آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

عشق و محبت، گاهى صادق و حقیقى است و گاهى کاذب و بى‏معنا . در این نوشتار با ویژگى‏هاى هرکدام از این دو نوع عشق و محبت آشنا مى‏شویم .
یکى از معیارهاى اخلاقى حیات‏بخش مکتب اسلام «عشق و محبت‏» است .
قرآن کریم در مورد محبت مى‏فرماید:
«و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله ...» (1) .
«بعضى از مردم معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مى‏کنند و آن‏ها را همچون خدا دوست دارند، اما آنهایى که ایمان دارند، محبت‏شان به خدا شدیدتر است ...» .
مؤمنان به خدا دل بسته‏اند و دوستان او هستند ولى مشرکان و کافران دوستان بت‏ها هستند، اما محبت مؤمنان به خدا از حبت‏بت‏پرستان بیشتر است; چون هیچ زیبایى به اندازه خدا جمیل نیست و هیچ معرفتى به اندازه معرفت او کمال نیست و هیچ انسانى به اندازه مؤمن عارف نیست، از این‏رو هیچ انسانى به اندازه مؤمن، عاشق و محب نیست . مؤمنان مردمى اندیشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاک او را که منبع همه کمالات است، رها نمى‏کند .
هر میل و محبتى در برابر عشق به خدا در نظر مؤمنان بى‏ارزش و ناچیز است . اصولا آنها غیر او را شایسته عشق و محبت نمى‏بینند; زیرا عشق حقیقى همیشه متوجه نوعى از کمال است . انسان مؤمن هرگز عاشق عدم و کمبودها نمى‏شود، بلکه همواره دنبال هستى و کمال مى‏رود و به همین‏دلیل آن کسى که هستى و کمالش از همه برتر است، از همه کس به عشق‏ورزیدن و حبت‏سزاوارتر است .
همان‏طور که آیه فوق مى‏گوید: عشق و علاقه افراد با ایمان نسبت‏به خدا از عشق و علاقه بت‏پرستان به معبودهاى پنداریشان ریشه‏دارتر و عمیق‏تر است .
چرا چنین نباشد؟ آیا کسى که واقعیتى را دریافته و به آن عشق و محبت مى‏ورزد با کسى که گرفتار خرافه و تخیل است مى‏تواند یکسان باشد؟ (2) .
محبت مؤمن به خدا از محبت مشرک به بت‏برتر است; زیرا بت اگرچه زیبا باشد، زیبایى بصرى و سمعى یا زیبایى خیالى و وهمى دارد و درک این زیبایى‏ها به وسیله گوش و چشم و تاثیر این محبوب‏ها در حد وهم و خیال است، چون انسان ناآگاه مى‏پندارد از بتان و به طور کلى از غیر خدا کارى ساخته است، بنابراین، معرفت‏بت‏پرستان در حد توهم; و زیبایى‏شناسى آن‏ها در حد خیال است و به همین دلیل محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوى دیگر نمى‏گذرد، ولى مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعى محبوب حقیقى را مى‏نگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسماى حسناى الهى را مى‏نگرد و درک او قوى‏تر است و چون درکش قوى‏تر است در نتیجه محبت او هم بیشتر است .
در نبردهایى که بین مردان با ایمان و کافران در طول تاریخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پیروز بوده‏اند و این بدان دلیل است که ایستادگى و مقاومت در سایه علاقه، همان ایستادگى در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کامل‏تر است، علاقه آنها نیز کامل‏تر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه آنها کامل‏تر است، ایستادگى آنها نیز کامل‏تر و بیشتر است و چون مقاومت و ایستادگى آنها بیشتر است، قهرا پیروزى از آن آنهاست .
البته امدادهاى غیبى، نقش سازنده‏اى دارد ولى زمینه‏ساز حصول آن امدادهاى غیبى همین محبت‏ها، معرفت‏ها، عشق‏ها و شوق‏هاى وافر سالکان کوى حقیقت و معنویت است و در هر موردى که چنین ثمرى از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبت‏بوده است (3) .
انواع محبت
در دایره خلقت، محبت‏به پنج درجه تقسیم مى‏شود:
الف) محبت نزولى: مانند محبت والدین نسبت‏به فرزند .
ب) محبت صعودى: مانند محبت فرزند نسبت‏به والدین .
ج) محبت عرضى: مانند محبت‏بین زن و شوهر و خواهر و برادر .
د) محبت‏خیالى: مانند محبت‏بین مردم .
ه) محبت فطرى: مانند محبت‏بین خدا و بنده .
این پنج درجه محبت‏بر دو نوع است:
1 . محبت صادق (فطرى) .
2 . محبت کاذب (بقیه موارد) .
عشق و محبت راستین
محبت صادق آن است که انسان کمال را درست تشخیص بدهد و وقتى به کمال آگاهى پیدا کند به آن دل مى‏بندد; مانند محبت‏به خدا، که این نوع محبت جاذبه‏ساز است و تنها یک علاقه قلبى نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود . کسى که مدعى حب پروردگار است، نخستین نشانه آن این است که باید از پیامبر و فرستاده او پیروى کند .
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله ...» (4) .
«بگو اى پیامبر اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید که خدا شما را دوست دارد ...» .
در حقیقت این اثر طبیعى محبت است که انسان را به سوى «محبوب‏» مى‏کشاند و این‏گونه محبت آثار علمى دارد و دارنده آن را با محبوب پیوند مى‏دهد و در مسیر خواسته‏هاى او به تلاش پرثمر وا مى‏دارد . دلیل این موضوع روشن است; زیرا عشق و علاقه انسان به موجودى، حتما به خاطر این است که کمالى در آن یافته است .
هرگز انسان به موجودى که هیچ نقطه قوتى در آن نیست، عشق نمى‏ورزد، بنابراین، عشق انسان به خدا به خاطر این است که او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع کمال است، مسلما چنین وجودى، تمام برنامه‏ها و دستورهایش نیز کامل است و در این حال چگونه ممکن است انسانى که عاشق تکامل و پیشرفت است از آن برنامه‏ها سر باز زند و اگر سر باز زد، نشانه عدم واقعیت عشق و محبت است .
آنها که شب و روز از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان دم مى‏زنند، اما در عمل کمترین شباهتى به آنها ندارند، مدعیان دروغین بیش نیستند .
آنها که سر تا پا آلوده گناهند، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پیامبر، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ مى‏دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطى با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلى بیگانه‏اند; بنابراین، محبت‏یک علاقه عملى است و کسى که خدا را دوست مى‏دارد، از فرمان او پیروى مى‏کند و خداوند هم او را دوست دارد و به دنبال این دوستى، آثارش در مناسبات او با انسان آشکار مى‏گردد، گناهانش را مى‏بخشد و او را مشمول رحت «رحمانیه‏» و رحیمیه‏» خویش قرار مى‏دهد .
دلیل دوستى متقابل خداوند نیز روشن است; زیرا او وجودى است از هر نظر کامل و بى‏پایان و به هر موجودى که در مسیر تکامل گام بردارد، بر اثر سنخیت، پیوند محبت‏خواهد داشت (5) و هرچه این پیوند قوى‏تر باشد، انسان را به سوى «محبوب‏» مى‏کشاند; مخصوصا محبتى که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب مى‏شود که انسان سعى کند خود را به آن مبدا کمال و اجراى خواسته‏هاى او نزدیکتر گرداند (6) .
در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم که فرمود:
«هیچکس ایمانش به خدا خالص نمى‏شود مگر آن زمانى که خداوند در نظرش محبوب‏تر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش باشد» (7) .
در حقیقت اخلاص در دین هنگامى به‏طور کامل واقع مى‏شود که قلب انسان به غیر خداوند متعال (حتى به منظورهاى اخروى از قبیل رسیدن به نعمت‏بهشت و یا خلاصى از آتش) بستگى پیدا نکند، بلکه تنها و تنها متعلق قلبش خداوند متعال باشد . پس اخلاص در دین تنها با حب الهى صورت مى‏گیرد .
آرى حب و دوستى، تنها وسیله ارتباط هر طالبى به مطلوب خود مى‏باشد و دوست را به سوى «محبوب‏» و معشوق خود جذب مى‏کند تا بدینوسیله نقص خود را کامل نماید و هیچ بشارتى براى «محب‏» لذت‏بخش‏تر از آن نیست که به او خبر دهند محبوبت، ترا دوست دارد .
انسان غذا را دوست دارد و به سوى آن مى‏رود، مى‏خوهد نقصى را که در خود به واسطه گرسنگى احساس مى‏کند، رفع نماید . کسى هم که دوست‏خود را مى‏جوید براى انس‏گرفتن با او و رفع تنهایى خود مى‏باشد .
پس بنده‏اى که راه محبت الهى را طى مى‏کند، آرزویى جز آنکه خداوند او را دوست داشته باشد، ندارد . او مى‏خواهد چنانکه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشته باشد و چنانکه او براى خداست، خدا هم براى او باشد . اما سخن در اینجاست که خداى متعال هر محبتى را لایق خود محسوب نمى‏دارد، بلکه محبتى را لایق خود مى‏داند که صادق باشد و بنده صراط توحید را (به آن اندازه‏اى که در ادراکش مى‏گنجد) طى کند و متدین به دین توحید و اسلام شود; همان اسلامى که تمام انبیاء و سفراى الهى به آن دعوت کرده و در آخرین دین آسمانى یعنى «اسلام‏» به نحو احسن و اکمل بیان شده است .
خود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله راهى را که در طریق توحید و اخلاص طى کرده است، معرفى نموده که راه من دعوت به سوى خداوند از روى بصیرت کامل و اخلاص بدون شرک مى‏باشد، پس راه پیامبر دعوت به سوى حق و اخلاص است و تابعین او هم چنان خواهند بود .
خداى متعال هم بیان داشته که شریعت این پیامبر، آیینه تمام‏نماى همان راه; یعنى «دعوت به سوى حق و اخلاص‏» مى‏باشد که بر پایه اخلاص و حب خداوند پایه‏گذارى شده است (8) که این اخلاص و محبوبیت همان عشق حقیقى است که در جهان پاکى‏ها غلغله به پا مى‏کند و عاشق را از خود بیخود مى‏کند تا آنجا که جز او را نمى‏بیند و سودایى جز سوداى او در دلش نیست و آنگاه وجود عاشق در آتش عشق معشوق شعله‏ور مى‏گردد و در نتیجه عاشق هیچ نبیند، هیچ نخواهد، هیچ نپسندد و هیچ راه نپوید مگر حضرت دوست را .
عشق و محبت دروغین
محبت کاذب آن است که انسان، نقص را کمال بپندارد و بر اساس چنین پندار باطلى به آن کمال موهوم علاقه‏مند گردد; مانند محبت غیر خدا، مخصوصا محبت عالم طبیعت; محبت کاذب، جاذبه‏اى است که عین دافعه است; چنانکه افعى‏ها با نفس‏کشیدن، برخى از حشرات را جذب مى‏کنند، اما نه براى پرورش و کمال، بلکه براى هضم و نابود کردن .
بنابراین، جذب آنان، جذب کاذب است .
زرق و برق دنیا نیز چنین است . انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوى خود جذب مى‏کند، اما این جذب براى این است که او را درهم بکوبد و نابود کند; ولى ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است، بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمت‏خود جذب مى‏کند تا آنها را بپروراند و احیاء کند . از این رو هر محبتى غیر از محبت‏خدا باطل و دروغین است .
(مراحل اخلاق در قرآن، ج‏11، ص‏327 - 326) .
نظامى گنجوى در پایان داستان «لیلى و مجنون‏» مى‏گوید:
لیلى در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت . او به مادرش وصیت کرد:
«پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستى محبوبى برگزینى، دوستى مانند من مگیر که با یک بیمارى همه طراوت خود را از دست‏بدهد و نشاط او فرو بنشیند; بلکه محبوبى را انتخاب کن که زوال‏پذیر نباشد» . بنابراین شناخت و معرفت، حبت‏حقیقى مى‏آورد و غفلت، محبت کاذب.
(همان، ص‏328) .
پى‏نوشت:
1) بقره، 165 .
2) تفسیرنمونه، ج‏1، ص‏565 .
3) مراحل اخلاق در قرآن، آیت الله جوادى آملى، ج‏11، ص‏325 و 326 .
4) آل عمران، 31 .
5) تفسیر نمونه، ج‏2، ص‏385 - 384 .
6) همان، ج‏15، ص‏138 .
7) سفینة‏البحار، ج‏1، ص‏201 .
8) ترجمه تفسیر المیزان، استاد عبدالکریم نیرى بروجردى، ج‏3، ص‏289 - 288 .

تبلیغات