چکیده

متن

 

گرچه بحث کنونی، در تبیین اسرار حج است، ولی روح این سخن به تحلیل اسرار همه عبادتها برمی‏گردد؛ زیرا همه عبادتها سرّ مشترکی دارد و سرّ مختصّی؛ انسان به هر یک از این دو سرّ، راه پیدا کند، می‏تواند به سرّ سایر عبادات نیز راه یابد. گرچه نحوه راهیابی از لحاظ سهولت و صعوبت یکسان نیست.
هر عبادتی را بطن و سرّی است؛ زیرا اولاً عبادت از اموری است که خدای سبحان در کتاب خویش که بیان همه چیز است از آن سخن گفته است، و ثانیاً کتاب خدا را ظاهری است و باطنی: «إنّ لکتاب الله ظاهراً وباطناً… »[۱] .
بنابراین، همه آنچه در قرآن آمده و از جمله حج، ظاهری دارد که مردم بدان‏معرفت دارند و باطنی که تنها شاهدان و عارفان، آنچه را که از نگاه سایرین‏نهان است و دیگران از رسیدن بدان ناتوانند، می‏بینند و بدان نایل می‏شوند.
توضیح و شاهد مطلب فوق اینکه، آسمان را ظاهری و باطنی است؛ چنانکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ این سؤال که میان آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ فرمود: بُردِ دید چشم و دعای مظلوم: «مدّ البصر ودعوة المظلوم»[۲] .
دلالت این حدیث بدین گونه است که چشم جز ظاهر آسمان را نمی‏بیند، امّا باطن آسمان جز با بصیرت، قابل رؤیت نیست؛ زیرا مظلومی که به خدا پناه برده جز خدا را نمی‏خواند؛ خدایی که امر هر آسمانی را به همان آسمان وحی کرده: ﴿أوحی فی کل سماء أمرها﴾[۳] و به مردم وعده داده است که روزیشان در آسمان است: ﴿وفی السماء رزقکم﴾[۴] و کفار را تهدید کرده که درهای آسمان(یعنی بواطن و اسرار آن) برای آنها گشوده نخواهد شد: ﴿لا تفتّح لهم أبواب السماء﴾[۵] ؛ زیرا نیایش او به ملکوت آسمان صاعد می‏شود. بنابر آنچه گفته شد، درمی‏یابیم که هر عبادتی و از جمله حج بطن و سرّی دارد.
شهود قلبی باطن اعمال
نکته شایان ذکر درباره شهود قلبی مزبور اینکه، خداوند متعالی به مردم دستور داده است آنچه را پیامبر به آنان فرمان داد، به کار بندند: ﴿ما اتاکم الرسول فخذوه﴾[۶] و نیز می‏فرماید:… آنچه را به شما دادیم به نیرو بگیرید: ﴿خذوا ما اتیناکم بقوّة﴾[۷] . امام صادق(علیه السلام) در پاسخ این سؤال که آیا مراد از قوّت در آیه شریفه ﴿خُذوا ما اتَیْناکم بقوَّةٍ﴾ قوّت در بدنهاست یا قوّت در قلب؟ فرمود: در هر دو است[۸] .
امّا قلب، قسطاس مستقیم و میزانی الهی است که خداوند آن را در بنده‏اش به ودیعت نهاد تا او به وسیله آن به آنچه در نزد خداوند دارد آگاهی یابد؛ چنانکه امام صادق از پدرانش(علیهم السلام) روایت کرده است که رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس دوست دارد بداند نزد خدا چه مقامی دارد پس، باید بنگرد که خداوند در نزداو چه جایگاهی دارد: «من أحبّ أن یعلم ما له عند الله فلیعلم ما لله عنده»[۹] . این‏سخن از تابناکترین سخنان شخصیتی است که «جوامع‏کَلِم»[۱۰] بدو عطا شده بود.
همچنین امام کاظم(علیه السلام) در پاسخ کسی که از وی پرسید: فردی از افراد معمولی مرا می‏بیند و به خدا سوگند می‏خورد که مرا دوست دارد. پس آیا من نیز به خداوند قسم یاد کنم که او(در این باره) راست می‏گوید؟ فرمود: قلب خویش را بیازمای، چنانچه او را دوست می‏داری سوگند یاد کن و اگر چنین نیست سوگند یاد مکن: «امتحن قلبک فإن کنت تحبه فاحلف وإلاّ فلا»[۱۱] .
خلاصه اینکه، قلب می‏تواند شاهد غیب بوده، به آنچه چشمها از دریافتش‏ناتوان و عاجز است نایل شود. پس خوشا به حال کسی که قلب دارد یا گوش‏فرا می‏دهد و شاهد است[۱۲] . چنین کسی در زمره کسانی است که هر عبادت و از جمله حج را با قوّت‏قلب فرا می‏گیرد، چنانکه با قوّت بدن. اوست که می‏تواندباطن عبادت و از جمله باطن حج را مشاهده کند و با سریرت خویش به سرّ آن، که اوهام نیز از رسیدن به آن ناتوان است تا چه رسد به چشمها نایل آید.
حاصل کلام اینکه، همه اموری که وحی الهی به ارمغان آورده، ظاهری دارد که انسان آنها را با «قالب» خود فرا می‏گیرد و باطنی دارد که انسان با «قلب» خویش آنها را درمی‏یابد. این خود اصلی است که ثقلین، که رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم آنها را در میان امت خویش بر جای نهاد، بر آن گواهی می‏دهند و اولیای الهی آن را مشاهده و اَتقیاء با آن معانقه و اَصفیا با آن مباشرت کرده و شهدا بدان عشق ورزیده‏اند. پس خوشا به حال کسی که به عبادت عشق ورزید و با آن معانقت و مباشرت جُست[۱۳] .
ظهور ملکوت اعمال
حج نیز ظاهری دارد که مردم با جسمهایشان بدان می‏رسند و باطنی نیز که خواص بندگان با قلبهای خویش بدان نایل می‏شوند و هنگام ظهور ملکوت، جلوه آن را می‏بینند. چنانکه ابوبصیر از یکی از صادقَین(علیهما السلام) روایت کرده است که فرمود: «چون بنده مؤمنی بمیرد، همراه او شش صورت داخل قبرش می‏شود. یکی از این صورتها زیباتر، نورانی‏تر، خوشبوتر و پاک‏سیماتر از دیگران است. آنگاه صورتی در سمت راست و صورتی در سمت چپ و صورتی دیگر روبه‏رو و صورتی دیگر در پشت‏سر او و یکی دیگر در کنار پایش و آنکه زیباتر از همه است بالای سرش قرار می‏گیرند. پس اگر(عذاب یا هر امر ناگوار دیگری) بخواهد از سمت راست آن مؤمن درآید صورتی که در سمت راست قرار دارد او را مانع می‏شود و همین طور از سایر جهات درمی‏آید. سپس(آن مؤمن) می‏پرسد: خدا به شما پاداش نیکو دهد شما کیستید؟ صورتی که در سمت راست بنده قرار دارد می‏گوید: من نمازم و آنکه در سمت چپ است گوید: من زکاتم و آنکه روبه‏روی بنده است گوید: من روزه‏ام و آنکه پشتِ‏سر اوست گوید: من حج و عمره هستم و آنکه در کنار پاهای اوست گوید: من نیکی‏ای هستم که به برادرانت رساندی. آنگاه همه این صورتها خطاب به آن صورت زیباتر کرده، می‏گویند: تو کیستی که از همه ما خوش‏سیماتر و خوشبوتر و نورانی‏تر هستی؟ آن صورت پاسخ می‏دهد: من ولایت و دوستی آل محمّد(صلوات الله علیه وعلیهم) هستم»[۱۴] .
این روایت نشان می‏دهد که حج صورتی باطنی دارد که در روزی که چشمها خیره شود و ماه تیره گردد[۱۵] و ساقها درهم پیچد و همه به پیشگاه خداوند رانده شوند[۱۶] و هنگامی که همه از عالم مُلک به جهان ملکوت کوچ کنند و دنیا به آخرت مبدل گردد، در قالب آن صورت جلوه‏گر می‏شود.
نمایی از باطن حج در پرتو بیان اسرار
امام صادق(علیه السلام) در بیان برخی اسرار حج که ترسیم‏کننده چهره باطنی حج است فرمود: «چون اراده حج کردی، پیش از عزم بر سفر، دل خود را از هر کار و از هر حجابی خالی کن و همه کارهایت را به آفریننده‏ات واگذار و در همه حرکات و سکونهایت بر او توکّل کن و تسلیم قضا و فرمان و تقدیر او شو و دنیا و رفاه و آسایش و نیز مردم را وداع گو و حقوقی که از مردم بر گردن داری ادا کن و بر زاد و راحله و یاران و قوّت و جوانی و مال خود تکیه مکن. چه‏بسا همین‏ها دشمن و وبال تو گردد؛ زیرا هر که به گمان خویش خواهان خشنودی خداوند باشد اما بر چیزی جز او اعتماد ورزد دشمن و وبال او گردد، تا بداند که او را نیرویی نیست. پس تو را و نیز هر کس دیگر را چاره و گریزی جز در پرتو عصمت و نگهبانی خداوند و توفیق او نیست. آنگاه خود را مهیا کن چونان کسی که امید به بازگشت ندارد. خوش‏معاشرت باش و اوقات فرایض خدا و سنن پیامبرش‏صلی الله علیه و آله و سلم و آنچه از ادب و تحمل و صبر و شکر و شفقت و سخا و ایثار زاد که بر تو واجب است، در همه اوقات رعایت کن.
سپس با آب توبه خالصانه، گناهانت را بشوی و جامه صدق و صفا و خشوع دربرکن و از هر آنچه که تو را از یاد خداوند مانع می‏شود و از اطاعت او بازمی‏دارد، دوری کن؛ و لبیک گو، بدین معنا که خدا را پاسخی بی‏آلایش و پاک دادی، چنانکه به ریسمان استوارش چنگ زدی و به قلب خویش با کروبیان به گرد عرش طواف کن، همچون طواف خویشتن با مسلمانان بر گرد کعبه؛ و به قصد فرار از هوا و تبرّی از همه نیرو و توان خویش، هَرْوَله کن.
آنگاه از غفلت و لغزشهایت با رفتن به منا، برون آی و آنچه را بر تو روا و حلال نیست و سزاوار آن نیستی تمنّی مکن؛ و در عرفات به خطاهایت اعتراف کن. در مزدلفه پیمان خویش را بر وحدانیت خداوند تجدید کن و به او تقرّب جو و از او پروا بدار؛ و با صعود به «جبل‏الرحمة»[۱۷] ، با روح خویش به ملأ اَعلی فراز آی و به هنگام قربان کردن، گلوی هوا و آز را بِبُر؛ و به هنگام سنگ‏زدن به جمرات، شهوات و خساست و دنائت و زشتی را رمی کن و با تراشیدن مویت عیبهای آشکار و نهان را ببر.
سپس با ورود به حرم، از پیروی خواست خویش در امان خداوند و حمایت و نگاهداشت و حفظ او گام‏نِه؛ و کعبه را زیارت کن در حالی که صاحب آن را بزرگ می‏داری و به جلال و قدرت او آگاهی؛ و حجرالأسود را به نشان اینکه به قسمت او خشنودی و در برابر عزّت او سرافکنده‏ای استلام کن و با طواف وداع، با هر آنچه جز اوست بِدْرود گوی و با وقوف خویش بر کوه صفا روح خود را برای دیدار خداوند در روزی که دیدارش خواهی کرد پالوده ساز و در کوه مروه با پیراستگی از گناهان، نسبت به خداوند صاحب مروّت باش.
بدان که خداوند حج را واجب نفرمود و از بین همه طاعات آن را با اضافه کردن به نام خویش ویژه نساخت: ﴿وَللهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیْتِ﴾[۱۸] ، و در خلال مناسک، سنتی از برای پیغمبرش تشریع نکرد، مگر برای آمادگی و اشاره به مرگ و قبر و بعث و قیامت که این همه از آغاز تا انجام اشارتی است برای عاقلان و خردمندان»[۱۹] .
نزول حج از خزاین غیب
عبادات و از آن جمله حجّ، مانند دیگر موجودات عالم، از خزاین غیب الهی نازل شده است: ﴿وإن من شی‏ءٍ إلّا عندنا خزائنه وما ننزّله إلّا بقَدَر معلوم﴾[۲۰] و همانند سایر موجودها به واقعیتهای تنزّل‏یافته از مخازن غیب متکی است. پس کسی که این امور عبادی را بشناسد و بدانها عمل کند، به ریشه آنها که همان مخزن غیب است می‏رسد. روایتی که پیش از این درباره صورتهای باطنی اعمال عبادی، گذشت ناظر به همین معناست و انسان در برزخ نزولی یا برزخ صعودی با آن واقعیتها آشنا می‏شود. البته اوحدی از انسانها قبل از تنزل حقایق آن اعمال به این عالم، به آنها (در برزخ نزولی) آگاهی دارند؛ چنانکه سایر مردم بعد از مرگ(در برزخ صعودی) به حقیقت نماز و حجّ و زکات پی‏می‏برند و آنها را در صورتهای ملکوتیشان می‏بینند.
آنچه در مخزن غیب است، مجرّد بوده، مصون و منزه از نقص و عیب است. با توجه به این نکته، اگر کسی بداند که حقیقت و سرّ نماز و حج و سایر عبادات، اموری ملکوتی است و نمازگزار و حج‏گزار واقعی، با این امور ملکوتی هم‏پرواز و همسفر است و فرشتگان قرین و همراه اویند، هنگام اقامه نماز و انجام آن، با نیّت برتری در آن وارد شده، به آن می‏پردازد.
برای جای جای حرم و نیز مناسک حج و عمره اسرار و رموزی است که جز برای زائران خاص که صاحب‏خانه را در مجالی گوناگون مشاهده کرده، به دیدار ربّ‏البیت و شهود آیات آفاقی و انفسی آن و امتثال حج ابراهیمی و اعتمار ناب حسینی(علیهما السلام) نایل می‏شوند مکشوف نخواهد بود.
سرّ حج در سیر إلی‏الله
خدای سبحان در تعبیری ویژه درباره حج فرمود: ﴿لله علی النّاس حجُّ البیت من استطاع إلیه سبیلاً﴾[۲۱] . همان گونه که حج برای خدا و وجوب آن از طرف اوست، انجام آن نیز باید «لله» باشد. پس اگر کسی به قصد سیاحت، تجارت و مانند آن، اراده حج کرد، چنین حجی که سیر إلی الله نیست سرّی ندارد؛ زیرا مهمترین سرّ حج سیر إلی الله است. چنانکه در بعضی از روایات، آیه کریمه ﴿ففرّوا إلی الله﴾[۲۲] بر «حج» تطبیق شده است[۲۳] .
سفر حج، فرار از غیرخدا به سوی خداست و چون خدا همه جا هست: ﴿وهوالّذی فی السّماء إله وفی الأرض إله﴾[۲۴] و ﴿أینما تولّوا فثم وجه الله﴾[۲۵] معنای «سیر إلی‏الله»، سیر مکانی یا زمانی نیست. فرار به سوی خدا بدین معناست که انسان ماسویالله را ترک کرده، خدا را طلب کند. پس اگر کسی حج را به قصد تجارت یا شهرت و مانند آن انجام داد، فرار «عن الله» کرده است، نه فرار «إلی الله». اگر کسی به زاد و راحله، کسب و کار و همراهان خود تکیه کند، فرار به سوی همراهان کرده است، نه فرار به سوی خدا. سفر به سفره خود کرده است، نه سفر به سفره ضیافت‏الله.
خلاصه اینکه، یکی از اسرار حج آن است که انسان از غیر خدا بریده، به سوی خدا هجرت کند تا به لقای او نایل آید و این از هنگام تهیه مقدّمات آغاز می‏شود. کسی که لباس احرام فراهم می‏کند، مالش را تطهیر، وصیتنامه‏اش را تنظیم و از بستگانش خداحافظی می‏کند، همه این امور را با عنوان فرار إلی الله انجام می‏دهد. قهراً در همه این حالات با خداست. سیر چنین کسی «إلی الله»، «فی الله»، «مع الله» و «لله» است. از این‏رو در بعضی از دعاهای حج و مانند آن آمده است: «بسم الله وبالله وفی سبیل الله وعلی ملَّة رسول الله»[۲۶] .
زاد سفر حجّ
در قرآن کریم، تعبیر به «زاد» جز در آیه شریفه ﴿تزوّدوا فإنّ خیر الزّاد التّقوی﴾[۲۷] که مشتمل بر برخی احکام حج است، نیامده است؛ زیرا در حج، مسافرت کردن است: ﴿وأذّن فی النّاس بالحج یأتوک رجالاً وعلی کل ضامرٍ یأتین من کلّ فجٍّ عمیق﴾[۲۸] و چون در سفر، احتیاج به زاد و توشه است به آن سفر اصیل که آخرت است، تذکر داده، امر به تقوا می‏کند؛ چنانکه در آیه‏ای دیگر که سخن از پوشش ظاهری است: ﴿یا بنی ادم قد أنزلنا علیکم لباساً یواری سَوءتکم وریشاً﴾ تذکر به تقوا داده، می‏گوید: همان گونه که لباسهای بافته‏شده از پنبه و پشم و مانند آن، سَوْآت ظاهر شما را می‏پوشاند، تقوا سیّئات درونی شما را می‏پوشاند: ﴿ولباس التقوی ذلک خیرٌ﴾[۲۹] .
آیه شریفه ﴿تزوّدوا فإن خیر الزاد التقوی﴾، اولاً راه را نشان می‏دهد، ثانیاً هشدار می‏دهد که همگی مسافرند، ثالثاً آگاه می‏سازد که مسافر بدون زاد نمی‏تواند حرکت کند، رابعاً همه را به بهترین توشه که تقواست راهنمایی می‏کند، خامساً بیان می‏کند که حج از بارزترین مصادیق تقواست.
مراد از ﴿خیرالزّاد﴾ این نیست که توشه‏های معنوی دیگر خوب است ولی تقوا بهتر است، بلکه مقصود آن است که تنها زاد سودمند تقواست و انسان غیرمتقی توشه‏ای ندارد و هرگونه وصف معنوی باید بر اساس تقوا متحقّق شود.
برخی مفسران گفته‏اند: افرادی در سفر حج بدون زاد و توشه حرکت می‏کردند و بر این باور بودند که در راه حق نیازی به نان و آب نیست و توکل، زاد و توشه زائر سالک است، از این‏رو خدای سبحان فرمود: ﴿تزوّدوا﴾ ولی از ذیل آیه که می‏فرماید: ﴿فإنّ خیر الزّاد التّقوی﴾ استفاده می‏شود که مراد، تشویق به اعمال صالح است[۳۰] ؛ زیرا گاه امر بر خودِ چنان زائری نیز مشتبه می‏شود و در حقیقت کَلّ بر مردم بودن که عملی ناپسند است را توکل می‏پندارد.
آیه شریفه مذکور، در پایانْ یکی از مصادیق تقوا را که تقوای الهی است بیان می‏کند: ﴿واتقونِ﴾؛ زیرا گاهی منشأ پرهیز و تقوا، ترس از آتش جهنّم است، چنانکه خدای سبحان فرمود: ﴿واتّقوا النّار الّتی أُعدّت للکافرین﴾[۳۱] و ﴿قُوا أنفسکم وأهلیکم ناراً﴾[۳۲] ، و گاهی تقوا به خاطر شوق به بهشت است. چنین ره‏توشه‏هایی در بین راه تمام می‏شود و مسافر إلی‏الله را در سفر آخرت به لقای خدا نمی‏رساند؛ زیرا هدف وی رهیدن از جهنّم و یا رسیدن به بهشت بود وپس از آن چون زادی ندارد می‏ماند، ولی تقوای اَحرار که نه ناشی از خوفِ جهنّم بوده و نه به خاطر شوقِ بهشت است، بلکه بر اثر محبت خداست، آنان را تا لقای پروردگار می‏برد.
خلاصه اینکه، چون زاد آنان تا لقاء الله است خود نیز به لقای او می‏رسند؛ چنانکه خداوند درباره قربانی در حج فرمود: ﴿لن ینال الله لحومها ولا دماؤها ولکن یناله التّقوی منکم﴾[۳۳] . قربانی آن است که وسیله تقرّب انسان به خداوند شود. گوشت و خون به خدا نمی‏رسد تا قربانی باشد، آنچه قربانی است و بالا می‏رود ذبح گوسفند برای خداست و آن چون عبادت است نه تنها مقرِّب است، بلکه خود به خداوند می‏رسد و چون تقوایی که به خدا نایل می‏شود وصف جدای از جان متقی نیست صاحب آن هم که شخص متقی است به لقاء الله نائل می‏گردد؛ زیرا بنده صالحی که مطیع خداست توانگر است: «…وطاعته غنی… »[۳۴] ، از این‏رو ابن‏السبیل نخواهد بود تا در بین راه سلوک به مقصد لقای حقّ بماند.
سفر حج برای زائری که به مقصد رسیده، مقصود را در مقصد یافته و بازگشته است، سیر «من الحق إلی الخلق بالحق»[۳۵] است و او به همراه سیر اُفُقی و آفاقی، سیر انفسی نیز دارد و می‏یابد که: ﴿هو معکم أین ما کنتم﴾[۳۶] . چنین زائری به همراه مهماندار[۳۷] به دیار خود بازمی‏گردد، با نورانیّتی که گویی تازه از مادر متولد شده است: «من أمّ هذا البیت حاجّاً أو معتمرا مبرءا من الکبر رجع من ذنوبه کهیئة یوم ولدته أمه»[۳۸] . و مردم موظفند پیش از آنکه آن نور الهی حجّ به سبب آلوده‏شدن حاجی به گناه از وی زایل شود به زیارت او بروند[۳۹] .
تزکیه روح در پرتو شناخت اسرار
تعلیم کتاب و حکمت که در آیه شریفه ﴿یعلّمهم الکتاب والحکمة ویزکّیهم﴾[۴۰] آمده، هم عقاید و اخلاق و اعمال عبادی را شامل است و هم مسایل اقتصادی، سیاسی، نظامی و مانند آن را دربرمی‏گیرد. از این‏رو تزکیه مذکورِ در آیه نیز برای بیان باطن همه این امور است. پس همانطور که تزکیه هر عمل به سبب نیل به اسرار آن عمل است، هر عملی سرّی دارد که توجه به آن مایه تزکیه روح خواهد بود.
بنابراین، بخش مهم تزکیه نفوس در پرتو آشنایی با اسرار عبادتها و دستورهای دینی است. ویژگی و امتیاز حج در این زمینه آن است که اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و شاگردان آنها درباره اسرار آن، رهنمودهای روشن و سخنان بیشتری بیان کرده‏اند.
تهذیب نفس در حج
حج، همانند دیگر عبادتها، آداب، سنن و فرایضی دارد که برای تحصیل صفات‏ثبوتیّه و پرهیز از صفات سلبیّه است. انسان از آن جهت که خلیفه حقّ ومظهر جمال و جلال اوست، دارای صفات ثبوتی و سلبی است. از این‏رو موظّف‏است که به «تخلیه» و «تحلیه» بپردازد؛ بدین صورت که ابتدا خود را از رذایل اخلاقی خالی کند و سپس به فضایل اخلاقی مزین سازد و جلوه جمال و جلال حق شود. حج بهترین فرصت برای تأمین این هدف است؛ زیرا حج برای تهذیب نفس است.
محرمات حج برای تطهیر قوایی است که احیاناً گرفتار عصیان و تباهی می‏شود؛ چنانکه آیه شریفه ﴿فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فی الحج﴾[۴۱] به سه مورد از محرمات حج که هر یک در تطهیر یکی از آن قوای نفسانی نقش دارد اشاره می‏کند؛ یعنی ﴿لا رَفَث﴾ به پاک کردن قوه شهویه مربوط است و ﴿لا فسوق﴾ به تطهیر قوه غضب برمی‏گردد و ﴿لا جدال﴾ ناظر به تهذیب قوای فکری است، و با طهارت این قوای سه‏گانه همه کارهای انسانی پاک می‏شود؛ زیرا هر کاری که از انسان صادر می‏شود با تحلیل دقیق به یکی از سه قوه بر می‏گردد و تفصیل آن بر عهده علم اخلاق است.
نکته دیگر درباره آشنایی با اسرار عبادات اینکه، زائر بیت‏الله به هر میزان که به اسرار حج آگاه باشد، حج او خالصانه و خلوص او مشروحتر است؛ زیرا خلوص که معیار بهره‏مندی از ثواب و شأنی از شئون عقل عملی است، مسبوق به معرفت است و معرفت از شئون عقل نظری است. شخصِ سالک باید ابتدا مراحل عبادی را بفهمد، تا برابر فهم و معرفتش، اقدام خالصانه داشته باشد. پس بدون آشنایی به اسرار اعمال، پیمودن مراحل کامل اخلاص، میسّر نیست.
راز دشواری فهم اسرار حجّ
راز بسیاری از عبادات بر انجام‏دهندگان آنها پوشیده نیست: نماز ذکرهایی دارد که معنای آن روشن است، و رکوع و سجودی که تعظیم را تفهیم می‏کند و تشهدی که همراه با اعتراف به وحدانیت حق و رسالت رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم است.
روزه پرهیز از مشتهیات است. تأثیر آن در همدلی و همدردی و هماهنگی با مستمندان و یادآوری فشار گرسنگی و تشنگی بعد از مرگ، مشهود است. هم منافع طبّی و دنیایی آن و هم منافع معنوی آن در جهت تهذیب روح معلوم است. همچنین آگاهی از منافع زکات، که انفاق و تعدیل ثروت و رسیدگی به حال مستمندان و ضعیفان است و نیز ثمرات جهاد و مرزداری و دفاع در برابر تهاجم بیگانگان دشوار نیست، لیکن پی‏بردن به راز مناسک حج دشوار است و اسرار بسیاری از آنها با عقل بشری قابل تبیین نیست. از این‏رو تعبّد در حجّ بیش از سایر دستورات دینی است. چنانکه از رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که به هنگام لبیک گفتن، به خدا عرض کرد: خدایا! من با رقیّت و عبودیّت محض لبیک می‏گویم و مناسک حجّ را انجام می‏دهم: «لبّیک بحجَّةٍ حقّاً تعبُّداً ورقّاً»[۴۲] .
بنابراین، مراسم و مناسک حج با بندگی محض و رقیّت صرف و عبودیّت تامّ هماهنگ‏تر است.
عبادت اگرچه به معنایی که پیش از این گفته شد، غایت آفرینش است، امّا خود بنفسه مقدّمه یقین، و یقین غایت آن است، چنانکه خدای سبحان می‏فرماید: ﴿واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین﴾[۴۳] .
مقصود از غایت در اینجا همان هدف والا و منفعت مطلوب است، نه حد و نهایت؛ زیرا حد و نهایتْ غایت حرکت است، نه غایت آنچه(عبادتی) که برتر و بزرگتر از حرکت است و یقین مستفاد از عبادت، بی‏هیچ عُطلت و غفلتی، خودْ مبدأ عبادت است.
فرق بسیاری است میان عبادتی که به سمت یقین صعود می‏کند و عبادت صادر از یقینی که در آن غایت عقل نظری و غایت عقل عملی متحد شده، شهود بعینه تبدیل به قدرت، و علم بنفسه تبدیل به عمل، و معرفت بذاته سرچشمه اعمال صالح می‏گردد، آنسان که چیزی از عمل صالح و ادب حَسَن از یقین بازنمی‏ماند و از دایره آن بیرون قرار نمی‏گیرد. در چنین صورتی یقین بنفسه خُلقی عظیم می‏گردد؛ چون در این حالت هیچ تفاوتی بین شهود و عمل وجود ندارد؛ زیرا خُلق عظیم بدون شهود تحقّق نمی‏یابد، چنانکه عمل صالح و ادب پاک، از شهود جدا نیست، بلکه شاهد، خود از کسانی است که از عبادت سرنمی‏تابند و به ستوه نمی‏آیند[۴۴] .
پس شاهد متیقّن همان عابد است و او متخلّق به خُلقی عظیم است. او خدا را از ترس دوزخش و از شوق بهشتش نمی‏پرستد، بلکه تنها به خاطر عشقی که به خدا می‏ورزد، او را عبادت می‏کند و این همان مقام مکنونی است که جز پاکان بر آن دست نسایند[۴۵] .
نیل به هدف والای حجّ
با توجه به مطالب فوق، حج نیز نشانه و فراهم‏آورنده هدف والای عبادت، یعنی یقین است؛ زیرا حج، نور و بصیرت است و از همین‏رو در روایات آمده است که تارک حج، کور محشور می‏شود و او در دنیا کور است و در آخرت کورتر و گمراهتر. چنانکه امام صادق(علیه السلام) درباره آیه شریفه ﴿ومن کان فی هذه أعمی فهو فی الاخرة أعمی وأضلّ سبیلاً﴾[۴۶] فرمود: این درباره کسی است که حج واجب خود را تأخیر می‏اندازد و بر این حال می‏میرد: «ذلک الذی یسوّف نفسه الحج، یعنی حجةالإسلام حتی یأتیه الموت»[۴۷] و از آنجا که حج، نور و شهود است، نمایشگر خُلق عظیم می‏باشد.
شایان ذکر اینکه، انسان، متخلّق به خُلق عظیم نمی‏گردد مگر آنکه در روح و جان وی جز خالق هستی، هر چیزی کوچک و حقیر شمرده شود. پس آنکه به خُلق عظیم متخلّق شد و خود نیز عظیم گشت اصلاً چیزی نزد او جز خدای سبحان بزرگی و عظمت نمی‏گیرد؛ چون او مظهر اسم عظیم است. در این باره نکته‏ای تکمیلی در بحث از «تلبیه» خواهد آمد.
برترین کسی که متخلّق به خُلق عظیم شد، مظهر بزرگترین اسمای الهی، یعنی خاتم‏الانبیاءصلی الله علیه و آله و سلم بود که خداوند او را چنین وصف کرد: ﴿إنَّک لعلی خُلُقٍ عظیمٍ﴾[۴۸] . یقین خصلت بزرگی است که رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم بدان متخلق بود؛ چنانکه بنیانگذار کعبه، ابراهیم(علیه السلام)، بدین ویژگی آراسته بود: ﴿وکذلک نُری إبراهیم ملکوت السّموات والأرض ولیکون من الموقنین﴾[۴۹] .
حاصل اینکه، عبادت، مورث یقین است و حج نیز عبادت خاصی است که مورث یقین، یعنی همان خُلق عظیم است که در آن خُلق و متخلّق به اتحاد می‏رسند.
متخلقین به خُلق عظیم از زُمره کسانی‏هستند که امام صادق(علیه السلام) درباره آنان فرمود: هر کس علم آموخت و بدان عمل کرد و برای خدا آن را به دیگران یاد داد، در ملکوت آسمانها «عظیم» خوانده می‏شود: «من تعلّم العلم وعمل به وعلّمه لله دُعی فی ملکوت السماوات عظیماً»[۵۰] .
سخن مزبور، بدین معناست که عالمِ عاملِ معلّم، اگر در همه شئونی که بدان‏وصف شد برای خدا باشد، در باطن آسمانها وی را عظیم خوانند و چه تفاوت‏بزرگی است میان کسی که خود عظیم است با کسی که فوز عظیم[۵۱] و اجرعظیم[۵۲] و فضل عظیم[۵۳] برای اوست و چه فرق بزرگی است میان کسی که به مقام رفیع ﴿والله خیرٌ وأبقی﴾[۵۴] فراخوانده شده، با کسی که به رتبه ﴿وما عند الله خیرٌ وأبقی﴾[۵۵] دعوت شده است و چه اختلاف بزرگی است میان کسی که خود صالح است با کسی که کرداش صالح است؛ زیرا صالح کسی است که خداوند راهبر و یاور اوست: ﴿وهو یتولّی الصالحین﴾[۵۶] امّا آنکه کار صالح می‏کند از کسی که خداوند را راهبر و یار خود گرفته است، دور است! و چه فرق بزرگی است میان کسی که خود خالص است و خداوند او را برای خویش خالص کرده و از مخلَصین است، با کسی که کردارش خالص و از زمره مخلِصین است!
حاصل اینکه، چنانچه کسی پیش از معرفت به اسرار حج، راهی بیت‏الله شود، گرچه ممکن است بر حسب ظاهر حج او صحیح باشد، لیکن حج کامل و مقبول انجام نداده و ضیافت‏الله نصیب او نشده است؛ زیرا روحِ چنین حج‏گزاری به خاطر عدم آگاهی به اسرار حج، تعالی پیدا نکرده است.
برای آشنایی بهتر و بیشتر با اسرار حج، باید سنّت و سیرت حج‏گزاران راستین، یعنی معصومین(علیهم الصلاة والسلام) به دقت مورد بررسی و تأسّی قرار گیرد؛ زیرا آنان در کنار رعایت آداب و سنن و فرایض حج و عمل به احکام ظاهری آن، تکیه‏گاه تکوینی آنها را هم در نظر داشتند.
هماهنگی سیرت حاجّ با سرّ حجّ
خدای سبحان، حاجّ و معتمر را در شمار شعائر خود آورده است: ﴿یا أیّها الّذین امنوا لا تُحلّوا شعائر الله ولا الشهر الحرام ولا الهَدی ولا القلائد ولا امّین البیت الحرام یبتغون فضلاً من ربّهم ورضوانا﴾[۵۷] . حاجی از اَوان عزم بر زیارت، جزو شعائر الهی است. از این‏رو هنگام تهیه مقدّمات سفر و در مبادی خروجی و ورودی و نیز در ارائه خدمات به او و همچنین هنگام خرید و فروش و مانند آن، در طول سفر حج و عمره، توهین به او و ایجاد مشکلات برای وی جایز نیست.
از آنجا که خطاب مذکور عام است، خود حج‏گزار نیز مکلف است ارج و حرمتی را که خداوند برایش نهاده، پاس بدارد و از اعمال وهن‏آمیز بپرهیزد. البته روشن است کسی که از سفر حج و عمره، قصد سیاحت، تجارت، شهرت و مانند آن را دارد جزو حُرمات الهی نیست.
اوصاف زائران بیت‏الله
زائرانی دعوت‏شدگان حقّ و شایسته آن تکریم الهی‏هستند که واجد شرایط و اوصاف خاصی باشند. قرآن کریم آن اوصاف را هم به نحو عموم بیان کرد و هم مصادیق آن را ذکر فرمود. آن شرایط عام در تعهد الهی معمار و دستیار کعبه، یعنی حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام) این گونه بیان شد: ﴿وعَهِدنا إلی إبراهیم وإسمعیل أن طهّرا بیتی للطائفین والعاکفین والرُّکَّع السّجود﴾[۵۸] . و بر اساس آیه شریفه ﴿محمّد رسول الله والّذین معه أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم تراهم رُکّعاً سجّداً یبتغون فضلاً من الله ورضواناً… ﴾[۵۹] ، مصداق «راکعان و ساجدانی» که حضرت خلیل و ذبیح(علیهما السلام) مأمور تطهیر بیت الله برای ضیافت آنان شدند، امت راستین رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم هستند که در کنار نماز و رکوع و سجود، صلابت ابراهیمی را علیه نمرودیان و سران کفر و نفاق و طغیان دارند و رأفت خلیل‏الرحمان را نسبت به مسلمانان محروم سراسر جهان اسلام دارا هستند.
بنابراین، آنکه آلوده «فکر باطل» یا آلوده «عمل طالح» است مهمان بیت طاهر نیست، و آنکه امتیازطلب و برتری خواه است مهمان بیت مساوات و مواسات نیست، و آنکه بنده هوا و برده هوس یا بنده غرب مستکبر یا نوکر شرق مُلحد است مهمان بیت عتیق و خانه آزاد و آزادگی نخواهد بود، و آنکه صدها بت در آستین دارد مهمان بیت توحید نیست، و آنکه رو در خلق دارد و پشت بر قبله، نماز می‏گذارد مهمان قبله مسلمانان نیست، و آنکه به جای تبرّی از شرک و نفاق و کفر، از متولیان سران اِلحاد است مهمان مطاف عاکفان نیست، و آنکه در قبال استعمارگر کرنش می‏کند مهمانِ خانه راکعان و ساجدان نخواهد بود.
چنین نیست که هر مستطیعی که به مکه می‏رود به اسرار حجّ آشنا باشد و حج کامل به جا آورَد، تنها حافظان سرّ الهی و گنجینه‏های علوم ربانی که خداوند آنان را بر حفظ اسرار خویش آگاه کرد، از سرّ حکم آگاهند و به آن سرّ می‏رسند. البته اینکه امام سجّاد(سلام الله علیه) به شبلی فرمود: «… بنابراین، تو نه به میقات رفته‏ای، نه احرام بسته‏ای و… »[۶۰] ، لسانِ نفی «کمال» است، نه نفی «صحّت»؛ یعنی ممکن است حج او صحیح بوده، قضا نداشته و در ظاهر، ذمّه‏اش بری شده باشد، لیکن چون به اسرار آن آگاه نبوده و در هنگام عمل، اسرار را قصد نکرده، روحش تعالی پیدا نکرده است؛ زیرا سرّ حج و «صورت» واقعی آن، «سیرت» حاجی و زائر می‏شود و حقیقت او را می‏سازد.
سیرت حیوانی برخی حج‏گزاران
حقیقت هر کسی را عقاید، اخلاق، اعمال و نیّات او می‏سازد. از این‏رو حج، همچون سایر عباداتْ انسان‏ساز است. پس اگر کسی به سرّ و حقیقت نماز و روزه و حجّ راه‏نیافت صورتش صورت آدمی است ولی حقیقت و سیرتش سیرت حیوان: «فالصّورةُ صورةُ إنسانٍ والقَلبُ قَلبُ حَیَوان»[۶۱] .
سریره انسان با سرّ حج هماهنگ است و بر اساس آن ساخته می‏شود. ابوبصیر می‏گوید: در یکی از سالها که به حج مشرف بودم در محضر امام باقر(علیه السلام)، با تعجّب گفتم: چه بسیارند زائران و چه ناله‏ها دارند: «ما أکثر الحَجیج وأعظم الضجیج! ».
امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: حاجیان اندکند ولی ناله و فریاد بسیار است: «ما أکثر الضجیج وأقلَّ الحجیج». ابوبصیر می‏گوید:آنگاه آن حضرت دست مبارک خویش را بر چشمانم کشید؛ در این حال آن جمع را حیوانات گوناگون دیدم که تنها انسانهای معدودی در میان آنان بودند: «فنظرتُ فإذا أکثر الناس قردة وخنازیر والمؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلماء»[۶۲] .
همچنین در حدیث دیگر است که امام سجّاد(علیه السلام) به زُهری فرمود: به نظر شما امسال تعداد زائران چقدر است؟ زهری عرض کرد: چهارصد یا پانصد هزارنفر حج‏گزار که همگی خدا را قصد کرده‏اند. امام سجاد(علیه السلام) فرمود: گرچه ضجّه و ناله زیاد است، لیکن حاجیان راستین بسیار کمند: «ما أکثر الضجیج وأقلَّ الحجیج». آنگاه آن حضرت گوشه‏هایی از اسرار ملکوت را به زهری نمایاندند، آنسان که او سیرت حیوانی بسیاری از افراد را دید.
آنگاه امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «افرادی که ملکوتشان را به شکل انسان می‏بینی، متمسکان به قرآن و عترت و معتقدان به وحی و رسالت و ولایتند». ظاهر و باطن اینان را دین احاطه و تأمین کرده است، از این رو ظاهر و باطنشان انسانی است. امّا آنان که قائل به جدایی قرآن و عترت از یکدیگرند و می‏گویند: رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در تعیین رهبری اجتهاد کرد، مصداق ﴿نؤمن ببعضٍ ونکفر ببعض﴾[۶۳] هستند؛ زیرا قرآن و عترت جدایی‏ناپذیرند و قرآن منهای عترت، قرآن حقیقی نیست. پس کسی که عترت را نمی‏پذیرد، در حقیقت قرآن را نپذیرفته است. آنها که خواستند راه نزدیکتری انتخاب کنند، به بیراهه رفتند: ﴿یریدون أن یتّخذوا بین ذلک سبیلا٭ أولئک هم الکافرون حقّاً﴾[۶۴] . باطن اینها در حقیقت جحود و انکار حق است و انکار حق به صورت حیوانیت ظهور می‏کند. البته آنچه مذموم است تحول از انسانیت به حیوانیت است، وگرنه حیوانی که از آغاز در حد حیات حیوانی خود خلق شده، مذموم نیست.
در ادامه این روایت، امام سجّاد(سلام الله علیه) پس از بیان برخی اسرار حج، فرمودند: افرادی که در باطن و ظاهر، دین را با همه شئون و ابعاد آن می‏پذیرند، نورانی هستند. البته همان گونه که ایمان دارای درجاتی است، مؤمنان نیز درجاتی دارند: ﴿لهم درجات﴾[۶۵] و ﴿هم درجاتٌ﴾[۶۶] .
گروهی که ایمانشان ضعیف است، نور باطنشان مسیر کوتاهی را روشن می‏کند. آنان که در کمال شدّت و قوّت ایمانی‏اند، نورشان مسافت و مسیر سیصدهزار سال را که معلوم نیست مراد، سال دنیایی است یا آخرتی روشن می‏کندکه این، همه محدوده مسافت آن صحنه است. گروه سوم که متوسطان از اهل ایمانند درجاتشان متفاوت و قلمرو نورشان بین آن حدّاَقلّ و «سیصدهزار سال»، مختلف است. خدای سبحان به آنان تا آنجا که شعاع نورشان بتابد، اجازه شفاعت می‏دهد[۶۷] .
پس حاجی راستین که از اسرار حج آگاه است و در پرتو آشنایی با اسرار ولایت، قرآن و عترت را حقیقتی تفکیک‏ناپذیر می‏داند می‏تواند در قیامت صحنه وسیعی را روشن کرده، در قلمرو شعاع نور خود شفاعت کند و به یاری گرفتاران در صحنه قیامت بشتابد. در آن روز کسانی که حق شفاعت ندارند عاجزند. در آن روز رابطهْ حکومت نمی‏کند. در آن روز برادر از برادر و فرزند ازپدر و مادر فرار می‏کند: ﴿یوم یفرّ المرءُ من أخیه٭ وأُمِّه وأبیه٭ وصاحبته وبنیه٭ لکلّ امرِی‏ءٍ منهم یومئذ شأن یغنیه﴾[۶۸] ؛ مانند هنگام خطر سقوط هواپیما در فضا یا غرق کشتی در دریا که هیچ کس به فکر دیگری نبوده و هر کس به فکر نجات خویش است. آن روز تنها مؤمنان راستین و حج‏گزاران واقعی که به اسرار ولایت و حج آشنایند از کسی فرار نکرده، به یاری و شفاعت گرفتاران می‏شتابند.
سیرت حیوانی منکران ولایت
نقش پذیرش یا انکار ولایت معصومین(علیهم السلام) در ساختار سیرت و حقیقت انسان، در روایت گذشته به روشنی بیان شده بود. همچنین در این باره سَدِیر صیرفی می‏گوید: در سرزمین عرفات، در محضر امام صادق(علیه السلام) بودم. مشاهده انبوه جمعیتِ در حال نیایش و دعا، مرا در این اندیشه فرود برد که آیا همه اینان گمراه و اهل عذابند؟ در این حال، امام صادق(علیه السلام) فرمود: سدیر! تأمّل و دقّت کن. با تصرف آن حضرت مشاهده کردم که باطن بسیاری از آن جمعیت حج‏گزار، انسانی نیست[۶۹] . راز این مطلب همان‏گونه که در حدیث قبل آمده بود، این است: کسی که نصّ صریح پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم درباره جانشینی امامان معصوم(علیهم السلام) را از روی علم و عمد نادیده گرفته، انکار کند و معتقد به ولایت آنان نباشد حقیقت او حقیقت انسان نیست.
آنان که از روی علم و عمد احکامشان را از غیر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) فرا گرفته‏اند گرچه ممکن است برای خدا و نیز با مال حلال به مکّه روند و مناسک حجّ و زیارت را هم به ظاهر بر طبق دستورهای فقهی مذهب خود انجام دهند، لیکن چون به ولایت تکوینی و تشریعی عترت طاهرین ایمان ندارند، باطنشان که انکار ولایت است به صورت حیوانیت ظهور می‏کند. در نتیجه حجّ و زیارت و سایر عبادات آنها پذیرفته نخواهد شد.
صحنه مزبور گرچه در عرفات اتفاق افتاده است، لیکن ممکن است مشابه آن در صفوف طولانی نمازهای جماعت که گاه رقم آنها بسیار است نیز پیش آید و نمازگزار واقعی کم باشد.
حاصل اینکه، گرچه ممکن است همه افراد حاضر در مراسم حج در شمار آمار ظاهری به حساب زائران خانه خداوند آیند، لیکن بسیاری از آنان در سَرشماری سِرّ و حقیقت افراد که مربوط به اسرار حجّ است، انسان به شمار نیایند.
شایان توجه اینکه، این بحث گرچه در باب حجّ مطرح است، لیکن به سرّ ولایت برمی‏گردد، نه سرّ حج؛ مگر اینکه گفته شود: از آن جهت که ولایت بر همه اعمال و عبادات پرتوافکن است، حقیقت ولایت به عنوان سرّ اعمال و عبادات ظهور می‏کند.
با توجه به همین جایگاه ویژه و نقش اساسی ولایت، در روایات آمده است[۷۰] که والی و امام، دلیل و راهنمای مبانی و خطوط کلّی دین، همچون نماز، روزه، حجّ و مانند آن بوده، مُجری و مفسّر و حافظ احکام و حدود الهی است. اوست که متخلّفان را مجازات و امتثال‏کنندگان را تشویق و تأیید می‏کند. از همین‏رو امیرمؤمنان(علیه السلام) در وصیت‏نامه‏اش فرمود: این دو پایه استوار و مشعل فروزان، یعنی قرآن و عترت(ولایت) را همچنان پابرجا و روشن نگاه دارید: «أقیموا هذین العمودین وأوقدوا هذین المصباحین»[۷۱] . پس آنکه حقیقت ولایت را نپذیرد گرچه به نماز، روزه، زکات و حجّ عمل کند، از آن جهت که اعمال او فاقد سرّ است قهراً انسانیت را هم از دست داده است؛ زیرا سرّ عبادات تربیت‏کننده و انسان‏ساز است و اگر کسی به سرّ عبادت راه نیافت سریرت او انسانی نخواهد بود.
نکته: کسانی که اخلاق را در حدّ ملکات فاضله یا رذیله تبیین می‏کردند، توان تحلیل مسئله تجسّم و تجسّد انسان به صورت ملکات نفسانی و حشر برخی انسانها به صورت حیوان را نداشتند. آنان گرچه این‏گونه حقایق را تعبّداً می‏پذیرفتند و نقل هم می‏کردند، لیکن راهی علمی برای اثبات آن نمی‏یافتند. امّا بر اساس اصل حرکت جوهری و نیز اصل «جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء»بودن نفس که از مبانی حکمت متعالیه است، به خوبی می‏توان مضمون این گونه روایات را از راههای علمی تحلیل و اثبات کرد که چگونه یک شخص به صورتْ انسان امّا در واقع حیوان است؛ یعنی در عین حال که انسان بوده حیوان شده است، نه اینکه نظیر حیوانات دیگر حیوانی باشد در عَرْض انسان، بلکه مثلاً میمون یا خوک یا گرگی است انسان‏نما.
خلاصه اینکه ممکن است انسان، نوع متوسط شود و تحت او انواع دیگر قرار گیرند که برخی از آنها حیوانند. پس چنین شخصی در عین اینکه «انسان» بر او صادق است(به عنوان جنس سافل و نوع متوسط) واقعاً «حیوان» است و حیوانیت او در طول انسانیت اوست، نه در عرض آن.
پاورقی،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
*.صهبای حج، صفحات ۳۱۷-۳۴۱
۱ ـ بحار، ج ۸۹، ص ۹۰/
۲ ـ بحار، ج ۵۵، ص ۹۳/ در بسیاری از روایات، کلام مذکور از امام مجتبی(علیه‏السلام) نقل شده است؛ مانند: بحار، ج ۱۰، ص ۱۳۰ و ج۳۳، ص۲۳۹ و ج۴۳، ص۳۲۵ و۳۵۷/
۳ ـ سوره فصّلت، آیه ۱۲/
۴ ـ سوره ذاریات، آیه ۲۲/
۵ ـ سوره اعراف، آیه ۴۰/
۶ ـ سوره حشر، آیه ۷/
۷ ـ سوره بقره، آیه ۶۳/
۸ ـ بحار، ج ۶۷، ص ۱۷۸/
۹ ـ همان، ج ۷۰، ص ۴۰/
۱۰ ـ همان، ج ۸، ص ۲۷ و ۳۸/
۱۱ ـ همان، ج ۷۱، ص ۱۸۲/
۱۲ ـ سوره ق، آیه ۳۷/
۱۳ ـ کافی، ج ۲، ص ۸۳/
۱۴ ـ بحار، ج ۶، ص ۲۳۴/
۱۵ ـ سوره قیامت، آیات ۸ ـ ۷/
۱۶ ـ سوره قیامت، آیات ۳۰ ـ ۲۹/
۱۷ ـ در این باره توضیحی در پانوشت شماره ۲ صفحه ۴۱۸ (مبحث «اسرار وقوف») آمده است.
۱۸ ـ سوره آل عمران، آیه ۹۷/
۱۹ ـ بحار، ج ۹۶، ص ۱۲۴/
۲۰ ـ سوره حجر، آیه ۲۱/
۲۱ ـ سوره آل عمران، آیه ۹۷/
۲۲ ـ سوره ذاریات، آیه ۵۰/
۲۳ ـ وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۵/
۲۴ ـ سوره زخرف، آیه ۸۴/
۲۵ ـ سوره بقره، آیه ۱۱۵/
۲۶ ـ بحار، ج ۹۶، ص ۱۲۰/
۲۷ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۷/
۲۸ ـ سوره حج، آیه ۲۷/
۲۹ ـ سوره اعراف، آیه ۲۶/
۳۰ ـ مجمع‏البیان، ج ۲ ـ ۱، ص ۵۲۵/
۳۱ ـ سوره آل عمران، آیه ۱۳۱/
۳۲ ـ سوره تحریم، آیه ۶/
۳۳ ـ سوره حج، آیه ۳۷/
۳۴ ـ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
۳۵ ـ برای سلوک إلی الله چهار مرحله ترسیم شده است که از آنها به اسفار اربعه تعبیر می‏شود: ۱ـ سیر «من الخلق إلی الحق». ۲ـ سیر «من الحق إلی الحق». ۳ـ سیر «من الحق إلی الخلق بالحق». ۴ـ سیر «من الخلق إلی الحق بالحق». برای آگاهی بیشتر به مقدمه اسفار اربعه و مقدمه فصوص‏الحکم قیصری مراجعه شود.
۳۶ ـ سوره حدید، آیه ۴/
۳۷ ـ تعبیر «مهمان» درباره زائر بیت‏الله الحرام در روایات متعددی آمده است، از آن جمله: «ثلاثة نفر من خالصة الله عزّوجلّ یوم القیامة… والحاجّ والمعتمر، فهما وفدالله وحق‏علی الله أن یکرم وفده» (وسائل‏الشیعه، ج ۳، ص ۸۴) و «إن ضیف الله عزّوجلّ رجل حجّ واعتمر فهو ضیف الله حتی یرجع إلی منزله… » (وسائل الشیعه، ج۱۰، ص ۴۵۸).
۳۸ ـ وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۶۴/
۳۹ ـ همان، ص ۳۲۷/
۴۰ ـ سوره بقره، آیه ۱۲۹/
۴۱ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۷/
۴۲ ـ محجّةالبیضاء، ج ۲، ص ۱۹۷/ در برخی متون، این عبارت به «انس بن مالک» اِسناد داده شده است.
۴۳ ـ سوره حجر، آیه ۹۹/
۴۴ ـ سوره انبیاء، آیه ۱۹/
۴۵ ـ سوره واقعه، آیات ۷۹ ـ ۷۸/
۴۶ ـ سوره إسراء، آیه ۷۲/
۴۷ ـ وسائل الشیعه، ج ۸، ص۱۹ ـ ۱۷/
۴۸ ـ سوره قلم، آیه ۴/
۴۹ ـ سوره انعام، آیه ۷۵/
۵۰ ـ کافی، ج ۱، ص ۳۵/
۵۱ ـ سوره نساء، آیه ۱۳/
۵۲ ـ سوره آل عمران، آیه ۱۷۲/
۵۳ ـ سوره بقره، آیه ۱۰۵/
۵۴ ـ سوره طه، آیه ۷۳/
۵۵ ـ سوره قصص، آیه ۶۰/
۵۶ ـ سوره اعراف، آیه ۱۹۶/
۵۷ ـ سوره مائده، آیه ۲/
۵۸ ـ سوره بقره، آیه ۱۲۵/
۵۹ ـ سوره فتح، آیه ۲۹/
۶۰ ـ ر.ک: همین کتاب، ص۳۴۷ ـ ۳۴۳ (حدیث شبلی).
۶۱ ـ نهج البلاغه، خطبه ۸۷، بند ۱۲/
۶۲ ـ بحار، ج ۴۶، ص ۲۶۱/
۶۳ ـ سوره نساء، آیه ۱۵۰/
۶۴ ـ سوره نساء، آیات ۱۵۱ ـ ۱۵۰/
۶۵ ـ سوره انفال، آیه ۴/
۶۶ ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۳/
۶۷ ـ بحار، ج ۹۶، ص ۲۵۸/ متن حدیث مزبور، چنین است: قال علی‏بن الحسین(علیه‏السلام) وهو واقف بعرفات للزُهری: «کم تقدّر من الناس ههنا». قال:أقدّرأربعةألف‏ألف و [ظ أربعمائة ألف أو] خمسمائةألف؛ کلّهم حجاج قصدواالله بأموالهم ویدعونه بضجیج أصواتهم. فقال له: «یا زُهری! ما أکثرالضجیج وأقلّ الحجیج». فقال الزهری: کلهم حجاج أفَهم قلیل. فقال: «یا زُهری! اُدنُ إلیّ وجهک». فأدناه إلیه فمسح بیده وجهه ثم قال: «انظر». فنظر إلی الناس/ قال الزهری: فرأیت أولئک الخلق کلهم قردة لا أری فیهم إنسانا إلا فی کل عشرةألف واحد من الناس/ ثم قال لی: «اُدنُ یا زهری». فدنوت منه فمسح بیده وجهی ثم قال: «انظر». فنظرت إلی الناس/ قال الزهری: فرأیت أولئک الخلق کلهم خنازیر. ثم قال لی: «اُدنُ إلیّ وجهک». فأدنیت منه فمسح بیده وجهی فاذا هم کلّهم دیبة(ذئبة) إلا تلک الخصائص من الناس النفر الیسیر. فقلت: بأبی وأمی أنت یاابن‏رسول‏الله قد أدهشتنی آیاتک وحیرتنی عجائبک. قال: «یا زهری! ما الحجیج من هؤلاء إلا النفر الیسیر الذین رأیتهم بین هذا الخلق الجمّ الغفیر». ثم قال لی: «امسح یدک علی وجهک». ففعلت فعاد أولئک الخلق فی عینی أُناسا کما کانوا أوّلاً. ثم قال لی: «مَن حجّ ووالی موالینا وهَجَر معادینا ووطّن نفسه علی طاعتنا ثم حضر هذا الموقف مسلّما إلی الحجرالأسود ما قلّده الله من أمانتنا(أماناتنا) ووفیّاً بما ألزمه من عهودنا فذلک هو الحاج والباقون هم من قدرأیتهم. یازهری! حدّثنی أبی عن جدی رسول‏الله‏صلی الله علیه و آله و سلم أنه قال: لیس الحاج المنافقون المعاندون لمحمدٍ وعلیٍ محبیهما الموالون لشانئیهما وإنما الحاج المؤمن المخلصون الموالون لمحمدٍ وعلیٍ ومحبیهما المعادون لشانئیهما. إن هؤلاء المؤمنین الموالین لنا المعادین لأعدائنا لتسطع أنوارهم فی عرصات القیامة علی قدر موالاتهم لنا فمنهم من یسطع نوره مسیرة ثلاث‏مائةألف‏سنة وهو جمیع مسافة تلک العرصات ومنهم من تسطع أنواره إلی مسافاة بین ذلک یزید بعضها علی بعض علی قدر مراتبهم فی موالاتنا ومعادات أعدائنا یعرفهم أهل العرصات من المسلمین والکافرین بأنهم الموالون المتولون المتبرؤون، یقال لکل واحد منهم یا ولیّ الله! اُنظر فی هذه العرصات إلی کل من أسدی إلیک فی الدنیا معروفاً أو نفّس عنک کرْباً أو أغاثک إذ کنت ملهوفاً أو کفّ عنک عدواً أو أحسن إلیک فی معاملةٍ فأنت شفیعه… ».
۶۸ ـ سوره عبس، آیات ۳۷ ـ ۳۴/
۶۹ ـ مناقب، ج ۴، ص ۲۳۵ ـ ۲۳۴/ سدیر الصیرفی قال: کنت مع الصادق(علیه‏السلام) فی عرفات، فرأیت الحجیج وسمعت الضجیج فتوسمتُ وقلتُ فی نفسی: أتری هؤلاء کلّهم علی الضلال؟ فنادانی الصادق(علیه‏السلام) فقال: «تأمّلْ! » فتأملتُهم فإذاهم قردة وخنازیر.
۷۰ ـ وسائل الشیعه، ج۱، ص۱۰۷/
۷۱ ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۴۹، بند ۳ و نامه ۲۳، بند ۲ ـ ۱/

تبلیغات