آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در باب معیارهاى اخلاقى انسانى، نظریه دیگرى است و آن، نظریه اراده و عقل است و این نظریه منسوب‏به فلاسفه مى‏باشد و توضیح آن این که حالتى نفسانى در انسان به نام اراده وجوددارد که در حیوانهاى دیگر موجود نیست زیرا اراده، همدوش عقل است و هر جا که عقل‏موجود باشد، اراده نیز آنجا هست و آنجا که عقل نیست، اراده هم وجود ندارد پس‏ادعاى این قول که هر حیوانى با اراده حرکت مى‏کند و انسان هم مثل هر حیوانى‏متحرک الاراده است صحیح نیست زیرا اراده، مخصوص انسان است، در سایر حیوانات وجودندارد پس انسان مى‏تواند حرکت ارادى داشته باشد ولى گاهى هم مى‏تواند بدون اراده،عملى را انجام دهد و تنها متحرک به شوق و میل باشد چناانکه در حیوانات همواره‏چنین است.
این، ادعاى محض نیست در روایتى معتبر از «کمیل بن زیاد نخعى‏» از اصحاب خاص‏امیرالمومنین(ع) چنین نقل شده است (1) : کمیل سوالات زیادى درباره نفس و انواع نفس‏انسانى، ناطقه و غیر آن از آن حضرت مى‏کند و در آخر روایت على(ع) ویژگیهاى نفس‏ناطقه انسانى را در پنج قوه بیان مى‏فرماید که عبارتند از: فکر، ذکر(و یادآورى‏جریانات و حوادث گذشته)، (به کلیات)، اراده و حلم که انسانها دارند و لکن‏حیوانات دیگر آنها را ندارند و در حقیقت‏یکى از ویژگیهاى انسانها و امتیاز آنهابر سایر حیوانات همان اراده انسانها است که در سایر حیوانات موجود نیست‏به این‏معنا انسان موقعى که مى‏خواهد عملى را انجام دهد قبل از عمل آن را تصور و سپس‏محاسن و معایب آن را در ذهن مى‏آورد و بعد از بررسى‏هاى کامل از جنبه‏هاى مختلف،آن را انتخاب و اراده کرده، طبق آن حکم مى‏کند که این عمل خوب است‏باید این‏چنین‏عملیاتى را سایر حیوانات در انجام فعلى ندارند، این است که گفته مى‏شود اراده وعقل مخصوص انسانها است و حیوانات آن را ندارند.
دو سوال در اینجا مطرح مى‏گردد:
سوال اول: این است که غریزه در انسانها چه موقعیتى داشته و چه عملى انجام‏مى‏دهد و فرق آن با عقل چیست؟
سوال دوم: این که فرق بین میل و اراده و عقل کدام است؟
در پاسخ سوال اول مى‏گوئیم:
جانداران هر کدام با یک سلسله از غرائز که دارند نیازهاى خود را درک و برطرف‏مى‏کنند و از آنها براى رشد و ادامه زندگى خود استفاده مى‏نمایند، انسان نیز که‏از سلسله جانداران است داراى غرائز چندى است که به وسیله آنها نیازمندیهاى‏طبیعى خود را برطرف مى‏سازند ولى انسان از نظر داشتن غرائز و حواس باطنى پائین‏ترو پست‏تر از جانوران است زیرا در انسان مثلا هر اندازه که حس جهت‏یابى قوى باشد به‏مثل زنبور عسل نمى‏رسد و باز هر قدر که حس هواشناسى او زیاد باشد به اندازه حس‏مورچه نمى‏رسد و لکن انسان علاوه بر حس و غریزه، داراى عقل نیز مى‏باشد که توسط آن‏چیزهائى را کشف و اختراع و به کمک آن امورى را که حیوانات از راه غریزه و حواس‏باطنى درک مى‏کنند درک مى‏نماید، بشر به کمک و راهنمائى عقل مى‏تواند نشانهائى درآسمان معین کند و علائمى در زمین قرار دهد و بالاخره قطب‏نما و جهت‏یاب بسازد، وغریزه انسان مثل غریزه مورچه وضع هوا را درک نمى‏کند ولى با کمک عقل، دماسنج وفشارسنج و رطوبت‏سنج و... مى‏سازد و به توسط آن وضع هوا را پیش‏بینى مى‏کند پس‏انسان، کامل‏ترین مخلوقات روى زمین است‏به جهت عقلى که دارد که خداوند به اوکرامت داده است، عقل انسان به وسیله محاسبه دقیق و سنجش صحیح فکر و استخراج‏کلیات و پى بردن به رموز کتاب آفرینش و تسخیر موالید طبیعت از آنها به نفع خودبهره‏بردارى مى‏نماید انسانها با کشف قانون جاذبه عمومى جهان به وسیله افتادن یک‏سیب به وسیله «نیوتن‏» و کشف «گالیله‏» به وسیله عقل قانون پاندول را بانوسانهاى چلچراغى که به سقف کلیسا آویزان بود و نظیر اینها از قبیل کشف‏«ارشمیدس‏» به وسیله عقل با رفتن به حمام و داخل شدن به خزانه آب قانون فیزیکى‏که اجسام به اندازه وزن مایع هم حجمش، وزن خود را از آن مایع از دست مى‏دهد ونظیر اینها به خیلى از رموز شگفت‏انگیز طبیعت پى مى‏برد و از همین قبیل است کشف‏نیروى برق و بخار و کشتى و هواپیماى فضانورد کیهانى اعجاب‏انگیز و دست‏اندازى به‏اعماق اقیانوسها و کهکشانها و آسمان بى‏کران همه و همه در سایه عقل و بکار بردن‏درست آن انجام گرفته است.
از اینجا مى‏گوئیم که انسان هم عقل دارد و هم غریزه و از هر دو بهره‏بردارى‏بهینه مى‏کند منتها هرکدام در جاى خود و محل خاص خود ولى حیوانات تنها غرائزدارند.
پس عقل که همان قدرت و نیروئى است که در فلسفه از آن به قوه ادراک کننده‏کلیات و تشخیص دهنده حسن و قبح نام برده مى‏شود با غریزه چهار فرق اساسى دارد:
1 - عقل به کار و نتیجه کار خود متوجه مى‏باشد ولى حرکات غریزى براى عمل معینى‏از موجود زنده سر مى‏زند و لکن او به این حرکات و نتیجه آن نظر ندارد.
2 - غرائز اصولا فطرى هستند و داراى کمال فورى مى‏باشند و هیچ‏گونه فراگیرى وتمرین و ممارستى لازم ندارد در صورتى که عقل کمالش تدریجى و مستلزم تکرار وتمرین مى‏باشد.
3 - اعمال غریزى اصولا ثابت و یکسان و تغییر ناپذیرند در صورتى که اعمال ناشى‏از عقل، متغیر و متبدل است مثلا زنبور عسل حالا به همان شکلى خانه مى‏سازد که دریک میلیون سال قبل نیز مى‏ساخت زیرا کار از غریزه سرچشمه مى‏گیرد اما کار انسانهاکه از نیروى عقل برخوردارند، چنین نیست.
4 - غرایزى که در حیوان و انسان است، هرکدام به یک کار اختصاص دارد و به دردکار دیگرى نمى‏خورد ولى عقل به درد همه کارها مى‏خورد، عقل همان‏طور که کشف مجهولات‏و شناخت مسائل علمى را موجب مى‏شود، رفتارهائى را نیز موجب مى‏گردد، عقل برخلاف‏عقیده اشاعره از اهل تسنن و اخباریین شیعه، حسن و قبح افعال را درک و مشخص‏مى‏کند که چه عملى پسندیده و باید عمل کرد و چه عملى ناپسند و باید ترک گردد.
عقل همان‏طور که در مسائل علمى بهترین راهنماى انسان است در مسائل اخلاقى نیزبهترین راهنماست پس انسان باید به حکم عقل عمل کند و هرچه را که بد بداند، قبول‏و هرچه را که خوب بداند بپذیرد.
دکتر على اکبر سیاسى در روانشناسى پرورشى، در این زمینه چنین مى‏نویسد:
«براى غریزه چند صفت اختصاصى ذکر کرده‏اند و آنها را ممیز غریزه از عقل وادراک قرار مى‏دهند این صفات عبارتند از:
1 - فطرى بودن غریزه و کمال فورى آن.
2 - ثبات و یکسانى.
3 - تخصص.
4 - بیخبرى از نتیجه (2) .
توضیح این چهار ویژگى در کتاب «روانشناسى براى همه‏» از مطالب بالا روشن‏مى‏گردد.
پاسخ سوال دوم: از مطالب گذشته مى‏توان پاسخ سوال دوم را که فرق بین میل واراده چیست‏به دست آورد. میل در انسان کششى به سوى یک شى خارجى مثل میل انسان‏گرسنه به غذا که او را وادار مى‏کند که سر سفره بنشیند یعنى نیروى درونى درانسان که او را به سوى غذا مى‏کشاند پس میل، جاذبه و کشش است میان انسان و یک شى‏خارجى مثل نوشیدن آب. غریزه جنسى یعنى میل به جنس مخالف و استراحت و عاطفه‏مادرى و... همه یک نوع میل هستند اصولا همه عواطف انسان از قبیل میل هستند. ولى‏اراده به درون مربوط است نه بیرون یعنى یک رابطه میان انسان و عالم بیرون نیست،بلکه برعکس بعد از این که انسان اندیشه و محاسبه مى‏کند و میان کارها دوراندیشى‏و عاقبت‏اندیشى مى‏کند و سبک و سنگین مى‏نماید، با عقل خودش مصلحت‏ها و مفسده‏ها رابا یکدیگر مى‏سنجد و بعد تشخیص مى‏دهد که اصلح و بهتر این است نه آن، آن وقت‏اراده مى‏کند آنچه را که عقل به او فرمان داده، انجام مى‏دهد. نه آنچه که میلش‏مى‏کشد زیرا بسیارى از اوقات موارد مصلحت عقل و اراده، مخالف میلى است که دروجودش احساس مى‏کند پس اراده نیروئى است در انسان که همه میلها و ضد میلها راهمه کششها و تنفرها، خوفها، بیم‏ها و ترسها را تحت اختیار خود قرار مى‏دهد ونمى‏گذارد میل یا ضد میل، انسان را به یک طرف بکشد و به عقل مى‏گوید: محاسبه کن‏که در مجموع، سعادت و مصلحت چه اقتضا مى‏کند؟ هرچه را که مصلحت اقتضا مى‏کند بگواجراى آن با من. پس مطابق این نظریه کار اخلاقى کارى است که نه ناشى از تسلط یک‏میل باشد گرچه آن میل عاطفه محبت‏باشد و نه ناشى از تسلط ضد میل پس اگر انسانى‏از روى اجبار تحت تاثیر عاطفه محبت قرار بگیرد این عمل عمل اخلاقى نیست، امااگر عاطفه محبت در اختیار عقل و اراده باشد در یک مورد عقل به اراده مى‏گوید ازاین میل فردى پیروى کن و در جاى دیگر مى‏گوید پیروى نکن و همین‏طور است در امیال‏دیگر مثل عاطفه‏هاى انسان‏دوستى و... چه‏بسا در مواردى عاطفه یک جور حکم مى‏کند وعقل و اراده جور دیگرى حکم مى‏کند، کار عاطفه دلسوزى است ولى کار اراده و عقل‏دوراندیشى است.
پس معیار و ملاک اخلاقى بودن یک عمل، عقل و اراده است و عواطف نیز باید زیرفرمان عقل و اراده کار خودش را انجام دهد.
پس نزد فلاسفه اسلامى، اخلاق کامل اخلاقى است که براساس نیروى عقل و اراده باشد ومیلهاى فردى و حتى نوعى و شوق و اشتیاق همه تحت کنترل عقل و اراده مى‏باشندنتیجه این مى‏شود که مطابق این نظریه قهرمان حقیقى اخلاق آن کسى است که بر وجودش‏عقل واراده حاکم است. البته در وجود انسان عواطف غیر فردى هم زیاد موجود است‏ولى آنها سرچشمه‏اى است در وجود انسان که با کنترل عقل و اراده در جاى خودش بازمى‏شود پس حاکم بر وجود انسان باید عقل و اراده باشد به طورى که تمام میل‏ها اعم‏از میل‏هاى فردى و میل‏هاى اجتماعى در اختیار عقل و اراده باشد یعنى اخلاق مبتنى‏بر عقل تنها (3) .
راهنماى سعادت انسان است پس انسان باید بدون چون و چرا حکم عقل‏را پیشه خود سازد و هرچه را که عقل زشت و ناپسند تشخیص دهد، ترک و هرچه را که‏عقل نیک تشخیص مى‏دهد، انجام دهد.
این نظریه را اکثر فلاسفه و دانشمندان از «سقراط و افلاطون و ارسطو» از حکماى‏قدیم و بسیارى از حکماى جدید از جمله «دکارت و اسپینورا»(حکیم هلندى 1677 632م) طرفدار این مکتب بوده‏اند و از این میان «کانت‏» دانشمند آلمانى (1804 1720م) توانسته است این مکتب را به روشنى و دقت عرضه کند.
کار مهم «کانت‏» در این زمینه این بود که به مساله نیت و هدف در مورد افعال‏بشر اهمیت داد و به این نکته توجه کرد که فعل انسان نمى‏تواند خود به خود ومنهاى غرض و هدفى که براى انجام آن مى‏شود خوب یا بد باشد، او بیان کرد که آنچه‏صفت اخلاقى دارد ماده فعل نیست، بلکه صورت آن یعنى نیت فاعل است پس از توجه به‏این نکته «کانت‏» در مورد این مساله که نیت فاعل در چه صورتى مى‏نواند به فعل‏صورت اخلاقى بدهد و در چه صورتى آن را به صورت یک فعل شر درمى‏آورد معتقد شد که‏انگیزه انجام فعل هرچه باشد فاقد ارزش اخلاقى است مگر در صورتى که فقط براى‏اطاعت از عقل باشد مثلا اگر شخص بینوائى را دستگیر مى‏کنیم به این غرض که بعدهاشخص فقیر از ما به هنگام درماندگى دستگیرى کند این کار هیچ ارزشى ندارد و اگربه کسى چیزى بدهیم به این قصد که از این کمک لذت ببریم کارى بى‏ارزش خواهد بود.
کارهاى ما وقتى ارزش دارند که صرفا چون عقل مى‏گوید انجام بده انجام بدهیم وهرگونه قید و شرطى در فرمان عقل موجب بى‏ارزش شدن فعل خواهد شد.
به عبارت دیگر فرمان عقل وسیله نیست، بلکه خود غایت است‏بناراین نیت فاعل‏تنها در صورتى مى‏تواند به فعل صورت خیر بدهد که چیزى جز اطاعت از عقل نباشد.
نکته دیگرى که کانت اضافه مى‏کند این است که فعلى داراى ارزش اخلاقى است که‏انجام آن با کوشش و مجاهده همراه باشد بنابر این کارهائى که از روى میل و رغبت‏و بدون زحمت انجام مى‏شود فاقد ارزش اخلاقى هستند و کسانى که به نیکوکارى خوکرده‏اند در عین حال که انسانهاى خوبى هستند، سزاوار تمجید و تحسین نیستند! زیراآنها در انجام عمل نیک به خود زحمتى نمى‏دهند و حتى از آنها لذت هم نمى‏برند!!.
چند ایراد بر نظریه اخلاق مبتنى بر عقل
گرچه عقل در دین اسلام جایگاه ویژه‏اى‏دارد و در قرآن مجید در اکثر موارد امر به تعقل شده است مثل آیه «افلا تعقلون-افلا یعقلون‏» (4) و در روایات معتبر نیز از دیدگاه پیشوایان اسلام موقعیت عقل یک‏موقعیت والائى بوده و اعتبارى خاص داشته مى‏تواند ملاک خیر و شر بودن نیز باشد تاآنجا که دین اسلام عقل را نوعى از شرع قلمداد مى‏کند و دستورات او را ماننددستورات شرع واجب الاطاعه مى‏داند از باب نمونه از سخنان على(ع) در نهج البلاغه است:
«العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج‏» یعنى عقل به منزله شرع است از داخل‏و شرع به منزله عقل است از خارج. یعنى عقل در محیط نفس و نفسانیات حکم به برخى‏از احکام واقعى مى‏کند همان‏طور که شرع در محیط خارج از نفس حکم به احکام واقعى‏مى‏نماید روى همین ملاحظه علماى علم اصول عقل را در ردیف قرآن و حدیث و اجماع‏مسلمین قرار داده و آن را یک دلیل مستقل براى استنباط احکام و تکالیف به شمارآورده‏اند.
ولکن با همه توصیفات و ویژگیهائى که در شان عقل گفته شد، عقل به تنهائى‏نمى‏تواند کلیه حدود و مشخات خیر و شر را درک کند پس تنها گوش به فرمان عقل بودن‏صحیح نیست زیرا این نظریه اشکالات زیادى دارد که ما در اینجا به برخى از آنهااشاره مى‏کنیم:
اشکال اول این که: در بسیارى از موارد عقل اصولا حکمى ندارد و اگر هم داشته‏باشد چه‏بسا خطا مى‏باشد و اطمینانى به صحت آنها نیست‏بهترین دلیل این ادعااختلافى است که همواره میان عقلاء در مورد بسیارى از مسائل علمى و غیر علمى وجوددارد و لذا قوانین موضوعه از نخبگان ملت‏ها براى اداره امور مملکت‏ها و جوامع‏همواره در معرض تجدید نظر و تغییر و اصلاح مى‏باشد و کمتر قانونى است که براى‏همیشه ثابت‏باشد.
اشکال دوم اینکه: اگر اطاعت از عقل تنها غایت‏باشد در این صورت فعل انسان عبث‏و لغو خواهد بود زیرا غایت چیزى است که به دنبال فعل انجام گرفته حاصل مى‏شودمثل لذت و داشتن ثروت و راحتى و رفاه و... حال سوال این است که غایت اطاعت ازعقل چیست؟ آیا چیزى است که به دنبال فعل تحقق مى‏یابد و انسان بدان دست مى‏یابد؟
اصولا خود انجام فعل، اطاعت عقل است پس در این صورت غایتى در کار نیست و روشن‏است چنین چیزى نه ممکن است و نه عقلا موجه.
اشکال سوم اینکه: انجام فعل صرفا به خاطر اطاعت از عقل و بدون هیچ چشم‏داشتى‏اصولا چیزى است که براى انسان این جهانى با روحیات و خصوصیات طبیعى‏اش عملى نیست،این دستورى است‏خشک که براى انسان ذهنى خوب است نه خارجى چه این که انسان خارجى‏اگر دوراندیش نباشد درکارهاى نیکش چه به فرمان عقل عمل کند و چه به فرمان دین‏یا هر چیز دیگرى، چشم طمع به پاداش این جهان دارد و اگر دوراندیش باشد بازهم‏انتظار پاداش هر چند که پاداش زندگى ابدى آن جهانى باشد.
اشکال چهارم اینکه: کانت در نظریه خود تنها به فعل نیکى ارزش قائل است که‏انجام آن همراه با کوشش و مجاهده باشد پس کارهاى نیک کسانى را که به نیکوکارى‏خو کرده‏اند، فاقد ارزش اخلاقى مى‏داند درحالى که:
اولا: مداومت کار نیک و به صورت عادت و خو درآدن، خود از پرارزش‏ترین سرمایه‏هاى‏بشرى است زیرا ملکه نیکى در او وجود دارد که منشا خیرات و برکات و انجام‏نیکى‏ها است.
ثانیا: نتیجه طبیعى افعال خیر براى انسان این است که انجام آن افعال براى اوبه صورت خو و ملکه در مى‏آید اگر این خویها و افعال ناشى از آن، فاقد ارزش اخلاقى‏باشد باید با پیدایش آن مبارزه کرد آیا این مبارزه چیزى جز نافرمانى عقل که به‏گفته کانت همواره به افعال نیک دستور مى‏دهد، نمى‏باشد؟ پس این گفته کانت‏خواه‏ناخواه از تناقضى آشکار سر در مى‏آورد (5) .
از مجموع مطالب بالا این نتیجه را مى‏توان به دست آورد که مکتب اخلاقى مبتنى برعقل هرچند تا حدودى به واقعیت نزدیک است، اما نمى‏توان آن را به عنوان یک مکتب‏اخلاقى بى‏عیب پذیرفت زیرا: اولا : کلیت ندارد و مراتب عقل در انسانها متفاوت است،بعضى‏ها داراى عقل کامل و برخى متوسط و برخى ضعیف و بدیهى است که عقول ضعیف‏نمى‏توانند حقیقت اشیاء و ارزش امور را به خوبى دریابند.
ثانیا: عقل از روى تنظیم مقدمات به نتیجه مى‏رسد ولى گاهى انسان در تنظیم‏مقدمات اشتباه مى‏کند و از درک حقیقت‏باز مى‏ماند.
ثالثا: تمایلات حاد نفسانى یا روش تربیتى یا عامل دیگرى روى حکم عقل اثرمى‏گذارد و او را به خطا و اشتباه وا مى‏دارد.
پى‏نوشتها:
1- رساله نفسیه تالیف فضل الله حامد حسینى.
2- ص 247 و 248 مراجعه کنید.
3- فلسفه اخلاق، مرحوم شهید مطهرى، ص 47، 53.
4- سوره قصص، آیه 60 - سوره مومنون، آیه 80 - سوره انبیاء، آیه 10 - یوسف،آیه 2 - سوره هود، آیه 51 - یونس، آیه 16 - انعام، آیه 32 - آل عمران، آیه 65بقره، آیه 76.
5- فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن و...، ص 31.

تبلیغات