آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

«ح (این مقاله در دهمین کنفرانس «حوزه و دانشگاه‏»، آذرماه 76، ارائه گردید.) ح‏»
1. ادیان توحیدى «وحى - مدار» هستند. به بیان دیگر بنیان اصلى این ادیان تجربه خداوند توسط انسان است.
در سنت ادیان توحیدى مهمترین تجلى‏گاه خداوند، کلام وى است; خداوند با انسانها گفت و شنود دارد و از این طریق خویشتن را بر انسان، به بهترین نحو، آشکار مى‏کند.
تجربه گفت و شنود با خداوند، دست کم از دو حیث‏براى انسان اهمیت دارد:
نخست آنکه، در این تجربه زبانى، پیامى میان خداوند و انسان مبادله مى‏شود.محتواى این پیام، براى انسان دین‏باور «مقدس‏» است و مبناى حیات دینى او واقع مى‏شود.
اما مهمتر از آن، نفس تجربه خداوند است; تجربه‏اى که سراپاى وجود انسان را در قبضه تصرف خویش در مى‏آورد و بنیان وجودى وى را استحاله مى‏بخشد.
این دو حیث را مى‏توان در داستان وادى مقدس طوى باز جست: موسى در آن وادى مقدس تجربه گفت و شنود با خداوند را مى‏آزماید. خداوند در آغاز کلام، پیام جاودانه ادیان توحیدى را بر موسى بازمى‏گوید: وحدانیت‏خداوند و وقوع آن واقعه عظیم، یعنى قیامت (حیثیت نخست) اما پس از ابلاغ این پیام، خداوند با موسى باب گفت و شنودى را مى‏گشاید که از حیث محتوا بسیار عادى و بى‏اهمیت مى‏نماید. «اى موسى! آن چیست‏به دست راستت؟» و موسى گفت: «این عصاى من است‏» اما موسى گفت و شنود را از این حد فراتر برد و به پاسخ خود توضیحاتى ظاهرا پیش پا افتاده و زائد نیز افزود: «بر آن تکیه مى‏کنم و براى گوسفندانم با آن برگ مى‏ریزم. ومرا با آن کارهاى دیگر است‏» در اینجا ظاهرا پیام مهمى مبادله نمى‏شود، بلکه اصل، نفس گفت و شنودى است که میان خداوند و بنده‏اش در مى‏گیرد; تجربه‏اى که خداوند را بر انسان مکشوف مى‏کند، و زندگى وى را از حدود متعارف به ساحات قدسى رفیع مى‏کشد(حیثیت دوم).
2. در سنت ادیان توحیدى «وحى‏» (به معناى اخص آن) عالیترین سطح ارتباط خداوند با پاره‏اى از بندگان وى (یعنى پیامبران) است اما انسانهاى دیندار نیز هر یک درخور مرتبه خویش مى‏توانند از سطحى از سطوح این تجربه استحاله بخش بهره‏مند شوند. در واقع «دعا» مرتبه‏اى فروتر اما عامتر از «وحى‏» (به معناى اخص آن) است.
ساخت «دعا» و «وحى‏» (به معناى اخص آن) از پاره‏اى جهات مهم مشابه یکدیگر است. در واقع، وحى و دعا، هر دو، نوعى ارتباط زبانى‏اند که میان دو موجود متشخص برقرار مى‏شود.
بنابراین، «وحى‏» و «دعا» دست کم از دو حیث‏با یکدیگر شباهت‏بنیادین دارند.
اولا، هر دو نوعى رابطه زبانى هستند. ساخت رابطه زبانى متضمن چهار جزء اساسى است: اول، فرستنده پیام; دوم: گیرنده پیام; سوم، نظام نشانه‏هاى زبان شناختى; چهارم، زمینه یا سیاقى که نشانه‏هاى زبان شناختى در آن متعین و مبادله مى‏شوند.
در وحى و دعا جاى فرستنده و گیرنده پیام مى‏تواند عوض شود و در نتیجه «مونولوگ به دیالوک‏» تبدیل گردد. نظام نشانه‏هاى زبانى اساسا مقوله‏اى اعتبارى است، یعنى دلالت نشانه‏هاى زبانى بر مدلولات آنها امرى اعتبارى است. به بیان دیگر، بنیان زبان، وضع نوعى قاعده است و قاعده نوعى قرارداد است که میان دو یا چند طرف وضع مى‏شود. از سوى دیگر، نظام نشانه‏هاى زبانى محمل معنا است. معنا به معناى دقیق کلمه صرفا در نظامهاى نشانه شناختى اعتبارى تحقق مى‏یابد و مبادله مى‏شود. به بیان دیگر، «معنا» هر چه باشد، پیوندى بنیادین و انفکاک‏ناپذیر با نوعى «اعتبار کردن‏» دارد. بنابراین «زبان‏» و «رابطه زبانى‏» صرفا در میان موجوداتى ممکن است که قادر به «اعتبار کردن‏» و «وضع قاعده‏» باشند. به بیان دیگر «زبان‏» و رابطه زبانى‏» ویژه موجودات صاحب ذهن (به معناى وسیع کلمه) است.
ثانیا، وحى و دعا، هر دو، رابطه‏اى میان دو موجود متشخص هستند. البته رکن رکین «تشخص‏» «صاحب ذهن بودن‏» است. اما «تشخص‏» یا «متشخص بودن‏» معنایى بیش از سوبژکتیویته محض دارد. «موجود متشخص‏» موجودى صاحب علم و آگاهى است، افعالى انجام مى‏دهد، در انجام کارها مختار است و مى‏تواند با اشخاصى غیر از خود، رابطه برقرار کند. اوصافى نظیر عشق، خشم، خرد، خلاقیت، خیریت و امثال آنها، چیزى نیستند جز اوصاف اشخاص.
3. در سنت ادیان توحیدى امکان «وحى‏» و «دعا» مسلم است. اما همان طور که اشاره شد، تصدیق این امکان مستلزم تلقى خاصى از خداوند است. به بیان دیگر، ادیان توحیدى با تصدیق و تعلیم مقوله‏اى به نام «وحى‏» یا «دعا» به طور ضمنى تلقى خاصى از خداوند را مفروض انگاشته‏اند. مطابق این تلقى، خداوند موجودى متشخص است. خداوند، به معناى یاد شده، خشم گرفتن، انتقام گرفتن، شنیدن دعا، پاسخ گفتن به دعا و امثال آنها، صرفا به خداى ادیان توحیدى منحصر است. خداى فیلسوفان، بحث‏بسیطى است که علت اولى یا محرک اول است; مفهومى است که نتیجه یک برهان تلقى مى‏شود. مطلقا انفعال ناپذیر است و وصف عشق و کین به هیچ وجه در خور او نیست. «خداى فیلسوفان‏» عمدتا میراث فیلسوفان و حکیمان یونانى بود و با تلقى سنتى ادیان توحیدى از خداوند تفاوت بنیادین داشت. آشتى دادن «خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب‏» با «خداى فیلسوفان‏» از اهداف مهم و بلکه مهمترین هدف خردورزان یونانى‏مآب در سنت ادیان توحیدى بود از سوى دیگر، «برهمن‏» در آیین هندوئیسم و سایر اشکال الوهیت در آیین‏هاى وحدت وجودى ( pantheistic) نیز فاقد هر گونه تشخصند. «برهمن‏» نیروى وجودى نامتشخص و بنیادینى است که در تمام موجودات وجود دارد، برهمن هستى صرف است و وراى تعینات ذهنى و عینى جهان. او به مثابه فضاى داخل کوزه است; فضاى داخل تنوره‏ها به تناسب اشکال کوزه‏ها محصور و متعین شده‏اند، اما اگر کوزه‏ها را بشکنند فضاى داخل آنها به فضاى لایتناهى و فارغ از هر گونه تشخص و تعین بازمى‏گردد. از همین جاست که مفهوم «وحى‏» در ادیان توحیدى باادیان طبیعى و وحدت وجودى تفاوت مى‏یابد:
در ادیان طبیعى (یا مبتنى بر عقل محض) «وحى‏» یا بى‏معنا و مردود است و یا حداکثر اکتشافات رسول باطنى انسان، یعنى عقل است. در ادیان وحدت وجودى نیز وحى به معناى گفت و شنود خداوند با انسان نیست. متون مقدس در قلمرو ادیان وحدت وجودى عمدتا ثبت تنبه‏ها و بصیرتها و مواجید و تجربه‏هایى است که بزرگان طریق در مراحل مختلف سلوک (از جمله در مقام نیل به نیروانا و اندکاک تشخص خویشتن) آزموده‏اند و براى تعلیم سالکان و پسینیان به یادگار نهاده‏اند. بنابراین، از ویژگیهاى شاخص و ممتاز ادیان توحیدى تلقى شخص‏وار آنها از خداوند است.
4. اما اگر خداوند «متشخص‏» فرض شود، نوع رابطه انسان با وى تحول اساسى مى‏پذیرد. رابطه انسان با موجودات غیرذیشعور و ناآگاه، رابطه‏اى فارغ‏دلانه و از موضع ناظر است. انسان شیئى را مى‏نگرد و احکام حاکم بر رفتار وى را مشاهده و توصیف مى‏کند و چه بسا دانش به دست آمده نیروى آن است; و ثانیا نگاه من به آن شى‏ء عمدتا ابزارانگارانه و به قصد استخدام است این رابطه را رابطه «من - آن‏» مى‏نامند. از سوى دیگر، رابطه من با یک شخص اساسا از نوع دیگرى است.
شخص، جهان درون دارد و خود از رفتارهاى خویشتن تلقى خاصى دارد. به بیان دیگر، رفتارهاى وى واجد معنا هستند، و من براى فهم او و رفتارهایش ناگزیر باید معنا و تلقى وى از کنشهایش را منظور نمایم. بنابراین، «من‏» براى درک «تو» ناگزیر باید به جهان درون تو گام نهم و با تمام وجود، خویشتن را با تو درگیر کنم. بنابراین، رابطه من با تو: اولا صرفا ناظر به احوال بیرونى تو نیست، بلکه مى‏کوشم معناکاوانه جهان درون تو را نیز دریابم. ثانیا، تو را غایتى‏فى‏نفسه مى‏دانم، نه نردبانى براى برآمدن بربام.
مطابق این تلقى، رابطه انسان با خداوند (که در قلمرو ادیان توحیدى موجودى متشخص است) رابطه‏اى از نوع «من - تو» است، نه «من - آن‏» . و لذا رابطه انسان با خداوند مستلزم درگیرى شخصى انسان با خداوند است. عمیقترین نوع درگیرى انسان و خداوند در ضمن رابطه وحیانى یا در ضمن دعا رخ مى‏نماید. خداوند و انسان از طریق زبان به روى یکدیگر دریچه مى‏گشایند و انسان از این آستانه، به تمام قامت‏به جهان لایتناهى الوهى گام مى‏نهد. این نوع ارتباط و اتصال با خداوند فقط در قلمرو ادیان توحیدى ممکن است.
5. اما آیا متشخص انگاشتن خداوند، ما را به وادى تشبیه نمى‏افکند؟ مطابق تعالیم ادیان توحیدى، بویژه اسلام، خداوند شبیه هیچ چیز نیست و باید دامن او را از غبار اوصاف بشرى (از جمله شخص وارگى) پیراست. از سوى دیگر، در متن نصوص مقدس، از جمله قرآن کریم، خداوند واجد اوصافى است که منحصرا صفات اشخاص است و اگر خداوند، به هیچ معنا، متشخص نباشد، ناگزیر باید وى را از جمیع آن اوصاف فاضله بى‏بهره انگاشت. به‏علاوه، در قلمرو ادیان توحیدى، حیات دینى مومنان «عبادت - محور» است و گوهر عبادت «دعا» است. عبادت صرفا در بستر رابطه‏اى شخصى با خداوند قابل درک است. بنابراین اگر تنزیه خداوند به تعطیل بینجامد گویى مومنانه زیستن ممتنع خواهد شد.
بنابراین، «شخص وارگى خداوند» را باید در حد میان تشبیه و تنزیه درک کرد. و البته تشخیص این حد کارى به غایت دشوار است. اما هر چه هست، براى آنکه به سنت ادیان توحیدى وفادار بمانیم، باید خداوند را هم موجودى متعالى و به کلى دیگر بدانیم و هم موجودى متشخص که مى‏توان به وى مهر ورزید و از خشم او هراسید.

 

تبلیغات