آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

روانشناسى اسلامى(16)
در بررسى دیدگاه‏هاى گوناگون از قرآن و احادیث معتبر و اهل‏صوفیه و فلاسفه و غیر آنها استفاده مى‏شود که چهار لفظ هستند که‏معانى آنها با معناى نفس مترادف و یا حداقل رابطه نزدیکى با آن‏دارند و آن چهار لفظ عبارتند از:
«نفس; قلب; عقل و روح‏» .
این الفاظ در قرآن و احادیث و کلمات فلاسفه و اهل صوفیه وروانشناسان بکار برده مى‏شوند. چنانکه ابو حامد محمد بن غزالى (1) در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس‏» ، ص 39 چنین‏مى‏نویسد:
«... فى معانى الالفاظ المترافه على النفس و هى اربعه:
النفس و القلب و الروح و العقل‏» . «معانى الفاظى که با معناى‏نفس مترادف هستند، چهار لفظ مى‏باشند: نفس، قلب و روح و عقل‏» .
سپس مى‏نویسد: (2) «نفس‏» بر دو معنا اطلاق گردیده است:
معناى اول این که مراد از نفس، معناى جامع صفات زشت انسانى وآن، همان مبدا قواى حیوانى است که با قواى عقلانى در تضادمى‏باشد و این معنى همان است که اهل صوفیه از آن اراده کرده‏اندچنانکه گفته مى‏شود:
«فیقال من افضل الجهاد ان تجاهد نفسک‏» .
«بالاترین جهاد یک انسان این است که با صفات زشت و مذموم خوددر مبارزه باشد، یعنى نفس به معناى مبدا جامع صفات زشت انسانى‏نام برده شده است‏» .
چنانکه در روایات و احادیث از رسول خدا(ص)چنین نقل شده است:
«اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک‏» .
«دشمن‏ترین دشمن تو همان نفس تو است که در وجود تو قراردارد» .
معناى دوم این که نفس در حقیقت انسان و ذات او بکار برده‏مى‏شود زیرا نفس هر شیى، حقیقت آن شیى است و آن جوهرى است که‏محل معقولات بوده، از عالم ملکوت و از عالم امر پیدا شده است (3) .
آرى اسماى آن حقیقت جوهرى با ملاحظه اختلاف احوال عارض بر آن،مختلف است مثلا از جهت داشتن حالت طمانینه و داشتن فیض الهى برآن، «نفس مطمئنه‏» (4) نامیده مى‏شود و از جهت این که در حال‏نزاع و جدال با قواى نفسانى که همواره انسان‏ها را به گناه دعوت‏مى‏کند، «نفس لوامه‏» نامیده شده (5) . و از جهت این که نفس دراثر امیال نفسانى انسانها را به سوى گناه و تمرد دعوت مى‏کند،به نام «نفس اماره‏» (6) نامیده شده است.
اما قلب در قرآن در دو معنى بکار رفته است:
معناى اول عضوى از اعضاى بدن که همان عضو گلابى‏شکل در باطن‏جسم انسان در طرف چپ داخل سینه انسانها قرار دارد چنانکه درعلم تشریح اعضاى بدن انسان تحقیق و بررسى شده است و آن عضو،عضو بسیار حساس و ظریفى است که با از بین رفتن آن، تمام حواس‏انسانها از بین مى‏رود.
متن غزالى در کتاب: «معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس‏» ص‏40 چنین است:
«اما القلب فیطلق ایضا بمعنیین احدهما اللحم الصنوبرى الشکل‏المودع فى جوف الانسان من جانب الیسار، و قد عرف ذلک‏بالتشریح...» .
«اما قلب نیز در اصطلاح قرآن در دو معنا بکار برده مى‏شود یکى‏از آن دو همان عضو گلابى‏شکل موجود در بدن انسان در طرف چپ داخل‏سینه انسانها...» .
معناى دوم قلب همان معناى روح انسانى است که همان امانت الهى‏در داخل جسم انسانها که در آن فطرت انسانى نهفته است، فطرتى که‏انسان را به خداشناسى دعوت مى‏کند و آن اصل آدمى و نهایت‏موجودات و جهان آفرینش در عالم معاد است. قال الله تعالى:(قل‏الروح من امر ربى) «اى پیامبر بگو روح، یعنى نفس انسانى ازعالم امر به پروردگار است‏» (7) . (الا بذکر الله تطمئن القلوب) (8) «اى انسانها آگاه باشید که دلها یعنى روح‏ها و نفس‏ها با یادخداوند آرامش پیدا مى‏کند» .
رسول خدا(ص)فرمود: «ان قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من‏اصابع الرحمن‏» . «دلهاى انسانها، مخلوقاتى هستند که بین دوانگشت از انگشتان خداى رحمان قرار دارند» .
یعنى جزئى از مخلوقات بى‏کران الهى محسوب مى‏شوند نه به معناى‏این که نعوذ بالله خداوند جسم بوده، داراى انگشتان باشد. پس‏مواردى وجود دارد که در شرع اسلام از قلب اسم برده شده و مراداز آن همان حقیقت انسان و روح و روان آدمها مى‏باشد و قلب موجوددر سینه انسانها به عنوان یک جسم گلابى‏شکل، مظهر و متکاى اصلى‏نفس انسانى بشمار مى‏رود چنانکه در روایتى از رسول خدا(ص)چنین‏وارد شده است: «ان فى جوف ابن آدم لمضغه اذا صلحت صلح بهاسایر الجسد و اذا فسد فسدت بها الجسد الا و هى القلب‏» (9) .
«در باطن فرزندان آدم پاره‏گوشتى است که اگر انسان از آن‏جهت، سلامت و صلاح را داشته باشد، جسد انسان نیز سالم است و اگرفاسد باشد، جسد انسان نیز رو به فساد مى‏گذارد» .
نظیر این عبارت مقدارى طولانى‏تر نیز از امام على(ع)درنهج‏البلاغه، ج‏3، ص‏244 باب حکم، شماره 108 در توجیه قلب و آثاروجودى او در بدن و رابطه آن با روح را جالب بیان کرده است:
«قال على(ع): لقد علق بنیاط هذا الانسان بضعه هى اعجب ما فیه‏و ذلک القلب و ذلک ان له مواد من الحکمه و اضدادا من خلافها فان‏سنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلکه الحرص و ان‏ملکه الیاس قتله الاسف، ان عرض له الغضب اشتد به الغیظ و ان‏اسعده الرضى نسى التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان تسع‏له الامر استلبته الغره، و ان افاد مالا اطفاه الغنى، و ان‏اصابته مصیبه فضحه الجزع، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و ان‏جهده الجوع فعد به الضعف، و ان افرط به الشبع کظته البطنه، فکل‏تقصیر به مضر و کل افراط له مفسد» .
«در درون سینه انسان قطعه‏گوشتى آویخته است که عجیب‏ترین‏اعضاى وجود او است و آن قلب او است و این شگرفى به خاطر آن است‏که انگیزه‏هائى از حکمت و ضد آن در آن جمع است. هرگاه آرزوها درآن ظاهر شود طمع او را ذلیل خواهد کرد. و هنگامى که طمع در اوبه هیجان درآید حرص او را هلاک مى‏کند و هنگامى که یاس بر اومسلط شود، تاسف او را از پاى درآورد و هرگاه غضب بر او مستولى‏شود، خشمش فزونى مى‏گیرد و هرگاه از چیزى راضى شود، جانب احتیاطرا از دست مى‏دهد و اگر ترس بر او غلبه کند، حالت احتیاط او رابه خود مشغول مى‏دارد و زمانى که کار او آسان گردد، در حالت‏غفلت و بى‏خبرى فرو رود و اگر مالى به دست آورد، بى‏نیازى او رابه طغیان وامى‏دارد و اگر مصیبتى بر او برسد، بى‏تابى او را رسواسازد و اگر فقر و بى‏چیزى دامنش را فرا گیرد، گرفتاریها او رابه خود مشغول مى‏سازد و اگر گرسنگى داشته باشد، ضعف و ناتوانى‏او را زمین‏گیر سازد و اگر پرخورى کند، راه نفس را بر او مى‏بنددو به‏طور کلى هرگونه کمبود به او زیان مى‏رساند و هرگونه زیادى‏او را فاسد مى‏سازد» .
چنانکه خوانندگان گرامى ملاحظه مى‏فرمایند، صفات متعددى ازویژگى‏هاى نفس انسانى از قبیل حکمت، طمع، حرص و غضب و رضا و ترس‏و افراطکارى و غیر اینها به قلب نسبت داده شده و دلیل بر این‏که رابطه نزدیکى بین نفس و انسان و قلب او وجود دارد، و درقرآن مجید نیز آیاتى وارد شده است که مراد از قلب در این آیات‏همان نفس انسانى مى‏باشد چنانکه مرحوم استاد علامه‏طباطبائى(ره)
در تفسیر آیه زیر چنین مى‏نویسد:
(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبت‏قلوبکم و الله غفور رحیم) (10) .
«خداوند شما را به یاوه‏گوئى‏هایتان بازخواست نمى‏کند ولى‏بدانچه دلهایتان(یعنى نفس‏هایتان)کسب کرده، بازخواستتان خواهدکرد» .
چنانچه خوانندگان توجه دارند، منظور از کلمه قلب در آیه فوق‏و در آیات دیگر که با همین مفهوم در قرآن بکار رفته، مانندآیه(فانه آثم قلبه) «همانا دلش گناهکار است‏» (11) . و آیه‏شریفه: (و جاء بقلب منیب) (12) . «و با دلى بازگشت کننده آمده‏است‏» ، همانا جان و روان آدمى است.
به این ترتیب روان انسان از چنان موقعیت ممتاز و شاخصى‏برخوردار است که به عنوان برگزیده خداوند تلقى مى‏گردد که برتمام موجودات زنده که داراى روان مى‏باشند، فضیلت‏یافته (13) . وخداوند پیدایش آن را ناشى از قدرت خود معرفى کرده، و به صورت‏اختصاصى به خویش منصوب مى‏نماید چنانچه در روایتى از محمد بن‏مسلم وارد است:
«قال سالت ابا جعفر(ع)عن قول الله عزوجل(و نفخت فیه من‏روحى)قال: روح اختاره و اصطفاه و خلقه و اضافه الى نفسه و فضله‏على جمیع الارواح فامر فنفخ منه فى آدم‏» .
«از امام باقر(ع)در مورد کلام خدا که مى‏فرماید:(و نفخت فیه‏من روحى)سوال کردم، گفت روحى بود که خداوند آن را برگزید وانتخاب نمود و خلق کرد و به خود نسبت داد و بر جمیع ارواح‏برترى و فضیلت داد و به امر خدا در آدم دمیده شد» (14) .
و باز در روایتى از ابوبصیر از امام باقر(ع)چنین وارد شده‏است:
«عن ابى بصیر عن ابى جعفر(ع)فى قول الله عزوجل:(و نفخت‏فیه من روحى)قال من قدرتى‏» .
«ابو بصیر از امام باقر(ع)در مورد آیه «و نفخت فیه من‏روحى‏» سوال کردند، ایشان فرمودند: آدم در اثر قدرت من ایجادگردید و از قدرت خود، آدم را آفریدم‏» (15) .
عقیده ارسطو و جمعى از فلاسفه‏عقیده جمعى از محققین از اصحاب مکاشکات به نقل «جالینوس‏»این است که قلب گرچه عضوى از اعضاى رئیسه بدن انسان بشمارمى‏رود، و لکن با نفس رابطه نزدیکى دارد و نفس در ابتداء متعلق‏به قلب بوده و از طریق قلب با سایر اعضاء رابطه پیدا مى‏کند واین عقیده ارسطو و پیروان وى و جمعى از حکماء نیز مى‏باشد.
و لکن جمعى دیگر از اطباء و پزشکان قدیم مثل «جالینوس‏» وپیروان وى معتقدند که انسان عبارت است از مجموع سه نفس:
1 - نفس شهوانى و این نفس در بدن انسان ابتداء رابطه نزدیکى‏با کبد دارد.
2 - نفس غضبى و این نفس در ابتداء رابطه نزدیکى با قلب دارد.
3 - نفس ناطقه که تشخیص مصلحت و مفسدت با این نفس است و درمجموع اعضاء بدن در ابتداء رابطه نزدیکى با مغز و دماغ دارد.
امام فخرالدین محمد بن عمر الرازى معروف به امام فخر رازى (16) در کتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» ، ص 51 بعد از نقل دوقول بالا، دلائلى از قرآن و اخبار و احادیث و دلیل عقلى براى‏اثبات قول ارسطو و پیروانش از حکماء چنین ذکر مى‏کند:
دلائل قرآن به چند وجه است‏وجه اول آیه مبارکه: (قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على‏قلبک) (17) . به اذن‏الله «آنها مى‏گویند چون فرشته‏اى که وحى را برتو نازل مى‏کند جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم به توایمان نمى‏آوریم بگو کسى که دشمن جبرئیل باشد، (درحقیقت دشمن‏خداست)چرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده‏است.. .» .
و آیه(و انه لتنزیل من رب العالمین نزل به الروح الامین على‏قلبک لیکون من المنذرین) (18) .
هر آینه قرآن از طرف پروردگار عالمیان نازل شده است و روح‏الامین آن را نازل کرده است‏بر قلب تو تا از انذار کنندگان‏باشى‏» .
مطابق صراحت این دو آیه نزول قرآن و وحى مستقیما بر قلب‏مى‏باشد و این، ایجاب مى‏کند که مخاطب و معاقب، همان قلب باشد.
وجه دوم آیه مبارکه(ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب او القى‏السمع و هو شهید) (19) .
«در این، تذکرى است‏براى آن کس که دل دارد یا گوش دل فرادهد درحالى که حاضر باشد» .
این آیه صراحت دارد که محل یاد خدا و فهم و ادراک، همان قلب‏مى‏باشد.
این آیه خالى از لطف نیست زیرا حصول یادآورى و تنبه درانسانها نیاز به مجموع دو امر دارد: اولى قلب و دل. و دومى گوش‏شنوائى. زیرا قلب عبارت از محل ادراک حقایق است و گوش شنوائى‏عبارت است از جدیت و کوشش در تحصیل این ادراکات و معارف وحقایق. علاوه بر این، نکره آوردن کلمه «قلب‏» در آیه بالا، دلیل‏دیگرى است‏بر عظمت و شان فوق‏العاده قلب در میان اعضاء بدن‏انسانى.
وجه سوم آیاتى است که دلالت دارند بر این که جزاء و پاداش‏اعمال انسان منوط و وابسته است‏به سعى و طلب و کوششى که بندگان‏در مقابل خداوند دارند چنانکه در قرآن مجید سوره بقره آیه 225چنین وارد شده است.
(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما کسبت‏قلوبکم).
خداوند شما را به خاطر سوگندهائى که بدون توجه یاد مى‏کنید،موآخذه نخواهد کرد اما به آنچه لهاى شما کسب کرده(سوگندهائى که‏از روى اراده و اختیار یاد مى‏کنى) مواخذه مى‏کند» .
و آیه(لن ینال الله لحومهما و لا دماءها و لکن یناله التقوى‏منکم) (20) .
«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خداى نمى‏رسد آنچه به‏او مى‏رسد، تقوا و پرهیزگارى شما است‏» .
در این آیه محل تقوى و پرهیزگارى توضیح داده نشده است و لکن‏در آیه دیگر موضع تقوى را قلب، معرفى مى‏کند: (اولئک الذین امتحن‏الله قلوبهم للتقوى) (21) .
«آنها که صداى خود را نزد رسول خدا(ص)کوتاه مى‏کنند، همان‏کسانى هستند که خداوند دلهایشان را براى تقوا خالص نموده است‏»و آیه مبارکه: (...و حصل ما فى الصدور) (22) .
«آیا نمى‏داند در آن روز که تمام کسانى که در قبرها هستند،برانگیخته مى‏شوند و آنچه در درون سینه‏ها است، آشکار مى‏گردد» .
وجه چهارم در برخى از آیات چنین وارد است که محل عقل، قلب‏است و در چنین وضعیتى، مامور و منهى و معاقب و مثاب نیز همان‏قلب است.
دلیل این گفتار آیات مبارکه زیر است:
(افلم یسیروا فى الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها) (23) .
«آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهایى داشته باشند که‏حقیقت را با آن درک کنند» ؟.
و قوله تعالى:(ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب)اى عقل (24) .
«در این تذکرى است، براى آن کس که عقل دارد یا گوش فرادهددر حالى که حاضر باشد» .
و آیه مبارکه:(و لهم قلوب لا یفقهون بها) (25) .
«آنان، دلها(یعنى عقلها)ئى دارند که با آن اندیشه نمى‏کنند ونمى‏فهمند» .
علاوه بر این آیات، آیات دیگرى است که در آنها برخى از صفات‏ضد علم به قلب، نسبت داده شده است.
از قبیل(فى قلوبهم مرض) (26) «در دلهاى آنان بیمارى است‏» .
و آیه(و ختم الله على قلوبهم‏» (27) . «بر دلهاى آنان مهرنهاده شده است‏» .
و آیه مبارکه:(و قالوا قلوبنا غلف) (28) . «آنها از روى استهزاءگفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از گفته تو اى محمد چیزى‏نمى‏فهمیم‏» .
و آیه مبارکه:(بل طبع الله علیها بکفرهم) (29) . «خداوند به علت‏کفرشان بر دلهاى آنان مهر زده...» .
و آیه مبارکه:(یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سوره تنبئهم‏بما فى قلوبهم) (30) .
«منافقان از آن بیم دارند که سوره‏اى بر ضد آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد» .
و آیه مبارکه:(کلا بل ران على قلوبهم) (31) . «چنین نیست که آنان‏مى‏پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است‏».
و آیه مبارکه:(افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (32) .
«آیا آنها در قرآن تدبر نمى‏کنند یا بر دلهایشان قفل نهاده‏شده است‏» .
و آیه مبارکه:(فانها لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى‏الصدور) (33) .
«آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دلهائى داشته باشند که‏حقیقت را با آن درک کنند یا گوشهاى شنوائى که با آن نداى حق رابشنوند چرا که چشم‏هاى ظاهر نابینا نمى‏شود، بلکه دلهائى که درسینه‏ها است، کور مى‏شود» .
این آیات و نظیر این آیات در قرآن دلیل است‏بر این که موضع‏عقل و فهم و جهل و غفلت همان قلب است.
وجه پنجم: آیاتى است که در آنها از صفات و حالاتى یاد شده که‏همه با رابطه با قلب و محل ادراک و فهم قابل توجیه است از قبیل‏آیات زیر:
(ان السمع والبصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسوولا) (34) .
«از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن چرا که گوش و چشم ودل همه مسوولند» .
(یعلم خائنه الاعین و ما تخفى الصدور) (35) .
«او چشم‏هائى را که به خیانت مى‏گردد و آنچه را که سینه‏هاپنهان مى‏دارند، مى‏داند» .
(وجعل لکم السمع و الابصار و الافئده قلیلا ما تشکرون) (36) .
«براى شما گوش و چشم‏ها و دلها قرار داد اما کمتر شکرنعمتهاى او را بجا مى‏آورید» .
(و لقد مکناهم فیما ان مکناکم فیه و جعلنا لهم سمعا وابصارا و افئده) (37) .
«ما به قوم عاد قدرتى دادیم که به شما ندادیم و براى آنان‏گوش و چشم و دل قرار دادیم...» .
(فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شیى) (38) .
«به هنگام نزول عذاب به قوم ثمود نه گوشها و چشم‏ها و نه‏عقل‏هایشان براى آنان هیچ سودى نداشت‏» .
(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه) (39) .
«خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشم‏هایشان‏پرده‏اى افکنده است‏» .
(فهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها) (40) .
«آنها دلها(و عقلهائى)دارند که با آن اندیشه نمى‏کنند ونمى‏فهمند و چشمانى که با آن نمى‏بینند و...» .
در مجموعه این آیات صفات و حالاتى از افعال جسمى و روحى‏انسانها اسم برده شده که رابطه نزدیکى با قلب دارد و قلب براى‏این صفات موضوع بوده، مرجع این صفات و حالات مى‏باشد.
وجه ششم آیاتى است که ایمان در آنها اسم برده شده و به قلب‏نسبت داده شده‏است از قبیل:
(قالوا آمنا بافواههم و لم تومن قلوبهم) (41) .
«با زبان مى‏گویند ایمان آوردیم و قلب آنها ایمان نیاورده‏است‏» .
(الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) (42) .
«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند، به جز آنها که تحت فشارواقع شده‏اند، درحالى که قلبشان آرام و با ایمان است‏» .
(و لما یدخل الایمان فى قلوبکم) (43) .
«هنوز ایمان وارد قلب شما(اعراب بادیه‏نشین)نشده است‏» .
(و اولئک کتب فى قلوبهم الایمان) (44) .
«آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته‏است‏» .
از این آیات و نظیر اینها که در قرآن فراوان وارد شده است،معلوم مى‏گردد که محل معارف همان قلب است و در نتیجه، قلب محل‏اراده‏هاى انسانى است زیرا اراده، مشروط به علم است، و حال که‏قلب محل علم و اراده است پس فاعل آن دو نیز قلب مى‏باشد درنتیجه مخاطب و مورد ثواب و عقاب همان قلب و افعال مربوط به آن‏مى‏باشد که رابطه نزدیکى با نفس انسانى پیدا مى‏کند غیر از آیات‏بالا، اخبار و ادعیه زیاد معتبرى وجود دارد که از اهمیت قلب درمیان اعضاء و جوارح انسانى و رابطه نزدیک ایمان و عقیده‏انسانها با قلب و چگونگى آنها گفتگو به میان آورده است چنانکه‏در ادعیه منقول از رسول خدا چنین مى‏خوانیم:
«یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک‏» (45) .
«اى خداوند تبارک و تعالى اى منقلب کننده دلها، دل و قلب‏مرا بر دین خودت ثابت نگه دار» .
پى‏نوشت:
1) متولد سال 415 ه مطابق 1058م در طابران یکى از قراء طوس‏خراسان و متوفاى سال 505ه مطابق سال 1111م در سن 58 سالگى.
2) مدرک بالا، ص 39.
3) عبارت ایشان در کتاب معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس ص‏39 در این مورد اینگونه است:الثانى ان یطلق النفس و یراد حقیقه‏الادمى و ذاته فان نفس کل‏شیى حقیقته و هو الجوهر الذى هو محل المعقولات و هو من عالم‏الملکوت و من عالم الامر..
4) فجر: 27 و 28.
5) سوره یوسف: 31.
6) یوسف: 53.
7) اسراء: 85.
8) رعد: 28.
9) کتاب معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس، ص 41.
10) بقره: 225 ترجمه تفسیر المیزان، ج‏4، ص‏5.
11) بقره: 283.
12) ق: 33.
13) بررسى مقدماتى اصول روانشناسى جلد اول، ص 29 - 30 تالیف‏دکتر سید ابوالقاسم حسینى چاپ اول، سال 1364، ناشر: آستان قدس‏رضوى.
14) تفسیر برهان، ص 558.
15) تفسیر برهان، ص‏558.
16) متوفاى سال 606ه ش چاپ تهران سال 1406ه ق مطابق با1364ه ش.
17) بقره: 97.
18) شعراء: 194.
19) ق: 37.
20) حج: 37.
21) حجرات: 3.
22) حج: 46.
23) عادیات: 10.
24) ق: 37.
25) اعراف: 179.
26) بقره: 10.
27) بقره: 7.
28) بقره: 88.
29) نساء: 155.
30) مطففین: 14.
31) مطففین: 14.
32) محمد: 24.
33) حج: 46.
34) اسراء: 36.
35) غافر: 14.
36) سجده: 9.
37) احقاف: 26.
38) احقاف: 26.
39) بقره: 7.
40) اعراف: 179.
41) مائده: 41.
42) نحل: 106.
43) حجرات: 14.
44) مجادله: 22.
45) کتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» تالیف امام فخررازى متوفاى 606هجرى، چاپ تهران، سال 1344، تحقیق دکتر محمدصغیر حسن معصومى، ص 57.

تبلیغات