آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

اشاره
مقاله حاضر در دو بخش تقدیم خوانندگان محترم خواهد شد; بخش اول که‏متضمن بحثهاى مقدماتى است، در این شماره عرضه مى‏شود و بخش بعد که دربرگیرنده اصل بحث، یعنى تربیت دینى از دیدگاه کانت است، به همراه‏نقد آن در شماره بعدى مجله تقدیم مى‏گردد.
مقدمه
یکى از مفاهیمى که امروزه دستخوش تفاوت دیدگاهها و تنوع نظرات قرارگرفته است، مفهوم تربیت دینى است. ابهام حاصل از انتظارات گوناگون‏در باب تربیت دینى بیش از آنکه ریشه در اصل مفهوم تربیت داشته باشداز اختلاف‏نظر در باب دین، منشاء و کارکرد آن ناشى مى‏شود. از این رو،تربیت دینى نیز در کنار دیگر واژه‏ها و اصطلاحات متداول مانند علم‏دینى و فلسفه دینى دچار فراز و نشیبهاى فراوانى شده است. بدیهى است‏ارائه چشم‏اندازى آشکار از تربیت دینى، منوط به ابراز نظر صریح درباب دین و ماهیت آن مى‏باشد. این امر به نوبه خود مى‏تواند ابهام‏موجود در مفهوم تربیت دینى را بزداید و آشکارا هویت آن را در ضمن‏دیدگاههاى گوناگون نسبت‏به دین ظاهر سازد. اولین اختلاف در باب تربیت‏دینى ناشى از دیدگاه الهیاتى و غیرالهیاتى به دین و مذهب است. بسیاراتفاق مى‏افتد که برخى با تمسک به اصل ضرورت تربیت دینى از دیدگاه‏کسانى که به دین به عنوان یک ضرورت اجتماعى یا اخلاقى صرف نظرمى‏افکنند و آن را از سرچشمه وحى و الهیاتى‏اش منقطع مى‏سازند، درصددارائه شواهدى نو جهت تقویت‏بنیه‏هاى تربیت دینى برمى‏آیند، غافل از آن‏که اساس و جوهره دین بر مبناى برداشت انسانى، تفاوتى کامل با دین برمبناى ارائه آن از طریق وحى دارد و هر آنچه در باب تربیت دینى برمبناى اول مطرح مى‏شود، قابل استفاده در فرایند تربیت دینى بر مبناى‏دوم نیست. بدین‏لحاظ، هرگونه روشنگرى در باب اختلاف دیدگاههاى تربیت‏دینى که ریشه در تفاوتهاى موجود در تفکر دینى دارد، مى‏تواند ما رادر تمایز هریک از آن دو رویکرد و رفع ابهام و عدم اختلاط بین آن دورهنمون سازد. مقاله حاضر با درک لزوم شفاف نمودن چنین تفاوتها وتمایزاتى اقدام به ارائه دیدگاههاى یکى از فیلسوفان متبحر و موءثردر روند ارائه مفهومى خاص از دین، یعنى دین اخلاقى، کرده است. کانت‏که با بیان نظر خود در باب دین درصدد ارائه چارچوب خاصى براى تربیت‏دینى است، مى‏تواند نمونه‏اى مناسب براى بسیارى از دیدگاههاى مشابه‏نسبت‏به دین، در زمانهاى پس از خود قرار گیرد. بدیهى است تمایز کامل‏بین دیدگاه کانت نسبت‏به تربیت دینى با دیگر دیدگاههایى که ریشه درادیان وحیانى دارند، هرگونه بهره‏بردارى احساسى و غافلانه از وى به‏نفع دین و تربیت دینى را بیحاصل و در برخى موارد ناسازگار با ارکان‏دین و حتى دورکننده از اهداف آن مى‏کند.
قبل از شروع بحث پیرامون تربیت دینى از دیدگاه کانت لازم است موضوعاتى‏چند بعنوان زمینه بحث مورد توجه قرار گیرد.این موضوعات که عبارتند ازتلقى کانت از انسان، دین و تربیت، به نحوى غیرقابل انفکاک به یکدیگروابسته‏اند. هرگونه دیدگاه تربیتى در فلسفه کانت منوط به نگاه وى به‏انسان و هرنوع اتخاذ موضع در باب تربیت دینى وابسته به طرز تلقى اواز دین است. بنابراین، هریک از موضوعات مذکور را به نحوى گذرا وقابل استفاده در بافت تربیت دینى از دیدگاه کانت مورد بررسى قرارمى‏دهیم.
الف) هویت انسان از نظر کانت
بحث پیرامون هویت انسان، آن هم از دیدگاه فیلسوف متبحرى چون کانت،نیازمند پردازش مطالبى چند از نظام فلسفى او و نگاهى مستقل به موضوع‏بحث‏یعنى انسان در نوشتارى مستقل است. (1) آنچه اکنون به عنوان هویت‏انسان از دیدگاه کانت‏یا به عبارت دیگر، انسانشناسى مطرح مى‏شود،صرفا در بافت مباحث تربیتى و با هدف مشخص تعلیم و تربیت مدنظر قرارمى‏گیرد. این درست مانند آن است که نگاه کانت‏به انسان از دیدگاه‏معرفت‏شناسى مورد توجه قرار گیرد. از این رو ما بیشتر به مواضعى ازانسانشناسى کانت مى‏پردازیم که به نوعى در نتیجه‏گیریهاى تربیتى وبالاخص تربیت دینى دخالت دارند.
1. تربیت‏پذیرى انسان
از نظر کانت انسان داراى ظرفیت و استعداد تربیت است. وى هرگز انسان‏را موجودى مضطر و غیرقابل تغییر نمى‏داند. از این رو، در جاى جاى‏فلسفه اخلاق و گفتارهاى تربیتى او با مفاهیمى چون تکلیف، غایات‏انسانى، اختیار و آزادى، پیشرفت تدریجى به سوى هدف و همچنین مفاهیم‏تربیتى از قبیل تربیت منفى و مثبت، تاءدیب، پرورش اخلاقى، بدنى، علمى‏و... مواجه مى‏شویم.
مسلما هریک از این مفاهیم در مجال اضطرار واجبار که امیدى به تغییر انسان نمى‏رود، نمى‏توانند مفهومى محصل ومنطقى داشته باشند. بنابراین، با اندک نگاهى به دیدگاههاى کانت وضوح‏این امر که انسان موجودى قابل تغییر و تربیت است، کاملا آشکار خواهدشد. (2)
کانت‏با صراحت این مطلب را ذکر مى‏کند که: «آدمى تنها مخلوقى‏است که به تعلیم و تربیت نیازمند است‏». (3) وى معتقد است انسان ازرهگذر تعلیم و تربیت‏به سطح موفقیت نایل مى‏شود و صرفا تعلیم و تربیت‏است که رفتار انسان را در قالبى متناسب شکل مى‏دهد. (4) از نظر کانت‏یکى از تفاوتهاى اساسى انسان و حیوان آن است که حیوان طبق غریزه(طرح منظم) قادر به استفاده از نیرو و تواناییهاى خود است وبنابراین، نیازى به تربیت و پرستارى ندارد، برخلاف انسان که همواره‏باید براى رفتار خود برنامه‏ریزى کند و مواهب طبیعى را به تدریج و باسعى و تلاش خویش به چنگ آورد. (5) انت‏یگانه راه وصول به انسانیت راتربیت مى‏داند (6) و براى این منظور حتى بحثهاى فلسفى پیرامون موضوع‏اخلاق را، على‏رغم اشتهارش در معرفت‏شناسى و فلسفه اءولى، به عنوان‏مهمترین امر مورد توجه قرار مى‏دهد. (7)
2. دو وجهى بودن انسان
انسان داراى دو جنبه وجودى است. جنبه طبیعى و جنبه عقلانى. (8) ازجهت اینکه موجودى طبیعى است داراى یک‏سرى کارکردهاى خاصى است که‏مربوط به عالم طبیعت مى‏شود و از جهت اینکه موجودى صاحب عقل است‏به‏عالم معقولات ربط مى‏یابد. (9) انسان از آن رو که به جهان حس وابسته است‏نیازهایى دارد، و خرد او براى این کار وظیفه‏اى دارد که نمى‏تواندنادیده انگارد و آن توجه به جنبه طبیعت‏حسى و پرداختن به دستورهاى‏عملى با نظر داشتن به سعادت این زندگانى و حتى اگر ممکن باشد سعادت‏زندگانى آینده است، ولى با این همه او تا بدان حد حیوان نیست که‏نسبت‏به خرد خود اعتنایى نکند و آن را فقط چون ابزارى براى خشنودگردانیدن نیازهاى حسى به کار گیرد، زیرا اگر خرد براى همان هدفى‏باشد که سرشت جانوران براى آن است. داشتن خرد ارزش انسان را ازجانوران وحشى بالاتر نمى‏برد. (10)
کانت معتقد است قرین بودن طبع با عقل‏در وجود انسان وى را از لوازمات حاصل از وجود منحصر هریک از آن دودور مى‏کند. بدین‏لحاظ، انسان مجبور نیست زیرا صرفا موجودى طبیعى‏بشمار نمى‏آید که تمام فعالیتهایش تابع قوانین على و از سر اجبارباشد. آدمى اگر یکسره محکوم به ضرورت على بود، نمى‏توانست اراده‏خویش را برحسب آن تعیین کند. ممکن بود از تعارض بین وظیفه و خواهش‏نفسانى تجربه حاصل کند، اما نمى‏توانست‏برخلاف امیال و خواهشها به‏وظیفه خویش عمل کند، چه فقط همین خواهشها اراده او را موجب مى‏شوندو به استثناى بعضى اصول کلى، که به مناسبت پاره‏اى غایات نسبى موردتوجه قرار مى‏گرفت، هیچ اصل کلى دیگرى براى وى متصور نمى‏شد. (11) از طرف‏دیگر، او موجودى صرفا عاقل نیست که تمام رفتارش انطباق کامل با عقل‏داشته باشد و به عبارتى، نوعى وحدت رفتار و قانون بر او حاکم باشد،بلکه در وجود انسان یک حاکم و قانونگذار به نام عقل وجود دارد و یک‏ماءمور و مجرى به نام طبع. رفتار مجرى مى‏تواند برخلاف یا مطابق قانون‏ناشى از قانونگذار باشد. «موجود عاقل نه‏تنها تابع امر مطلق، بلکه‏آفریننده آن است. به عبارت دیگر، هر موجود عاقل نه‏تنها از قانون‏اخلاق تبعیت مى‏کند، بلکه خود مقنن است‏». (12)
کانت اذعان مى‏دارد که‏هرچند سررشته انسانیت‏به دست عقل است و طبیعت از لواحق و عوارض‏انسان محسوب مى‏شود، (13) اما تحقق انسان کامل در گرو به کارگیرى هر دودسته از قواى روحى وى است. به عقیده کانت، اگر بناست اصلى در اخلاق‏مستقل از خواهشها و مقاصد ناشى از آنها باشد، باید از سرچشمه‏اى‏بیرون از هرگونه زنجیره علت و معلول نشاءت بگیرد. انسان از جهت‏اینکه موجودى عاقل است‏باید خاستگاه چنین اصلى تلقى شود. (14) انسان‏همانطور که داراى خواسته‏هاى عقلانى است تمایل به امور جسمانى نیزدارد. (15) بدین‏لحاظ، از نظر کانت انسان به دو نیمه تقسیم شده است، نیمى جسمانى (طبیعى مادى) (16) و نیمى دیگر روحانى (معقول، علمى‏و...). رمز تحقق انسانیت توجه به تمایلات هر دو بخش از وجود وى است.همکارى کامل بین این دو دسته از قواى انسانى و شرکت عقل و احساس وعالم معنا و طبیعت در ساخت زندگى، یگانه عامل تحقق کمال براى انسان‏است. قابل توجه اینکه کانت در بعد تعلیم و تربیت کودک نیز کاملاجوانب مختلف وجودى وى را مدنظر قرار مى‏دهد و علاوه بر اینکه تربیت‏اخلاقى و عقلانى را وجهه همت‏خود قرار مى‏دهد، تاءکید بر تربیت‏بدنى وعملى را نیز از یاد نمى‏برد. (17)
3. انسان و عقل
انسان دردستگاه‏فلسفى کانت موجودى عاقل‏وصاحب فهم تلقى مى‏گرددموجودى که‏تمام حیثیت وجودیش در گرو همین استعداد و توانایى است. کانت معتقداست انسان در عین حال که داراى یک توانایى بنام عقل است از دو حیث‏مى‏تواند از این توانایى استفاده کند. گاهى استعداد عقلانى خود را درجهت‏شناخت واقعیت‏به کار مى‏اندازد و گاهى از آن در جهت ایجاد واقعیت‏استفاده مى‏نماید. به عبارت دیگر، عقل از نظر کانت‏یک واحد تلقى‏مى‏شود که اطلاعات آن از یکدیگر متمایزند. عقل به دو طریق متفاوت به‏واقعیت تعلق مى‏گیرد. گاهى صرفا به آن و به مفهوم آن تعین مى‏بخشد وگاهى به آن واقعیت‏یا فعلیت مى‏دهد. در صورت اول عقل جنبه نظرى داردو در صورت دوم عقل داراى کارکردى عملى است. (18)
وجود عنصر عقل درانسان منشاء بسیارى از دیگر اوصاف و ویژگیها در او شده است. کانت‏سرچشمه اوصافى از قبیل: اراده، آزادى، اختیار، وظیفه‏شناسى و... رادر کانون عقل جستجو مى‏کند. همین که انسان به عنوان یک ذات معقول‏محسوب مى‏شود خارج از دایره نظام على طبیعت قرار مى‏گیرد و از این‏جهت‏به عنوان یک موجود آزاد و مختار مطرح مى‏گردد. (19)
از طرف دیگرموجودى که عاقل است‏خود غایت و مقصود خویش واقع مى‏گردد. هرگز یک‏موجود عاقل نباید فراتر از عقل به جستجوى هدف و غایتى برآید. هرقاعده و قانون باید از چشمه جوشان عقل سرازیر شود. (20) تنها خرد عملى‏ما قادر به تشخیص نیک از بد است و لذا، تنها میزان در سنجش ارزش‏اخلاقى کردارهاى ما همان قانون اخلاقى متخذ از عقل عملى است. او صریحادر این باب مى‏گوید: «به آسانى مى‏توان نشان داد که خرد انسانى چگونه‏با در دست داشتن این قطب‏نما [عقل عملى] به خوبى مى‏تواند در هر دومورد نیک را از شر و درست را از خطا بازشناسد به شرط آنکه چونان‏سقراط، بى‏آنکه کوششى براى آموختن چیزهاى نو به کار بریم، کارى کنیم‏که خرد به اصل خود وفادار بماند. (21)
عقل مطلق است که به انسان دستورمى‏دهد و منشاء الزام او در قالب تکلیف قرار مى‏گیرد و نه امورى مربوطبه حس و تجربه. از این رو، نه لذت، سعادت و هیچ امر دیگرى نمى‏تواندمعیار فعل اخلاقى قرار گیرد. تنها عقل است که چهره انسانیت انسان رانشان مى‏دهد، مادامى که به نفسانیت مشوب نشود. در این صورت است که‏ضمن دارا بودن احکام کلى، یعنى قانون، بر اعمال و رفتار انسان حاکم‏مى‏گردد. (22)
کانت معتقد است‏برخى از امور هرچند قابل اثبات با عقل‏نظرى نیستند اما نه‏تنها توسط عقل نظرى نفى نمى‏شوند بلکه از طرف عقل‏عملى مورد اثبات نیز قرار مى‏گیرند. از آن امور مى‏توان اراده، اختیارو ابدیت انسان را نام برد. (23) بنابراین، کانت اعتقاد راسخ به آزادى،اراده، اختیار و ابدیت انسان دارد، اما سوءالى که مطرح مى‏شود این‏است که عقل عملى چگونه اقدام به اثبات این مقولات مى‏کند. کانت ازطریق اخلاقى بودن انسان این امر را ثابت مى‏کند. او معتقد است قانون‏اخلاقى از این جهت ما را ناچار به فرض وجود آزادى مى‏کند که مفهوم‏آزادى و مفهوم اصل اعتلاى اخلاق کاملا با یکدیگر متحد هستند. در این‏صورت است که مى‏توان آزادى عملى را به عنوان استقلال اراده از هرچیزى‏غیر از قانون اخلاقى تعریف کرد. (24) از نظر کانت «امر اخلاقى این است‏که باید بکنى، اگرچه مى‏توانى نکنى و «باید بکنى‏» غیر از این است‏که «مجبورى بکنى‏». مطیع فرمان هستى، اما فرمان خودى نه فرمان غیریا موجبات خارجى، و قدرت‏دارى که اطاعت نکنى چنانکه بسیار اتفاق‏مى‏افتد که نمى‏کنى. همین فقره شاهد است‏بر این که انسان اراده دارد وهمین توانایى انسان بر پیروى اوامر عقل، مختار بودن اوست. و آن وقت‏که اطاعت امر عقل نمى‏کند آزادى خود را از دست داده و مقهور طبع،یعنى عوارض و حادثات، شده و خود را گرفتار موجبات خارجى ساخته و به‏قول معروف نفس‏پرورى کرده.» (25) انت‏براى اثبات ابدیت نفس انسان نیزاز عقل عملى استفاده مى‏کند و معتقد است از آنجایى که نفس انسان به‏دنبال یافتن خیر، خود را مکلف به طلب کمال، یعنى خیر کل تام، مى‏یابدباید همواره زمینه تحقق کمال مزبور را نیز بیابد، و چون دستیابى به‏آن در زندگانى دنیا و عمر کوتاه دنیوى ممکن نیست، زیرا در این مدت‏زمان کوتاه عقل انسان همواره در دست‏انداز طبع زمینگیر مى‏شود پس حتمابراى نیل به عصمت و سعادت مطلق باید نفس داراى خلود باشد تا پس ازمرگ بتواند در مسیر حرکت‏به سوى کمال سیر کند. (26)
با توجه به آنچه‏ذکر شد نتیجه مى‏گیریم انسان از نظر کانت‏به دلیل اینکه موجودى‏عاقل‏است فضیلت‏گرا واخلاق‏گراست وچون موجودى‏اخلاقى‏است‏وهمواره عقل عملى‏در او فعال است آزاد، مختار و در بند تکلیف است. دغدغه فضیلت‏طلبى وعصمت‏جویى در انسان هرگز او را رها نمى‏کند، اما جبر ناشى از طبیعت‏نفسانى وى را به سوى تن‏دادن به‏اجبارهاى ناشى ازتمایلات پست‏سوق‏مى‏دهد.انسان براى نیل به عصمت و کمال مطلق و سیراب نمودن تشنگى فضیلت‏خواهى‏خود باید از قید طبیعت نجات یابد. در این صورت است که با دور کردن‏تن از خود و کنار زدن حجاب عقل، در جهان ابدیت‏به سوى فضیلت و عصمت‏پرواز مى‏کند و از مزایاى کمال مطلق بهره‏مند مى‏شود.
همانطور که‏مشاهده مى‏شود، التزام به عقل عملى در فلسفه کانت رمز تحقق هرگونه‏عملکرد ارزشى است. کانت‏به هیچ عنوان عقل عملى و احکام آن را به‏خارج استناد نمى‏دهد، بلکه تنها عقل را محور حکم و قضاوت قرار مى‏دهد.
بنابراین، همانطور که بعدا نیز خواهد آمد، در نظام فلسفى کانت هرگزمعقولات دینى و ارزشى وراى احکام مستقیم عقلى داراى ارزش ذاتى‏نیستند. هرچند ممکن است‏بین احکام اخلاقى دین با احکام اخلاقى عقل‏تطبیقى حاصل شود اما هرگز حجیت ناشى از غیرعقل سازنده تکلیف و وظیفه‏نیست. (27) بدین‏لحاظ، عقل داراى نقشى محورى در بایدها و نبایدهاى اخلاقى‏و تربیتى محسوب مى‏شود. (28)
4. خیر و شر در وجود انسان
همانطور که در مباحث قبل بیان نمودیم، از نظر کانت انسان داراى عقل‏و طبع است. سوءالى که مطرح مى‏شود این است: آیا عوامل خیر طلب و شرطلب در وجود او به صورت فعال نهاده شده است؟ آیا انسان داراى کششهاو فعلیتهاى خیرخواهانه و شرخواهانه است؟ به بیان دیگر، آیا خلقت‏اولى انسان یعنى فطرت او به نوعى داراى مبادى خیر یا شر است و یاهیچ‏یک در او به صورت فعال وجود ندارد؟ پاسخ اولیه به این سوءال آن‏است که انسان موجودى تک بعدى در جانب حرکت‏به سوى تمایلات طبیعى یاخواسته‏هاى عقلانى نیست‏بلکه زمینه حرکت‏به هر دو سو براى وى موجوداست. انت‏برخلاف بسیارى از متفکران سابق بر خود که نگاهى از سرحسن‏نیت‏به فطرت انسان داشتند و او را موجودى خیرخواه، خیرطلب و نیک‏سیرت‏مى‏پنداشتند یا شرارت و نفسانیت را وجهه انسان قرار مى‏دادند و او راموجودى بدسیرت و شرطلب مى‏پنداشتند، هیچگونه جنبه ارزشى براى انسان‏در مرتبه خلقت و فطرت قائل نیست. او معتقد به وجود استعداد درانسان است، اما نه استعداد شر بلکه استعداد خیر. وى صریحا دراین باب‏مى‏گوید: «مشیت الهى بر آن تعلق گرفته است که آدمى خیر نهفته درطبیعتش را خود به ثمر برساند، گویى خداى تعالى، آدمى را چنین موردخطاب قرار داده است: به دنیا درآى! ترا به هر گونه تمایل به خیرمجهز کردم.» (29) در این صورت سوءالى که مطرح مى‏شود این است: مبناى‏این همه شرارت و ظلم و ستم در تاریخ بشریت چیست؟ از نظر کانت‏خداوندهرگز تمایل به شر را در وجود انسان قرار نداده است‏بلکه طبیعت انسان‏خیرطلب و خیرخواه است. هرآنچه سبب عدول از این طبیعت و خلقت اولیه‏شود موجب بروز شر در انسان مى‏گردد. وى در این باره چنین مى‏گوید:
«مبادى شرارت را در وضع طبیعى بشر نتوان یافت، بدى تنها نتیجه عدم‏ضبط طبیعت است. در آدمى جز جوانه‏هاى خیر یافت نمى‏شود». (30)
5. انسان مسئول است
(انسان به‏عنوان اینکه از تکلیف خویش در عالم آگاه است، پدیدارى نیست‏بلکه ناپدیدارى است; و شیئى نیست‏بلکه شخص است.» (31) نکته دیگر در باب انسان شناسى تربیتى از دیدگاه‏کانت‏بحث مسئولیت و پاسخگویى انسان در برابر اعمال و رفتار خویش‏است. قابل ذکر است مقصود از مسئولیت انسان صرفا جنبه پاسخگویى اوبه اعمال و رفتارش یست‏بلکه فراتر از آن مسئولیت او در رشد، پرورش‏و کمال‏یابى یا انحطاط و قرار گرفتن در سراشیبى سقوط نیز مى‏باشد.
بدین‏منظور، هرگاه بحث از مسئولیت مطرح مى‏شود دو حیطه رفتارهایى که‏منجر به بروز تغییر در انسان مى‏شود و نتایج‏حاصل از آن رفتارهامدنظر قرار مى‏گیرد. کانت‏به تناسب نظام فلسفى خود در بعد اخلاقى،انسان را حاکم بر سرنوشت‏خود و بالمآل پاسخگو در برابر اعمال خویش‏مى‏داند، زیرا آزادى، اختیار و تکلیف را جزء لاینفک مجموعه ابحاث‏اخلاقى به حساب مى‏آورد. از این رو، نمى‏تواند انسان را مسئول انتخاب وگزینش خود نداند یا این انتخاب را در شکل‏دهى به هویت انسان موءثرقلمداد نکند. وى این نکته را صریحا متذکر مى‏شود و مى‏گوید: «مشیت‏الهى بر این تعلق گرفته است که آدمى خیرنهفته در طبیعتش را خود به‏ثمر برساند». (32) کانت معتقد است اگر چیزى در نهاد وجود آدمى به‏ودیعه گذاشته شده است صرفا ماده‏اى خام و شکل نگرفته است که با اراده‏و اعمال انسان، شکل و قالب مى‏یابد. این خود انسان است که بایداستعدادهاى خویش را شکوفا نماید و آنها را متجلى سازد. فعلیت‏بخشى به‏خیر نهفته در وجود او صرفا با تمسک به انتخاب و عمل از جانب او میسراست. کانت در این باره مى‏گوید: «آدمى باید تمایل به خیر را در خودتوسعه دهد. حق‏تعالى خوبى را ساخته و پرداخته در وجودش ننهاده است.
آنچه به وى اعطاء فرموده تمایل به خیر است که از قانون اخلاقى متمایزنیست. آدمى موظف است‏خود را اصلاح کند، ذهنش را بارور سازد و وقتى به‏گمراهى خویش پى برد، قانون اخلاقى را درباره خویش اجرا کند». (33) دربعد پاسخگویى به اعمال و نتایج رفتار نیز کانت‏یگانه مسئول را انسان‏مى‏داند و از این رو، معتقد است‏سعادت و شقاوت انسان تنها به خود اووابسته است (34) و هیچ عامل دیگرى نمى‏تواند از جانب وى پاسخگو باشد.
ب) مفهوم دین از نظر کانت
براى روشن شدن مفهوم دین از نظر کانت و اینکه وى چه دیدگاهى نسبت‏به‏دین داشته است، بحث را در محورهاى زیر ادامه مى‏دهیم.
1. منشاء اعتقاد به دین
آیا کانت نیز مانند دیگر معتقدان به ادیان (از جمله مسیحیت) دین رانوعى پیش درآمد براى تمام اعمال و رفتار ارزشى انسان و راهنماى آن‏مى‏داند؟ آیا او نیز التزام به اهداف از پیش تعیین شده توسط دین رایگانه الگوى رفتارى مورد پذیرش خود قرار مى‏دهد؟ این سوءالها ازمجموعه سوءالهایى است که وضوح آن درگرو دریافت دیدگاه کانت نسبت‏به‏دین و ریشه‏یابى اعتقادى آن است. کانت همواره اعتقاد به دین را بااعتقاد به خدا مقرون مى‏ساخت. وى احکام مربوط به کیفیت نضج و شکل‏گیرى‏اعتقاد به خدا را در حوزه وجودى انسان به دین نیز سرایت مى‏دهد. ازاین رو، هرگونه بحث پیرامون اعتقاد دینى به عنوان معرفتى پیشینى یاپسینى (35) در نظام فلسفى کانت منوط به کیفیت راهیابى اعتقاد به خدا درروح و جان انسان است. کانت رمز اعتقاد به خدا را در اثبات وجود وى‏جستجو مى‏کرد، اما هنگامى که با تمسک به عقل نظرى درصدد نیل به این‏معنا برمى‏آمد بدون دستیابى به نتیجه، همچنان ماءیوس و محروم از کشف‏مقصود در حرمان و یاءس نسبت‏به ناتوانى عقل نظرى در اثبات وجود خدافرو مى‏رفت. تمام شاخصهاى نظرى که به نوعى درصدد اثبات عقلانى وجودخداوند بوده‏اند توانایى لازم را براى این منظور از دست داده‏اند.
براهین موسوم به جهان‏شناسى، وجودشناسى و غایت‏شناسى هرگز به دلایل فنى‏نمى‏توانند ما را به یگانه عالم وجود (36) برسانند. مرکب عقل قدرت حمل‏این بار سنگین را ندارد. باید مرکب و وسیله‏اى دیگر اختیار کرد. کانت‏معتقد بود ما همواره در زندگى خود با فکر و ذکر خدا حشر و نشرداریم، او را وجودى متعالى و معیار تمام نیکیها مى‏دانیم، ست‏بردامان عظمت و علو او مى‏زنیم، وجود خویش را به او وابسته و ابدیت روح‏خود را در جاودانى او جستجو مى‏نماییم و راز کمال مطلق در جستجوى‏اخلاق برتر را در وجود او مى‏یابیم. وى معتقد بود حال که نمى‏توانیم باعقل نظرى به ساحت قدس الهى وارد شویم نباید گمان کنیم که دیگر راهى‏براى نیل به خداوند وجود ندارد. هرگز با حرمان از عقل نظرى تمام‏راهها بر ما بسته نمى‏شود، بلکه راهى بس هموارتر و روشنتر در جلوى‏دیدگان ما به نام عقل عملى باز است. او همانطور که اثبات مفاهیمى‏همچون آزادى، اراده، اختیار و ابدیت انسان را منوط به دخالت عقل‏عملى مى‏دانست راهیابى به مفهوم خدا و نیل به درک وجود متعالى او رانیز در گرو ورود عاملى توانا و شایسته، یعنى عقل عملى، مى‏دید. البته‏باید دانست کانت هرگز وجود خدا را به طور مستقیم از طریق تمسک به‏عقل عملى اثبات نمى‏کند، بلکه همانند اثبات آزادى و ابدیت انسان، ازطریق اخلاق اقدام به این امر مى‏نماید. وى در این باره چنین مى‏گوید:
«بر ماست که در تحقق بخشیدن به خیر برین بکوشیم. به این جهت، بایدهمچنین وجود علتى را براى کل طبیعت اصل موضوع قرار دهیم و مسلم‏شماریم که غیر از خود طبیعت است و دلیل متناسب بودن سعادت با اخلاق‏را دربردارد.» (37) استدلال کانت‏بر وجود خدا داراى مراحلى است که به‏ترتیب عبارتند از:1 انسان تنها به شرطى قادر به اداى وظیفه است که مختار باشد;2 انسان تنها به شرطى قادر به رسیدن به مرتبه معصومیت است که نفس‏جاوید داشته باشد;3 انسان تنها به شرطى قادر به متحقق ساختن خیر برین است که خداوجود داشته باشد. (38)
عقل نظرى اگر توانایى بر یافت‏خدا ندارد توانایى‏اقدام به نفى وجود او را نیز ندارد، (39) بلکه ما را در اعتقاد به وجودى که ماوراى موجودات دیگر است، یعنى‏خدا، آزاد مى‏گذارد، ولى حس اخلاقى ما را امر مى‏کند که به آن معتقدباشیم. (40)
بدین‏لحاظ کانت وجود خدا را در وراى احکام عقل عملى، آن هم‏به عنوان تابعى از اخلاق و لازمى غیرقابل انفکاک از آن، به حساب‏مى‏آورد. وى چون براى اصول اخلاقى جنبه ابدیت کلى و مطلق قائل است وآن را به عالم بالا مربوط مى‏داند و از طرف دیگر به دلیل اینکه تاءمین‏سعادت فردى را در دنیاى فانى و محدود طبیعى غیرممکن مى‏داند، معتقداست‏براى تحقق اصول اخلاقى و معنادارى آن وجود خداوند لازم و ضرورى‏است، زیرا امور مطلق صرفا از طریق وجود خدا معنا پیدا کرده و تحقق‏مى‏یابند. از اینرو، وى در نهایت، وجود خدا را با بالاترین خوبیهاتواءم و مترادف مى‏بیند. شیوه کانت در خداشناسى نوعى شیوه اخلاقى‏بود و از این جهت، خداشناسى وى به خداشناسى اخلاقى مشهور شده است. (41)
خدا به عنوان خیر برین و کمال مطلق یگانه محور اساسى در دین به حساب‏مى‏آید. هرگاه نیل به جوهر و گوهر اساسى دین از طریق عقل و سپس اخلاق‏صورت پذیرد، مى‏توان استنباط نمود که احکام دینى و قوانین مربوط به‏دین نیز صرفا در چنین زمینه‏اى امکان رشد و مطرح شدن پیدا مى‏کنند. ازاین نظر، کانت دین را تلاش اخلاقى براى انسان عاقل قلمداد مى‏کرد وهرگز دین عرفى را برنمى‏تافت.
کانت در مرحله اول، دین را به دو قسم‏تقسیم مى‏نماید: دین وضعى و دین عقلى. او معتقد است دین وضعى براساس‏وحى و عقیده‏اى که به ما ابلاغ شده است و همچنین بر اساس وقایعى که درجریان تحقق و رشد آن دین اتفاق افتاده، استوار است و از این رو،ایمان به این دین را نوعى ایمان تاریخى به حساب مى‏آورد. از طرف‏دیگر، دین عقلى به معناى دینى که براساس عقل استوار گشته است، مطرح‏مى‏شود. این دین چون ریشه در عقل انسان دارد نوعى اتحاد و اتفاق رابر محور کانون خود به ارمغان مى‏آورد. (42) از نظر کانت دین همان دین‏عقلى است، چرا که ارتباط دین با اخلاق در دیدگاه او منجر به وصول‏نهایى اخلاق به دین مى‏شود.
از این روست که اخلاق، وسعت و گستردگى پیداکرده و قدرت عظیمى را خارج از انسان در پى حمایت‏خود بسیج مى‏کند.بنابراین، دین با اخلاق همپوشى و تطبیق پیدا مى‏کند و بدین‏لحاظ دین ازنظر کانت‏به دین اخلاقى مشهور شده است. (43)
اخلاق هرگز مبتنى بر دین‏نیست هرچند به آن منتهى مى‏شود، (44) زیرا اخلاق از حیث اینکه مبتنى برمفهوم انسان به عنوان موجودى آزاد است که در عین حال خود را به‏وسیله عقل تابع قوانین لابشرط مى‏سازد، نه محتاج مفهوم موجود دیگرى‏بالاتر از انسان است‏براى اینکه تکلیف خود را بشناسد، و نه محتاج‏محرک دیگرى غیر از خود قانون تا تکلیف خود را انجام دهد. اما از طرف‏دیگر، مساءله نتیجه نهایى عمل اخلاقى و ائتلاف و سازگارى ممکن بین‏مراتب اخلاقى و طبیعى، نمى‏تواند از لحاظ عقل انسانى مورد بى‏اعتنایى‏واقع شود و سرانجام اخلاق ضرورتا به دین منتهى مى‏شود، زیرا راه دیگرى‏براى حصول این ائتلاف و سازگارى جز طریق عمل الهى سراغ نداریم. (45)
بنابراین دین یک امر پسینى است و نه پیشینى و به بیان دیگر، کانت‏دین را بطور مستقیم به عنوان یک وظیفه تلقى نمى‏کرد. او معتقد به دین‏الهى نیست و در این باره صریحا چنین مى‏گوید: «دین قانون درونى‏ماست، تا به آنجا که اهمیتش از قانونگذار و داورى فوق بشرى ناشى‏مى‏شود. دین و اعمال اخلاق در قلمرو معرفت‏بارى تعالى است.» (46) بنابراین تلقى، اگر مذهب به عنوان یک وظیفه قلمداد مى‏گردد صرفا درپرتو اخلاق و به واسطه مشروعیت وظایف اخلاقى است که لباس وظیفه‏مى‏پوشد. از این رو، نه‏تنها مذهب از راه اخلاق در جرگه وظایف واردمى‏شود، بلکه اخلاق اساس مذهب قرار مى‏گیرد. نتیجه اینکه اعتبار اموراخلاقى به دستور خدایى نیست‏بلکه اخلاق خود نیز مانند وجود خدا داراى‏اعتبارى عقلانى است. هم اخلاق و هم مذهب جزو امور مطلق محسوب مى‏شوند;زیرا سرچشمه هردو یکى است و آن خرد ناب. (47)
بطور خلاصه مى‏توان ازمجموع آنچه ذکر شد چنین نتیجه گرفت که هرچند کانت معتقد بود اخلاق مارا به سوى خدا رهبرى مى‏کند، اما دین و اعتقاد به خدا صرفا یک معرفت‏پسینى در وادى خرد ناب عملى است. از این جهت، اگر انسان متجدد بایدبه صورت انسان بالغ زندگى کند، لازم است تمام قدرتهاى غیرواقعى خارجى‏را از خود دور سازد و فقط تابع عقل خویش باشد. او به خدایى که ناصح‏آسمانى یا ایجاد کننده محرک براى او باشد، احتیاجى ندارد; باید به‏هرچه عقلش مى‏گوید گوش فرا مى‏دهد. وى صریحا در این باره مى‏گوید:
«ازآنجا که اخلاق بر آزادى انسان مبتنى است و به علت همین آزادى است که‏انسان خود را در مقابل قوانین قطعى مکلف مى‏داند، دیگر احتیاجى نیست‏که براى درک وظایف خود معتقد باشد که وجود دیگرى در بالاى او قراردارد و همچنین براى انجام وظایف خود محرک دیگرى غیر از قوانین لازم‏ندارد». (48)
2. کارکرد و اثر دین
باتوجه به‏برداشت کانت ازدین واینکه دین مستقلا سرچشمه‏احکام اخلاقى قرارنمى‏گیرد چه‏اثر و کارکردى را براى آن مى‏توان درنظر گرفت؟
همانطور که‏قبلامطرح شد کانت دین را در دو قالب وضعى و عقلى مطرح مى‏کند. وى معتقداست دین وضعى داراى یکسرى آثار و نتایج است و دین عقلى داراى آثار ونتایجى دیگر. از نظر او دین وضعى، یعنى دین الهیاتى، مستلزم یک نوع‏ایمان تاریخى است، ایمان به وقایعى که از قبل در تاریخ رخ داده است‏و صرفا در حوزه آگاهى کسانى که در آن تاریخ زندگى مى‏کنند کارساز وحیات‏آفرین است، از این رو، ایمان به چنین دینى به عنوان ایمان‏تاریخى هرگز نمى‏تواند ایمانى زنده و حیات‏بخش و نجات‏دهنده باشد. کانت‏هرگونه دعوت به ایمان تاریخى، ایمانى که همراه با کلیسا و کنیسه ومحفوف به دستورات موجود در لوایح باشد، برنمى‏تافت و این نوع اعتقادرا خرافى مى‏پنداشت. (49) کانت همواره از آداب دینى گریزان بود و آدابى‏از قبیل دعا، اظهار عبودیت و پرستش، چه فردى و جمعى را بى‏ارزش تلقى‏مى‏کرد و مى‏گفت: دین حقیقى این نیست که بدانیم خدا براى نجات ما چه‏کرده است، بلکه این است که بدانیم ما چه باید بکنیم که شایسته نجات‏باشیم... در مورد لزوم آن، همه ممکن است مطمئن باشند بى‏آنکه احتیاجى‏به کتاب مقدس باشد. خود انسان از نظر اخلاقى مسئول خوب یا بد بودن‏خودش است. چه امرى سبب اهمیت قائل شدن کانت‏براى دین و گرایشهاى‏مربوط به آن شده است؟ یگانه ملاک در رویکرد دینى، تطبیق آن با اخلاق ومیزان ابتناى آن بر اخلاق است. کانت مى‏گوید: «اگر دین به اخلاق متصل‏نباشد، فقط به سعى در جهت جلب التفات تبدیل مى‏شود. سرودخوانى، دعا،نماز و کلیسا رفتن فقط باید به مردم براى پیشرفت، نیروى تازه وجراءت عطا کند یا این اعمال باید زبان حال قلبى ملهم از وظیفه‏شناسى‏باشد.» (50) بنابراین، مشاهده مى‏شود اگر علقه و علاقه‏اى به برخى ازآداب دینى وجود دارد نه به عنوان آداب صرف، بلکه زمینه‏اى براى رشداخلاق و همدلى در سطح فردى و اجتماعى است. لذا او معتقد است هیچیک ازاین اعمال عبادى و آداب و رسوم دینى نباید به عنوان عمل صالح تلقى‏گردند، بلکه صرفا تمهیداتى براى اعمال صالح قلمداد مى‏گردند. خشنودى‏خداوند در گرو انجام مناسک خشک بدون دریافت و انعکاس تاءثیر اخلاقى‏آن نیست‏بلکه مردم براى خشنودى خداوند راهى جز بهتر شدن ندارند. (51) کانت در این باره چنین مى‏گوید: «هر چیزى، غیر از طریق سلوک اخلاقى،که انسان خیال مى‏کند مى‏تواند براى خشنودى خدا انجام دهد، توهم دینى‏محض و عبادت کاذب خداوند است.» (52) اعتقاد کانت‏به کتب آسمانى و آداب‏و رسوم ادیان در مقیاس سنجش اخلاق، مفهومى کاملا متفاوت از ایمان‏تاریخى دارد. کانت‏بر اساس ابتناى دین بر اخلاق، معتقد است: «هرکتاب آسمانى را باید از روى ارزش اخلاقى آن سنجید و خود به خودنمى‏تواند حاکم و قاضى اخلاق شود. معابد و اصول دیانات تا آنجا ارزش‏دارند که به پیشرفت اخلاقى اقوام کمک کنند. اگر در دینى تشریفات وآداب بر روح اخلاقى آن بچربد، آن دین مضمحل خواهد شد.» (53)
اما جاى این سوءال هنوز باقى است که اهمیت دین در دیدگاه کانت‏به چیست؟واقعا چرا لازم است عاملى به نام دین در زندگى ما نقش ایفا کند؟ آیابدون دین و صرفا با تمسک به عقل عملى، عقلى که زایش و تداوم زندگى‏اخلاقى ما را رهین توجه منحصر به خود مى‏داند، نمى‏توان سرانجامى نیکوداشت؟
هرچند کانت دین الهیاتى (وضعى) را انکار مى‏کند اما هرگز دینى‏را که براساس عقل عملى و اخلاق استوار شده است، ناکارآ و غیرموءثرقلمداد نمى‏کند. وى معتقد است دین وضعى; آنگاه که معتقدانش آن را ازرهگذر عقل بدست آورده باشند با دین عقلى انطباق حاصل مى‏کند.بنابراین، گسترش پایه‏هاى عقلى دین حتى مى‏تواند دین وحیانى را که ازقبل تحقق یافته است، مفید و ضرورى براى نجات نوع انسان جلوه دهد. (54) از طرف دیگر، همانطور که بیان شد، رمز اعتقاد به خدا و دین در نظرکانت تمهید نوعى تضمین براى نیل انسان به سعادت کامل و وصول به خیربرین است. بنابراین احتیاج به دین از این جهت نیز مدنظر قرار مى‏گیردکه چون انسان واجد قوه عقل و حس است و صرفا با قوه ذاتى خودتوانایى سیر در سعادت بیکران را ندارد و قادر نیست تا بى‏نهایت‏براراده نیک خود باقى بماند و در برابر تمایلات طبیعى مقاومت کند،ناچار نیازمند به مستمسکى قویتر از اراده ذاتى خود است و این امرغیر از دین و لطف الهى (55) نخواهد بود. بنابراین، دین نوعى امیدوارى‏را در انسان احیاء مى‏کند. اینجاست که فلسفه دین از نظر کانت ناظربه چگونه (56) ندگى‏کردن‏نیست‏بلکه اودین را درقالب‏نوعى احساس‏مثبت‏ونوعى‏امیدوارى تبیین مى‏کند. کانت جنبه‏هاى مهم فعالیتهاى انسان‏را در سه محور تشریح مى‏کند.
1 چه مى‏توانم بدانم؟2 چه باید بکنم؟ و 3 چه امیدى باید داشته باشم؟.
او پاسخ به سوءال اول را در قلمرو مابعدالطبیعه جستجو مى‏کرد وپاسخ به سوءال دوم (57) را برعهده اخلاق مى‏گذاشت.اما سوءال سوم را نه عقل مى‏تواند پاسخ دهند و نه اخلاق;تنها دین است که ما را به زندگى امیدوار و سعادت ابدى ما را تاءمین‏مى‏کند.
با توجه به مطالبى که بیان شد مى‏توان چنین نتیجه گرفت که‏کانت هرچند حاضر نبود کاملا از دین غفلت نماید اما در عمل، دین او یک‏دین بدون خدا و در واقع دین فاقد پرستش نیروى ماوراءالطبیعه بود.این دین براساس معیارهاى انسانى شکل گرفته بود به نحوى که توسط همه،اعم از دیندار و بى‏دین قابل نیل و اجرا بود. از نظر کانت نقش دین درزندگى انسان صرفا در قالب نوعى امیدوارى به آینده‏اى در جهان دیگرمطرح است. انسانى که امکان وصول به کمال مطلق و خیر برین را هرچنددر جهانى دیگر براى خود مى‏بیند سعى در اخلاقى زندگى کردن و ایجادمقدمات اخلاقى براى زندگى سعادتمندانه در آن جهان مى‏نماید. حداکثرجاذبه دین تاءثیر آن در سطح انگیزشى انسان است، اما این خود انسان‏است که باید بفهمد چگونه مى‏تواند به انگیزش دینى و اخلاقى خود پاسخ‏دهد، و نه دین.
ج) تربیت از نظر کانت
پس ازبیان‏مقدماتى چندپیرامون محورهایى که مارا درفهم تربیت دینى ازدیدگاه کانت‏یارى مى‏رساند نوبت‏به‏آخرین حلقه ازبحثهاى مقدماتى در این‏زمینه، یعنى بحث پیرامون خود تربیت از دیدگاه کانت، مى‏رسد. قابل ذکراست ارائه بحثى کامل پیرامون فلسفه تربیت از نظر کانت احتیاج به‏نوشتارى مستقل دارد که مدنظر این مکتوب نیست. بنابراین، هرگونه بحث‏پیرامون فلسفه تعلیم و تربیت از نظر کانت صرفا در قالب مقدمه‏چینى‏براى آخرین مرحله بحث، یعنى تربیت دینى، تلقى مى‏شود. بدین‏لحاظهمانطور که دیگر ابحاث مقدماتى یعنى هویت انسان و مفهوم دین از نظرکانت صرفا با هدف نیل به مقصود این نوشتار یعنى تربیت دینى تنظیم‏شده است، این بحث نیز با چنین دیدگاهى ارائه مى‏گردد.
1. تربیت امر انسانى است
چه کسى باید متکفل تربیت انسان شود؟برنامه‏هاى تربیتى و فرازهاى آن از سوى چه منبعى باید به انسان ارائه‏گردد؟ آیا آدمى خود مى‏تواند متولى امر تربیت‏خویش گردد یا براى این‏منظور باید چشم به مرجع دیگرى فراتر از حد انسانى، یعنى منبع الهى،بدوزد؟
نکته حائز اهمیت در پاسخ به این نوع سوءالات دریافت این مطلب‏است که نگاه کانت‏به انسان یک نگاه انسان‏وارانه است نه دین‏منشانه.او انسان را یک موجود ارزشى و دینى به حساب نمى‏آورد و از این رو،جهت‏گیرى تربیتى وى را نیز در قالب رویکردهاى ارزشى تفسیر نمى‏کند.کانت معتقد است آدمى از حیث طبیعت موجودى اخلاقى نیست و اگر چنانچه‏توانایى نیل به سطح اخلاق را دارد صرفا با تمسک به عقل و پرورش جوانب‏آن است. او در این باره مى‏گوید: «آیا آدمى از لحاظ اخلاقى طبیعتاخوبست‏یا بد؟ هیچکدام! چون آدمى طبیعتا موجودى اخلاقى نیست. فقط وقتى‏عقلش مفاهیم تکلیف و قانون را پرورش داد، موجودى اخلاقى مى‏شود.» (58) بنابراین تمسک به هرگونه عامل اخلاقى و ارزشى براى ترسیم چهره طبیعى‏و فطرى انسان امرى غیرقابل قبول قلمداد مى‏گردد. از طرف دیگر، چنانکه‏سابقا نیز مطرح شد، کانت‏یگانه محور هدایت و راهنمایى انسان را عقل‏مى‏داند و هیچگونه سهمى براى مقوله‏اى غیر از عقل در تربیت و راهبرى‏انسان قائل نیست. او دین را امرى پسینى و صرفا سوق‏دهنده و امیدوارکننده مى‏داند و هرگز نقش راهنما و مدبر را در امور جارى انسان براى‏آن نمى‏پسندد. بنابراین، طبیعى است که سررشته تربیت انسان به دست‏خود او سپرده شود و هیچگونه نقشى براى انبیاء و ادیان الهى در مسیرتربیت در نظر گرفته نشود. کانت در جاى جاى بیانات تربیتى خود به این‏امر که تعلیم و تربیت امرى وانهاده به انسان است، اشاره مى‏نماید.هرچند وى در باب اصول اخلاقى تجربه‏گرا55 یا آزمایش‏گرا56 نیست، امااهمیت ویژه‏اى براى تجربه انسانى درخلال تعلیم و تربیت قائل است ومى‏گوید: اگرچه پیامد تجربه اغلب برخلاف تصورى است که اکثر مردم آن راقبول دارند، اما هرگز نباید از تجربه در تعلیم و تربیت احترازکرد. (59) او معتقد است: «تعلیم و تربیت احتیاج به آزمایش کردن دارد وصرفا نباید به عقل رجوع شود». (60) از این رو، هنر تعلیم و تربیت‏نباید حالت مکانیکى داشته و بر تجارب غیرقابل نقد و غیرقابل‏سازماندهى استوار باشد، بلکه باید بر اصول مشخص و مبانى علمى تکیه‏نماید. (61) تعلیم و تربیت‏باید به صورت یک تحقیق درآید; درغیر این‏صورت هیچ امیدى بدان نتوان داشت. (62)
این بیانات تماما نشاگر انحصاردخالت‏براى عقل انسان در تربیت‏خویش و پرهیز از هرگونه انتظار نسبت‏به امرى غیر از آن است. بنابراین، انسانها خود باید متکفل تربیت‏فرزندانشان شوند، اما هرگز نباید تربیت فرزندان مانند تربیت پدران‏باشد، بلکه گستره تربیت‏باید در طول نسلها تغییرات کیفى خود راکاملا آشکار نماید. تلاش بى‏وقفه هر نسل براى کسب تجارب گذشته و تقویت‏آن از خلال کامیابى روزافزون در شکوفایى تعلیم و تربیت متناسب باخاستگاه زمانه، یگانه رمز پویایى تعلیم و تربیت در طول نسلهاى پى درپى است. «تربیت فقط به آهستگى پیشرفت مى‏کند و تصور واقعى روش تربیت‏تنها وقتى حاصل مى‏شود که هر نسل ذخایر تجربى و علمى خود را به نسل‏بعد منتقل کند و هر نسل، قبل از انتقال این میراث به نسل بعد، به‏نوبه خود چیزى بر آن بیفزاید. وه که چنین تصورى مستلزم وجود چه‏فرهنگ وسیع و چه تجربه دامنه‏دارى است.» (63) بنابراین، «تعلیم وتربیت هنرى است که فقط با جمع شدن نتیجه تجارب چند نسل کامل تواندشد. هر نسل، برخوردار از دانش نسل قبل، هر روز بهتر از روز پیش‏مى‏تواند تعلیم و تربیتى که استعدادهاى طبیعى آدمى را در ابعادبایسته آن و در ارتباط با هدفش توسعه مى‏دهد، فراهم کند.» (64)
مسلما فرایندى که ریشه در تجارب بشرى داشته باشد، مانند موارد مشابه،همواره از تحقیق محققان و بالمآل تخصص آنها سود مى‏جوید. نگاه کانت‏به پیشرفت هنر تعلیم و تربیت‏به عنوان یکى از مشکلترین هنرهاى بشرى‏همچون دیگر مجالهاى پیشرفت وى است. همانطور که انسان با تحقیق وتخصص مى‏تواند بر طبیعت‏حاکم شود و روز به روز از دامنه معضلات خودبکاهد، با دست زدن به تحقیقات توانایى لازم براى فائق آمدن بر این‏هنر مشکل یعنى تعلیم و تربیت را نیز پیدا خواهد کرد.
«اگر قرارباشد که اطفال بیش از پدر و مادر خود پیشرفت کنند، تعلیم و تربیت‏باید به صورت یک تحقیق درآید... ترتیب تربیت‏باید دگرگون و علمى‏شود.» (65) بنابراین، از نظر کانت «اداره مدارس باید کلا به نظرروشن‏بین‏ترین متخصصان موکول شود. تنها از راه تلاشهاى مردم بلندنظر وعلاقه‏مند به مصالح عمومى، که قادر باشند وضع بهتر آینده امور را تصورکنند، پیشرفت تدریجى طبیعت آدمى به سوى هدفش امکان‏پذیر است.» (66)
2. هدف تربیت
کانت در جاى جاى کتاب خود (تعلیم و تربیت)از هدف تربیت صحبت مى‏کند. به نظر مى‏رسد براى کسى که با شمه‏اى‏از نظام فلسفى کانت آشنا باشد و دیدگاه او را نسبت‏به انسان، دین وجهان بداند، فهم گستره اهداف تربیت مشکل نباشد. از این رو، به‏راحتى مى‏توان حدس زد که کانت چه هدفى را از تربیت دنبال مى‏کرده است.
ظاهرا از مجموع اشارات کانت‏به هدف تربیت مى‏توان چنین برداشت کرد که‏رشد شخصیت و نیل به کمال انسانیت‏یگانه ملاک در جهت‏گیرى هدفهاى‏تربیتى است. او هرچند در جایى براى تربیت چهار مقصود و منظور را درنظر مى‏گیرد و مى‏گوید: «در اثر تربیت، آدمى باید اولا مورد تاءدیب‏قرار گیرد... ثانیا، تربیت‏باید آدمیان را به زیور فرهنگ یعنى‏اطلاعات و تعلیمات بیاراید... ثالثا، تربیت‏باید شخص را به بصیرت‏مجهز کند... رابعا، پرورش اخلاق باید جزء تربیت‏باشد.» (67) و هرچند درجایى دیگر هنگامى که درصدد بیان هدف کلى تربیت‏برمى‏آید، معتقد است‏هدف تربیت دو چیز است: پرورش کلى قواى ذهنى شامل پرورش مادى و اخلاقى‏و پرورش قواى ذهنى خاص شامل پرورش قوه شناخت، حواس، تصور، اما هدف غایى تربیت را نیل به مرحله انسانیت‏مى‏داند. (69) گویى تفاوت بیان ناشى از تفاوت موجود بین اهداف غایى ودیگر اهداف است. کانت وقتى راجع به اهداف و مقاصدى که مستقیما ازتعلیم و تربیت ناشى مى‏شوند، بحث مى‏کند درصدد ارائه هدف غایى نیست وزمانى که درصدد ارائه هدف غایى برمى‏آید تمام مقاصد میان راهى را به‏نوعى در این هدف منعکس مى‏نماید.
آنچه در این بحث مدنظر مى‏باشد نوع‏نگاه کانت‏به هدف تربیت است. وى با توجه به اینکه تربیت را یک امرانسانى قلمداد مى‏کند، هرگز هدف آن را فراتر از حدود انسانى قرارنمى‏دهد و از این رو، هیچگاه نیل به خاستگاهى دینى و ارزشى را به‏عنوان یک هدف محور تربیت نمى‏داند. براى کانت این امر که جهان داراى‏هدفى است و انسان نیز به سوى هدفى متعال در حرکت است مطرح نبوده است‏و او هرگز خدا را به عنوان هدف مدنظر قرار نمى‏دهد، چرا که هیچگاه‏اخلاق را مبتنى بر خدا قرار نمى‏داند، بلکه خدا و پذیرش وجود او رامبتنى بر اخلاق مى‏داند. بنابراین وى نمى‏تواند خدا را به عنوان غایت وهدف اخلاق تلقى کند. اساسا کانت وراى وجود انسان و عقل عملى که متکفل‏واقعیت‏زایى است چیزى را قبول ندارد.
«مفهوم تلویحى انسان‏گرایى شدیدکانت وقتى سراغ اخلاقیات مى‏رود، از این هم بیشتر به چشم مى‏آید. فکر وعمل انسان همه تقنینى است: قاعده و قانون برقرار مى‏کند. تفکر نظرى‏نظم و تربیت‏بر تجربه تحمیل مى‏کند تا تجربه را به صورت جهانى‏فهم‏پذیر، جهان واقعیت، جهان آنچنان که هست، در بیاورد. ما در تفکرعملى و اخلاقى مستقلانه قواعدى براى اعمال خود وضع مى‏کنیم تا جهانى راکه عقلمان مى‏گوید باید باشد به وجود آوریم. دید کانت از اخلاقیات،هرچند عقلى و عینى، کاملا خودگردان نیز بود; این عقل ماست که اقتدارذاتى اصول اخلاقى را بازمى‏شناسد، و همچنین وظیفه ما را در پیروى ازآنها به مثابه اندرزهایى که حق دارند رهنمون کردار ما باشند.سربلندى اخلاقى ما تماما در این است که مى‏توانیم و مى‏باید خودقانونگذار خود باشیم.» (70) بیان فوق نشانگر اهمیت استعداد عقلى درانسان و انحصار آن در قضاوت و در نهایت، ملاک قرار گرفتن آن براى‏سنجش است. این دیدگاه جایى را براى جولان دادن دیگر معیارها، از جمله‏خدا به عنوان مقیاس و سنجش، باقى نمى‏گذارد. از این رو، در وادى‏تربیت هدف باید همان وجهه انسانى انسان باشد و نه امرى دیگر.بنابراین مى‏توان از دیدگاه کانت هدف تربیت را نیز مانند خود تربیت‏امرى کاملا انسانى قلمداد کرد.
3. وظایف تعلیم و تربیت
وظایف تربیت از دیدگاه کانت در سه محور تربیت جسمانى (فیزیکى)،اخلاقى و عملى خلاصه مى‏شود. هرچند هریک از محورهاى سه‏گانه حاوى‏موضوعات متنوع هستند، اما آنچه باید به عنوان مقصود تربیت، مدنظرمربى قرار گیرد انسان در سه بعد جسمانى، اخلاقى و عملى است. مقصودکانت از تربیت جسمانى صرفا پرورش جسم و بدن نیست، بلکه این مفهوم ازنظر او داراى گستره‏اى وسیعتر از بدن است و شامل امور فرهنگى یعنى‏پرورشى قواى ذهنى و حتى تعقل در سطح عالى نیز مى‏شود.
دلیل این امر،همانطور که خود کانت‏بیان کرده است، تفکیک بین امور طبیعى و امورغیرطبیعى است، چرا که در امور طبیعى حاکمیت على کاملا گسترش دارد امادر امور غیرطبیعى مانند اخلاق، آزادى نقش اساسى ایفا مى‏کند. وى معتقداست: «باید پرورش مادى ذهن که فقط متوجه طبیعت است از تربیت اخلاقى‏که آزادى را مدنظر دارد، متمایز گردد.» (71) بنابراین از نظر کانت‏تربیت عقل نیز نوعى تربیت فیزیکى است، زیرا در این نوع تربیت نوعى‏پرورش استعدادهاى طبیعى مطرح مى‏شود. (72) تربیت جسم همان پرورش قواى‏جسمانى و کمک به رشد کودک است، اما پرورش عقلى در دو بخش آموزشى(فرهنگ) و پرورشى ذهنى مطرح مى‏شود. در بخش فرهنگ باید مراقب رشداستعدادهاى طبیعى کودک بود، اعم از اینکه او را آموزش دهیم یازمینه‏اى براى خلاقیت و ابتکار وى آماده نماییم. بخش دوم، یعنى پرورش‏ذهن، در دو محور پرورش قواى ذهنى خاص و پرورش قواى عالیه ذهن خلاصه‏مى‏شود. محور اول شامل پرورش قوه شناخت، حواس، تصور، حافظه، قدرت‏توجه و هوش و به طور کلى قواى سطح پایین فهم است، اما محور دوم صرفاشامل پرورش قواى عالى ذهن یعنى پرورش فهم، تمیز و استدلال مى‏شود. (73) روشهاى بکار گرفته شده در پرورش فیزیکى بستگى به موضوع پرورش دارد;اگر پرورش جسمانى مطرح باشد از روش تربیتى منفى استفاده مى‏شود و اگرپرورش قواى ذهنى مدنظر باشد از طریق عمل نسبت‏به آنچه مورد علاقه‏است، انجام مى‏پذیرد و اگر پرورش عقلانى مقصد باشد بهترین روش روش‏سقراطى است. (74)
به طور کلى، کانت معتقد است تربیت فیزیکى بیشتر جنبه‏منفى دارد تا مثبت، به این معنا که این نوع تربیت متکى بر تمرین ونوعى نظم است. متربى از طریق نمونه و الگو تربیت نمى‏شود، بلکه ازطریق پیروى از راهنماست که هدایت مى‏شود. در واقع این راهنما و مربى‏است که براى امر تربیت طرح‏ریزى و فکر مى‏کند نه خود او، برخلاف تربیت‏اخلاقى که متربى خود فکر مى‏کند و هیچ نوع مقررات خاصى بر او حکمفرمانیست (تنبیه تاءدیب و...) (75)
وظیفه دوم تعلیم و تربیت عبارت است‏از تربیت اخلاقى. تربیت اخلاقى به پیروى از فلسفه اخلاق کانت‏باید براصول کلى مبتنى باشد و نه انضباط، اصولى که مستقلا از ذهن آدمیان‏سرچشمه گرفته است. کانت معتقد است اولین قدم براى نیل به تربیت‏اخلاقى تشکیل یک شخصیت مستحکم در کودک است. از این رو، باید مقرراتى‏براى برنامه‏هاى وى در نظر گرفت و این مقررات را کاملا محترم شمرد تااو بداند که نباید از اصول اخلاقى به هیچ وجه عدول نماید. در این‏میان مى‏توان اصول اخلاقى حاکم بر مدرسه و سپس اصول اخلاقى حاکم بر کل‏جامعه بشرى را به وى آموخت. (76)
بخش سوم تربیت همان تربیت عملى است.این بخش شامل سه محور مهارت، بصیرت و اخلاق مى‏شود. مهارت دربرگیرنده‏آموختن یکسرى تواناییها و تخصصهاى عملى است. بصیرت هنر استفاده ازمهارت است و اخلاق امرى است که به شخصیت کودک مربوط مى‏شود و با تربیت‏اخلاقى که متضمن پیروى از اصول کلى، تقویت روح اطاعت و فرمانبردارى‏در برابر قانون و قابلیت اجتماعى شدن است، متفاوت مى‏باشد. تربیت‏عملى در بعد اخلاق به رشد استعدادها و تواناییهاى اخلاقى منجر نمى‏شودبلکه به متن امور اخلاقى مى‏پردازد. در این نوع تربیت تحمل و خوددارى‏کودک پرورش مى‏یابد.
اینکه کودک بتواند هدفهاى خود را کنار بگذارد وبه نوعى بردبارى و عادت به تحمل و صبر نایل شود. اینکه کودک هم حسى‏داشته باشد و نوع دوست‏باشد. هدف غایى تربیت در تربیت اخلاق متجلى‏مى‏شود یعنى شکل دادن به شخصیت. به این معنا که انسان عزم راسخ برانجام کارى داشته باشد سپس در جهت تحقق آن اقدام قاطع نماید. (77)
همانطور که مشاهده مى‏شود نگاه کانت‏به تربیت در تمام جوانب، نگاهى‏حاکى از سیطره دید انسانى و طبیعى به دور از هرگونه تصور متعالى وتوجه الهى (دینى) است. او تربیت را مانند دیگر ساحتهاى بشرى همچون‏حکومت، هنرى قلمداد مى‏کند که انسان باید از رهگذر تحقیق وتجربه‏اندوزى به پرورش جوانب مختلف وجودى خود بپردازد. بنابراین‏تربیت نه‏تنها در روشها بلکه در اهداف و برنامه‏هاى خود نیز محتاج به‏دین و توجه متعالى نیست. از این رو، در مجموعه مباحث کانت پیرامون‏تربیت هیچ نکته‏اى در باب دخالت دین در یکى از محورهاى اساسى تربیت(روش هدف وظایف و...) به چشم نمى‏خورد.
کانت هنگامى که درصدد طرح‏عناوین تربیت و وظایف آن برمى‏آید پنج‏یا به عبارتى، شش وظیفه رابراى ربیت‏برمى‏شمارد. او معتقد است، تربیت‏باید:
1. انسان را بار آورد (تربیت فیزیکى);
2. او را موءدب و منضبط گرداند;
3. وى را بپروراند (تربیت فرهنگى);
4.اورا دوراندیش وحسابگربارآورد. به اودید جهانى دهد واورا متمدن سازد;
5. وى را اخلاقى سازد (تربیت اخلاقى);
6. او را نسبت‏به آنچه عقیده دارد راسخ و عامل قرار دهد (تربیت عملى)
قابل توجه اینکه کانت در فهرست وظایف‏تعلیم و تربیت نامى از تعلیم و تربیت دینى به میان نمى‏آورد. او دین‏را به عنوان یکى از وظایف تعلیم و تربیت در عرض تربیت جسم، اخلاق،عواطف، ذهن و... قرار نمى‏دهد. (78)
بنابراین تربیت دینى در نظر کانت‏جایگاهى کاملا غیرمستقل دارد و نمى‏تواند به عنوان یک روش، وظیفه یاحتى هدف مستقل در کنار دیگر ساحتهاى تربیت مطرح شود. بدین‏لحاظ، درمجموع مى‏توان چنین استنباط کرد که تربیت دینى از نظر کانت هرگزداراى حد و مرز مستقل از دیگر مجالهاى تربیتى نیست، چرا که دین امرى‏کاملا انسانى است و هر آنچه در حیطه وجود انسان و استعدادهاى اومطرح شود، قالبى کاملا انسانى به خود مى‏گیرد. از این رو، تمام جوانب‏آن باید بدست‏خود انسان و با فکر و تخصص خود او مورد ارزیابى قرارگیرد نه عاملى خارج از وجود وى. به بیانى دیگر، تربیت دینى هرگز خودیک امر دینى به شمار نمى‏آید، بلکه این نوع تربیت نیز در قالب‏محورهاى اساسى تربیت انسانى جایگزین مى‏شود. تربیت دینى از این رهگذربه عرف و عقل انسان واگذار شده است و از عقل عملى یعنى اخلاق سرچشمه‏مى‏گیرد.
پى‏نوشت‏ها
1. قابل ذکر است که کانت‏خود راجع به انسانشناسى مکتوبى‏مستقل تاءلیف کرده است که عنوان آن عبارت است از انسانشناسى از دیدگاه علمى.این نوشتار به فارسى ترجمه نشده است.
2. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: کانت، ایمانوئل، تعلیم و تربیت; مترجم: غلامحسین شکوهى
3. همان
4. Morsy, Zaghloul, THINKERS ON EDUCATION; p . 794
5. پى‏نوشت 2، ص‏2
6. بدوى، عبدالرحمن، فلسفه الدین والتربیه عند کنت; ص‏121
7. براى آگاهى بیشتر،ر.ک: پاپکین، ریچارد، کلیات فلسفه: فلسفه چیست؟; ترجمه جلال‏الدین مجتبوى
8. کرم، یوسف; فلسفه کانت; مترجم: محمدمحمدرضایى، ص‏106
9. براى آگاهى بیشتر ر.ک: فروغى، محمدعلى; سیر حکمت در اروپا; با تصحیح امیرجلال‏الدین اعلم، ص‏355
10. نقیب‏زاده، میرعبدالحسین، فلسفه کانت; ص‏321
11. کورنر، اشتفان; فلسفه کانت; مترجم: عزت‏الله فولادوند، ص‏298
12. همان
13. پى‏نوشت 9، ص‏356
14. پى‏نوشت‏11، ص‏298
15. الهى، محمودرضا; کلیات فلسفه; ص‏170
16. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: کاپلستون،فردریک; تاریخ فلسفه: از ولف تا کانت; مترجم اسماعیل سعادت، منوچهر بزرگمهر
17. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پى‏نوشت‏2
18. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پى‏نوشت 11، ص‏274 و پى‏نوشت‏16، ص‏318
19.کانت، ایمانوئل; بنیاد مابعدالطبیعه و اخلاق; مترجم: حمید عنایت، على قیصرى‏ص‏106
20. پى‏نوشت‏16، ص‏333
21. پى‏نوشت‏10، ص‏301
22. همان، ص‏353
23. دورانت، ویل; تاریخ فلسفه; مترجم: عباس زریاب، ص‏250
24. همان، ص‏341
25. پى‏نوشت‏9، ص‏356
26. همان، صص‏357358
27. پى‏نوشت 6، ص‏14
28. همانطور که در تحلیل تربیت دینى از نظر کانت ذکر خواهد شد، توجه به محوریت عقل، نه شرع در تربیت دینى تاثیر بسزایى ایفا مى‏کند.
29. پى‏نوشت 2، ص‏7
30. همان، ص‏10
31. پى‏نوشت 16، ص‏396
32. همان، ص‏7
33. همان
34. «به دنیا درآى! ترا به هرگونه تمایل به خیر مجهز کردم.برتوست که آنها را نشوونمو دهى و بارور سازى; سعادت و شقاوتت تنها به خودت مربوط است.» (همان)
35. معرفت پیشینى یا قبلى، (Apriori) معرفتى است که از هر نوع تجربه کاملا مستقل باشد.معرفت پسینى یا بعدى، ( Posterion) ،برخلاف معرفت پیشینى، معرفتى است که فقط از راه تجربه حاصل مى‏شود.
36. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پى‏نوشت‏9، ص‏343 و پى‏نوشت‏11، ص‏261، قابل ذکر است که کانت‏با هرگونه استدلال نظرى پیرامون وجود خدا مخالف است، زیرا برترین استدلالات در حوزه عقل نظرى در سه‏قالب برهانى وجودشناختى، جهان‏شناختى و غایت‏شناختى ظهور پیدا مى‏کند که وى هرسه نوع برهان را مردود و از حیث نظرى، غیرقابل قبول تلقى‏مى‏داند.از این رو، وى معتقد است‏براى اثبات وجود خدا باید طرحى دیگر درانداخت.
37. پى‏نوشت‏11، ص‏320
38. همان، ص‏320
39. همان
40. پى‏نوشت‏23، ص‏251
41. پى‏نوشت‏15، ص‏168
42. پى‏نوشت‏6، ص‏13
43. همان، صص‏1110
44. پى‏نوشت‏8، ص‏102
45. پى‏نوشت‏16، ص‏349
46. پى‏نوشت‏2، ص‏75
47. پى‏نوشت‏15، ص‏169
48. براون، کالین; فلسفه و ایمان مسیحى; مترجم: طاطه‏وس میگائلیان، صص‏97-98
49. پى‏نوشت‏6، ص‏14
50. پى‏نوشت 2، ص‏75
51. همان
52. پى‏نوشت‏16، ص‏349
53. پى‏نوشت‏23، ص‏252
54. پى‏نوشت‏6، ص‏14
55. پى‏نوشت‏8، ص‏102
56. قبول این نکته که دین در حوزه چگونگى زندگى وارد نمى‏شود، بلکه صرفا در قالب نوعى احساس امیدوارى پدیدار مى‏گردد، تاءثیر تعیین‏کننده‏اى در تعلیم و تربیت دینى به جا مى‏گذارد.
57. پى‏نوشت‏48، ص‏90
58. پى‏نوشت‏2، ص‏73
59. Frankena, william, Three Historical Philosophies of Education, p.83
60. پى‏نوشت‏2، ص‏14
61. پى‏نوشت‏59، ص‏82
62. پى‏نوشت‏2، ص‏73
63. همان، ص‏8
64. همان، ص‏7
65. همان، ص‏9
66. همان، ص‏14
67. همان، ص‏12 و پى‏نوشت‏6، ص‏126
68. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: همان، ص‏52
69. همان، ص‏2
70. کیوپیت، دان; دریاى ایمان; مترجم: حسن کامشاد، ص‏170
71. پى‏نوشت 2، ص‏45
72. پى‏نوشت‏6، ص‏135
73. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پى‏نوشت 2
74. براى آگاهى بیشتر ر.ک: همان
75. پى‏نوشت‏59، ص‏113
76. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پى‏نوشت‏2
77. همان، ص‏66
78. پى‏نوشت 59، ص‏127

 

تبلیغات