آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

بنیانگذار مسلک وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمى نجدى است که‏نسبش به «وهیب تمیمى‏» مى‏رسد و این نسبت از نام پدرش‏«عبدالوهاب‏» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبول‏ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مى‏گویند: نام‏وهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روى‏دشمنى و حسد به آنان داده‏اند تا به افراد نادان چنین وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسى که از آنهاپیروى مى‏کند به وحشت‏بیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ‏محمد نداده‏اند که مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعى شرافت پیدا کنند (1) .
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف کرده‏اند: بعضیها گفته‏اند محمد بن عبدالوهاب درسال 1111ه ق در شهر «عیننه‏» (از شهرهاى نجد) تولد یافت ودر سال 1207 درگذشت (2) و عمر طولانى حدود 96 سال داشت.
زینى دحلان با این که در کتابهاى خود این قول را انتخاب کرده،ولى در کتاب «فتنه‏الوهابیه‏» گفته است: بعضى در ماده تاریخ‏هلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبیث‏» یعنى در سال 1206 به‏هلاکت رسیده است (3) . ولى به گفته آلوسى و برخى دیگر، فوت وى درسال 1206 بوده است (4) .
ولى مشهور این است که تولد وى در سال 1115 و فوتش در همان سال‏1207 اتفاق افتاده است (5) .
او در شهرک عیینه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود که از علماى حنبلى بود،آموخت. مى‏نویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدى به مطالعه تاریخ‏مدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسى، طلیحه اسدى ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه کتابهاى ابن‏تیمیه و ابن قیم اهمیت زیادى مى‏داد و آنها را زیاد مطالعه‏مى‏کرد (6) . و بسیارى از اعمال مردم نجد را زشت مى‏شمرد، پدرش که‏مرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مى‏کرد و او را مورد نکوهش‏قرار مى‏داد.
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مکه و مدینه گردید و از طلبه‏هائى‏بود که در میان مکه و مدینه در تردد بودند و در نزد علماى‏آنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مکه‏و مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان کردى و شیخ محمد حیاه‏سندى استفاده کرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارى‏مى‏شد که اساتید و علماى صالحین نسبت‏به آینده او بدبین بودندو پیش‏بینى مى‏کردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وى ایراد مى‏گرفت ومردم را از پیروى وى برحذر مى‏داشت (7) .
«ملطبرون‏» مى‏نویسد: اصل و منشا وهابیگرى آن است که عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو مى‏کردند که چوپان بینوائى به نام‏سلیمان در عالم رویا دیده بود که شعله آتشى از وى خارج و درروى زمین پخش شد و هر که را که جلو مى‏آمد، مى‏سوخت. او این‏رویا را به معبرى گفت و او چنین تعبیر کرد که: فرزندى ازفرزندان تو نیروى عظیمى پیدا مى‏کند و دولت نیرومندى تشکیل‏مى‏دهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا کرد.
وقتى که محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا که‏معلوم نبود، همان است‏یا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبش‏را پنهانى تبلیغ کرد و پیروانى نیز پیدا نمود سپس به شام‏مسافرت کرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوباره‏پس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (8) .
آلوسى در کتاب «تاریخ نجد» مى‏نویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یکى از شهرهاى نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلى رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکى سخنانى ناآشنا مى‏گفت‏و بر ضد بسیارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن‏مى‏گفت و آنها را به باد انتقاد مى‏گرفت ولى کسى او را یارى‏نکرد. پس از شهر عیینه به مکه و سپس به مدینه مسافرت کرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامى درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه به‏نجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامت‏گزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعى حاضر شد و در این شهر نیزبسیارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم‏از آنجا بیرونش کردند و از آنجا بگریخت (9) .
اینک مسافرت او رااز منابع دیگر پى مى‏گیریم:
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى که به حج رفت، بعد از انجام‏مناسک حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پیامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.
ابتدا به بصره رفت‏به این قصد که از آنجا به شام برود مدت‏چهار سال در بصره ماند (10) . و از یکى از علماى بصره که شیخ‏محمد مجموعى نام داشت، مدتى پیش او درس خواند (11) . و هنگامى که‏عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون کردند و چیزى نمانده بود که در گرماى شدید بیابان میان‏بصره و زبیر هلاک شود که مردى از اهل زبیر او را نجات داد و به‏شهر زبیر برد (12) . از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنج‏سال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و یکسال هم در کردستان‏ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (13) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصیل‏علم نحو و صرف و معانى و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (14) . و طبق گفته احمد امین، وى‏در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (15) .
مولف کتاب‏«جزیره‏العرب فى القرن العشرین‏» نوشته است: شیخ محمد به‏ایران سفر کرد و در آنجا حکمت‏شرق و ساختن تفنگ و قسمتى ازفنون جنگ را فرا گرفت (16) . و از یک منبع دیگر که نسخه خطى آن‏در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است که شیخ‏محمد هفت‏سال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهاى شاه عباس‏صفوى اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشچى و شرح مواقف‏میر سید شریف و حکمه‏العین کاتبى را نزد میرزاجان اصفهانى،محشى شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قم‏آمده و با دوست همراه خود که على قزاز نام داشت، یک ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصربه جزیره‏العرب بازگشت (17) و مدت هشت ماه از مردم دورى گزید،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (18) .
«لوتروب ستودارد»آمریکائى نیز به مسافرت او به ایران اشاره کرده است (19) . دراین موقع که سال 1139 بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه‏»به «حریمله‏» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز کتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنین‏منازعات سختى میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و این‏امر چندین سال ادامه داشت تا این که در سال 1153 پدرش شیخ‏عبدالوهاب به درود حیات گفت (20) .
اظهار دعوت
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشترى براى اظهار عقائد ومخالفت‏با اعتقادات معمول مسلمانان پیدا کرد و عقائد و اعمال‏مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.
گروهى از افراد بى‏خبر اطراف او را گرفتند و کار وى بالا گرفت.
مردم حریمله متشکل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائى داشت‏و روساى شهر از مردم دو قبیله بودند که هرکدام مدعى ریاست‏بردیگرى بود، یکى از آن دو قبیله که «حمیان‏» نامیده مى‏شد،غلامانى داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مى‏پرداختند، شیخ‏در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منکر بکندو آنان تصمیم گرفتند، شب‏هنگام نهانى شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیوارى کمین کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخ‏باز از مهلکه نجات پیدا کرد.
شیخ محمد پس از این، از «حریمله‏» به شهر «عیینه‏» رفت و درآن وقت‏حاکم شهر عیینه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.
محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قول‏داد که اگر از او حمایت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.
عثمان نیز پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى رایارى دهد.
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهى از منکر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انکار کارهاى مردم سختگیرى بسیار نمود وعقائد خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاى او در عیینه این‏بود که دستور داد درختانى را که مورد احترام مردم بود، قطع‏کردند و گنبد و ساختمان روى قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (21) . قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیک عیینه) قرار داشت، شیخ به‏عثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب کنیم، عثمان گفت:
این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتى مى‏توانیم آن را خراب کنیم که تو هم به ما کمک کنى.
عثمان با 600 نفر همراه شیخ و یارانش حرکت کرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یاراى جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشیدند. عثمان به شیخ گفت که من متعرض قبر نمى‏شوم،شیخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر کرد و این‏نخستین اقدام تخریبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد اوآمد و به زناى محصنه اعتراف کرد، شیخ عقل وى را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت که شاید به زور به تو تجاوز شده‏است، زن دوباره نوعى اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مى‏شد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (22) .
خبر شیخ‏محمد و کارهاى او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدى، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامه‏اى به عثمان حکمران‏شهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این کار را انجام‏ندهى، خراجى که از احساء براى تو مى‏فرستم، قطع خواهم کرد.خراج مزبور یکهزار و ویست‏سکه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباس‏بود.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد که اگر به یارى من بشتابى‏تمام نجد رامالک مى‏شوى، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرون‏رو، سپس سوارى به نام «فرید ظفرى‏» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (23) .
پى‏نوشت‏ها:
1- دائره‏المعارف فرید وجدى: ج‏10 ، ص 871. مقاله صالح ابن دخیل‏نجدى - زرکلى، اعلام ، ج‏6، ص 257.
2- الدرر السنیه، زینى دحلان، ص 42 - زهاوى، الفجرالصادق، ص‏17.
3- فتنه الوهابیه ، ص 66.
4- تاریخ نجد آلوسى، ص 111 - احمد امین زعماء الاصلاح، ص 10 -زرکلى، ج‏6، ص 257.
5- ابجدالعلوم قنوجى، ص 871 - دائره‏المعارف فرید وجدى، ج‏10، ص‏871 - الفتوحات الاسلامیه، ج‏2، ص 156 - الضیاء الشارق ابن‏سمحان، ج‏4، ص 196 - هدیه‏العارفین، ج‏2، ص 350.
6- ازاله شبهات، ص 20.
7- جغرافیاى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک‏» ناظر مدرسه عالى‏زبان و ترجمه، به نقل کشف الارتیاب، ص 13.
8- مدرک قبل.
9- تاریخ نجد، ص 112.
10- زعماء الاصلاح، ص 10.
11- تاریخ نجد، ج‏1، ص 118.
12- تاریخ نجد آلوسى، ص 111.
13- زعماء الاسلام، ص 10.
14- ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج‏1، ص 118 - مآثر سلطانیه، ص‏82.
15- زعماء الاصلاح، ص 10.
16- جزیره‏العرب فى القرن العشرین، حافظ وهبه، ص 336.
17- ضمیمه شماره 4 سال 11 مجله بررسیهاى تاریخى با عنوان‏روابط ایران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب فى‏سیره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسى‏طباطبائى در کتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف درکتاب «تاریخ العربیه‏السعودیه‏» اطلاعات ارزشمندى درباره این‏کتاب خطى به دست مى‏دهد. (همان کتاب، ص 9).
18- زعماء الاصلاح، ص 10.
19- امروز جهان اسلام، ج‏1، ص 261.
20- تاریخ نجد، آلوسى، ص 113.
21- زید برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان‏با مسیلمه کذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرش‏زیارتگاه مردم بود.
22- تاریخ نجد، ابن بشر ج‏1 و 9 و 10 - وهابیان، ص 120 - 122.
23- فیلیبى، عبدالله، تاریخ نجد، ص 390، طبع بیروت.

تبلیغات