آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

ابو ایوب نه تنها در جبهه‏هاى جنگ با مشرکان و بت‏پرستان، در کنار پیامبر اسلام علیه السلام با کفر آشکار مى‏جنگید، بلکه یک منافق‏شکن نیز بود و با کفر پنهان هم مبارزه‏اى آشتى‏ناپذیر داشت .
بهترین وقت نماز
در مدتى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در منزل ابوایوب اقامت داشت، او در تمام اعمال و رفتار آن حضرت دقت مى‏کرد و درسهاى آموزنده‏اى از روش انسانى و الهى پیامبر فرا مى‏گرفت‏به‏طورى که این مدت، در سازندگى شخصیت معنوى و رشد و پرورش ارزش‏هاى والاى اخلاقى او، تاثیر شگرفى داشت . آنچه او از جزئیات روش پیامبر در این مدت، نقل کرده است، براى همه ما جالب و آموزنده است و به همین جهت، ذیلا براى نمونه، یک مورد آن را از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانیم:
ابوایوب مى‏گوید:
«پیامبر، مدت یک ماه در خانه من اقامت داشت (1) من در این مدت تمام رفتار او را به دقت زیر نظر داشتم، به محض آنکه هنگام اذان ظهر یا شب مى‏شد، اگر پیامبر سرگرم کار دنیا بود، فورا آن را رها مى‏کرد، و اگر خوابیده بود، انگار کسى او را بیدار مى‏کند، از خواب بلند مى‏شد، غسل یا وضو بجا مى‏آورد و سپس سرگرم نماز مى‏شد و با آرامش و وقار، چهار رکعت نماز به نحو کامل و نیکو بجا مى‏آورد» .
پس از یک ماه، هنگامى که مى‏خواست منزل مرا ترک گوید، عرض کردم:
اى پیامبر! یک ماه در منزل من اقامت داشتى و من میل داشتم بیش از این مى‏ماندى، من در این مدت، تمام اعمال شما را به دقت زیر نظر داشتم، من مى‏دیدم به محض آنکه هنگام ظهر یا مغرب مى‏شد، اگر در دستت کار دنیا بود، آن را رها مى‏کردى و بى‏درنگ سرگرم نماز مى‏شدى .
پیامبر فرمود: درهاى آسمان (رحمت‏خداوند) در آن هنگام باز مى‏شود و تا زمان خواندن نماز در آن وقت، بسته نمى‏شود، من دوست دارم در آن هنگام، عمل خیرى از ناحیه من، به درگاه پروردگارم فرستاده شود و عمل من، پیشاپیش عمل عبادت گزاران به سوى آسمان بالا رود (2) .
همه‏جا در رکاب پیامبر
اگر ابوایوب در پیمان تاریخى عقبه، دست در دست پیامبر گذاشت، و اگر در تایید پیمان خود، هنگام ورود پیامبر به شهر یثرب، میزبانى او را از دل و جان به عهده گرفت، در عمل نیز به پیمان خود وفادار بود و از هرگونه جانبازى و فداکارى در راه اسلام دریغ نمى‏ورزید، به‏طورى که در تمام جنگ‏هاى زمان پیامبر، در رکاب آن حضرت شمشیر مى‏زد و جان بر کف، در برابر جبهه‏هاى کفر و شرک مبارزه مى‏نمود (3) .
نخستین جنگى که در آن شرکت کرد، جنگ «بدر» بود که در آن «مطلب بن حنطب‏» را اسیر نمود و سپس بدون گرفتن چیزى آزاد کرد (4) .
منافق شکن!
کلمه «منافق‏» از ریشه «نفاق‏» است که به معناى «دوروئى‏» و «دورنگى‏» و «دوگونگى ظاهر و باطن‏» است . در فرهنگ اسلامى منافق کسى است که تظاهر به اسلام مى‏کند، ولى در باطن کافر است . منافقان دشمنان دوست‏نما هستند، دوست‏نمایانى به‏ظاهر دلسوز، و مهربان، ولى در باطن درنده‏تر از گرگ بیابان! . منافقان در سنگر دوستى، از پشت‏به انسان خنجر مى‏زنند، بظاهر دوستند و غمخوار، اما در باطن دشمنانى خوشحال، منافقان اصرار مى‏ورزند که امین و رازدارند، ولى در واقع خائن و جاسوسند! .
طبیعى است که پرهیز از چنین دشمنانى ناشناخته، بسیار مشکل است، زیرا همیشه چهره اصلى خود را زیر نقابى فریبنده پنهان مى‏سازند و به این زودى ماهیت پلید آنان افشا نمى‏شود .
در سوره‏هاى مختلفى از قرآن مجید، پیرامون نفاق و دوروئى و زیانهاى آن، بحث‏شده و علاوه بر آنها، سوره مستقل و جداگانه‏اى پیرامون منافقان و شیوه کار و خطرات آنان نازل شده است .
پس از هجرت پیامبر اسلام به یثرب، و تشکیل حکومت اسلامى بر اساس خداشناسى و عدالت اجتماعى و فضایل اخلاقى که با استقبال گرم اکثریت مردم یثرب روبرو گردید، اقلیتى به نام «حزب منافقان‏» به وجود آمد که در ظاهر خود را مسلمان و پیرو پیامبر نشان مى‏دادند، ولى در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند، آنان در مواقع حساس، با دشمنان اسلام همکارى مى‏کردند و اسرار نظامى مسلمانان را در اختیار دشمنان قرار مى‏دادند، و با جعل اکاذیب و شایعه‏سازى، در دل برخى از مسلمانان ایجاد رعب مى‏کردند، و از راه ارتباط با دولت‏هاى ضد اسلام، براى سقوط حکومت اسلامى کوشش مى‏کردند .
«حزب منافق‏» همواره کانون توطئه و کارشکنى و جاسوسى بود به‏طورى که رد پاى این حزب، در بسیارى از حوادث و تحرکات ضد اسلامى به چشم مى‏خورد . منافقان پیوسته اسباب زحمت پیامبر اسلام را فراهم مى‏کردند، و با آنکه چندین مرتبه ربت‏خردکننده‏اى از مسلمانان خورده بودند، اما باز هم دست از توطئه و دسیسه‏چینى و سمپاشى بر نمى‏داشتند .
منافقان در اجتماعات مسلمانان در مسجد حاضر شده، به سخنان آنان گوش مى‏کردند و آئین اسلام را مورد تمسخر قرار مى‏دادند . روزى گروهى از آنان طبق شیوه پلید همیشگى خود، در مسجد پیامبر گرد آمده و به هم چسبیده بودند و آهسته با هم گفتگو مى‏کردند، پیدا بود که مشغول نقشه‏کشى هستند! پیامبر اسلام این صحنه را مشاهده نمود و براى جلوگیرى از حادثه‏آفرینى و توطئه جدید آنان، دستور داد آنان را با شدت و قاطعیت از مسجد بیرون کنند .
در این هنگام «ابوایوب‏» بپا خاست و به سوى یکى از منافقان به نام «عمر بن قیس‏» که از افراد قبیله خود وى (و در زمان جاهلیت، پرده‏دار بت آن قبیله بود)، حمله برد و پاى او را گرفت و به روى زمین کشید و از مسجد بیرون کرد! سپس به سراغ یکى دیگر از منافقان به نام «رافع بن ودیعه‏» (که او نیز از افراد قبیله وى بود) رفت و عبایش را دور گردنش پیچید و به شدت کشید و سیلى محکمى به صورتش نواخت و سپس از مسجد بیرون افکند و گفت: واى بر تو اى منافق خبیث! از مسجد پیامبر بیرون برو و از همان راهى که آمده‏اى برگرد! .
به دنبال این اقدام قاطع ابوایوب، مسلمانان دیگر نیز بقیه منافقان را از مسجد بیرون کردند ... (5) .
اخراج سردسته منافقان از مسجد
ابوایوب یکبار دیگر نیز «عبدالله بن ابى‏» ، سردسته منافقان را از مسجد پیامبر بیرون کرد . چنانکه گفتیم «حزب منافقان‏» یک کانون خطر و توطئه بر ضد اسلام بود و از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى‏کردند .
از آن جمله پس از جنگ «احد» که مسلمانان شکست‏خورده به مدینه بازگشتند، و سرگردم مداواى زخمهاى خود شدند، درصدد بهره‏بردارى از شکست مسلمانان برآمده همراه با یهودیان شروع به سمپاشى و تبلیغات زهراگین بر ضد مسلمانان نمودند، این دو گروه تلاش مى‏کردند شکست مسلمانان را نشانه بطلان عقاید آنان معرفى کنند و از این راه، روحیه مسلمانان را تضعیف نمایند . یهودیان مى‏گفتند:
«محمد پادشاهى بیش نیست، زیرا هیچ پیامبرى، این‏گونه شکست نخورده است، گروهى از پیروان او کشته شده، و خود او با گروهى دیگر زخمى شده‏اند!» .
منافقان نیز از شکست مسلمانان اظهار خوشحالى و شادمانى کرده با زننده‏ترین تعبیرات، به مسلمانان نیش زبان مى‏زدند و به تضعیف روحیه آنان پرداخته وسوسه مى‏کردند که مسلمانان از اطراف رسول خدا پراکنده شوند، آنان به مسلمانان مى‏گفتند: کسانى از شما که کشته شدند اگر با ما بودند، کشته نمى‏شدند! .
«عبدالله بن ابى‏» نیز که سردسته منافقان بود، این جریان را رهبرى مى‏کرد و از هر کوششى در این راه فروگذارى نمى‏کرد . پسر او «عبدالله‏» نیز که یکى از مسلمانان راستین و پرشور بود، در جنگ احد زخمى شده بود و پس از بازگشت‏به مدینه، سرگرم مداواى زخمهاى خود بود . پدر منافق وى با نیش زبانهاى خود، نمک بر جراحت او مى‏پاشید و مى‏گفت:
«این گونه رفتن تو با محمد، درست نبود! ، محمد با من مخالفت کرد، ولى فرزندان ما از او اطاعت کردند! ، من مى‏دانستم که به این وضع گرفتار خواهى شد!» .
پسرش پاسخ داد: «آنچه از جانب خدا به پیامبر و مسلمانان برسد، خیر و صلاح آنانست‏» .
یکى از مسلمانان، سخنان یهودیان و منافقان را شنید و از پیامبر اجازه خواست آنان را به قتل برساند، حضرت مخالفت کرد و فرمود: «چون یهودیان در پناه اسلامند و منافقان نیز اظهار اسلام مى‏کنند، قتل آنان جایز نیست‏» .
از طرف دیگر «عبدالله بن ابى‏» با تمام این کارها، طبق شیوه منافقان، تظاهر به اسلام نموده در اجتماعات مسلمانان شرکت مى‏کرد . او روزهاى جمعه در مسجد حاضر مى‏شد و به عنوان ابراز تشخص، در محل معینى مى‏نشست و هنگامى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله براى ایراد خطبه بر فراز منبر مى‏نشست، او از جا بر مى‏خاست و مزورانه چنین مى‏گفت:
«این، پیامبر خداست که اکنون در میان شما است، خداوند با بعثت او شما را گرامى داشته است، او را یارى کنید و از وى اطاعت نمائید!» .
پس از حادثه احد، روز جمعه، باز، وى به روال همیشگى، از جا برخاست تا سخنان گذشته را تکرار کند، مسلمانان از هر طرف بلند شده صدا زدند:
«اى دشمن خدا، بنشین!» .
در این هنگام «ابوایوب‏» و «عبادة بن صامت انصارى‏» که هر دو از سرسخت‏ترین مخالفان وى بودند، از جا برخاستند و او را گرفتند تا از مسجد بیرون کنند، ابوایوب ریش او را گرفته مى‏کشید و «عباده‏» به گردن او مى‏کوبید، با این کیفیت، او را مقدارى به طرف در برده رها کردند تا از مسجد بیرون برود، او که از وحشت، پا به سر و گردن مردم مى‏گذاشت، مى‏گفت: «من که حرف بدى نزدم، من مى‏خواستم او را تایید کنم! ... (6) .
پى‏نوشت:
1) این روایت، مؤید روایتى است که حکایت از اقامت‏یک ماهه پیامبر صلى الله علیه و آله در منزل ابوایوب دارد .
2) مستدرک حاکم: ج‏3، ص‏461 .
3) سیره ابن هشام: ج‏2، ص‏100 - الطبقات الکبرى: ج‏3، ص‏485 - البدایة و النهایة: ج‏8، ص‏58 - اسدالغابة: ج‏5، ص‏143 - الاستیعاب: ج‏4، ص‏5 - تهذیب التهذیب: ج‏3، ص‏91 - تاریخ بغداد: ج‏1، ص‏153 و 154 - تهذیب تاریخ ابن عساکر: ج‏5، ص‏40 - الکامل فى التاریخ: ج‏3، ص‏459 - شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید: ج‏10، ص‏112 - مستدرک حاکم: ج‏3، ص‏458 .
4) سیره ابن هشام: ج‏2، ص‏314 .
5) سیره ابن هشام: ج‏2، ص‏175 .
6) کتاب المغازى: واقدى، ج‏2، ص‏318 .

تبلیغات