آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۶

چکیده

متن

پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 در رسانه‏هاى دیدارى، گفتارى و نوشتارى غرب این برداشت تقویت شد که اسلام دین جنگ و خشونت است. مقاله حاضر نخست با مراجعه به قرآن و سنت و گفتار فقیهان و اندیشمندان مسلمان، ابتدا به معرفى صحیح دین اسلام که شریعتى مبتنى بر صلح و رحمت است مى‏پردازد سپس علل و انگیزه‏هاى مخالفان را در ارائه تصویر نادرست از اسلام و مسلمانان، بیان مى‏کند.
کلید واژه‏ها: جنگ و صلح، حقوق بین‏الملل، حقوق بین‏الملل اسلامى
مقدمه
از افتراهاى برخى از شرق شناسان و غربیان به اسلام و سنت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از گذشته تاکنون آن است که اسلام دین شمشیر، جنگ و درگیرى است و پیروان خود را به کاربرد خشونت در ارتباط با دیگران دعوت مى‏کند. این افترا به ویژه پس از حادثه 11 سپتامبر سال 2001 میلادى در رسانه‏هاى غربى، مجلات، بنگاه‏هاى خبر پراکنى و بیانیه‏هاى سیاسى بار دیگر رونق گرفت و همچنان در غرب ادامه دارد. نشست‏ها و کنفرانس‏هاى متعددى در غرب و اروپا و نیز در سطح محافل علمى و دانشگاهى در این موضوع برگزار شد که آیا اسلام دین صلح است یا جنگ؟ دامنه این بحث‏ها گاه تا کلاس‏هاى مدارس نیز کشانده شد و با حمایت ابزارهاى اطلاع رسانى و ارتباطى غرب به هجوم فرهنگى گسترده‏اى علیه مسلمانان تبدیل گردید (براى نمونه ر.ک.: عبداللطیف، به نقل از:www.Islamonline.net ).(2)
پرداختن به این موضوع از آن روى اهمیت مى‏یابد که اکنون نقش رسانه‏هاى دیدارى، شنیدارى و نوشتارى همچون شبکه‏هاى ماهواره اى و نشریات بین المللى که در سطح گسترده اى توزیع مى‏شوند، رو به تزاید است و نمى‏توان تأثیرگذارى این ابزارها را بر افکار عمومى جهانى وحتى مسلمانان نادیده گرفت. چنان چه به امکان ایفاى نقش این ابزارها در ارائه تصویرى مثبت یا منفى از اسلام و مسلمانان و نیز در تعریف مفاهیم درست یا نادرست از اسلام و سنت پیامبر براى افکار عمومى نظرى افکنیم، به میزان اهمیت بررسى آن چه آنان از اسلام مى‏گویند و نیز پاسخ‏گویى به افتراها و شبهاتى که متوجه اسلام و مسلمانان مى‏سازند، پى خواهیم برد.
هجوم فرهنگى دشمنان اسلام همواره وجود داشته و دارد اما اندیشمندان بیدار مسلمان نیز از همه فرقه‏هاى اسلامى در برابر این گونه هجمه‏ها و تهمت‏ها به دفاع و پاسدارى از مکتب حیات‏بخش اسلام و سنت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پرداخته و پاسخ‏هاى منطقى و شایسته‏اى داده اند که با جایگاه رفیع اسلام همخوان است. نقش برجسته آن دسته از اسلام شناسان و حقوق‏دانان مسلمان را که آگاهى کافى از موضوع داشته و با مبانى شریعت اسلام آشنا هستند، در تطبیق مسائل نوپیدا و طرح دیدگاه‏هاى اسلام نمى‏توان نادیده گرفت. از این رو بسیارى از علما و اندیشمندان مسلمان در پاسخ اساسى به نسبت دادن اسلام و مسلمانان به جنگ طلبى و خشونت، از زاویه علمى و منطقى به موضوع نگریسته و از نظر مبانى بر این دیدگاه تأکید مى‏ورزند که اصل در روابط میان مسلمانان با غیر مسلمانان بر روابط مسالمت آمیز و صلح‏جویانه است. تقویت این دیدگاه و بررسى زوایاى سیاسى، حقوقى و اجتماعى آن با بهره مندى از اصول و مبانى فقه سیاسى اسلام، همگامى با واقعیت‏هاى کنونى زندگى بین المللى و نیازهاى جوامع اسلامى است. بر این اساس ابتدا نشانه‏هاى صلح‏دوستى و روابط مسالمت آمیز در آموزه‏هاى اسلام و سنت پیامبر و دیدگاه‏هاى برخى از اندیشمندان اسلامى را مطرح مى‏کنیم و در قسمت دوم مقاله به بررسى علل و انگیزه‏هاى مخالفان اسلام در نسبت دادن اسلام به دین جنگ و ترور مى‏پردازیم.
الف ـ نشانه‏هاى صلح و رحمت در اسلام
1ـ قرآن و سنت نبوى
صلح و رحمت از اهداف و آرمان‏هاى اساسى دین مبین اسلام است و پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى گسترش آنها مبعوث شده است. بى تردید دینى که اساس آن رحمت است، پیام‏آور آن دین نیز پیامبر رحمت خواهد بود: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (انبیاء: 107) حضرت خود در این باره مى‏فرماید: «و انا نبی الرحمة» (ترمذى، 1412: 306) و «انما انا رحمة مهداة» (ابن کثیر، 1412: 3/211). «رحمت» در زبان تازى به: عطوفت، مهربانى و شفقت معنى مى‏شود (اصفهانى: واژه رحم و الشامی، 1414: 7/41) هم‏چنین پیامبر اسلام را چنین توصیف مى‏کنند: «و هو نبى: لیّن الخلقة، کریم الطبیعة، جمیل المعاشرة، طلیق الوجه، بسّام من غیر ضحک، محزون من غیر عبوس، شدید من غیر عنف (الشامی، 1414)؛ او پیامبرى است: نرمخوى، بزرگوار، گشاده‏رو، متبسم و نه خندان، غمگین و نه درشتخوى». او پیامبر رحمت است و پیشواى هدایت: «نبی الرحمة و امام الهدى» (الثعالبى، 1418: 1/63).(3) در فتح مکه روزى که مسلمانان وارد شهر شدند، یکى از پرچم‏هاى فتح به دست سعد بن عباده بود و او فریاد مى‏زد: «الیوم یوم الملحمة...؛ امروز روز نبرد است» وقتى پیامبر با خبر شد دستور عزل سعد را صادر نمود و پرچم را به دیگرى‏سپرد تا به جاى شعار قبلى ندا دهد: «الیوم یوم المرحمة...؛ امروز روز شفقت و بخشودن است» (الهندى: 10/513) وقتى آزارها، اهانت‏ها و شکنجه‏هاى مشرکان مکه علیه آن حضرت و یارانش به آخرین حد خود رسید و دیگر طاقت نماند، از او خواستند در حق این قوم نفرین کند ولى نپذیرفت و در پاسخ فرمود: «انی لم أبعث لعانا وانما بعثت رحمة (ابن کثیر، 1412: 3/211)؛ نفرین کننده برگزیده نشدم بلکه براى رحمت برگزیده شدم». روش آن حضرت گذشت و کرم بود. کعب بن زهیر که با اشعار خود به اسلام و مسلمانان طعنه مى‏زد وقتى پى برد رسول اکرم، پیامبر رحمت و انسان دوستى است نزد حضرت آمد و با این شعر پوزش خواست و اسلام آورد:
نبئت ان رسول الله اوعدنى  والعفو عند رسول الله مأمول(4)
شنیدم پیامبر تهدیدم کرد، ولى آن چه از پیامبر امید مى‏رود گذشت است.
تنها چیزى که پیامبر رحمت به «وحشى» کشنده عموى آن حضرت در جنگ احد گفت این بود: «از دیدگانم دور شو که ترا نبینم» (العسقلانى: 7/284). این‏ها نمونه‏هاى اندکى از بسیار است که شریعت اسلام و سنت نبوى را، شریعتى مبتنى بر صلح و رحمت معرفى مى‏کند. افزون بر آن، از متون مقدس و ادله شرعى و روح آموزه‏هاى حیات‏بخش اسلام چنین به دست مى‏آید که نظام تشریعى اسلام بر پایه صلح و عدم خشونت استوار است. متون بسیارى در قرآن و سنت بر صلح و رفتار مسالمت جویانه دلالت دارد:
1ـ قرآن عرب جاهلى را با آن که خوى جنگ و خون‏ریزى داشت، قرآن آنان را به صلح و دست بر داشتن از جنگ و خشونت دعوت مى‏کند: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسِّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ (انفال:61)؛ چنان چه براى صلح آغوش گشودند تو نیز براى صلح آغوش بگشاى». اسلام حتى در میدان نبرد خواهان صلح و آشتى‏است: «ولا تقولوا لمن ألقى إلیکم السلام لست مؤمنا (نساء:94)؛ به آن که با شما از در آشتى و تسلیم در آید مگویید که بى‏ایمان است». فقیهان با استناد به این آیه مى‏گویند: هرگاه از کسى که با مسلمانان در نبرد است اقدامى صلح جویانه سر زند، بر مسلمانان واجب است به او پاسخ مثبت دهند و از نبرد با او دست بردارند (ر.ک: قرطبى، 1405: 5/336 و الشوکانى: 1/50114).
2ـ آن گاه که قابیل برادرش را به کشتن تهدید کرد، هابیل پاسخ آشتى جویانه‏اى داد که حاکى از صلح جویى انسان نیک است: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِىَ إِلَیْکَ لأَِقْتُلَکَ إِنِّى أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (مائده:28)؛ اگر تو دست به کشتن من بزنى من دست به کشتن تو نمى‏زنم. من از خداوند جهانیان مى‏ترسم».
3ـ «سلام» نامى از نام‏هاى خداوند متعال است: «هُوَ اللّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ» (الحشر:23).
4ـ قرآن صلح جهانى را نوید مى‏دهد و مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ... (بقرة:28)؛ اى آنان که ایمان آوردید همگى‏از در صلح درآیید و از گام‏هاى شیطان پیروى مکنید». هم چنین التزام مسلمانان را به صلح و امنیت چنین بیان مى‏دارد: «فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (نساء:90)؛ چون از شما دست بردارند و با شما سر جنگ نداشته و از در آشتى در آیند، خداوند راهى براى شما علیه آنان قرار نداده است». بر این اساس، آیاتى که دلالت بر صلح دارد، نسخ نشده است و جنگ و مبارزه آن‏گاه رواست که صلح خواهى وجود نداشته باشد (الزحیلى، 1997: 94ـ96).
جالب است که واژه «سلام» و مشتقات آن در بیش از یک صد آیه به کار رفته در حالى که کلمه «حرب» و مشتقات آن جز در شش آیه نیامده است.(5)
هم چنان که قرآن صلح را با اهمیت دانسته است، در سنت پیامبر اکرم و رفتار مسلمانان پس از آن حضرت نیز مى‏توان این اهمیت را یافت. پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نخستین شخصیت در اسلام است که به دیپلماسى صلح جویانه مبادرت نمود و سفیران خود را براى برقرار ساختن روابط مسالمت آمیز نزد دولت‏ها و امپراتورى‏هاى زمان خود اعزام داشت. پادشاهان مصر، بیزانس، حبشه و فارس از جمله کسانى بودند که حضرت نمایندگان خود را همراه نامه نزد آنان فرستاد تا با اسلام آشنا شوند. افرادى که براى این مأموریت‏ها انتخاب شدند افرادى شایسته، داراى حسن اعتبار، دانشمند و فرهیخته بودند و براى بحث و گفت‏وگو در معرفى دین جدید و بیان ویژگى‏هاى پیامبر، توانایى لازم را داشتند. وقایع‏نگاران این مکاتبات و گفت‏وگوها را به تفصیل آورده‏اند (ر.ک: ابوالوفا، 1992: 172ـ178) بر خلاف ادعاى برخى مستشرقان، از هیچ‏کدام آنها نمى‏توان این مطلب را به دست آورد که اسلام با زور شمشیر گسترش یافت.
«اسلام» مشتق از «سلم»، «سلام» و «سلامة» است. عبارت‏هاى «السلام علیکم» و «علیکم السلام» درود روزمره مسلمانان به یکدیگر و شعار آنان در همه جا اعم از مسجد، دانشگاه و محل کار و تجارت است. این درود، بهترین و زیباترین درودهاست، زیرا در آن مفهوم صلح و آشتى نهفته است. هرگاه نام پیامبر اسلام یا دیگر پیامبران آورده شود، عبارت «علیه السلام» نیز اضافه مى‏شود، زیرا این عبارت از بهترین درودها و دعاها است (محمصانى، 1982: 50ـ54). مسلمانان نمازهاى خود را با عبارت «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» به پایان مى‏برند و این عبارت را هر روز چند بار تکرار مى‏کنند. با وجود چنین آموزه‏هایى در اسلام، چگونه مى‏توان تعالیم این دین را بر جنگ و خشونت بنا نهاد؟!
بر خلاف آن چه برخى مى‏پندارند، جنگ‏هاى پیامبر اسلام خود مهم‏ترین دلیل بر روحیه مسالمت جویانه در درگیرى‏هاى صدر اسلام است. وقایع‏نگاران بر آن‏اند که پیامبر اسلام در مدت حضور در مکه هرگز گروه نظامى تدارک ندید و چون به مدینه هجرت نمود و جهاد بر مسلمانان واجب شد، به نبرد با مشرکان پرداخت با وجود این، نبردهاى پیامبر همگى ماهیت دفاعى داشت نه حالت تهاجمى. سفارش‏هاى پیامبر و خلفاى پس از آن حضرت در خصوص آیین نبرد به خوبى گویاى آن است که هدف اسلام به کارگیرى زور و خشونت در حل اختلافات نیست. نقل است آن حضرت هرگاه دسته نظامى ترتیب مى‏دادند آنان را در برابر خود مى‏نشاندند و مى‏فرمودند: «... ولا تقتلوا شیخا فانیا و لا طفلا صغیرا ً ولا امرأة و لا تغلّوا و اصلحوا و احسنوا ان الله یحب المحسنین (الحلى: 9/63 و الشامى، 1314: 6/7)؛ پیران ناتوان، کودکان و زنان را مکشید، خیانت مکنید، صلح کنید، نیکى کنید که خداوند نیکو کاران را دوست دارد». هنگامى که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله على علیه‏السلام را به یمن اعزام مى‏نمود فرمود: «یا على لئن یهدى الله على یدیک رجلا خیر لک ممّا طلعت علیه الشمس (الحاکم النیسابورى، 1406: 7/598)؛ اگر خداوند به وسیله تو کسى را هدایت کند براى تو بهتر است از آن چه که خورشید بر آن طلوع مى‏کند».
2ـ دیدگاه‏هاى اندیشمندان و فقیهان مسلمان
به نظر بسیارى از اندیشمندان، اصل در روابط مسلمانان با دیگران بر صلح مبتنى است و جنگ یک وضعیت عارضى است که براى دفع تجاوز و پشتیبانى از دعوت اسلامى ضرورت مى‏یابد و در آن سیطره و غلبه بر دیگران جایى ندارد.
ـ ابن الصلاح (صلاح الدین) مى‏گوید: «اصل بر آن است که کافران نیز باقى بمانند، خداوند نابودى انسان‏ها را نمى‏خواهد و آنان را براى کشته شدن خلق نکرده است. کشتن آنان جز در یک وضعیت عارضى که مضر و خطرناک باشند روا نیست. چنین برخوردى کیفر کافر بودن آنان نیست، زیرا دنیا محل چنین مجازات‏هایى نمى‏باشد. از ابن تیمیه نقل مى‏کنند: جنگ با آنانى رواست که با ما بر سر عمل کردن به دین مى‏جنگند» (القاسمى، 1982: 176). اسلام با آنان که خواهان صلح‏اند، صلح مى‏کند. اسلام سر جنگ ندارد مگر با کسى که با مسلمانان وارد جنگ شود یا مانع دعوت مسلمانان گردد. جهاد با حجت و بیان بر جهاد با توسل به زور مقدم است (همان: 183ـ184).
مصطفى السباعى مى‏گوید: «اصل در روابط ما با همه ملت‏ها بر صلح، ترک مخاصمه و احترام به عقاید، آزادى‏ها، اموال و ارزش‏هاى دیگر ملل قرار دارد. محمد عبده مى‏گوید: خداوند جنگ را براى خون‏ریزى و گرفتن جان دیگران یا توسعه درآمدها بر ما واجب نکرد، بلکه جنگ را براى دفاع از حق و پیروان آن و حمایت از دعوت واجب گردانیده است (همان: 187 و 309).
عباس عقاد نویسنده تواناى مصرى در کتاب «حقائق الاسلام و أباطیل خصومه» که آن را به هدف پاسخ‏گویى به شبهات و افتراهاى علیه اسلام تدوین کرده است، درباره نسبت جنگ و شمشیر به اسلام مى‏نویسد: تاریخ دعوت اسلامى گواه آن است که مسلمانان پیش از آن که قادر باشند آزار مشرکان را از سر راه بردارند، خود قربانى خشونت‏ها و شکنجه‏هاى بسیار بودند. از سرزمین خود بیرون رانده شدند و راه حبشه در پیش گرفته و به آن جا پناه بردند. مسلمانان هیچ‏گاه به زور متوسل نشدند مگر در برابر زورى که منطق نمى‏پذیرد. هرگاه به مسلمانان تعرض نشود، از آنان به جاى بدى خوبى مى‏بینند، چنان که مسلمانان در برخورد با دولت حبشه چنین کردند. در جزیرة العرب جنگى میان مسلمانان و قبایل عرب در نگرفت جز آن که ماهیت دفاعى داشت یا هدفى پیشگیرانه در بین بود. حق شمشیر برابر با حق زندگى است. هر جا اسلام دست گرفتن شمشیر را لازم دانسته است از باب اضطرار و براى حفظ حق در زندگى بوده است. حق زندگى در اسلام یعنى حق آزادى در دعوت و عقیده... . اگر به نقشه کنونى جهان نظر افکنیم در مى‏یابیم که شمشیر جز در اندک مواردى باعث نفوذ اسلام در جهان نشده است. سرزمین‏هایى که جنگ در آن کمتر روى داد، بیشترین ساکنان مسلمان را در خود جاى داده است، مانند اندونزى ، هند و چین. بر این اساس، طبق حقوق اساسى اسلام، رابطه میان ملتها بر روابط مسالمت جویانه مبتنى است و توسل به جنگ در اسلام به واقع دفاع در برابر جنگى است که آتش آن را دیگران افروختند. اسلام دو کلمه است: دین و صلح (العقاد، 1966: 300ـ309).
دکتر زحیلى در این باره مى‏گوید: جنگ با ملل غیرمسلمان که با مسلمانان خصومت ندارند و آنان را در عمل به دینشان آزاد مى‏گذارند روا نیست و نباید روابط مسالمت آمیز با آنان را قطع کرد، زیرا اصل بر صلح است (الزحیلى، 1997: 102).
بنابراین، این گفته که شریعت اسلامى در اغلب موارد، شریعتى مبتنى بر جنگ و شمشیر است برداشتى بى اساس است و با متون و آموزه‏هاى حیات‏بخش اسلام موافق نیست.
3ـ نگاهى به آیات دعوت‏کننده به جنگ در قرآن
چنان که گذشت اصل در روابط با غیرمسلمانان بر صلح است. با وجود این، جاى این سؤال باقى است که چگونه مى‏توان میان این اصل و آن دسته از آیات قرآن که متضمّن جنگ و نبرد است و نیز با جنگ‏هاى عصر رسالت، سازش برقرار ساخت؟ بررسى جوانب مختلف این پرسش خود بحثى جداگانه مى‏طلبد ولى تا آن‏جا که به موضوع مقاله مرتبط است به آن مى‏پردازیم.
مشهورترین آیه‏اى که بر جنگ تأکید دارد این آیه است: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (توبه:36). در تبیین این آیه توجه به چند نکته ضرورى است: اولاً، روى‏سخن در آیه حفظ حق حیات انسانى است. بر این اساس چنان چه دشمنان اسلام همگى قصد سلب حیات مسلمانان نمایند، بدیهى است مسلمانان نیز در دفاع از حق خویش در برابر آنان خواهند ایستاد و چنین دفاعى با فطرت انسانى نیز سازگار است. ثانیا، آیه تصریح مى‏کند که چون آنان قصد جنگ با همه شما دارند، شما نیز با آنان کارزار کنید. بنابراین آنان هستند که به مسلمانان تعرض مى‏کنند و مسلمانان نیز در پاسخ اقدام تجاوزکارانه دشمن با تمام توان مقابله مى‏کنند. ادامه آیه هم که در آن همراهى خداوند با اهل تقوا را یادآورى کند خود بیان‏گر ارزنده بودن رعایت اصول انسانى در جنگ است. (الطباطبائى: 2/65 ـ 68 و 9 / 27)
درباره جنگ‏هاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز بسیارى از اندیشمندان بر این باورند که همه آنها ماهیت دفاعى داشته و با اصل صلح سازگار است. مطابق این نظر، جنگ‏هاى اسلام به هدف اجبار مردم بر پذیرفتن دین جدید نبود، زیرا دین در ماهیت خود اجبارپذیر نیست. بر این اساس، درگیرى‏هاى عصر رسالت را باید مقاومت‏ها و نبردهایى دانست که هر کدام برحسب شرایط و اقتضاى خاص هر درگیرى به هدف دفاع از کیان اسلام انجام گرفت. چنان چه مشرکان، پیامبر و یارانش را از سرزمین خود بیرون نمى‏راندند و در مدینه به آنان تعرض نمى‏کردند جنگى روى نمى‏داد. به واقع این مشرکان عرب بودند که هجوم نظامى خود را علیه مسلمانان آغاز کردند و در صدد بر آمدند تا شهر مدینه و پایتخت دولت اسلامى را در قالب جنگ‏هاى احد و احزاب نابود کنند. دیگر جنگ‏ها هم اگر چه نام جنگ بر خود گرفتند، به تجمعات بازدارنده و تدافعى بیشتر شبیه بودند تا جنگ به معناى واقعى. از این روست که روابط میان دولت اسلامى با دولت حبشه در صدر اسلام را به عنوان نمونه‏اى از روابط مسالمت آمیز و دوستانه میان دو دولت نام مى‏برند. مسلمانان آن گاه متوسل به زور شدند که دیگران با توسل به زور مانع استقلال و آزادى آنان در عمل به دینشان شدند (العقاد، 1996: 300 و 305).
پرسش دیگرى که اکنون مجال طرح مى‏یابد آن است که چنان چه اصل در روابط بر صلح باشد پس چه هدفى در حکمت تشریع جهاد در اسلام وجود دارد؟
به طور خلاصه مى‏توان گفت که هدف از جهاد در اسلام تأمین امنیت و سلامت و تضمین حاکمیت و استقلال و نیز دفاع از امت اسلامى است. جهاد براى اسقرار صلح و حمایت از ادیان آسمانى مقرر شده است. این حقیقتى است که قرآن نیز برآن مهر تأیید مى‏زند:
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزِیزٌ» (حج:40).
هدف جهاد آمادگى و داشتن توانایى‏هاى لازم در حمایت از کیان اسلام و دولت و ملت مسلمان است. بر این اساس و بر خلاف برخى باورها، جهاد جنگ دینى براى وادار کردن دیگران به پذیرش اسلام نیست، زیرا چنین برداشتى با ماهیت اسلام و روح شریعت سمحه و سهله که در آن آزادى عقیده در قالب «لا اکراه فى الدین» اعلان شده است، ناسازگار است (القاسمى، 1982: 188). در تاریخ زندگى پیامبر اسلام دیده نشده است که یک مسیحى را به این دلیل که اسلام اختیار نکرده است به قتل رساند بلکه در مقابل با مسیحیان نجران به مناظره و مباهله برخاست و به آنان اجازه داد در مسجد مسلمانان به عبادت بپردازند. مورخان طلایى‏ترین دوران گسترش اسلام را در دوره صلح دو ساله‏اى مى‏دانند که میان مسلمانان و قریش پس از پیمان حدیبیه آغاز شد. تعداد کسانى‏که در این دو سال به اسلام روى آوردند بیش از تعداد کسانى است که نزدیک بیست سال از آغاز اسلام تا زمان انعقاد این پیمان مسلمان شدند (فضل‏الله، 1981: 211). «مقررات اسلام به دولت اسلامى اجازه نمى‏دهد که به قصد استعمار، سلطه اقتصادى و استثمار ملت‏ها ـ حتى در صورت قوت و داشتن امکانات و تواناییهاى لازم‏ـ به زور متوسل شود، زیرا در جهاد دولت اسلامى تسلط بر منابع ثروت یا تأمین بازار یا توسعه سلطه بر دیگر مناطق جهان، هدفى که دول استعمارى غرب در پى آن بوده و هستند، جایگاهى ندارد. توسل به جهاد آنگاه توجیه مى‏شود که دشمن سر صلح نداشته وشرایطى را به وجود آورد که نشان دهد هدف کیان اسلام و مسلمانان است. شهید صدر در برداشت از کلمه «السلم» در آیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره:208) مى‏نویسد: «صلح رویدادى است که حکم شرعى خود را بر اساس شرایط و اوضاع و احوال خاص هر قضیه‏اى که متوجه اسلام مى‏شود، طلب مى‏کند. گاه شرایط به گونه اى است که صلح در آن واجب است، چنان که قرآن در این آیه بدان اشاره مى‏کند:
«فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (نساء:90)
و گاه نیز شرایط بر حرام بودن صلح است، چنان که در این آیه به آن اشاره شده است:
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الأَْعْلَوْنَ» (محمد:35).
بنابراین نظر اسلام درباره صلح همانند دیگر رویدادها تابع شرایط و حالت خاص خود است و نمى‏توان بدون در نظر گرفتن شرایط به طور قاطع به صلح فرمان داد (الصدر، 2004: 90ـ91). بدیهى است موضع دشمن و شرایطى که آنان در برابر مسلمانان اتخاذ مى‏کنند، وضعیت مسلمانان را از نظر جنگ و صلح معین مى‏کند و این با اصل صلح در آموزه‏هاى مکتب اسلام نیز سازگار است.
بار دیگر بر این نکته تأکید مى‏ورزیم که روابط میان جهان اسلام با غیر مسلمانان بر اصل صلح مبتنى است و استفاده از زور و توسل به جنگ یک وضعیت استثنایى است که در صورت تعرض نظامى به سرزمین‏هاى اسلامى در قالب حق دفاع مشروع توجیه شود (ر.ک: الزحیلى، 1997: 116). دفاع مشروع نیز حقى است که در حقوق بین الملل معاصر هم پذیرفته شده و در ماده 51 منشور سازمان ملل متحد بدان تصریح گردیده است،(6) هر چند دفاع مشروع در حقوق بین الملل سابقه چندانى ندارد. اگر اکنون بر اساس مقررات حقوق بین‏الملل، اصل در روابط فیما بین کشورها بر صلح مبتنى است و جنگ یک ضرورت است، سابقه چنین اصلى در جامعه بین‏المللى به کمتر از یک قرن مى‏رسد، زیرا پس از پیمان «بریان ـ کلوگ» در 1928 است که جنگ به عنوان یک پدیده ضد حقوقى مطرح مى‏گردد و قبل از آن نه تنها جنگ ضد حقوق نبود بلکه یک حق و پدیده حقوقى بود. (شارل، 1369: 26)
البته صلح جویى ادعاى شیوایى است که دولتمردان و سیاستمداران غربى با آب و تاب خاصى بر زبان مى‏آورند ولى این اصل پس از تلاش‏هاى فراوان و به قیمت خون‏هاى بسیارى که در دو جنگ جهانى از بشریت ریخته شد، وارد عرصه حقوق بین الملل گردید. سخن «غنیمى» در این باره شنیدنى است که مى گوید: نه مى‏توان گفت در اسلام حقوق صلح نیست و نه مى‏توان آن را دست آورد حقوق بین‏الملل معاصر دانست، بلکه بین این دو حقوق داراى شباهت‏هاى فراوانى است و هر دو یک هدف را تعقیب نموده، یکدیگر را کامل مى‏کنند. منبع این دو حقوق متفاوت ولى فلسفه صلح در هر دو از یک منطق عقلى برمى‏خیزد و آن رفاه جامعه بین‏المللى از طریق تحکیم روابط دوستانه و تأکید بر روابط مسالمت آمیز است. ..بر من خرده مگیرید که حقوق بین‏الملل را بر حقوق اسلام ترجیح مى‏دهم، ترجیح حقوق ناقص بر حقوق کامل هرگز روا نیست، من معتقدم فکر بشر همواره در پى صلح بوده ولى روش‏هاى متفاوتى را در هر عصر جست‏وجو مى‏کرده است (غنیمى، بى‏تا: 1934). با این حال، این نکته را نیز باید افزود که آن چه را اسلام قرن‏ها پیش یافته و اعلام کرده است، حقوق بین الملل با سیزده قرن فاصله بدان رسیده است.
ب ـ انگیزه‏هاى انتساب اسلام به دین جنگ و خشونت
پس از جنگ جهانى اول، در غرب اسلام دین جنگ و شمشیر معرفى مى‏شد و اکنون به ویژه پس از پایان جنگ سرد اسلام را دین ترور و خشونت مى‏دانند و مسلمانان را نیز خشونت گرا و تروریست! چنان که گفته شد این افتراى تازه‏اى نیست، بلکه الفاظ آن تغییر کرده و با ادبیات نو سیاسى هم آوا شده است. مى‏توان علل و انگیزه‏هاى برخى مستشرقان و غربیان را در ارائه این‏گونه برداشت‏ها از اسلام چنین برشمرد:
1ـ برداشت نادرست از متون دینى و واقعیت‏هاى فقه اسلام
برخى با استناد به ظواهر برخى از آیات قرآن و احادیث، جنگ را یک وظیفه و اصل در زندگى مسلمانان دانسته و در روابط میان مسلمانان با غیر مسلمانان نیز این اصل را تقویت کردند. این نظر باعث شده است دسته‏اى از مستشرقان و پژوهشگران غرب، اسلام را دین جنگ و شمشیر بدانند. ولى پژوهش‏هاى جدید، از وجود چنین دیدگاهى در میان آن دسته از فقیهانى که اصل را بر جنگ مى‏نهادند پرده برداشته است. دکتر وهبه زحیلى در کتاب «آثار الحرب» که رساله دکترى ایشان در یکى از دانشگاه‏هاى مصر بوده است، ضمن تحقیقى مفصل در این باره نتیجه مى‏گیرد:
«اکثر فقیهان متأثر از وضعیت واقعى حاکم بر روابط میان مسلمانان وغیر مسلمانان در قرن دوم هجرى که عصر اجتهاد فقهى است، بر این نظر بودند که اصل در روابط خارجى میان مسلمانان با دیگران بر جنگ مبتنى است و نه صلح؛ مگر موجبات صلح مانند ایمان یا امان به وجود آید. هدف در اتخاذ این نظریه آن بود که فتوحات اسلامى پیروزمندانه ادامه یابد و اصل عزت مسلمانان و تکلیف به دعوت اسلامى در جهان راه خود را بپیماید» (الزحیلى، 1997: 93). تقویت چنین دیدگاهى که در دوران سیاسى امویان و عباسیان، ناظر به وضعیت جنگى حاکم بر روابط آن زمان بود. طبیعى است مطالبات سیاسى و اجتماعى حاکم در هر عصرى، آرایى را تقویت مى‏کند که با مقطع زمانى خود سازگارى بیشترى داشته باشد.
با گذشت زمان تصور شده است آن چه را فقیهان قرن دوم متأثر از اوضاع سیاسى و اجتماعى اتخاذ نمودند، نظر اسلام در همه زمان‏ها است و اصل جنگ جزئى از مقررات و شریعت اسلام است و در پى آن به این نتیجه رسند که تقسیم دوگانه جهان به دارالحرب و دارالاسلام توسط فقیهان گذشته، بخشى از فقه و مقررات حقوقى اسلام است که همیشه در روابط خارجى میان مسلمانان و غیر مسلمانان تعقیب مى‏شود. در حالى که تقسیم جهان به دارالاسلام و دارالحرب، گویاى بلوک‏بندى‏هاى نظامى و سیاسى حاکم بر روابط میان مسلمانان و غیر مسلمانان در قرن دوم هجرى است و چنین تقسیمى را نمى‏توان یک حکم شرعى و قانونى دانست. این تقسیم برداشتى است که فقیهان و حقوق‏دانان مسلمان از وضعیت موجود زمان خود و بلوک‏بندى‏هاى آن عصر استنباط کرده‏اند (همان، 102). دولت اسلامى و بلکه امپراتورى اسلامى در آن دوران همواره با تهدیدهاى مرزى مواجه بود که این تهدیدها گاه به درگیرى‏هاى نظامى منتهى مى‏شد. تداوم درگیرى‏ها از یک سو آثار سیاسى و اجتماعى خاص خود را بر جامعه اسلامى به جاى مى‏گذاشت و از سوى دیگر چون آن عصر دوران شکوفایى اجتهاد و پویایى فقه در حد وسیعى بود، وضعیت جنگى موجود و عنصر زمان در برداشت‏هاى فقهى نیز تأثیر گذاشت.
از میان مستشرقان، مجید خدورى(7) ضمن تأیید تقسیم دوگانه جهان به دارالاسلام و دارالحرب، معتقد است: جهاد ابزارى است که به وسیله آن دارالحرب به دار الاسلام تبدیل مى‏شود. بر این اساس روابط عادى میان مسلمانان و دیگر ملت‏ها همیشه بر یک وضعیت مخاصمه‏آمیز و دشمنى قرار دارد. وى معتقد است در اسلام صلح دائمى و انعقاد معاهدات دائمى صلح با غیرمسلمانان جایى ندارد، جز در معاهدات با أهل کتاب (عبدالرزاق، بحث: نظریة الحرب هی الاصل).
چنان چه اسلام را دین و شریعتى کامل بدانیم منطقى است که در کنار مجموعه مقررات اخلاقى و قواعد مورد نیاز زندگى، به قواعد جنگ و صلح و روابط خارجى نیز پرداخته شود، زیرا به هر روى در زندگى بشر از جنگ و صلح، گریزى نیست. لیک وجود چنین قواعد و مقرراتى را در یک نظام حقوقى نمى‏توان دلیلى بر دائمى بودن یک وضعیت در آن نظام دانست و نتیجه گرفت چون در اسلام جهاد تشریع شده است پس مسلمانان همواره در جنگ دائمى با غیر مسلمانان به سر مى‏برند.
در حقوق بین الملل معاصر مجموعه مقرراتى وجود دارد که در آن به تنظیم امور جنگ، وضعیت اسیران و مجروحان و نحوه کاربرد سلاح‏ها و مانند آن مى‏پردازد و شاخه‏هایى چون «حقوق جنگ» (Khadduri, P. 54). یا «حقوق مخاصمات مسلحانه» (Law of Armed Conflict) و «حقوق بشر دوستانه» (Humanitarian Law) در این رشته به وجود آمده است. بر این اساس آیا مى‏توان گفت حقوق بین‏الملل حقوق جنگ و شمشیر است؛ زیرا در آن به امور جنگ و مبارزه پرداخته شده است؟! بدیهى است چنین چیزى پذیرفتنى نیست و به همین قیاس نمى‏توان وضعیت حاکم بر یک مقطع زمانى از تاریخ اسلام را مستند قرار داد و براى همیشه و به عنوان یک قاعده، اسلام را دین جنگ و خشونت معرفى کرد.
وانگهى، آیا ادیان دیگر همیشه در صلح زیسته و هرگز با جنگى گریبان‏گیر نبوده‏اند؟ مگر در تاریخ مسیحیان جنگ‏هاى متعددى براى مسیحى کردن دیگران روى نداده است؟ آیا مى‏توان جنگ‏هایى را که مسیحیان بر افروختند به حساب دین عیسى که دین صلح است تمام کرد؟ غربیان اسلام را دین همراه با شمشیر مى‏دانند در حالى که کمتر کسى در غرب سخن از رفتارهایى به میان مى‏آورد که براى مسیحى کردن اجبارى اهالى اروپاى شمالى و نابودى مذاهب کهن اروپایى به کار گرفته شد. تا زمانى که غربیان مسیحیان مؤمن بودند، مسیحیت پرچمى بود که در جنگ‏ها بر مى‏افراشتند و آن گاه که دین در میان آنان از رونق افتاد ملى گرایى، فاشیسم، کمونیسم کاپیتالیسم و ایدئولوژى‏هاى دیگر سر برآورد.
بلى آن که مى‏گوید اسلام دین شمشیر است، اگر مقصود او از دین شمشیر آن است که این دین جهاد را از جمله جهاد نظامى را واجب کرده است، سخن درستى گفته است؛ ولى اگر مقصودش آن باشد که اسلام با تیزى شمشیر منتشر شده است در یک اشتباه آشکار به سر مى‏برد؛ زیرا اسلام با عقل و منطق و از راه فعالیت‏هاى فرهنگى عالمگیر شده است.
از سوى دیگر، سهم برخى از مسلمانان را در برداشت نادرست غربیان از اسلام نمى‏توان نادیده گرفت. بد فهماندن نیز خود سهم عمده‏اى در بد فهمیدن دیگران دارد. نوشته‏ها و گاه رفتار گروه‏هاى اندکى از مسلمانان متعصب، راه را بر این گونه برداشت‏ها از اسلام هموار مى‏سازد (براى مثال نگاه کنید: http://www.mojahedin.com, 7/5/2004). هدف قرار دادن غیر نظامیان و زنان و کودکان در هیچ نظام حقوقى پذیرفته نیست تا چه رسد به دینى که پیام آن رحمت و مسالمت است و پیامبر آن پیامبر رحمت براى جهانیان. این گفته که «اسلام دو نوع دعوت دارد: دعوت به زبان و دعوت به سنان براى اصلاح باورهاى مردم» یا این که: «خداوند بر مسلمانان واجب کرده است با آن دسته از کفار و مشرکان که از قبول اسلام پس از دعوت به تسلیم یا پذیرفتن اسلام، سرباز مى‏زنند آغاز به جنگ کنند. بر امت مسلمان واجب است جز در ماه‏هاى حرام به آنان هجوم آورند وآغاز به جنگ کنند، زیرا پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و اصحاب آن حضرت پس از آن که رؤساى کشورهاى فارس و روم به نامه پیامبر اعتنا نکردند جنگ با آنان را آغاز کرده است، بدون آن که این کشورها به هیچ مسلمانى تعرض کنند» به تأمل جدى در کتاب و سنت و روح شریعت توأم با رحمت اسلامى نیاز دارد. چنین تصورى به دلایلى چند نه تنها به دور از آموزه‏ها و واقعیت‏هاى مکتب حیات‏بخش و انسان ساز اسلام است، بلکه با واقعیت‏هاى کنونى جوامع مسلمین نیز سازگارى ندارد.
1ـ این که دین را دو دعوت است: دعوت به زبان و دعوت به سنان، با روش دعوت مبتنى بر حجت و برهان و قانع ساختن طرف مقابل به روش منطقى که قرآن بیان مى‏دارد، موافق نیست. با وجود: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ» (نحل:125). مسلمان کردن دیگران به قهر و اکراه را نمى‏توان روش مشروع دعوت به شمار آورد. دعوت هیچ‏گاه از روش‏هاى مسالمت جویانه خود و پیروى از رویه احسن آن‏گونه که قرآن از آن یاد مى‏کند، دور نخواهد شد. وانگهى، اساس دین ایمان و باور قلبى است که با اراده و اختیار باید پذیرفت و نه با قهر و غلبه: «لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ» (بقره:256) (الزحیلى: 97) دعوت منحصر در زبان و سنان نیست، بلکه سهم غیرقابل انکار دعوت از طریق عمل را نیز نباید از نظر دور داشت: «کونوا دعاة للناس بغیر ألسنتکم». آن جا که ایمان اسلامى در دل‏هاى مسلمانان در اقصى نقاط جهان خانه کرد، به برکت دعوت مسالمت‏آمیز بود و نه دعوت با شمشیر. و آن جا که با شمشیر وارد شدیم با شمشیر نیز بیرون رانده شدیم. دعوت با حجت و برهان نتیجه بخش است نه با شمشیر و سنان. بلى اسلام داراى شمشیر است ولى براى دفاع و رفع موانع از دعوت و نه براى هجوم.
2ـ برداشت مزبور با آن مجموعه از متون فقهى و روایى که در آن «ابتداى به جنگ» نهى شده است، ناسازگار است (القاسمى، 1982: 175 به نقل از: سفیان بن سعید بن مسروق الثورى از شخصیت‏هاى قرن دوم که آغاز به جنگ را نمى‏پذیرد). هم‏چنین با آن دسته از آیات و روایات دال برعفو و گذشت و احسان، همخوان نیست. مثل: «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً»(بقره:83)؛ «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا»(بقره:109)؛ «لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ» (بقره:256)؛ «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (مائده :13)؛ «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (نحل:125) و «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» (مائده:8). همین طور با مجموعه‏اى وسیع از أخبار و احادیث مربوط به رفق و عفو و حلم وچشم پوشى از بدى دیگران و فرو بردن خشم و نرم‏خویى، قابل جمع نیست.
3ـ قبول این نظر یعنى دست برداشتن از کلیه ابزارهاى مسالمت آمیز در تعامل با غیر مسلمانان.
4ـ واقعیت کنونى جامعه بین المللى و نیز واقعیت جامعه مرکب از دولت‏هاى اسلامى که اکنون در قالب سازمان کنفرانس اسلامى تبلور یافته است، وضعیت مسلمانان را به گونه‏اى دیگر رقم مى‏زند. کلیه کشورهاى اسلامى که عضو سازمان ملل متحدند و در معاهدات و کنوانسیون‏هاى بین‏المللى وارد شده‏اند، روابط خود با دیگر کشورها و ملت‏ها را بر روابط مسالمت آمیز قرار داده و از توسل به زور به عنوان یک تکلیف در برابر جامعه بین‏المللى منع شده‏اند. تعامل با جامعه بین المللى معاصر با تکیه بر افکار سنتى مبتنى بر جنگ که مربوط به دوره‏اى خاص از زندگى مسلمانان بود، هرگز ممکن نیست، زیرا عضویت دولت‏هاى اسلامى در سازمان‏هاى بین‏المللى به ویژه ملل متحد بدین مفهوم است که این دسته از کشورها اصل صلح را در روابط بین المللى خود پذیرفته‏اند و نیز متعهد شده‏اند براى حل و فصل اختلافات به شیوه‏هاى مسالمت آمیز روى آورند (ر.ک: منشور ملل متحد، ماده 1 و ماده 2، بند 3).
دولت‏هاى عضو سازمان کنفرانس اسلامى در اساسنامه این سازمان نیز نظیر چنین تعهداتى را در روابط بین‏المللى پذیرفته‏اند. این سازمان اتخاذ تدابیر لازم براى حمایت از صلح و امنیت بین‏المللى را یکى از اهداف و مقاصد خود اعلام داشته است. بند چهارم (الف) از ماده 2 اساسنامه سازمان مزبور به حفظ صلح و امنیت بین‏المللى پرداخته و مى‏گوید: «دول عضو این سازمان آمادگى خود را براى اتخاذ تدابیر لازم جهت حمایت از صلح و امنیت بین المللى اعلام مى‏دارند» بند مزبور از اساسنامه سازمان کنفرانس اسلامى که یک سازمان بین المللى بر اساس دین و عقیده اسلامى است، دقیقا از بند 1 ماده 1 منشور سازمان ملل متحد تأثیر پذیرفته که در آن «حفظ صلح و امنیت بین‏المللى» یکى از اهداف ملل متحد دانسته شده است. چنین هماهنگى در مفاد دو منشور نشان از وجود اهداف مشترک بین این دو نهاد بین‏المللى دارد. از آن جا که در اسلام اصل بر همزیستى مسالمت‏آمیز با سایر دول و ملل است، کشورهاى اسلامى نیز در تحقق این هدف با سازمان ملل متحد همکارى مى‏نمایند.
5ـ لازم است نگاهى به وضعیت کنونى مسلمانان در جهان افکنیم: بر چسب تروریسم به اسلام و مسلمانان تلاش مذبوحانه‏اى است که دشمنان بیشتر پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 آغاز کردند و تصویر نادرستى از مسلمانان در رسانه‏هاى دیدارى، شنیدارى و نوشتارى جهان ترسیم نمودند. مسلمانان را مردمانى ترسناک معرفى مى‏کنند که دیگران باید از آنان گریزان باشند و انواع سخت‏گیرى‏ها را علیه آنان به کار مى‏برند. زیان‏هاى مادى و معنوى بسیارى متوجه مسلمانان شده است. مدارس، مؤسسات فرهنگى و خیریه و شرکت‏هاى متعلق به مسلمانان به اتهام ارتباط و همکارى یا احتمال همکارى، تعطیل و اموال و دارایى‏هاى آنها مصادره و ضبط شده است. میلیون‏ها مسلمان که به دلایل گوناگونى چون درمان، تحصیل، تبلیغ و آموزش همکیشان مسلمان خود، راهى دیار غرب و سرزمین‏هاى غیر اسلامى مى‏شوند با بى میلى و بغض مواجه مى‏شوند و با آنان همچون مسافران خطرناک برخورد مى‏شود. خلاصه این سخن مسلمانى را از یاد نمى‏برم که مى‏گفت: اگر به این قانع نبودم که اسلام دین صلح است و مسلمانان صلح جو ترین مردمان زمین، باور مى‏کردم که ما مسلمانان اکنون تروریسم هستیم!
2ـ رواج اسلام در غرب
از دیگر انگیزه‏هاى مخالفان اسلام در برچسب ترور و جنگ طلبى به مسلمانان، موج فزاینده توجه به اسلام و حضور مسلمانان در غرب است، چرا که این وضعیت به نظر آنان به حد بحران رسیده است. دراین باره فقط به جدیدترین مقاله‏اى که مجله پر تیراژ تایم امریکایى در باره مسلمانان آورده است بسنده مى‏کنیم. مقاله با نام «بحران هویت اروپا»(Europes identity crisis) از تأثیر افزایش تعداد مسلمانان در اروپا بر هویت اروپاییان سخن مى‏گوید. خواننده شماره 28 فوریه 2005 این مجله بر صفحه روى جلد آن تابلوى معروف مونالیزا را مى‏بیند که مقنعه اسلامى به سرکرده و محجبه شده است. از این طریق نظر بیننده به مقاله اى که عنوان آن در پایین تصویر آمده به متن نیز جلب مى‏شود. به نظر نویسنده بحران هویت اروپاییان ناشى از سیل مهاجران عمدتاَ مسلمان است و در نتیجه آن الگوى جامعه چند فرهنگى اروپا، برخلاف آمریکا، به شکست انجامیده است. در این گزارش افزایش احزاب ضد مهاجرت در بلژیک، آلمان، هلند و بریتانیا نمایان‏گر نگرانى فزاینده اروپاییان از استحاله هویتشان به خاطر جریان مستمر مهاجران مسلمان دانسته شده است؛ مهاجرانى که حاضر نیستند فرهنگ‏ها و سنن خود را به کنار بگذارند و با اروپاییان «همرنگ» شوند. ابتداى این گزارش به معرفى رهبر حزب راستگراى افراطى «ولامس بلانگ» بلژیک مى‏پردازد که جنبشى را براى جلوگیرى از احداث «اولین مسجد رسمى» در شهر «انتورپ نورث» این کشور به راه انداخته است. به نوشته تایم، هنگامى که این فرد (دووینتر) از خیابان مى‏گذرد، در یک سوى خیابان، مهاجران وى را "نژادپرست" مى‏خوانند و در سوى دیگر، هوادارانش مبارزه وى را مى‏ستایند. در حقیقت، رهبر حزب "ولامس بلانگ" مصداق "مشت، نمونه خروار" است. تایم مى‏افزاید: «مهاجران مسلمان باید قانونا ملزم شوند که با پذیرش ارزش‏هاى سکولار اروپا و حتى پشت کردن به آداب و رسوم اسلام، همرنگ اروپاییان شوند. سیاستمداران اظهار مى‏کنند که روند مذکور یگانه راه مقابله با ارتباط مخوف مهاجرت و تروریسم اسلام‏گرایان است.»
در جاى دیگر از این مقاله به نقل از کارل دووس، استاد علوم سیاسى دانشگاه گنت بلژیک، آمده است: «به طور سنتى، اروپایى یعنى فردى که اهل یک کشور اروپایى است، اما درباره ارزش‏هاى اروپایى بحث فلسفى بیشترى در جریان است. این واقعیت که مسلمانان نسل دوم هنوز مهاجر تلقى مى‏شوند، بدین مفهوم است که ما مشکل بسیار بزرگى داریم.»
رهبر حزب «ولامس بلانگ» بلژیک مى‏گوید: "چند فرهنگ‏گرایى یک توهم است. اکثر مهاجران همرنگ نمى‏شوند. آنها در محله‏هایى خاص شیوه زندگى خود را پى‏گیرى مى‏کنند. آنها باید مانند ما رفتار کنند. دین باید از سیاست جدا باشد. در اروپا جوى‏هاى خون به راه افتاده است تا این جدایى تضمین شود». به نظر وى «اسلامگرایى در حال حاضر بزرگ‏ترین معضل اروپاست و اگر به سرعت دست به کار نشوند، خیلى دیر خواهد شد». (Time: february 28, 2005, vol. 165 no.9)
3ـ پشتیبانى از صهیونیزم
از دیگر انگیزه‏هاى روشن پشت پرده انتشار برچسب تروریسم به مسلمانان پشتیبانى از صهیونیستها است. تاریخ و عملکرد یهود در بسیارى از دوره‏هاى تاریخى نشان مى‏دهد که این قوم همواره منشأ بحران‏هاى جهانى بوده‏اند. این رویه اکنون توسط یهودیان افراطى و صهیونیزم تعقیب مى‏شود. بى‏تردید صهیونیست‏ها را هم مى‏توان منبع و منشأ اتهام ترور و خشونت به مسلمانان دانست و هم منشأ و ریشه هرگونه ترور و وحشت را که در جهان روى مى‏دهد باید در میان آنان جست‏وجو کرد. دوگانگى در رسانه‏ها و مطبوعات غرب، گویاترین دلیل بر جانب‏دارى آنها از صهیونیزم بین الملل و وجود دست‏هاى مخفى این گروه در انتشار برچسب‏هاى نادرست علیه مسلمانان است. از یک سو رسانه‏ها و مطبوعات غرب در انعکاس چهره خشونت و ترور از مسلمانان آزادى عمل بسیار داشته و پشتیبانى مى‏شوند و از سوى دیگر و در نقطه مقابل هر سخن یا نوشته مربوط به تاریخ یهود و جرایمى که آنان مرتکب شدند با محدویت، سانسور و فشار همراه است. مواردى هم به اخراج و محرومیت آن دسته از نویسندگان انجامیده است که درباره یهود و صهیونیست‏ها حقایقى را بیان داشته‏اند. آخرین نمونه جلوگیرى از پخش برنامه‏هاى برخى از شبکه‏هاى ماهواره‏اى اسلامى است که به مذاق صهیونیست‏ها و اروپاییان خوش نیامد. از مهم‏ترین محدویت‏هاى حاکم بر آزادى بیان و مطبوعات در بسیارى از مراکز علمى و دانشگاه‏هاى مغرب زمین نشر و بیان مطالب علیه صهیونیست‏ها است. پشتیبانى‏هاى نظامى، اقتصادى، سیاسى و تبلیغاتى دولت‏هاى غربى از صهیونیست نیاز به گفتن ندارد، زیرا از سیاست‏هاى رسمى و اعلام شده کشورهاى غربى به ویژه ایالات متحده و بسیارى از دولت‏هاى اروپاى غربى است.
طرح خاورمیانه بزرگ، اشغال سرزمین‏هاى اسلامى چون عراق و افغانستان و تشویق و گاه تهدید کشورها به دست برداشتن از مقررات اسلامى، مانع تراشى در برابر مسلمانان از دسترسى به فناورى هسته‏اى حتى در اهداف صلح جویانه، درج نام برخى از کشورهاى اسلامى در فهرست دولت‏هاى محور شرارت، و در پایان اعلام جنگ صلیبى علیه تروریسم (اسلام)، همه و همه گام‏هایى است که به نفع صهیونیزم برداشته مى‏شود.
انگیزه‏ها و هدف‏هایى چون: محروم ساختن مسلمانان از دسترسى به پیشرفت‏هاى علمى، نیاز به وجود یک دشمن فرضى براى غرب پس از پایان دوران جنگ سرد، تحقق نظریه برخورد تمدن‏ها، گسترش حوزه مداخله در امور داخلى دولت‏هاى اسلامى به بهانه برقرارى دمکراسى و در واقع چپاول ثروت‏هاى ملى، از دیگر انگیزه‏هاى غیر مستقیم نهفته در انتشار تهمت ترور و جنگ‏طلبى به مسلمانان است که تفصیل آن مجالى دیگر مى‏طلبد.
روى جلد مجله تایم آمریکایى شماره 28 فوریه 2005 که در متن به آن اشاره شده است.
منابع و مآخذ
1ـ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفة، 1412.
2ـ ابوالوفا، احمد محمد، القانون الدبلوماسی الاسلامی، دارالنهضة العربیة، 1992 م.
3ـ ابو زید الثعالبی المالکی، تفسیر الثعالبی، دار احیاء التراث العربى، 1418 ق.
4ـ الاصفهانی، المفردات فی غریب القران، دفتر نشر الکتاب، الطبعة الاولى.
5ـ الترمذی، الشمائل المحمدیة، بیروت، مؤسسة الکتاب الثقافیة، الطبعة الاولى ،1412 ق.
6ـ الحاکم النیسابوری، المستدرک، بیروت، دارالمعرفة، 1406 ق.
7ـ الحلی، تذکرة الفقهاء، قم، مؤسسة آل البیت علیهم‏السلام لاحیاء التراث.
8ـ الزحیلی، وهبة، العلاقات الدولیة فی الاسلام مقارنة بالقانون الدولی الحدیث، بیروت، موسسة الرسالة، 1997 م.
9ـ الشامی، الصالحی، سبل الهدى و الرشاد فی سیرة خیر العباد: بیروت، دارالکتاب العلمیة، الطبعة الاولى، 1414ق.
10ـ الشوکانی، فتح القدیر، عالم الکتب.
11ـ الصدر، محمد باقر، رسالتنا، دارالکتاب ااسلامى، 2004م.
12ـ الطباطبایى، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
13ـ العسقلانی، ابن حجر، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، الطبعة الثانیة.
14ـ العقاد، عباس محمود، حقائق الاسلام و اباطیل خصومه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1996م.
15ـ القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، داراحیاء التراث العربی، 1405ق.
16ـ المتقى الهندى، کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرسالة.
17ـ بابایى، حبیب‏الله، «حمایت از مسلمانان در غرب»، روزنامه جام جم، 21/1/84، شماره 1401.
18ـ القاسمی، ظافر، الجهاد والحقوق الدولیة فی الإسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، الطبعة الاولى، 1982 م.
19ـ شارل، روسو، حقوق مخاصمات مسلحانه، ترجمه سید على هنجنى، ج 1، دفتر خدمات حقوقى بین المللى، چاپ اول، 1369.
20ـ عبدالرزاق، صلاح، العالم الاسلامی و الغرب، رساله فوق لیسانس دانشگاه لیدن هلند، بحث: نظریة الحرب هی الاصل به نقل از:
Khadduri: "The Islamic law of nations", Available at: http://www.darislam.com
21ـ عبد اللطیف، أمیمة، الإسلام السیاسی فی الصحف البریطانیة، در پایگاه اینترنتى: قضایا سیاسیة. http://www.IslamOnline.net
22ـ غنیمى، محمد طلعت، قانون السلام فی الاسلام، مصر، منشاة المعارف الاسکندریة، بى‏تا.
23ـ فضل الله، محمدحسین، الإسلام و منطق القوة، الدار الاسلامیة، الطبعة الثانیة، 1981 م.
24ـ محمصانى، صبحى، القانون و العلاقات الدولیة فی الاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1982م.
25- Mulrine, Anna, Europe's Identity Crisis, US News 10 Jan 2005.
26- Time: february 28, 2005, vol. 165 no.9
________________________________________
1 عضو هیأت علمى ـ پژوهشى دانشگاه مفید.
2ـ در این نوشته نویسنده خطر ازدیاد اقلیت‏هاى مسلمان را در جوامع اروپایى گوشزد کرده و در خصوص هویت اروپاییان اعلام خطر مى‏کند.
3ـ حجاج بن یوسف ثقفى ، سعید بن جبیر را دستگیر و سرانجام او را به شهادت رساند. قبل از کشتن سعید از جمله پرسش‏هایى که از او پرسید این بود: در باره محمد چه مى‏گویى؟ سعید چنین پاسخ داد: «نبی الرحمة و امام الهدى».
4ـ الحاکم النیسابوری، 1406: 3/581.
5ـ آیات دیگرى وجود دارد که در آن کلمات "جهاد" و "قتال" و مشتقات آن آمده است.
6ـ ماده 51 منشور مى‏گوید: «در صورت وقوع حمله مسلحانه علیه یک عضو ملل متحد تا زمانى که شوراى امنیت اقدامات لازم براى حفظ صلح و امنیت بین المللى را به عمل آورد، هیچ یک از مقررات این منشور به حق ذاتى دفاع از خود خواه فردى یا دسته جمعى، لطمه‏اى وارد نخواهد کرد...».
7ـ نویسنده مسیحى عراقى الاصل که بیشترین نظریات را در رساله دکترى خود «جنگ و صلح در اسلام» آورده است.

 

تبلیغات