستی که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی غیر از این‏که نبوتی بعد از من نیست، و نیز شنیدم که در روز خیبر پیامبر می‏گفت: به زودی پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می‏دارد. او گفت: در حالی که ما خود را برای این‏که آن فرد باشیم عرضه می‏کردیم، پیامبر فرمود: علی را بخوانید، او را آوردند در حالی که به چشم درد مبتلا شده بود، پیامبر آب دهان خود را به چشمانش زد و پرچم را به او داد و خداوند به واسطه او پیروزی را برای ما به ارمغان آورد. و نیز زمانی که آیه «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» نازل شد پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین را طلبید و فرمود: خدایا! اینان أهل من هستند. (مسلم، ج4، ص 1871).
أبو یحیی ترمذی از قتیبة بن سعد و او از محمد بن سلیمان اصفهانی و او از یحیی بن عبید و او از عطی و او از عمر بن أبی سلمة که تحت تربیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود نقل می‏کند که آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (احزاب/33) در خانه ام سلمه، بر پیامبر نازل شد، پس پیامبر، فاطمه، حسن و حسین را خواند و آنان را با عبای خود پوشانید در حالی که علی نیز پشت سر آن حضرت بود و همگی را زیر عبا قرار داد سپس فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا». أم سلمه در این هنگام گفت: ای رسول خدا! آیا من هم با آنان هستم؟ پیامبر فرمود: تو مکان خود را داری و بر خیر هستی.
همین روایت از أم سلمه و معقل بن یسار و أبی حراء و أنس بن مالک نیز نقل شده است و گفته شده است این حدیث از این جهت حدیثی غریب است.
البته همان‏گونه که بیان شد، غرابت با صحت و تواتر معنوی که با شواهد و متابعات تقویت شده باشد ناسازگار است.
امام مسلم با سند خود از عایشه نقل می‏کند که می‏گوید: ابوبکر بن أبی شیبه و محمد بن عبدالله بن نمیر هر دو گفته‏اند محمد بن بشیر از زکریا و او از مصعب بن شیبة و او از صفیه دختر شیبة نقل کرده‏اند که گفت: عایشه گفته است پیامبر صبحی از خانه خارج شد و بر او عبایی پشمین بود که از موی سیاه درست شده بود، در این هنگام حسن بن علی آمد، پیامبر او را داخل کرد، سپس حسین آمد و همراه حسن شد، سپس فاطمه وارد شد و او را داخل کرد، سپس علی وارد شد و او را نیز داخل کرد، سپس فرمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(احزاب/33) (پیشین،ص1883).
ترمذی با سند خودش از ابن وقاص حدیثی تخریج کرده است که او می‏گوید: هنگامی که آیه «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ» (آل‏عمران/61) نازل شد پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین را خواند و فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی» (ابن اثیر جزری، ج10، ص 79، ح 3679).
و نیز أبو یحیی ترمذی با سند خودش از أم سلمه نقل می‏کند که گفت: هنگامی که آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (احزاب/33) در خانه من نازل شد، گفت: گفت من کنار در نشسته بودم و به پیامبر گفتم: آیا من از أهل بیت نیستم؟ پیامبر گفت: تو بر خیر، هستی و از همسران رسول خدایی. گفت: و در خانه رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین بودند که همگی آنان را در زیر عبای خود قرار داد و گفت: «اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا» (پیشین، ج10، ص 100، ح 3680).
و به همین سبب است که عمل شیخین به طور دائم بر مراقبت در دوستی و ارتباط با نزدیکان پیامبر بود و آنان مراقب خویشاوندی پیامبر بودند و خاندان پیامبر را به علت این‏که پیامبر آنان را دوست می‏داشت، دوست می‏داشتند و در طول خلافتشان صحابه را به مراقبت از أهل بیت سفارش می‏کردند. امام بخاری می‏گوید: عبدالله بن عبدالوهاب و او از خالد و او از شعبه و او از واقد برای من نقل کرد که شنیدم پدرم از ابن عمر و او از أبی بکر نقل می‏کند که محمد را نسبت به أهل بیتش رعایت کنید.
و نیز أبوبکر بعد از رحلت پیامبر با همین سفارش، صحابه و مردم را مخاطب قرار می‏دهد و آنان را به مراقبت و محافظت از أهل بیت رسول خدا سفارش می‏کند. منظور از مراقبت، محافظت از أهل بیت است و معنای قول أبوبکر این است که از خویشاوندان پیامبر محافظت کنید و آنان را اذیت نکنید و نسبت به آنان اسائه ادب نداشته باشید.
و در روایت دیگری آمده است که قرابت رسول خدا در نزد من محبوب‏تر است از این که به قرابت خودم و اصل خودم وصل شود. (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری بر شرح بخاری، ج8، ص673، ح13713).
عمر بن خطاب صحابه و مسلمانان را در تدوین دفتر مورد مشورت قرار داد و رأی آنها را طلب کرد. عقیل بن ابی طالب و محزمة بن نوفل و جبیر بن مطعم را که از نسب‏شناسان قریش بودند طلبید و به آنان گفت: مردمان را بر طبق منزلتشان نگارش کنید، آنان در مورد مردمان نوشتند و ابتدا از بنی هاشم شروع کردند، سپس أبوبکر و قوم او و پس از آن نیز عمر و قوم او را ذکر کردند، هنگامی که عمر نوشته آنان را دید، گفت: از خویشاوندان پیامبر شروع کنید و قاعده الأقرب فالأقرب را پیاده نمایید تا آن‏که عمر را همان‏جایی قرار دهید که خداوند او را قرار داده است. (سیوطی، ص 143).
همه عالمان اسلامی بر این باورند که سنت مبین کتاب خدا است و تفسیر و شرح و بیان کتاب از سوی خداوند به واسطه وحی خفی صادر شده است؛ یعنی بیان مجمل، تشخیص عام و تقیید مطلق آن، هنگامی که یقین حاصل شود که با جمیع اشکال خود، بیان کتاب خدا است و در این صورت در تشریح مثل قرآن خواهد بود؛ زیرا مقتضای قول خداوند است که می‏فرماید: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ» (قیامه/19ـ17) و نیز «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی؛ پیامبر از روی خواهش نفسانی سخن نمی‏گوید. نیست سخن او جز وحیی که به او شده است». (نجم/4ـ3)
و نیز «وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ؛ و خداوند بر تو کتاب و حکمت را نازل کرد». (نساء/113)
منظور از کتاب همان است که تلاوت می‏شود و منظور از حکمت همان سنت است و سنت چیزی است که از سوی خداوند وارد شده است بدون آن‏که تلاوت آن به عنوان کتاب لازم باشد؛ زیرا خداوند می‏فرماید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛ آن‏چه را که رسول خدا به شما می‏دهد بگیرید و از آن‏چه که شما را از آن نهی می‏کند اجتناب ورزید»(حشر/7) و نیز «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ به طور قطع برای شما در رسول خدا الگوی نیکویی وجود دارد». (احزاب/21)
پس مقام سنت صحیح با صفتی که دارد تبیین و تفسیر کتاب خدا شمرده می‏شود که دومین رکن و مرجع در تشریع اسلامی به حساب می‏آید. همین سنت، آیه مباهله (آیه 61 سوره آل عمران) و نیز آیه تطهیر (آیات 32، 33، 34 سوره احزاب) را به طور روشن برای ما بیان نموده است و جای هیچ شک و تردیدی باقی نمی‏گذارد که زنان پیامبر و اولاد او گرچه جزء اهل بیت او هستند اما این سنت، اولاد پیامبر و عترت او را برای بیان مزیت و فضایل خاصی برای خویشاوندیشان به رسول، از جهت نسبت تخصیص زده است و علاقه نسب محو شدنی نیست، بر خلاف علاقه همسری؛ همان‏گونه که زید بن أرقم در حدیثی که مسلم آن را نقل کرد به این نکته اشاره نمود.
بنابراین مشاهده می‏شود که سنت صحیح و متواتر، أحادیث ثقلین را به طور مفصل تفسیر کرده و مناقب و فضایل و مزایای ثقل دوم، یعنی اهل بیت رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، را شامل شده است. طبق قاعده اصول حدیث که برخی از قرآن برخی دیگر را تفسیر می‏کند و برخی از سنت نیز برخی دیگر را تفسیر می‏کند، سنت حب اهل بیت و اکرام و تمسک به اقوال و افعال و بیانات آنان وابسته به حب رسول خدا و اکرام و توسل به اقوال و افعال و بیان او شده است.
و نیز همین سنت، بغض و اذیت و آزار آنان را به عنوان بغض به رسول خدا و اذیت و آزار او شمرده است و حب و بغض و اذیت و خشنود کردن آنان را معیار ایمان و نفاق قرار داده است، پس سنت صحیح از این وجه از طرق صحیح و متواتر نقل شده که قابل شمارش نیست و کسی نمی‏تواند آن را انکار کند مگر آن‏که در او گرایش ناصبی یا خارجی وجود داشته باشد. پس امکان ندارد پیامبر را دوست داشته باشیم ولی عترت او را دشمن داشته باشیم؛ عترتی که پیامبر سفارش به دوستی و اکرام آنان و دستور به دریافت اقوال آنها و پیروی کردن از هدایت و تمسک به روش آنان نموده است.
أهل البیت کسانی هستند که سنت، آنان را از عموم آیه تخصیص زده است.
بر پژوهندگان حدیث و تفسیر مخفی نیست که سنت صحیح، عموم آیات أهل بیت را به فاطمه و حسن و حسین و علی تخصیص زده و تصریح کرده که آنان أهل بیت رسول خدا هستند؛ زیرا گفته است تنها همین‏ها را با عبا پوشانید یا داخل در عبای ساخته شده از موی سیاه قرار داد و فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی فطهرهم من الرجس تطهیرا» و این صریح کلام پیامبر بوده است که اینان اولاد پیامبرند، بدون هیچ گونه تبعیضی در میان أهل بیت نسبی، پس برای آنها مناقب و فضایلی نسبت به غیر این افراد از اهل بیت می‏باشد.
نوری به نقل از کتاب «المرقاة علی المشکاة» گفته است: عترت مرد أهل بیت و نزدیک‏ترین افراد به او را گویند و منظور از اخذ و دریافت از آنان، دوستی و رعایت حقوق و عمل به رأی و اعتماد بر گفتار آنان است. البته این مطلب منافات با دریافت فقه از غیر آنان ندارد؛ زیرا که خداوند می‏فرماید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ». (نحل/43)
ابن الملک گفته است: منظور از تمسک به کتاب، عمل کردن است به آن‏چه که در آن می‏باشد و آن پذیرش حاکمیت اوامر خدا و خودداری از نهی‏های آن است و معنای تمسک به عترت، دوستی آنان و هدایت شدن به هدایت و سیره و روش آنان است. (مرقاة المصابیح علی مشکاة المصابیح، کتاب الفضائل، باب فضائل أهل بیت).
نووی در شرح ثقلین می‏گوید: علما گفته‏اند که کتاب و أهل بیت، ثقلین نامیده شده‏اند به خاطر عظمت آن دو و بزرگ بودنشان و به همین خاطر پیامبر مقام ثقل دوم را بعد از کتاب خدا عظیم شمرد و بزرگی آن را بعد از ثقل اول بیان کرد؛ زیرا امت را سفارش کرد و سه بار فرمود: «أذکرکم اللّه فی أهل بیتی» و برای آنها به طور تفصیل اهمیت آن را بیان کرد و فضایل و مناقب هر یک از أهل بیت را روشن نمود تا امت عظمت آنها و مقام بزرگشان را دریابند.
ابن ماجه از محمد بن طریف و او از محمد بن فضیل و او از أعمش و او از ابی سبرة نخعی و او از محمد بن کعب قرظی و او از عباس بن عبدالمطلب نقل می‏کند که ما به قریش نگاه می‏کردیم که آنان داشتند سخنی می‏گفتند، پس سخن خود را قطع کردند، ما این مطلب را به رسول خدا گفتیم، رسول خدا فرمود: چه شده است اقوامی که سخن می‏گویند ولی آن‏گاه که فردی از اهل بیت مرا می‏بینند سخن خود را قطع می‏کنند، پس بدانید که به خدا قسم ایمان در قلب کسی داخل نمی‏شود مگر آن‏که اهل بیت مرا به خاطر خدا و خویشاوندی آنان نسبت به من، دوست بدارد. (ابن ماجه، 88ج1، ص13).
ترمذی می‏گوید: ابو داوود سلیمان بن أشعث از یحیی بن معین و او از هشام بن یوسف و او از عبدالله بن سلیمان نوفلی و او از محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و او از پدرش و او از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای من نقل کرد که فرمود: خدا را به خاطر نعمت‏هایی که به شما داده است دوست بدارید و مرا به خاطر دوستی‏تان با خدا دوست بدارید و اهل بیت من را به خاطر دوستی‏تان با من دوست بدارید. سپس گفته است این حدیثی حسن و غریب است و تنها آن را به همین شکل می‏شناسیم. (ترمذی، ج2، ص22).
ابن ماجه می‏گوید: حسن بن علی خلال و علی منذر گفتند که أبو غسان از اسباط بن نصر و سدی و او از صبیح مولای أم سلمة و او از زید بن أرقع برای ما نقل کرده که پیامبر به علی و فاطمه و حسن و حسین فرمود: «أنا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم؛ من با کسی که با شما مسالمت ورزد مسالمت ورزم و با هر کس که با شما بجنگد خواهم جنگید» (پیشین، ج1، ص14).
پیامبر فرمود: «فاطمة سیدة نساء الجنة»
ابن حجر عسقلانی گفته: مؤلف، یعنی بخاری، آن را در کتاب علامات النبوة و در نزد حاکم از حدیث حذیفه به سند خوبی رسانده است:
فرشته‏ای نزد پیامبر آمد و گفت: «ان فاطمة سیدة نساء أهل الجنة».
ابن حجر عسقلانی می‏گوید: قوی‏ترین چیزی که می‏شود به آن استدلال کرد بر مقدم بودن حضرت فاطمه بر زنان هم عصر خود و زنانی که بعد از او خواهند آمد قول پیامبر است که فرمود: «انها سیدة نساء العالمین الا مریم» و این‏که فاطمه به واسطه پیامبر به دشواری و بلا گرفتار شد نه دختران دیگر پیامبر. (ابن حجر عسقلانی، ج8، ص716).
سپس می‏گوید: أبوجعفر طبری در تفسیر سوره آل عمران در تفسیر کبیر از طریق فاطمه فرزند حسین بن علی نقل می‏کند که جده او فاطمه زهرا فرمود: پیامبر روزی داخل شد و من نزد عایشه بودم، با من در گوشی صحبت کرد، من گریه کردم، بار دیگر با من نجوا نمود، من خندیدم، عایشه از این مسئله سؤال کرد، به او پاسخ دادم: آیا من از سر پیامبر با تو سخن گویم؟ پس مرا ترک کرد و هنگامی که پیامبر وفات کرد عایشه از من سؤال کرد و نجوای پیامبر را ذکر کردم که فرمود: من گمان می‏کنم در این سال خواهم مرد، و این‏که هیچ زنی از زنان دنیا مثل تو مبتلا نمی‏شود، پس تو از نظر صبر از زنان دیگر کمتر مباش. فاطمه می‏گوید: من گریه کردم، سپس فرمود تو سرور زنان بهشت هستی الا مریم، پس من خندان شدم. (پیشین).
بخاری می‏گوید: أبوالولید و او از ابن عیینه و او از عمروبن دینار و او از ابن أبی ملیکه و او از مصور بن محزمة نقل می‏کند که پیامبر فرمود: «فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبی» (بخاری، ج3، ص 1374).
ابن ماجه می‏گوید: احمد بن عبدة از سفیان بن عیینه از عبدالله بن أبی یزید از نافع بن جبیر از أبو هریره برای من نقل کرد که پیامبر در مورد حسن فرمود: «اللهم انی احبه فأحبه و أحب من یحبه» سپس أبو هریره می‏گوید: حسن را به سینه خود چسبانید. (ابن ماجه، ج1، ص13 و بخاری، پیشین، ص1370).
و نیز ابن ماجه می‏گوید: ابن عیینه از ابوموسی و او از حسن شنید که ابو بکرة می‏گوید: شنیدم پیامبر بر منبر بود و حسن در کنار او، گاهی به مردم نگاه می‏کند و گاهی به حسن نگاه می‏کند و می‏گوید: «ابنی هذا سید و لعل الله أن یصلح به بین فئتین من المسلمین؛ این پسرم سرور است و شاید خداوند به واسطه او بین دو گروه از مسلمانان را اصلاح نماید.»
بخاری از مسدد و او از معتمد نقل می‏کند که از پدرم شنیدم که او از ابو عمان و او از أسامة بن زید نقل می‏کند که پیامبر، امام حسن و امام حسین را می‏گرفت و می‏گفت خدایا! من این دو را دوست دارم پس تو هم این دو را دوست داشته باش. (بخاری، پیشین، ص 1370ـ1369).
بخاری روایت می‏کند که: عیدان از عمر بن سعد بن ابی حسین و او از ابن أبی ملیکة و او از عقبة بن حارث نقل می‏کند که ابوبکر را دیدم که حسن را بلند کرده بود و می‏گفت به جان پدرم که او شبیه به پیامبر است و شبیه به علی نیست و حضرت علی می‏خندید. (پیشین، ص1370).
مسلم می‏گوید: احمد بن حنبل از سفیان بن عیینه و او از عبید الله بن أبی یزید و او از نافع بن جبیر و او از أبو هریره نقل می‏کند که پیامبر در مورد امام حسن گفت: «ان أحبه فأحبه و أحب من یحبه»، سپس نووی در شرح حدیث می‏گوید: در این حدیث بر دوست داشتن امام حسن اصرار گردیده و فضیلت او بیان شده است. (مسلم، ج4، ص1882).
مسلم از ابوبکر و او از ابی شیبه و محمد بن عبدالله بن نمیر (لفظ مربوط به ابوبکر است) و آنها از محمد بن بشر و او از زکریا و او از مصعب بن شیبة و او از صفیه دختر شیبه نقل می‏کند که عایشه گفت: پیامبر یک روز صبح از خانه خارج شد و بر شانه‏های او عبایی ساخته شده از موی سیاه افتاده بود، پس حسن بن علی آمد و او را داخل در زیر عبا کرد، سپس حسین آمد و با او داخل شد، سپس فاطمه آمد و او را هم داخل کرد، سپس علی آمد و او را هم داخل کرد، سپس گفت: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (پیشین، ص 1883).
ابن ماجه از علی بن محمد و او از وکیع و او از سفیان و او از داود بن أبی عوف حجاف و او از أبی حازم و او از أبو هریرة نقل می‏کند که پیامبر فرمود: «من أحب الحسن والحسین فقد أحبنی و من أبغضهما فقد أبغضی» (ابن ماجه، پیشین، ص13).
ابن ماجه با سند خود از زید بن أرقم نقل می‏کند که پیامبر به علی، فاطمه، حسن و حسین فرمود: «أنا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم» (پیشین، ص14).
علی علیه‏السلام
علی فرزند ابوطالب و پسرعموی رسول خدا و داماد او و همسر فاطمه زهرا است. ده سال قبل از بعثت، بنابر قول راجح، متولد شد و مادرش فاطمه بنت أسد فرزند هاشم است که دخترعمه پدرش می‏باشد و آن زن اولین هاشمیه‏ای است که پسری برای هاشمی به دنیا آورده است. وی در زمان حیات پیامبر، اسلام آورد و همراه پیامبر بود تا وفات نمود.
در مناقب و فضایل حضرت علی احادیث بسیار با سندهای بسیار نیکویی از طریق اهل سنت وارد شده که در حق هیچ یک از صحابه وارد نشده است.
احمد و اسماعیل قاضی و ابوعلی نیشابوری می‏گویند: در حق هیچ کدام از صحابه با این سندهای نیکو روایت نشده است بیشتر از آن‏چه که در حق علی روایت شده است. (ابن حجر عسقلانی، پیشین، ص663).
و با سند خودش روایت می‏کند که پیامبر فرمود: «أنت منی، و أنا منک».
این قسمتی از حدیث براء بن عاذب در قصه بنت حمزة است که آن را بخاری وصل کرده به طریق شیخ عبدالله بن موسی به نقل از اسرائیل و او از أبی اسحاق و او از براء وصل نموده است. (بخاری، ج3، ص 1357).
بخاری روایت می‏کند که: محمد بن بشار از منذر و او از شعبه و او از سعید روایت می‏کند که شنیدم از ابراهیم و او از سعد و او از پدرش که پیامبر به علی فرمود: «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی» (پیشین، ص 1359).
و در حدیث سلمة بن أکوع و سهل بن سعه که بخاری با سند خود آن را نقل می‏کند، آمده است که پیامبر فرمود: من پرچم را به کسی خواهم داد (یا کسی آن را فردا خواهد گرفت) که خداوند و رسولش او را دوست دارد، یا آن‏که گفت: او خدا و رسول را دوست دارد و به واسطه او فتح حاصل خواهد شد و ما ناگهان علی را دیدیم به آن‏چه که امید داشتیم، پس گفتند این علی است، پس پیامبر پرچم را به او داد و به واسطه او خداوند فتح را حاصل نمود. (پیشین، ص 1357 و 1358).
ابن حجر عسقلانی در شرح این دو حدیث می‏گوید: علی خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند؛ یعنی از این کلام وجود حقیقت محبت اراده شده است؛ زیرا هر مسلمانی در مطلق این صفت و محبت با علی شریک است؛ پس منظور حقیقت محبت است.
و در حدیث اشاره‏ای به قول خداوند است که می‏فرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ؛ اگر شما خدا را دوست دارید پس مرا متابعت کنید تا خداوند شما را دوست داشته باشد». گویا اشاره شده که علی از نظر متابعت از رسول، کامل است و به همین علت توصیف به محبوبیت برای رسول شده و به همین دلیل است که محبت او علامت ایمان و بغض او نشانه نفاق است؛ هم‏چنان که مسلم از خود حضرت علی نقل می‏کند که فرمود: به آن خدایی که دانه را می‏شکافد و انسان‏ها را آفریده است این عهدی است از پیامبر که به من فرمود: ای علی! هیچ‏گاه جز مؤمن تو را دوست نمی‏دارد و هیچ گاه جز منافق تو را دشمن نمی‏داند. و برای این حدیث شواهدی از حدیث ام سلمه از احمد وجود دارد. (ابن حجر عسقلانی، پیشین، ص 664ـ663).
و در روایت عامر بن سعد بن أبی وقاص نزد مسلم و ترمذی آمده است که معاویه به سعد گفت: چه چیزی تو را منع کرده که ابوتراب را دشنام ندهی و او در پاسخ گفت: به خاطر سه چیز که پیامبر به او گفت، پس من هرگز او را دشنام نخواهم داد...
و این‏که فرمود: پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و هم‏چنین هنگامی که آیه «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» نازل شد، علی، فاطمه، حسن و حسین را خواند و گفت: «اللهم هؤلاء أهلی». سعد بن أبی وقاص می‏گوید: اگر اره را بر فرق سرم بگذارند که علی را دشنام دهم هرگز او را دشنام نخواهم داد.
حدیث «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی» را غیر از سعید افراد دیگری از صحابه و نیز عمر و حضرت علی و أبو هریره و ابن عباس و جابر بن عبدالله و براء و زید بن ارقم و أبی سعید و انس و جابر بن سمره و حبشی بن جناده و أسماء بنت عمیس و غیر اینها از صحابه نقل کرده‏اند. (پیشین، ص 667).
و در حدیث جابر بن سمره است که پیامبر به علی گفت: از اولین چه کسی شقی‏تر است؟ فرمود: کسی که شتر را مثله کرده. فرمود: از آخرین چه کسی است؟ حضرت علی فرمود: خدا و رسول او بهتر می‏دانند. پیامبر فرمود: قاتل تو. این حدیث را طبرانی تخریج کرده و برای آن شاهدی از حدیث عمار بن یاسر نزد احمد و نیز شاهدی به اسناد آسان از حدیث طبرانی و خود حضرت علی در نزد أبی یعلی و به اسناد خوب در نزد براء است. (پیشین، ص668).
نتایج حدیث غدیر و مخاطب قرار دادن صحابه در آن
پیامبر در روز دوازدهم ذی حجه از حجة الوداع، که بین مکه و مدینه است، برمی‏گشت و در آن روز مردم را نسبت به فضایل علی و پاکی ساحت او آگاه نمود.
آن حضرت طی خطبه‏ای فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و در بعضی از روایات آمده است که فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله». ابن کثیر می‏گوید: آن‏چه که محفوظ است اولی است. (ابن کثیر دمشقی، ج7، ص402).
و حاکم آن را تخریج کرده و از سوی ابو سعید خدری آن را صحیح دانسته است. ابو سعید چنین گفته است: مردم از علی شکایت کردند، پس پیامبر برای قرائت خطبه در میان ما ایستاد و فرمود: «فلا تشکوا علیا فوالله انه لأخشن فی ذات الله أو فی سبیل الله؛ از علی شکایت نکنید پس به خدا قسم که او در ذات خدا یا در راه خدا از همه خشن‏تر است» (سیوطی، ص 173 و 174)
حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» صحیح و متواتر است.
گفتار پیامبر در خطبه غدیرخم (من کنت مولاه فعلی مولاه) جزئی از حدیث ثقلین است که زید بن أرقم و غیر او از صحابه با تواتر لفظی و معنوی روایت کرده‏اند و موجب علم قطعی و تأیید مقام دوستی و اکرام أهل بیت رسول می‏گردد و ضرورت تمسک به سنت و اقوال و عمل به گفتار آنان و نیز اقتدا به هدایتشان را در فکر و عمل می‏رساند، البته مشروط بر آن‏که از طریق افراد موثق چیزی از آنان به ما برسد.
ابن عباس می‏گوید: هرگاه فردی موثق از علی فتوایی را برای ما نقل کند از آن تجاوز نمی‏کنیم و متوقف نمی‏شویم. و نیز ابن سعد از عایشه آورده است که نام علی در نزد او ذکر شد، عایشه گفت: او از تمام افرادی که باقی مانده است نسبت به سنت آگاهی بیشتری دارد. (پیشین، ص171).
و امام أحمد می‏گوید: فضل از دکین و او از غنیه و او از حکم و او از سعید و او از ابن جبیر و او از ابن عباس و او از بریده نقل می‏کند که با علی در یمن می‏جنگیدیم که من از او خشونتی دیدم پس هنگامی که بر رسول خدا وارد شدم علی و خشونتش را برای پیامبر ذکر کردم، دیدم صورت پیامبر متغیر شد و گفت: ای بریده! آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی نیستم؟ گفتم: بلی یا رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، گفت: من کنت مولاه فعلی مولاه. هم‏چنین این روایت را نسائی از ابوداوود حرائی و او از أبی نعیم فضل و او از ابن دکین و او از عبدالله بن أبی غنیه با سند خودش نقل کرده و گفته این سند نیکو و قوی بوده و راویانش موثق‏اند. (ابن کثیر دمشقی، ج5، ص241).
و نیز نسائی در سند خودش از محمد بن مشنی و او از یحیی بن حماد و او از ابو معاویه و او از أعمش و او از حبیب بن أبی ثابت و او از أبی طفیل و او از زید بن أرقم نقل می‏کند که هنگامی که رسول خدا از حجة‏الوداع برگشت و در غدیر خم فرود آمد در منطقه‏ای که درختان بلند وجود داشت دستور به پیاده شدن داد، سپس گفت: «کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیها فانها لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»، پس فرمود: «الله مولای و انا ولی کل مؤمن» سپس دست علی را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فهذا ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»، من به زید گفتم که تو خود از پیامبر شنیدی؟ گفت: در منطقه این درختان بلند هیچ کس نبود الا این‏که او را با چشمان خود دید و با گوش خود این سخنان را شنید. البته این حدیث را به این شکل فقط نسائی فقط ذکر کرده و ابوعبدالله ذهبی گفته این حدیث صحیح است. (پیشین، ص242).
اما احمد از عفان و او از أبوعوانه و او از ابوعبید و او از میمون أبو عبدالله و او از زید بن أرقم نقل می‏کند که با پیامبر در منزلی فرود آمدیم که به آن وادی خم گفته می‏شود، پس دستور به نماز داد، نماز را در گرما خواندیم، پیامبر در زیر سایه پیراهنی که بر درخت آویزان شده بود و او را از حرارت آفتاب پوشانده بود برای ما خطبه‏ای خواند و گفت: «الستم تشهدون أنی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلی، قال: فمن کنت مولاه فان علیا مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». این حدیث را احمد از غندر و او از شعبه و او از میمون أبی عبدالله و او از زید بن ارقم تا آن‏جا که حضرت می‏فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نقل می‏کند. میمون می‏گوید: برخی از افراد از زید برای من نقل کرده‏اند که رسول خدا فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». ترمذی این سند را صحیح دانسته است. (پیشین، ص245).

مطلب بن زیاد از عبدالله بن محمد بن عقیل نقل می‏کند که او از جابربن عبدالله شنید که می‏گوید: ما در حج در منطقه غدیرخم بودیم که پیامبر از خیمه خود درآمد و دست علی را گرفت و گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه». ذهبی گفته است این حدیث حسن می‏باشد. (پیشین، ص 246).
حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» در روز غدیرخم، جزئی از حدیث ثقلین و خطبه رسول خدا در آن روز است و از نظر لفظ متواتر است و هیچ یک از عالمان حدیث با آن مخالف نیست. ابوالفداء حافظ عمادالدین اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی دمشقی (متوفای 744 ه) معروف به ابن کثیر، در رد جزء دوم حدیث به ابوهریرة می‏گوید: آن‏گاه که پیامبر دست علی را گرفت و گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، این آیه نازل شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی؛ امروز دینتان را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم». ابوهریره می‏گوید: آن روز روز غدیرخم بود و کسی که روز هجدهم ذی الحجه را روزه بگیرد ثواب دو سال روزه برای او نوشته می‏شود.
و آن را حبشون خلال و احمد بن عبدالله بن احمد نیروی که هر دو صادق هستند از علی بن سعید رملی و او از حمزه روایت کرده است. حبشون می‏گوید: این حدیث را از حدیث عمر بن خطاب و مالک بن حویرث و أنس بن مالک و ابی سعید و غیر اینها با سندهای سست نقل می‏کنند و سپس گفته: صدر حدیث، یعنی جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» حدیث متواتری است و من یقین دارم که رسول خدا آن را گفته است اما جمله «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» زیاده‏ای است که سندش قوی است و اما روزه‏ای که بیان شد، صحیح نیست، قسم به خدا آیه نازل نشد مگر روز عرفه؛ چند روزی قبل از غدیرخم، البته خدا داناتر است. (پیشین، ص247).
ترمذی با سند خودش از ابی سریحة و زید بن ارقم از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تخریج کرده که حضرت فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و آن را احمد با سند خودش از علی و أبوأیوب انصاری و زید بن ارقم و عمرو بن مرّ تخریج کرده و نیر ابویعلی با سند خود از ابو هریره و نیز طبرانی از ابن عمر و مالک بن حویرث و حبشی بن جناده و جریر و سعد بن وقاص و ابو سعید خدری و أنس و نیز بزاز از ابن عباس و عماره و بریره تخریج کرده‏اند و در اکثر این تخریج‏ها عبارت: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» وجود دارد.
البته اعتقاد ما این است که این جمله در واقع زیادی نیست بلکه جزئی از متن حدیث ثقلین و خطبه رسول خدا است که هنگام مراجعه از حجة‏الوداع در غدیرخم در مورد أهل بیتش بیان کرد تا پس از او در رأس أمت اسلامی علی علیه‏السلام قرار گیرد، اما بنی امیه که در رأس آن معاویة بن ابوسفیان قرار داشت تصمیم گرفت که خطاب نبوی در غدیرخم را بعد از رجوع از حج به طور کامل محو نماید، به خصوص آن قسمتی که در فضیلت و منقبت علی علیه‏السلام بود، پس آنها به جای فضیلت و منقبت امیرالمؤمنین، نقص و دشنام را در منابر مساجد قرار دارند اما خداوند از ازل خواسته است که کلمات دعای رسول خدا را در مورد أهل بیت و علی، برای اصحابش و بندگان صالحی که بعد از آنان خواهد آمد برتر گرداند تا آن‏جایی که منابر مساجد و انجمن‏های علمی و حلقه‏های درس و تدریس در مدارس و دانشگاه‏ها و سازمان‏های تحقیقی و نیز نهضت‏های تبلیغی از فضایل و مناقب اهل بیت و علی پر شد.
در طول تاریخ هر زمانی که فردی از دشمنان در عصر سلطنت اموی در صدد تنقیص علی و دشنام دادن به او برمی‏آمد یک صحابی یا تابعی کلام آن دشمن را به واسطه ذکر فضیلت و منقبت اهل بیت و یادآوری آن‏چه که پیامبر در شأن اهل بیت و علی فرمود، باطل می‏کرد. علت این که روایت ثقلین و خطابه رسول خدا در غدیر خم گاهی با تقطیع نقل شده است همین امر است اکثر صحابه و تابعین در مقام رد گفتار دشمن بودند و مقتضای زمان و مکان و اوضاع و احوال این چنین بود که جزئی از حدیث نقل شود.
و گفتاری از احمد با سندش از أبی طفیل موجود است که وی می‏گوید: علی مردم را در سال 35 در رحبة جمع کرد و به آنان گفت: من هر فرد مسلمانی که سخن پیامبر را در روز غدیرخم شنید قسم می‏دهم به این‏که بگوید آن‏چه را که شنیده است، در این هنگام سی نفر از مردم بلند شدند و شهادت دادند که پیامبر گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» (سیوطی، ص169 و ابن کثیر دمشقی، پیشین، ص35).
از احادیثی که بیان شد، ثابت می‏شود که عقل و عادت توافق آنان را بر دروغ محال می‏داند و تواتر این حدیث از نظر لفظی در بسیاری از شکل‏ها و از نظر معنوی در همه شکل‏ها طبق قواعد علم اصول حدیث ثابت می‏گردد.
ضمن این که هیچ یک از اصحاب صحاح و سنن و مسانید و معاجم و تاریخ و حدیث و فقه صحت حدیث ثقلین را با توجه به شواهد و توابع و اعتبار آن انکار نکرده است، زیرا آن را طبق شروط صحیح یافته‏اند و به همین خاطر تصریح به صحت آن کرده‏اند. البته برخی گفته‏اند در بعضی از وجوه و اشکال آن صحیح و غریب است یا حسن و غریب است یا گفته‏اند از این وجه ضعیف است، که البته اینها موجب خروج آن از صحت نخواهد شد.
حدیث صحیح را این‏گونه تعریف کرده‏اند که حدیثی مسند است که سندش با نقل عادل ضابط از عادل ضابط دیگر به پیامبر یا به صحابی یا پایین‏تر از صحابی می‏رسد به شرط آن‏که شاذ و معلل نباشد. (صبحی صالح، ص145).
شروط صحیح در نزد مسلم
امام ابو عمروبن صلاح گفته است که شرط مسلم در صحیح خود آن است که حدیث از ابتدا تا انتها متصل السند باشد به نقل از ثقه، به شرط سلامت از شذوذ و گفته است که این تعریف صحیح است، پس هر حدیثی که این شروط در آن جمع باشد بدون هیچ اختلافی از اهل حدیث، حدیثی صحیح شمرده می‏شود. (مقدمه ابن صلاح، ج 1، ص13ـ11).
شروط صحیح در نزد بخاری
حافظ أبوالفضل بن طاهر می‏گوید در آن‏چه که من در فرد مورد اعتماد، یعنی ابوالفرج بن حماد، قرائت کردم آمده بود که یونس بن ابراهیم بن عبدالقوی و او از ابوالحسن بن مقیر و او از أبی معمر مبارک بن احمد خبر داده که از نظر بخاری حدیث صحیح حدیثی است که اتفاق بر موثق بودن تمام ناقلانش دارند تا به صحابی مشهور برسد، به شرط آن‏که اختلافی در بین ثقات حدیث نباشد و سندها متصل و غیر مقطوع باشند و اگر برای یک صحابی دو راوی یا بیشتر باشد حسن خواهد بود و اگر جز یک راوی بیشتر نباشد و طریق به سوی او هم صحیح باشد کفایت می‏کند. (هدی الساری علی فتح الباری، ج1، ص11).
با توجه به تعریف‏هایی که برای حدیث صحیح و أصول آن از سوی حافظان حدیث ذکر شد می‏توانیم به یقین بگوییم که حدیث ثقلین که اهل علم با سندهای خود و به طرق مختلف از زید بن أرقم و سعد بن وقاص و أبی سعید خدری و ابو هریره و أنس و ابن عباس و عماره و بریدة و براء بن عاذب و نیز از عبدالله بن عمرو حبشی و ابن جناده و حبیب بن أبی ثابت نقل کرده‏اند، حدیثی صحیح می‏باشد. ابن کثیر در تفسیر خود می‏گوید: در صحیح ثابت شده است که رسول خدا فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین» (ابن کثیر دمشقی، ج4، ص122).
و جابربن عبدالله از زید بن ثابت و او از ابوبکر صدیق همین معنا را نقل می‏کند و هم‏چنین بسیاری دیگر از صحابه و نیز تابعین ثقه آن را از صحابه تا عصر حافظان حدیث و تدوین حدیث و از کتاب‏های آنها تا امروز برای ما نقل کرده‏اند و بعد از وجود دلیل و برهان مجالی برای کسی نمی‏ماند تا صحت این حدیث و تواتر لفظی یا معنوی آن را انکار نماید.
تواتر حدیث ثقلین
حدیث ثقلین با شواهد و متابعات و اعتباراتی که دارد حدیثی صحیح است و از نظر لفظ در بسیاری از جهات متواتر است و از نظر معنوی از همه جهت و طبق تمامی قواعد علم حدیث در نزد عالمان و حافظان این علم متواتر است.
متواتر صفت صحیح است، هم‏چنان که صحیح گاهی به مسند و متصل توصیف می‏شود. هم‏چنین توصیف می‏شود که متواتر یا خبر واحد یا غریب و یا مشهور است. پس القابی وجود دارد که در آنها هر کدام از صحیح و حسن شریک‏اند و اصطلاحات دیگری وجود دارد که صحیح و حسن و ضعیف را شامل می‏شود.
و به همین علت، متواتر چنین تعریف شده که حدیث صحیحی است که جمعی آن‏را نقل می‏کنند که از نظر عقل و عرف توافقشان بر دروغ محال است. ابن حجر عسقلانی بعد از نقل آرا در عدد تواتر می‏گوید: معنایی برای تعیین عددی خاص برای این جمع بنابر قول صحیح وجود ندارد. (نخبة الفکر، ص3).
پس متواتر به لفظی و معنوی تقسیم می‏شود. متواتر لفظی به حدیثی می‏گویند که همان جمعی که ذکر شد، آن‏را در اول و وسط و آخر سند با لفظ و شکلی واحد بیان می‏نمایند. ابن صلاح می‏گوید: چنین امری جدا نادر است بلکه می‏توان گفت یافت نمی‏شود و هر کس که مورد سؤال واقع شده که مثالی برای چنین متواتری ذکر کند به زحمت افتاده است و اکثر بر آن‏اند که شرط متابعت لفظی در این حدیث از همه جهات موجب می‏شود که متواتر جز در قرآن وجود نداشته باشد. (صبحی صالح، ص148 و 149).
سپس ابن حجر عسقلانی در شرح نخبه می‏گوید: یکی از نیکی‏هایی که بیان شده است آن است که متواتر به صورت زیادی در احادیث وجود دارد؛ زیرا کتاب‏های مشهور که در دست اهل علم در شرق و غرب است و نسبت آنها به مصنفشان در نزد آنان صحیح و قطعی است هرگاه که در این کتاب‏ها بر تخریج حدیثی اتفاق داشته باشند و طرق آن حدیث نیز متعدد باشد به شکلی که در عرف توافقشان بر دروغ محال باشد همراه با شروط دیگر موجب یقین به صحت آن و نسبتش به گوینده‏اش خواهد بود. (شرح النخبة، ص4 و 5). اما در مورد متواتر معنوی روشن است که مطابقت لفظی در روایت آن لازم نیست بلکه در آن فقط ادای معنا کافی است گرچه اختلاف لفظی در آن وجود داشته باشد. البته باید نقل از سوی جمعی باشد که عقل و عرف توافقشان را بر دروغ محال بداند و چنین نقلی بسیار است و کسی نمی‏تواند آن را انکار نماید. مثال آن، احادیث پیرامون بالا بردن دست‏ها هنگام دعا است که از پیامبر نزدیک به صد حدیث بیان شده و سیوطی آنها را جمع کرده است، اما همه آنها در قضایای مختلف است و هر یک از آنها متواتر نیست اما قدر مشترک آنها که بالا بردن دست هنگام دعا است متواتر است. (التدریب، ص191).
برخی از علمای حدیث معتقدند احادیثی که گروهی از عالمان اعتقاد به متواتر لفظی بودن آن دارند در حقیقت متواتر معنوی است، که در ابتدا جزء آحاد بوده سپس بعد از طبقه اول مشهور و مستفیض گردیده است، و حدیث «انما الأعمال بالنیات» طبق این قاعده در شمار احادیثی است که دارای تواتر معنوی می‏باشد و آن را جز عمر بن خطاب و از عمر بن خطاب جز علقمة و از علقمه جز محمد بن ابراهیم تمیمی و از تمیمی جز یحیی بن سعید قطان روایت نکرده و شهرت آن از زمان یحیی به بعد به وجود آمده است. (پیشین، ص189 و صبحی صالح، ص151).
پس اختلافی بین حدیث شناسان نیست که هر کدام از متواتر لفظی و معنوی موجب علم قطعی می‏باشد و اختلاف آنان در حدیث صحیح منقول به خبر واحد است که آیا مفید ظن است یا قطع. اکثر أهل حدیث می‏گویند اگر دو شیخ (بخاری و مسلم) آن را تخریج کرده باشند موجب قطع است و بعضی از آنها خبر واحد صحیح را ترجیح می‏دهند، چه آن را شیخین نقل کرده باشند یا غیر آنها. (صبحی صالح، ص153). ابن حزم اندلسی (متوفای 456ه) نیز همین رأی را دارد؛ زیرا می‏گوید خبر واحد عادل از مثل خودش تا برسد به رسول خدا موجب علم و عمل به هر دو می‏گردد. (ابن حزم اندلسی، ج 1، ص137ـ119).
منابع و مآخذ
1ـ ابن اثیر جزری، جامع الاصول، دار الفکر، بیروت، ج 10.
2ـ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، دار الفکر، بیروت، ج4.
3ـ ـــــــــــــــــــــــ، فتح الباری علی البخاری، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج8.
4ـ ابن حزم أندلسی، الاحکام فی اصول الاحکام، دار الجیل، بیروت، ج1.
5ـ ابن حنبل، مسند، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 3و17.
6ـ ابن صلاح مهزوری، مقدمه، فی علوم الحدیث، دار الفکر، دمشق.
7ـ ابن کثیر دمشقی، البدایة والنهایة، دار ابی جیّان، امارات، ج 5و7.
8ـ ـــــــــــــــــــ، تفسیر القرآن العظیم، دار المعرفة، بیروت، ج 4و5و9.
9ـ ابن ماجه، سنن،، چاپ هند، ج1.
10ـ التدریب.
11ـ بخاری، صحیح، چاپ بیروت، ج 8.
12ـ ترمذی، سنن، میر محمد، کتابخانه مرکز علم و ادب، آرام باغ کراچی، ج2.
13ـ حاکم نیشابوری، مستدرک علا الصحیحین، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج3.
14ـ ذهبی، سیر أعلام البنلاء، مؤسسة الاسالة، بیروت، ج5.
15ـ سیوطی، تاریخ الخلفاء، مکتبة الشریف الرضی، قم، چاپ اول.
16ـ شرح النخبة.
17ـ صبحی صالح، علوم الحدیث و مصطلحه، چاپخانه دانشگاه دمشق، دمشق، 1959 م.
18ـ مرقاة المصابیح علی مشکاة المصابیح.
19ـ مسلم، صحیح، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 2و4.
20ـ نخبة الفکر.
21ـ نسائی، سنن نسائی، دار الفکر، بیروت، ج5.
22ـ هدی الساری علی فتح الباری، ج 1.

 

تبلیغات