آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

الوکیل، الولى، الوهاب، الهادى
132 - الوکیل
لفظ «وکیل‏» در قرآن 24 بار واردشده و در چهارده مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
(خالق کل شى فاعبدوه و هو على کل شى وکیل)(انعام: 102).
«آفریننده همه چیز است او را بپرستید که نگهبان همه چیز است‏».
(و لله ما فى السموات و ما فى‏الارض و کفى بالله وکیلا)(نساء: 132).
«براى خدا است آنچه در آسمانها و زمین است و کافى است که او حامى است‏».
(ان عبادى لیس لک علیهم سلطان و کفى بربک وکیلا)(اسراء: 65).
«تو را بر بندگان من تسلطى نیست و کافى است که خدا حامى و یاور است‏».
و آیات دیگر:
«ابن فارس‏» مى‏گوید: ماده «وکل‏» حاکى از اعتماد به دیگرى در کار است، واگر به وکیل، وکیل مى‏گویند، چون کار به او واگذار مى‏شود. «راغب‏» در«مفردات‏» مى‏گوید:
«توکل‏» این است که بر غیر خود اعتماد کنى و او را نائب خود قرار دهى. و-لذا- مى‏فرماید: (و کفى بربک وکیلا) یعنى به او بسنده کن تا کارهاى تو را انجام‏دهد».
ولى باید توجه نمود که اگر وکالتهاى عرفى به معنى، نائب‏گیرى و یا اعتماد به‏دیگرى است، ولى وکیل گرفتن خدا، معنى بالاتر از این دارد و آن واگذارى کار به اواست‏به هر صورتى که بخواهد، و به همین جهت مى‏فرماید: (و قالوا حسبنا الله و نعم‏الوکیل)(آل عمران: 173): «ما را کافى است و چه وکیل خوبى است‏».
و به دیگر سخن: در وکالتهاى عادى، موکل، از وکیل مى‏خواهد فلان کار را صورت دهدو در مورد خدا، موکل کار را به او مى‏سپارد به هر نحوى بخواهد و صلاح بداند انجام‏مى‏دهد.
وکیل‏هاى عادى، از دیگران کمک مى‏گیرند، چه‏بسا در اثناء کار از صورت دادن به‏مورد وکالت ناتوان مى‏شوند برخلاف وکالت‏خدا، که به تنهائى بدون کوچکترین ناتوانى‏انجام مى‏دهد، چنان که مى‏فرماید: (و کفى بربک وکیلا)(اسراء: 65).
از آنجا که وکیل پیوسته حافظ منافع موکل است، گاهى به مناسبتى در معنى‏«حفیظ‏» نیز به کار مى‏رود چنان که مى‏فرماید: (الله حفیظ علیهم و ما انت علیهم بوکیل)(شورى: 41).
«خدا حافظ و نگهبان آنهاست، تو نگهبان آنها نیستى . و نیز به مناسبتى درمعنى مسلط به کار مى‏رود». چنان که مى‏فرماید: (من ضل فانما یضل علیها و ما انت علیهم بوکیل)(زمر: 41).
«هرکس گمراه شود به ضرر خویش گمراه شده تو بر او مسلط نیستى‏».
انگیزه انسان از وکیل‏گیرى دو چیز است:
الف ) صاحب کار از انجام کار ناتوان است، یا کار مهمترى در دست دارد، از این‏جهت کار را به دیگرى واگذار مى‏کند.
ب ) وکیل در انجام کار از بصیرت و آگاهى بیشترى برخوردار است.
در مورد وکیل گرفتن خدا، هر دو شرط به نحو اتم موجود است، انسان به عجز وناتوانى خود در زندگى معترف است، و خدا نیز داناتر و تواناتر بر انجام کار است‏از این جهت مردان عارف کارها را به خدا واگذار مى‏کنند چنان که مى‏فرماید:
(و توکل على الحى الذى لا یموت)(فرقان: 58).
«کار را به خداى زنده‏اى که هرگز نمى‏میرد، واگذار کن‏».
و نیز مى‏فرماید: (و من یتوکل على الله فهو حسبه)(طلاق: 3).
«هرکس کار را به خدا واگذارد، او براى او کافى است‏».
سر انجام باید دانست که واگذارى کار به خداى بزرگ به معنى دست روى دست گذاردن‏و صورت ندادن کار نیست، بلکه بندگان خدا تا آنجا که مى‏توانند، مقدمات کار راانجام مى‏دهند آنگاه کار را به او تفویض مى‏نمایند.
و به دیگر سخن: آنچه به آنها محول نشده، انجام مى‏دهند آنگاه به خدا واگذار مى‏کنند.
قرآن در یکى از آیات خود به پیامبر دستور مى‏دهد که افراد با ایمان را در میدان‏هاى نبرد در جایگاه‏هاى مخصوصى بگمارد و تا آنجا که وظیفه آنها مى‏باشد،انجام دهند. آنگاه کار را به خدا بسپارند چنان که مى‏فرماید: (و اذ غدوت من‏اهلک تبوى المومنین مقاعد للقتال والله سمیع علیم)(آل عمران: 121).
«آنگاه بامدادان در میان کسان خود بیرون آمدى، مومنان را در جایگاههاى خودبراى جنگ، قرار دادى. خدا شنوا و دانا است‏».
(اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا والله ولیهما و على الله فلیتوکل المومنون)(آل‏عمران: 122).
«آنگاه که دو گروه از شما آهنگ سستى در جنگ کردند و خدا یاور آنها است‏مومنان باید بر خدا توکل کنند».
کسانى که وکیل گرفتن خداوند، و یا توکل را به معنى کناره‏گیرى از کار تفسیرمى‏کنند، از معنى واقعى توکل غفلت کرده و آن را با اهمال و سستى یکسان گرفته‏اند.
و مفسران در تفسیر آیه (ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین)(ذاریات: 58).
سرگذشت آموزنده‏اى از یاران پیامبر نقل مى‏کنند علاقمندان مراجعه فرمایند.
133 - الولى
لفظ «ولى‏» به صورت مجرد، یا مضاف به کلمه دیگر 44 بار در قرآن‏وارد شده و در 35 مورد وصف خدا قرار گرفته است گاهى در صدد اثبات ولایت‏برخداست، و احیانا نیز همراه با نفى ولایت از غیر او است مانند:
(والله اعلم باعدائکم و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا)(نساء: 45).
«خدا دشمنان شام را بهتر مى‏شناسد، همین بس که او ولى و همین بس که او یارشماست‏».
و نیز مى‏فرماید: (ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع)(سجده: 4). «شما جز خداولى و شفیعى ندارید».
به هنگام بحث از «مولى‏» درباره معنى «ولى‏» گفتگو کردیم.
134 - الوهاب
لفظ «وهاب‏» در قرآن 3 بار وارد شده و در همه موارد وصف خداقرار گرفته است چنان که مى‏فرماید:
(و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب)(آل عمران: 8).
«رحمت‏خود را بر ما ارزانى دار، زیرا تو بخشاینده‏اى‏».
(ام عندهم خزائن رحمه ربک العزیز الوهاب)(ص:9).
«یا گنجینه‏هاى رحمت پروردگار توانا و بخشاینده‏ات نزد آنهاست‏».
(و هب لى ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى انک انت الوهاب)(ص:35).
«براى من سلطنتى عطا کن که پس از من کسى شایسته آن نباشد، که بخشاینده‏اى‏».
«راغب‏» مى‏گوید: لفظ «وهاب‏» از «هبه‏» گرفته شده و معنى این است که چیزى‏بدون عوض تملیک دیگرى کنى چنان که مى‏فرماید: (و وهبنا له اسحاق)(انعام: 84 وانبیاء: 72) : «اسحاق را به ابراهیم بخشیدیم‏» و نیز مى‏فرماید: (الحمد لله‏الذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحاق)(ابراهیم: 39).: «سپاس خداى را که دربزرگسالى به من اسماعیل و اسحاق را بخشید».
توضیح این که بخشش دو رکن دارد:
1 - چیزى را که مى‏بخشد، خود مالک آن باشد.
2 - آن را بدون عوض ببخشد.
بنابراین واهب و بخشاینده واقعى خداست و جز او بخشاینده‏اى نیست زیرا او مالک‏جهان و آنچه در اوست، و مالکیت دیگرى در طول مالکیت او، و به تملیک او صورت‏مى‏گیرد.
او است که واقعا بدون عوض مى‏بخشد، در حالى که دیگران روى انگیزه ستایش دراین‏جهان یا به امید پاداش در آخرت و یا لااقل ارضاء عاطفه درونى مى‏بخشد چنانکه‏مى‏فرماید:(قل ما یعبو بکم ربى لولا دعاوکم فقد کذبتم فسوف یکون لزاما) (فرقان:77).
«بگو پروردگار من براى شما ارزش قائل نیست اگر او را نخوانى، پیامبران اوراتکذیب کردید، و نتیجه آن دامنگیر شما خواهد شد».
تجلى این اسم در زندگى ما این است که ما به دنیا دل نبندیم، و به شیوه قرآن‏دستور داده مال را به دیگران ببخشیم. قرآن شیوه بخشش را چنین بیان کرده است:
(والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما)(فرقان: 67).
«آنان که اگر انفاق کنند، اسراف نمى‏ورزند و نه خست نشان مى‏دهند، بلکه راهى‏میان این دو را مى‏گیرند».
حرف ه
135 - الهادى
اسم «الهادى‏» در قرآن ده بار آمده و در دو مورد، وصف‏خدا قرار گرفته است، چنان که مى‏فرماید: (و ان الله لهاد الذین آمنوا الى صراطمستقیم)(حج: 54). : «خدا افراد با ایمان را به راه راست هدایت مى‏کند».
و نیز مى‏فرماید: (و کفى بربک هادیا و نصیرا)(فرقان: 319: «کافى است که‏پروردگارت راهنما و کمک تو است‏».
از برخى از آیات، راهنما بودن خدا به صورت ضمنى نیز استفاده مى‏شود چنان که‏مى‏فرماید: (من‏یضلل الله فما له من هاد)(رعد: 33): «آن کس را که خدا گمراه‏سازد، براى او هدایت کننده‏اى نیست‏».
یکى از اصول مسلم قرآنى، آزادى انسان‏ها در مساله هدایت و ضلالت، و یا ایمان وکفر است و آیه: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر)(کهف:
29): «بگو حق از جانب خداست هرکس مى‏خواهد ایمان بیاورد و هر کس مى‏خواهد کفرورزد».
بیانگر اصل اختیار و آزادى انسان در گرایش به آئین الهى، و یا روى‏گردانى ازآن است.
در مقابل این اصل، اصل دیگرى است‏به نام این که هدایت و ضلالت افراد در دست‏خداست و او هرکس را بخواهد هدایت و هرکس را بخواهد گمراه مى‏سازد چنان که‏مى‏فرماید: (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم فیضل الله من یشاء وهو العزیز الحکیم)(ابراهیم: 4).: «هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خویش‏نفرستادیم تا براى آنان (پیامهاى الهى را) بیان کنند (خدا) هر کس را بخواهدهدایت، و هرکس را بخواهد گمراه مى‏سازد اوست قدرتمند و حکیم‏».
اکنون سوال مى‏شود، چگونه این دو اصل متضاد باهم پذیرفته مى‏شوند اگر انسان‏مختار و آزاد است، باید در هدایت و ضلالت نیز آزاد باشد، و اگر ایمان آوردن‏افراد و کفر ورزیدن آنها در دست‏خداست، پس در گرایش به دین و اعراض از آن آزادنیست.
آگاهى از مقصد قرآن درباره هدایت و ضلالت‏بستگى دارد که مجموع آیات مربوط به‏موضوع هدایت، یک جا مورد بررسى قرار گیرند، و در غیر این صورت، به مرام واقعى‏قرآن نخواهیم رسید و همین امر سبب شده است که نگارنده پس از سالها اشتغال به‏نگارش تفسیر ترتیبى، به تفسیر موضوعى روى آورده و آن را تعقیب مى‏کند.
یادآور مى‏شویم که کلید حل اختلاف، در گرو آگاهى از انواع هدایتها است که برخى‏همگانى و در اختیار همه مردم است و برخى دیگر اختصاصى و در دست‏خداست، اینک‏انواع هدایتها:
الف ) هدایت همگانى فطرى
خدا گیاهان و جانداران را آفرید، و در وجود هر یک ازاین دو نوع قوه و نیروئى نهاد که او را به سوى کمالى که براى آن آفریده شده‏است، رهبرى نماید. قرآن به این نوع هدایت همگانى که حتى نبات و حیوان را در برمى‏گیرد، در آیاتى اشاره کرده است و مى‏فرماید: (ربنا الذى اعطى کل شى خلقه ثم‏هدى)(طه: 50): «خدا آفرینش هر موجودى را به او ارزانى داشته، آنگاه او راهدایت کرد».
مقصود از هدایت همگانى که همه موجودات امکانى را دربر مى‏گیرد، جز هدایت فطرى‏در انسان، و غریزى در حیوان، و طبیعى در نبات، و جماد نیست و قرآن در آیات‏مختلفى درباره این نوع هدایت‏سخن گفته است.
بنابراین هدایت تکوینى و فطرى که با قلم قضائى، بر پیشانى هر موجودى نوشته‏شده، استثناءبردار نبوده و همه را شامل است لذا مى‏بینیم: گیاهان و درختان به‏صورت خودکار بالا مى‏روند، گل مى‏کنند میوه مى‏دهند، و به حد کمال مى‏رسند و زنبورعسل، و مورچگان و کلیه جانداران با الهام از جهان غیب به زندگى حیوانى خودادامه مى‏دهند، درحالى که در هیچ مکتب و مرکزى، چیزى نیاموخته و حتى براى زایمان‏و پرورش اولاد درسى فرا نگرفته‏اند.
هدایت همگانى تبلیغى
در این میان انسان از یک هدایت همگانى دیگرى برخورداراست که دیگر موجودات را چنین شان و مقامى نیست و آن این که خدا او را از طریق‏عقل و خرد، اعزام پیامبران و آموزگاران الهى، فرستادن کتاب و صحیفه، به راه‏راست هدایت کرده و بهره‏گیرى از این وسائل را در اختیار همگان قرار داده است وتبعیض و استثنائى قائل نشده است، چنان که مى‏فرماید:«(و ان من امه الا خلا فیهانذیر)(فاطر: 24): «هیچ امت و جمعیتى نیست مگر در میان آنان بیم‏دهى بوده است‏».
در آیه دیگر مى‏فرماید: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب‏والمیزان لیقوم الناس بالقسط)(حدید: 25): «ما پیامبران خود را با دلائل‏فرستادیم، و همراه آنان کتاب و ترازو نیز نازل کردیم تا مردم عدالت را بپادارند».
در این آیه از سه وسیله تبلیغى همگانى سخن به میان آمده است:
1 - اعزام پیامبران همراه با معجزات: (رسلنا بالبینات)
2 - کتابهاى آسمانى:(الکتاب)
3 - عقل و خرد: (المیزان); که در حقیقت وسیله سنجش حق و باطل است.
از آنجا که پیامبران یکى از هادیان هستند و در باره پیامبر خاتم مى‏فرماید:
(وانک لتهدى الى صراط مستقیم)(شورى: 52): «تو به راه راست هدایت مى‏کنى‏».
و درباره قرآن مى‏فرماید: (ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم)(اسراء:9): «این‏قرآن انسانها را به درست‏ترین آئین‏ها هدایت مى‏کند».
و در آیات دیگر از مشیت‏حکیمانه خود گزارش مى‏دهد که هیچ ملتى را عذاب نمى‏کندمگر این که با فرستادن پیامبر، حجت را بر آنها تمام مى‏کند چنان که مى‏فرماید:
(و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا)(اسراء: 15): «ما هیچ قومى را عذاب نمى‏کنیم‏مگر این که قبلا براى آنها پیامبرى مى‏فرستیم‏».
بنابراین، مشیت‏حکیمانه الهى ایجاب کرده است که ابزار هدایت را در اختیارهمگان قرار دهد، آنگاه بگوید: (فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) و اگر قرآن، درموردى مى‏گوید: هدایت و ضلالت در دست‏خداست، هرکس را بخواهد هدایت و هر کس رابخواهد گمراه مى‏سازد، به این نوع از هدایت، ارتباطى ندارد. مشیت‏حکیمانه اوتعلق گرفته که این قسم از هدایت در اختیار همگان باشد و هرکس خواست از آن بهره‏بگیرد.
آرى در برابر این دو هدایت همگانى، هدایت‏خصوصى است، که در اختیار برخى قرارمى‏گیرد. و به تعبیر دیگر: به هرکسى بخواهد مى‏بخشد و به هرکس نخواهد نمى‏بخشد،البته خواستن و نخواستن خدا نیز بى‏ملاک نبوده و قطعا براى خود ضابطه‏اى دارد که‏هم‏اکنون بیان مى‏گردد.
هدایت‏خصوصى
خداى مهربان، گذشته از هدایت‏هاى همگانى، هدایت‏خاصى دارد که ازآن گروهى است که از هدایت نخستین بهره گرفته و از این طریق خویشتن را در معرض‏بهره‏ورى از نسیم رحمت قرار دهد، خداوند نسبت‏به این گروه، از دریچه رحمت‏نگریسته، و در پوشش الطاف خاص خود درمى‏آورد.
گروهى که از هدایت همگانى (هدایت پیامبران، امامان، و کتاب آسمانى) بهره‏مندشده، و با عقیده پاک در طریق طاعت‏باشند، ناگهان الطاف خاص الهى شامل حال آنهامى‏شود و از هدایت افزون از گذشته، بهره‏مند مى‏گردند، بهره‏گیرى از این هدایت دردست‏خداست، او هرکس را بخواهد هدایت مى‏کند ولى خواست‏خدا، نیز بى‏ملاک نیست، ملاک‏آنه، بهره‏مندى از هدایت‏هاى قبلى است.
اگر برخى از آیات، هدایت و ضلالت را از آن خدا مى‏داند، مقصود این نوع هدایت‏خصوصى است و مقصود از گمراهى، محرومیت از آن مى‏باشد، و اسباب هدایت‏خصوصى دراختیار همگان است.
در این‏جا به دو گروه از آیات اشاره مى‏کنیم که هدایت و ضلالت‏خصوصى را مدلل به‏امورى نموده است که فعل و ترک آنها در اختیار تمام بندگان است:
الف : ملاک هدایت‏خصوصى
براى شمول هدایت‏خصوصى ملاکهائى در آیات وارد شده که‏همگى به یک منشا برمى‏گردد و آن بهره‏مندى از هدایت نخستین است، چنان که‏مى‏فرماید:
1 - (ان الله یضل من یشاء و یهدى الیه من اناب)(رعد: 27):
«خداهرکس را بخواهد گمراه، و آن کس که به سوى او توجه کند، هدایت مى‏کند».
2 - (والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله مع المحسنین)(عنکبوت:69)
«آنان را که در راه ما کوشش کرده‏اند، به راههاى خود هدایت مى‏کنیم و خدابا نیکوکاران است‏».
3 - (والذین اهتدوا زادهم هدى)(محمد: 17): «آنان که هدایت‏یافته‏اند، برهدایتشان افزودیم‏».
4 - (انهم فیتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى)(کهف: 13): «(اصحاب کهف) جوان‏مردانى بودند که به خدا ایمان آورده و بر هدایتشان افزودیم‏».
روى سخن در این آیات با گروه مومنان است که از اسباب هدایت عمومى بهره‏مند شده‏و به راه راست هدایت‏شده‏اند پس از اندى مشمول لطف خاص خدا مى‏شوند، چرا چون ازهدایت عمومى بهره کافى گرفته‏اند.
در این آیات هدایت‏خصوصى، با جمله‏هاى (من اناب) و (من ینیب) و (جاهدوا) و(اهتدوا) و (آمنوا بربهم) مدلل گردیده است، یعنى این گروه به خاطر این شایستگى،مشمول لطف خاص الهى مى‏شوند.
ب : ملاک ضلالت‏خصوصى
در برخى از آیات، ملاک ضلالت‏خصوصى، نظیر هدایت‏بیان گردیده‏و مقصود از ضلالت‏خصوصى فقدان هدایت‏خاص و عنایت الهى است و خود این محرومیت‏نوعى گمراهى به شمار مى‏رود.
در برخى از آیات به علت محرومیت تصریح شده و آن ظلم، فسق، کفر و زیغ است‏یعنى‏این صفات پیشین مانع از وصول نور هدایت‏خصوصى مى‏گردد، چنان که مى‏فرماید:
1- (والله لا یهدى القوم الظالمین)(جمعه: 5):(خدا ستمگران را هدایت نمى‏کند).
2- (و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء)(ابراهیم: 27): «خدا ستمگران‏را گمراه مى‏سازد و آنچه بخواهد انجام مى‏دهد».
3 - (و ما یضل به الا الفاسقین)(بقره: 26): «با این مثل‏ها جز گروه فاسق گمراه‏نمى‏شوند».
4- (ان الذین کفروا وظلموا لم یکن الله لیغفر لهم‏و لا لیهدیهم طریقا)(نساء 168):
«آنان که کافر شده و ستم کرده‏اند، خدا آنان را نمى‏بخشد و به راهى‏هدایت نمى‏کند».
5 - (فلما زاغ الله قلوبهم والله لا یهدى القوم الظالمین)(صف: 5): «آنگاه که‏منحرف گردیدن، خدا نیز دلهاى آنان را منحرف ساخت‏خدا گروه فاسق را هدایت‏نمى‏کند».
مقصود از هدایت نکردن و یا گمراه ساختن خدا، همان محرومیت از هدایت‏خصوصى، وعنایات خاص الهى است. و علت محرومیت آنان به خاطر یک رشته موانعى، مانند ظلم،فسق، کفر و یا انحراف عملى است که از نزول رحمت جلوگیرى مى‏کند و اگر این موانع‏نبود، و یا آن را مرتفع مى‏کردند، بسان گروه نخست، از لطف الهى محروم نمى‏شدند.
با آشنائى با اقسام هدایتها، مشکل جبر خود به خود حل مى‏گردد، زیرا آنچه که‏ملاک جبر است، همان دو هدایت نخست است که خوشبختانه جنبه عمومى دارد، و اماهدایت‏خصوصى، اگرچه گسترده نیست، ولى علت محرومیت، خود انسان است که مقدمات آن‏را فراهم نمى‏سازد.
اگر قرآن مى‏فرماید: هرکس را بخواهد گمراه و هرکس را بخواهد هدایت مى‏کند،مقصود هدایت‏سوم است، و خواست الهى بى‏ملاک نیست، و تحصیل آن براى بندگان کارآسانى است، این بندگان صالح و ناصالح خدا هستند که مقدمات یکى را فراهم مى‏سازند.
آخرین سوال
آیاتى گواهى مى‏دهند که اگر خدا مى‏خواست همه مردم بدون استثناءایمان مى‏آوردند، ولى مشیت او بر چنین هدایت همگانى تعلق نگرفته است مانند: (لوشاء ربک لامن من فى الارض کلهم جمیعا)(یونس: 99): «اگر خدا مى‏خواست همه مردم روى‏زمین ایمان مى‏آوردند».
اکنون سوال مى‏شود چرا خواستار ایمان همگان نشده است؟
پاسخ:
مقصود از این مشیت، اراده نافذ خداست، که تحقق مراد پس از آن امر قطعى‏است، و اگر اراده او بر ایمان همه مردم روى زمین تعلق مى‏گرفت، کافرى روى زمین‏پیدا نمى‏شد ولى در این صورت چنین ایمانى فاقد ارزش بود، ایمانى ارزش دارد که ازروى اختیار باشد نه اضطرار، ایمانى که معلول اراده نافذ خدا باشد، بسان اعمال‏غریزى، حشرات مى‏شود که ناخودآگاه به دنبال آن مى‏روند، و جز آن راه، راه دیگرى‏نمى‏توانند انتخاب کنند و در مورد بحث، جز ایمان آوردن پیمودن راه دیگرى براى‏آنان به صورت ممتنع در مى‏آید.
خدا را سپاس که بنده ناچیزش را به شرح اسماء حسنایش موفق ساخت هر چند براى‏اسماء و صفات او مظاهر بى‏شمار است، امید آن دارد که پرتوى از آن انوار، بر دل‏تاریک او بتابد، و او را در بارگاه قدسش فرود آورد، و با صحیفه‏اى روشن و دلى‏پاک، به منزل دیگر بفرستد.

تبلیغات