آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

این مقاله بر پایه گزارش‏هایى که ابن‏جوزى، مورخ، فقیه و واعظ بزرگ حنبلى در آثار متعدد خود آورده است - و از این حیث در میان دانشمندان اسلامى بى‏نظیر مى‏باشد - تصویرى نسبتا روشن از اوضاع دینى، فرهنگى و اجتماعى خلافت عباسیان در سده ششم قمرى در بغداد به دست مى‏دهد. ابن‏جوزى که تقریبا سراسر سده ششم را در بغداد سپرى کرده، گزارش‏هاى باارزشى را ارائه مى‏کند، زیرا وى از نزدیک یا شاهد رویدادهاى گوناگون روزگار شش تن از خلفاى عباسى بوده و یا خود در آن رویدادها سهم و نقش داشته است; هرچند که خواننده صاحب‏نظر - با توجه به شناختى که از شخصیت دینى، علمى و سیاسى وى در همین مقاله به دست مى‏آورد - نباید از القائات فرقه‏اى او غافل بماند.
ابوالفرج جمال‏الدین عبدالرحمن بن على بن محمد بن على بن عبدالله بن حمادى بن محمد بن جعفر الجوزى قرشى تیمى بکرى بغدادى (511 - 597ق/1117 - 1201م)، مورخ، واعظ، مفسر و فقیه حنبلى است که نسب وى به محمد فرزند ابوبکر، نخستین خلیفه، مى‏رسد. (1) شهرت وى به ابن جوزى به سبب نسبت جد او به فرضة الجوزه (بارانداز جوزه) در بصره یا محله جوز در غرب بغداد است. (2)
ابن جوزى کودکى را در رفاه، صلاح و عفاف (3) و به سرپرستى مادر و عمه‏اش سپرى کرد، با کسى آمیزش نداشت و با کودکان بازى نمى‏کرد. (4) خود مى‏گوید که مادر التفات چندانى به وى نداشته است. (5) عمه‏اش او را براى کسب علم به دایى‏اش، ابوالفضل محمدبن ناصر بغدادى سپرد. (6) خود در المنتظم مى‏نویسد که ابوالفضل عهده‏دار آموختن حدیث‏به من شد و من مسند احمد بن حنبل و دیگر کتاب‏هاى مهم و اصلى را به قرائت او نزد شیوخ شنیدم و به خاطر سپردم. (7)
نخستین سماع ابن جوزى در پنج‏سالگى (516ق) بود. (8) خود در صیدالخاطر مى‏نویسد، من از کودکى شیفته دانش و علاقه‏مند بودم که همه رشته‏هاى علوم را بیاموزم و هر رشته را به کمال فرا گیرم. (9) نیز مى‏افزاید: تحمل سختى‏ها در راه کسب دانش در کام جان من از عسل برایم شیرین‏تر بود. در کودکى قرصى چند نان خشک بر مى‏داشتم و براى آموختن حدیث‏بیرون مى‏رفتم و بر کنار نهر عیسى مى‏نشستم و آن نان را به یارى آب مى‏خوردم. چشم همت من، چیزى جز لذت کسب دانش نمى‏دید. (10) از مطالعه سیر نمى‏شدم. فهرست کتاب‏هاى وقف شده بر مدرسه نظامیه را که بالغ برشش‏هزار مجلد است، دیده‏ام. هم‏چنین فهرست کتاب‏هاى ابوحنیفه، حمیدى، شیخ عبدالوهاب بن ناصر و ابو محمد بن خشاب را هم که چندین بار چهارپا بود، دیده‏ام، و هنوز در طلب آموختنم. (11)
آن‏چه ابن جوزى در مشیخة و وفیات المنتظم در باب مشایخ و استادان خود آورده‏است، تصویر نسبتا روشنى از آموخته‏هاى او به دست مى‏دهد و با توجه به تاریخ درگذشت استادانش معلوم مى‏شود که وى در دوران کودکى و نوجوانى در مجالس درس بسیارى از بزرگان علم و ادب حضور یافته و از آنان در علوم متداول زمان اجازه کتبى یا شفاهى اخذ کرده است. ابن جوزى در جاى جاى بیش از هفتادتن و در مشیخة 89 تن (13) از استادان خود را نام مى‏برد که بسیارى از آنان به وى اجازه روایت داده‏اند. (14)
ابن جوزى از سیزده سالگى به تالیف پرداخت (15) و از آن‏جا که تا پایان عمر از نوشتن باز نایستاد، شمار آثارش بسیار است. قدرت ذهنى شگفت انگیزش نیز او را یارى داده است، ابن دبینى مى‏گوید: «کسى را نمى‏شناسم که بیش از ابن جوزى در رشته‏هاى گوناگون علمى تالیف کرده باشد. جزوه‏اى دیدم که اختصاص به نام کتاب‏هاى او داشت‏». (16)
در باب کثرت آثار وى گفته‏اند: اگر شمار جزواتى را که نوشته است‏بر روزهاى زندگانى وى تقسیم کنند، معلوم مى‏شود که وى در هر روز نه جزوه کتابت کرده است (17) و از این جهت وى را با ابو جعفر محمد بن جریر طبرى که گفته شده روزى چهل صفحه کتابت مى‏کرده‏است، مى‏توان مقایسه کرد. هم‏چنین نوشته‏اند که ابن جوزى تراشه قلم‏هایى را که با آن‏ها احادیث پیامبر اکرم(ص) را مى‏نوشته، گرد آورده بود. هنگام مرگ وصیت کرد که آب غسل او را با آن‏ها گرم کنند، و چنین کردند. این تراشه‏ها بیش از مقدار مورد نیاز بود. (18)
برخى از محققان از بسیارى آثار ابن جوزى با ناباورى اظهار شگفتى کرده‏اند، اما با توجه به این‏که وى حدود نود سال زندگى کرده و هر گز وقت‏خود را ضایع نمى‏کرده است، جاى شگفتى نیست. خود در اغتنام فرصت گفته است: گروه کثیرى، همان گونه که مردم عادت دارند، با من دیدار مى‏کنند. از آن‏جا که وقت را گران‏بهاترین چیزها مى‏دانم، این دیدارها را خوش نمى‏دارم، اما اگر از این کار خوددارى کنم، ارتباطات مالوف مى‏گسلد و اگر به این دیدارها ادامه دهم، وقت ضایع مى‏شود; پس تا آن‏جا که مى‏توانم از دیدار سر باز مى‏زنم و اگر ناگزیر دیدارى پیش آید، کم سخن مى‏گویم تا زمان دیدار کوتاه شود. افزون بر این، کارهایى براى هنگام ملاقات، از پیش آماده مى‏کنم تا آن زمان بیهوده سپرى نشود. پس قطعه قطعه کردن کاغذ، تراشیدن قلم، دسته کردن دفترها و کارهایى مانند این‏ها را که نیاز به اندیشیدن و حضور ذهن ندارد - و به هر حال باید وقتى نیز صرف آن‏ها شود - براى این اوقات مى‏نهم. (19)
با عنایت‏به آن‏چه ابن جوزى خود در باب شمار تالیفات خویش (دوهزار اثر) بیان کرده است و با توجه به شمار تالیفات بازمانده از وى (حدود 384 اثر)، همان‏طور که از منابع برمى‏آید، باید پذیرفت که بسیارى از آثار وى بر اثر سوانح طبیعى، جنگ‏ها و آتش‏سوزى‏ها از میان رفته است. (20)
دوران زندگى ابن جوزى مقارن با خلافت‏شش تن از خلفاى عباسى است: المسترشد (512 - 529ق/ 1118 - 1135م)، الراشد (529 - 530ق)، المقتفى (530 - 555ق)، المستنجد (555 - 566ق)، المستضى‏ء، (566 - 575ق) و الناصر (575 - 622ق).
بغداد در این روزگار همچون دیگر شهرها و مانند بسیارى از دوران‏هاى دیگر پرآشوب و محل برخوردهاى تعصب آمیز بین فرقه‏هاى مختلف و گروه‏هاى کلامى و مذاهب فقهى بود که به صورت‏هاى گوناگون، چون مناظره، مجادله و منازعات شدید، جلوه‏گر مى‏شد. در این برخوردها با انتقال قدرت از خلیفه‏اى به خلیفه دیگر و گاه با عزل و نصب وزیرى، یا با روى کار آمدن امیرى، فرقه‏اى یا گروهى بر دیگر گروه‏ها تفوق مى‏یافت. هم‏چنین گاه اتفاق مى‏افتاد که برخى از علما با قدرت بیان یا شخصیت علمى یا مذهبى خویش خلیفه یا وزیرى را متمایل به مذهب خویش سازند و موجباب برترى گروه و رونق مذهب خویش را فراهم آورند و مخالفان را از صحنه خارج و منزوى کنند. ذکر نمونه‏هایى از وقایع مذکور در المنتظم مى‏تواند تا اندازه‏اى نشان دهنده سیماى فکرى و اجتماعى آن روزگار باشد:
در 515 ق قاضى ابوالقاسم اسماعیل‏بن‏ابى‏العلاءصاعدبن‏محمدبخارى، معروف به ابن‏دانشمند، مدرس‏حنفیان، به بغداد آمد و در خانه سلطان به وعظ نشست. سلطان و خواص در مجلس او حضور یافتند. شافعیان به دارالخلافه شکایت‏بردند که ابن‏دانشمند در باب بزرگان مذهب ما بى‏اعتنایى روا مى‏دارد. (21)
ابوالفتوح محمد بن فضل اسفراینى معروف به ابن معتمد (487 - 538ق) در رباط خویش مجلس داشت و بر مذهب اشعرى سخن مى‏گفت. سخنان او فتنه‏ها و لعن‏ها برانگیخت و میان او و ابوالحسن على بن حسین غزنوى (متوفاى 551ق) معارضاتى در گرفت. یکدیگر را بر منبر دشنام دادند. ابوالحسن غزنوى نزد سلطان رفت و گفت: ابوالفتوح فتنه‏انگیز است و بارها در بغداد آشوب بر پا کرده، صواب آن است که او را از شهر اخراج کنند. پس سلطان فرمان داد، و ابوالفتوح در رمضان همان سال از بغداد اخراج شد. (22)
ابوالحسن غزنوى که به نوشته ابن جوزى تمایل به تشیع داشت و براى خاندان خلافت احترام چندانى قائل نبود، پس از مرگ سلطان مسعود سلجوقى (547 ق/ 1152م) خود گرفتار شد. اموالش مصادره گشت و او را از سخنرانى بازداشتند. (23)
در آغاز خلافت المستضى‏ء، ابوالمظفر محمد بن محمد بروى (متوفاى 567ق) به تبلیغ مذهب اشعرى و ذم حنابله پرداخت. (24) به نوشته ابن جوزى وى در نظامیه در سخنرانى خود گفت اگر کار در دست من بود، بر حنبلیان جزیه تعیین مى‏کردم. از این رو خود و زن و فرزند کوچکش به دست‏حنبلیان مسموم و کشته شدند. (25)
منازعات و اختلافات فرقه‏ها و مذاهب گاه چنان بالا مى‏گرفت که به منع وعاظ از جلوس بر منبر منتهى مى‏شد، چنان‏که در المنتظم آمده، از اواسط 550 ق تا آغاز 552ق وعاظ به‏جز سه تن از سخنرانى بر منابر منع شده بودند. (26)
در لابه‏لاى رویدادهایى که ابن جوزى در المنتظم آورده است، به رغم فشارهاى فراوان علماى اهل سنت و دولتمردان عباسى، نشانه‏هایى از تلاش‏هاى شیعیان اثنا عشرى براى کسب قدرت به چشم مى‏خورد:
در 547 ق مردى متصوف که مردم را موعظه مى‏کرد، دستگیر شد. او را به دیوان بردند. نزد وى الواحى از گل یافتند که بر آن‏ها نام امامان دوازده‏گانه نوشته شده بود. پس او را به اتهام رفض سر برهنه در محله باب النوبى گرداندند و پس از تادیب خانه‏نشین کردند. (27)
هم‏چنین در 559 ق محتسب به فرمان وزیر، گروهى از حصیربافان را در شهر گرداند، جرم آنان این بود که نام دوازده امام را بر حصیرها نوشته بودند. (28)
گزارش‏هاى دیگر نیز از زمینه مساعد براى پذیرش تشیع حکایت مى‏کند. چنان‏که ابن جوزى یکى از علل توجه مردم به صدقة بن وزیر واسطى را که در بغداد بر منبر مى‏رفت، سخنان رفض‏آمیز وى ذکر مى‏کند. (29) رفتن المقتفى در 553ق به زیارت مرقد امام حسین(ع) نیز مى‏تواند یکى از نشانه‏هاى نفوذ و قدرت تشیع در این دوران باشد. (30) در وقایع سال 571 ق نیز آمده است که تشیع در این ایام نیرو گرفت، تا آن‏جا که صاحب المخزن به خلیفه مى‏نویسد که ابن‏جوزى را باید در مبارزه با بدعت‏ها تقویت کرد. (31)
در این دوران تصوف نیز زمینه مساعدى براى رشد یافت. گزارش‏هایى این سخن را تایید مى‏کند: بنفشه، کنیز محبوب خلیفه، المستضى‏ء، در بازار مدرسه، رباطى براى زنان صوفى بنا نهاد و خود آن را گشود و در آن سخن راند و آن را به خواهر ابوبکر صوفى، شیخ رباط روزنى، اختصاص داد. (32) ابوالحسن محمد بن مظفر بن على بن مسلمه (متوفاى 542ق) هم خانه خود در دارالخلافه را رباط صوفیه کرد. (33)
ابن جوزى در صیدالخاطر تصویرى این چنین از روزگار خود ارائه مى‏کند: از این روزگار و مردم آن سخت‏بپرهیز. نیکى و ایثارگرى بر جاى نمانده است، کسى نیست که در اندیشه مردم باشد و کسى نیست که به یارى درویشان برخیزد. اعانت‏ها یا به عنوان اداى نذر است‏یا همراه با استخفاف. (34) در جاى دیگر مى‏نویسد که بیشتر دولتمردان از بیم بر کنارى از منصب، تن به اجراى فرمان‏هاى ستمکارانه فرمانروایان مى‏دهند و بسیارى کسان را دیده‏ام که براى کسب مقام قضا یا شهادت از بذل مال دریغ نمى‏کنند و هدف آنان از این کار جاه طلبى است. آنان - گاه با دریافت مبلغى ناچیز و گاه از بیم صاحبان قدرت - بر آن‏چه شناختى از آن ندارند، شهادت خلاف واقع مى‏دهند. (35)
درباره مدارس مى‏گوید: تاسیس مدارس در روزگار ما مخاطره‏آمیز است، زیرا گروه کثیرى از متفقهان براى آموختن علم جدل در آن‏ها سکنامى‏گزینند. از علوم شریعت روى مى‏گردانند، از آمد و رفت‏به مساجد دورى مى‏جویند و به مدرسه و القاب بسنده مى‏کنند. (36)
درباره رباطها و خانقاه‏ها نیز مى‏نویسد: آن‏ها خالى از هر گونه فایده‏اند، زیرا صوفیان در آن‏ها بساط جهل و تن‏پرورى مى‏گسترند و آواى محبت و قرب دروغین سر مى‏دهند، از اشتغال به آموختن سر باز مى‏زنند و سیره عرفاى راستین چون سرى و جنید را ترک مى‏کنند. (37)
ابن جوزى روزگار خویش را دوران ریا، شهرت طلبى، عوام فریبى و مریدپرورى مى‏خواند و مى‏نویسد: کسانى را در جامه پارسایان مى‏بینیم که بهترین غذاها را مى‏خورند، با توانگران دوستى دارند، از درویشان دورى مى‏جویند، بدون حاجبان و خادمان خویش جایى نمى‏روند، بر مردم تکبر مى‏ورزند، از این‏که مولانا خوانده شوند، لذت مى‏برند و روزگار خود را به بیهودگى تباه مى‏کنند. (38) بیشتر سلاطین از راه‏هاى نادرست مال گرد مى‏آورند و در راه‏هاى ناشایست‏خرج مى‏کنند. گویى آن اموال نه از آن خدا که از آن خودشان است. دانشمندان نیز یا بر اثر فقر یا از بیم نام و جان با آنان همراهى مى‏کنند. (39)
نکته تامل برانگیز در عصر ابن‏جوزى (سده 6 ق / 12م) سکوت نسبتا آشکار دستگاه خلافت و بزرگان بغداد در برابر یکى از بزرگ‏ترین رویدادهاى تاریخ جهان، یعنى جنگ‏هاى صلیبى (490-690ق / 1094 - 1291م) است که میان مسلمانان و مسیحیان و به بیانى دیگر میان شرق و غرب، نزدیک به دویست‏سال ادامه داشت. (40) ابن جوزى به عنوان مسلمانى دانشمند و مورخ روزگار خود تقریبا معاصر و شاهد دو دوره از این جنگ‏ها بوده است: دوره فتوحات صلیبیان یعنى تصرف بخش بزرگى از شام و تشکیل امارت‏نشین‏هاى لاتینى در شهرهاى بیت‏المقدس، انطاکیه، طرابلس و رها (اورفا)، و دوره واکنش مسلمانان در مقابل صلیبیان به سر کردگى سرداران رشید جامعه اسلامى چون عمادالدین زنگى، نورالدین زنگى و سپس صلاح الدین ایوبى و باز پس‏گیرى بیت المقدس و دیگر شهرهاى مهم که تقریبا خودجوش و بى‏ارتباط با مرکز خلافت تحقق یافت.
خلفاى ناتوان عباسى، امرا و وزراى جاه‏طلب و علماى غافل بغداد چنان سرگرم بازى‏هاى سیاسى، درگیرى‏ها و قدرت جویى‏هاى فردى، منازعات کلامى و کشمکش‏هاى مذهبى بودند که نه تنها اقدامى در برانگیختن مسلمانان و گسیل کردن نیرو براى مقابله انجام نگرفت، بلکه استمداد مکرر گروه‏هایى از مردم جنگ‏زده شام که به بغداد پناه مى‏آوردند، نیز بى‏پاسخ ماند. (41)
در آثار ابن جوزى هم، چنان‏که انتظار مى‏رود، به نکاتى که از همدردى و نگرانى وى در برابر این تصادم بزرگ حکایت کند، بر نمى‏خوریم، حتى در المنتظم، بزرگ‏ترین تالیف تاریخى او نیز به‏جز خبرهایى کوتاه از این درگیرى‏ها که گاه از لابه‏لاى حوادث هر سال به دست مى‏دهد، چیز قابل توجهى نمى‏یابیم.
نگاهى به گزارش‏هاى مربوط به مجالس وعظ و خطابه‏هاى ابن‏جوزى، که به گواهى شاهدان عینى یکى از مبرزترین خطیبان روزگار خود بوده، به شناخت اوضاع دینى، اجتماعى و فرهنگى این سده یارى مى‏دهد; چندان‏که مى‏توان گفت زندگى اجتماعى - فرهنگى ابن‏جوزى با نخستین مجالس وعظ وى آغاز مى‏شود و بیشترین مایه شهرت وى نیز همین بعد زندگانى اوست که تا پایان عمر در آثار خود او و دیگران منعکس شده‏است:
نخستین بار در 520 ق / 1126م که هنوز کودکى نه ساله بود، بر منبر رفت. خود مى‏نویسد که مرا نزد ابوالقاسم على بن یعلى علوى هروى بردند. او سخنانى از وعظ به من آموخت و پیراهنى بر من پوشاند و آن‏گاه که براى وداع با مردم بغداد در رباطى نزدیک باروى شهر نشست، مرا بر منبر فرستاد. من آن‏چه از وى آموخته بودم، در اجتماعى که نزدیک به پنجاه هزار تن بود، بیان کردم. (42)
ابن جوزى در زمان وزارت ابن‏هبیره(544 - 560 ق) با سخنرانى‏هاى خویش که هر جمعه در منزل او برگزار مى‏شد، به شهرت رسید. خطوط اصلى محتواى خطبه‏هاى وى احیاى قدرت خلافت، دفاع شدید از سنت، رد بدعت و مخالفت‏با اهل بدعت، ستایش از امام احمد و پیروان او و سرزنش مخالفان آنان بود. (43) در مجالس وعظ ابن جوزى، خلفا، وزرا، دانشمندان و بزرگان شرکت مى‏کردند. وى در المنتظم به برخى از این مجالس اشاره مى‏کند; مثلا مى‏نویسد که پس از در گذشت المقتفى و در آغاز خلافت المستنجد (ربیع‏الاول 555) مجلسى براى سوگوارى به مدت سه روز در بیت‏النوبه منعقد شد که من در آن سخن راندم... المستنجد در پایان ماه سوگوارى پدرش به من و گروهى از دولتمردان و دانشمندان خلعت‏بخشید و به من اجازه داد که در جامع قصر سخنرانى کنم. از 28 ربیع‏الآخر در این جامع به وعظ پرداختم. در این مجلس پیوسته بین ده تا پانزده هزارتن شرکت مى‏جستند. (44)
در دوره خلافت المستضى‏ء(566 - 575ق/ 1171 - 1179م)، ابن جوزى به اوج شهرت خویش رسید. تا آن‏جا که به عنوان بزرگ‏ترین واعظ حنبلیان شناخته مى‏شد. در 21 جمادى الاول 574 خلیفه فرمان داد که صفه‏اى در جامع قصر براى جلوس و سخنرانى شیخ ابوالفتح بن منى، فقیه حنبلى بسازند و در جمادى‏الآخر همین سال فرمان داد که قبر احمد بن حنبل را بازسازى کنند. پیروان دیگر مذاهب از این کارها که براى حنبلیان انجام مى‏گرفت - و پیش از آن معمول نبود - سخت آزرده شدند. ابن جوزى مى‏گوید: مردم به من مى‏گفتند: گرایش خلیفه به حنابله به خاطر تو و از تاثیر کلام توست... و من براین، خداى را سپاس مى‏گویم. (45)
ابن جبیر ضمن مشاهدات خویش از بغداد (580 ق / 1184م) در گزارش «مجالس علم و وعظ‏» با ستایشى مبالغه‏آمیز از شخصیت علمى، ادبى و دینى ابن جوزى تصویرى روشن از یکى از مجالس وعظ او به دست مى‏دهد: بامداد روز شنبه در مجلس شیخ فقیه ... ابن جوزى که در برابر منزل او در ساحل شرقى دجله بر پا مى‏شد، حاضر شدم. پس از جلوس وى بر منبر و پیش از شروع خطابه، بیست و چند تن قارى با همخوانى و ترتیبى خاص آیاتى از قرآن مجید را تلاوت کردند. آن‏گاه وى به خطابه پرداخت . در آغاز هر بخش از سخن خویش اوایل آیات خوانده شده، و در پایان هر بخش اواخر آن آیات را همچون قافیه مى‏آورد و در عین حال ترتیب آیات را نیز حفظ مى‏کرد... سخن او دل‏ها را شیفته مى‏ساخت و به پرواز در مى‏آورد و جان‏ها را مى‏گداخت تا آن‏جا که بانگ ناله برمى‏خاست و گنهکاران فریاد توبه و استغاثه برمى‏کشیدند و چون پروانگان که خود را به شعله شمع مى‏زنند، به پاى وى مى‏افتادند... و گروهى از خود بى خود مى‏شدند... آن‏گاه طرح مسائل آغاز شد و از هر سوى مجلس رقعه‏هاى سؤال به سوى وى روان گشت. او بى درنگ بدان‏ها پاسخ مى‏داد، بیشترین فایده مجالس او همین پاسخ به پرسش‏ها بود. (46)
ابن جبیر از دو مجلس دیگر وى در همان سال گزارش مى‏دهد: یکى در سحرگاه پنجشنبه 11 صفر درباب بدر در صحنى از کاخ‏هاى خلیفه و دیگرى در روز شنبه 13 صفر در همان‏جا. در گزارش مجلس اول آورده است که در این مجلس، علاوه بر عموم مردم، خلیفه و مادرش و کسانى دیگر از حرم او حاضر بودند. (47)
ابن جوزى بارها در المنتظم به مجالس خود و استقبال مردم از آن‏ها اشاره مى‏کند; مثلا در یک جا مى‏نویسد: به فرمان خلیفه، المستضى‏ء در پنجشنبه 5 رجب 570 بعد از نماز عصر مجلسى درباب بدر برپا شد. مردم از هنگام نماز صبح شروع به گرفتن جا براى خویش کردند، هر صفه به 18 نفر به بهاى 618 قیراط واگذارمى‏شد. (48)
در جاى دیگر مى‏گوید: در روز عاشوراى 571 ق به فرمان خلیفه مجلسى در حضور وى بر پا شد. مردم از نیمه شب براى شنیدن سخنان من به باب بدر روى آوردند. انبوه جمعیت‏بیش از حد بود، تا آن‏جا که درها را بستند. ناگزیر گروه بى‏شمارى در راه‏هاى پیوسته به این مکان ایستادند. (49) در جایى دیگر آورده است که در 11 رمضان 572 در خانه ظهیرالدین صاحب المخزن به وعظ نشستم. خلیفه حضور داشت، به عامه مردم نیز اجازه ورود داده شد. در این مجلس چنان سخن گفتم که همه شگفت‏زده شدند، تا آن‏جا که ظهیرالدین به من گفت که خلیفه به وى گفته است: «این مرد چنان سخن مى‏گوید که گویى از آدمیان نیست‏». (50)
ابن جوزى در بسیارى جاها به مجالس دیگر خود اشاره مى‏کند که در آن‏ها خلیفه، وزرا، دولتمردان، علما، فقها، قضات، شیوخ و بزرگان و دیگر طبقات مردم شرکت داشته‏اند. (51) گفته شده که شمار شرکت‏کنندگان این مجالس گاه به صد هزار تن[!؟] مى‏رسیده است. (52) در این مجالس غالبا عده زیادى از سر تنبه توبه مى‏کردند و بعضى از شدت تاثر موى از سر مى‏کندند. (53) به گفته خود او بیش از صد هزار تن [!؟]به دست او توبه کردند. (54) و بیش از صدهزار تن [!؟] نیز به دست وى اسلام آوردند، (55) ولى سبط او مى‏نویسد: هزار تن یهودى و نصرانى به دست وى مسلمان شدند. (56) نوشته اند که المستضى‏ء، پیوسته، حتى در هنگام بیمارى در مجالس وعظ او شرکت مى‏جست. (57)
ابن جوزى در مجالسى که خلیفه حاضر بود به موعظه وى مى‏پرداخت. چنان‏که خود در المنتظم آورده، در مجلسى خطاب به خلیفه گفت: «اى امیرالمؤمنین! اگر درباره تو سخن گویم، از تو مى‏ترسم و اگر سکوت کنم بر تو مى‏ترسم، اما من به سبب محبت‏به تو ترس بر تو را بر ترس خویش از تو مقدم مى‏دارم‏». (58)
ابن جوزى جز وعظ و تدریس و گاه شرکت در مناظرات علماى مذاهب مختلف (59) و تالیف که تقریبا سراسر اوقات او را اشغال مى‏کرد، به کارى دیگر نپرداخت و حتى جز براى سفر حج از بغداد خارج نشد. (60) با آن‏که خلفا و صاحبان قدرت بدو عنایت داشتند، (61) هیچ سمت رسمى و سیاسى برعهده نگرفت و به رغم آن‏که مکرر در صیدالخاطر (62) و دیگر آثارش چون تلبیس ابلیس ارتباط علما با دولتمردان را نکوهش و تقبیح مى‏کند، ولى از جاى جاى المنتظم بر مى‏آید که خود با خلفا، وزرا و دیگر صاحبان قدرت در ارتباط بوده است. (63) در دو مورد چنان‏که خود مى‏گوید خلیفه مسئولیتى به وى مى‏سپارد: نخست این‏که در 569ق که همه وعاظ جز سه تن از تشکیل مجالس ممنوع مى‏شوند، وى به عنوان تنها خطیب حنبلیان بغداد تعیین مى‏گردد، (64) اما این سمت را نمى‏توان مقامى رسمى و دولتى شمرد، زیرا منشا آن بیشتر قبول عامى بوده که وى نزد هم‏مذهبان خود داشته است; مورد دیگر این‏که در 571ق به پیشنهاد صاحب المخزن و فرمان خلیفه به عنوان مسئول مبارزه با بدعت‏ها (تفتیش عقاید) برگزیده مى‏شود، (65) که این سمت نیز به نظر مى‏رسد بیش از آن‏که جنبه حکومتى داشته باشد، داراى صبغه مذهبى بوده و با توجه به تعصبى که ابن جوزى نسبت‏به اهل بدعت داشته، و در آثارش به ویژه تلبیس ابلیس و صیدالخاطر تجلى یافته، (66) احتمالا وى شرعا خود را مکلف به پذیرفتن این شغل مى‏دانسته است.
منازعات و مبارزات او در خطابه‏ها و جلسات درس با فرقه‏ها و گروه‏هایى که وى آنان را اهل بدعت مى‏شمرد و نیز اقدامات شدیدى که وى به عنوان مسئول مبارزه با بدعت‏ها به عمل آورد، موجب گرفتارى او در سال‏هاى پایانى عمر شد.
در سبب گرفتارى وى نوشته اند: ابن یونس حنبلى در 583ق/1187م که وزارت الناصر را بر عهده داشت، احتمالا به اشاره ابن جوزى و با حضور وى، مجلسى بر ضد عبدالسلام بن عبدالوهاب بن عبدالقادر جیلى منعقد ساخت و در آن فرمان داد تا کتابخانه وى را به سبب داشتن کتاب‏هاى زندقه و ستاره‏پرستى و علوم اوایل بسوزانند و مدرسه نیاى او را از وى بازستانند و به ابن جوزى بسپارند. (67)
اما هنگامى که الناصر، در 590 ق، وزارت خویش را به ابوالمظفر مؤیدالدین محمد بن احمد معروف به ابن قصاب که شیعه بود، سپرد، وى ابن یونس حنبلى را بازداشت کرد و یاران او را تحت تعقیب قرار داد. عبدالسلام بن عبدالوهاب هم ابن جوزى را به عنوان مردى ناصبى و از فرزندان ابوبکر و یکى از بزرگ‏ترین یاران ابن یونس به ابن قصاب معرفى کرد و گفت مدرسه نیاى مرا گرفتند و به او سپردند و با مشورت او کتابخانه من سوزانده شد. ابن‏قصاب این داستان را با الناصر که به شیعیان گرایش داشت و با ابن جوزى میانه‏اى نداشت و گاه گاه نیز در مجالس وعظ او مورد سرزنش قرار مى‏گرفت، در میان نهاد. پس خلیفه فرمان داد تا ابن جوزى را به عبدالسلام واگذارند. عبدالسلام به خانه ابن جوزى آمد، او را دشنام داد، با وى تندى کرد، بر خانه و کتابخانه او مهر نهاد و خانواده‏اش را پراکنده ساخت. (68)
ابن جوزى با این‏که به عنوان شخصیت ممتاز حنبلیان در روزگار خویش شناخته شده است و معاصران او شوکت و رونق مذهب حنبلى را بر اثر مجاهدات و شخصیت علمى او مى‏دانسته‏اند، بزرگانى از حنبلیان پس از او چون شیخ موفق‏الدین مقدسى درباب او گفته‏اند: از تصانیف وى در سنت و از روش وى در پیروى از سنت‏خشنود نیستم. (69)
ابن قادسى پس از ستایش ابن‏جوزى در زهد و عبادت مى‏نویسد: گروهى از مشایخ ائمه مذهب ما از او ناخشنودند، زیرا در سخنانش گرایش به تاویل دیده مى‏شود. (70) به نظر مى‏رسد برخى از سخنان وى در مجالس وعظ و نیز بعضى از آثار وى در ایجاد ناخشنودى هم مذهبانش بى‏تاثیر نبوده است. سبط ابن جوزى مى‏نویسد: روزى جدم ابوالفرج در حضور خلیفه الناصر و دانشمندان بزرگ بغداد بر منبر بود، یزید را لعن کرد، گروهى برخاستند و مجلس را ترک کردند. (71) همو مى‏نویسد که جدم در کتاب الرد على المتعصب العنید المانع من ذم یزید گفته: در حدیث آمده است که هر کس صد یک اعمالى چون اعمال یزید را مرتکب شده باشد، ملعون است... و در این زمینه احادیثى را که بخارى و مسلم در صحاح خویش آورده‏اند، ذکر مى‏کند. (72)
ستایش‏هاى ابن جوزى از اهل بیت‏علیهم السلام نظیر ذکر فضایل على‏علیه السلام، (73) حضرت فاطمه‏علیها السلام، (74) و ذکر روایاتى در ستایش از حضرت امام حسین‏علیه السلام، (75) و نقل حدیث از برخى امامان معصوم‏علیهم السلام، (76) بعضى از بزرگان شیعه را بر آن داشته که در باب شیعه بودن ابن‏جوزى سخن گویند. خوانسارى مى‏نویسد: بعید نیست که ابن جوزى شیعه بوده و بنا بر مصلحت تظاهر به تسنن مى‏کرده است. (77) آن‏گاه این دلایل را براى نظر خویش بیان مى‏کند:
1- او بر منبر روایت «ردالشمس‏» را در شان على‏علیه السلام نقل کرده است.
2- چنان‏که جمهور علما روایت کرده‏اند، روزى با حضور پیروان دو مذهب (تشیع و تسنن) از وى سؤال شد که ابوبکر افضل است‏یا على‏علیه السلام؟ وى در پاسخ گفت: «من کان بنته فى بیته‏». نیز در رجال محدث نیشابورى آمده است که از وى درباره شمار امامان سؤال شد. وى پاسخ داد: «اربعة اربعة اربعة‏».
3- از او سؤال شد چگونه قتل امام حسین‏علیه السلام را به یزید نسبت مى‏دهند، در حالى که یزید در شام بود و امام در عراق؟ وى در پاسخ این بیت‏شریف رضى را خواند:
سهم اصاب و رامیه بذى سلم
من بالعراق لقد ابعدت مرماک (78)
اما به دلایل متعدد پذیرفتن تشیع وى درست نیست، هر چند معرفت و ارادت او را نسبت‏به على‏علیه السلام نمى‏توان انکار کرد. وى فصلى از کتاب صیدالخاطر را با عنوان «الحق مع على بن ابى طالب‏» به بیان منزلت والاى آن حضرت نزد پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله اختصاص داده است و مى‏گوید: علما در این نظر متفق‏اند که على‏علیه السلام نجنگید مگر آن‏که مى‏دانست که حق با وى است; و به این حدیث مشهور نبوى استشهاد مى‏کند که «اللهم ادر معه الحق کیفما دار». (79)
پى‏نوشت‏ها:
1. محمد بن احمد ذهبى، تذکرة الحفاظ (حیدر آباد دکن، 1390 ق / 1970 م) ج‏4، ص 1342.
2. یوسف بن جوزى، تذکرة‏الخواص (بیروت، 1401 ق / 1981م) ج‏8، ص 481 ; ابن‏خلکان، وفیات الاعیان (قاهره، 1372 ق / 1953م) ج‏3، ص 142 و محمد بن احمد ذهبى، همان.
3. عبدالرحمن بن جوزى، صید الخاطر (بیروت، 1407 ق / 1987 م) ص 578 و ابن رجب، ذیل طبقات الحنابله (قاهره 1372 ق / 1953 م) ج‏1، ص 412.
4. ابن کثیر، البدایه، ج‏13، ص 32.
5. مصطفى عبدالواحد، مقدمة ذم الهوى (قاهره، 1381 ق / 1962 م) ص 4 به نقل از: عبدالرحمن بن جوزى، همان.
6. ابن رجب، همان، ص 400 و 412 ; ابن خلکان، همان، ج 4، ص 293 ; محمدبن احمد ذهبى، همان و ابن عماد، شذرات الذهب، (قاهره ، 1350 ق) ج‏4، ص 230.
7. عبدالرحمن بن جوزى، المنتظم (بیروت 1357 - 1359 ق) ج 7 و 8، ص 164 و ج‏10، ص 162 و 163.
8. محمد بن احمد ذهبى، همان، ج 4، ص 1342.
9. عبدالرحمن بن جوزى، صید الخاطر، ص 59.
10. همان، ص 316.
11. همان، ص 571 و 572.
12. همو، المنتظم، ج 9 و 10.
13. همان، ص 197 - 202.
14. ابن رجب، همان، ج 1، ص 401.
15. همان، ص 416.
16. محمد احمد ذهبى، المختصر المحتاج الیه من تاریخ ابن دبینى (بیروت، 1407ق/ 1985 م) ص 238.
17. ابن خلکان، همان، ج 3، ص 141 و ر.ک: محمد بن ذهبى، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنووط و محمد نعیم عرقسوس (بیروت، 1405 ق / 1958 م) ج 21، ص 377.
18. ابن خلکان، همان.
19. عبدالرحمن بن جوزى، صید الخاطر، ص 306 و 307.
20. ر.ک: همو، المنتظم، ج 10، ص 190 و یوسف بن جوزى، مرآة الزمان (حیدرآباد دکن; 1371ق / 1952م) ج 8، ص 232 و عبدالرحمن علیمى، المنهج الاحمد، به کوشش محمد محى الدین عبدالحمید (بیروت، 1404 ق / 1984 م) ج‏1، ص 80.
21. عبدالرحمن بن جوزى، المنتظم، ج 9، ص 224.
22. همان، ج 10، ص 107 - 108 و 110 - 111.
23. همان، ص 110 و ر.ک: ص 125.
24. همان، ص 239.
25. همان، حاشیه.
26. همان، ص 169.
27. همان، ص 147 و 148.
28. همان، ص 208.
29. همان، ص 204.
30. ر.ک: ج 10، ص 181.
31. همان، ص 259 و ابن رجب، همان، ج 1، ص 407.
32. عبدالرحمن بن جوزى، همان، ص 271.
33. همان، ص 129.
34. عبدالرحمن بن جوزى، صید الخاطر، ص 469.
35. همان، ص 445.
36. همان، ص 475.
37. همان.
38. همان، ص 485.
39. همان، ص 510.
40. صلیب خلیل حتى، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1366) ص‏806.
41. همان، ص 807 - 822.
42. عبدالرحمن بن جوزى، المنتظم، ج 9، ص 259.
43. ابن رجب، همان، ج 1، ص 403.
44. عبدالرحمن بن جوزى، المنتظم، ج‏10، ص 193 و 194.
45. همان، ص 283 - 284.
46. ابن جبیر، رحلة (بیروت، 1384 ق / 1964 م)، ص 196 - 198 و ر.ک: ابن رجب، همان، ج 1، ص 411.
47. همان، ص 198 - 200.
48. عبدالرحمن بن جوزى، المنتظم، ج 10، ص 252.
49. همان، ص 256.
50. همان، ص 265.
51. همان، ص 284.
52. ر.ک: محمد بن احمد ذهبى، العبر (بیروت، 1405 ق / 1985 م) ج 3، ص 119 و عبدالله یافعى، مرآة الجنان (1390 ق / 1970 م) ج 3، ص 489.
53. عبدالرحمن بن جوزى، همان، ص 263، 267 و 269.
54. همو، القصاص و المذکرین، به کوشش ابوحاحد محمد سعید بن بسیونى زغلول (بیروت، 1406 ق / 1986 م) ص 117.
55. همان.
56. یوسف بن جوزى، مرآة الزمان، ج 8، ص 482.
57. ابن رجب، همان، ج 1، ص 407.
58. عبدالرحمن بن جوزى، المنتظم، ج 10، ص 285.
59. همان، ص 285.
60. همان، ص 120 و 182 و ابن رجب، همان، ص 411.
61. به ترتیب پى نوشت فوق: همان، ص 284 و همان، ص 409.
62. عبدالرحمن بن جوزى، صیدالخاطر، ص 508 و 511.
63. همو، المنتظم، ج 10، ص 257، 259 و... .
64. همان، ص 242.
65. همان، ص 259.
66. ابن رجب، همان، ج 1، ص 403.
67. همان، ص 425 و 426.
68. ابوشامه، تراجم رجال القرنین، به کوشش محمد زاهد کوثرى (قاهره، 1366 ق / 1947 م) ص 6; محمد بن احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 21، ص 377 و ابن رجب، همان، ص 425 و 426.
69. ابن رجب، همان، ص 414 و 415 و محمد بن احمد ذهبى، همان، ج 2، ص 381 و 383.
70. ابن رجب، همان، ص 414.
71. یوسف بن جوزى، تذکرة الخواص، ص 261 و ر.ک: همو، مرآة الزمان، ج 8، ص 496.
72. همان.
73. یوسف بن جوزى، تذکرة الخواص، ص 284.
74. همان، ص 278.
75. همان، ص 245 - 246 و 252.
76. همان، ص 324.
77. محمد باقر خوانسارى، روضات الجنات، به کوشش اسد الله اسماعیلیان (قم، 1392 ق) ج 5، ص 38.
78. ر.ک: شریف رضى، دیوان (بیروت، 1310 ق) ج 2، ص 593.
79. عبدالرحمن بن جوزى، صیدالخاطر، ص 503.

تبلیغات