آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در مقاله گذشته این نکته نظر به اقتضاى فطرت و مطابق احادیث معتبر روشن گردید که یک عمل اخلاقى، عملى است که داراى ارزش و بها بوده، غیر از افعال طبیعى و عادى مى‏باشد .
حال این سؤال را پاسخ مى‏گوئیم که معیار و مقیاس اخلاقى بودن افعال انسانها چیست؟ یعنى یک عمل به چه جهت و چگونه رنگ اخلاقى بودن را پیدا مى‏کند و معیارهاى آن کدام است؟ و با افعال طبیعى و عادى چگونه متمایز مى‏گردد؟
در این مورد نظرات گوناگونى از طرف فلاسفه شرق و غرب و علماء و بزرگان علم اخلاق ابراز شده است که ما آنها را در اینجا به طور اختصار نقل و توضیح سپس به بررسى و نقادى آنها مى‏پردازیم و جهات حسن و قبح آنها را معین و آنها را در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان گرامى قرار مى‏دهیم:
1 - نظریه عاطفى
نظریه عاطفى یعنى اخلاق مبتنى بر عاطفه از قدیمى‏ترین نظریات درباره ملاک اخلاقى بودن یک عمل بشمار مى‏رود . به این معنى که گروهى رمز اخلاقى بودن یک عمل و فعل را در عواطف بشر جستجو مى‏کنند . به این ترتیب که کارهاى عادى و معمولى کارهائى است که از انگیزه‏هاى خود خواهانه و میل‏هاى طبیعى انسان سرچشمه مى‏گیرد و هدف از آن کارهم رساندن نفع و سود به خود و یا رسیدن شخص به لذتى است .
بدیهى است هر عملى که از چنین احساس و میل‏ها سرچشمه بگیرد و در مقام تامین چنین هدفهائى باشد، کار معمولى و عادى بوده، یک عمل اخلاقى محسوب نمى‏گردد نظیر اکثر کارها و افعالى که مردم عادى انجام مى‏دهند مثل کارکردن یک کارگر براى گرفتن مزد و اداره مخارج زندگى خود یک کار معمولى محسوب مى‏گردد و همچنین کار یک کارمند که شغل ادارى دارد و به طور کلى این‏گونه کارهاى عادى و معمولى مربوط به خود شخص و زندگى خودش بوده، از میل مربوط به شخص ناشى مى‏گردد و لذتى که از این فعل و عمل عاید کننده آن مى‏باشد، لذتى است که تنها به او مى‏رسد و یا دفع رنجى است از خودش مثل مراجعه انسان به پزشک براى دفع رنجى که این، یک کار طبیعى است .
این عمل گرچه به نوعى با عاطفه انسانى در ارتباط است منتها یک عمل اخلاقى محسوب نمى‏گردد .
آرى تنها هنگامى یک عمل جنبه اخلاقى بودن را پیدا مى‏کند که پاى غیر خودش در میان باشد یعنى غیر دوستى یعنى وقتى عملى اخلاقى محسوب مى‏شود که غیر را هم دوست داشته باشد و از دوستى غیر نیز لذت ببرد و شادمان گردد بدون این که عقل و محاسبات عقلى در این غیر دوستى دخالتى داشته باشد .
طرفداران اخلاق مبتنى بر عاطفه عقیده دارند که خیر داراى جذبه‏اى است مانند زیبائى از اینرو خود به خود روشن و شناخته شده است و براى یافتن آن نیازى به تحقیق نیست، این حاصل کلامى بود از فیلسوف و مورخ انگلیسى قرن نوزدهم به نام «دیوید هیوم‏» نقل شده است و تعبیر دیگرى نیز در این زمینه از «ژان ژاک روسو» حکیم و نویسنده فرانسوى در قرن هیجدهم نقل شده است‏به این نحو که: هرچه از زیردست طبیعت‏بیرون مى‏آید نیکو است، انسان هم فطرتى نیک دارد و باید گذاشت‏به طور طبییعى جسما و روحا رشد کند (1) .
حاصل کلام این که هر کارى در انسان مبدئى دارد و غایتى را نیز تعقیب مى‏کند یعنى در انسان یک احساس و یک میل و عاطفه هست که محرک او به انجام کار است و بدون این محرک کار از انسانها سر نمى‏زند پس کار اخلاقى بنابر این نظریه کارى است که از نظر مبدا از میلى ناشى مى‏شود که آن میل مربوط به خود انسان نیست‏بلکه مربوط به دیگران است و اسم آن را مى‏گذاریم عاطفه غیر دوستى (2) . و از نظر هدف نیز منظور انسان رساندن به خیر به خودش نیست، بلکه رساندن خیر به دیگران است .
مطابق این نظریه فعل طبیعى از محدوده و دایره «خود» و «من‏» خارج نیست و دراین خصوصیت انسان با سایر حیوانات نیز مشترک است ولى فعل اخلاقى هم از نظر مبدا یعنى حالت میل به عمل و هم از نظر هدف که همان رساندن خیر به دیگران ست‏با فعل طبیعى فرق و تفاوتى دارد .
این نظریه در حقیقت همان نظر ابراز محبت‏به غیر است که در علم اخلاق مطرح شده و در ادیان آسمانى نیز توصیه بر آن گردیده بیشتر مکاتب فلسفى عالم نیز به آن معتقدند . مثلا در اسلام ضمن اخبار و احادیث زیاد معتبرى از پیشوایان اسلام و متن قرآن توصیه اکید بر این عمل شده، آن را یکى از افعال خیر و نیک و پسندیده به شمار آورده است .
به عنوان نمونه عبارتى کوتاه از على علیه السلام در نهج البلاغه این چنین وارد است:
«احبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره لغیرک ما تکره لنفسک‏» براى دیگران آن را دوست‏بدار که براى خود دوست مى‏دارى و براى دیگران آن را مپسند که براى خود نمى‏پسندى (3) .
مطالعه عمیق‏تر در این مورد حاکى است که غیر از ادیان آسمانى سایر فرق و مکاتب فکرى و عملى موجود در گوشه و کنار عالم همه محبت‏به غیر را یک عمل نیک و پسندیده محسوب داشته‏اند، اخلاق هندى اخلاق براساس عاطفه است‏یعنى تکیه‏گاه در اخلاق هندى عاطفه است همچنانکه در اخلاق مسیحى نیز یگانه تکیه‏گاه عاطفه و محبت است .
«گاندى‏» در کتابى که از او منتشر کرده‏اند، به نام «این است مذهب من‏» و یکى از فرنگى‏ها مقدمه بسیار جامعى بر آن نوشته و خلاصه کتاب را در آن مقدمه آورده است چنین مى‏نویسد: «من از مطالعه اپانیشادها (4) به سه اصل رسیدم‏»:
اصل اول
در همه دنیا یک معرفت و شناخت وجود دارد و آن شناخت ذات است (5) یعنى معرفت نفس یعنى خودشناسى - درباب معرفت تکیه‏گاه فرهنگ هندى معرفة‏النفس است‏یعنى این که انسان خود را باید بشناسد و خود را کشف کند و تمام ریاضت‏هاى هندى هم براى رسیدن به این مطلب است .
اصل دوم:
هرکس که خود را شناخت‏خدا را شناخته است و جهان را؟ این کلام نیز کلام درست و صحیحى است که در کلمات منقول از پیامبر و على علیه السلام نیز نقل شده است: «معرفة النفس انفع المعارف‏» (6) «شناخت‏خود از هر شناختى سودمندتر است‏» .
از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» «کسى که خودش را بشناسد خدایش را نیز مى‏شناسد» .
اصل سوم:
در همه دنیا یک نیرو و یک نیکى وجود دارد و بس و آن نیروى تسلط بر خویشتن است هرکس که بر خود مسلط شد بر جهان مسلط است و در همه جهان یک نیکى وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران است مانند دوست داشتن خود در این سه اصل بالا شاهد گفتار ما موجود بود که از نظر خوانندگان گذشت .
ایرادهاى این نظریه:
بر نظریه بالا ایرادهاى زیادى وارد شده از جمله آنها سه ایرادى است که مرحوم شهید مطهرى در کتاب خود «فلسفه اخلاق‏» ص 42 - 441 به آنها اشاراتى دارد:
ایراد اول - این مطلب صحیح است که هر دینى و آئینى واحیانا هر مکتبى محبت‏به غیر را جزو دستورات اخلاقى خود قرار داده است‏به این ترتیب که محبت‏به غیر قابل ستایش و مدح است ولى هر محبتى را نمى‏توان عمل اخلاقى دانست و اینگونه نیست که به طور کلى هر عمل قابل ستایش و تحسینى عمل اخلاقى محسوب گردد چنانکه کار یک قهرمان ورزش که زور بازو دارد قابل مدح و ستایش است ولى اسمش عمل اخلاقى نیست و سر آن این است که در اخلاقى بودن یک عمل عنصر اختیار و اکتساب نیز معتبر است‏یعنى غیر غریزى بودن در آن ملاحظه شده است پس احساسات پاک یک مادر بر فرزندش گرچه احساسات عالى و با شکوه و عظمت است و قابل ستایش ولى ما نمى‏توانیم احساسات او را اخلاقى بدانیم به دلیل این که همین مادر نسبت‏به کودک دیگرى و همسایه چه بسا بى‏تفاوت است .
آرى احساسات مادر به فرزند خودش گرچه احساس و محبت غیر دوستى است اما این غیر منحصر به فرزند خودش مى‏باشد .
علاوه بر این، این مادر، این احساسات را کسب و تحصیل نکرده و به اختیار خودش به دست نیاورده، بلکه قانون حکیمانه خلقت این احساسات شدید را به او داده است‏براى این که نظام امور به درستى جریان پیدا کند زیرا اگر چنین نبود هیچ مادرى بچه خودش را پرستارى نمى‏کرد پس این احساسات غیر دوستى گرچه ناشى از یک عاطفه بوده و از دائره «خود» خارج است ولى نمى‏توان این احساسات را احساسات اخلاقى و کار مادر را عمل اخلاقى نامید .
پس در اخلاقى بودن یک عمل عنصر اختیار و اراده و اکتساب نیز معتبر است‏به این ترتیب که در سیر طبیعى پیدایش اراده در انسان براى انجام یک عمل عاطفه بعد از ادراک قرار دارد زیرا به هنگام انجام عملى اول ادراک و تصور چگونگى آن سپس ملاحظه خوبى و بدى عمل سپس تصمیم بر عمل و تحریک عاطفه براى انجام آن، به این ترتیب مرتبه عاطفه بعد از مرتبه ادراک و تشخیص خیر و شر بودن فعل قرار داشته، و در تشخیص خیر و شر بودن و نیکى و ناپسندى عمل دخالتى ندارد .
علاوه بر این ، عواطف انسانها مختلف و گوناگون مى‏باشد جاى این سؤال است که از میان این عواطف (یعنى عاطفه معنوى و مادى - نوع‏دوستى و غیر آن) ملاک انتخاب یکى از آنها چیست؟
از همه اینها بالاتر عواطف انسانها پایدار نیستند و همواره در معرض دگرگونى و شدت و ضعف قرار دارند، اگر انسانها همه از عواطف خویش بخواهند بهره‏مند گردند بى‏شک دچار افراط و تفریط مى‏شوند و چه بسا در معرض شهوات تمایلات نفسانى قرار خواهند گرفت (7) .
ایراد دوم: دایره اخلاق از حدود غیر دوستى وسیع‏تر است همه اخلاقها یعنى کارهاى مقدس و باشکوه انسان از نوع «غیردوستى‏» نیست، نوع دیگرى یعنى یک سلسله کارهاى باعظمت و باشکوه و قابل تقدیر و تقدیس سبب ثنا و ستایش در انسان هست‏بدون این که ربطى به غیردوستى داشته باشد . همانطور که ایثار و احسان به غیر را تقدیس مى‏کند آن کار را نیز تقدیس مى‏کند مثل صفت تن به ذلت ندادن و عزت خویش را حفظ کردن مثل این روایت معروف و منسوب به على علیه السلام: «الموت اولى من رکوب العار» (8) «مرگ بهتر است از این که انسان ننگ ذلت را متحمل شود» .
و نیز عبارت منقول از آن حضرت: «والحیوة: فی موتکم قاهرین‏» یعنى «زندگى در مرگ شماست، درحالى که پیروز باشید» .
ایراد سوم: محبت انسان به غیر نیاز به تفسیر و توجیه دارد، اکثر طرفداران این نظریه آن را به غیر دوستى تفسیر کرده‏اند و آنها که کمى بالاتر رفته‏اند گفته‏اند انسان دوستى، اینجا است که این ایراد بر این نظریه متوجه است که چرا انسان دوستى؟ چه مانعى وجود دارد به تعبیر مرحوم شهید مطهرى بگوئیم: جانداردوستى! واقعا اگر انسان نسبت‏به یک حیوان عاطفه به خرج دهد مثل داستان آن شخصى که در حدیث است که سگ تشنه‏اى را با زحمت فراوان سیراب کرد این، کار اخلاقى نیست؟ چون انسان دوستى نیست آیا انسان فقط باید انسانها را دوست داشته باشد و جانوران دیگر را نباید دوست داشته باشد؟ صحیح این است که انسانها همه چیز خوب و نیکو را باید دوست داشته باشند و به قول سعدى:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه ارادت به خورم زهر که شاهد ساقى است
به جلادت بکشم درد که درمان هم از اوست
پس انسان دوستى نیاز به توضیح و تفسیر دارد یعنى هر انسانى که به هر سبب از لذتهاى انسانى بهره‏مند است‏شایسته دوستى است و انسانى که بالفعل از لذتهاى انسانى بهره‏مند نیست‏باز لایق دوستى است‏براى رساندن او به ارزشهاى انسانى .
پى‏نوشت:
1) فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن، ص 27 .
2) فلسفه اخلاق، تالیف شهید مطهرى (ره)، ص‏12 .
3) نهج البلاغه، فیض، نامه شماره 3، ص 921 .
4) اپانیشادها مجموعه کتب مذهبى هندوئى از قدیم و از چند هزار سال پیش است و جزو کتابهاى مهم دنیا بشمار مى‏رود . استاد بزرگوار علامه طباطبائى (ره) به نقل مرحوم شهید آیة‏الله مطهرى (ره) در کتاب (فلسفه اخلاق) چند سال پیش که این کتاب را مطالعه کرده بود خیلى اعجاب داشتند و مى‏گفتند معانى فوق‏العاده عمیق دراین کتاب وجود دارد و الان هم دنیاى اروپا بر این کتاب اهمیت فوق‏العاده قائل هستند .
5) مطالب فوق را مرحوم شهید مطهرى در کتاب خود «فلسفه اخلاق‏» نقل نموده است ص 41 - 42 سپس مى‏گوید به نظر من صحیح این است که ذات را نفس ترجمه مى‏کردند .
6) غرر و درر آمدى، ص 768، فصل 8، حدیث 151 .
7) فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن، ص 28 و 27 .
8) لهوف، با ترجمه، ص 119 - نفس المهوم، ص 187 .

تبلیغات