آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

نزد فلاسفه و علماى علم اخلاق ومعتقدین به مذاهب آسمانى (از قبیل اسلام و دین مسیح و دین یهود...) و پیروان‏آنها و حتى نزد عقلاى جهان این اصل مسلم است که آدمى قبل از هرچیز طالب خوشى وسعادت و کمال‏جسمى و روحى و مادى و معنوى میباشد.
حال موضوع مهم و اساسى این است که بدانیم خوشى و سعادت انسان در چه چیز است وچه باید بکند که این مراد و مقصود حاصل گردد؟
اکثر فلسفه‏ها و مکتبهائى که از بدو تاریخ بشر تاکنون به وجود آمده‏اند به این‏مساله مهم، اهمیت داده و هم خود را در نشان دادن راه سعادت و ارائه دستورات‏براى رسیدن به این مقصود یعنى نیل به سعادت و خوشبختى قرار داده‏اند پس یک فلسفه‏یا یک مکتب و مذهب و دینى را مى‏توان سعادت‏بخش نامید که نیروهاى جسمى و روحى‏انسان را تقویت واحتیاجات مادى و معنوى جامعه و فرد را برطرف و بالاخره اصول‏اخلاقى را در میان افراد جوامع انسانى گسترش دهد.
متاسفانه در مقابل این اصل اساسى سعادت انسانها، اندیشه‏هاى نوئى در عرض‏پیشرفت صنعت و تکنیک و علوم بشرى و پیشرفت آن پا به عرصه وجود گذارده است.
و از میان آنها مى‏توان به مهمترین این تفکرات واندیشه‏ها از نظر اثرگذارى به‏چند مکتب و اندیشه مهم زیر اشاره کرد:
1 - فلسفه وجود(اگزیستانسیالیسم).
2 - مارکسیسم.
3 - پراگماتیسم.
4 - فلسفه وضعى منطقى(پوریتیویسم منطقى و...).
هر یک از این فلسفه‏ها و مکتب‏ها زیربناهائى دارند ولى همه اینها با همه‏اختلافها و تفاوت‏هایشان در این اصل متفقند که اخلاق و ارزشهاى اخلاقى هیچ واقعیتى‏و ریشه ثابتى ندارند این فلسفه‏ها نبردى آشکار با دین واخلاق و افکار عقلاء و هرچه‏که به معنویات مربوط مى‏شود آغاز کرده‏اند.
آیا ارزشهاى اخلاقى واقعیت دارند؟
پس اولین مساله اساسى قابل بحث در اینجا، این است که آیا اخلاق یک امر واقعى‏بوده، واقعیتى ذاتى دارد یا نه؟
اندیشه‏ها و تفکرات فلسفى گذشته در این اصل مشترکند که اخلاق امرى ذاتى نیست‏زیرا علم اخلاق یک نحو شناخت مجردى است که تدریجا از ناحیه نوع محیط و تربیت درروح انسانها جایگزین مى‏شود و حکایت از متن واقعى نمى‏کند از اینرو است که‏ارزشهاى اخلاقى به تبع ملتها و زمانها و مکانها و تربیت‏هاى مختلف و گوناگون‏مى‏باشد تا آنجا که ملتى و قومى چیزى را خیر مى‏دانند و مردم دیگر و ملت و جمعى‏دیگر آن را شر تلقى مى‏کنند!.
این اختلاف دلیل بر این است که واقعیت‏براى مسائل اخلاقى وجود ندارد.
پاسخ آن این است که وجود و اثر یک شى واقعیت‏دار به‏طور کلى دو گونه‏است:
گونه اول: وجود عینى و خارجى و مستقل بالذات نظیر آب، زمین و آسمان و...
گونه دوم: وجود معنوى متکى و قائم به امور خارجى مثل پدر و مادر بودن، مثل‏خاصیت همسرى در زوجها و یا اصیت‏ستم در عمل تجاوز به حقوق دیگران و خاصیت عدل‏و قسط در حکمرانى و نظیر اینها.
ارزشهاى اخلاقى به‏طور کلى از سنخ گونه دوم مى‏باشند یعنى وجود معنوى دارند پس‏این امور خارجى هستند که توسط ارزشهاى اخلاقى معنوى توصیف مى‏شوند زیرا این‏ارزشها به‏طور عملى و حقیقى و واقعى متکى بر آن امور مى‏باشند بنابراین هنگامى که‏مى‏گوئیم که راست‏گوئى خوب است، و دروغ‏گوئى بد است و وفاى به عهد واجب است وعهدشکنى حرام است، به این معناست که خوبى و خیر در راستگوئى و بد و شر دردروغ‏گوئى نهفته است و وجوب وفاى به عهد و حرمت پیمان‏شکنى وابسته به خود عمل‏وفادارى و عهدشکنى هستند درست همان‏گونه که دانش به دانشمند و نادانى به شخص‏نادان و تنگ‏چشمى به بخیل و گشاده‏دستى به سخاوتمند مربوط و وابسته هستند وهمین‏گونه‏اند دیگر صفات ثابت و محکم به استحکام کوهها که هر یک در وجودى عینى ومحسوس متجلى مى‏گردند.
معلم اول ارسطو وجودى را که ما وجود معنوى مى‏نامیم، به ملاحظه ضرورت واجتناب‏ناپذیر بودن آن، قانون طبیعى مى‏نامد و در این امور مساله تعاون و همیارى‏افراد واجتماعات را از آن جهت که هیچ فردى از این اجتماعات نظیر نانوا و قصاب ودیگر فروشندگان و تولیدکنندگان کالاى لازم نمیتوانند بى‏نیاز و مستقل از دیگران‏زندگى کنند، مثال میزند و در این خصوص جمله معروفى دارد که: کسى که به دیگران‏نیازمند نیست‏یا از خدایان است‏یا از موجودات وحشى!! (1) .
فیلسوف هلندى به نام «گروتیوس‏» سخنى به این مضمون دارد:
«مبانى اخلاقى ذاتا طبیعى و اجتناب‏ناپذیرند و خداوند نیز به خاطر همین ویژگى،فرمان به کسب و تخلق به این مبانى مى‏دهد و محال است که خداوند آنچه را که ذاتاشر و بدى است، به طور تمام و کمال شر قرار ندهد و همان‏طور که محال است که مضارب‏اعداد زوج، اعدادى فرد نظیر 3 یا 5 باشند» (2) .
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مى‏کنند، ذاتى بودن ارزش براى افعال اخلاقى یک‏امر ذاتى معنوى مى‏باشد پس قوانین اخلاقى هیچ فرقى با قوانین تشریعى و سیاسى واقتصادى ندارند همان‏طور که آنها تابع قواعد و قوانین ثابتى هستند که طبیعت امورو اشیاء آنها را اقتضاء مى‏کند قوانین و ارزشهاى اخلاقى نیز چنین حالتى دارند واز اینجاست که در کتاب «روح‏القوانین‏» تالیف «مونتسکیو» مى‏خوانیم که‏تظاهرات بشرى در هر نوع:
تشریعى و سیاسى و اقتصادى تابع قوانین ثابتى هستند که طبیعت امور و اشیاءآنها را اقتضاء مى‏کند (3) .
همین اندازه که جوامع انسانى اصول و ارزشهاى انسانى را معیار سنجش امور درمعاملات و تعهدات و موجب حل اختلاف بین خود مى‏دانند بهترین دلیل است‏بر این که‏این اصول و ارزشها حقائق واقعى بوده، ایمان و اعتقاد به آنها در اعماق وجود همه‏حتى منکران این اصول و ارزشها آنچنان مى‏جوشد و آن‏چنان به ارزشهاى انسانى قداست‏و پاکى مى‏بخشد که خود آنان خواسته و ناخواسته آنها را در امور زندگى خود موردعمل قرار مى‏دهند.
مثلا «آلبرکامو» اگزیستانسیالیست معروف اروپائى گرچه معتقد داست که احکام‏اخلاق جز از مجراى عواطف و شعور گوینده گذر نمى‏کند (4) ، و لکن همین کلام در عین حال‏اعتراف به این حقیقت است که اخلاق نوعى واقعیت دارد.
و اگر فرض کنیم اینان با دل و زبان این ارزشها را انکار کرده باشند یعنى اثرى‏از ایمان به ارزشها در وجودشان نباشد، باز در این صورت پاسخ مى‏دهیم که نیافتن‏شى‏اى دلیل بر فقدان آن نیست (عدم الوجدان لا یدل على عدم الوجود).
زیرا اختلاف نظر در رویدادها و حقائق، چیزى را عوض نمى‏کند و از واقعیت اشیاءواقعى نمى‏کاهد چنان‏که زمانى مردم معتقد بودند که کره زمین مسطح است و خورشید به‏دور آن مى‏چرخد و نیز اعتقادشان این بود که جهان بالا و پست و دور و نزدیک درتسخیر و تصرف انسانها است تا این که ادیان (5) و تحقیقات علماء بعدا خلاف آن راثابت نمود.
آیا علم اخلاق داخل در علوم است؟
بعد از این که ثابت‏شد که اصول و مبانى و ارزشهاى اخلاقى واقعیت دارند، سوال‏دومى در اینجا مطرح است و آن این که آیا اصولا علم اخلاق دانشى در زمره سایر علوم‏و دانشها مى‏باشد یا نه؟
عده‏اى آن را جزو دانشها محسوب ندانسته‏اند زیرا معتقدند که صفت علم بر آن‏منطبق نیست و توضیح آن این که قضایاى علمى از دو حال خارج نیستند: حالت اول‏اینکه: قضیه علمى از نوع قضایاى ریاضى باشد که درستى آنها براى انسانها بدیهى‏است و نیازمند به تجربه و آزمایش نیست چرا که خود عنوان ریاضى لازمه درستى و صحت‏است و امکان ندارد که یک قضیه ریاضى دروغ باشد مثلا این قضیه:
4 ل 2 × 2 و گفتن عدد 4 به منزله گفتن ترتیب 2 × 2 مى‏باشد همان‏قدر که بگوئیم‏که آسمان آسمان است و زمین هم زمین و از این جهت قضیه ریاضى را «قبلى‏»مى‏نامند چون علم به آن سابقه دارد و چیز تازه‏اى نیست.
حالت دوم: در قضایا این است که قضایاى علمى از قبیل قضایاى اخبارى مى‏باشند که‏هر دو احتمال راست‏یا دروغ بودن در آن‏ها محتمل است و طرح این قضایا هرگز مستلزم‏درستى و نادرستى آنها نیست چرا که در این‏صورت دیگر اخبارى نخواهد بود مثل این‏که آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است درستى این خبر از روى آزمایش و تجربه معین‏مى‏شود و احتمال صحت و کذب در آن مى‏رود. از این جهت اینگونه قضایا را «بعدى‏»مى‏گویند یعنى علم به درستى و صحت آن بعد از آزمایش معین مى‏شود.
پس قضایاى علمى از این دو حال خارج نیستند، و هر قضیه‏اى که از دو نوع ریاضى‏یا اخبارى خارج باشد، ربطى به شناخت علمى ندارد (این صغرى).
و نیز مى‏دانیم که قضایاى اخلاقى نه از نوع اخبارى هستند تا نظیر قضایاى طبیعى‏امکان تحقیق در صحت و سقم آن وجود داشته باشد و هم‏چنین از نوع ریاضى نیز نیستندچرا که مبنا و وجود لفظى‏شان به بداهت، درستى‏شان را تایید نمى‏کند و لذا هر قضیه‏اخلاقى صرفا حالت‏سنجشى دارد و راه را براى عمل یا ترک این قضایا براى انسانهاباز مى‏گذارد و صرفا شیوه سلوک را براى آینده دور یا نزدیک ترسیم مى‏نماید (این‏هم کبرى). با توجه به این صغرى و کبرى مدعى شده‏اند که قضایاى اخلاقى از رده علوم‏موضوعى خارج مى‏باشند و به دنیاى شعور ذاتى و آرزوهاى بى‏معیار و بى‏ضابطه واردمى‏گردند و با وجود این خواص و ویژگیها در قضایاى اخلاقى چطور مى‏شود که این‏هاقضایاى علمى باشند؟!
پاسخ «کانت‏» از سوال بالا
از این اشکال فیلسوف معروف‏آلمانى «کانت‏» به نحوى پاسخ گفته است ولکن به نظر ما این پاسخ کامل نیست.
حاصل پاسخ «کانت‏» از سوال بالا این است که بین قضایاى ریاضى(قبلى) و قضایاى‏اخبارى(بعدى) هیچ فرقى بین آن دو از این جهت که مضمون هر دو قضیه، خبر دادن‏است، وجود ندارد یعنى کسى که مى‏گوید: 4 ل 2 × 2 در واقع از این حقیقت‏خبر مى‏دهدکه ضرب کردن عدد دو در عدد 2 نتیجه‏اى مانند عدد 4 مى‏دهد.
آرى تفاوت دو نوع قضیه فوق در این است که قضایاى ریاضى درستى‏شان لازم است وشناخت ما از آنها سابقه قبلى دارد و نیازى به آزمون ندارد درحالى که قضایاى‏طبیعى(بعدى) به عکس براى تحقیق در درستى یا نادرستى‏شان محتاج رجوع به یک واقعیت‏خارجى هستند (6) .
گرچه این پاسخ تا حدودى صحیح است ولکن به‏طور کامل در خصوص مبادى اخلاق صدق‏نمى‏کند زیرا که مسائل اخلاقى از حیث وضوح و بدیهى بودن نظیر قضایاى ریاضى نیستندزیرا اگر چنین بود، براى همه در زمره مسلمات محسوب مى‏شد و دیگر میان آنها و علم‏اخلاق اختلافى اصلا طرح نمى‏شد.
پاسخ صحیح از سوال بالا
پس پاسخ اصلى از سوال بالا این است که ارزشهاى اخلاقى‏اصولا ثابت‏اند و در عمل و رفتارهاى برونى مستقر مى‏باشند یعنى خیر و شر در بطن وعمق عمل قرار دارند نه در وجود عامل و یا در تفکرات و عواطف و عقاید او یعنى‏خیر و شر مفاهیمى ثابتند اگرچه مردم از یاد ببرند و یا خیر را شر و شر را خیرببینند همان‏طور که ممکن است علم مثلا جهل و یا جهل را علم بپندارند که در ثابت‏بودن مفاهیم علم و جهل تغییرى ایجاد نمى‏کند پس از این جهت که مبادى اخلاقى ورسوخ و وجود آنها در جهان واقع ثابت است، انسانها را بر آن وا مى‏دارد تا بین‏اعمال و رفتار خود از یکسو و نظام اخلاقى‏شان از سوى دیگر سازگارى به وجودبیاورند زیرا بدون این سازگارى نیل به کمال ممکن نیست پس هنگامى که بخواهیم‏بدانیم که آیا سلوک و رفتار انسانها خیر است‏یا شر؟ اخلاقى است‏یا خلاف اخلاق؟
کافى است آن را با مبادى موجود در نظام اخلاقى بسنجیم و محک بزنیم اگر بین رفتارانسانها و نظام اخلاقى سازگارى و همسازى وجود داشته باشد، عمل را اخلاقى مى‏نامیم‏و در غیر این صورت رفتار انسانها با اخلاق هیچ ربطى نخواهد داشت.
با توجه به مطالب بالا و تحقیق و بررسى معیارها و اصول اخلاقى مى‏توان ادعا کردکه قضایا و مبادى و اصول اخلاقى از نوع «قضایاى ترکیبى بعدى‏» مى‏باشند نه ازنوع قضایاى «ریاضى تحلیلى قبلى‏».
پس عشق و عرفان و غیر آن از مبادى اخلاقى هم‏چون موجودات طبیعى ثابت هستند وکارهاى ما اگر با عشق و عرفان سازگار باشد، خیر و در غیر این صورت شر خواهد بودبه همین معنا اشاره مى‏کند فیلسوف غربى «راسل‏» در کتاب «فلسفه از دیدگاه‏علم‏» (7) آنجا که مى‏گوید:
«من آئین خود را در اخلاق خلاصه مى‏کنم به عبارت دیگر زندگى نیکو از نظر من آن‏نوع زیستن است که از عشق الهام مى‏گیرد و شناخت هدایتش مى‏کند».
بهترین و کاملترین کلام در بیان مبادى و اصول علم اخلاق و حقیقت آن کلام پیامبرگرامى اسلام(ص) است که بعد از بعثت چنین فرمود:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق‏».
«من برانگیخته شدم تا مکارم و اصول اخلاقى و معیارهاى آن را به کمال برسانم‏».
یعنى این اصول و معیارها واقعیت داشته داراى ارزشند، من مبعوث شده‏ام تا این‏ارزشهاى ثابت و واقعیت‏هاى عینى حقیقى را به انسانها گوشزد نمایم و آنها را به‏کمال برسانم.
پى‏نوشتها:
1- فلسفه اخلاق در اسلام، به نقل از مجله کویتى «عالم فکر»، ج‏4، شماره 30، ص‏163.
2- دائره‏المعارف مختصر فلسفى، 126.
3- منطق جدید، تالیف دکتر محمود قاسم، ص 321.
4- دائره‏المعارف، مختصر فلسفى، ص 411.
5- به نقل قرآن در سوره جاثیه: 13.
6- چگونگى فلسفه علمى، زکى نجیب، ص 17.
7- ص 196.

تبلیغات