آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

فضاى اندیشه را باید از وسوسه و اوهام و تخیلات شیطانى پاک کرد. خلوت دل را باید از لوث وجود پلید دیو زدود، دیو و فرشته نمى‏توانند همخانه باشند. آنها نه همخوانى دارند ونه همخانگى.
خلوت دل نیست جاى صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید
انسان نمى‏تواند طالب مجهول مطلق باشد. کمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانى.
کمیل که از خواص و نیکان و یاران امیرالمؤمنین‏علیه السلام بود، مى‏گوید: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دل‏سوخته آهى جانسوز از دل پراندوه خود برکشید و فرمود:
«یا کمیل بن زیاد، ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها فاحفظ عنی ما اقول لک‏»:
اى کمیل بن زیاد، این دلها ظرفهاى علوم و حقائق و اسرار است و بهترین آن دلها، نگاه‏دارنده‏ترین آنهاست. پس آنچه به تو مى‏گویم، از من (بشنو) و در نگاه‏دارى آن کوشا باش.
از این سخن حکیمانه، به خوبى معلوم مى‏شود که ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به این است که ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا که همان‏طورى که گفته‏اند: شرف مکان به کسى است که درآن، استقرار مى‏یابد، (1) معلوم مى‏شود که: شرف ظرف هم به مظروف است. (2)
گوهر دل را باید از بیرون و درون، از آلودگیها پاک کرد. آلودگى درونى دل، خیالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبینى به نظام آفرینش و کژاندیشى و بدسگالى و سوء نیت و پلیدى باطن است و آلودگى برونى آن، رذائل اخلاقى و پلیدى در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونى و برونى پاک نشود و انسان در فضائى سالم قرار نگیرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاکى است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمى‏یابد.
آنگاه که کمیل را به حفظ و نگاه‏دارى حکمت‏هاى پرارج خویش سفارش مى‏کند، مى‏فرماید:
«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم على سبیل نجاة و همج رعاع‏». (3)
مردم سه دسته‏اند: عالم ربانى و آموزنده‏اى که بر راه نجات و رهائى است و مگسان کوچک و ناتوان.
1 - عالم ربانى
عالم ربانى کیست؟ چه کسى این شایستگى را دارد که او را به لحاظ وصف عنوانى علم و دانش، منسوب به رب و ربانى بشماریم؟ آیا به جز کسانى که علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبناى عمل آنها و عمل آنها مبناى سعادت و کمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه کسى مى‏تواند عالم ربانى باشد؟ آیا به صرف این که انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهى را از ادله استنباط کند و یا در ریاضیات یا تجربیات یا برخى از علوم انسانى، متبحر و متخصص باشد واز این علوم فقط در راه معاش و معیشت‏بهره گیرد و از آنها در طریق شناخت مبدء و معاد و کسب فضیلت، استفاده نکند، عالم ربانى مى‏شود؟ آیا یک فیلسوف یا یک متکلم یا یک متخصص عرفان نظرى که از تهذیب نفس و تصیفه باطن و تکمیل روح بازمانده، عالم ربانى است؟ آیا ذهن را به اصطلاحات علمى انباشتن و غایت آفرینش را از یاد بردن و به کبکبه و دبدبه شوکت و قدرت ظاهرى مغرور شدن، عالم ربانى شدن است‏یا گریز از ربانیت و سقوط در لجه مادیت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنیات و وساوس شیطانى؟
علوم عالم ربانى از سنخ علوم گوینده این سخن است و بعید نیست که بگوئیم: علماء ربانى یعنى انبیاء و اوصیاء که علم لدنى دارند و معلم آنها یا خود خداوند و خود آن ربى است که بدو منسوبندو یا اگر واسطه‏اى در بین است، فرشته‏اى مقرب یامعصومى دیگر است و همین خصیصه است که آنها را «ربانى‏» کرده و آنها را از ما سوى بى‏نیاز و مستغنى ساخته است.
واگر عالم ربانى را به غیر انبیاء و اوصیاء تعمیم دهیم، باید بسى محتاط باشیم و بدانیم که آنهائى شایسته چنین عنوانى هستند که در سیره و رفتار و در عقیده و کردار، نمونه کمیلند و اگر کمیل نیستند، کمیلیانند.
2 - آموزنده بر راه نجات
این همان است که در برابر عالم ربانى زانو مى‏زند تا علم مبدء و معاد را فراگیرد و راه نجات را از طریق عمل به مقتضاى دانش خود بیابد و دنیا را مزرعه آخرت کند و فلسفه آفرینش را که تکامل انسان است، در مد نظر قرار دهد.
او مى‏داند که هیچ عاملى بدون فقه به معناى اعم و به تعبیر دیگر «فقه اکبر» و «فقه اصغر» به جائى نمى‏رسد. چرا که کورکورانه قدم برداشتن، فایده‏اى جز سقوط درچاه ضلالت ندارد.
حضرتش در سخن زیباى دیگرى فرمود:
«المتعبدون على غیر فقه کحمار الطاحونة یدور و لا یبرح و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعة من جاهل لان العالم تاتیه الفتنة فیخرج منها بعلمه و تاتی الجاهل فتنسفه نسفا و قلیل العمل مع کثیر العلم خیر من کثیر العمل مع قلیل العلم و الشک و الشبهة‏». (4)
یعنى: عبادت کنندگان بدون فقه (5) مانند الاغ آسیابند که همواره دور سر خود مى‏چرخد و به جائى نمى‏رسد. دو رکعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد رکعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه مى‏شود و به علمش از آن خارج مى‏شود و جاهل گرفتار فتنه مى‏شود و فتنه او را درهم مى‏کوبد. کسى که عملش کم و علمش بسیار است، بر کسى که عملش بسیار و علمش کم و گرفتار شک و شبهه است، برترى دارد.
آن را که علم و دانش و تقوى مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
از امام صادق‏علیه السلام نیز نقل شده است که:
«العامل على غیر بصیرة کالسائر على السراب بقیعة لا یزید سرعة سیره الا بعدا». (6)
آنکه بدون بصیرت عمل مى‏کند، همانند کسى است که در بیابان خشک به دنبال سراب مى‏دود که سرعت‏سیرش او را از هدف دورتر مى‏سازد.
این دو گروه، یعنى عالمان ربانى و آموزندگان و متعلمانى که بر راه نجات گام مى‏زنند، هر دو از طریق شناخت‏خدا به شناخت وظائف خود رسیده‏اند و پیش خداى خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گیرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اینها فرع و تابع و پیروند.
اینان به یاد خدا آرامش دل یافته‏اند. چرا که قرآن مى‏فرماید:
الا بذکر الله تطمئن القلوب. (7) آگاه باشید که به یاد خدا دلها آرام مى‏گیرد.
آرى غذاى دل، معارف الهى و محبت و روشنى آن به انوار هدایت الهى است و اگر انسان به چنین غذائى اشباع شود، تشنگى و گرسنگى بدن را احساس نمى‏کند. از پیامبر اکرم‏صلى الل.ه علیه وآله نقل شده است که:
«انى لست کاحدکم انى ابیت عند ربی یطعمنى و یسقینی‏». (8) من مانند شما نیستم. من در نزد پروردگارم بیتوته مى‏کنم و او مرا اطعام مى‏کند و سیراب مى‏سازد.
منظور از این بیتوته، بیتوته روحانى و معنوى و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است.
مرحوم مجلسى مى‏گوید: برخى در تفسیر آن گفته‏اند: یعنى مرا به وحى خویش آب و غذا مى‏دهد. (9)
عالم ربانى وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش کسب فیض مى‏کنند و بهره مى‏گیرند. گو این که اینها هم هرکدام درجات و مراتبى دارند. از اینرو نقل شده است که:
«ان کان یوسف فی‏اللیل نورانیا فمحمد فی‏الدنیا والعقبى نورانی ففی‏الدنیا یهدی الله لنوره و فی‏العقبى انظرونا نقتبس‏» (10) .
اگر یوسف، در شب نورانى بود، محمدصلى الل.ه علیه وآله در دنیا و آخرت نورانى است. چرا که در دنیا خداوند به برکت نور او مردم را هدایت مى‏کند و در آخرت، همه مى‏خواهند از نور و فروغ او اقتباس کنند و بهره گیرند.
شعیب را مقام خوف دادند. چرا که از خوف خدا مى‏گریست و ابراهیم را مقام سلام دادند. چرا که با قلب سلیم به پیشگاه خدا شتافت (11) و موسى را مقام مناجات بخشیدند. چرا که خداوند او را به مناجات، تقرب بخشید (2) و پیامبر اسلام را مقام محبت‏بخشیدند. چرا که به درجه «قاب قوسین‏» (13) رسید. (14)
خداوند پیامبر خاتم را به قدرى قرب و منزلت‏بخشید که او را به همان اوصاف والائى موصوف کرد که خودش را موصوف کرده بود رؤوف و رحیم -که برخى هر دو را یکى دانسته و برخى رؤوف را به کسى اطلاق کرده‏اند که شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا که قرآن مى‏فرماید:
ان الله بالناس لرؤوف رحیم. (15) خداوند نسبت‏به مردم، رؤوف ورحیم است.
ولى درباره خاتم پیامبران نیز فرموده است:
بالمؤمنین رؤوف رحیم: (16) او نسبت‏به مؤمنان، رؤوف و رحیم است. (17)
3 - مگسان کوچک و ناتوان
اینها کیستند و چیستند؟! آیا مى‏توان گفت: ناکس و ناچیزند؟!
آرى مى‏توان گفت و اگر بتوان گفت: چیزى هستند، حدشان همان است که در کلام والاى امیرعلیه السلام آمده است.
بهترین عنوان براى آنها همین است که به مگس‏هاى کوچک و ناتوان مى‏مانند. چرا که این‏گونه مگسها، همواره رحرکت‏خود تابع باد هستند. هر مسیرى که باد براى آنها انتخاب کند، آنها هم تابع همان مسیرند. درست مثل کسى که تسلیم جریان آب است. یعنى هرگز نمى‏تواند برخلاف جریان آب شنا کند.
چهار خصیصه زشت در اینهاست که تنها یکى از آنها براى هلاک یک انسان بلکه یک جامعه کفایت مى‏کند. هرچند مى‏توان گفت: میان آنها همبستگى و تلازم است و هیچ‏کدام بدون بقیه تحقق نمى‏یابد.
خصیصه‏هاى چهارگانه، اینهایند:
«اتباع کل ناعق; یمیلون مع کل ریح; لم یستضیئوا بنور العلم; و لم یلجاوا الى رکن وثیق‏». (18)
ترجمه: پیروان هر آواز دهنده‏اى که با هر بادى منحرف مى‏شوند و به نور علم کسب روشنى نکرده و به رکنى محکم پناه نبرده‏اند.
اگر انسان به نور علم کسب روشنى کرده باشد، راه راست را مى‏یابد و حق و باطل را مى‏شناسد و در زلزله‏هاى ویرانگر فتنه‏ها به ستونى محکم و استوانه‏اى مستحکم پناه مى‏برد. دراین صورت، بادها و طوفانهاى حوادث و امواج بنیان‏کن مفاسد و تهاجم سپاه کفر والحاد و فضاى مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبلیغات شوم، او را متزلزل و مردد و بى‏اراده و استوار نمى‏سازد و همچون گوى معلق به این سو و آن سو پرتاب نمى‏کند.
اینان نه عالمند که به علم ربانى عالمى را روشنى بخشند و نه متعلمند که در پرتو انوار تابناک علماء ربانى، جلا یابند و روشنى گیرند و راه نجات و سعادت و طریق کمال و سرفرازى را بیابند و با استقامت‏به پیش تازند. بلکه جاهل مطلقند. چرا که نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراین، نه مبدء هستى را شناخته‏اند و نه بر مبناى آن به شناخت وظائف انسانى رسیده‏اند.
حقیقت علم آن است که انسان را به معرفت‏حق و حقیقت رهنمون شود. شناخت‏حق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بیچاره‏ترین مردم است.
از اینرو امیرالمؤمنین‏علیه السلام فرمود:
«ولى لمن جهل معرفتی ولم یعرف حقی الا ان حقی هو حق الله الا ان حق الله هو حقی‏». (19)
واى بر کسى که به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشید که حق من حق خداست. آگاه باشید که حق خدا حق من است.
آرى حقائق، پیوسته به همند. شناخت‏حقیقت‏خداوند، بدون شناخت‏حقیقت نبوت و امامت و شناخت این حقیقتها بدون شناخت آن حقیقت ممکن نیست.
بزرگترین فیلسوف و متکلم اگر در شناخت‏برخى از حقائق اعتقادى و برنامه‏هاى عملى ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترین دانشمند دینى اگر در شناخت‏حقیقت امامت، ناتوانى کند، نه عالم است و نه متعلم. ممکن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم یا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقیقت، نه عالم ربانى و نه متعلم راه نجات است. بلکه جاهل و نافهم است وهمان خصیصه‏هاى چهارگانه را دارا است.
امام صادق‏علیه السلام فرمود:
«لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». (20)
کسى که تعقل نکند، صالح و عالم نیست و کسى که بفهمد برگزیده مى‏شود و کسى که حلیم باشد، پیروز مى‏شود و علم، سپر و راستى عزت و جهل، خوارى و فهم، مجد و عظمت است.
پس باید اهل شناخت‏حقیقت‏بود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصیل و تامین سعادت رسید.
پى‏نوشتها:
1) شرف المکان بالمکین. ،
2) شرف الظرف بالمظروف.
3) نهج البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 139، ص 1146.
4) بحارالانوار، طبع جدید، ج‏1، ص 208.
5) مقصود فقه به معناى اعم است که شامل اعتقادیات و احکام عملى دین مى‏شود
6) همان مدرک.
7) الرعد، آیه 28.
8) بحارالانوار، طبع جدید، ج‏16، ص 403 و نیز بدون قسمت اول ج‏16، ص 390 و ج‏6، ص 208.
9) همان مدرک، ج‏16، ص 390.
10) قسمتى از آیه 13 سوره حدید. و بحار الانوار، ج‏16، ص 408.
11) اذ جاء ربه بقلب سلیم(الصافات، 84)
12) وقربناه نجیا(مریم، 52)
13) فکان قاب قوسین(النجم،9)
14) بحارالانوار، ج‏16، ص 420.
15) البقره، آیه 143.
16) التوبة، 128. :
17) بحارالانوار، ج‏16، ص 420.
18) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 139(نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145).
19) بحارالانوار، ج‏38، ص 29.
20) همان، ج‏78، ص 269.

تبلیغات