آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

فصل سوم کتاب با عنوان «گوناگونى بى‏نهایت انسان‏» داراى چهاربخش دهم تا سیزدهم با نامهاى «مذکر و مؤنث‏»، «گونه متمایز»، «ارث برى تغییرات‏»، و «افسانه نژاد» است.
بخش دهم. مذکر و مؤنث
بخش دهم با اشاره‏اى به تنوع انسانها از نظر رنگ پوست، نوع موى، و شکل چشم آغاز مى‏شود. سپس ذکرى از مطالعات مارگارت مید، انسان شناس نامدار، در گینه جدید، به میان مى‏آید. سپس مساله جنسیت و جنس در جوامع مختلف، با اشاره به نقش زن و مرد در آنها، وایستارهاى گوناگون در برابر زن و مرد، بررسى مى‏شود. مید از بررسیهاى خود بدین نتیجه رسید که فرهنگ انسانى تمایزهاى جسمى و روحى بنیادین میان جنسهاى مختلف را قالبریزى مى‏کند.
سپس بحثى از پیدایى جنسیت در جنین به میان مى‏آید و پس از آن اختلافات مؤنث و مذکر بررسى مى‏شود بى‏آن که، البته، برترى یکى بر دیگرى پذیرفته شود، و بالاتر آن که، این نکته مطرح مى‏شود که، از نظر زیست‏شناسى، زنان توانمندتر از مردانند چنان که درصد مرگ و میر مردان بیشتر از درصد مرگ و میر زنان است. البته زیست‏شناسى تفاوتهاى جنسى، با همه کاستى‏ها، از زیست‏شناسى تفاوتهاى ذهنى و روانى در موقعیت‏بهترى قرار دارد. تفاوتهاى میان زنان و مردان نشان دهنده تسلط مردان بر زنان در همه جوامع نیستند. پس از بحثى درباره مادر سالارى و مرد سالارى جوامع انسانى، در کل نفوذ و قدرت بیشتر مردان در جوامع بررسى شده تایید مى‏شود چنان که حتى تغییرات سیاسى و اجتماعى (همانند آنچه در روسیه روى داد) معمولا نتوانسته است تسلط مردان بر زنان را تغییر دهد هر چند زنها در دستگاه ادارى و حرفه‏هاى متعدد نقشى مهم یافته‏اند. همه شغلهاى کلیدى و حیاتى جوامع در دست مردان است. تسلط مردان در میراث زیستى انسان ریشه دارد چنان که نرها در گونه‏هاى میمونها تسلط دارند و نرهاى نخستى‏ها بزرگتر و قویترند. عده‏اى تولید هورمونهاى آندروژن را در پرخاشگرى نرها مؤثر مى‏دانند. البته در کودکان مذکر و در میمونهاى ماده‏اى که هورمون آندروژن به آنها تزریق شده است پرخاشگرى دیده نمى‏شود. از این رو وجود آندروژن توجیه مناسبى براى رفتار انسانهاى بزرگسال نیست. پرخاشگرى خود علت تسلط نیست.
برخى در تبیین تسلط مردان بر زنان از عامل اقتصاد بهره گرفته‏اند و این تبیین اقتصادى نیز کارآیى داشته است.
مهمترین فرضیه در تبیین تسلط نبرد تن به تن است. زنان به حمایت مردان نیاز دارند. قدرت بدنى و نیروى جسمانى مردان ضامن حفظ جوامعى بوده است که زنها در آنها نقش مسلط را داشته‏اند.
پس از بحثى درباره جنسیت و نقش جنس در جامعه، انتظار زنان و مردان (والدین) از پسرها و دخترها در جوامع مختلف مطرح مى‏شود و تغییرات پدید آمده در روابط بین جنسها، و نقش جنسها و جنسیت، به طور کلى، در چند دهه پیش از نگارش کتاب مطرح مى‏گردد. البته دانشمندان علوم اجتماعى در ارزیابى انقلاب جنسى تفاوتهاى زیادى با هم دارند. اینک تسلط مردان بر زنان کمتر شده است. مدرن شوندگى در دادن فرصت‏به زنان، به منظور بازیابى روابط آزادتر با مردان، که طى انقلاب صنعتى از میان رفته بود، نقش زیادى دارد.
بخش یازدهم. گونه متمایز
در سده پانزدهم میلادى مکتشفان سرزمینهاى جدید با انسانهایى روبرو شدند که داراى ظواهر و آداب متفاوتى بودند و این پرسش را بر مى‏انگیختند که آیا ممکن است این نامتمدنان بخشى از پیکره عام انسانى باشند؟ به دنبال پرسشهایى از این گونه و بررسیهاى بیشتر، اروپاییان آرام آرام به این نتیجه رسیدند که خود تنها شاخه کوچکى از درخت انسانى هستند. در تبیین این گوناگونى انسانى هر دو عامل وراثت و محیط مطرح شدند و هر زمان یکى از دو عامل برجستگى بیشترى مى‏یافت، چنان که نظر جان‏لاک درباره «لوح سفید» یک سوى طیف تبیین را تشکیل مى‏داد و وراثت‏سوى دیگر طیف را، وراثتى که پس از نظرات داروین به گونه‏اى ساده اندیشانه بر همه تفاوتهاى زیستى، اجتماعى، و روانى میان انسانها فرمان مى‏راند. مارکس به مخالفت‏با خصوصیات ارثى برتر در انسانها برخاست و از تاثیر محیط سخن راند. در نگرش دانشمندان امروزى طبیعت آدمى و محیط در برابر یکدیگر قرار نمى‏گیرند بلکه با یکدیگر میان کنش دارند. انطباق با محیطهاى طبیعى گوناگون از مسائل مهم زیست آدمى است. توزیع جمعیت در نقاط مختلف زمین، با شرایط مختلف، صورت گرفته است و انسانها از قدهایى متفاوت، و به طور کلى از تفاوتهاى جسمانى، برخوردار شده‏اند، و در این تفاوتها مقتضیات تکامل نقش داشته‏اند.
بهبود تغذیه از عوامل افزایش قد انسانها بوده است، و محیط و وراثت، هر دو، بر خصوصیات جسمانى، و همچنین بر خصوصیات ذهنى و هوش، تاثیر داشته‏اند و دارند.
انسان از ظرفیت و توان بالقوه زیادى براى تغییر پذیرى برخوردار است و این امر در بقاى انسان، به عنوان یک گونه، نقشى قاطع داشته است: بقا در برابر فشارهاى گوناگون محیط اعم از سرما، گرما، بیمارى، ... مقاومت در برابر بیمارى از راه وراثت‏حفظ شده است و البته، داروهاى امروزى جانشینهاى مهمى براى مقاومت ارثى هستند.
بخش دوازدهم. ارث برى تغییرات
در این بخش پس از بحثى نسبتا مفصل درباره کشف ژن و DNA بحثى مستوفا در انتقال ارثى صفات عرضه مى‏شود. حتى بیماریها انتقال مى‏یابند. براى نمونه از طریق ملکه ویکتوریا هموفیلى در خاندان سلطنتى انگلستان انتقال یافت و از طریق دو تن از خواهران ویکتوریا (به عنوان حامل) و یک پسر هموفیلى ویکتوریا (یعنى لئو پو لد، پدر دخترى که حامل بود و استثنائى بر این قاعده که بیماران هموفیلى پس از رسیدن به سن زاد و ولد مى‏میرند) به خاندانهاى سلطنتى و نجباى انگلستان، اسپانیا، روسیه، و آلمان منتقل شد.
اما جهش نیز در پیدایش خصوصیات جدید نقش مهمى دارد. همچنین بر اثر ترکیبهاى جدید ژنهاى دریافت‏شده از والدین، تغییرهایى در انسانها پدید مى‏آید.
جغرافیا، و نیز ارتباطات بیشتر میان انسانها، و ازدواج میان افرادى از قومها و ملتهاى متفاوت نقش خاص خود را در تغییر انسان دارند. البته «انتخاب طبیعى‏» عامل محدود کننده تغییر از طریق جهش و ترکیبهاى جدید ژنها است. انتخاب طبیعى بر توانایى فرد در انتقال دادن ژنها به نسل دیگر نیز تاثیر دارد.
تلاشهاى گوناگون و متعددى براى گروه‏بندى جمعیتهاى جهان، با توجه به اختلاف در جسم، رنگ پوست، شکل چشمان، و نوع موى، بعمل آمده است که اکثرا بى ثمر بوده‏اند. البته بین گروههاى جمعیتى جهان تفاوتهایى از نظر گروههاى خونى B,A,O) و (AB وجود دارد، مثلا بسامد گروههاى O) و (A در آرژانتین و مونتانا بترتیب «5/1% و 5/98%» و « 2/81% و 4/17%» است و هیچ سرخپوست آمریکایى گروه خونى B را ندارد، و گروه خونى B در میان سرخپوستان آسیایى (بنگال) به 4/39% جمعیت مى‏رسد.
بخش سیزدهم. افسانه نژاد
لینه، زیست‏شناس سوئدى سده هجدهم میلادى، گونه انسانى را مطالعه کرد و با یافتن چند نوع متمایز در آن، به توصیف جسمانى آن انواع و نسبت دادن خصوصیتهاى رفتارى و ذهنى ویژه به آنها پرداخت، اما در توصیف لینه از آنچه، به گمان او، رده‏هاى اصلى انسان بود دو خطا وجود داشت: 1 - رنگ پوست، بافت موى، و خصوصیات چهره فاقد ارتباطى ژنتیک با شخصیت، توانهاى ذهنى، و رفتارند. 2 - انسانها را نمى‏توان بر پایه چند خصوصیت مرئى دسته بندى کرد (مثلا، بعضى از آفریقاییان رنگ روشنى چون بعضى از اروپاییان دارند). پیچیده‏ترین نظام رده‏بندى انسانها نظامى است که در برزیل دیده مى‏شود. در برزیل تغییرات تدریجى و ظریف رنگ پوست‏با تمایزهاى متعدد اجتماعى و اقتصادى ترکیب مى‏شوند.
نژاد داراى واقعیت زیست‏شناختى عینى‏اى خاص خود است که مى‏توان آن را از ملاحظات جامعه شناختى نژاد گرایانه جدا کرد. همچنین هیچ نژادى «خالص‏» نیست. در حیواناتى که از طریق جنسى زاد و ولد مى‏کنند نژاد خالص وجود ندارد و هر نژادى «آمیخته‏» است زیرا افراد هر نژاد ژنها را با افراد نژادهاى دیگر مبادله مى‏کنند.
به کمک اکترو فورز به بازشناسى تنوع عظیم پروتئینها در جسم مى‏پردازند تا اختلافهاى بین افراد به گونه‏اى دقیق اندازه‏گیرى شوند.
بنابر کشف زیست‏شناسان خصوصیات به طور تصادفى توزیع نشده‏اند بلکه در طرحهائى بروز مى‏کنند که بسامد آنها بتدریج افزایش یا کاهش مى‏یابند. بعضى از زیست‏شناسان و متخصصان علوم اجتماعى اصرار دارند تا همه انسانها را در یک نظام رده‏بندى خاص بگنجانند با این که رده‏بندیهاى نژادى از دشواریهاى آشکارى برخوردارند. بر سر توافق درباره رده‏ها نیز دشواریهایى وجود دارد. یکى از طبقه بندیها بر پایه «نژادهاى جغرافیایى‏» استوار است (مانند سرخپوستان آمریکایى، پولینزى، اروپایى، آفریقایى،و...). فزون بر 9 نژاد جغرافیایى 32 «نژاد محلى‏» نیز وجود دارد. در بعضى از نظامهاى طبقه‏بندى بیش از 200 نژاد فهرست مى‏شوند. خصوصیتهاى مرئى مورد استفاده در تعریف نژادها با توجه به تطابق با محیط مطرح شده‏اند. بیشتر تلاشهاى انجام شده در طبقه بندى بر رنگ پوست تکیه کرده‏اند. همه انسانها پوستى با رنگ خاص را به ارث مى‏برند. رنگ پوست را، به طریقى خاص، به مقدار و شدت نور خورشید ربط مى‏دهند. پس به نظر مى‏آید در استوا پوست تیره مناسب نیست زیرا پوست تیره نور را جذب و پوست‏سفید نور را منعکس مى‏کند. از این رو مى‏توان انتظار داشت که سفیدها در استوا و سیاهان در عرضهاى جغرافیایى سردتر بسر برند. اما پوست‏سیاه در برابر تابش نور خورشید محافظ کسانى است که ساعتها در روز براى تهیه غذا تلاش مى‏کنند.
به هر حال پوست روشن کسانى که در مناطق کم آفتاب‏تر قطبى زندگى مى‏کنند توجیه نمى‏شود و پوست‏سیاه براى این مناطق موجه‏تر است. اما باید گفت‏بدن ویتامین ا را تنها هنگامى مى‏سازد که تابش فرا بنفش به لایه‏هاى ژرف‏تر پوست نفوذ کند و این ویتامین براى تامین کلسیم استخوان لازم است و این خود یک «انتخاب طبیعى‏» است. البته در سده‏هاى اخیر دیگر رنگ پوست نقشى در انتخاب طبیعى نداشته است و سفید پوستان در چند سده گذشته رنگ سیاه را نشان فروترى دانسته‏اند.
تقریبا همه مردمان اروپا و آمریکاى شمالى سده نوزدهم میلادى ناآگاهانه آنچه را به اصطلاح «نژاد گرایى علمى‏» نامیده مى‏شود پذیرفته بودند. آنان بر این باور بودند که مردمان کشورهاى توسعه نیافته از نظر ژنتیک فاقد توانهاى ذهنى براى ابداع و بکارگیرى فنون و ابزارهاى پیچیده‏اند. از جمله باید از این نژادگرایى به اصطلاح «علمى‏» تامس هنرى هاکسلى یا دکرد که زنده نماند تا ببیند که چگونه مردمان آن کشورها اروپاییان را از سرزمین خویش بیرون راندند. همچنین باید گفت در این گونه نژادگرایى به نقش ساکنان خاورمیانه در تمدن آفرینى بى توجهى شده است.
نژادگرایى در سیماى سنتى و کهن خویش آمیخته با تعصب و تبعیض است و تعصب و تبعیض جلوه‏ها، تجلیات، و نشانه‏هاى گوناگون داشته‏اند. مثلا کافى است‏به حکومت نژاد پرست آفریقاى جنوبى توجه کنیم که [درزمان نوشته شدن کتاب] افراطى‏ترین جلوه نژادگرایى و نژاد پرستى پس از شکست نازیسم است. تعصب وتبعیض همواره ویرانگرند.
نژادپرستى و تعصب نژادى در مقابله با عقاید گوناگون پیرامون توانهاى افراد مختلف کاملا مطرودند. هوش‏سنجیهاى اندامکارشناسانى چون آرثرنیسن که حکایت از بهره هوشى کمتر سیاهپوستان دارند پذیرفتى نیستند. البته با توجه به ژنتیک جمعیتى، ازدواجهاى درون همسرى، مهاجرت، جهش، و انتخاب طبیعى انکار کردن تفاوت بهره هوشى در افراد مختلف نشان ناآگاهى است. آنچه پذیرفتنى نیست اعتقاد به نوع هوش و محدوده خاص بهره هوشى براى هر جمعیت‏یا گروهى خاص از انسانها است.
نمره هوش ظاهرا کمتر سیاهان دلیلى جز مسائل ژنتیک، از جمله شرایط محیط و وضع تعلیم و تربیت، دارد. به اعتقاد تقریبا همه انسان شناسانى که ارتباط نزدیکى با مردمان سراسر جهان داشته‏اند، انسانها در توانهاى ذهنى فطرى و مادرزاد عموما شبیه هم هستند.
فصل چهارم: ذهن و محیط
این فصل بخشهاى چهاردهم و پانزدهم، با عنوانهاى «حواس هوشمند» و «جهانى در ذهن‏»، را در برمى‏گیرد.
بخش چهاردهم. حواس هوشمند
همه انسانهاى تندرست‏با مغز پیچیده یکسان و اندامهاى حسى یکسان به دنیا مى‏آیند اما روشهاى واکنش افراد مختلف در برابر رویدادهاى مشابه یکسان نیستند. انسانها در ادراک، یادگیرى، حافظه، تفکر و خلاقیت‏با هم تفاوت دارند. از این رو جهان بینى انسانها با هم متفاوتند. با آن که بعضى از جانوران در یک حس خاص از انسان قوى‏ترند اما حواس انسان در کل نقش چنان درخشانى در آگاهانیدن انسانها از رویدادها دارند که در هیچ جانورى نمى‏توان آن را یافت.
بیشتر اندامکارشناسان میان «احساس‏» و «ادراک حسى‏» تفاوتى قائلند. «احساس‏» ساده و بسیط است اما «ادراک حسى‏» برآیند پیوندهاى پیچیده میان چند احساس است. جهان «چنان که هست‏» با جهان «چنان که از راه حواس به ما عرضه مى‏شود» متفاوت است. در انسان ادراکهاى فوق حسى (چون دور آگاهى، نهان بینى، و پیش‏آگاهى) دیده مى‏شود که در بررسى آنها باید از شیوه‏هاى علمى بهره گرفت.
فرهنگى که فرد در آن رشد مى‏کند در نحوه ادراک انسان مؤثر است. هنگامى که انسان به بیان چیزى نیاز پیدا مى‏کند واژه‏هاى جدید بدون دشوارى زیادى ابداع مى‏شوند.
فیلسوفان و روان شناسان، در بحث از مفهوم آگاهى دیرزمانى است که به تفاوت میان ذهن و ماده یا جسم وروح اندیشیده‏اند. رشد آگاهى نزد کوکان فرایندى خاص دارد و نزد آنان انگاره‏هایى درباره فضا، اندازه، وجهت، به شیوه‏اى خاص شکل مى‏گیرد تا بتوانند رابطه اشیاء با هم را توصیف کنند.
در شناخت فرایندهاى گوناگون آگاهى همواره باید بر مشاهده و آزمایش تکیه داشت. اما زمینه‏هایى از آگاهى و شعور همچنان ناشناخته‏اند. مثلا هنوز اطلاعات اندکى از خواب در دست داریم. خواب هنوز راز آمیز است. مى‏دانیم که آگاهى در خواب به طور دوره‏اى از دست مى‏رود. مغز هنگام خواب همچون بیدارى فعال است و در زمانهاى خاصى، طى خواب، پردازش اطلاعات را انجام مى‏دهد. اما فرایند خواب همچنان ناشناخته‏هایى دارد. ما حتى از مدت خواب مورد نیاز افراد بى اطلاعیم. تعداد زیادى پژوهش درباره خواب و رؤیابینى منتشر شده است. همه افراد رؤیا مى‏بینند، اما در جوامع مختلف ارزیابى و تعبیر رؤیاها فرق مى‏کند.
بیشتر پژوهندگان رؤیاها را متعلق به پدیده‏هاى مشهور به «حالتهاى تغییر یافته آگاهى‏» مى‏دانند که طى چند دهه گذشته توجه روزافزونى را در میان دانشمندان غربى به خود جلب کرده است و بهره‏گیرى از داروهاى گوناگون و اعمال مراقبه و همچنین جنبشهاى دینى بسیار مطرح شده‏اند. یوگا و ذن و مراقبه در واهلش روح و جسم، و آگاهى برترى که به دنبال آنها حاصل مى‏گردد، توجه زیادى را بر انگیخته‏اند. در زبان سانسکریت‏بیست نام معادل واژه «آگاهى‏» وجود دارد و در غرب تلاشهاى زیادى صورت مى‏گیرد تا به کمک دارو و مراقبه خود باطنى و درونى شناخته شود.
بخش پانزدهم. جهانى در ذهن
انباشته شدن تاثرات حسى و نتایج ادراکهاى حسى، اندوختن بى پایان تجارب، و یادآورى سریع آنها به هنگام ضرورت براى انسان لازم است. از این رو حافظه از نقش و ضرورت و اهمیت‏خاصى در رفتارهاى گوناگون، اعم از حل کردن مسائل یا واکنش در برابر رویدادها، برخوردار است. ساز و کار ذخیره شدن و یادآورى اطلاعات تحلیل دامن گسترى را مى‏طلبد.
همه انسانها از حافظه کوتاه مدت و دراز مدت برخوردارند، و کل حجم اشیایى که انسانها به یاد مى‏آورند در بیشتر انسانها تقریبا یکسان است. آنچه در افراد متفاوت است نوع چیزهایى است که به یاد مى‏آورند، و این تفاوت نتیجه شخصیت فردى، علایق، پیش‏داوریها، و تجارب زندگى است.
در حافظه، ادراکهاى حسى متفاوت ترکیب مى‏شوند. حافظه دراز مدت افزون بر ذخیره اطلاعات خاص از اطلاعات جدید براى بازسازى اطلاعات کهنه بهره مى‏گیرد، و در همه امور نه تنها بر رؤیت، بلکه بر حواس دیگر نیز تکیه دارد. درباره فراموشى، بحثهاى روانکاوانه زیادى صورت گرفته است، همان گونه که آثار اندامکار شناختى مغزى یادگیرى و به یاد سپارى نیز مورد بررسى گسترده‏اى قرار گرفته است. فرایند فراموشى پیچیده است و در شرایط متفاوت تغییر مى‏کند.
درباره مشخصه‏هاى موروثى دستگاه عصبى نیز بررسیهایى به عمل آمده است، و آزمایشهاى پاولوف و عمل «بازتاب‏» و «شرطى شدن‏» بیان اندامکار شناختى پدیده یادگیرى است و بر این اساس رفتار گرایان رفتار را چیزى بیش از «شرطى شدن‏» نمى‏دانند. همه احساسها و فعالیتها به وسیله «پاسخهاى شرطى شده‏» شکل مى‏گیرند. افراد به تکرار اعمالى مى‏پردازند که والدین، آموزگاران، و دوستان آنها را پاداش مى‏دهند و از اعمالى دورى مى‏گزینند که ارتکاب آنها کیفرى را به دنبال داشته است. البته به رفتار گرایى و نظریه «شرطى شدگى‏» انتقادهایى وارد شده است.
بررسى «مفهوم‏»، که انسانها از اشیاء یا رویدادهاى داراى خصوصیات مشترک مى‏آفرینند تا به محیط نظم و معنا ببخشند، اهمیت زیادى دارد. بزرگسالان در هر لحظه از زندگى، به گونه‏اى خود به خود، به تفکر مفهومى مى‏پردازند. ژان‏پیاژه درباره رشد تفکر مفهومى در کودکان مطالعات گسترده‏اى داشته است و نظریه او درباره چهار مرحله در رشد ذهنى از تاثیر فوق‏العاده‏اى برخوردار بوده است.
نقطه ضعف نظریه پیاژه این است که رشد شناخت رابراى همه کودکان، داراى آهنگ تقریبا یکسانى مى‏داند در حالى که سن مربوط به این مراحل از یک فردبه فرد دیگر، و از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر متفاوت است.
این بخش پس از بحثى درباره سن و خلاقیت‏با ذکر این نکته به پایان مى‏رسد که تا اینجا درباره ویژگیهایى بحث‏شده است که انسانها را از دیگر موجودات زنده جدا مى‏سازند، اما ویژگى دیگرى نیز وجود دارد: انسانها تنها اعضایى از قلمرو جاندارانند که پیوسته مسائل جدیدى را براى خود مى‏آفرینند.
فصل پنجم: انسان در شبکه اجتماعى
فصل پنجم، واپسین فصل کتاب، با عنوان «انسان در شبکه اجتماعى‏» چهار بخش شانزدهم تا نوزدهم را در برمى‏گیرد که، به ترتیب، عنوانها «پیوند اجتماعى‏»، «فرودست و فرادست‏»، «خانواده چونان یک نهاد» و «دوره‏هاى عمر آدمى‏» را دارند.
بخش شانزدهم. پیوند اجتماعى
انسان حیوانى بس اجتماعى است که بقاى او خارج از جامعه ممکن نیست و اجتماع در میان انسانها نقشى حیاتى دارد و کاملا فراگیر است. همان گونه که دیگر پستانداران از ساز و کارهاى انطباقى گوناگونى چون سرعت، دندان و آرواره قوى، و واکنشهاى مناسب غریزى برخوردارند، انسان برخوردار از زندگى اجتماعى است. البته خود جامعه خارج و مستقل از اعضاى تشکیل دهنده آن موجودیتى بالاصاله ندارد.
جامعه داراى سه ویژگى مهم است:
1) اعضاى آن را یک گونه واحد تشکیل مى‏دهند;
2) جامعه از نظر سرزمین سازمانى متمایز است که در برابر اعضاى دیگر جوامع از آن دفاع مى‏شود;
3) اعضا در پیوندهایى از کنشها و واکنشها بسر مى‏برند.
ویژگیهاى فوق در بسیارى از جوامع حیوانى مشترکند، اما جوامع انسانى از دو مشخصه اضافى برخوردارند:
1 - میان اعضاى جامعه وابستگى متقابل چنان گسترده‏اى وجود دارد که در هیچ جامعه ناانسانى‏اى دیده نمى‏شود;
2 - جامعه انسانى درجه بالایى از خودکارى و خود گردانى دارد و تحت کنترل سازمان دیگرى که ممکن است جزئى از آن باشد نیست. بنابراین جمعیت‏یک کشور، یک جامعه را تشکیل مى‏دهد اما خانواده‏هاى منفرد، تشکلهاى صنفى، و مجامعى علمى جامعه‏اى را تشکیل نمى‏دهند.
تاثیر جامعه بر افراد بیش از هر گروه کوچکترى است که بخشى از جامعه را تشکیل مى‏دهد. کنترلهاى اجتماعى در کودکى فرد آغاز مى‏شود و از طریق فرایند «اجتماعى شدن‏» ادامه مى‏یابد.
از آنجا که انسان فاقد غریزه‏هایى است که تولید مثل و بقاى حیوانات دیگر را ممکن مى‏سازند وجود فرهنگ براى او ضرورى است. جامعه انسانى بدون فرهنگ امکان ناپذیر است، و فرهنگ تنها در جامعه انسانى ممکن است. فرهنگ همانا الگوى رفتار در جامعه است و به آن فرد مى‏آموزد که «چه باید کرد»، «چه مى‏توان کرد» و «چه نباید کرد».
در هر جامعه معیارها و هدفهاى خاصى وجود دارند که گاه به صراحت‏بیان مى‏شوند اما غالبا به گونه‏اى نا آگاهانه، به عنوان بخشى از فرایند رشد در آن جامعه، جذب مى‏گردند. هر جامعه داراى هنجارهایى است که به عنوان حد گذار براى آنچه مردم باید انجام دهند تا از نظر اعضاى دیگر پذیرفتنى باشند عمل مى‏کنند. جامعه داراى «بایدها» و «نبایدها»ى خاص خود است. هرگونه تخطى از هنجارها کیفر خاصى دارد و مجموعه‏اى از ارزشهاى اجتماعى در جامعه جارى است.
در ازناى تاریخ، آدمى شاهد تکامل اجتماعى-فرهنگى بوده است. انتقال از جامعه کشاورزى به جامعه مدرن صورت گرفته است. با نوآوریهاى فن شناختى تغییرات اجتماعى عظیمى پدید آمده است. تعداد موضوعات فرهنگى یک جامعه داراى ارتباطى مستقیم با آهنگ تغییرات اجتماعى دارد. در بررسى ارتباط میان تغییرات اجتماعى و تغییرات فرهنگى باید به «تاخیر فرهنگى‏» توجه داشت و چشم را بر این واقعیت گشود که تغییر اجتماعى خود آهسته‏تر از تغییر فنى است.
بخش هفدهم. فرو دست و فرا دست
تاریخ انسان آشکار مى‏کند که در هیچ زمانى جامعه‏اى پدید نیامده است که همه اعضاى آن (زن و مرد، جوان و پیر، ماهر و ناماهر، و توانگر و فقیر) از مزایاى برابر برخوردار بوده باشند. حتى در جوامع کوچک و ساده ظاهرا بى طبقه نیز امکانات به گونه‏اى نابرابر توزیع مى‏شده است و در برخوردارى از امکانات قشربندى اجتماعى خاصى وجود داشته است. با پیچیده‏تر شدن جوامع تعداد طبقات افزایش یافته است. فزون بر جنسیت، سن، و ... عاملى چون زمین، نفوذ سیاسى، یا نقش و موقعیت دینى در برخوردارى اجتماعى نقش داشته است و بر پایه قدرت و موقعیت دستیابى به مزایاى فردى و اجتماعى سلسله مراتب گوناگونى پدید آمده است. محسوس ترین نابرابرى در میان نابرابریها ثروت است.
پس از بحثى درباره تمرکز سرمایه در جوامعى خاص، وجود دو نوع عام نظام قشربندى، یعنى نظام باز و نظام بسته، مطرح مى‏شود. در نظام باز مردمان مى‏توانند از یک طبقه به طبقه دیگر حرکت کنند اما این حرکت در نظامهاى بسته تقریبا ناممکن یا بسیار محدود است. بحثى نسبتا مستوفا در ماهیت و تبیین پیدایى نظامهاى بسته عرضه مى‏شود. همچنین بحثى در نظام باز آمریکاى شمالى صورت مى‏گیرد. به نظر بعضى از علماى اجتماعى اگر در آمریکاى شمالى نظام کاستى وجود مى‏داشت، برخلاف نظام کاستى هند فاقد مبنا و تبیین دینى براى تعصب و تبعیض مى‏بود. اما جامعه ایالات متحده مسیحى است و مسیحیت لایه بندى دقیق جوامع بشرى از نظر قدرت و اعتبار اجتماعى را به رسمیت‏شناخته است و رفتار سفیدهاى مسلط نسبت‏به سیاهان کاست گرایانه است و مى‏توان همانندیهایى را میان جامعه کاستى هند و جامعه آمریکاى شمالى نشان داد.
یکى از نتایج قشر بندى اجتماعى، تفاوت انسانهاى متعلق به طبقات و کاستهاى مختلف در «شانسهاى زندگى‏» است، و از پیامدهاى «شانسهاى زندگى‏» همانا «سبک زندگى‏» مرتبط با الگوهاى رفتار و مشخصه تفکر یک طبقه خاص است.
بعضى از پژوهندگان به تبیین قشربندى اجتماعى به عنوان برآورنده بعضى از نیازها پرداخته‏اند و با اشاره به یگانه بودن جوامع انسانى نسبت‏به دیگر تجمعات گونه‏هاى جانورى برنابرابرى اجتماعى تکیه کرده‏اند.
بخش هجدهم. خانواده چونان یک نهاد
ازدواج نقشى ویژه در ایجاد پیوند میان کودک و خانواده و والدین دارد و مجموعه‏اى از حقوق متقابل را پدید مى‏آورد. ازدواج میان طرفین تعهدهایى را پدید مى‏آورد که بر همه عرصه‏هاى زندگى اثر مى‏گذارد و مالکیت، نقش زن و مرد، و ارتباط آنان با نهادهاى جامعه را شکلى ویژه مى‏بخشد. ازدواج متضمن رابطه جنسى و اقتصادى خاصى است و به مثابه شالوده‏اى عمل مى‏کند که همه نهادهاى دیگر جامعه بر آن بنا مى‏شوند; و با تشکیل شدن خانواده رفتار درون خانواده چونان الگوى رفتار در دیگر بخشهاى جامعه است.
خانواده ابداعى منحصرا انسانى است و همه جوامع انسانى متشکل از خانواده‏اند. از این رو اضمحلال خانواده درآینده را نباید امرى جدى تلقى کرد.
کتاب به بحثى مفصل درباره اهمیت و نقش خانواده مى‏پردازد. منشا خانواده را با توجه به پیوند میان مادر و فرزند، و پیوند حاصل از ازدواج بین زن و مرد بررسى مى‏کند و بحثى را در تبیین زیست‏شناختى موضوع عرضه مى‏دارد و آراى مطرح شده را تجزیه و تحلیل و نقد مى‏کند، و همواره نظرى جامع به انواع جوامع انسانى، از چین و ژاپن و ملتهاى عرب تا قبایل آفریقایى دارد.
به احتمال زیاد خانواده از آغاز، همزمان و همراه با خلق نماد، همکارى میان افراد، بهره‏گیرى از ابزار، و تقسیم کار وجود داشته است. ازدواج مشارکتى را پدید آورد و بر رفتار اجتماعى خاصى تاکید ورزید که توانست‏به عنوان بخشى از مجموعه تطبیق یابى که به «انسان شدن‏» آدمى انجامید عمل کند.
خانواده نقشى گسترده و حیاتى براى فرد و جامعه، در عرصه‏هاى اقتصادى، آموزشى، دینى، حفاظتى، ایجاد موقعیت و فرصت، و... دارد; و تغییرات پدید آمده در خانواده مدرن هرگز بر کاهش اهمیت آن دلالت نمى‏کند. خانواده، به مثابه یک نهاد، کوشیده است تا خود را با جامعه در حال تحول تطبیق دهد، و در جامعه مدرن چهار وظیفه مهم را بر عهده دارد:
1 - تامین ساختارى براى جامعه که جامعه بتواند بوسیله آن همواره برقرار بماند (به وجود آوردن فرزندان و مراقبت از آنان در دوران وابستگى کودکانه);
2 - فراهم ساختن وسیله‏اى براى بازشناسى فرزند بر بستر مشروعیت و تداوم سنتها;
3- تنظیم رفتار جنسى;
4 - کارکرد اقتصادى. تا پیش از انقلاب صنعتى خانواده واحد اصلى تولید بود.
عشق در ازدواج نقش مهمى، بویژه از نظر روانى دارد. و افراد در برابر آن ایستارهاى گوناگونى دارند. عشق رمانتیک در جوامع مختلف (از آمریکا تا چین و هند)، با ویژگیهاى فرهنگى - ملى خاص وجود دارد و بررسیهایى درباره عشق پیش از ازدواج و پس از ازدواج صورت گرفته است. همچنین درباره زندگى زناشویى و مسائل مربوط به باید و نباید تغییر یا عدم تغییر رفتارى زن و مرد پس از ازدواج، و مساله وحدت کانون خانوادگى نظرهائى ابراز شده است.
کتاب نظرى گسترده به آداب و رسوم ازدواج در قاره‏ها و کشورهاى مختلف، از ازدواج تک همسرى، ازدواج چند همسرى تا ازدواج دو زن در آفریقا و عدم قطع سلسلة‏النسب پدرى در این گونه ازدواجها دارد و به بررسى مساله طلاق در کشورها و فرهنگها، و دلایل، شرایط، و نقش طلاق مى‏پردازد. همچنین نگاهى به ازدواج گروهى و تبیین و تعلیل آن در ارتباط با شرایط زندگى (مثلا، زندگى وحش خویى) دارد که البته ازدواج گروهى در حال حاضر در هیچ جامعه‏اى دیده نمى‏شود و بررسى آن اهمیت نظرى دارد و حالت‏خاصى بوده است که هنجارین نبوده است و مزیتى بر دیگر شکلهاى ازدواج نداشته است. جوامعى که خواستار تنوع جنسى براى مردان یا زنان بوده‏اند چند زنى یا چند شوهرى را بر ازدواج گروهى ترجیح داده‏اند.
کتاب با ادامه بحث در ازدواج گروهى، چند همسرى، بویژه چند زنى، و تک همسرى به بحث درباره موانع ازدواج مى‏پردازد. هر جامعه مقررات خاص خویش را در زمینه ازدواج دارد چنان که در جوامع گوناگون با تابلوهایى در ازدواج روبرو مى‏شویم که از آن میان مى‏توان منع ازدواج را نام برد که براى آنها تبیینهاى گوناگونى در زمینه‏هاى ژنتیک، اجتماعى و اقتصادى عرضه مى‏شود مثلا، پارادوکس، حاصل از تولد پسرى که نتیجه ازدواج یک دختر و پدر است: چنین پسرى برادر و مادر خود، پسر خواهر خویش و نوه پدر خود خواهد بود).
کتاب پس از اشاره به انواع ازدواجهاى رایج در جوامع گوناگون مشکلات بعضى از آنها را بررسى مى‏کند و در پایان نظر واتسن (نماینده اصلى روانشناسى رفتارى در آمریکا) را به تمسخر مى‏گیرد که در سال 1306 / 1927 پیش‏بینى کرده بود تا پنجاه سال دیگر (یعنى 1356) دیگر در آمریکاازدواجى‏وجودنخواهدداشت، و اینک خانواده همچنان بر جاى مانده است. خانواده هر چند تغییراتى در شکل را به خود دیده است اما همچنان برقرار است.
بخش نوزدهم. دوره‏هاى عمر آدمى
کودک آدمى هنگامى که زاده مى‏شود از ظرفیت تکامل به بى‏نهایت طریق برخوردار است، اما این تکامل تصادفى نیست. او آینه جهانى است که در آن مى‏زید. در کنش و واکنش با والدین و دیگر اعضاى جامعه به کسب الگوهاى رفتارى و جذب ارزشهاى اجتماعى مى‏پردازد. او براى آن که عضوى از جامعه شود و کارهایى را انجام دهد که جامعه از او انتظار دارد فرایند اجتماعى شدن را طى مى‏کند. و از این طریق پارادوکسى بنیادین پدیدار مى‏گردد: هر چیزى در جامعه به اعمال افراد بستگى دارد، در عین حال افراد بدین علت اعمالى را انجام مى‏دهند که به عنواى اعضاى جامعه قدرت آن را از جامعه کسب کرده‏اند.
بیشتر تکامل فرد طى سالهاى کودکى او، و در خانواده، روى مى‏دهد. سالهاى رشد روانى و جسمانى از اهمیت زیادى برخوردارند. شرایط تغذیه، بود و نبود بیمارى، بود و نبود تنش، و بود و نبود مادر و پدر و دوست در رشد روانى و جسمانى کودک نقش عظیمى دارند.
در همین زمینه، کتاب به نقش عشق مادرى، رفتار زنان محروم از عشق مادرى با فرزندانشان، رفتار مادران در جوامع و زمانهاى مختلف با کودکان، نقش پرستار در جانشینى مادر، نقش پرستارى در داخل یا خارج خانه براى کودکان مشروع و نامشروع، و نقش مراقبت مادرانه در مرگ و میر کمتر کودکان مى‏پردازد.
سپس از شرایط و انواع «گذار» از یک مرحله به مرحله دیگر در طول عمر یک فرد، در جوامع مختلف، بحث مى‏شود. هرگونه انتقال از نظر محل، وضع زندگى، موقعیت اجتماعى، و تقید دینى داراى سه مرحله جدایى، گذار و جذب است و هرگذار مراسم ویژه‏اى دارد که در آن جشن، آوازخوانى، یا نماز، همراه با مهمانى نقشى خاص دارد. براى داخل کردن نسل جدید در نظامهاى ارزشى خاص در همه جوامع روشهاى خاصى متداول است.
میان جوانان و والدین شکافهایى از نظر شیوه زندگى، توجه به سیاست، زندگى دینى، رفتار جنسى و تقریبا دیگر عرصه‏هاى زندگى فردى و اجتماعى وجود دارد.
والدین همراه با دیگر اعضاى جامعه فرایند اجتماعى کردن کودکان را تحقق مى‏بخشند و نتیجه نهایى چنین فرایندى ایجاد رفتارهایى در کودکان است که نسبت‏به رفتار افراد متعلق به جوامع دیگر شباهت‏بیشترى به هم دارند.
این رفتارها عموما خصلتهاى ملى را تشکیل مى‏دهند که البته از نسلى به نسل دیگر تغییر مى‏کنند. در کشورهاى گوناگون مسائلى چون توجه به خرافات، محافظه کارى، سنت پرستى، خانواده دوستى، و نوع تربیت فرزندان با هم تفاوت دارند و این تفاوتها آثار روانى خاصى را برجاى مى‏نهند.
تجربه‏هاى کودکى و جوانى تاثیر زیادى در شکل گیرى شخصیت دارند و این شکل گیرى در متن فرایند اجتماعى شدن، که همچنان ادامه مى‏یابد، صورت مى‏گیرد. توالى نقشها نیز در جریان است: استخدام و اشتغال، ازدواج، پدر یا مادر شدن، پدر بزرگ یا مادر بزرگ شدن، بازنشستگى، ... و مرگ.
پیر شدن نیز فرایندى است که نظریه‏هاى تبیین کننده متعددى درباره آن ابراز شده است، اما به هر حال میان عمر افراد معمرو عمر اخلاف آنان ارتباط اندکى وجود دارد. با آن که عوامل ژنتیک در عمر آدمى تاثیر دارند باید به تاثیر بیمارى، محیط و عواملى که هنوز ناشناخته‏اند نیز توجه داشت. پس از ناپدید شدن قواى تولید مثل نیز انسان زنده مى‏ماند از این رو باید پذیرفت که «انتخاب طبیعى‏» را در پیرى و مرگ نقشى نیست. براى تبیین لحظه فرا رسیدن مرگ نیز معیارهاى پزشکى گوناگونى عرضه شده‏اند که هیچ یک از آنها کافى نیست. در بیشتر جوامع نظرهاى گوناگونى درباره این که مرگ پایان راه نیست وجود دارد، اما از نظر اجتماعى مرگ یک واقعیت است و افراد مى‏کوشند تا رخنه پدید آمده را پر کنند و بدین سان سرمایه و قدرت انباشته شده دوباره توزیع مى‏شوند.
واپسین سخن: آینده گونه انسان
کتاب با پسگفتارى پایان مى‏یابد که با نام «آینده گونه انسان‏» نگاهى به آینده جهان انسانى دارد.
با نزدیک شدن به سال 1000 میلادى اخبارى حاکى از این که جهان رو به پایان است در سراسر اروپا پخش شده غیبگویان نشانه‏هاى رازناکى دیدند که گورها گشوده خواهند شد و مردگان از آنها بیرون خواهند آمد. ساحران کوشیدند تا با فنون جادویى و شیطانى برآینده تاثیر گذارند. شواهد نابودى قریب‏الوقوع اروپا در حمله‏هاى پیاپى اسکاندیناویها و اعراب باصطلاح وحشى تجلى یافت. به اعتقاد بسیارى از مردمان اگر هم از اروپاییان جان سالم به در مى‏بردند نحوه زندگى آنان براى همیشه نابود مى‏شد. اما هرگز چنین نشد. «اعراب‏» واسطه انتقال علم و تمدن یونان باستان به جهان غرب شدند و اسکاندیناویها به دین مسیحى درآمدند و خدمات بسیار، بویژه در معمارى، انجام دادند و حکمرانانشان به شعر و موسیقى توجهى خاص داشتند.
در آستانه سال 2000 میلادى [سال تالیف کتاب: 1978 میلادى] نیز خبرهاى بد یمنى منتشر مى‏شود.
به جاى اسکاندیناویها و اعراب، اتحاد شوروى و چین نشسته‏اند، و چشم اندازى از آینده ترسیم مى‏گردد که ترکیبى از نابودى هسته‏اى، انفجار جمعیت، پایان یافتن ذخیره مواد خام زمین، قحطى و آلودگى است.
در حالى که انسانها در چندین صد سال پیش آینده را همچون گذشته قطعى و شناختنى مى‏دانستند، دانشمندان امروزى ناشناخته‏هاى مربوط به گذشته و خاستگاه انسان را تا حد زیادى کشف کرده‏اند اما از آینده شناخت اندکى دارند.
بسیارى از انسانها دچار نگرانى مبهمى درباره ذوب احتمالى کوههاى یخ یا سرد شدن خورشیدند اما مسائل انسان مبرم‏تر از این احتمالها هستند که بعضى از آنها باید پس از سال 2000 میلادى حل شوند. تعدادى از انسانها با نا امیدى اظهار مى‏دارند که ما قربانى موفقیت تکاملى خویش خواهیم شد. براى کسانى که نگران آینده‏اند پرسش اساسى بیشتر نه این پرسش که «آینده گونه ما چیست‏» بلکه این پرسش است که «آیا گونه ما آینده‏اى دارد؟»
اما انسان باید از قیدهاى محیط بگریزد و تکامل اجتماعى - فرهنگى را جانشین تکامل اندامى کند. بسیار بعید است که انسان چنان بى‏فکر باشد که نابودى خود را فراهم سازد. مسلم آن است که:
1 - محیط جهانى براى بقاى انسان بیش از اندازه آلوده مى‏شود;
2 - خطر جنگ هسته‏اى وجود دارد;
3 - شبح قحطى برفراز سر جمعیتى رشد یابنده در پرواز است. انسان به صرف زندگى کردن در محیطى خاص آن را تغییر مى‏دهد.
مسائل بوم شناختى ویژه‏اى وجود دارد که هرگونه برنامه‏ریزى باید با توجه به آنها و مقتضیات آنها صورت گیرد تا آثار و تبعات جانبى زیانبارى - اعم از نابودى محیط زیست، یا نابودى موجوداتى که در آن محیط زندگى مى‏کنند - پدید نیاید. لازمه روزگار نوین کنونى برنامه‏ریزى است. پیامدهاى اجتماعى و زیستى هرگونه فن جدید را باید پیشاپیش بررسى کرد.
جنگ هسته‏اى، بسیارى از گیاهان و جانوران را نابود خواهد کرد و بر روى کسانى که جان به در مى‏برند آثار زیانبارى خواهد داشت چنان که، مثلا، بر اثر باران ذرات و پرتوهاى حاصل از پرتوزایى جهشهایى در تخمکها و اسپرمها پدید خواهد آمد و فرزندان غیر طبیعى متولد خواهند شد. همچنین على رغم بر جاى ماندن گونه «انسان اندیشه‏ورز» ساختن جوامعى همانند جوامع پیشین دشوار خواهد بود زیرا جوامع موجود برایند میلیاردها تغییر کوچک زیستى، روانى، سیاسى، اقتصادى، و فنى است و شرایط طبیعى پس از جنگ نیز، از نظر امکانات زمین، دیگر شرایط پیشین نیست. دسترسى به منابع زیرزمینى دشوار مى‏شود و منابع رو زمینى کاهش مى‏یابند. قابلیت زیست محیط رو به نابودى است و تغذیه تعداد رو به افزایش جمعیت دشوار مى‏گردد.
حتى اگر، به فرض، افراد به سیاره‏هاى دیگر منظومه خورشیدى فرستاده شوند پس از پنجاه سال وضع آن سیاره‏ها همچون وضع کنونى زمین خواهد شد. وانگهى هزینه فرستادن افراد به سیاره‏هاى دیگر بسیار زیاد است (مثلا، آمریکا باید حدود 20 برابر تولید ناخالص ملى خود را هزینه کند تا بتواند افزایش سالانه جمعیت‏خود را به سیاره‏هاى دیگر انتقال دهد).
مدرن شدگى توانسته است مشکل را با تعداد کمتر بچه‏ها حل کند. هزینه کنونى - سال 1978 میلادى - بزرگ کردن یک فرزند متعلق به طبقه متوسط جامعه، از زمان باردارى تا زمان فراغت از تحصیل فرزند، حدود 200000 دلار است. از این رو انسان مدرن همانند انسان عصر شکار ناگزیر است‏بررسى کند که آیا دارا بودن فرزند به هزینه‏اش مى‏ارزد؟ و این کاهش آهنگ رشد جمعیت در جوامع مدرن را در پى خواهد داشت. البته باید توجه داشت که مؤلفه‏هاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى دوران مدرن از مؤلفه فن شناختى آن عقب مانده‏اند و گرنه فن شناسى مى‏تواند 50 تا 100 میلیارد انسان را - در شرایط سیاسى، اجتماعى، و اقتصادى مناسب - غذا دهد. در صورت بهره‏گیرى عاقلانه‏تر از زنجیره غذایى بوم شناختى، تهیه غذا در جهان افزایش مى‏یابد.
مثلا در نخستین حلقه زنجیره غذایى گیاهان مى‏توانند آب، هوا، و انرژى خورشیدى را از طریق فتوستنز به انرژى غذایى تبدیل کنند. این غذاى گیاهى را حیوانات مى‏خورند. این حیوانات غذاى حیوانات دیگرى را تشکیل مى‏دهند ... تا سرانجام واپسین حیوانات زنجیره به مصرف انسانها مى‏رسند. در هر حلقه زنجیره بیش از 80 درصد انرژى ذخیره شده در حلقه پیشین تلف مى‏شود. در مورد اسکیموها باید گفت‏حدود 8/99 درصد انرژى پدید آمده در جلبکها از میان مى‏رود تا یک اسکیمو غذا بخورد.
فزون بر لزوم بهره‏گیرى عاقلانه‏تر از زنجیره غذایى، مى‏توان از روش و فن شناسى جدید براى افزایش محصولات کشاورزى بهره جست و از دریا نیز براى تولید انواع پروتئین بهره گرفت.
مالتوس منابع کشاورزى را زمین و آب و نیروى بدنى انسانها و حیوانات مى‏دانسته است و از انرژى مکانیکى حاصل از سوختهاى سنگواره‏اى، و به کارگیرى فن شناسى جدید بى اطلاع بوده است. مى‏توان به بررسى دقیق خاک پرداخت، انرژى لازم براى کارهاى بزرگ را فراهم آورد، و از دستاوردهاى ژنتیک‏هاى گیاهى استفاده کرد. در اخلاق امروزین دیگر مسائلى چون بیمارى یا جنگ به مثابه کنترل «طبیعى‏» جمعیت محلى از اعراب ندارد.
با آن که آلودگى زدایى محیط، جلوگیرى از جنگ هسته‏اى، و تغذیه جمعیت روبه افزایش جهان مبرمترین موضوعاتى هستند که انسان با آنها روبرو است، مسائلى نوعا متفاوت درباره آینده زیستى گونه انسان وجود دارد: آیا تکامل را متوقف کرده‏ایم؟ آیا به نهایت‏شاخه تکاملى خویش رسیده‏ایم؟
موجودات گوناگون از طریق تغییر ژنهایشان با محیط انطباق مى‏یابند، در حالى که، این انطباق براى انسانها از طریق تغییر محیطشان صورت مى‏گیرد.
بعضى از دانشمندان براین باورند که با تکامل فرهنگى آدمى، تکامل جسمانى و اندامى او کند شده است. به باور آنان امکانهاى تکامل زیستى تقریبا منتفى شده است و تنها تکامل فرهنگى مهم است.
این باورها بر برداشتى نادرست از تکامل انسان استوارند: نخست این که هیچ کس نمى‏تواند از پیش بگوید که چه چیزى ممکن است‏براى تغییرات زیستى ظاهرا سطحى جارى در جسم ما مهم باشد. انسان شناسان اینک تنها از طریق درک رویداد بوقوع پیوسته است که مى‏توانند براى موجود میلیونها سال پیش اهمیت تغییر شکلى در لگن خاصره را دریابند که به موجب آن این موجود ترجیح داد به جاى استفاده از چهاردست و پا در راه رفتن قامت راست کند. دوم این که تکامل و تغییرات زیستى در جریان است. تکامل زیستى ربطى به تکامل فرهنگى ندارد. فرایند جهش در ژنهاى انسانى ادامه دارد. براى تغییر در هر یک از دهها هزار ژنى که فرد به ارث مى‏برد احتمال کمى وجود دارد. در واقع آهنگ جهش بین انسانهاى امروزین بیشتر از گذشته است. علت آن افزایش تابش و مواد شیمیایى جدیدى است که وارد محیط شده‏اند. از این جهشها تعداد اندکى سودمندند و بقیه زیان آورند.
در گذشته انتخاب طبیعى جهشهاى زیانبار را از میان مى‏برد و بى تردید در انطباق دادن انسانها با محیطى که ایجاد کرده‏اند نقش خود را خواهد داشت.
دستاوردهاى پزشکى جدید موجب شده‏اند که انسانها بتوانند با وجود بعضى از جهشهاى زیانبار به بقاى خود ادامه دهند. چنین انسانهایى زنده مى‏مانند، تولید مثل مى‏کنند، و نقص خویش را به فرزندان انتقال مى‏دهند. البته این بدان معنى نیست که دخالت انسان جاى انتخاب طبیعى را گرفته است. هرگاه گونه در ارتباط با محیط تغییر یابد فشارهاى انتخاب طبیعى نه کاهش بلکه تغییر جهت مى‏یابند. در آمریکا به طور متوسط یک زن تحصیل کرده از طبقه فرادست دو فرزند، و یک تحصیل نکرده از طبقه فرودست چهار فرزند به دنیا مى‏آورد. و البته این امر نشان کاهش یافتن تندرستى در جامعه آمریکا نیست.
آیا نمى‏توان گامهاى مثبتى برداشت تا استعداد فکرى بیشتر همواره با تندرستى بیشترى فراچنگ آید؟!
هنوز راهى وجود ندارد تا بدقت تعیین کنیم که آنچه ما برتر مى‏شمریم (مثلا، هوش یا شجاعت) با عوامل ژنتیک تعیین مى‏شود یا با محیط. آلدوس هاکسلى در دنیاى قشنگ نو آینده‏اى را تصویر مى‏کند که در آن افراد جدید به گونه‏اى مصنوعى، در لوله آزمایش، آفریده مى‏شوند. متخصصان ژنتیک با برگرفتن یاخته‏هایى از یک پدر و مادر فرزندان مشابهى را به تعداد دلخواه تکثیر مى‏کنند و تولید بزرگ مقیاس جهانى انسانها، با میلیونها سقراط، شکسپیر، لئوناردوداوینچى و انیشتاین تحقق مى‏یابد. اما مى‏توان به تعداد بیشمار ایوان مخوف، آتیلا و هیلتر نیز پدید آورد; و هر چند یک فرد مى‏توان از خصوصیات برتر (مثلا، اصالت علمى اینشتاین) برخوردار شود ممکن است‏حامل ژنهاى خصوصیات زیانبار نیز باشد.
به هر حال، مهندسى ژنتیک از توان بالقوه عظیمى براى بهتر کردن گونه انسانى برخوردار است. هیچ مانع علمى جدى‏اى براى نقشبازى ژنتیک در تحقق سلطه بى سابقه انسان وجود ندارد. وقوع نوآوریهاى فرهنگى در گذشته چنان آهسته بود که چندان محسوس نبودند و این امکان وجود داشت که نهادهاى فرهنگى به تدریج‏با آنها انطباق یابند. اینک گاهى لازم است که تصمیمهاى تعیین کننده و قاطع در مدتى کوتاه اتخاذ شوند. تعداد نوآوریها در سال بسیار زیاد است.
همچنین باید به این نکته توجه کرد که هرگاه در جامعه سن متوسط بالا رود و زاد و ولد کاهش یابد باید انتظار تغییرات فرهنگى بزرگى را داشت. هرگاه جوانان خود را از نظر تعداد در اقلیت‏بیابند مسائل اجتماعى خاصى پدید مى‏آید. فرهنگ مى‏تواند در تغییر و تطبیق با شرایط جدید نقش داشته باشد.
مدرن شوندگى مى‏تواند موجد دیدگاهى خوش‏بینانه نسبت‏به آینده باشد زیرا على‏رغم آن که به خاطر فن آورى نکوهش مى‏شود شرایط بازیابى ارزشها را نیز فراهم ساخته است. مدرن شوندگى منابع جدیدى از سوخت، انرژى، مواد معدنى، فن، و نیز سرمایه لازم براى دستیابى به آنها را شناسانده است. برآوردن نیازها امکان پذیر شده است. روشها از نظر اقتصادى موجهند. مدرن شوندگى موجب شده است که براى نخستین بار، از دوران شکارگرى تا کنون، انسان به تکامل کامل استعداد و توان بالقوه خویش برسد. برابرى بیشتر زنان با مردان تحقق یافته است. روابط میان اعضاى خانواده صمیمانه‏تر شده است. همه اعضاى خانواده توانسته‏اند در تصمیم‏گیرى نقش خود را بیابند. گستره وسیع آزادى شاید بزرگترین نقش مدرن شوندگى باشد. قیود آدمى کمتر و کمتر شده‏اند. البته دیوان سالارى دولتى با همه قید و بندهاى خود در کل در خدمت افزایش آزادى بوده است. آزادى اقلیت‏به خاطر اکثریت‏سلب یا محدود مى‏شود. فن شناختى به خودى خود و در خود نه نیک است و نه بد. اما به هر حال درخدمت کاهش محدودیتها و قیدها بوده است.
پس هرگاه بتوانیم از مخاطرات بزرگ دهه‏هاى آینده جان سالم به دربریم از تواناییهاى عظیمى براى حل مسائل گوناگون بشرى برخوردار خواهیم بود. انسان از ظرفیت منحصر به فردى برخوردار است که بانوآوریهاى زیستى، فرهنگى، و فنى موجب تطابقهاى جدید و شیوه نوین زندگى براى او شده است. دلیلى براى شک کردن در این وجود ندارد که در آینده نیز چنین چیزى ادامه خواهد داشت.
بدین سان این کتاب نه چونان یک «فوت‏نامه‏» براى گونه انسان، بلکه چونان «جشن‏نامه‏»اى براى او نوشته شده است. و پاسخ پرسش آغازین که «آیا گونه انسان آینده دارد» در تحلیل و نگرش عرضه شده مستتر و از آن متجلى است.

 

تبلیغات