آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

مطالعه روانشناسى در قواى باطنى و روان انسانى و بررسى نظرات فلاسفه درباره عقل نشانگر این حقیقت است که انسان را خواص و افعال خاصى است که از حیوانات دیگر صادر نمى‏گردد .
خاصیت اول
این که افراد انسان برخلاف سایر حیوانات از مشارکت در امور زندگانى باهم ناگزیرند، یعنى در معاش، انسان‏ها نمى‏توانند به استفاده از خود و اشیاء طبیعى اکتفا کنند . چنان که اگر یکى از افراد انسان را درحالى فرض کنیم که افراد دیگر از نوع او در میان نباشند، کاملا در عذاب و سختى و فشار جسمى و روحى افتاده، از انجام همه نیازمندیهاى خود عاجز مى‏مانند .
این خاصیت ناشى از این فضیلت است که انسان به اشیاء و امورى بیش از آنچه طبیعت در اختیار او مى‏گذارد، احتیاج دارد و به همین سبب خوراک و پوشاک و سایر نیازمندیهاى او باید از راه تصرف در مواد طبیعى به دست آید و این تصرف از طریق صنایع و حرفه‏ها میسر مى‏شود و بدین سبب تخصص افراد انسان و تبادل حوائج در بین آنان امرى ضرورى است .
این تبادل نیز محتاج ارتباط افراد انسان با یکدیگر است و ارتباط نیز مستلزم وجود وسائلى براى تفاهم است و بهترین تبادل و وسیله ارتباط، فکر و نظر و بررسى مسائل مربوط به زندگى است و آن نیز نمى‏شود جز از راه بکارگیرى قوه عاقله .
پس تشکیل زندگى اجتماعى و استنباط صنایع و حرف یکى از خواص انسان است .
در انواع دیگر حیوانات مانند زنبور عسل و برخى از برندگان نیز دیده مى‏شود که گردهم مى‏آیند و خانه و آشیانه مى‏سازند یا مصنوعات دیگر پدید مى‏آورند ولى باید دانست که این اعمال در آنها در نتیجه استنباط و بکارگیرى عقل و هوش و قیاس و استدلال نیست، بلکه نتیجه عمل قواى تکوین و تسخیر است . یعنى خداوند، آنها را چنان آفریده که ملزم به اتخاذ طرز معین و مخصوص و محدودى در حیاتند و این اعمال براى اصلاح احوال و به اقتضاى ضرورت شخصى نیست، بلکه لازمه نوع آنها و به اصطلاح امر تکوینى است و به همین سبب دیگر تنوع و اختلاف نمى‏پذیرد .
خاصیت دوم
این که انسان‏ها قادر به تمییز نیک از بد است، یعنى از کودکى یاد گرفته و معتقد گشته است که برخى از کارها را که قدرت به ایجاد آنها دارد، باید خودش انجام بدهد و برخى دیگر از آنها را با وجود قدرت و اختیار بر آنها، نباید انجام دهد و چنین تمییزى در حیوانات وجود ندارد زیرا که مثلا شیرى با کودک خود، یا کسى را که با او انس گرفته، نمى‏درد . این، به حکم اعتقاد نیست، بلکه به سبب عارض نفسانى تکوینى دیگرى است که موجب آن مى‏شود که هر نافعى براى او لذیذ باشد مثلا براى حفظ نوع آن علاقه به فرزند را در نهاد باطنى و فطرى او گذاشته شده است .
علاوه بر این، انسان‏ها در بین امورى که باید در آینده واقع شود، یا از او صادر گردد، نیز تمییز نیک و بد مى‏دهد حتى آنچه را که در گذشته انجام آن را خوب یا لازم مى‏دانسته، اکنون به سبب تغییر نظر و اراده بر حسب مصلحت جدید خود آن را بد یا غیر لازم مى‏داند در صورتى که در حیوانات چنین نیست .
خاصیت‏سوم
این که براى انسان‏ها به دنبال ادراکات، انفعالاتى از قبیل امیدوارى به آینده و یا احساس شرم و حیاء در برخى موارد از افعال خویش و یا احساس محبت و یا تنفر و سایر حالات مانند ندامت از اعمال گذشته خویش و تغییر روش در موارد مختلف عارض مى‏گردد، این امور و انفعالات در حیوانات جز به حکم فطرت جبلى (مثل پیش‏بینى مورچگان) و جز در مقابل امورى که در حال حاضر یا در زمان متصل به زمان حال واقع مى‏شود، پدید نمى‏آید .
این احوال جملگى در نفس انسانى وجود داشته، بیشتر آنها مختص به انسان است . و اگر بعضى از آنها جنبه بدنى و مادى نیز داشته باشد، باز اگر دقت کنیم، مى‏بینیم که وجود آنها براى بدن به سبب وجود نفس انسانى و حالت قوه عاقله و سایر حالات نفسانى از انسانها صادر مى‏گردد .
از میان این احوال و ویژگى‏هاى نفسانى مهم‏ترین خواص که اختصاص آن به انسان افزون‏تر و استوارتر از همه است و اصلا داراى جنبه بدنى نیست، تصور معانى کلى و استنباط مجهولات از معلومات و تفکر و استدلال و وصول به مجهولات از طریق معلومات تصورى یا تصدیقى است و به همین سبب اخص خواص انسان تصور و تصدیق معانى کلى است و این همان قوه‏اى است که «عقل‏» نامیده مى‏شود، این قوه، خاصه نفس انسانى است که معانى مجرد یا صور منتزع از ماده را ادراک مى‏کند .
اما باید دانست که به یک اعتبار همه ادراکات به تجرید صورت از ماده مى‏پردازند منتها، این تجرید اصناف مختلف و مراتب متفاوت دارد و بالاتر از همه این مراتب، مرتبه «تجرید عقلى‏» است که خاص نفس انسانى است، مثلا صورتى که مقارن با ماده است طبیعت است که افراد نوعا همگى در آن مشترک بوده، مساوى مى‏باشند و این طبیعت از لحاظ ذات خود، شى‏ء واحدى است اما به سبب مقارنت‏با ماده، احوال و امورى بر آن عارض مى‏شود که جزء ذات آن و از لوازم ماهیت آن نیست و اختلاف آنها موجب اختلاف در ذات آن صورت نمى‏شود مثلا صورت انسانیت در اشخاص مختلفى مانند زید و عمرو و بکر پدید مى‏آید یعنى کثرت و انقسام مى‏پذیرد و اختصاص به زمان و مکان و وضع معین مى‏یابد و اینها هیچ‏یک جزء ذات آن صورت نیست زیرا اگر لازمه صورت انسانیت‏یکى از ممیزاتى باشد که موجب امتیاز «زید» مثلا گردیده است، دیگر «عمرو» را انسان به معناى تام کلمه نمى‏توان گفت . حال در اینجا مناسب است نظر یکى از فلاسفه معروف اسلامى را درباره قوه عاقله و عقل که از آثار و ویژگى‏هاى بارز انسانى است، مورد بررسى قرار مى‏دهیم:
شیخ الرئیس بوعلى سینا در توجیه قوه عاقله در کتاب «اشارات و تنبیهات‏» در نمط سوم مى‏گوید:
«چون نیروهاى نفس حیوانى (از قبیل حس مشترک، خیال، وهم، ذاکره، متصرفه و . .). ذاتا متباین‏اند و از جهت آن که این قوا مبادى افعال مختلف در حیوانات هستند، انواعى را تشکیل مى‏دهند ولى انسانها علاوه بر این قوا، داراى نیروى خاصى است که از آن به «عقل‏» تعبیر مى‏شود و لکن این قوه برخلاف قواى حیوانى، انواع متباینى را تشکیل نمى‏دهد، بلکه داراى یک حقیقت است و کمالات دومى دارد که افعال گوناگون صنفى از آن پدید مى‏آید» .
به نظر ابن سینا عقل انسان داراى دو جنبه است: نظرى و عملى .
«عقل نظرى‏» یا قوه عالمه مبدا دریافت است و از عالم بالا منتقل مى‏گردد .
«عقل عملى‏» برخلاف عقل نظرى، مبدا فعل و مصدر فعلهاى گوناگون بوده، در بدن و در زندگى انسانها داراى تاثیراتى است . پس عقل عملى در تشخیص موارد لزوم عمل که انجام آن براى انسانها حتمى است، ناچار از عقل نظرى استمداد مى‏طلبد و تکالیف خود را با ملاحظه مقدمه کلى بدیهى یا مشهور یا تجربى به وسیله عقل نظرى معین مى‏کند مثلا از مقدمه کلى بدیهى یعنى «انجام دادن هر عمل نیکوئى، شایسته است‏» . از طریق عقل نظرى چنین استفاده مى‏کند که راستگوئى، عمل شایسته است‏سپس عقل عملى در موارد تشخیص لزوم عمل در موارد جزئى به کمک عقل نظرى مى‏گوید: این عمل، راست‏گوئى است و هر عملى که چنین باشد، انجام آن لازم است و از این قیاس نتیجه مى‏گیرد که سرپیچى و مخالفت نسبت‏به آن روا نیست و انجام آن را لازم مى‏شمارد در صورتى که اگر این مقدمات و کمک عقل نظرى نبود، عقل عملى از کار وا مى‏ماند و در اثر عدم تشخیص واجب از غیر واجب از نظر عقل عملى مخالفت آن مانعى نداشت و ملزم به انجام آن نمى‏بود .
مرحوم ابن سینا در رساله روانشناسى در این باره چنین مى‏گوید:
«عقل عملى آن است که اخلاق از آن پدید مى‏آید و استنباط صناعات، کار او مى‏باشد هرگه که وى قاهر باشد، مر قوت، شهوت و غضب را از وى اخلاق بد آید» (1) .
وى در تعریف عقل نظرى و عملى در کتاب روانشناسى «شفا» چنین مى‏نویسد:
«... قوه نخستین نفس انسانى به نظر نسبت داده شده و عقل نظرى خوانده مى‏شود . و قوه دومین به عمل نسبت داده شده و عقل عملى تام دارد، کار عقل نظرى واجب و ممتنع است و کار عقل عملى قبیح و جمیل و مباح است، مبادى عقل نظرى مقدمات اولیه است و مبادى عقل عملى از مشهورات است و مقبولات و مظنونات و تجربیات واهى و سستى است که از مظنونات حاصل مى‏شود که غیر از تجربیات وثیقه است و براى هر یک از این دو قوه راى و گمانى است پس راى، اعتقادى است که شخص به آن جازم باشد و گمان اعتقادى است که با تجویز وقوع طرف مخالف میلى به آن پیدا شده باشد» (2) .
مراتب چهارگانه عقل نظرى و توضیح آنها
مرحوم ابن سینا براى عقل نظرى چهار مرتبه قائل است که عبارتند از:
1 . عقل هیولائى .
2 . عقل بالملکه .
3 . عقل بالفعل .
4 . عقل بالمستفاد .
چون شناختن مراتب عقل نظرى با دانستن قوه و فعل ارتباط نزدیک دارد، بیان اجمالى ابن سینا در شفا در شرح قوه و فعل این است که مى‏گوید:
«قوه در اصطلاح فلسفى عبارت است از استعداد قبول چیزى و فعل، عبارت از قبول آن چیز است مثلا چوب آماده است که میز شود همین که میز شدن آن قوه، فعلیت‏یافته یعنى فعل شده است‏» .
قوه عقل نظرى به اعتبار شدت و ضعف آن داراى چهار حالت‏یا چهار مرتبه به شرح زیر است:
مرتبه اولى یا هیولائى: یعنى مرحله‏اى که هنوز هیچ نقشى در آن مرتسم نگشته ولى استعداد پذیرفتن هر معقولى را دارد و در حقیقت مى‏توان گفت: عقل هیولائى، استعداد دریافت معقولات نخستین است و از این جهت آن را عقل هیولائى مى‏گویند که به هیولاى نخستین که به ذات خود داراى هیچ صورتى نیست و براى هر صورتى موضوعى محسوب مى‏شود، تشبیه شده است و مانند استعداد کودک به نویسندگى است .
مرتبه دوم یا عقل بالملکه: و آن در وقتى است که نفس ناطقه از مرتبه عقل هیولائى گذشته و از قابلیت و استعداد محض بیرون آمده باشد و با دریافت معقولات نخستین آماده است که معقولات دوم را از راه فکر یا حدس تحصیل نماید مانند استعداد انسان امى براى نویسندگى .
این مرتبه از نفس ناطقه را عقل بالملکه مى‏گویند . به این جهت که معقولات نخستین حاصل گشته و استعداد انتقال از آنها به معقولات دوم در نفس، ملکه شده است، پیداست که این مرتبه تمام مراحلى را که انسان در صدد فراگرفتن علوم است، دربر مى‏گیرد .
مرتبه سوم یا عقل بالفعل: و آن زمانى است که عقل به کمک معقولات اول و بدیهى، معقولات دوم را که اکتسابى هستند، به دست آورده و آن معلومات در نفس انسان ذخیره شده و او خودآگاه است و مى‏داند که آنها را دریافته و هر وقت که بخواهد، مى‏تواند آنها را در ذهن خود حاضر کند و به مطالعه بپردازد . این مرتبه از عقل نظرى را از آن جهت عقل بالفعل نامیده‏اند که معقولات دوم بالفعل در آن موجودند و حاجتى به اکتساب جدید آنها نیست .
این مرحله همان کمال قوه است و در حقیقت مى‏توان گفت: عقل بالفعل استعداد حاضر کردن معقولات دوم است پس از حصول معقولات دوم مانند شخصى که مى‏تواند بنویسد و نویسندگى او کامل شده، و هر وقت‏بخواهد آن را انجام خواهد داد .
مرتبه چهارم یا عقل بالمستفاد: از این سه مرحله که بگذریم، به عقل بالمستفاد مى‏رسیم و آن از مراحل قوه گذشته است و خود آن حصول معقولات دوم است و آن هنگامى است که نفس به مشاهده معقولات دوم مى‏پردازد و مى‏داند بالفعل آن‏ها را دریافته است .
عقل نظرى در این مرتبه «عقل مطلق‏» مى‏شود چنان که در مرتبه نخستین قوه مطلق است و علت این که نفس را عقل بالمستفاد مى‏گویند، آن است که نفس در این مرحله علوم را از عقل دیگرى که بیرون از نفس انسانى و عقل فعال نامیده مى‏شود، کسب مى‏کند و به یارى عقل فعال است که نفس آدمى مى‏تواند مراتب چهارگانه فوق را پیموده و به مرحله کمال برسد .
از تعاریفى که براى هر یک از مراتب چهارگانه عقل نظرى به عمل آمد، معلوم مى‏شود که مرتبه اول و دوم استعداد اکتساب است و مرتبه سوم استعداد حاضر کردن معقولات دوم و مرتبه چهارم حضور معقولات دوم است .
پى‏نوشت:
1) روانشناسى شفا، الفن السادس من کتاب شفاء، تالیف شیخ‏الرئیس، حسین بن عبدالله بن سینا، ترجمه اکبر داناسرشت، ص 214 و 215، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1361ش، چاپ پنجم .
2) همان .

تبلیغات