آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

جامعه شناسى معرفت، اگرچه از اواخر دهه 1920 به عنوان یک رشته علمى خاص به رسمیت‏شناخته شده است، غالبا در جامعه شناسى حوزه‏اى نسبتا نامتعارف و از بعضى لحاظها منحصر به فرد تلقى مى‏شود و شاید بیش از هر یک از سایر قلمروهاى این علم، توجه محققان علوم اجتماعى و انسانى دیگر را به خود جلب کرده است.
فیلسوفان فرانسوى و اسکاتلندى در دوره روشنگرى اروپا از جمله نخستین کسانى بودند که به این نکته تفطن یافتند که همه تفاوتها و اختلافات اجتماعى منشاشان هم اجتماعى است و، به همین جهت، نتیجه عواملى‏اند که انسان مى‏تواند آنها را ضبط و مهار کند. این فیلسوفان به این مطلب وقوف داشتند که طیف وسیعى از عوامل اجتماعى، اقتصادى، و سیاسى سبب پیدایش آگاهى بشر مى‏شوند و قالب و محتواى این آگاهى را تعیین مى‏کنند. اما، از سوى دیگر، عموم فیلسوفان کوشیده‏اند تا ثابت کنند که جامعه شناسى معرفت نه ممکن است و نه مطلوب. مثلا کانت، فیلسوف آلمانى (1804-1724)، قائل بود به اینکه در عین حال که ادراک حسى نمى‏تواند بدون وجود مفهوم تحقق یابد، اجزاء سازنده مفهوم، پیشینى‏اند. به همین نحو، تجربه گرایان، على رغم اینکه مسلکهاى گوناگونى دارند، همه بر این امر متفق القولند که شاهد صدق معرفت (علمى) تجربه مستقیم و بى واسطه است که تحت تاثیر شرایط اجتماعى نیست. نهایت چیزى که این فیلسوفان قبول مى‏کنند این است که عوامل غیر نظرى در پیدایش صور ذهنى تاثیر دارند اما تاثیر این عوامل را در قالب و محتواى فکر نمى‏پذیرند.
فلسفه‏هاى فکر، که از هر حیث دیگر کاملا با یکدیگر مخالفند، از این حیث وفاق دارند که نسبیت معرفتى ناشى از تاثیر عوامل اجتماعى در معرفت را غالبا به صراحت نفى مى‏کنند و مى‏کوشند تا معرفت را بر مبنایى متین استوار سازند و از این طریق بر هرگونه شک و شبهه‏اى غلبه کنند، هر چند آن مبناى متین در خارج از قلمرو و تجارب اجتماعى و تاریخى باشد.
مارکس، فیلسوف اجتماعى آلمانى (1883-1818)، مدعى بود که لااقل در شرایط تاریخى خاصى، واقعیتهاى اقتصادى بالمال «روساخت ایدئولوژیک‏» را تعیین مى‏کنند و این کار را از طریق روندهاى اجتماعى و اقتصادى گونه‏گون به انجام مى‏رسانند. وى، با این نظریه، پیام آور بزرگ حوزه جامعه شناسى معرفت‏شد و این برداشت او همچنان یکى از مسائل اساسى این حوزه است و مستقیما الهام بخش پاره‏اى از تحلیلهاى جامعه شناختى شاخص از مسائل مربوط به آفرینش فرهنگى بوده است; مثل تحلیلهایى که در آثار لوکاچ، فیلسوف مجارستانى (1971-1885) آمده است.
دورکیم، جامعه‏شناس فرانسوى (1917-1858)، یکى دیگر از طلایه داران جامعه شناسى معرفت است، هر چند نتوانست الگوى کلى‏اى از روند رده بندى جوامع پدید آورد. او قائل است‏به اینکه مقولات اساسى‏اى که تجربه و ادراک حسى را سامان مى‏بخشند (یعنى مکان، زمان، علیت، جهت)، لااقل در جوامع ساده‏تر، از ساختار اجتماعى نشات مى‏پذیرند. دورکیم، موس، جامعه شناس و انسان‏شناس فرانسوى (1950-1872)، ولوى برول، انسان‏شناس و فیلسوف فرانسوى (1939-1857)، صور مختلف رده‏بندى منطقى جوامع ابتدایى، را مورد مداقه قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که مقولات اساسى شناخت منشا اجتماعى دارند; اما حاضر به تعمیم این نوع تحلیل به جوامع پیچیده‏تر نبودند. مفروضات اساسى این متفکران مورد انتقادات جدى واقع شده‏اند; با این همه، بعضى از آثارى که در زمینه جامعه شناسى نوشته شده‏اند همچنان این مدعاى دورکیم را که رده‏بندى اشیاء، رده‏بندى انسانها را نشان مى‏دهد مبدا کار خود قرار داده‏اند.
شلر، فیلسوف آلمانى (1928-1874)، یکى دیگر از چهره‏هاى بزرگ جامعه شناسى معرفت است، و ظاهرا هموست که اصطلاح «جامعه شناسى معرفت‏» را در اوائل دهه 1920 باب کرده است. وى «عوامل واقعى‏» مختلفى را که، به عقیده او، در ادوار تاریخى مختلف و نظامهاى اجتماعى و فرهنگى گونه گون، افکار را به انحاء خاصى شکل مى‏دهند تعیین کرد و با این کار، مفهوم مارکسیستى «زیر ساخت‏» را تعمیم داد.
این «عوامل واقعى‏» را گاهى نیروهاى غریزى نهادینه شده‏اى تلقى کرده‏اند که برداشت غیر تاریخى‏اى از زیر ساخت را نشان مى‏دهند. اصرار شلر بر وجود حوزه‏اى از ارزشها و اندیشه‏هاى جاودانه; سودمندى راى او را در باب «عوامل واقعى‏» براى تبیین دگرگونیهاى اجتماعى و فرهنگى (یا به تعبیرى تاریخى) محدود و مضیق مى‏سازند.
و اما مانهایم، جامعه شناس آلمانى انگلیسى (1947-1893)،بود که دقیقترین و بلند پروازانه‏ترین شالوده منظم را براى تحلیل جامعه شناختى شناخت فراهم آورد.
او نیز، مانند شلر، مفهوم «زیر ساخت‏» را تعمیم داد و قائل شد به اینکه عوامل زیستى (از قبیل نژاد)، عناصر روانى (از قبیل سائقه قدرت) و پدیده‏هاى معنوى و حتى فوق طبیعى ممکن است جاى مناسبات اقتصادى مورد اعتقاد مارکس را در زیر ساخت‏بگیرند. وى در باب شرایط اجتماعى‏اى که با صور مختلف معرفت پیوند دارند تحقیق کرد، و پاره‏اى از تحقیقاتش هنوز نمونه‏هاى درجه اول آن نوع تحلیلى به شمار مى‏روند که جامعه شناسى معرفت مى‏تواند ارائه کند; از جمله تحقیقات او درباره رقابت‏به عنوان یک صورت فرهنگى، تفکر محافظه کارانه، مسائل مربوط به نسلها، و بلند پروازى اقتصادى است. مانهایم شرایطى را که موجب پیدایش آراء و نظرات متعارض، فلسفه‏هاى سیاسى، ایدئولوژیها، و فرآورده‏هاى فرهنگى مختلف مى‏شوند از دید جامعه‏شناختى بررسى کرد و به این عقیده رسید که جامعه شناسى معرفت، على‏الخصوص در عصر تعارض و فروپاشى، نقش عمده‏اى در حیات فکرى و سیاسى بشر ایفاء مى‏کند.
در این شماره از فصلنامه حوزه و دانشگاه کوشیده‏ایم تا با اختصاص دادن اکثر مباحث‏به جامعه شناسى معرفت اندکى به ایضاح مفهومى آن کمک کرده باشیم. درباره هر یک از فیلسوفان و جامعه شناسان پیش گفته، مولفان مقالات از زاویه‏اى تحلیلى و گاهى هم انتقادى به بحث نشسته‏اند، امید که مورد استفاده همه محققان حوزه و دانشگاه قرار گیرد.

 

تبلیغات