آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

از آخرین حدیثى که نقل کردیم، چنین نتیجه گرفتیم که نبایدناسازگاریهاى زن و شوهر منتهى به طلاق و جدایى شود; چرا که‏تحمیل زنان بیوه بر جامعه -اعم از این که فرزند داشته باشندیا نداشته باشند- مضر است و اینان که در آزمون اول ازدواج‏شکست‏خورده‏اند، به هیچ‏وجه معلوم نیست که در آزمون یا آزمونهاى‏بعدى کامیاب شوند، بلکه ناکامیابى آنها به احتمال قوى، معین ومشخص است. در عین‏حال، اینها هم مى‏توانند نقطه‏هاى ضعف خود راپیدا کنند و عیوب خود را برطرف سازند و به زندگى عادى زناشوئى‏روى آورند و به هرحال، نباید محکوم به یک عمر بیوگى و انزوا وگوشه‏گیرى باشند.
و اما زنانى که نه از راه طلاق، بلکه از راه مرگ شوهر، بیوه‏مى‏شوند، حساب دیگرى دارند. آنها شکست‏خوردگان آزمون ازدواج‏نیستند و چه‏بسا زنانى برجسته و ایده‏آل باشند و باید زمینه‏ازدواج مجدد آنها فراهم باشد. یعنى موانع را باید از بین برد.
تا اگر در وجود خود آنها مقتضى ازدواج موجود است، بتوانندازدواج کنند. هرچند که فراهم کردن مقتضى نیز در این مورد،کارى مطلوب و پسندیده است.
باید میان وضع مطلوب و وضع موجود فرق گذاشت. وضع مطلوب این‏است که در جامعه هیچ‏گونه بیوه‏اى نباشد. خواه بیوه طلاق و خواه‏بیوه حوادث طبیعى و غیر طبیعى. اما وضع موجود چیز دیگرى است.
همواره زنان بیوه از هر دو قسم در جامعه‏ها بوده‏اند و هستند.
در برابر وضع موجود نباید بى‏تفاوت بود. نباید به خاطر این که‏وضع مطلوب فراهم نشده و شاید هرگز نشود، در صدد تعدیل وضع‏موجود برنیامد.
درست است که طبق روایتى که نقل شد، وضع مطلوب این است که‏ازدواج، با دوشیزگان باشد و زنان بیوه به عنوان زنانى که هم‏نفع دارند، هم ضرر و یا فقط ضرر دارند، مطرحند. اما وضع موجوداین است که هم دوشیزگان باید شوهر کنند و هم بیوه‏هاى جوان.
اعم از این که فرزند داشته باشند یا نداشته باشند.
اکنون با همین دید که همواره میان وضع موجود و وضع مطلوب فرق‏است، نگاهى داریم به زندگانى برخى از پیشوایان دینى.
نخست‏به زندگانى پیامبر اکرم(ص) نظر مى‏افکنیم که براى همه‏انسانها به ویژه مسلمانها «اسوه حسنه‏» (1) و الگوئى نیکوست.
«زینب‏» دختر «جحش‏»، که عمه‏زاده پیامبر گرامى اسلام(ص) بود،با وساطت آن بزرگوار، به عقد همسرى «زید بن حارثه‏» درآمد.
زید بن حارثه برده‏اى بود که پیامبر خدا او را آزاد کرده بود.
«زینب‏» از ازدواج با او امتناع داشت. ولى هنگامى احساس که‏کرد اراده خدا و پیامبر بر این ازدواج قرار گرفته، سر تسلیم‏فرود آورد; چرا که قرآن کریم فرمود:
(و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان‏یکون لهم الخیره من امرهم...) (2) .
«هرگاه خدا و رسولش از جهت ولایتى که دارند، حکمى صادر کنند،هیچ زن و مرد مومنى را درکارهاى مربوط به خودشان اختیارنیست‏».
در حقیقت پیامبر اکرم(ص) از جانب خداوند بر مردم ولایت دارد ومى‏تواند در امور سیاسى و اجتماعى و اقتصادى مردم دخالت کند وبراى آنها وظائفى مقرر دارد که خارج از دایره احکام فقهى وتشریعى است. در حقیقت، در جامعه اسلامى دو نوع حکم وجود دارد:
تشریعى یا فقهى و حکومتى.
احکام فقهى غیر قابل تغییر است. فقهاء احکام فقهى را از راه‏ادله اربعه استنباط مى‏کنند و مقلدین باید بر طبق آنها عمل‏کنند. آنچه در کتابهاى فقهى و رساله‏هاى عملیه، ثبت مى‏شود،احکام فقهى است که در قلمرو عبادات و عقود و ایقاعات واحکام،وظائف شرعى مکلفین را بیان مى‏کنند و مخالفت آنهایى که واجب یاحرامند، گناه کبیره و مستلزم عقاب است. مگر این که شخص توبه‏کند.
احکام حکومتى به سیاست و اداره جامعه مربوط است. احکامى که‏مطابق مصالح و مقتضیات زمان و مکان و شرائط و اوضاع و احوال‏خاص جامعه از سوى زمامدارانى که مشروعیت دارند، صادر مى‏شود،واجب‏الاتباع و مخالفت‏با آنها از معاصى کبیره و صد البته که‏مستلزم عقاب دنیوى و کیفر الهى است. بدون تردید، اینجا هم درتوبه و بازگشت‏باز است. البته مجازاتهاى دنیوى حساب دیگرى‏دارد. برخى از آنها از سوى زمامداران عادل و فقیه قابل عفواست و برخى از آنها -شرعا- قابل عفو نیست.
مانند احکام صادره در مورد مرتدین به ارتداد فطرى که توبه‏آنها از نظر کیفر دنیوى پذیرفته نیست و قابل عفو هم نیستند.
البته زنان و مردان مسلمان در اختیار همسر -به لحاظ احکام‏فقهى- آزادند. ولى اگر مقام ولایت امر مسلمین به زن یا مردى‏امر کند که با شخص معینى ازدواج کند، واجب است که اطاعت کند.
چرا که امر و نهى او به صلاح جامعه اسلامى و به مدیریت‏سیاسى اومربوط است و تخلف از آن، به معناى تضعیف حکومت و خدشه‏دار کردن‏مدیریت‏سیاسى و اجتماعى اوست.
به همین جهت است که در آیه دیگر مى‏فرماید: (النبى اولى‏بالمومنین من انفسهم. ..) (3) . «پیامبر به مومنان از خودآنها اولویت دارد».
یعنى ولایت او بر مومنان، از ولایت مومنان بر خودشان مقدم است.
بنابراین، تصمیمات او بر تصمیمات ایشان مقدم است و اگر اوتصمیمى در مورد ایشان بگیرد و به صورت امر یا نهى ابراز کند،باید اطاعت کنند. هرچند با تصمیماتى که خود ایشان در مورد خودگرفته‏اند، مغایرت داشته باشد.
اینها همه مربوط مى‏شود به مدیریت‏سیاسى جامعه اسلامى. نه تنهاتصمیمات پیامبر بر تصمیمات مومنین اولویت دارد، بلکه تصمیمات‏ائمه اطهار(علیهم السلام ) نیز چنین است.
در عصر طولانى غیبت امام معصوم(ع) نیز جامعه اسلامى بى‏نیاز ازمدیریت‏سیاسى نیست و بنابراین، این مقام به کسانى مى‏رسد که درمیان امت اسلامى، اقرب به آنهایند.
اینان جز فقهاى جامع‏الشرائط نمى‏توانند باشند. چرا که بابرخوردارى از فقاهت کامل و بینش دقیق سیاسى و توانایى اداره‏جامعه اسلامى، مى‏توانند ادامه دهنده راه آنان و احیاکننده سنت‏ایشان باشند. امام صادق(ع) فرمود:
«تزاوروا فان فى زیارتکم احیاء لقلوبکم و ذکرا لاحادیثنا واحادیثنا تعطف بعضکم على بعض فان اخذتم بها رشدتم و نجوتم وان ترکتموها ضللتم و هلکتم فخذوا بها و انا بنجاتکم‏زعیم‏» (4) .
«یکدیگر را زیارت کنید. چرا که در زیارت شما احیاى دلهاى شماو یاد احادیث و آثار ماست.
احادیث و آثار ما شما را به یکدیگر نزدیک و متمایل مى‏سازد.
اگر احادیث و آثار ما را اخذ کنید، رشد مى‏کنید و نجات مى‏یابیدو اگر آنها را ترک کنید، گمراه و هلاک مى‏شوید و من عهده‏دارنجات و رستگارى شمایم‏».
هرگاه مدیریت‏سیاسى و اجتماعى مسلمانان بر عهده کسانى باشد که‏نزدیک‏ترین افراد امت‏به ائمه اطهار(علیهم السلام ) و پیامبراکرم(ص) باشند، قطعا زمینه تحقق آن‏چه را امام(ع) بیان‏فرموده‏اند، فراهم مى‏گردد. همان بزرگوار به اصحاب خود فرمود:
«اتقوا الله و کونوا اخوه برره متحابین فى الله متواصلین‏متراحمین تزاوروا و تلاقوا و تذاکروا امرنا و احیوه‏» (5) .
«از خدا بپرهیزید و در راه خدا برادرانى نیکوکار و دوستانى‏باشید که به یکدیگر صله رحم کنید و یکدیگر را دیدار و ملاقات‏کنید و امر ما را مذاکره و احیا کنید».
در اخلاق شیعیان و پیروان مکتب اهل‏بیت(علیهم السلام )
جبهه‏گیریها و جناحها و خط و ربطها همه باید منتهى به دین ومذهب شود، تا اسباب تفاهم و همدلى و همفکرى فراهم آید.
اکنون که لزوم اولویت مدیریت‏سیاسى مسلمانان و ضرورت آن معلوم‏شد، برمى‏گردیم به اصل قضیه.
جالب این است که «زینب‏» و «زید» پس از مدتى از یکدیگر جداشدند. البته جدا شدن آنها از یکدیگر مطابق احکام فقهى بود، نه‏احکام حکومتى. یعنى پیامبر اکرم(ص) فرمانى درباره این که ازیکدیگر جدا شوند یا جدا نشوند، صادر نکرده بود.
فلسفه این که بر ازدواج آنها حکم حکومتى صادر شده بود،سنت‏شکنى بود.
دخترانى که از خانواده‏ها و طایفه‏هاى مهم عرب بودند، هرگز بابردگان و آزادشدگان ازدواج نمى‏کردند. لازم بود که این سنت‏شوم‏شکسته شود. آن هم با دخالت پیامبر اکرم(ص) و به وسیله دخترى‏که عمه‏زاده آن بزرگوار و از خانواده‏اى محترم و از طایفه قریش‏و بنى‏هاشم بود.
اما بر استمرار این زناشویى فرمان حکومتى صادر نشده بود. اگرزن و شوهر با یکدیگر تفاهم و سازش نداشته باشند و نتوانند به‏توافق اخلاقى برسند، چاره‏اى جز جدایى نیست. توافق و تفاهم زن وشوهر را با فرمان نمى‏توان تامین کرد. بلکه به شرائط وزمینه‏هایى بستگى دارد که معلوم مى‏شود در زندگى زینب و زیدوجود نداشت. البته پیامبر اکرم(ص) براى جلوگیرى از طلاق، پند واندرز لازم را مى‏داد.
با جدائى آنها از یکدیگر حکم حکومتى دیگرى پدید آمد. زیدپسرخوانده پیامبر اکرم(ص) بود. در سنت عربى فرقى میان پسر وپسرخوانده نبود و کسى با همسر فرزندخواندهئخود ازدواج‏نمى‏کرد. این سنت هم باید شکسته شود. قرآن کریم فرموده است:
(... و ما جعل ادعیائکم ابنائکم...) (6) .«خداوندپسرخوانده‏هاى شما را پسران شما قرار نداده است‏».
چه کسى باید براى سنت‏شکنى پیشگام شود؟ از همه بالاتر و برتر،خود پیامبر اکرم(ص) است. به همین جهت است که خداوند مى‏فرماید:
(و اذ تقول للذى انعم الله علیه و انعمت علیه امسک علیک‏زوجک و اتق‏الله و تخفى فى نفسک ما الله مبدیه و تخشى الناس‏والله احق ان تخشیه فلما قضى زید منها وطرا زوجناکها لکى‏لایکون على المومنین حرج فى ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن‏و طرا و کان امر الله مفعولا) (7) .
«به یاد آور هنگامى را که به زید -که مورد انعام خدا و توقرار گرفته بود- مى‏گفتى همسرت را نگاه دار و تقوى پیشه کن وچیزى را در دل خود پنهان مى‏کردى که خداوند آشکار کننده آن بودو از مردم بیم داشتى و خداوند سزاوارتر است که از او بیمناک‏باشى. هنگامى که زید از همسر خود تمتع گرفت و طلاقش داد، او رابه عقد همسرى تو درآوردیم، تا براى مومنان در مورد همسران‏مطلقه فرزندخوانده‏هایشان عسر و حرجى نباشد و فرمان خداوند،انجام شدنى است‏». چند نکته در مورد آیه فوق در خور توجه است:
1 - انعام خدا و پیامبر به زید این بود که از بردگى آزاد شده‏و پیامبر اکرم(ص) دختر عمه خود را به عقد او درآورده بود.
2 - زید اصرار بر طلاق داشت و پیامبر اکرم(ص) سعى مى‏کرد که باموعظه و نصیحت مانع طلاق شود.
3 - خداوند که فرمانش انجام شدنى است، از پیامبر خواسته بودکه با مطلقه زید ازدواج کند.
4 - پیامبر بیمناک بود که این ازدواج موجب بدبینى مردم و سستى‏ایمان آنها گردد.
5 - خداوند از او مى‏خواهد که فقط از او بیمناک باشد، نه ازمردم.
6 - آن‏چه را پیامبر از ترس مردم در دل پنهان مى‏کرد، خداوندمتعال آن را ظاهر کرد.
7 - براى این که از بدبینى مردم جلوگیرى شود، خداوند این‏ازدواج را به خود نسبت داد و فرمود: (زوجناکها) ما زینب را به‏عقد تو درآوردیم.
8 - براى این که مومنین با فلسفه این ازدواج آشنا شوند،فرمود: (لکى‏لا یکون على المومنین حرج فى ازواج ادعیائهم).
9 - زینب که هم در ازدواج اول و هم در ازدواج دوم، از صمیم‏قلب حکم حکومتى را پذیرا شده بود، بدون این که از ازدواج اول‏اظهار ناخشنودى کند، همواره به ازدواج دوم افتخار مى‏کرد و به‏سایر زنهاى پیامبر مى‏گفت:
«زوجنى الله من النبى و انتن انما زوجکن اولیائکن‏» (8) .
«مرا خدا به عقد پیامبر درآورد و شما را پدرانتان به عقد اودرآوردند».
پیامبر براى ازدواج با زینب گوسفندى سر برید و ولیمه‏اى ازگوشت و نان ترتیب داد و از مومنین پذیرایى کرد. کارى که درعروسیهاى دیگر انجام نداده بود (9) .
دیگر از زنان پیامبر اکرم(ص) «هند» بود که به «ام‏سلمه‏»معروف است. او پیش از آن که با پیامبر خدا ازدواج کند، همسر«عبدالله‏» بود و از او سه فرزند به نام «سلمه و عمرو وزینب‏» داشت. او بامرگ شوهر خود بیوه شد و پیامبر خدا او رابه عقد خود درآورد (10) .
«صفیه‏» دختر «حیى بن اخطب‏» از کلیمیان خیبر بود که شوهراولش مرده و شوهر دومش در جنگ خیبر به قتل رسید. پیامبراکرم(ص) او را از میان اسیران خیبر برگزید و آزادش کرد و اورا به عقد خود درآورد. او در میان زنان بنى‏قریظه مقام والایى‏داشت (11) .
«ام حبیبه‏» دختر «ابوسفیان‏» نیز از زنانى بود که با همسرش‏«عبدالله بن جحش‏» مهاجرت به حبشه کرد. عبدالله در حبشه‏مسیحى شد و چندان شراب خورد تا هلاک شد. ولى ام‏حبیبه پایدارى‏کرد و بر دین مبین اسلام باقى ماند. پیامبر خدا(ص) نامه‏اى به‏نجاشى پادشاه حبشه نوشت و از او خواست که این زن بیوه را براى‏وى عقد کند.
نجاشى به وکالت پیامبر و «خالد بن سعید» به وکالت‏«ام‏حبیبه‏»، صیغه عقد را جارى کردند. نجاشى مبلغ چهارصددینار مهریه قرار داد و خودش آن را پرداخت (12) .
درباره حضرت «خدیجه‏» که پیامبر اکرم(ص) در سن بیست و پنج‏سالگى با او ازدواج کرده، نوشته‏اند که او نخست همسر «عتیق بن‏عایذ مخزومى‏» بود و از او دخترى به دنیا آورد. آنگاه با«ابوهاله اسدى‏» ازدواج کرد و از او نیز «هند» را به دنیاآورد.
سپس با پیامبر اکرم(ص) ازدواج کرد. پیامبر اکرم(ص) فرزند شوهردوم خدیجه را هم تربیت کرد (13) .
تنها زنى که دوشیزه بود و پیامبر اکرم(ص) با اذن «ابوبکر»در هفت‏سالگى -یعنى دو سال قبل از هجرت، بعد از وفات حضرت‏خدیجه- با او ازدواج و در مدینه درحالى که سنش نه سال و هشت‏ماه بود، با او عروسى کرد، «عایشه‏» بود (14) .
ظاهرا «ماریه قبطیه‏» هم که پادشاه حبشه بعد از گرایش به‏اسلام به او هدیه کرد، دوشیزه بوده. تنها زنى که بعد از خدیجه‏از پیامبر صاحب فرزند شد، همو بود.
فرزندش ابراهیم نام داشت. برخى گفته‏اند: «مقوقس‏» در سال‏هفتم هجرى ماریه و سیرین را که دو خواهر و کنیز بودند، به‏محضر پیامبر خدا فرستاد. حضرت، ماریه را براى خود نگاه داشت وسیرین را به «حسان بن وهب‏» بخشید (15) .
با این مطالعه‏اى که درباره زندگانى پیامبر اکرم(ص) و برخى ازهمسران آن بزرگوار داشتیم، معلوم شد که زنان بیوه -اعم ازمطلقه و غیر مطلقه و اعم از این که داراى فرزند باشندیانباشند- نباید تا آخر عمر محکوم به تجرد و انزوا باشند.
بازهم در این باره سخن مى‏گوئیم.
پى‏نوشت:
1- (لقد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه...)(الاحزاب: 21).
2- الاحزاب: 36.
3- الاحزاب: 6.
4- الکافى: ج‏2، ص 186، روایت 2.
5- همان، ص 175، روایت 1.
6- الاحزاب: 4.
7- الاحزاب: 37.
8- سفینه‏البحار: ج‏1، ص 558 : زینب.
9- همان.
10- سفینه‏البحار: ج‏1، ص 646(سلم).
11- همان: ج‏2، ص 36 (صفا).
12- همان: ج‏1، ص 206(حبیب).
13- همان: ج‏2، ص 296، (عیش).
14- همان: ص‏537(مراء).
15- همان: (مراء).

تبلیغات