آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۰

چکیده

این مقاله به بررسی دیدگاههای چهار فیلسوف معاصر ایرانی درباره منشأ و منوال انحطاط اندیشه سیاسی در ایران متأخر می پردازد. هر کدام از این متفکران نماینده یک نحله فکری محسوب می شوند: رضا داوری به عنوان یک متفکر «هویت اندیش»، انحطاط را بر مبنای «بحران عالمگیر غربزدگی» تبیین می کند. در مقابل،سید جواد طباطبایی در مقام یک متفکر متجدد بر مبنای «هبوط فلسفه و شرایط امتناع اندیشه» و به خصوص اندیشه سیاسی به طرح نظریه انحطاط می پردازد. عبدالکریم سروش در جایگاه یک متفکر نواندیش دینی انحطاط مسلمین و نه مورد خاص ایران را موضوع تأمل خود قرار می دهد و آرامش دوستدار در نقطه مقابل سروش با نقد رادیکال و نیچه ای بر نهاد دین، «سیطره تاریخی تفکر دینی» بر حیات اجتماعی ایرانیان را عامل انحطاط می داند. بنظر می رسد در میان این نظریه پردازان، طباطبایی روایت جامعتری را از نظریه انحطاط عرضه می کند و آن را محور اصلی پروژه تحقیقاتی خود قرار می دهد. اما وجه مشترک همه این متفکران بی اعتنایی به ساحت پراکسیس یعنی صورت بندی اجتماعی ایده و توقف تئوری در عالم ذهن و سطح انتزاع است، بطوریکه بعضی از آرای مزبور، توان توضیح حداقل پیشامدها و روندها را ندارند. آنچه در پی می آید کاوش و ارزیابی منطق و ساز و کار نظریه های چهارگانه است. همه این متن در پی پاسخ بدین مسأله است که کانون تراکم یا موتور محرکه امتناع اندیشه در چه حوزه ای است. به عبارت دیگر شرایط ایجاد و امتداد سرشت اندیشه چیست که در ایران متأخر، مفقود شده است. روش پژوهش این مقاله، تفسیر متن و نیز سنجش روایی تفسیر از طریق گفتگوی عمیق با صاحبان تخصص در اندیشه سیاسی – من جمله بعضی از همین چهار متفکر – است.

تبلیغات