آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

در آسمان پر ستاره و درخشان شعر و ادب و هنر ایران زمین، از گذشته‌های دور تا کنون،ادیبان و فرهیختگان نامدار، در هر گوشه کشور پهناورمان پا به عرصه وجود نهاده و خوش درخشیده‌اند.
چه بسا فروغشان مرزها را در هم نوردیده و یا به ترجمه آثارشان به زبان‌های زنده جهان، به شخصیت‌های جهانی مبدل گشته‌اند و نام و آثارشان زینت بخش اوراق زرین تاریخ گردیده است.
یکی از این شخصیت‌های برجسته و بزرگوار که در شهر تبریز تقریباً ـ گمنام و بدون توقع می‌زید استاد بزرگوار،جناب اکبر مدرس اوّل متخلّص به «شیوا» که از هم صحبتان استاد شهریار و از مؤمنان انجمن ادبی شهریار هستند.
کیست «الله»؟ گو در اول «لا اله» تـــا بسـازی ایـزدان جـمله تــباه
آیة الکرسی با کلمه علیای «الله» شروع می‌گردد.و عنوان اعلامیه هم «الله» است.می‌گوید:الله همان اللات، بت مشهور است.
تا نسازی ایزدان جمله تباه ره نیـابـد فهـم بر درک اله
«لا اله»؛ یعنی نفی خدایان جاندار و بی‌جان که باید آن را بر زباله دان تاریخ ریخت و شهادتین هم ب آن شروع می‌شود.
نفی چون با «لا» نمودی هر صنم هـو شـود بـر تـو نمایان دم به دم
تا آنان نفی نگردند نمی‌توان به «الاّ هو الحی القیوم» رسید.
«الاّ هو»
«هـو» همـان نفس است با انفاس حق مـــی‌زند هـــر ذرّه آن را یـک نـــسق
گـر نفــس بـا معرفـت آیـد همـوست هر نفس با یاد او پاک است و هوست
«هو» همان «یا هو» و یهوه انبیای بنی اسرائیل و آهورای زردتشت است که به موجب آیه شریفه «و نفخنا فیه من روحی» تنفّس و شهیق و زفیر جانداران و حتّی جمادات و ذرّات است که اگر با معرفت و توجه انجام پذیرد و نفس دهنده یار شود عبادت است؛پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
کی شناسی هو چو خـود نشناختی خویش را بر خویشتن بت ساختی
تا انسان خود را نشناسد، خدا را نخواهد شناخت: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، برای معرفت ذات باری تعالی، شناختن بت نفس و هزاران بت‌های خیالی و شکستن آنها الزامی است.
«الحی القیوم»
«حی و قیوم» است و زنده هر زمان نــی خــدای مــرده طاغــوتــیان
نه مشــیر و نه مــشاور نــه وزیـر وانهـمه دربــار و زنــدان یـا اسیر
«حی و قیوم»؛یعنی زنده و فناناپذیر و قائم به ذات است که خدایان طاغوتیان فاقد این اوصاف بوده و دربار و معبدیان، متّکی به همدیگر که به آنان کاهن شاهان اطلاق می‌گردد.
«القیوم»
نه صفت کاردینال و پاپ و کشـیش نه قاچاق بنگ و تریاک و حشــیش
خواب و چرت او را نگیرد یک زمان چـــون شهــنشه زاده نـــوشـیروان
اگر خدای ربّ العالمین را چرت و خواب نمی‌گیرد، طاغوت را در دربار و چند ساعت تشریفاتی نشستن، خسته می‌کند و با علائم مختلفی مثلاً کف زدن یا با تکلم کلمات مخصوص «آی!بس است!» اعلام ختم مجلس کرده و روانه حرمسرا می‌شوند.
«لاتاخذُهُ سنة و لانوم»
آســمان مـنظـــومــه‌ها و کهـکشان و ان ســـحابـی‌های بـی‌مـرز و نـشان
جمله این ارض و سماها مُلک اوست ملک شـاهان جهان یک قطعه پوست
دنیای تحت سیطره حضرت باریتعالی بی‌حدّ و مرز بوده، ابتدا و انتها ندارد.
«له ما فی السماوات و ما فی الارض من ذالذی یشفع عنده»
فطــرت هـر ذرّه در بــطنش نــهاد پـس به رویش لـمعه هستی گـشاد
بر شفاعت نیست پیشش حق کسی اهل بخشش یا جزا او هست و بس
در چــنین مـلک وســیع کایــنات کــی کند زایـل شفــاعـت سیئات
پیـش او بـهر شفاعــت بی مــجیز نیست شایان شفـاعت هیــچ چـیز
پس در چنین صورتی، اصحاب معابد، حق و جرأت ندارند، زمین‌های بهشت را به عوام النّاس پیش فروش کرده و مردم را سر کیسه نمایند.
«الاّ باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم»
گـو زِ مـن بــر کاهـن جنّت فـروش بهر سیم و زر مکن این سان خروش
اوســت دانـــای خـــفا و آشــکار مـاضــی و مستقبــل و ایـن روزگار
با خــبر از پیــش و از بعـــد شــم هــان بـه پیــش او نــگردی خـودنم
ای طاغوتهای ستمگر!خدا حال و آینده شماها را در مسیر زمان و مکان می‌داند و می‌بیند که چگونه روی کار آمده‌اید و چگونه سقوط خواهید کرد و خدایان مرده که اجداد شما سلاطین هستند،اغلب دزد و راهزن و یا کودتاچی و تروریست بودند.
اوست دانا بر خداوندان چسان گشـته‌اند برصفحه گـیتی عیان
سلاطین و کاهنشاهان صنایع و علوم و هنرها را که علوم کیمیا و سیمیا و لیمیا نامیده می‌شد و در معبد و دربار متمرکز کرده و مخصوصاً در اختیار خود داشتند،مردم را در جهل و بی‌خبری محض نگه می‌داشتند و دانش را در ارک سلطنتی که رابطه‌ای با بیرون نداشت، محرمانه حفظ می‌کردند و این دو بیت به آیه‌های مربوط اشاره دارد.
«و لایحیطون بشیءٍ من علمه الاّ بماشاء وسع کرسیه السماوات و الارض و لایؤدُهُ حفظهما»
علــم داده هــر کــسی را حــــدّ او دوخــــته پیـــراهــنی بـــر قـــدّ او
بس وسیع است این سماوات و زمین ذرّه‌ای هـم خـود در ایـن میـدان ببین
بـهر حفـــظ آن همه مـــلک وسـیع مثل شاهــان کـی کنـد ظلـمی شنیع
نــه کـــند قــرض خــرید اســلحه مجمـــر و کـــنـدر بـــرای رایـــحه
بـا تـو ایـن لشـــگرش نـــبود بسیج بـر حـراســت نبـود او محتــاج هیچ
فطــرت هــر ذرّه در بـطنــش نــهاد پس به رویــش لمــعه هـستی گشاد
بهـر حفظ جان خود اسکورت نیست بر خروجش از وطن پاسپورت نیست
با وسعتی که زمین و آسمانها دارد، خدا برای نگهداری و اداره آن تشکیلات عظیم و بی‌حدّ و مرز، متحمّل هیچ گونه زحمت و هزینه‌ای نشده و محتاج خرید اسلحه وزرّاد خانه نمی‌باشد و با فطرتی که در بطن ذرّات عالم به ودیعت نهاده، هر چیزی وظیفه خود را به طور خودکار انجام می‌دهد.
آفتـاب از آتــش او اخـــگر است این جهان بهر بشر چون لنگر است
عظمت و کبریای پروردگار عالمیان را با هیچ مغز و فکر و تفکری، و هیچ کامپیوتر و اعدادی، نمی‌توان تخمین و تعیین کرد.
بهر درک یا عــلی و یـا عظـیم کی بگنجد در سر و مغز فهیم
با چنین عظمتی که دارد،جبر و زور و اکراهی در قبول دین، به کسی روا نمی‌دارد
«و هو العلی العظیم»
این همه قدرت، صلابت هست اگر بهـــر دینـــداری نـــیارد زور و زر
«لا اکراه و فی الدین»
دین و ایمــان بایـد از دانــش بود
معـرفــت از گــوشه بینــش بــود
رشد و غی معنی بدان و بعـد از آن
خیـر و شرّ و نـور و تاریـکی بدان
چون راه تکامل و خوشبختی و عقب ماندگی و ارتجاع مشخص است.آدم عاقل بد را به جای نیک انتخاب نمی‌کند و اگر کرد «بر سر شاخ نشسته و بن می‌برد.»
«قد تبیین الرشد من الغی و من یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه… الی الظلمات»
گـر کـسی برعکـس امـر او کنـد خویـشتن را عاقــبـت وارو کــند
هر کسـی طـاغـوت را تکـفیر کرد بر مـراد خویش خوش تدبیر کـرد
فاطر و حی است و قیـوم و قدیـم این زمین جنبندگان را هـست اریم
پی بــرد آنکــس که او دارد وجـود هر نفس دم مـی‌زند باشد ســجود
چنــگ او در لاانفصــام بند شـد فارغ از هر گــونه چون و چـند شد
ریسمـان حــقّ را نبــود گــسست برنداری‌هان از ایـن آویـزه دســت
اوست بر ما هم سمیع و هم علـیم آری او حی است و قــیوم و قـدیم
او ولــی مؤمـــــــنان راســتیــن مؤمنـــان پــر نور باشــد آســتین
جیش طاغوتی غریق ظلمت است دائــماً از بـــندیــان ذلّــت است
بر سیاهــی می‌رود از جـــای نور سـوی خود او بسته خــود راه عبور
نــار دوزخ باد بـــر آنان حـــلال نـار دوزخ را نمــی‌بـاشـــد زوال
«اولئک اصحاب النّار هم فیها خالدون»
تکفیر طاغوت و بت‌ها، نتیجه‌اش آزادگی و از بند رقیت و اوهام و تاریکی‌ها رستن و سیادت ملّی و ورود به دنیاهای روشن است که خلد برین است و برعکس معتقدان به طاغوت ترک عروة الوثقی، و ورود به آتش جاوید و ظلمت محض است که دوزخ ابدیست.

تبلیغات