آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

تا خود را نشناسیم، چگونه مى‏توانیم به وظائفى که در برابر خود داریم، عمل کنیم؟ نه تنها خود را، بلکه وظائف را هم باید بشناسیم . شناخت‏خود و وظائف خود، کاملا به هم مربوطند . مبنا و اساس وظیفه‏شناسى، خودشناسى است . از این بالاتر هم گفته‏اند: اگر کسى خود را بشناسد، خداى خود را هم مى‏شناسد . فرمایش رهبر بزرگ اسلام چنین است:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه، ثم علیک من العلم بما لا یصح العمل الا به، و هو الاخلاص‏» (1) . «هر کس خود را بشناسد، پروردگار خود را مى‏شناسد . بر تو است علم به چیزى که عمل بدون آن، صحیح نیست و آن اخلاص است‏» .
همچنین شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام، زمینه و وسیله شناخت‏خدا است . چنانکه فرمود:
«من عرفنى و عرف حقى فقد عرف ربه، لانى وصى نبیه فى ارضه و حجته على خلقه، لا ینکر هذا الا راد على الله و رسو له‏» (2) . «هرکس مراد و حق مرا بشناسد، پروردگارش را شناخته است ; زیرا من وصى پیامبرش در روى زمین و حجتش بر مردم مى‏باشم . این را کسى انکار مى‏کند که خدا و رسولش را انکار کند» .
مقام خداوند، مقام ربوبیت است . کسى که نسبت‏به انسان و سایر موجودات، مقام ربوبیت دارد، هم مالک و هم مدبر آنها است .
تدبیر در کارها نشانه حکمت است . انسانها اگر در امور فردى و اجتماعى اهل تدبیر باشند، هرگز دچار پشیمانى نمى‏شوند . به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم‏» (3) .
«عاقبت اندیشى پیش از عمل، تو را از پشیمانى ایمن مى‏سازد» .
به گفته حکیم نظامى:
در سر کارى که درآیى نخست
رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنى جاى قدم استوار
پاى منه در طلب هیچ کار
تدبیر خداوند، فوق همه تدبیرها است . اگر خود را بشناسد و به اسرار حکیمانه‏اى که در وجود ما نهفته است آگاه شویم، به تدبیرهاى او پى مى‏بریم و بنابراین مقام والاى ربوبیت او را مى‏شناسیم .
امام صادق علیه السلام فرمود:
«افضل الفرائض و اوجبها على الانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودیة‏» (4)
«برترین و واجب‏ترین فریضه‏ها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگى او است‏» .
سپس فرمود:
«حدالمعرفة ان یعرف انه لا اله غیره و لا شبیه له و لا نظیر و ان یعرف انه قدیم مثبت موجود . .» (5) «حد معرفت، این است که یگانگى و بى مانند بودن و بى نظیر بودن و ازلیت و ثبات وجودى او شناخته شود» .
ضرورت شناخت نفس
با توجه به این بیانات، خودشناسى مقدمه خداشناسى است . اگر ذى‏المقدمه از پراهمیت‏ترین امور باشد، مقدمه هم از پر اهمیت‏ترین است . امام ششم علیه السلام شناخت مقام ربوبیت را از افضل و اوجب واجبات شمرده است . پس باید بگوئیم: شناخت نفس هم از افضل و اوجب واجبات است .
امروز علم روانشناسى عرصه گسترده‏اى پیدا کرده است . قدما نیز در این میدان وسیع، به تکاپو پرداخته‏اند . «علم‏النفس‏» ، «ارسطو» یادگار عهد باستان است . «علم النفس‏» ، «بوعلى سینا» که در «شفا» و «نجات‏» و «اشارات‏» ، به دقت تقریر شده است، میراث گرانبهایى است که گوى سبقت را از «ارسطو» و شاگردان و پیروان او ربوده است . «صدرالمتالهین‏» نیز در جلد هشتم و نهم کتاب عظیم «الاسفارالاربعه‏» درباره نفس; به تفصیل بحث کرده است . «علم النفس اسفار» ، تحقیق جامعى درباره گوهر نفس و تمام ویژگیهاى آن است .
در روایات صوفیان آمده است که «کمیل بن زیاد» گفت: به مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: مى‏خواهم نفس مرا به من بشناسانى . حضرت فرمود: کدامیک از نفوس را مى‏خواهى به تو بشناسانم؟
عرض کردم: مگر جز نفس واحد، نفس دیگرى هم هست؟
فرمود: «یا کمیل، انما هى اربعة: النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة و لکل واحد من هذه خمس قوى و خاصیتان‏» (6) .
«اى کمیل، نفس چهار تا است: نامى نباتى و حسى حیوانى و ناطقه قدسى و کلى الهى و براى هر یک، پنج قوه و دو خاصیت است ... » .
هر چند علامه مجلسى فرموده است: بعید است که این اصطلاحات در روایات معتبر و متداول یافت‏شود و شبیه به پریشانگویى صوفیان است، (7) ولى طرح این‏گونه مباحث - چه در روایات معتبر باشد و چه نباشد - دلیل این است که تمام پیروان مذاهب مختلف، با الهام از توصیه‏هایى که از طرف پیشوایان دینى در مورد شناخت نفس شده است، به این مساله اهمیت داده و خواسته‏اند درباره این لطیفه الهى که مشمول آیه شریفه «نفخت فیه من روحى‏» (8) است، به تامل و تحقق پردازند .
آنچه در بالا آمده، - در صورت صحت و اعتبار - باید گفت: ناظر به مراتب نفس است‏بدین توضیح که مرتبه نباتى عهده‏دار تربیت و سلامت‏بدن است و مرتبه حسى حیوانى کار قواى حسى را تدبیر و تنظیم مى‏کند و مرتبه ناطقه قدسى که فراتر از احساس عمل مى‏کند، به تفکر و تعقل مى‏پردازد و مرتبه کلى الهى، همان است که اگر نفسى به آن مرتبه برسد، مقامش مقام خلیفة‏اللهى است و پیامبران و اوصیا و ائمه علیهم السلام از مظاهر آن، در عالم انسانیت مى‏باشد و اگر اینان نباشند، باید بگوییم: - العیاذ بالله - خلقت انسان کار بیهوده‏اى است .
با توضیح بالا مختصرى با مقام تدبیر و ربوبیت نفس نسبت‏به بدن، آشنا شدیم . نفس انسانى در پایین‏ترین مراتب، بدن را تدبیر مى‏کند . جذب و دفع و تولید، کار قوه نباتى است . در این قوه، همه نباتات و حیوانات و انسانها مشترکند . از کجا که نباتات نیز که فقط به تدبیر و تربیت اندام مختلف گیاه مى‏پردازند و از ریشه تا ساقه و تنه که اولى روى به پایین و دومى روى به بالا دارد، داراى نفس نباتى نباشند؟! مگر جاذبه زمین همه چیز را به سوى خود نمى‏کشد . پس چرا در گیاهان و درختان، چنین نیست؟ چرا بخشى از آنها مایل به پایین و بخشى مایل به بالایند؟
در حیوانات، بدون اینکه در یک جا میخکوب باشند، علاوه بر قوه نباتى، قوه حس و حرکت است . فلاسفه ما مى‏گویند: «نفس یرى بالدرک والافعال‏» «نفس با ادراک و افعال حرکتى و غیر حرکتى شناخته مى‏شود» . یکى از مراتب ادراک، احساس است . حیوانات، هم احساس دارند و هم افعال حرکتى و غیر حرکتى . اگر در نباتات هم ادراک حسى - ولو ضعیف - باشد، تعریف نفس بر آنها صادق است . چرا که حرکت هم دارند . هر چند به علت وابستگى به زمین، از جابه‏جایى محرومند، ولى ساقه و ریشه آنها حرکت دارد .
به انسان که مى‏رسیم، با گسترش عجیبى در ادراک و افعال روبه‏رو مى‏شویم . نام نفس انسان را نفس ناطقه مى‏گذاریم و این هنوز نفس کلى الهى نشده است . اما این نفس ناطقه که مراتب پیشین را در وجود جمعى و تشکیکى خود به همراه دارد، قدسى است . در اینجا فقط جذب و دفع و تولید و حس و حرکت نیست، تفکر و تعقل نیز حضور دارد . این مرتبه به قدرى اهمیت دارد که اگر بگوییم: انسان، یعنى همین، گزاف نیست .
اى برادر تو همین اندیشه‏اى
ما بقى تو استخوان و ریشه‏اى
عجیب است که این نفس ناطقه قدسى روح منفوخ الهى است و حداقل، یکى از مصادیق روح است . چرا که در قرآن، به وحى هم اطلاق روح شده و خداوند با تعبیر «... اوحینا الیک روحا من امرنا ...» (9) و «تنزل الملائکة والروح ...» (10) و «... کلمته القاها الى مریم و روح منه ...» (11) و «نزل به الروح الامین‏» (12) و «... نزله روح القدس من ربک ...» (13) مصادیقى براى روح مشخص کرده است .
در روایات به نفس ناطقه قدسى روح گفته شده است . پیامبر بزرگ اسلام فرمود:
«الارواح جنود مجندة، ما تعارف منهاائتلف و ما تناکر منهااختلف‏» (14)
«روحها لشگریان به هم پیوسته‏اى مى‏باشند . آنها که با هم آشنایند، الفت مى‏گیرند و آنها که ناآشنایند، اختلاف دارند» .
مى‏گویند: شان نزول این کلام این است که مخنثى وارد مدینه شد و بدون اینکه شناختى داشته باشد، بر مخنثى دیگر وارد شد .
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«الروح فى الجسد کالمعنى فى اللفظ‏» (15) «روح در بدن، همچون معنا در لفظ است‏» .
«صفدى‏» (16) مى‏گوید:
«ما رایت مثالا احسن من هذا» (17) «مثالى از این زیباتر ندیدم‏» .
در اهمیت روح، همین اندازه بس که خداوند به پیامبرش فرمود:
«و یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (18)
«از تو درباره روح مى‏پرسند . بگو: روح از فرمان پروردگار من است و شما از علم، جز اندکى بهره نبرده‏اید» .
با این بیان هر اندازه هم دانش ما فزونى گیرد، تنها به قطره‏اى از آن دریاى بى‏کران دست مى‏یابیم . اما این قطره هم دریا - بل اقیانوسى - در خود نهفته دارد و نباید از ابعاد بى‏کران آن غافل باشیم . در حقیقت، با نگاه مقایسه‏اى، معلومات خود را درباره نفس قطره‏اى از دریا مى‏نامیم . اما هر گاه به نظر غیرمقایسه‏اى - یعنى استقلالى - نگاه کنیم، متوجه مى‏شویم که خود این معلومات مربوط به شناخت روح، کتابها و کتابخانه‏هایى را فرا مى‏گیرد .
اگر همه آیات و روایات مربوط به نفس و روح را تحلیل و تفسیر کنیم و تا آنجایى که توان داریم به ظهور و بطون آنها بیندیشیم، مى‏بینیم که هنوز به جایى نرسیده‏ایم . اگر همه مطالبى را که اهل سیر و سلوک از راه غواصى در اسرار وجود خود به کشف و شهود دریافته‏اند، مورد توجه قرار دهیم و از تجارب درونى آنها به صورت علمى و سیستماتیک استفاده کنیم، بهتر مى‏توانیم از مضامین عمیق آیات و روایات مربوط به علم النفس و خودشناسى بهره گیریم . اگر به تجارب علمى روانشناسان جدید و کارهایى که روانکاوان کرده‏اند، با نگاهى همه جانبه بنگریم، بهتر مى‏توانیم مضمون «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» را در اعماق دل و جانمان لمس کنیم .
وحى و سنت، چراغى پر فروغ است که دامنه دید ما را نسبت‏به نفس گسترش مى‏دهد و ما را با عظمت‏بى‏کران نفس ناطقه آشنا مى‏سازد .
تجارب درونى و برونى اهل سیر و سلوک و روانشناسان و روانکاوان، ابزارهاى مفیدى براى خودشناسى محسوب مى‏شوند; ولى هرگز مباد که خود را از نور وحى و سنت اصیل بى‏نیاز بدانیم ; چرا که این، موجب گرفتارى و غرور و حیرت مى‏شود .
توفى نفس
در مطالعات مربوط به شناخت‏خویشتن به دو نکته مهم قرآنى باید توجه کنیم: یکى درباره «مبدء نفس‏» و دیگرى درباره «توفى نفس‏» .
درباره «مبدء نفس‏» و اینکه روح منفوخ الهى است و شرافت روحانى دارد، به اجمال سخن گفتیم . اما درباره «توفى نفس‏» ، باید به این آیه کریمه توجه کنیم:
«الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها فیمسک التى قضى علیها الموت و یرسل الاخرى ...» (19)
«خداوند، نفوس را در هنگام مرگ و در هنگام خواب، به طور کامل، تحویل مى‏گیرد . آن را که مرگش فرارسیده، نگاه مى‏دارد و آن دیگرى را به سوى بدن ارسال مى‏کند» .
هر چند طبق آیات دیگر، ملائکه، فاعل قریب توفى نفوس (20) و ملک الموت، فاعل متوسط (21) و خداوند، فاعل بعید است; ولى اینکه در نهایت‏سلسله طولى خداوند تحویل گیرنده نفوس است، اهمیت‏بسیار دارد . اینجاست که در مقام خودشناسى به مطلب بسیار مهمى مى‏رسیم و این مطلب را باید به عنوان پایه و زیربناى معرفة‏النفس قرار دهیم و بر این مبنا، ساختار خودشناسى را استوار و مستحکم گردانیم .
درباره کدام موجود چنین نکته لطیفى بیان شده است؟ کدام روانشناس و روانکاو، به این حقیقت پى برده است؟ درست است که ما آیه «انا لله و انا الیه راجعون‏» (22) داریم و مبدء و منتهاى همه موجودات را خداوند مى‏دانیم، ولى کدام موجود، روح منفوخ است و کدام موجود، مرگ و میرش به گونه‏اى است که تحویل گیرنده نفسش خداى بزرگ باشد؟ فرشتگان; روح و جسم و مرگ و میر ندارند . آنها از مجرداتند، اما حیوانات و گیاهان مرگ و میر دارند . حتى ممکن است‏بگوییم: نفوس حیوانات هم بقا و حشر و نشر دارند . لکن تعبیر «توفى نفس‏» که در آیات متعددى آمده (23) ، مخصوص انسان است و حیوانات را در آن، سهمى نیست .
تنها انسان است که در فاصله میان بدء و رجوع، مرگ و میر دارد و در حین مرگ، مشمول توفى نفس مى‏شود . چنانکه پس از انعقاد نطفه و طى مراحل جنینى مشمول «... ثم انشاناه خلقا آخر ...» (24) مى‏گردد و در حقیقت، خداوند او را با نفخ روح، آفریده‏اى دیگر مى‏سازد که از همه خلائق، ممتاز مى‏شود و باید به او «تافته جدا بافته‏» لقب داد .
خداوند براى خلق هیچ موجودى به خود «... فتبارک الله احسن الخالقین‏» (25) نگفته است; ولى در مورد خلقت انسان، آنهم بعد از نفخ روح - و نه زمانى که نطفه و علقه و مضغه بود - «تبارک الله‏» گفت و خود را «احسن الخالقین‏» نامید .
اینگونه خودشناسى، در خودسازى نقش حساسى دارد و وظیفه‏شناسى انسان را افزایش مى‏دهد .
پى‏نوشت:
1) بحارالانوار، ج‏2، ص‏32، حدیث 22 .
2) بحارالانوار، ج‏4، ص 9، ح 18 و ج‏24، ص‏199، ح 27 و ج‏26، ص‏258، ح‏34 .
3) سفینة البحار، ج‏1، ص‏438، (دبر) .
4) همان، ج‏2، ص‏180، (عرف) .
5) همان .
6) همان، ج‏2، ص‏603 (نفس) .
7) همان .
8) الحجر، 3 و الزمر، 73 .
9) الشورى/52 .
10) القدر/4 .
11) النساء/171 .
12) الشعراء/193 .
13) النحل/102 .
14) سفینة‏البحار 1/537 (روح) .
15) همان .
16) او صلاح الدین خلیل بن ایبک، ادیبى فاضل و شارح «امیة العجم‏» است . کتاب «الوافى بالوفیات‏» که از بزرگترین معاجم تاریخى معروف است، از اوست . او به سال 764 در دمشق وفات کرده است (سفینة‏البحار ج‏2، ص 34، صفد) .
17) سفینة‏البحار، ج‏1، ص‏537 (روح) .
18) الاسراء/85 .
19) الزمر/42 .
20) النساء/97 .
21) السجده/11 .
22) البقره/156 .
23) نگاه کنید به آیات 97 سوره نساء و 61 سوره انعام و 27 سوره محمد و 28 سوره نحل و ...
24) المؤمنون/14 .
25) همان .

تبلیغات