آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

هر زبانى براى انتقال مفاهیم، ساختارى ویژه خود دارد. این ساختار متناسب با فهم عرفى اهل آن زبان شکل مى‏گیرد و بدیهى است در برگردان هر متنى از زبان مبدا به زبان مقصود لحاظ این ویژگیها بر مترجم ضرورت دارد. این ضرورت در باب ترجمه قرآن تاکید بیشترى پیدا مى‏کند. خوشبختانه پس از پیروزى انقلاب اسلامى اقبال شایانى به ترجمه فارسى قرآن کریم شد و امروز ما شاهد بیش از پانزده ترجمه قرآن هستیم که پس از انقلاب به زیور طبع آراسته شده‏اند. مهمتر از ترجمه‏ها، وجود نقدها و نکته سنجیهایى است که فرآیند ترجمه قرآن را اتقان بیشترى مى‏بخشند. وجه مشترک همه این نقدها، عدم توجه به مقتضیات زبان فارسى در ترجمه یک متن عربى است. مقاله حاضر درصدد بیان بخشى از این مقتضیات است و امید که با رهنمودهاى فرهختیگان و قرآن پژوهان غناى بیشترى پیدا کند.
وقتى قرآن را به فارسى ترجمه مى‏کنیم، نباید دستور زبان عربى را به کار بریم. به کارگیرى این نکته روشن در عمل، همواره بر مترجمان فارسى قرآن کریم آسان نبوده است. هر مترجمى در گوشه‏اى از سخن خود، آگاهانه یا ناخودآگاه، از دستور زبان عربى بهره برده است و خلط ویژگیهاى زبان عربى با فارسى همواره اغلاط فراوانى را موجب شده است.
اگر همه مترجمان را آشنا به مشکلات و ریزه‏کارى‏هاى هر دو زبان فارسى و عربى بدانیم، تنها دلیل عدم رعایت مقتضیات زبان فارسى در ترجمه قرآن آن است که قرآن کریم نه تنها نزد آنان، بل در فرهنگ عموم مسلمانان، قداست و حرمت‏بسیار داشته است و اداى مفاهیم آن با الگوهاى زبان مقصد، که گاه مستلزم برهم زدن ساختار عربى جملات است، امرى مشکل مى‏نموده است. نگاهى گذرا بر کارنامه مترجمان نخستین قرآن کریم شاهد خوبى بر این مدعاست. «مثلا مى‏دانیم که برخى از فعل‏هاى عربى با باء متعدى مى‏شوند، و ناچار آن باء در زبان فارسى هیچ نقشى نمى‏تواند داشته باشد. با این همه وسواس مترجم در بازگو کردن یک یک کلمات قرآنى، او را بر آن داشته که عبارت یات بکم الله را چنین ترجمه کند: «بیارد بشما خداى‏» (ترجمه رسمى، 1/109)»«ح (تاریخ ترجمه از عربى به فارسى، ج 1، ترجمه‏هاى قرآنى، آذر تاش آذر نوش، انتشارات سروش، 1375، ص 34. مراد مؤلف از ترجمه رسمى، ترجمه تفسیر طبرى مشهور است.) ح‏»
پیشترها ترجمه قرآن را به گونه زمان ما سهل و مجاز نمى‏دانستند و دست مترجمان در ترجمه قرآن به فارسى و رعایت الگوهاى زبان فارسى عصرشان بسته‏تر بود. آقاى آذر تاش آذر نوش در توصیف شرایط حاکم بر مترجمان تفسیر طبرى آورده‏اند: «بى‏گمان مترجم ایرانى خود مى‏داند که هر چند بکوشد و هرچه دانش و هنر داشته باشد باز قادر نخواهد بود که در زبان فارسى، آن معجزه الهى را بازگو کند و یا حتى پرتویى از آن را هویدا سازد. از سوى دیگر سخن الهى، منشا همه اعتقادات و احکام شرعى ایشان است. بنابراین، اندک تخطى از لفظ خداوند، خطر آن را دارد که در احکام شرع خللى حاصل شود و مترجم به گناه سختى آلوده گردد. آن احساس عجز در برابر وحى خداوندى از یک سو، و این بیم لغزش از سوى دیگر پندارى فکر و قلم مترجمان را چنان گرفتار مى‏داشت که ایشان دیگر در ترجمه‏هاى فارسى خود یک دم احساس آزادى نمى‏کردند و سرانجام چاره کار را در آن دیدند که از رساندن پیغام، از زبان مبدا به زبان مقصد چشم بپوشند و تنها به یافتن معادل‏هایى براى واژه‏هاى عربى اکتفا کنند، و سپس آنها را، یک به یک زیر الفاظ قرآن بنگارند. این شیوه عاقبت چند نتیجه به بار آورد که طى هزار سال دوام آورد و در جاى جاى زبان و ادب فارسى تاثیر عمیق گذاشت.»«ح (همان، ص 32.) ح‏»
در روزگار ما، از آن هول و هراس کاسته شده است و به برکت ترجمه‏هاى متنوع و مختلف، دست مترجمان در رعایت الگوهاى زبان فارسى گشوده‏تر شده است. در کنار ترجمه‏هاى لفظ به لفظى چون ترجمه معزى و مصباح‏زاده، مترجمانى چون آقایان آیتى، فولادوند، مجتبوى و پورجوادى کوشیده‏اند تا بیشتر به زبان فارسى نزدیک شوند، گو اینکه برخى از این ترجمه‏ها، از نوع ترجمه آزادند.
در این نوشتار مقصود آن نیست که بر ترجمه آزاد قرآن تاکید رود، بلکه مدعا این است که حتى در یک ترجمه دقیق و مطابق نیز مى‏باید مقتضیات زبان مقصد تا حد امکان به درستى رعایت‏شود; زیرا در غیر اینصورت اساسا ترجمه، دقیق و مطابق نیست. رعایت دقت و امانت در ترجمه فارسى قرآن، خود مستلزم به کارگیرى هر چه بیشتر الگوها و ویژگى‏هاى زبان فارسى است.
مقایسه دو زبان عربى (قرآن) و فارسى با تمام ویژگى‏ها و مشترکاتشان در چنین مجالى ممکن نیست، خاصه آنکه در این موضوع هنوز در ابتداى راه هستیم و کمتر مؤلفى در حوزه قرآن پژوهى یا ادب فارسى به تفصیل به این موضوع پرداخته است. از این رو در نوشتار حاضر مى‏کوشیم تا صرفا پاره‏اى از عناصر زبانى قرآن را با شرایط زبان فارسى بسنجیم و مجموعه‏اى از الگوهاى ممکن زبان فارسى را در ترجمه برخى از اسلوب‏هاى زبان قرآن ارائه دهیم.
مباحثى که در گزینش این مقال گرد آمده‏اند عبارتند: 1- صفت 2 - ضمیر 3 - موصول و در هر بخش تنها پاره‏اى از الگوهاى به کار آمده در قرآن کریم بررسى شده است. نتایج طرح شده در هر مبحث، پیشنهاداتى بیش نیستند و به هیچ رو سخن نهایى به شمار نمى‏آیند. امید داریم نقد و اصلاح این پیشنهادها بر غناى ترجمه فارسى قرآن بیفزاید.
1- صفت
تقسیم بندى‏هاى دستورى صفت در زبان‏هاى عربى و فارسى از تمام جهات بر یکدیگر منطبق نیست. بى آنکه قصد موشکافى در مباحثى دستورى چون صفات فاعلى، مفعولى، تفضیلى، نسبى و جز آن را داشته باشیم، تنها به پاره‏اى از مسائل ترجمه در الگوهاى و صفى قرآن مى‏پردازیم.
1-1. مطابقت صفت و موصوف در تذکیر و تانیث
صفات در زبان فارسى، از آنجا که مذکر و مؤنث ندارند، با موصوف خود مطابق نیستند; اما در زبان عربى، براى موصوف مذکر و مؤنث، به ترتیب صفت مذکر و مؤنث مى‏آورند. رعایت این نکته در زبان فارسى اصلا لازم وبلکه جایز نیست، به جز مواردى اندک که در زبان عرف مصطلح شده‏اند. چند مثال قرآنى از این قرار است: کلمة طیبة (ابراهیم، 24); عشرة کاملة (بقره، 196); امة مؤمنة (بقره، 221); رحمة واسعة (انعام، 147); بالنفس اللوامة (قیامه، 2); زجرة واحدة (نازعات، 13). مواردى از عدم رعایت این نکته در ترجمه‏هاى فارسى چنین است: الف) کان الناس امة واحدة (بقره، 213) «بودند مردمان امت واحده‏» (مصباح زاده); ب) یا ایتها النفس المطمئنة (فجر 27و «هان اى نفس مطمئنه‏» (خرمشاهى) ج) امراة مؤمنة (احزاب، 50) «زن مومنه‏اى‏» (الهى قمشه‏اى)
2-1. مطابقت صفت و موصوف در افراد و تثنیه و جمع
تطابق صفت و موصوف از جهت مفرد و تثنیه و جمع بودن، در زبان عربى لازم است ولى امروزه در زبان فارسى صحیح نیست. در گذشته، گاه نمونه‏هایى از این نوع مطابقت در نظم فارسى و یا پاره‏اى از ترجمه‏هاى قرآن آمده است.
شدند آن جوانان آزادگان بدست کسى ناسزا رایگان (شاهنامه)
من اکنون ز ترکان جنگاوران فراز آورم لشکرى بیکران (شاهنامه)
به صفاى دل رندان صبوحى زدگان بس در بسته به مفتاح دعا بگشانید (دیوان حافظ)
این شیوه که گرته بردارى مستقیم از ساخت زبان عربى است، در زبان فارسى (امروز) کاملا متروک است. بهتر است در ترجمه فارسى قرآن آن را به کار نبریم. چند مثال قرآنى‏از این‏قرار است: ایاما معدودات (آل عمران، 24); ذریة ضعفاء (بقره، 266); آیات محکمات (آل‏عمران، 7); ملائکة غلاظ شداد (تحریم، 6); ان علیکم لحافظین کراما کاتبین (انفطار، 11 و 10); غلامین یتیمین (کهف، 82); عینان نضاختان (رحمن، 66); و آیاتى چون توبه، 100 و 112; تحریم، 5; عبس، 42; رحمن، 70 و 72; نور 23.
مواردى از عدم رعایت این نکته در ترجمه‏هاى فارسى قرآن کریم چنین است: الف) سفرة کرام بررة (عبس، 16 و 15) «نویسندگانى که گرامیانند و نیکان‏» (خرمشاهى); ب) الکفرة الفجرة (عبس، 42) «کافران بدکاران‏» (دهلوى); ج) جند محضرون (یس، 75) «سپاهى حاضر کردگان‏» (مصباح زاده); د) ازواجا خیرا منکن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات (تحریم، 5) «زنانى بهتر از شما، رامان، گرویدگان، نیایندگان، رو به خداى آران، پرستندگان، رهروان‏» (امامى).
1 - 2 - 1. در بسیارى از ترکیب‏هاى اضافى در زبان عربى، مضاف و مضاف الیه هر دو جمع‏اند. در پاره‏اى از این موارد مى‏توان - و شاید صحیح آن است که - مضاف را مفرد آورد نه جمع. چند مثال قرآنى عبارت است از: بایدى سفرة (عبس، 15) «به دست نویسندگانى‏»; بمواقع النجوم (واقعه، 75) «به جایگاه ستارگان‏»; فى بطون امهاتکم (نجم، 32) «در شکم مادرانتان‏»; جلود الذین (زمر، 23) «پوست کسانى که‏»; تحت اقدامنا (فصلت، 29) «زیر پایمان‏»
در برخى موارد نیز اصلا نمى‏توان مضاف را در ترجمه فارسى به گونه مفرد آورد، مانند این نمونه‏ها: آبائکم وابناءکم و اخوانکم و ازواجکم (توبه، 24) «پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان‏»; حصونهم (حشر،2) «دژهایشان‏»; رسلهم (تغابن، 6) «پیامبرانشان‏»; بیوتهم(نمل، 52) «خانه‏هایشان‏»
2 - 2 - 1. مى‏توان یکسانى مبتدا و خبر از جهت مفرد و تثنیه و جمع را - که در زبان عربى اصل است - به ترجمه فارسى آیات قرآن منتقل نکرد. مثلا در ترجمه ان کنتم صادقین (سبا، 29) بگوییم: «اگر راستگویید»، نه آنکه «اگر راستگو یانید». هر اندازه از ترجمه‏هاى کهن‏تر فارسى به سوى برگردان‏هاى متاخرتر مى‏آییم، رعایت این نکته نمود بیشترى مى‏یابد; لیکن شاید در میان ترجمه‏هاى موجود، کمتر برگردانى در همه جا به این اصل وفادار مانده است. نمونه‏هایى از عدم رعایت این اصل را مى‏آوریم: الف)انهم لکاذبون (عنکبوت، 12) «هر آینه ایشان دروغگویانند» (دهلوى); ب) هم فیها خالدون (مؤمنون، 11) «ایشان باشند در آن جاویدانیان‏» (مصباح زاده); ج) و انا ان شاءالله لمهتدون (بقره، 70) «و اگر خداى خواهد راه یافتگان باشیم‏» (مجتبوى); د) انا لصادقون (انعام، 146) «ما راستگو یانیم‏» (آیتى).
3-1. توصیف مضاف
وقتى یک اسم مضاف، صفت هم بگیرد، در زبان عربى صفت را بعد از مضاف الیه مى‏آورند، ولى در زبان فارسى صفت اسم مضاف را پس از خود مضاف قرار مى‏دهند. چند مثال قرآنى چنین است: عباد الله المخلصین (صافات، 40); ایاتنا الکبرى (طه، 23); ثیاب سندس خضر (انسان، 21); لفى ضلالک القدیم (یوسف، 95); دینهم الحق (نور، 25); موتتنا الاولى (دخان، 35); ربک الکریم (انفطار، 6) و آیات صافات 74 ، 160، 169; احقاف، 20; نازعات، 24; اعراف، 16.
و نمونه‏هایى از عدم رعایت این اصل در ترجمه‏هاى فارسى از این قرار است: الف) نارالله الموقدة (همزه، 6) «آتش خدا افروخته شده‏» (دهلوى)، ترجمه صحیح: «آتش افروخته خداوند»; ب) جانب الطور الایمن (طه، 80) «جانب طور ایمن‏» (خرمشاهى)، ترجمه صحیح: «سمت راست کوه طور یا جانب ایمن کوه طور»; ج) ذوالعرش المجید (بروج، 15) «صاحب عرش بزرگوار» (مصباح زاده)، «صاحب عرش مجید» (پورجوادى) ترجمه صحیح: «صاحب بزرگوار عرش‏»; د) ثیاب سندس خضر (انسان، 21) «لباسهایى از حریر نازک سبزرنگ‏» (مکارم شیرازى)، «جامه‏هایى از سندس سبز»(آیتى)، ترجمه صحیح: «جامه‏هایى سبز از حریر نازک [یا سندس]» مؤید این ترجمه آیه یلبسون ثیاباخضرا من سندس (کهف، 31) است. ه)شاطى‏ءالواد الایمن(قصص، 30) «کرانه وادى‏ایمن‏» (خرمشاهى)، ترجمه‏صحیح: «کناره راست آن وادى‏».
1 - 3 - 1. وقتى چند اسم به یکدیگر اضافه شوند و تتابع اضافات پدید آید، «ح (مراد از تتابع اضافات در بحث‏حاضر، به کار رفتن بیش از یک مضاف و مضاف‏الیه است. نمونه را بنگرید به آیات (رعد، 22; اسراء، 100; مریم، 2; ص، 9; غافر، 31; اعلى، 20.) ح‏» اگر بخواهیم یکى از آن مضاف‏ها را توصیف کنیم، در زبان عربى صفت را پس از آخرین مضاف‏الیه مى نهند، ولى در زبان فارسى، صفت هر مضاف پس از خود آن مضاف مى‏آید. چند مثال قرآنى: آیات ربه الکبرى (نجم، 18); رب آباءکم الاولین (شعراء، 26); کلمة ربک الحسنى (اعراف، 137); اسم ربک ذى الجلال والاکرام (رحمن، 78); وجه ربک ذوالجلال و الاکرام (رحمن، 27); حدیث ضیف ابراهیم المکرمین (ذاریات، 24); خزائن رحمة ربک العزیز الوهاب (ص،9); اسم ربک العظیم (واقعه، 74); اسم ربه الاعلى (اعلى، 1); ابتغاء وجه ربه الاعلى (لیل، 20) دو نمونه نادرست از ترجمه‏هاى معاصر اینهاست: الف) وجه ربک ذوالجلال و الاکرام (رحمن، 27) «ذات پروردگار صاحب جلالت و اکرام تو» (آیتى). «ذوالجلال والاکرام‏» صفت «وجه‏» است، ولى مترجم آن را صفت «رب‏» گرفته‏اند. ب) لقد راى من آیات ربه الکبرى (نجم، 18) «همانا دید از آیتهاى پروردگار خویش بزرگتر را» (معزى). «الکبرى‏» صفت «ایات‏» است، اما مترجم آن را مفعول «راى‏» دانسته‏اند.
2 - 3 - 1. گاه در زبان عربى ترکیب «اسم [مضاف] + مضاف الیه + صفت مضاف‏» مبدل به اسلوب «اسم + جار و مجرور + صفت اسم‏» مى‏شود. اعم از آنکه جار و مجرور متعلق به همین اسم باشد یا به فعل قبلى در جمله متعلق باشد. در چنین مواردى نیز باید در ترجمه فارسى - بر خلاف عربى - ابتدا صفت اسم و سپس جار و مجرور را بیاوریم. چند مثال قرآنى از این قرار است: بلاء من ربکم عظیم (اعراف، 141); رجل من القریتین عظیم (زخرف، 31); تحیة من عندالله مبارکة (نور، 61); ذکر من ربهم محدث (انبیاء، 2); رسول من عندالله مصدق لما معهم (بقره، 101);
مثالهایى از عدم رعایت نکته بالا در ترجمه‏هاى فارسى چنین است: الف) شى‏ء من سدر قلیل (سبا، 16) «نوعى از کنار تنک‏» (فولادوند). «قلیل‏» صفت «شى‏ء» است، نه «سدر» چند ترجمه بهتر اینها هستند: «اندکمایه‏اى از درخت‏سدر» (خرمشاهى); «اندکى درخت‏سدر» (مکارم شیرازى); «اندکى از کنار» (مجتبوى). ب)عذاب من رجز الیم (جاثیه، 11) «کیفرى از شکنجه دردناک‏» (امامى)، «عذابى از عقوبتى دردناک‏» (خرمشاهى)، «عذابى از اضطراب الم‏انگیز» (پاینده). در این ترجمه‏ها، «الیم‏» صفت «رجز» دانسته شده، ولى «الیم‏» صفت «عذاب است. ج) عبدین من عبادنا صالحین (تحریم، 10) «دو بنده از بندگان صالح ما» (فارسى و مکارم شیرازى و خواجوى) «صالحین‏» صفت «عبدین‏» است نه «عباد».
این مترجمان نخست «صالحین‏» را معرفه دانسته‏اند و سپس آن را به صیغه جمع [الصالحین] خوانده‏اند و بنابراین در ترجمه خود، آنرا صفتى براى «عبادنا» شمرده‏اند.
3 - 3 - 1. توصیف مضاف الیه; در یک ترکیب اضافى (بدون تتابع اضافات) اگر بخواهیم مضاف الیه را توصیف کنیم، هم در زبان عربى و هم در زبان فارسى، صفت را پس از مضاف الیه قرار مى‏دهند. چند مثال قرآنى: یوم الحج الاکبر (توبه، 3); رب العرش الکریم (مومنون، 116); رب السموات السبع (مومنون، 86); ایات الکتاب المبین (یوسف، 1); عذاب یوم عظیم (نمل، 26); میقات یوم معلوم (شعراء، 38); اعجاز نخل منقعر (قمر، 20); و آیاتى چون شعراء 155; حجر 38; ص 81; واقعه 50; مریم 37; فصلت 17 و 35 و 43; قصص 79; تکویر 19 و 25.
نمونه‏اى از عدم رعایت این نکته در ترجمه‏هاى فارسى: اعجاز نخل خاویة (حاقه، 7) «تنه‏هاى پوسیده و تو خالى درختان نخل‏» (مکارم شیرازى)، «تنه‏هاى پوسیده و افکنده درختان خرما» (مجتبوى). در این آیه قرآن، «خاویة‏» صفت «نخل‏» است، ولى در ترجمه‏هاى یاد شده، مترجمان «خاویة‏» را صفت «اعجاز» گرفته‏اند.
4 - 3 - 1. در ترکیب‏هاى اضافى، اگر موصولاتى چون الذى و الذین، اسم مضاف را توصیف کنند، بنابر قاعده‏اى که در بند 3 - 1 آوردیم، در زبان عربى این توصیفات را بعد از مضاف الیه مى‏آورند. مناسب است در ترجمه فارسى این الگو، بر خلاف قاعده 3 - 1، الذى یا الذین را پس از مضاف الیه ترجمه کنیم. چند مثال قرآنى: ملک الموت الذى وکل بکم (سجده، 11); نعمتى التى انعمت علیکم (بقره، 40); قبلتهم التى کانوا علیها (بقره، 142); یتامى النساء اللاتى لا تؤ تونهن (نساء، 137); رب هذه البلدة الذى حرمها (نحل، 91) نمونه نادرست را در ترجمه همین دو آیه آخر مى‏آوریم. نمونه نخست: انما امرت ان اعبد ان اعبد رب هذه البلدة التی حرمها وله کل شى‏ء (نمل، 91) «به من فرمان داده شده که پروردگار این شهر را بپرستم. شهرى که خداوندى که همه چیز از اوست‏حرمتش نهاده‏» (آیتى). مترجم الذى را صفت‏یا بدل مضاف الیه - هذه البلدة - گرفته‏اند نه صفت مضاف - رب. نمونه دوم: فى یتامى النساء اللاتى لا تؤ تونهن ما کتب لهن (نساء، 127) «درباره یتیمان زنانى که نمیدهیدشان آنچه نوشته شده است‏براى ایشان‏» (معزى). ظاهرا مترجم اللاتى را صفت‏یا بدل براى مضاف‏الیه - النساء - گرفته‏اند نه صفت مضاف - یتامى.
4-1. صفت تفضیلى، صفت عالى
صفت‏ها از لحاظ درجه‏بندى به سه دسته تقسیم مى‏شوند: مطلق، تفضیلى و عالى. در زبان فارسى با افزودن تر و ترین به صفت مطلق، مى‏توان صفات تفضیلى و عالى ساخت. در زبان عربى براى ساختن صفت تفضیلى و عالى تنها یک شکل موجود است و آن استفاده از صیغه «افعل‏» تفضیلى یا مؤنث آن، «فعلى‏» است. بنابراین نوع ترکیب کلمات، تعیین کننده یکى از این دو گونه تفضیلى و عالى است.
1 - 4 - 1. صفت تفضیلى: افعل + من
صفات تفضیلى در قرآن، غالبا با ترکیب افعل + من بیان مى‏شوند. مانند این آیات: من احسن من الله صبغة (بقره، 138); نحن احق بالملک منه (بقره، 247); السجن احب الى ممایدعوننى الیه (یوسف، 23); و آیات مائده، 107; نساء، 153; تحریم، 5; فرقان، 10; واقعه، 85; هود، 92.
2 - 4 - 1. صفت تفضیلى: افعل (بدون من، غیر معرف وغیر مضاف)گاه، من از ترکیب سابق حذف مى‏شود و افعل تنها بدون حرف تعریف و یا مضاف‏الیه، صفت تفضیلى را بیان مى‏کند. مثال‏هاى قرآنى: بعولتهن احق بردهن فى ذلک (بقره، 228); هن اطهر لکم (هود، 78); لعذاب الآخرة اخزى (فصلت، 16); ذلکم اقسط عندالله و اقوم للشهادة (بقره، 282) و آیات بقره، 237; انعام، 124; مائده 8; طه، 131; یونس، 21; نحل، 125; کهف، 19; اعلى، 17; نجم، 52.
3 - 4 - 1. صفت تفضیلى: الافعل و الفعلى (درنقش‏صفت)
گاه «افعل‏» یا مؤنث آن «فعلى‏» به همراه ادات تعریف، یک اسم معرفه را توصیف مى‏کنند. در غالب این موارد نیز، مراد صفت تفضیلى است نه صفت مطلق یا عالى. چند مثال قرآنى چنین است:
العروة‏الوثقى (بقره، 256; لقمان، 22); الاسماء الحسنى (اسراء، 110); المسجدالاقصى (اسراگ 10); العذاب الادنى و العذاب الاکبر (سجده، 21); العدوة الدنیاوالعدوة‏القصوى(انفال،42);وآیات صافات،6و8; نساء، 145; نحل، 60; روم، 27; ص، 69;نازعات،24و 34;نجم، 7; انبیاء، 103; توبه، 3; اعلى، 1; دخان، 16; اعراف، 180; فصلت، 12; ملک، 5; طه، 8.
4 - 4 - 1. صفت تفضیلى: الافعل و الفعلى (به تنهایى، مفرد یا جمع)
گاه «افعل‏» یا مؤنث آن «فعلى‏» به شکل معرفه بى‏آنکه اسمى را توصیف کنند، در کلام واقع مى‏شوند. مراد از افعل با این الگو نیز که گاه به صیغه جمع هم مى‏آید، صفت تفضیلى است. چند مثال قرآنى: لیخرجن الاعز منهاالاذل (منافقون، 8); جعل کلمة الذین کفروا السفلى (توبه، 40); کلمة الله هى العلیا (توبه، 40); لا یصلاها الا الاشقى (لیل، 15); لاجرم انهم فى الاخرة هم الاخسرون (هود، 22); انتم الاعلون (آل عمران، 139) و آیات صافات، 98; شعراء، 111; نمل، 5; کهف، 103; انبیاء، 70; شعراء، 76; لیل، 17.
بررسى چند مثال قرآنى در ترجمه‏هاى فارسى قرآن کریم: الف) العروة الوثقى (بقره، 256; لقمان، 22) «دستاویز استوار» (مجتبوى)، «دستاویزى محکم‏» (دهلوى) «دستگیره محکمى‏» (مکارم شیرازى). ترجمه صحیح: «دستاویز محکمتر». ب) الاسماء الحسنى (اسراء، 110) «نامهاى شایسته‏» (پورجوادى). ترجمه صحیح: «نامهاى نیکوتر». ج) السماء الدنیا (فصلت، 12; ملک، 5; صافات، 6) «آسمان دنیا; آسمان این دنیا» (فولادوند)، «آسمان دنیا» (فارسى)، «آسمان دنیا» (خواجوى، جز در سوره ملک). ترجمه صحیح: «آسمان پایین‏تر یا آسمان نزدیکتر». د) جعل کلمة الذین کفروا السفلى و کلمة الله هى العلیا (توبه، 40) «کلام کافران را پست گردانید، زیرا کلام خدا بالاست‏» (آیتى). با صرف نظر از همه نکات غیر مربوط به بحث‏حاضر در این ترجمه، این نکته گفتنى است که سفلى و علیا، صفات تفضیلى‏اند و ترجمه آنها به پست و بالا دقیق نیست.
5 - 4 - 1. صفت عالى: افعل + اسم نکره (مفرد یا جمع)
اگر افعل به اسم نکره (مفرد یا جمع) پس از خود اضافه شود، در زبان فارسى، معناى صفت عالى مى‏دهد. مانند: اول کافر به (بقره، 41); احسن تقویم (تین، 4); خیرامة (آل عمران، 110) شر مآب (ص، 55); اسفل سافلین (تین، 5).
6 - 4- 1. صفت عالى: افعل + اسم معرفه (مفرد یا جمع)
هرگاه افعل به اسم معرفه (مفرد یا جمع) پس از خود اضافه شود، بى‏هیچ التباس یا تردیدى، معناى صفت عالى را بیان مى‏کند. عالى بودن صفت در اینجا روشن‏تر از مورد پیشین است. چند مثال قرآنى: احسن القصص (یوسف، 3); احرص الناس (بقره، 91); الد الخصام (بقره، 24) احکم الحاکمین (هود، 45); ادنى الارض (روم، 3); اوهن البیوت (عنکبوت، 41) و آیات صافات، 125; تین، 8; اعراف، 145; زمر، 18 و 35; بقره، 197; مائده، 82; حجرات، 13; لقمان، 19; شمس، 12; بینه، 7; مؤمنون، 14; قلم، 28; آل‏عمران، 68.
چند نمونه از ترجمه‏هاى فارسى قرآن کریم: الف) الد الخصام (بقره، 204) «ستیزه کننده در باطل‏» (پورجوادى). ترجمه صحیح: «سخت‏ترین ستیزندگان‏» (دهلوى). ب) اقصى المدینة (یس، 20) «دور دست‏شهر» (آیتى و خرمشاهى). ترجمه صحیح: «دورترین نقطه شهر» (خرمشاهى در آیه قصص، 20). ج) ادنى الارض (روم، 3) «نزدیک این سرزمین‏» (آیتى)، «سرزمین نزدیکى‏» (مکارم شیرازى). ترجمه صحیح: «نزدیکترین سرزمین‏» (فولادوند).
7 - 4 - 1. افعل و فعلى در قالب اسمى
گاه افعل یا مؤنث آن فعلى از قالب تفضیلى و حتى وصفى در مى‏آیند و در معناى اسمى به کار مى‏روند. نام‏گذارى پاره‏اى از امور (عام یا خاص) با افعل یا فعلى سبب نمى‏شود که افعل یا فعلى همواره در قالب اسمى به کار رود و هیچگاه معناى وصفى یا تفضیلى با خود نداشته باشد. یک نمونه معروف کلمه «دنیا» است که در بیشتر اوقات اسمى است‏براى این زندگى (پیش از مرگ)،«ح (در مثالهایى چون حیاتنا الدنیا (انعام، 29) و متاع الحیوة الدنیا (آل‏عمران، 14) و مانند آن، نمى‏توان گفت «الدنیا» در قالب اسمى به کار رفته است، اما در مواردى چون ثواب الدنیا (آل عمران، 145) و متاع فى الدنیا (یونس، 70) «الدنیا» الگوى اسمى دارد. برخى نحویان در همین موارد نیز دنیا را صفت موصوفى محذوف چون «الحیاة‏» مى‏دانند و باز هم آن را داراى قالبى وصفى مى‏شمارند.) ح‏» هر چند گاه در قالب وصفى (تفضیلى) نیز به کار آمده است. مانند العدوة الدنیا (انفال، 42) و السماء الدنیا (ملک، 5). چند نمونه دیگر اینها هستند: الف) الحسنى (یونس، 26; رعد، 18; کهف، 88) . ب) الیسرى (لیل، 6). ج) السواى (روم، 10).
یک مثال از ترجمه‏هاى نادرست فارسى این است: فله جزاء الحسنى (کهف، 88) «پاداش [هرچه] نیکوتر خواهد داشت‏» (فولادوند)، «او را پاداش نیکو باشد» (خرمشاهى)، «پاداشى نیکوتر خواهد داشت‏» (مکارم شیرازى) «الحسنى‏» صفت «جزاء» نیست، بلکه مبتداى مؤخر در جمله است و «جزاء» نیز نقش مفعول له دارد. ترجمه صحیح: «او را پاداش، نیکویى است‏» (مجتبوى).
افزون بر افعل یا فعلى، برخى از صفات غیر تفضیلى نیز گاه در قالب اسمى به کار مى‏روند. مانند الف) حسنة در قالب اسمى: ربنا آتنا فى الدنیا حسنة (بقره، 201); حسنة در قالب و صفى: شفاعة حسنة (نساء، 85) و الموعظة الحسنة (نحل، 125). ب) حسنات در قالب اسمى: بلوناهم بالحسنات (اعراف، 168). دو نمونه دیگر سیئة و سیئات است.
2- ضمیر
با کمى مسامحه در تعریف، ضمیر، همان است که جایگزین اسم یا گروه اسمى مى‏شود. در اینجا نیز از بیان تقسیم بندى‏هاى متعدد ضمیر در زبان‏هاى فارسى و عربى چشم مى‏پوشیم و نکاتى چند در مقایسه مقتضیات زبان عربى و فارسى در باب ضمیر مى‏آوریم.
1 - 2. ضمیر فاعلى متصل (عربى) شناسه (فارسى)
در زبان عربى ضمایر به دو دسته متصل و منفصل و هر کدام از این دو به دو گونه فاعلى و مفعولى تقسیم مى‏شوند.
فاعلى متصل: (هو)، ا، و، (هى)، ا، ن...
مفعولى متصل: ه ، هما، هم، ها، هما، هن...
فاعلى منفصل: هو، هما، هم، هى، هما، هن...
مفعولى منفصل: ایاه، ایاهما، ایاهم، ایاها، ایاهما، ایاهن...
در زبان فارسى میان ضمایر منفصل فاعلى و مفعولى تفاوت نیست و در هر دو مورد مى‏گوییم من، تو، او، ما،شما، ایشان (ضمایر شخصى منفصل). ضمیرهاى متصل مفعولى عربى همان ضمایر شخصى متصل فارسى: ام، ات، اش، مان، تان، شان هستند و ضمیرهاى متصل فاعلى همان شناسه‏ها هستند: م، ى، د، یم، ید، ند.
ازاین‏مقایسه در مى‏یابیم که ضمایر متصل فاعلى درعربى‏مطابق با شناسه افعال در زبان فارسى‏اند. باقبول‏چنین تطابقى، نباید در ترجمه فارسى افعال قرآن‏که همراه با ضمایر متصل فاعلى‏اند، علاوه بر شناسه، از ضمیر شخصى منفصل (من، تو، او...) هم بهره بریم; جز در صورتى که در آن آیه نیز ضمیر منفصل فاعلى (هو، هما، هم...) به همراه فعل آمده باشد. نمونه‏هایى ازافعال قرآن که در ترجمه فارسى آنها فقط از شناسه بهره مى‏بریم چنین است: الف: و اوحینا الى ام موسى (قصص، 7); ب) یحیى و یمیت (حدید، 2); ج)تخلقون افکا (عنکبوت، 17); د) ادعوکم الى النجاة (غافر، 41); ه) وفعلت فعلتک التی فعلت (شعراء، 19); و) و لقد را ودته عن نفسه (یوسف، 32). اما در ترجمه آیاتى مانند آیات زیر، از ضمیر شخصى منفصل نیز استفاده مى‏کنیم: الف) انا اوحینا الیک (نساء، 163); ب) هو یحیى و یمیت (یونس، 56); ج) ءانتم تخلقونه (واقعه، 59); د) انا ادعوکم الى العزیز الغفار (غافر، 42); ه)ءانت فعلت هذا (انبیاء، 62); و) انار اودته عن نفسه (یوسف، 51).
2-2. مرجع ضمیر: پیش یا پس از ضمیر
در زبان فارسى هیچگاه مرجع ضمیر بعد از خود ضمیر نمى‏آید، «ح (نگاه کنید به دستور زبان فارسى (پنج استاد)، به کوشش امیر اشرف الکتابى، سازمان انتشارات اشرفى چاپ هفتم، 1368، ص 72.
البته این نکته مربوط به نثر فارسى است اما در زبان محاوره یا نظم، گاه‏مواردى - به ویژه ضمیر شخصى متصل سوم شخص مفرد(اش) - یافت مى‏شود که به مرجعى پس از خود باز مى‏گردد، مانند مثالهاى زیر:
هیچ آگهى ز عالم درویشى‏اش نبود آنکس که با تو گفت که درویش را مپرس اگر با من نبودش هیچ میلى چرا جام مرا بشکست لیلى) ح‏»
اما در زبان عربى گاه ضمیرى به مرجع پس از خود باز مى‏گردد. در ترجمه فارسى این موارد باید همواره ضمیر را بعد از مرجع آن آورد.
چند نمونه از آیات قرآن کریم همراه با ترجمه‏هاى ناصحیح فارسى آن اینها هستند: الف) فاوجس فى نفسه خیفة موسى (طه، 67) «پس احساس کرد در خودش ترسى را موسى‏» (معزى)، «پس یافت در خودش بیمى موسى‏» (مصباح زاده). ب) لا یسئل عن ذنوبهم المجرمون (قصص، 78)، «پرسش نشوند از گناهانشان گنهکاران‏» (معزى)، «پرسیده نمیشوند از گناهانشان گناهکاران‏» (مصباح زاده); ج) لا یسئل عن ذنبه انس و لا جان (رحمن، 39) «از گناهانشان نپرسند نه از آدمیان ونه پریان‏» (رهنما)، «سؤال کرده نشود از گناهش آدمى وجن‏» (یاسرى).
گاه مترجمانى حتى در ترجمان آیاتى که در آنها اساسا ضمیر به ما بعد خود رجوع نکرده است، شکل صحیح فارسى را رعایت نکرده‏اند و مرجع ضمیر را پس از خود ضمیر آورده‏اند: الف) و اشکروالله ان کنتم ایاه تعبدون (بقره، 172) «و اگر تنها او را مى‏پرستید خدا را شکر کنید» (فولادوند); ب) فمن ینصرنى من الله ان عصیته (هود، 63) «پس اگر او را نافرمانى کنم چه کسى در برابر خدا مرا یارى مى‏کند؟» (فولادوند).
3-2. ضمیر اشاره، صفت اشاره
در دستور زبان فارسى، میان ضمیر اشاره و صفت اشاره تفاوت مى‏گذاریم. صفت اشاره مانند «این کتاب، آبى است‏» و ضمیر اشاره مانند «این، کتاب آبى است‏». همین تفاوت را در به کارگیرى اسماء اشاره در زبان عربى مى‏توان یافت، گو اینکه نحویان متقدم چنین تفکیکى نکرده‏اند. «ح (درباره این تفکیک بنگرید به آموزش زبان عربى، آذرتاش آذر نوش، ج‏1، صص‏23 و 132.) ح‏»
از میان اسماء اشاره کلماتى چون اولئک، اولئکم، ذلکم و ذالکن همواره در قرآن کریم در قالب ضمیر اشاره به کار رفته‏اند، اما کلماتى چون هذا، هذه، تلک، ذلک و هؤلاء، هم به گونه ضمیر اشاره و هم به گونه صفت اشاره آمده‏اند. در نمونه‏هاى زیر کلمات مذکور به‏شکل صفت اشاره به کار رفته‏اند: الف) وهذه الانهارتجرى من تحتى (زخرف، 51); ب) افمن هذاالحدیث تعجبون (نجم، 59); ج) تلک الایام‏نداولها بین الناس (آل عمران، 140); د) ذلک الکتاب لا ریب فیه (بقره، 2); ه) فما لهؤلاء القوم(نساء، 78) و آیات بقره، 253; اعراف، 101; کهف، 59; قصص، 83، حشر، 21; نساء، 70. و در نمونه‏هاى زیر ضمیر اشاره آمده است: الف) انى یحیى هذه الله (بقره، 259); ب) هذا یوم عصیب (هود، 77); ج) تلک عاد (هود، 59); د) ذلک فضل الله (جمعه، 4); ه) ان هؤلاء ضیفى (حجر، 68).
1 - 3- 2. کلمات هذا و هذه اگر بخواهند صفت‏یک اسم مضاف واقع شوند، همیشه پس از مضاف‏الیه قرار مى‏گیرند. (مطابق قاعده‏اى که در 3 - 1 گذشت)، نه پیش از آن اسم مضاف. در میان نمونه‏هاى قرآنى، در عباراتى چون هذه ناقة الله لکم آیة (هود، 64); ان هذه امتکم امة واحدة (انبیاء، 92); و ان هذا صراطى مستقیما (انعام،153)، ضمیر اشاره به کار رفته است و در جملاتى چون بعد عامهم هذا (توبه، 28); احدى ابنتى هاتین (قصص، 27); لقاء یومکم هذا (جاثیه، 34); فابعثوا احدکم بورقکم هذه (کهف، 19) و آیات آل‏عمران، 125; انعام، 130; اعراف، 51; یوسف، 15; کهف، 62 صفت اشاره آمده است.
3- موصول
برخى از ادیبان در دستور زبان فارسى موصول «که‏» و «چه‏» را از حروف ربط مى‏شمارند و بحثى مستقل در باب موصول مطرح نمى‏کنند. «ح (نگاه کنید به لغت نامه دهخدا، واژه «موصول‏».) ح‏» در اینجا با کمى توسع، معادل موصول را در ترجمه فارسى، حروف «که‏» و «چه‏» همراه با ضمایر، اسماء اشاره و کنایاتى چون «آن‏»، «آنها» و «کسى‏» مى‏دانیم. یعنى در ترجمه فارسى موصولات عربى مى‏گوییم: آنها که، آنکه، کسانى که. حال مى‏کوشیم با بیان پاره‏اى از ویژگى‏هاى موصول در زبان عربى، شیوه ترجمه فارسى جملات موصولى را بیشتر بکاویم.
1-3. موصول مشترک: جمع یا مفرد
موصول‏هاى زبان عربى بر دو گونه مختص و مشترک‏اند. موصول‏هاى مختص آنهایند که ویژه یک صیغه خاص (مثلا مفرد مذکر)اند و مفرد، تثنیه، جمع، مذکر و مؤنث‏بودن آنها معلوم است. اینها عبارتند از: الذى، اللذین (اللذان)، الذین، التى، اللتین (اللتان) و اللاتى (اللائى).
موصول مشترک (من، ما) براى همه افراد (مؤنث ومذکر، مفرد، تثنیه، جمع) یکسان به کار مى‏رود وبه‏همین جهت، تشخیص مراد اندکى مشکل است. این مساله در مورد کلمه «من‏» بیشتر رخ مى‏نماید; چرا که‏این‏کلمه علاوه بر آنکه هم مرجع ضمایر مفرد و هم مرجع ضمایر جمع قرار مى‏گیرد، گاه با آنکه مراد ازآن‏جمع است، ضمیر مفرد به آن باز مى‏گردد. «ح (نحویان در توجیه این امر مى‏گویند که در چنین مواردى، براى رجوع ضمیر مفرد به «من‏» جانب لفظ «من‏» را مراعات کرده‏اند نه معناى آن. سواى رجوع ضمایر مفردو جمع، در پاره‏اى جملات ضمایر مؤنث و مذکر، هر دو به «من یا ما» باز گشته‏اند. نمونه را بنگریدبه آیات احزاب، 31; انعام، 39.) ح‏»
در ترجمه آیاتى از قرآن که اینگونه‏اند، بسیارى از مترجمان فارسى، موصول جمله را به گونه مفرد برگردانده‏اند. مى‏توان از شواهدى یارى جست وبه‏درستى دریافت که در این موارد، «من‏» موصول جمع است نه مفرد; از آن میان اینکه در بیشتر این آیات، جملات توضیحى پس از موصول و صله، به صیغه جمع آمده‏اند.
نمونه‏هایى از آیات قرآن که ساخت‏بالا در آنها به کار رفته است این‏هایند: و منهم من یستمع الیک وجعلنا على قلوبهم اکنة ان یفقهوه (انعام، 25); اتبعوا من لا یسالکم اجرا وهم مهتدون (یس، 21); کمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حمیما (محمد، 15) و آیاتى چون بقره، 112، 217، 200، 201، 229، 275; آل عمران، 82 و 94; مائده، 69; اعراف، 35 و 178; توبه، 23; نحل، 97، 106، 107; اسراء، 18، 19، 71; مریم، 75;طه، 75، 100، 101; فرقان، 70; روم، 53; زمر، 33; شورى، 41; غاشیه; 22 - 26.
در برخى آیات قرآن کریم در رجوع به موصول «من‏»، ضمایر مفرد و جمع به تناوب عوض مى‏شوند که همه این ضمایر را باید به گونه جمع ترجمه کرد. مانند این دو آیه: هل انبئکم بشر من ذلک مثوبة عندالله من لعنه الله وغضب علیه و جعل منهم القردة و الخنازیر و عبد الطاغوت اولئک شر مکانا و اضل عن سواء السبیل (مائده، 60); و من یعش عن ذکر الرحمان نقیض له شیطانا فهو له قرین و انهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون حتى اذا جاءنا قال یا لیت‏بینى و بینک بعد المشرقین فبئس القرین و لن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فى العذاب مشترکون (زخرف، 36 - 39).
از این بخش بسیار مهم تنها نمونه‏اى از ترجمه‏هاى فارسى را مى‏آوریم که مترجمان در آن این نکته را رعایت نکرده‏اند و یادآور مى‏شویم که عدم رعایت این امر کمابیش در اکثر ترجمه‏هاى فارسى سبب کژى و نامفهومى برگردان برخى از آیات قرآن شده است. کمن زین له سوء عمله و اتبعوا اهواءهم (محمد، 15) «همانند کسى که زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواى نفسشان پیروى مى‏کنند» (مکارم شیرازى)، «همانند کسى که بد عملى‏اش در نظرش آراسته جلوه داده شده و از هوى و هوسهایشان پیروى مى‏کنند» (خرمشاهى)، «چون کسى که بدى کردارش براى او زیبا جلوه داده شده و هوسهاى خود را پیروى کرده‏اند» (فولادوند)، «مانند کسى که کردار بدش در نظرش آراسته شده، و آرزوها و خواهشهاى دل خویش را پیروى کرده‏اند» (مجتبوى). ترجمه مناسب همین آیه را نیز از میان ترجمه‏هاى معاصر مى‏آوریم: «چونان کسانى که کردار زشت‏شان را براى شان بیاراسته‏اند و خواهشهاشان را پى گرفته‏اند» (امامى)، «مانند کسانى که بدى کردارشان براى آنان آراسته شده و از خواهشهاشان پیروى میکنند» (فیض الاسلام).
2-3. موصولى که منادا است
وقتى موصول مورد ندا و خطاب قرار گیرد، در زبان عربى، ضمایر را در جمله موصولى به گونه غایب مى‏آورند، ولى در زبان فارسى چنین الگویى نداریم. بنابراین ضمایر را در چنین جمله‏هایى به گونه حاضر و خطابى ترجمه مى‏کنیم. شایع‏ترین کاربرد این الگو در قرآن کریم، خطاب یا ایها الذین آمنوا است که ترجمه آن به «اى کسانى که ایمان آورده‏اند» یا «اى کسانى که مؤمنند» نادرست است. نمونه‏هایى از این گونه ترجمه اینها هستند: «اى ایشان که بگرویدند» (میبدى در بقره، 172); «هان اى کسانى که ایمان آوردند» (فارسى در ممتحنه، 1).
یک مثال دیگر آیه ششم سوره حجر است: یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون (حجر، 6). پاره‏اى از ترجمه‏هاى نادرست - از نگاه زبان فارسى - از این آیه چنین است. الف) «اى کسى که «ذکر» [ قرآن] بر او نازل شده، مسلما تو دیوانه‏اى!» (مکارم شیرازى); ب) «اى کسى که قرآن بر او نازل شده است، به یقین تو دیوانه‏اى‏» (فولادوند»; ج) «اى کسى که قرآن بر او فرو آمده، همانا تو دیوانه‏اى‏» (مجتبوى); د) «اى آنکه فرستادیم ور او وحیى که تو دیوانه‏اى‏» (نسخه مورخ 556 هجرى).
برخى از ترجمه‏هاى صحیح از ساخت موصولى در آیه پیشگفته اینها هستند: الف) «اى کسى که قرآن بر تو نازل شده است‏بى‏تردید دیوانه‏اى‏» (پور جوادى); ب)«اى کسى که قرآن بر تو نازل شده است، به یقین تو دیوانه‏اى‏» (خرمشاهى، چاپ دوم); ج) «اى آنکه «قرآن‏» بر تو فرستاده شد، بى‏تردید که تو دیوانه هستى‏» (شاهین); د) «اى کسیکه (ادعا میکنى) قرآن (وسیله فرشته) بر تو نازل میشود؟ براستى که تو دیوانه‏اى‏» [کذا] (کاویانپور).
3-3. «من‏» بیانى به همراه موصول
گاهى «من‏» (از حروف جاره در زبان عربى) پس از موصول‏هایى چون من، ما، الذین و جز آن قرار مى‏گیرد وبه همراه مجرور خود، ابهام موصول را تبیین مى‏کند. نحویان این «من‏» را من بیانى، تبیینى یا بیان جنس مى‏خوانند. چند نمونه قرآنى: الف) من اتبعک من الغاوین (حجر، 42); ب) ما انزل الله من السماء من ماء (بقره، 164); ج) الذى جاءک من العلم (بقره، 120); د)الذین عاهدتم من المشرکین (توبه، 1).
مترجمان نخستین و برخى از مترجمان معاصر در ترجمه این گونه آیات، عینا الگوى زبان عربى را به کار گرفته‏اند. مثلا در ترجمه ما فى السماوات و ما فى الارض من دابة (نحل، 49) گفته‏اند: «آنچه در آسمانها وآنچه در زمین است از جنبنده‏» نمونه را بنگرید به ترجمه میبدى و معزى. نارسایى این برگردان آن است که در زبان فارسى کلمه «از» و چنین ساختى اساسا معناى تبیین و بیان «من‏» بیانى را نمى‏رساند. چنین نمونه‏هایى را به سهولت مى‏توان به فارسى ترجمه کرد، به این ترتیب که نخست مجموع «من + مجرور» را ترجمه کنیم و آنگاه ترکیب «موصول + جمله موصولى‏» را توضیح و توصیفى براى مجرور «من‏» قرار دهیم. با چنین روشى من بیانى اساسا در ترجمه فارسى حذف مى‏شود و نیازى به ترجمه آن نیست. مثلا در ترجمه همان آیه 49 نحل بگوییم: «هر آن جنبنده‏اى که در آسمانهاو زمین است‏» (خرمشاهى).
در زیر نمونه‏هایى از ترجمه فارسى قرآن کریم مى‏آوریم که در آنها مترجمان بیشتر الگوى زبان مبدا را به کار گرفته‏اند. ترجمه فارسى مناسب دو عبارت نیز از مترجمى دیگر آمده است.
الف) ما ننسخ من آیة (بقره، 106) «آنچه براندازیم از آیتها» (معزى). ترجمه بهتر: «هر آیه‏اى را که نسخ کنیم‏» (خرمشاهى) ب) و ما تقد موا لانفسکم من خیر (بقره، 110) «و آنچه از پیش مى‏فرستید از براى خودتان از نیکى‏» (مصباح زاده). ترجمه بهتر: «و هر خیر و نیکوکارى که از پیش براى خود بفرستید» (رهنما). ج) مهما تاتنا به من آیة (عراف، 132) «هرچه بیارى آن را از نشانها» (دهلوى). ترجمه بهتر: «هر معجزه‏اى براى ما بیارى‏» (پاینده). د) من قد ارسلنا من رسلنا (اسراء، 77) «کسانى که پیش از تو - از رسولانمان - فرستاده‏ایم‏» (خواجوى). ترجمه بهتر: «پیامبرانى که پیش از تو فرستادیم‏» (مکارم شیرازى). ه) ما فى الارض من شجرة (لقمان، 27) «آنچه در زمین است از درختان‏» (رهنما). ترجمه بهتر: «هر چه درخت در زمین است‏» (مجتبوى).
در پایان بند حاضر، لازم به یادآورى است که «من‏» بیانى، به جز در تبیین موصولات، در مواردى دیگر نیز به کار مى‏رود که در ترجمه فارسى آنها لزوما نمى‏توان، شیوه‏اى یکسان با نمونه‏هاى پیشگفته به کار بست. یادداشت این نکته به ویژه در الگوهایى که مجرور «من‏» و مبین آن، هر دو اسم غیر موصول و نکره‏اند، حائز اهمیت است. در ترجمه فارسى چنین نمونه‏هایى (که مجرور «من‏» گونه‏اى تمییز براى مبین به شمار مى‏رود و در اغلب موارد، جنس و ماهیت مبین را روشن مى‏کند)، به کار گیرى کلمه «از» غالبا روا و مناسب مى‏نماید. چند مثال قرآنى اینها هستند: صلصال من حما مسنون (حجر، 26، 28، 33); حجارة من سجیل (حجر، 74); ثیابا خضرا من سندس (کهف، 31); سلالة من طین (مؤمنون، 12); شجرة من یقطین (صافات، 67); و آیات کهف، 31; حج، 23; سبا، 5; فاطر، 33; یس، 34; صافات، 45، 67; زخرف، 53 و 71; جاثیه، 11; احقاف، 4; ذاریات، 33; رحمان، 15، 35; واقعه، 18، 20، 21، 43، 52، 93; انسان، 15، 21; فیل، 4; مسد، 5.
«ح (از راهنمایى‏هاى اساتید محترم آقایان آذرتاش، آذرنوش و مصطفى ملکیان سپاسگذارم.) ح‏»

 

تبلیغات