آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

از جمله پادشاهان ساسانى که توسط پیشگوئى جمع زیادى از دانایان، اخترشناسان و دانشمندان و با دیدن شمایل پیامبر در خزانه و ... از ظهور پیامبر اسلام آگاهى داشت، خسرو پرویز بود .
4 . خسرو پرویز
الف . خبر راهب مسیحى . خسروپرویز در اوایل حکومت‏خود (590 و 591 میلادى) مواجه با شورش «بهرام چوبینه‏» گشت تا آنجا که مجبور شد از برابر وى به امپراطورى روم پناهنده گردد . در حدود شام، «خسرو» شبى را جهت استراحت در صومعه راهبى گذرانید و سؤال و جوابهایى بین او و راهب روى داد . پرویز پرسید: «کى باشد که من به ملک باز رسم‏» ؟ راهب گفت: «تا هفده ماه‏» . پرویز گفت: «چند باشد پادشاهى من‏» ؟ گفت: «سى و هشت‏سال‏» . پرویز گفت: «تو از کجا دانى‏» ؟ گفت: «از کتاب دانیال نبى و او همه ملوک عجم را حکم (شمارش) کرده است‏» . پرویز گفت: «از پس من پادشاهى که را بود» ؟ گفت: «پسر تو شیرویه را، تا ماهى چند نه بسیار و از پس او دختر تو را بود; آنگاه ملک عجم تمام بشود و به دست عرب افتد و تا رستخیز بماند» (1) .
ب . خبرالیوس حکیم . خسرو پرویز روزى از «الیوس‏» حکیم درباره بیرون رفتن پادشاهى از دست ایرانیان و انتقال آن به تازیان پرسش کرد . او هم جواب داد:
«بیان‏گذار فرمان روایى عرب پس از چهل و پنج‏سال از پادشاهى انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد گشت‏» (2) .
پ . خبر منجمان و کاهنان . خسروپرویز از همه پادشاهان ساسانى به دلیرى و تدبیر و دوراندیشى سر بود و هیچ پادشاهى به قدرت و فیروزى به فراهم آوردن مال و گنج و یارى بخت چون او نبود به همین جهت او را پرویز گفتند که به معنى فیروز (پیروز) است (3) .
همواره جمع زیادى حدود 360 نفر از دانایان، کاهنان، اخترشناسان و دانشمندان در دربار وى حضور داشتند و شاه در مهمات امور و رخدادها با آنان به مشورت مى‏نشست . از جمله این دانایان، عربى «سایب‏» نام بود که پیش‏گویى مى‏کرد و کمتر به خطا مى‏رفت و «باذان‏» (فرمانرواى ایرانى یمن) او را از یمن فرستاده بود . زمانى که پیامبر مبعوث گردید، صبحگاهان، ایوان کسرى از میان شکافته شد بى‏آن که سنگینى بر آن افتاده باشد و سد دجله فرو ریخت .
خسرو چون این امور را مشاهده نمود، گفت: کاخ ایوانم شکاف برداشت‏بى‏آنکه چیزى بر آن سنگینى کند و آب بند دجله فرو رفت . آنگاه کاهنان و ساحران و اخترشناسان را فراخواند و «سایب‏» در میان ایشان بود و به ایشان گفت نیک در این کار بنگرید که چیست؟ آن گروه بیرون آمدند و در اطراف آسمان نگریستند که اطراف آسمان گرفته بود و زمین تاریک مى‏نمود و در علم خویش فرو مانده بودند و جادوى جادوگران و کاهنى کاهنان و نجوم منجمان به کار نبود . «سایب‏» شب تاریک را بر تپه‏اى به سر کرد و ناگاه آذرخشى دید که از سوى حجاز برآمد و خاور زمین را در پوشاند . چون شب را به روز آورد، در زیر پاهاى خود بوستانى سرسبز و خرم دید و در میان پیش‏گوییهاى خود گفت: اگر آنچه مى‏بینم راست‏باشد، بى‏گمان از حجاز پادشاهى بیرون آید که فرمان او خاور زمین را بپوشاند و زمین چنان براى وى بارور گردد که هرگز براى پادشاهى بارور نشده باشد .
چون کاهنان و اخترشناسان و جادوگران گرد آمدند و قصه بگفتند و «سایب‏» مشاهداتش را باز گفت، به همدیگر گفتند:
«به خدا سوگند که میان شما با دانشتان جز رویدادى آسمانى جدایى نیفکنده است . او پیامبرى است که برانگیخته شده یا خواهد شد و این پادشاهى برخواهد افکند و درهم خواهد شکست، اگر گزارش این رویداد که زوال پادشاهى خسرو است را به وى بگوئید، شما را بکشد» .
تصمیم گرفتند که گزارش درست ندهند . به خسرو چنین گفتند:
«بنیان سد دجله و طاق ایوان شاهى در ساعتى شوم گذاشته شده است، ما براى تو ساعت‏خوش را خبر دهیم تا عمارت نمایى و سد را دوباره سازى‏» .
هشت ماه به عمارت گذشت و یک میلیون درهم خرج شد . وقتى سد تمام شد، خسرو روى دیوار آن بساط جشن و شادمانى برقرار ساخت که ناگهان سد شکست و نیمه‏جان خسرو را بیرون آوردند . سپس خسرو دستور داد صد نفر از کاهنان و جادوگران و اخترشناسان بکشتند و گفت:
«شما را چاق کردم و تقرب و مقررى دادم که مرا بازیچه خود کنید؟» گفتند: «خطا کردیم، اینک حساب دیگر کنیم تا بناى خویش به طالع سعد بنیان کنى‏» .
هشت ماه دیگر به عمارت گذشت . وقتى کار تمام شد، خسرو دل‏نگران و مشوش بر اسبى نشست تا از روى سد بگذرد و این بار نیز به ناگهان سد شکست و آب، خسرو را با خود برد . در نفس‏هاى آخر، توانستند او را از آب بگیرند . خسرو آن گروه را بخواند که اگر راست نگوئید به خدا همه شما را بکشم . و زیر پاى فیل افکنم . گروه کاهنان و جادوگران و اخترشناسان به دروغ خود اعتراف نمودند که «پیغمبرى مبعوث شده یا مبعوث شود و بیم داشتیم اگر شاه را از زوال پادشاهى خبر دهیم، ما را بکشى و از مرگ بیزار بودیم لذا بهانه‏اى براى مهلت جستیم‏» . خسرو آنان را رها کرد و از ساختن سد روى دجله چشم پوشید (4) .
(دقت کنید) اخبار و حوادث مهمى چون شکستن طاق کسرى و سد دجله و پیشگویى کاهنان و اخترشناسان در مورد آمدن پیامبرى از عرب، با توجه به تعداد فراوان کاهنان و اخترشناسان و اعدام صد نفر از آنان، نمى‏توانست در محدوده قصر سلطنتى باقى بماند و حتما از طریق همین افراد به اطلاع جامعه مى‏رسید و مردم - هرچند به‏طور محدود و سربسته - متوجه قضایا و اخبار بعثت پیامبرى موعود مى‏شدند و این اطلاع مى‏توانست عامل مهمى در گرایش به دین جدید باشد .
ت . ترساندن فرشته; خسرو را . در تواریخ آمده است که هنگام بعثت پیامبر اسلام، فرشته‏اى چندین بار بر سر خسروپرویز حاضر شده و او را به قبول اسلام انذار داده است . یاران پیامبر از او پرسیدند اى پیامبر خدا، حجت‏خداى بر خسرو درباره تو چیست؟ فرمود: خداوند فرشته‏اى بدو فرستاد که دست از دیوار خانه وى برون کرد و نور از آن مى‏درخشید و چون این بدید بترسید و فرشته گفت: «اى خسرو بیم مدار که خدا پیمبرى فرستاده و کتابى به او نازل کرده پیرو او شو تا در دنیا و آخرت ایمن باشى‏» . خسرو گفت: تا ببینیم (به نوشته دینورى، خسروپرویز تا اندازه‏اى عربى مى‏دانست) (5) .
خداوند فرشته‏اى سوى کسرى فرستاد و او در خانه ایوان بود که هیچ‏کس بدان در نمى‏شد و ناگهان او را دید که بر سرش ایستاده بود و عصایى به دست داشت و این به هنگام روز بود، (در ساعت‏خواب نیم‏روز) . فرشته گفت: اى خسرو ایمان بیاور و گرنه (دین و ملک تو بشکند همان‏گونه که من) این عصا بشکنم . خسرو گفت: «بهل بهل‏» (6) و فرشته از پیش وى برفت . خسرو نگهبانان و حاجبان خویش را بخواست و به آنها تعرض کرد و گفت: چه کسى این مرد را به نزد من راه داد؟ گفتند: هیچ‏کس به نزد شاه نیامد و ما کس ندیدیم .
چون سال دیگر بیامد، در همان ساعت فرشته به نزد وى آمد و همان سخن گفت که سال پیش گفته بود که «ایمان بیاور و گرنه این عصا را بشکنم‏» . خسرو سه بار گفت: «بهل بهل بهل‏» ، و فرشته رفت . آنگاه خسرو حاجبان و نگهبانان خویش را بخواست و به آنها تعرض کرد و چنان گفت که بار اول گفته بود . آنها گفتند: «ما کس ندیدیم که به نزد شاه آید» .
به سال سوم فرشته در همان ساعت‏بیامد و همان سخنان گفت که مسلمان شو و گرنه این عصا را بشکنم . خسرو گفت: بهل بهل . گوید فرشته عصا را بشکست و برون شد و این زوال پادشاهى وى بود و قیام پسرش، و پارسیان او را کشتند .
خسرو شبانگاه در ایوان مداین خفته بود و چابک سواران، قصر را در میان گرفته بودند و مردى بیامد که عصایى به دست داشت و بالاى سر خسرو ایستاد و گفت: «اى خسرو پسر هرمز من فرستاده خدایم که مسلمان شوى‏» . و این سخن را سه بار گفت و کسرى به پشت افتاده بود و او را مى‏دید و پاسخ نمى‏داد . آنگاه فرشته برفت و این آمدن فرشته و گفتارش که مسلمان شو سه سال پى‏درپى رخ داد و بار سوم مرد; به خسرو گفت: «اى خسرو مرا نپذیرفتى به خدا سوگند که تو را بشکند چنان که من این عصا را بشکنم ...» طولى نکشید که پسرش «شیرویه‏» بر او تاخت و او را بکشت (7) .
ث . دیدن خسرو شمایل پیامبر را
شاعرگرانمایه، نظامى گنجوى در بخشى از سروده‏هایش (خسرو و شیرین) به دیدن شمایل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله توسط خسرو اشاره مى‏نماید . نظامى در حوالى سال 530قمرى متولد شده و منظومه خسرو و شیرین را به سال 576 قمرى به اتمام رسانیده است . منبع مورد رجوع وى در نقل داستان دیدار شمایل پیامبر بر این نویسنده مجهول است‏یا این که منبع مذکور به این زمان نرسیده به هر حال حتم داریم نظامى جریان مورد اشاره را در یکى از منابع تاریخى یافته و به نظم کشیده است . براى استفاده بهتر، نظم او را به نثر برمى‏گردانیم:
بعد از این که خسرو در خواب، شمایل پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را مى‏بیند که حضرت او را به ترک دین زرتشتى و قبول دین اسلام فرا مى‏خواند، و با قبول ننمودن خواسته پیامبر که «تا بى‏سرنگردم از این آیین که دارم بر نگردم‏» پیامبر تازیانه‏اى بر وى مى‏زند و شاه هراسناک از خواب پریده سه ماه از وحشت آن خواب بیمار مى‏شود . روزى شاه از شیرین مى‏خواهد که با گردش در خزانه پهناور ساسانى، به دیدن انبوه جواهرات و تلاءلؤ و درخشندگى سنگ‏هاى قیمتى، رنج‏بیمارى را زایل نماید .
در ضمن گردش، صندوقى مرمرین که قفلى سنگین بر آن زده شده بود، نظر شاه را جلب مى‏نماید . به دستور شاه قفل را باز نمودند لوحى زرین که صورتى روى آن کشیده شده و خطوطى در آن نقش گردیده بود، مى‏یابند . پیرى فرزانه را حاضر کردند تا خطوط را بخواند . پیر چنین خواند که خطوط به دستور اردشیر بابکان (سرملوک ساسانى) نوشته شده و در آن آمده که:
«اردشیر بابکان سردار بزرگ از اخبار عالم و علم نجوم اطلاع داشته اعلام مى‏نماید: سالیانى پس از این در سرزمین عرب، فردى که چنین شکل و شمایلى دارد، ظهور مى‏نماید، با این خصوصیات او را مى‏توان شناخت:
دلیر، زبان‏آور، خوب‏کردار، امین، (به پیامبر لقب محمد امین داده بودند) راست‏عهد، راست‏گفتار، مالش‏دهنده اختران (معجزه معروف شق‏القمر) خاتم پیغمبران و از بین برنده پادشاهان که ملت‏هاى زیادى به دین او خواهند پیوست . هر یک از اخلاف من که در زمان او پادشاهى داشته باشد، در صورتى پادشاهى در دستش باقى خواهد ماند که به دین پیامبر مذکور درآید و بداند که جنگ با او زیان است و صلح و آشتى با او سود سرشارى دارد» .
زمانى که خسرو دقیق به شمایل نگریست متوجه گشت او همان شخصى است که در خواب ضمن دعوت شاه به اسلام تازیانه‏اى بر وى زده است . شاه به شدت خشمگین گشت و از رئیس چابک‏سوارانى که مامور رسانیدن فرامین حکومتى به اطراف و اکناف امپراطورى بود (رئیس برید) پرسید آیا از چنین شخصى اطلاع دارد؟ مامورینى که به حدود عربستان آمد و رفت داشتند، به اطلاع شاه رسانیدند شمایل; مربوط به پیامبرى است که در مکه ظهور نموده و بزرگ‏ترین خلق است (ممکن است پیامبر را ندیده باشند اما اوصاف حضرت را حتم شنیده بودند) شاه از شنیدن خبر چنان حالى پیدا نمود که گویى سنگ بر سرش کوفته‏اند!
شیرین که حال بد شاه را دید، به دلداریش پرداخته گفت:
«شاها این صورت را سالیانى پیش از ما کشیده و خبر او را داده‏اند حتم این خبر دروغ نیست، پیامبر مذکور از خداوند حجت دارد و دین او، بازیچه نخواهد بود، نمى‏توان بر او فایق آمد اگر شاه به دین او درآید، مشکلى در پیش راهش نخواهد بود و ضمن به دست آوردن نامى نیک، پادشاهى در نسل شاه باقى خواهد ماند» .
خسرو به شیرین گفت:
«گرچه شواهد، حرف‏هاى تو را تایید مى‏نماید و دلم مى‏خواهد دین او را قبول نمایم، اما نمى‏توانم دین نیاکانم را فروگذارم و از شاهان گذشته شرم دارم که دینم را تغییر دهم! تغییر دین براى من و سلطنتم شگون ندارد!» (8) .
دقت در این امر به جاست که لوح به دستور اردشیر بابکان کشیده شده و سفارشات وى نقش گردیده بود، حتم شاهان بعد از اردشیر به احترام جدشان نوشته‏ها و سفارشات او را خوانده; هم آنها و هم نزدیکان و بزرگان دربار از خبر ظهور پیامبر موعود آگاه مى‏گشتند .
پى‏نوشت:
1) تاریخ بلعمى، ص 1083 و 1179 .
2) مقدمه ابن خلدون، ج‏1، ص 658 .
3) تاریخ طبرى، ج‏2، ص 728 .
4) تاریخ طبرى، ج‏2، ص 741 تا 744 . تاریخ بلعمى، ص 4 - 1093 . تاریخ کامل، ج‏2، ص 556 تا 558 .
5) اخبار الطوال، ص 120 .
6) برو برو! .
7) تاریخ طبرى، ج‏2، ص 744 تا 746 . تاریخ بلعمى، ص 1094 . تاریخ کامل، ج‏2، ص 9 - 588 .
8) کلیات حکیم نظامى گنجوى، تصحیح وحید دستگردى، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران 1363، ج‏2، ص 430 تا 434 .

تبلیغات