آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

این مقاله در پى آن است که اوّلاً، بر ضرورت گسترش مطالعات روش‏شناسى و معرفت‏شناسى تاریخى در ایران تأکید کند و ثانیاً، با نقد یکى از تعریف‏هایى که اخیراً درباره علم تاریخ صورت گرفته، توجه اندیشوران را به بحث‏ها و گفت و گوهاى انتقادى سوق دهد تا با نقد بسیارى از سنت‏هاى رایج در امر آموزش و پژوهش تاریخ در ایران، زمینه تغییر نگرش‏ها و روش‏ها در این حوزه بیش از پیش فراهم آید. از این رو، نگارنده پس از شرح اجمالى برخى از عناصر و مؤلفه‏هاى اصلى هویت دهنده علم تاریخ و بیان کاستى‏ها و نارسائى‏هاى تعریف ارائه شده در کتابِ «اسلام و ایران؛ بررسى تاریخى»، تعریفى دیگر از این علم ارائه کرده است.
بایستگى‏هاى پرداختن به مباحث تئوریک تاریخ‏
تاریخ‏نگارى در فرهنگ ایرانى - اسلامى سنتى کهن و ریشه‏دار است، اما واقعیتى تلخ و تکان دهنده، این سنت کهن را تا روزگار ما همراهى کرده است و آن فقدان مباحث نظرى یا فقر تأملات تئوریک درباره تاریخ و علم تاریخ بوده است. البته این امر مستلزم آن است که تکاپوهاى فکرى و دغدغه‏هاى فرزانگانى، چون ابن خلدون در گذشته و تلاش‏هاى پراکنده و گاه تفننى مورخان نوگراى امروز را به دیده تساهل بنگریم.
مراد از مباحث نظرى درباره تاریخ، از یک سو، مجموعه اندیشه‏ها، آراء، نظریه‏ها و تأملاتى است که تاریخ را فرایندى مستقل از ذهن انسان مى‏داند که به تعبیر دکتر شریعتى، روند صیرورت آدمى یا علم شدن انسان است و از سوى دیگر، علم تاریخ، به معناى بررسى علمى و روش‏مند پدیده‏هاى تاریخى است. این حوزه دربردارنده مباحث بسیار گسترده‏اى، مانند فلسفه علم تاریخ، فلسفه نظرى تاریخ، و به طور مشخص مباحث معرفت‏شناسى، روش‏شناسى و تاریخ‏نگارى است. این قلم اکنون در صدد بررسى و تبیین علل فقر نظریه‏پردازى درباره تاریخ نزد مسلمانان (به طور عام) و ایرانیان (به طور خاص) نیست، لکن مدعى است که رابطه دو سویه‏اى میان رشد و تکاپوى علم تاریخ و گسترش و بالندگى مباحث نظرى تاریخ وجود دارد.
سیرى اجمالى در سنت تاریخ‏نویسى اسلامى بیانگر فقدان مباحث تئوریک درباره تاریخ است؛ در نتیجه علم تاریخ و تاریخ‏نگارى ایرانى، اسلامى، کمتر توسعه یافته و عمدتاً بر پایه الگویى واحد تا دوران معاصر تکرار شده و تنها در سده اخیر و در پرتو تاریخ‏نگارى‏هاى جدید (و به طور مشخص علم و مدرنیته اروپائى) به پاره‏اى از تغییرات - آن هم اغلب صورى و تقلیدگونه - تن داده است.
منتقدان این سنت هنگامى که با نگاه آسیب‏شناسانه میراث تاریخ‏نگارى گذشته را نقد و بررسى مى‏کنند، عمدتاً در بیان ضعف‏هاى آن، دلایل ذیل را طرح مى‏کنند: الف) تسلط سنت فکرى ارسطویى و نگاه متنازل و حتى گاهى پست‏تر از شعر به تاریخ که بر اساس آن، در طبقه‏بندى‏هاى قدیمى علوم، تاریخ جایگاهى نداشت و متفکران و مورخان اسلامى نیز از همین نگاه متأثر بودند. ب) دیدگاه کلامى جبرگرایانه مبتنى بر مشیت الهى بر روند تحولات تاریخ و هم تفکر تاریخ‏نگاران اسلامى سیطره داشت. ج) مورخان کهن با توجه صِرف به بازتاب رخدادهاى سیاسى، از حوزه‏هاى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى غفلت مى‏ورزیدند. د) تاریخ‏نگارى، صرفاً توصیفى (نقلى - وقایع‏نگارانه) و مبتنى بر انعکاس ساده پیش‏آمدها بود و از کاربرد عقل و تأمل در عوامل بروز رخدادهاى تاریخى و پى‏آمدهاى آن (تاریخ‏نگارى عقلى یا علمى) غفلت مى‏گردید. ه ) اغلب تاریخ‏نگاران از طبقه دیوانیان و صاحبان مشاغل دولتى بودند و مى‏بایست با ملاحظات خاصى تاریخ‏نگارى کنند. علت‏هاى دیگرى مشابه این موارد نیز ذکر شده، اما اکنون که این کاستى‏ها را شناخته‏ایم، چرا نمى‏توانیم راه برون‏رفت از آن را پیدا کنیم؟ چرا به درستى نمى‏دانیم میان فلسفه علم تاریخ و فلسفه نظرى تاریخ، چه تفاوت‏هایى وجود دارد؟ چرا در درس تاریخ‏نگارى، عمدتاً به معرفى منابع مى‏پردازیم تا بیان نگرش‏ها و تأملات تاریخ‏نگاران به پدیده تاریخ، علم تاریخ و فلسفه تاریخ و یا بیان روش‏ها و متدهاى نگارش تاریخ؟ چرا مباحث معرفت‏شناسى و روش‏شناسى تاریخى تا این حد غریب مانده‏اند و عمدتاً دانش‏آموختگان رشته‏هاى دیگر به ترجمه آثار فیلسوفان و مورخان غربى اهتمام مى‏ورزند و ما اساساً به آنها احساس نیاز نمى‏کنیم؟!
با توجه به تحولات گسترده مباحث فلسفه علم (به طور عام) و فلسفه علم تاریخ (به طور خاص)، چرا هنوز یک اثر معتبر در باب روش تحقیق در تاریخ وجود ندارد و دانشجویان تاریخ مى‏بایست به آثارى که سه دهه قبل در این باره نوشته یا ترجمه شده‏اند، مراجعه کنند؟ چرا مکاتب بزرگ تاریخ‏نگارى غربى هنوز در ایران شناخته نشده‏اند؟ چرا اساساً درس‏هاى تئوریک، مانند فلسفه تاریخ، روش تحقیق، کلیات و مبانى علم تاریخ، تاریخ‏نگارى و مانند آنها جدى گرفته نمى‏شوند؟ و ده‏ها پرسش دیگر از این دست!
خوش‏بختانه امروز گروه‏هاى بسیارى از دانش‏آموختگان و استادان تاریخ در دانشگاه‏هاى کشور - که اغلب از جوانان هستند - این دغدغه‏ها را به روشنى مطرح مى‏کنند و مى‏کوشند با ورود مشتاقانه به عرصه مباحث نظرى تاریخ و نیز اتخاذ روش‏ها و رویکردهاى نوین در آموزش تاریخ، از نسل قدیم فاصله بگیرند؛ آنان به درستى دریافته‏اند که براى اعتلاى این علم و تغییر نگرش‏هاى سنتى و عامیانه در خصوص کاربردهاى نظرى و عملى این رشته و نیز توانمندى‏هاى دانش‏آموختگان آن در عرصه‏هاى گوناگون به نگاه جدیدى نیاز دارند تا اعتبار و جایگاه شایسته این علم را دوباره احیا کنند و مجبور نباشند همانند تاریخ‏نگاران کهن اسلامى در مقام دفاع از تاریخ‏نویسى و توجیه کار خویش، در مقدمه آثارشان مطالبى درباره فواید دینى، علمى و عملى تاریخ بنویسند.2 آنها نیک مى‏دانند براى پیش‏برد این علم، باید به تقویت و گسترش مباحث تئوریک تاریخى اهتمام ورزند و علم تاریخ را بر اساس رهیافت برون تاریخى و در پرتو مباحث نوین روش‏شناسى و معرفت‏شناسى به پیش برند. این اقدام مبارکى است که جلوه‏هایى از آن را در یک دهه اخیر، به ویژه در ترجمه آثار فلسفه تاریخ غربى و طرح مباحث تاریخ‏نگارى در سخنرانى‏ها، مقاله‏ها و همایش‏هاى گوناگون، مى‏توان دید.
هسته اولیه و نقطه ثقل مباحث نظرى، تاریخ تعریف «علم تاریخ» است. هر گونه تلقى یا تعریفى از یک علم، نوع نگاه و انتظار ما را از آن علم نشان مى‏دهد. طبیعتاً با توجه به ماهیت متحول این علم از گذشته تا امروز، مى‏بایست تعریف این علم نیز تغییر یابد و متناسب با اقتضائات و نیازهاى جدید و همگام با علوم نوین، زاویه و افقى نو به تعریف این علم گشوده شود تا پاسخ‏گوى رهیافت‏ها و رویکردهاى امروزین ما باشد؛ بنابراین، هر گونه قوت و ضعف ما در تعریف علم تاریخ، به همان نسبت نشان دهنده توانمندى‏ها و ناتوانى‏هاى ماست.
با این همه، نباید فراموش کرد که به علت ماهیت متحول این علم و نیز اختلاف نظرهایى که درباره دامنه و قلمرو موضوعات مورد مطالعه آن وجود دارد، ارائه تعریفى که مورد وفاق همه فیلسوفان علم و تاریخ‏نگاران باشد، دشوار و شاید دست‏نایافتنى به نظر مى‏رسد. نگاهى به سیر تعاریفى که از این علم در مجامع علمى غربى (از سده‏هاى گذشته تا امروز) ارائه مى‏شود، نشان دهنده ظرافت‏ها و مرزبندى‏هاى دقیقى است که متناسب با اقتضائات و پیشرفت‏هاى بشر در علوم دیگر تکوین و تکامل یافته‏اند. در این تعریف‏ها، علاوه بر حوزه مطالعات تاریخى (گذر از عرصه تنگ سیاست به عرصه‏هاى اندیشه، اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و ...)، به عوامل شکل دهنده تاریخ (جبر، مشیت الهى، انسان و جامعه) و نیز روش‏هاى نگارش و تحلیل تاریخ توجه شده است. به گونه‏اى که در پرتو همین تعاریف مى‏توان به رشد و تکامل علم تاریخ در دوره‏هاى مختلف پى برد.
در فرهنگ ایرانى - اسلامى، ارائه تعریفى از علم تاریخ، همواره یکى از دغدغه‏هاى تاریخ‏نگاران اسلامى بوده که معمولاً در حاشیه بیان فواید و اهمیت تاریخ صورت گرفته است، اما به دلیل عدم رشد فلسفه علم، فیلسوفان مسلمان، جز تاریخ‏نگاران آنها، تعریف نسبتاً دقیق و جامعى از علم تاریخ بیان نکرده‏اند.
خوش‏بختانه، اکنون مجموعه‏اى از دیدگاه‏هاى مورخان متقدم اسلامى درباره تاریخ و علم تاریخ به صورت مجموعه‏اى واحد در دست‏رس محققان قرار دارد.3 در این مجموعه، تاریخ عمدتاً با تأکید بر مقوله «زمان گذرا» (توقیت) و علم تاریخ، اساساً بر پایه شاخصه‏هاى تاریخ‏نگارى سنتى (روایى، نقلى و توصیفى) تعریف شده است و بر ضبط و ثبت زمانمند رخدادها استوار است. در حالى که، امروزه پدیده‏هاى پیچیده‏ترى، چون ذهن، زبان، تفسیر و عقل، عناصر مهم‏ترى در تعریف علم تاریخ شده‏اند.
نقد یک نگاه‏
این نوشتار، در حقیقت نقد یکى از تعریف‏هایى است که اخیراً درباره علم تاریخ ارائه شده و هدف از آن گشودن باب مباحثه، گفت و گو و مناظره در این حوزه است تا با مشارکت سایر علاقه‏مندان، قدمى هر چند ناچیز به سوى بومى سازى مباحث نظرى تاریخ در ایران برداشته شود و پس از رهایى یافتن ادبیات این حوزه از فقر مفرط، افق‏هاى جدیدى به روى تاریخ و تاریخ‏نگارى این سرزمین گشوده شود.
تعریف مذکور، بخشى از مقاله «دانش تاریخ، اسلام و ایران» نوشته دکتر حسن حضرتى است که نخستین مقاله از مجموعه مقالات کتاب اسلام و ایران؛ بررسى تاریخى مى‏باشد.4 بدیهى است این نقد تنها متوجه مقاله مورد اشاره است. ایشان نخستین تلاش خود را در عرصه مباحث تئوریک تاریخ با انتشار کتاب تأملاتى در علم تاریخ و تاریخ‏نگارى اسلامى به ثمر رساند.5 این کتاب بخشى از یک اثر بزرگ‏تر بود که اندکى بعد به صورت مجموعه مقالات «دانش تاریخ و تاریخ‏نگارى اسلامى» به همت ایشان انتشار یافت و با مقالات محققانه جمعى از پژوهش‏گران ایرانى در حوزه تاریخ‏نگارى اسلامى در اختیار علاقه‏مندان معارف تاریخى قرار گرفت.6
مؤلف محترم در مقاله «دانش تاریخ، اسلام و ایران» با طرح مباحثى درباره دشوارى‏هاى تعریف جامع و مورد وفاق تاریخ‏شناسان درباره علم تاریخ و حتى تعیین موضوع و قلمرو آن مى‏نویسد: «در میان تعاریف موجود از علم تاریخ، هر چه از روزگار کهن به دوره متأخر نزدیک‏تر مى‏شویم به جاى تکیه بر مقوله زمان، بر نقش انسان و به تبع آن، عقل انسانى تأکید مى‏گردد.» ایشان با ذکر نمونه‏هایى از تعریف تاریخ نزد متفکران و مورخان اسلامى و اروپائى، اظهار مى‏دارد که آن چه تاریخ‏نگاران و محققان تاریخ را به ارائه تعاریف متفاوت سوق داده، انتظاراتى است که آنها از این علم داشته‏اند و چون این انتظارها متغیر و سیال بوده، آن تعریف‏ها نیز دست‏خوش تغییر و تحول شده است. با این مقدمات، ایشان تعریف خویش را این طور ارائه مى‏دهد:
«نگارنده این سطور با مطالعه تعاریف موجود از علم تاریخ که از سوى اندیشمندان قدیم و جدید (مسلمان و غیر مسلمان) مطرح شده - این تعریف را تعریفى جامع و مانع مى‏داند: «علم تاریخ معرفت به وقایع مهمه گذشته انسانى است».7
ایشان در شرح و بسط اجزا و مؤلفه‏هاى اصلى تعریف خود، به بررسى سه متغیر اصلى «انسان»، «گذشته» و «وقایع مهمه» مى‏پردازند که نظر به اهمیت این مباحث، آنها را عیناً نقل مى‏کنیم:
«در این تعریف براى علم تاریخ سه متغیر در نظر گرفته شده است: انسان، گذشته و وقایع مهمّه. به نظر مى‏رسد حذف یا نادیده گرفتن هر کدام از این سه متغیّر، تاریخ را از داشتن موضوع و قلمرو مشخص محروم خواهد کرد. متغیّر نخست دلالت بر «انسان» دارد؛ چرا که اساساً انسان موضوع علم تاریخ است. ما در تاریخ به دنبال انسان هستیم، از این رو آن جایى که انسان نباشد، تاریخ نیز وجود ندارد. موضوعى که بالاستقلال براى تاریخ مهم است، انسان است. بنابراین علم تاریخ پیرامون «انسان» در گردش است. اگر در تاریخ، کوه طور یا چاه زمزم و یا غار حراء اهمیت یافته، به دلیل وجود ردپاى انسان در آن مکان‏هاست، وگرنه آنها به خودى خود موضوع و محل توجّه تاریخ نمى‏بودند. متغیر دوم دلالت بر «گذشته» دارد؛ چرا که اساساً قلمرو علم تاریخ محدود به زمان گذشته است یعنى در تاریخ تنها از وقایعى گفت و گو مى‏شود که رخ داده و زمانى از آنها گذشته است. علم تاریخ به حال و به آینده تعلق ندارد، بلکه تنها شامل زمان گذشته است. اگر در این علم از زمان حال و آینده گفت و گو شود، در آن صورت به قلمرو فایده تاریخ قدم نهاده‏ایم. به عبارت دیگر، فایده تاریخ اساساً براى زمان حال و آینده است، اما موضوع‏هاى تاریخى تنها در زمان گذشته قابل جستجو هستند. در حال حاضر شاخه‏هاى جدیدى در علم تاریخ ایجاد شده که قلمرو این علم را به زمان حال بسیار نزدیک کرده که از آن جمله مى‏توان به «تاریخ اکنون»( historyActual) و «تاریخ شفاهى»(Oral history) و «تاریخ زنده»(Living history) اشاره نمود، اما با این وصف، هم‏چنان قلمرو آن از زمان گذشته خارج نشده، بلکه تنها «گذشته تاریخى» به «حال» نه صد سال، بلکه به اندازه صد روز نزدیک‏تر شده است. البته گفتنى است این فاصله‏ها را «تاریخ شفاهى» و «تاریخِ اکنون» پُر کرده است. اما متغیر سوم دلالت بر «وقایع مهمّه» دارد؛ یعنى هر آن چیزى که در گذشته براى انسان و درباره انسان اتفاق افتاده است، جزو تاریخ به شمار نمى‏آید، بلکه تنها وقایع مهمه‏اى که براى مورخان ارزش ثبت داشته است، جزو تاریخ است. البته مهم بودن یک واقعه در نزد مورخان امرى نسبى است. به عبارت دیگر، در این باره هیچ اتفاق نظرى در بین مورخان نیست. آنها متأثر از ارزش‏ها و باورهایشان، این «مهم» بودن را تعریفى ویژه نموده‏اند. شاید واقعه‏اى براى یک مورخ مسلمان مهم تلقى شده و ارزش ثبت داشته باشد، اما همان واقعه براى مورخ یهودى از عنصر «مهم» بودن تهى باشد و از این رو آن را ثبت نکند. بنابراین در تعریف مهم بودن یک رخداد، هر مورخى به صورت اختصاصى آن را تعریف مى‏کند، اما آن چه حائز اهمیت است، این که هیچ مورخى واقعه‏اى را که برایش مهمّ نبوده و از نظر او ارزش ثبت نداشته، ثبت نمى‏کرده است. به عبارت دیگر، هر رخدادى که مورّخى آن را ثبت کرده، به طور قطع و یقین واجد عنصر «مهم بودن» بوده است، وگرنه ثبت نمى‏شد. ضرورت گنجاندن این متغیر در تعریف حاضر، زمانى بیشتر روشن مى‏شود که از زاویه برهان خُلف به آن بنگریم و این متغیر را از تعریف‏مان حذف کنیم. در این حالت، تاریخ مساوى با تمام گذشته انسان مى‏شود؛ در حالى که این نه ضرورى است و نه ممکن».8
این تعریف داراى نکات قوت زیادى است؛ شجاعت علمى و تلاش براى نوآورى و ارائه تعریفى منحصر به فرد از علم تاریخ و شرح مؤلفه‏هاى آن با حداقل واژگان از برجستگى‏هاى این تعریف است. اما از آن جا که هدف این مقاله بیان نارسایى‏ها و کاستى‏هاى این تعریف به منظور بازسازى و باز تعریف آن است، از ذکر محسنات آن خوددارى و به بیان ضعف‏ها بسنده مى‏کنیم.
نگارنده محترم تعریف خود را جامع و مانع مى‏داند؛ این ادعاى بزرگى است که نه تنها با مدعیات و مفروض‏هاى اصلى مقاله، بلکه با آرمان‏هاى علم نیز تعارض دارد، زیرا علم متواضع‏تر از آن است که چنین قاطعانه و با اطمینان از یافته‏هاى خود دفاع کند. ایشان در آخرین پاراگراف منتهى به تعریف خود، درباره راز تعریف‏هاى متفاوت از تاریخ مى‏نویسد: انتظارات مورخان و محققان از علم تاریخ در دوره‏هاى گذشته، متغیر و سیال بوده و به تبع آن، تعریف آنها از این علم نیز دچار تغییر و تحول شده است. «بنابراین تعریف ما از هر علمى تابع انتظاراتى است که از آن علم داریم و این مسأله اختصاص به تاریخ نداشته بلکه درباره همه علوم صادق است». این عبادت‏ها با ادعاى جامع و مانع بودن تعریف ایشان ناسازگار است، مگر آن که انتظارها و برداشت‏هاى ما از علم تاریخ به آن چه ایشان اندیشیده و در تعریف خود منعکس نموده‏اند، محدود گردد. حال آن که با تحول و تکامل فزاینده معارف علمى و تغییر پیوسته انتظارات ما از علوم، هیچ تعریفى در این حوزه جامع و مانع نیست و چنان که خواهم گفت، این تعریف حتى از پاسخ به انتظارات امروزین ما در باب تاریخ آشکارا ناتوان است تا چه رسد به انتظارات آیندگان. بنابراین، نخستین انتظار از یک سخن علمى، فروتنى و باز گذاشتن راه‏هاى بازاندیشى و تکمیل یافته‏هاى پیشین است.
مؤلفه‏هاى اصلى شکل دهنده علم تاریخ‏
هم چنان که تأکید کردیم، ارائه تعریف جامع و مانع از علم تاریخ، حتى به گونه‏اى که اکثر مورخان و فیلسوفان تاریخ درباره آن توافق کنند، مقدور نیست. از همین رو، بهتر است که به جاى تعریف، شاخصه‏ها و مؤلفه‏هاى اصلى شکل دهنده و هویت‏بخش علم تاریخ را بیان کنیم تا در پرتو آنها بتوان تعریف نسبتاً قابل قبولى از آن ارائه داد:
1. علم تاریخ گذشته انسان‏ها و جوامع بشرى را مطالعه مى‏کند؛ این گذشته، صرفاً به حوزه‏هاى سیاسى محدود نیست، بلکه همه عرصه‏هاى تمدنى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى ، نظامى و ... که انسان محور آن بوده است را دربرمى‏گیرد؛ باید توجه کنیم که این حوزه‏ها همواره در حال گسترش و گشودن افق‏هاى جدید بوده‏اند.
2. همه تاریخ، تاریخ معاصر است؛ یعنى تاریخ‏نگارى همواره از دریچه زمان حال و در پرتو نورافشانى‏هاى وضعیت کنونى صورت مى‏پذیرد. هر نسلى از زاویه نگاه خود به تاریخ مى‏نگرد و آن را به ثبت مى‏رساند تا پرسش‏ها و دغدغه‏هاى معاصران خود را پاسخ گوید؛ از همین رو، مورخان همواره از فضاى علمى، سیاسى، فکرى و فرهنگى روزگار خود تأثیر مى‏پذیرند و از همان دریچه تاریخ را مى‏نگارند؛ به این معنا، تاریخ‏نگارى پدیده‏اى موقعیت‏مند است.
3. در نگارش تاریخ باید به بسط و انکشاف رخدادها توجه کرد. در واقع، پاره‏اى از وقایع مقدمه و موخره زیادى ندارند، اما پاره‏اى دیگر به مثابه فرایندهایى هستند که در بستر تاریخ، قابلیت‏هاى درونى خود را بروز مى‏دهند. لذا نگاه فرایندى به تحولات سبب مى‏شود تا جنبه‏هاى پیدا و پنهان و نیز پى‏آمدهاى درونى و بیرونى آنها بهتر آشکار گردد؛ بسیارى از حوادث مهم تاریخى این گونه‏اند، مانند، انقلاب‏ها، جنگ‏ها، ظهور و سقوط سلسله‏ها و نهضت‏ها، اصلاحات و ... .
4. علم تاریخ با رخدادهاى جزئى، خُرد و منحصر به فرد که تنها یک بار رخ داده‏اند و به شخص، جامعه یا کشورى خاص تعلق دارند، مربوط مى‏شود. از آن جا که این رخدادها را نمى‏توان در جایى دیگر تجربه یا تکرار کرد، دست‏یابى به قوانین عام و جهان‏شمول و یا تعمیم‏هاى کلى درباره آن، جایز و مقدور نیست. بنابراین، هر رخداد تاریخى باید جداگانه مطالعه گردد و از تسرى قواعد تئوریک به آنها (به عنوان امرى مطلق) اجتناب شود. باید اعتراف کرد که جنبه‏هایى از برخى تحولات تاریخى؛ مانند انقلاب‏ها، نهضت‏ها، ظهور و سقوط سلسله‏ها و نظایر آن، تا حدى امکان تعمیم‏پذیرى دارند، اما به هیچ وجه، همه ابعاد آنها را نمى‏توان با قوانین عام ارزیابى کرد.
5. علم تاریخ، تولید کننده قوانین عام و کلى نیست، بلکه از تئورى‏ها و دست‏آوردهاى نظرى علوم دیگر، از جمله روان‏شناسى، جامعه‏شناسى، علم سیاست، جغرافیا، اقتصاد، باستان‏شناسى و ... استفاده مى‏کند و از نظریه‏ها و رهیافت‏هاى آنها در جهت شناخت و تحلیل منطقى‏تر موضوعات خود بهره مى‏جوید. بنابراین، مورخ در پى کشف قوانین نیست، اما اگر مورخى ضمن پژوهش‏هاى تاریخى خود به یک رشته قواعد کلى دست یافت و از رخدادها عبرت یاشناختى کلى حاصل کرد، نباید آنها را هدف مستقیم او دانست، بلکه فوایدى است که بر کار او مترتب شده است.
6. هیچ مورخى همه حوادث متقن گذشته را نمى‏نگارد بلکه به گزینش آنها دست مى‏زند، برخى از رخدادها از نگاه یک تاریخ‏نگار، مهم و قابل ذکر و تفسیر تلقى مى‏شوند، ولى همان‏ها از نگاه مورخى دیگر ممکن است اهمیتى نداشته و درخور نگارش نباشند، زیرا مورخ بر اساس معیارها و موضوعات پژوهش و نیز روش‏هاى پژوهشى خود به رویدادها مى‏نگرد و آنها را از صافى ذهن خود مى‏گذراند و بنابر اهمیتى که خود براى آنها قائل است، آنها را دسته‏بندى کرده و در جایگاه مناسب قرار مى‏دهد، زیرا نمى‏توان همه اطلاعات و داده‏هاى تاریخى را ذکر کرد، به علاوه، نگارش تاریخ بدون گزینش و انتخاب، نه تنها سودمند نیست، بلکه اساساً ناممکن است.
این گزینش، گاه در انتخاب زاویه دید و روش تحقیق مورخ نهفته است (نگرش نخبه‏گرایانه) و گاه در انتخاب موضوع، هر تحقیقى، با قطع نظر از موضوع و رویکرد پژوهشى، در مرحله نگارش نیازمند گزینش رویدادهاست که دکتر حضرتى از آن به «وقایع مهمه» یاد کرده است. براى روشن شدن این موضوع، مثالى از زبان یکى از فیلسوفان نام‏دار تاریخ ذکر مى‏کنیم:
«فرض کنید کسى تمام روزنامه‏هاى یک روز جهان را در اختیار دارد با تضمین این که مندرجات آنها کلمه به کلمه عین حقیقت است، با این همه روزنامه چه مى‏تواند بکند؟ چگونه آنها را نظم و ترتیب بخشد؟ و بر فرض که جمیع واقعیات را هم واجد اهمیتى یکسان پندارد باز قادر نیست تاریخ یک روز را بنویسد و کلیه داده‏ها را در آن بگنجاند. باید انتخاب کند او اگر همه داده‏ها را نیز به کار برد، باز ناچار است بعضى را پرجلوه سازد واز طول و تفصیل بقیه بکاهد و همین که دست به این عمل زد، وارد «جرگه ذهنیت» شده است. مقصودم حب و بغض‏هایى است که به کار مى‏افتد و براى خود نویسنده بسیار دشوار است که متوجه آنها بشود. واقعیت تاریخى چیزى سخت و استوار چون سنگ یا آجر نیست که بتوان برداشت و مصرف کرد؛ واقعیت (به مفهومى) ساخته بشر است و نتیجه گزینش از میان مواد خام است...».9
7. تاریخ هر عصر را پس از وقوع آن بهتر و دقیق‏تر مى‏توان نگاشت، زیرا با فروکش نمودن التهاب‏هاى سیاسى و هیجان‏هاى به غلیان آمده از یک سو، و انتشار گسترده اطلاعات، اسناد، مدارک و منابع مربوط به آن دوره، از سوى دیگر، امکان شناخت منطقى‏تر و عمیق‏تر، بیش از پیش فراهم مى‏آید. به علاوه، حجاب هم‏زمانى که باعث نگرش‏هاى جانبدارانه به رویدادهاست، برطرف مى‏گردد و با انکشاف و بسط تاریخى رخداد یا دوره مورد مطالعه، علاوه بر امکان نقد منطقى‏تر شواهد و مدارک، روابط علّى و معلولى پدیده‏ها و نتایج حاصل از آن نیز کشف مى‏شود. بدیهى است این به معناى نفى «تاریخ اکنون» یا «تاریخ زنده» که به بررسى گذشته بسیار نزدیک مى‏پردازند، نیست.
8 . تاریخ‏نگار، مانند هنرمند، با گزینش وقایع مورد نیاز خود - که منطبق با موضوع و روش اوست - پیوند منطقى و عقلانى میان رخدادها برقرار مى‏کند و با ایجاد روابط علّى و معلولى میان پدیده‏ها و افزودن تفسیرهاى خود، از حوادث پراکنده که به تنهایى بى‏معنا مى‏نمایند، مجموعه‏اى منسجم، معنادار و قابل فهم بنا مى‏کند که پس از حاصل شدن نوعى شناخت، مجهولى به معلوم تبدیل مى‏شود.
9. علم تاریخ، حاصل تعاملات مورخ با وقایع است که در این تعامل، تاریخ‏نگار تفسیر خود را بر رخدادها تحمیل مى‏کند،10 زیرا نگاه مورخ به گذشته - خواسته یا ناخواسته - بر انبوهى از پیش‏فرض‏ها، ارزش‏ها، داورى‏ها، تئورى‏ها، باورها، دانسته‏ها و ملاحظات متعدد سیاسى، اخلاقى، مذهبى، ملى، فرهنگى و ... مبتنى است؛ در واقع، مورخان با چارچوب‏هاى خاصى به نگارش، سنجش و ارزیابى داده‏ها مى‏پردازند. این تفسیرها هم در نوع نگاه تاریخ‏نگار و هم در انتخاب رویدادها و هم در انتخاب روش تحلیل آنها دخالت دارد. به همین دلیل، بررسى و نگارش رخدادها به صورت کاملاً عینى ممکن نیست؛ به بیان دیگر، ما اساساً خبر، روایت و داده‏هاى خالص، عریان و محض نداریم، زیرا هر روایتى مسبوق به انبوهى از پیش‏فرض‏ها و تفسیرهاى ذهنى است که ناخواسته بر نحوه انعکاس آن اثر مى‏گذارد. در نتیجه، دست‏یابى به تمام حقیقت و نیز نگارش رخدادها به صورت شفاف و عریان ممکن نیست، از این رو، هیچ گاه نمى‏توان تاریخ نهایى رویدادها را نگاشت.
این تفسیرها تنها به تاریخ‏نگارى مدرن محدود نمى‏گردد، بلکه همه انواع آن را، از تاریخ‏نگارى‏هاى اولیه، وقایع‏نگارى‏ها و تاریخ‏هاى نقلى و روایى کهن تا فرآورده‏هاى پژوهشى مکاتب تاریخ‏نگارى معاصر دربرمى‏گیرد. گذشته از ساختار روحى و روانى انسان‏ها، بسیارى از تفسیرها معمولاً در پرتو تئورى‏ها صورت مى‏پذیرند. در تاریخ‏نگارى ماقبل مدرن، تاریخ به مثابه تحقق نقشه خداوند نگریسته مى‏شد و همه رخدادها با این دیدگاه تفسیر مى‏گردید. در دوران جدید، این تفسیرها از مکاتب و نحله‏هاى روش‏شناسى مدرن، از جمله روش‏هاى پوزیتیویستى، هرمنوتیک، همدلى، کارکردگرایى، رفتارگرایى و شعبه‏هاى گوناگون آنها و انبوهى از روش‏هاى دیگر نشأت مى‏گیرند. این امر، با توجه به مصرف کنندگى علم تاریخ و شیوه‏هاى متحول و متغیر تفسیر تاریخى به صورت‏هاى گوناگون در حال انجام است.
10. با توجه به اصول پیش گفته، مى‏توان به تعداد مورخان، درباره رخدادهاى تاریخى، تاریخ‏نگارى کرد. راز نگارش تاریخ‏هاى مختلف از یک رویداد یا یک دوره تاریخى از سوى تاریخ‏نگاران معاصر، در واقع به اصل گزینش در تاریخ و تبعات آن باز مى‏گردد که سبب مى‏شود حتى درباره یک موضوع خاص که منابع خاصى نیز دارد، هیچ گاه دو اثر کاملاً مشابه نگاشته نشود.
11. بر خلاف علوم طبیعى که مى‏توانند بر پایه قوانین کلى به تجربه، تکرار و پیش‏بینى دست بزنند، در علوم انسانى (به طور عام) و تاریخ (به طور خاص) نمى‏توان رخدادها را پیش‏بینى کرد و اساساً این مقوله جزء اهداف این علم نیست. البته، این به معناى نفى پیش‏بینى‏هاى محدود و نسبى نیست، اما واقعیت این است که هر نوع پیش‏بینى در تاریخ، بر وقوع یا عدم وقوع رخداد مورد پیش‏گویى اثر مى‏گذارد، زیرا موافقان و مخالفان واقعه را به واکنش و صف‏آرایى وا مى‏دارد تا براى وقوع زودتر یا پیش‏گیرى از بروز آن گام بردارند. به همین سبب، پیش‏بینى در تاریخ گاهى تحقق مى‏یابد و گاهى نیز ممکن است به کابوس تبدیل شود و یا اساساً تحقق نیابد.
از منظرى دیگر باید توجه داشت که بسیارى از مسائل و موضوع‏هاى علوم انسانى و تاریخى پدیده‏هایى ارادى هستند. از ویژگى‏هاى پایدار و کلیدى امور ارادى این است که آنها در معرض تغییرات مداوم قرار دارند، زیرا از ابداعات ذهنى انسان‏ها ناشى مى‏شوند. هنگامى که شکل‏هاى جدیدى از اعمال و افکار جمعى و فردى امکان بروز مى‏یابد، شکل‏هاى متنوعى از معنا ممکن مى‏گردد. در همه جوامع، حتى بسته‏ترین آنها، ابداعات ذهنى و شکل‏هاى جدید عمل و نظر وجود دارد و از آن جا که این ابداعات ذهنى پیش‏بینى‏پذیر نیستند، در علوم انسانى و تاریخ، پیش‏بینى ممکن نیست، زیرا براى پیش‏بینى یک ابداع ذهنى، باید پیشاپیش از آن اطلاع داشت، اما نکته مهم‏تر این است که همین ابداعات خود به ابداعات دیگر وابسته‏اند. روشن است که پیش‏بینى ابداعات و نوآورى‏هاى ذهنى بسیار دشوار است، از این‏رو، پیش‏بینى در تاریخ، از نظر علمى و منطقى منتفى است.11
12. بر خلاف اغلب رشته‏هاى علمى و پژوهش‏هاى دانشگاهى، زبان علم تاریخ جز در موارد محدود، فنى و تخصصى نیست. تاریخ، عموماً به زبان عادى و روزمره نگاشته مى‏شود و اگر زبان فنى و تخصصى در آن به کار رود، با زبان تخصصى سایر علوم متفاوت است.12 این امر با توجه به تحول مفاهیم زبانى در دوره‏هاى گوناگون، فهم تاریخ را دشوار مى‏کند. آن چه امروز اصحاب هرمنوتیک، تفسیرگرایان و معناکاوان مى‏گویند بر همین مقوله دلالت دارد، زیرا گزاره‏هاى علمى یا روایت‏هاى تاریخى همواره درون چارچوبى خاص صورت مى‏گیرد که بر اساس آن، جهان توصیف و تبیین مى‏گردد. معرفت جهان نیز تابعى از زبان و چهارچوبى مفهومى است که محققان و عاملان تاریخ در آن زندگى و کار مى‏کنند، از همین‏رو، هرگز نمى‏توان مستقیماً به ذات پدیده‏هاى تاریخى نگریست، مگر از دریچه زبان و از پشت عینک‏هاى شناختى.
13. مطالعه و شناخت گذشته انسان‏ها به عنوان موضوع تاریخ، با شیوه‏هاى گوناگون ممکن است. نگاهى به سیر تحول تاریخ‏نگارى در جهان نمایانگر همین واقعیت است؛ تاریخ‏نگارى‏هاى سنتى اساساً در چارچوب و پارادایم مشخصى صورت مى‏گرفت، اما تاریخ‏نگارى‏هاى مدرن با روش‏ها و رویکردهاى متنوعى - که از نگرش‏هاى پوزیتیویستى عهد روشن‏گرى تا نگرش‏هاى تاویل‏گرایانه گادامرى و تبارشناسى فوکویى نوسان دارد - تحقق یافته و مى‏یابند و از همین رهگذر، نحله‏ها و مکاتب گوناگونى پدیدار گشته است.13
آن چه در گفتار قبل برشمردیم چکیده‏اى بسیار مختصر از مؤلفه‏ها و اجزاى شکل دهنده علم تاریخ بود که نگرش‏ها و انتظارهاى درباه این علم را نشان مى‏داد.
در تعریف دکتر حضرتى، تنها به سه مؤلفه اصلى توجه شده است: انسان، گذشته و وقایع مهمه، البته این قلم مدعى آن نیست که مى‏توان تعریفى با همه مؤلفه‏ها و شاخصه‏ها ارائه کرد؛ چنین کارى نه مطلوب است و نه ممکن، اما هر تعریفى لازم است که اوّلاً، عناصر و اجزاى اصلى و هویت دهنده آن علم را دربر گیرد؛ ثانیاً، در قالب جمله یا عبارت‏هاى کوتاه بیان شود که این امر، مستلزم بهره‏گیرى از واژگان و مفاهیم فشرده و متراکمى است که دربردارنده ویژگى‏ها و مؤلفه‏هاى ساختارى آن علم باشد؛ ثالثاً، حوزه و دامنه این علم را از علوم دیگر متمایز سازد. و رابعاً، با مطالعه آن تعریف، شناخت نسبتاً کاملى از موضوع، قلمرو و محدوده آن علم به دست آید.
در این که سه متغیر مذکور از اجزاى اصلى و هویت دهنده «علم تاریخ» است، تردیدى نیست، اما باید به این نکته توجه داشت که مراد ایشان از انسان، قطعاً انسان جمعى است؛ به عبارت دیگر «نوع بشر» است، زیرا انسان منفرد نمى‏تواند حتى هویت داشته باشد تا چه رسد به این که تاریخ را شکل دهد؛ از این رو، هویت، جماعت، تابعیت، کنش‏ها، روابط، نهادها، قواعد، تحولات و ... تنها در پرتو حیات جمعى انسان‏ها شکل مى‏گیرد و تاریخ پدیدار مى‏گردد.
متغیر دوم ایشان؛ یعنى «گذشته»، به درستى تعریف شده است، اما بحث‏انگیزترین متغیر ایشان، مؤلفه سوم؛ یعنى «وقایع مهمه» است. وقایع مهمه، مفهومى مبهم، تفسیرپذیر و چند پهلوست و با رسالت علم یا تعریف علمى که در قالب عبارت‏هاى روشن، شفاف و صریح بیان مى‏شود، تعارض دارد، زیرا به هیچ وجه نمى‏توان اتفاق نظر مورخان را در باب اهمیت یک رخداد جلب کرد. اساساً ملاک اهمیت پاره‏اى از رخدادها نسبت به پاره‏اى دیگر چیست؟ چرا پاره‏اى از رخدادهاى مهم در آثار برخى از مورخان نادیده انگاشته مى‏شوند؟ آیا این صرفاً به دلیل مهم نبودن آنهاست؟ مطمئناً پاسخ منفى است. تصور کنید مورخى درباره تاریخ روابط خارجى ایران در فاصله سال‏هاى (1332 - 1320ش) پژوهش مى‏کند، او قطعاً درباره فعالیت بسیارى از احزاب این دوره بى‏اعتناست، اما اگر همان مورخ بخواهد بار دیگر تاریخ احزاب سیاسى ایران را در همان سال بررسى کند، فعالیت‏ها و تحرکات حزبى در کانون توجه او قرار مى‏گیرند، بنابراین، آیا مى‏توان ادعا کرد که در پژوهش نخست، فعالیت‏هاى حزبى اهمیت نداشته‏اند؟ اگر مهم نبوده‏اند، چرا در پژوهشى دیگر، آنهادر نقطه ثقل مطالعات همان مورخ قرار گرفته‏اند؟
در مثال وى نیز همین موضوع به چشم مى‏خورد: «شاید واقعه‏اى براى یک مورخ مسلمان مهم تلقى شده و ارزش ثبت داشته باشد، اما همان واقعه براى مورخ یهودى از عنصر «مهم» بودن تهى باشد و از این رو آن را ثبت نکند».14 به گمان من اساساً در این جا سخن از مهم بودن یا نبودن آن حادثه تاریخى نیست، بلکه نوعى اراده و تعمد در کار است؛ به تعبیر دقیق‏تر، مسئله گزینش و انتخاب‏گرى در میان است، بنابراین، بسیارى از رخدادها که در یک اثر تاریخى یا یک پژوهش جدید تاریخى ثبت نمى‏گردد، به منزله مهم نبودن نیست.
تصور مى‏کنم بیان این نکته که مهم بودن یک واقعه در نزد مورخان امرى نسبى است و آنان در این باره هیچ گونه اتفاق نظرى ندارند، کاستى‏هاى این مفهوم را جبران نمى‏کند و باید براى رفع ابهام‏ها و نارسائى‏هایى که در این متغیر وجود دارد از آن صرف نظر کرد و عطایش را به لقایش بخشید.
ناگفته پیداست که مراد ایشان از این واژه، اشاره به همان اصل «گزینش» در تاریخ است که بدون آن، تاریخ‏نگارى نه ممکن است و نه مطلوب. اساساً در پرتو گزینش، تاریخ موضوعیت و معنا مى‏یابد. نقل و ثبت رخدادهاى پراکنده و از هم‏گسیخته که هیچ پیوند و ارتباط منطقى و محتوایى با یک‏دیگر ندارند، با هدف علم تاریخ فرسنگ‏ها فاصله دارد، پس تاریخ‏نگار علمى ناگزیر از گزینش است. این گزینش، دست‏کم در سه سطح مطرح خواهد شد: انتخاب موضوع، انتخاب روش و انتخاب رخدادهاى مرتبط با موضوع و روش کار او؛ به بیان دیگر، مورخ ناگزیر است از میان انواع گوناگون موضوع‏ها یا دوره‏هاى تاریخى، یکى را برگزیند. وى در گام دوم، مى‏بایست از میان انواع گوناگون روش‏ها و رهیافت‏هاى پژوهشى، شیوه‏اى که بیش از همه با موضوع او سازگار است، انتخاب نماید، مانند روش‏هاى توصیفى، تحلیلى با رهیافت‏هاى پوزیتیویستى، معناکاوانه، هرمنوتیک، ساختارگرایانه، کارکردگرایانه، آنالى، تبارشناسانه و... و در گام پایانى، از میان انبوه رخدادها و حوادث مرتبط با موضوع، آن چه که با روش، رهیافت، انتظارها و رویکردهاى او مناسب‏تر است برگزیند و با برقرارى پیوندهاى علّى و معلولى و تفسیرهاى علمى خود، مجموعه‏اى معنادار و منسجم پدید آورد. بدیهى است که این اقدام را نمى‏توان تا سرحد «وقایع مهمه» تنزل داد، زیرا اصل گزینش و انتخاب، یکى از جدى‏ترین مباحث فلسفه علم (به طور اعم) و فلسفه علم تاریخ (به طور اخص) است.
به نظر مى‏رسد ایشان در تعریف خود از علم تاریخ مى‏بایست در کنار سه متغیر اصلى، به مؤلفه مهم دیگرى نیز توجه مى‏کرد که - خواسته یا ناخواسته - آن را نادیده انگاشته‏اند: و آن مقوله مهم «معرفت» است. این معرفت چیست؟ چگونه به دست مى‏آید؟ آیا حقیقى است یا اعتبارى؟ مستقیم است یا غیر مستقیم؟ عینى و بى‏طرفانه است یا جانبدارانه؟ تجربى است یا شهودى و یا اساساً تفسیرى است؟ و ده‏ها پرسش دیگر از این دست.
از این مقدمات چنین برمى‏آید که تعریف دکتر حضرتى از علم تاریخ، نیازمند بازنگرى جدى است تا با وارد کردن مؤلفه‏ها و متغیرهاى بیش‏تر، تعریف دقیق و جامع‏ترى از این علم ارائه نماید. البته این انتظارى طبیعى از همه صاحب‏نظران و علاقه‏مندان مباحث تئوریک تاریخ است تا با مشارکت فعالانه در این عرصه، گامى بلند به سوى اعتلاى دانش تاریخ این مرز و بوم بردارند.
تعریفى دیگر از علم تاریخ‏
البته نگارنده نه قصد دارد و نه بضاعت علمى او اجازه مى‏دهد که تعریفى جامع از علم تاریخ ارائه نماید، اما به منظور گرم‏تر شدن تنور این بحث‏ها در ایران مى‏کوشد تا به سهم خود گامى فراپیش نهد و تعریف زیر را با وجود همه ضعف‏ها و کاستى‏هاى ذاتى آن عرضه کند. از همین‏رو، پیشاپیش دست همه منتقدان و صاحبان اندیشه را به گرمى مى‏فشارد تا با ورود به این گفت و گوى «علمى» و ارائه نگرش‏هاى انتقادى خود، پیمودن این مسیر دشوار را هموارتر سازند.
«علم تاریخ، علم شناخت و تفسیر گذشته انسان‏ها در پرتو حال است که بر اساس روش‏ها، گزینش‏ها و تفسیرهاى مورخان به دست مى‏آید».
در این تعریف کوشیده‏ایم تا مؤلفه‏ها و متغیرهاى مهم شکل دهنده علم تاریخ را بازتاب دهیم؛ از حوزه و قلمرو دانش تاریخ و موضوع ان سخن بگوییم؛ از تأثیرپذیرى علم تاریخ از وضعیت حال (حال به مفهوم عام، نه الزاماً وضعیت کنونى) گفت و گو کنیم؛ از روش‏هاى تاریخ‏نگارى و رهیافت‏هاى مورخان به پدیده‏هاى تاریخى سخن به میان آوریم؛ بر گزینش در تاریخ و ابعاد و تبعات آن تأکید کنیم؛ تفسیر و تحلیل را در علم تاریخ برجسته سازیم؛ شناخت و معرفت نسبت به گذشته را در مرکز ثقل تعریف قرار دهیم و این همه را به توانایى‏ها، قابلیت‏ها و هنرمندى‏هاى مورخان منوط سازیم که با توجه به ظرفیت‏هاى خود و میزان استفاده از دست‏آوردهاى نظرى علوم دیگر و نیز با ایجاد فاصله معرفتى از رخدادهاى مورد مطالعه و سرانجام با روش‏ها و بینش‏هاى خود به امر تاریخ‏نگارى اهتمام مى‏ورزند و با این اقدام راه را براى عصرها و نسل‏هاى بعد باز مى‏گذارند، زیرا به دلیل وابستگى این علم به مورخان و با توجه به آن‏چه در باب تقدم تفسیر بر واقعه، مقوله زبان و پیش‏داورى‏ها و مانند آنها برشمردیم، هیچ گاه نمى‏توان به حقیقت عریان یا تمام واقعیت دست یافت و تاریخ نهایى رخدادها را نگاشت.
پى‏نوشت‏ها
1. استادیار گروه تاریخ دانشگاه ارومیه.
2. در این باره ر.ک: محسن‏مهدى، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى، چاپ سوم، (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373)، ص 172.
3. براى آگاهى بیشتر در این باره ر.ک: صادق آیینه‏وند، علم تاریخ در گستره تمدن اسلامى، چاپ اول، (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377) ج اول، ص 35 - 81.
4 حسن حضرتى، «اسلام و ایران؛ بررسى تاریخى»، مجموعه مقالات، چاپ اول، (قم: نشر معارف، 1384).
5. همو، تأملاتى در علم تاریخ و تاریخ‏نگارى اسلامى، چاپ اول، (تهران، نقش جهان، 1380).
6. همو، دانش تاریخ و تاریخ‏نگارى اسلامى، چاپ اول (قم، بوستان کتاب قم، (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم)، 1382).
7. همو، «اسلام و ایران؛ بررسى تاریخى»، مجموعه مقالات، پیشین، ص 15.
8. همان، ص 15 - 16.
9. آرنولد توین بى، مورخ و تاریخ، ترجمه حسن کامشاد، چاپ اول، (تهران، خوارزمى، 1370)، ص 22 - 23.
10. در این باره ر.ک: اى. اچ. کار، هالت، تاریخ چیست، ترجمه حسن کامشاد، (تهران، خوارزمى، 1349).
11. برایان فى، پارادایم‏شناسى علوم انسانى، ترجمه مرتضى مردیها، چاپ اول، (تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1383)، ص 235 - 236.
12. مایکل استنفورد، درآمدى بر فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گل‏محمدى، چاپ اول، (تهران، نشر نى، 1382)، ص 19.
13. در این باره مى‏توان به کتاب زیر مراجعه کرد:
Bentley Michael: Modern Historiography an Introduction, London and Newyork.
14. حسن حضرتى، پیشین، ص 16.
منابع‏
- آیینه‏وند، صادق، علم تاریخ در گستره تمدن اسلامى، چاپ اول (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377).
- استنفورد، مایکل، درآمدى بر فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گل محمدى، چاپ اول (تهران، نشر نى، 1382).
- حضرتى، حسن، دانش تاریخ و تاریخ نگارى اسلامى (قم، بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم)، 1382).
- - ، «اسلام و ایران؛ بررسى تاریخى» مجموعه مقالات، چاپ اول (قم، نشر معارف، 1384).
- - ، تاملاتى در علم تاریخ و تاریخ نگارى اسلامى، چاپ اول (تهران، نقش جهان، 1380).
- فى، برایان، پارادایم‏شناسى علوم انسانى، ترجمه مرتضى مردیها، چاپ اول (تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1383).
- کار، ادوارد، هالت، تاریخ چیست، ترجمه حسن کامشاد (تهران، خوارزمى، 1349).
- مهدى، محسن، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373).
- Bentley Michael: Modern Historiography an lntroduction, London and Newyork.
 

تبلیغات