چکیده

متن

 

 
حماسه‏های اصحاب
پایمردی و استقامتی که اصحاب امام حسین(علیه‏السلام) در حادثهٴ عظیم عاشورا به خرج دادند و حماسه‏ای که در آن صحنه آفریدند دوست و دشمن را به شگفتی واداشت. به این اعتراف توجه فرمایید:
به یکی از کسانی که در کربلا و در صف سربازان عمر سعد شرکت کرده بود، گفتند: وای بر شما! با پسر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جنگیدید و او را کشتید؟ گفت: چه می‏گویید؟ اگر شما نیز مشاهده می‏کردید آنچه را که ما مشاهده کردیم، همانند ما عمل می‏کردید. گروهی بر ما حمله کردند که مانند شیرهای خشمگین دست به قبضهٴ شمشیر برده بودند. از چپ و راست، سواران را می‏کوبیدند و خُرد می‏کردند. خود را به دهان مرگ می‏انداختند. نه امان‏نامه قبول می‏کردند و نه رغبت به مال داشتند… اگر به آنها مهلت می‏دادیم از هر طرف به ما حمله می‏کردند. مادرمرده به نظر تو ما چه می‏کردیم؟.
از این اعترافات معلوم می‏شود که همهٴ سربازان و اصحاب امام حسین(علیه‏السلام) با حفظ مراتب، افتخار آفریدند لیکن از باب مثال به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏کنیم:
قمر بنی هاشم عباس بن علی(علیهما السلام)
شجاعتهایی که حضرت ابوالفضل در شب[۲] و روز عاشورا از خود نشان داد فراتر از آن است که در ضمن این بحثهای کوتاه قابل بررسی و اِحصا باشد.
نیست صاحب‏همتی در نشأتین ٭٭٭٭ هم‏قدم عباس را بعد از حسین
در هواداری آن شاه ألست ٭٭٭٭ جمله را یک دست بود او را دو دست[۳]
لیکن از باب اکتفا به میسور ازمعسور و حُباب از عُباب و نَمی از یمْ، اشاره‏ای گذرا به برخی از آن خواهیم داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) در ستایش عموی بزرگوار خود می‏فرماید: خدا رحمت کند عمویم عباس را که جان خود را ایثار کرد و فدای برادرش شد تا آن که دو دست او قطع شد، در عوض، خدا دو بال به او عنایت کرد که به وسیلهٴ آن همراه ملائک در بهشت پرواز می‏کند، چنان‏که برای جعفربن‏ابی‏طالب نیز دو بال قرار داد. برای عباس در نزد خدا منزلتی است که همهٴ شهدا در روز قیامتْ غبطهٴ آن مقام را می‏خورند[۴].
موقعیت و نقش او در سپاه امام حسین(علیه‏السلام) فوق‏العاده بود. لذا مأموریتهای سنگین، مانند مهلت خواستن برای شب عاشورا، آب آوردن، پرچم‏داری[۵] و امثال آن به عهدهٴ آن حضرت گذاشته شد و در آن لحظهٴ آخر که عباس(علیه‏السلام) اجازهٴ میدان خواست امام حسین(علیه‏السلام) فرمود: تو پرچم‏دار من هستی؛ و تا موقعی که پرچم برافراشته بود دل لشکر و اهل بیت امام حسین(علیه‏السلام) گرم بود.
البته دشمن نیز به این موقعیت واقف بود و وجود او را مایهٴ رعب و وحشت سپاه خویش می‏دانست چون او بود که وقتی حمله می‏کرد مانند صاعقه در علف‏زار خشک عمل می‏کرد و دشمن را قلع و قمع می‏نمود. از این‏رو درصدد وارد کردن ضربهٴ کاری به آن حضرت بودند و وقتی که این زمینه برای آنان پیش آمد آن گونه عمل کردند که هر وقت چشم امام سجّاد(علیه‏السلام) به فرزند عباس(علیه‏السلام) یعنی عبیدالله‏بن عباس می‏افتاد اشک از دیدگان مبارکشان‏جاری می‏شد و می‏فرمود: وقتی به یاد مصیبت‏های عباس در کربلامی‏افتم، کنترل از دستم می‏رود.
شعرهای حماسی آن حضرت هنگامی که برای دست‏یابی به آب می‏رفت و نیز موقع رسیدن به آب و هنگام مواجههٴ با دشمن و قطع شدن دستهای مبارکشان و نیز اقدام شجاعانهٴ ایشان در برگشتن از کنار شریعه با لبهای تشنه چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد و نیاز به وصف نمودن داشته باشد.
امان نامه شمر ملعون
شمر ملعون در شب عاشورا خود را به خیمه‏های امام حسین(علیه‏السلام) نزدیک کرد و با صدای بلند فریاد زد: «أین بنو اُختى؟»؛ خواهرزادگان[۶] من کجا هستند؟ ابوالفضل‏العباس(علیه‏السلام) و برادرانش فریاد شمر را شنیدند ولی جوابش را ندادند. امام حسین(علیه‏السلام) فرمود: اگر چه شمر فاسق است ولی جوابش را بدهید. آنها جلو رفتند و گفتند: «ما شأنک وما ترید؟»؛ چه می‏خواهی و کارت چیست؟ شمر گفت: خواهرزاده‏های من شما در امان هستید خودتان را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و به طاعت امیرالمؤمنین یزید درآیید. عباس و برادرانش جوانمردانه جواب دادند: دستانت بریده‏باد ای شمر لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد. آیا به ما امان می‏دهی ولی دُردانهٴ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و جگرگوشهٴ زهرا(سلام ‏الله علیها) امان نداشته باشد؟ آیا از ما می‏خواهی که از طاعت برادرمان حسین(علیه السلام) خارج شویم و به اطاعت ملعونهایی از فرزندان ملعونان درآییم؟[۷] شمر خشمگین و ناامید به لشکرگاه عمر سعد برگشت.
حضرت علی اکبر(علیه السلام)
آن حضرت که گویا در حادثهٴ عاشورا حدود بیست‏وهفت سال داشت،[۸] اولین فرد از بنی‏هاشم است که عازم میدان شد و به شهادت نایل آمد. هنگام ورود به میدان این اشعار را به صورت رجز می‏خواند:
أنا علی‏بن حسین‏بن علی ٭٭٭٭ نحن وبیت الله أولی بالنبی
أطعنکم بالمرح حتی ینثنی ٭٭٭٭ أضربکم بالسیف أحمی عن أبی
ضرب غلام هاشمی علوی ٭٭٭٭ والله لا یحکم فینا ابن الدّعی[۹]
حملات شکننده و شجاعانهٴ آن حضرت، که منجر به قلع و قمع دشمنان می‏شد، مرتب تکرار می‏شد. طوری که کوفیان از ترس و وحشتی که از آن حضرت و حملات او به دلشان می‏افتاد، عقب‏نشینی و فرار می‏کردند[۱۰]. خوارزمی می‏گوید: حضرت علی‏اکبر(علیه‏السلام) آن قدر جنگید که امان مردم کوفه را برید. روایت شده است که با وجود تشنگی صدوبیست نفر را به هلاکت رساند[۱۱].
و آن هنگام که بر اثر شدت تشنگی از پدر آب طلب کرد و به دلیل عدم وجود آب، تشنه برگشت؛ این گونه رجز خواند:
ألحرب قد بانت لها الحقایق ٭٭٭٭ وظهرت من بعدها مصادق
والله ربّ العرش لا نفارق ٭٭٭٭ جموعکم أو نعمد البوارق[۱۲]
این بار نیز عده‏ای را به هلاکت رساند طوری که عدهٴ کشته‏شدگان به دویست نفر رسید[۱۳].
سرانجام، با تفصیلی که در تاریخ نهضت کربلا آمده، با لب تشنه به شهادت رسید.
عابس بن شبیب شاکری
دلیرمردی از قبیلهٴ هَمْدان که در روز عاشورا احساس کرد در بازار پرسود و شرری قرار دارد که اگر تلاش کند سود بی‏کرانی نصیبش می‏شود و اگر غفلت گریبانش را بگیرد خسران بی‏پایان خواهد داشت. لذا گفت: امروز روزی است که باید با تمام توان برای رسیدن به اجر پروردگار تلاش کرد، چون امروز پایان کار است و پس از آن کار و تلاشی نیست و فقط باید حساب پس داد[۱۴].
این را گفت و به محضر سید و سالار خود حضرت حسین‏بن علی(علیه‏السلام) شرفیاب شد و این گونه عرض ارادت و اخلاص نمود: ای حسین به خدا قسم بر روی زمین، چه در نزدیک و چه در دور کسی عزیزتر و محبوب‏تر از تو برای من نیامده است و اگر برای دفاع از تو چیزی عزیزتر از جانم و خون جاری در رگهایم می‏داشتم فدایت می‏کردم. آن گاه گفت: سلام بر تو ای اباعبدالله، شهادت می‏دهم که بر راه هدایت تو و پدرت استوارم. آن گاه با شمشیر به سوی دشمنان شتافت. ربیع بن تمیم می‏گوید: وقتی عابس را دیدم که به میدان رو کرده او را شناختم و با توجه به سابقه‏ای که از او داشتم، می‏دانستم که او از شجاع‏ترین انسانهاست. از این‏رو به سپاه عمر سعد گفتم: این مرد شیر شیران است، این پسر شبیب است. مبادا کسی با او هماوردی کند.
عابس در میدان، مبارز طلبید و فریاد ألا رجل؟ ألا رجل؟(مردی پیدا نمی‏شود؟) سر داد. ولی کسی جرأت نکرد. عمرسعد فریاد زد: حال که چنین است، سنگبارانش کنید! پس از این دستورْ سنگ مثل باران از هر طرف به سویش سرازیر شد. عابس وقتی این نامردی و هراس زبونانه را دید زره و کلاه خود را کنار گذاشت و سپس حمله کرد.
در سر عاشق هوای دیگر است ٭٭٭٭ خاطر مردم به جای دیگر است
نیست جز او در رگ و در پوستم ٭٭٭٭ بی‏خبر از دشمن و از دوستم[۱۵]
ربیع می‏گوید: به خدا قسم دیدم در آن حال بیش از دویست‏نفر را پراکنده و تارومار کرد. ناچار از هر طرف بر او حمله کردند و در نهایت او را به شهادت رساندند. آن گاه دیدم سر عابس در دست عدّه‏ای است و با یکدیگر نزاع کرده، هر کس می‏گوید: من عابس را کشته‏ام.
عمرسعد گفت: با یکدیگر نزاع و مخاصمه نکنید، به خدا قسم کشتن عابس کار یک نفر نیست. و با این کلام به نزاع آنها خاتمه داد[۱۶].
غلام ترکی
او قاری قرآن و غلام امام حسین(علیه‏السلام) بود. وقتی به میدان مبارزه آمد این گونه رجز حماسی می‏خواند:
ألبحر من طعنی و ضربی یصطلی ٭٭٭٭ والجوّ من سهمی و نبلی یمتلی
إذا حسامی فی یمینی ینجلی ٭٭٭٭ ینشق قلب الحاسد المبجل[۱۷]
پس از کشتن عده‏ای نقش زمین شد. امام حسین(علیه‏السلام) بر بالین وی حاضر شد، گونهٴ خود را بر گونه‏اش نهاد. غلامْ وقتی چشم باز کرد و آن حضرت‏را دید لبخند رضایت بر لبانش نقش بست و آن گاه جان به جان‏آفرین تسلیم کرد[۱۸].
یک جا، رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت: ٭٭٭٭ در دین ما سیه نکند فرق با سپید[۱۹]
جوْن، غلام ابوذر
او غلام ابوذر غفاری بود. در شدت جنگ از امام حسین(علیه‏السلام) اجازه خواست تا به میدان برود. امام(علیه‏السلام) فرمود: تو ما را همراهی می‏کردی تا در آسایش باشی(صلاح نیست که به میدان بروی) مجاز هستی که از اینجا بروی. ولی او به دست و پای حضرت افتاد، پاهایش را می‏بوسید و می‏گفت: در آسایش شما شریک باشم و در سختی‏ها رهایتان کنم؟ هر چند که بوی بدنم متعفن، رنگم سیاه و حَسَب من پایین و پست است، ولی بزرگواری شما بوی بدنم را خوش، رنگم را سفید و حسب مرا شریف خواهد کرد. به خدا سوگند از شما جدا نمی‏شوم تا خونم با خون شما مخلوط شود. با این اصراری که کرد امام حسین(علیه‏السلام) به او اجازه داد. و او به میدان رفت و بیست‏وپنج نفر را کشت و آن گاه خودش نقش زمین شد. امام حسین(علیه‏السلام) به بالینش آمد و به درگاه الهی عرضه داشت: «أللّهمّ بیض وجهه وطیب ریحه واحْشره مع الأبرار وعرّف بینه وبین آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) » پس از این دعا، هر کس از کنار قتلگاه عبور می‏کرد بویی خوشتر از بوی مشک و عنبر از بدن این غلام به مشامش می‏رسید[۲۰].
اَنَس کاهلی
پیرمردی که از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در بدر و حنین شرکت کرد. او از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بود که امام حسین(علیه‏السلام) در کربلا کشته می‏شود و هر کس که در آن صحنه حضور پیدا کرد باید به یاری او بشتابد.
با شنیدن این کلام، طبعاً منتظر فرصت بود تا این که سرانجام در دوران سالمندی موفق به حضور در کربلا و یاری پسر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شد. او که به خاطر کهنسالی ابروانش فرو هشته بر دیدگانش بود، مجبور شد آن را با پارچه‏ای به پیشانی خود ببندد تا بتواند جلویش را ببیند. وقتی که امام حسین(علیه‏السلام) او را به این صورت دید، گریست و فرمود: ای پیرمرد! خدایت جزای خیر عنایت کند و سعی تو مشکور درگاه او باد.
اَنَس وارد کارزار شد و با آن سن بالا توانست هجده نفر از سپاهیان عمرسعد را به هلاکت برساند و سرانجام شهد شیرین و خوشگوار شهادت را بچشد[۲۱].
همسر جنادةبن کعب انصاری
همسر جنادةبن کعب انصاری با آن که شوهرش در حملهٴ اول صبح عاشورا[۲۲] به شهادت رسیده بود فرزند یازده ساله‏اش را تجهیز کرد و به میدان فرستاد و آن گاه که دشمن سرِبریدهٴ فرزندش را به سوی او پرت کرد، آن را برداشت‏و بعد از پاک کردنش از خون، بر سر یکی از سربازان دشمن کوبید واوراکشت[۲۳])شاید کنایه از این که چیزی که در راه خدا داده‏ایم، پس نمی‏گیریم).
این ایثارگری‏ها و از خودگذشتگی‏ها، که تنها نمونه‏هایی از آن ذکر شده، زمینه‏ای معنوی و پشتوانه‏ای عرفانی دارد.
پاورقی                                                                                                                                  
* . حماسه و عرفان ، خلاصه صفحات ۲۷۰-۲۸۲
[۲] . حضرت ابوالفضل در شب عاشورا از خود گذشتگی‏های متعدد از خود نشان داد که یکی از آنها مربوط به جلسه‏ای است که اصحاب در جواب امام حسین(علیه‏السلام) که فرموده بود: بیعتم را از شما برداشتم، می توانید از اینجا بروید اظهار وفاداری کردند؛ اولین کسی که در آنجا شروع به سخن کرد عباس(سلام‏الله‏علیه) بود؛ «بدأهم بهذاالقول العباس‏بن علىّ واتّبعته الجماعة علیه فتکلّموا بمثله ونحوه». (بحار، ج۴۴، ص۳۹۳).
[۳] . گنجینة الاسرار، ص۹۸/
[۴] . بحار، ج ۴۴، ص ۲۹۸؛ سفینة البحار، ج۶، ص۱۳۳/
[۵] . از این رو به سقّا و علمدار اشتهار یافت.
[۶] . این که شمر از عباس(علیه‏السلام) و برادرانش به خواهرزاده یاد می کند از آن جهت است که شمر و ام‏البنین هر دو از یک قبیله(بنی کلاب) بوده اند و خوی نژادپرستی عرب اقتضا می کرد که افراد یک قبیله، یک خانواده محسوب شوند و لذا همدیگر را برادر و خواهر، برادر و برادر،… می دانستند. آن ملعون در روز تاسوعا وارد کربلا شد و با ورود او به کربلا، جنگ قطعی شد. او گویا گمان می‏کرد که اصحاب و یاران امام حسین(علیه‏السلام) در این صحرا گرفتار شدند و همانند برخی از مسلمانان ضعیف‏الایمان صدر اسلام، که در جنگ اُحُد در پی ایجاد رابطه با کفار قریش و به فکر درخواست امان‏نامه از آنها بودند، خواهان امان نامه هستند و اگر امان نامه ای به آنها عرضه شود، با جان و دل می پذیرند و چه بسا در حق آورندهٴ آن دعا خواهند کرد. از این رو خودسرانه اقدام به گرفتن این امان‏نامه کرد.
[۷] . اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۴۶/
[۸] میان مورخان در مورد سن حضرت علی اکبر(علیه السلام) اختلاف است؛ و منشأ اختلاف، اختلاف در سال ولادت آن بزرگوار است.
برخی از علما مانند محمّد بن شهر آشوب و محمد بن ابی طالب موسوی گفته اند که آن حضرت در سال ۴۳ه.ق متولد شده است که بدین نقل سن آن حضرت در کربلا حدود ۱۸سال بوده است.( مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، دارالأضواء، بیروت، ج ۴، ص ۱۱۸؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم کوفی، دارالندوة الجدیدة، بیروت، ج ۵، ص ۲۰۷/ سفینة البحار ( تصحیح علی نمازی)، ج ۵، ص ۳۸۸)
اما اکثر مورخان معتقدند که ولادت حضرت علی اکبر(علیه السلام) در روز یازدهم ماه شعبان سال سی و سوم هجرت بوده؛ بدین ترتیب سن حضرت را در وقت شهادت، حدود بیست و هفت سال دانسته‏اند.( مقتل الحسین(علیه السلام)، عبدالرزاق الموسوی، المقرم، دارالکتاب الاسلامی، بیروت، ص ۲۵۶ - ۲۵۵/)
[۹] من علی، پسر حسین‏بن‏علی هستم/به خانهٴ خدا(کعبه) سوگند که ما به پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سزاوارتر هستیم. آن قدر با نیزه بر شما خواهم زد که نیزه خم شود/با ضربات شمشیر که‏بر شما خواهم زد از پدرم حمایت می کنم.(ضربتی بر شما خواهم زد که) از جوان‏هاشمی علوی زیبنده است/به خدا که فرزند نابکار در میان ما حکم نخواهد راند. (بحار، ج۴۵، ص۴۳؛ ارشاد، ج۲، ص۱۰۶؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۳۰، باتفاوت مختصر).
[۱۰] . ارشاد، ج ۲، ص ۱۰۶/
[۱۱] . مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۳۰/
[۱۲] . جنگ، گوهر وجود افراد را آشکار می کند/و صداقت و درستی ادعاها بعد از جنگ ظاهر می شود. به خدایی که پروردگار عرش است، سوگند که/از جمع شما جدا نخواهم شد(دست از شما بر نخواهم داشت) مگر آن که شمشیرها غلاف شود.
[۱۳] . مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۳۱/
[۱۴] . امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز می فرماید. «إنّ الیومَ عملٌ ولاحِساب، وغداً حِساب ولاعَمل». (نهج البلاغة، خطبه‏ی۴۲، بند آخر).
[۱۵] . گنجینة الاسرار، ص ۱۱۷/
[۱۶] . بحار، ج ۴۵ ص۲۹؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۲۲/
[۱۷] . دریا از نیزه و ضربت شمشیر من گرم/و فضا از تیر انداختن های من مملوّ می گردد. وقتی که شمشیر در دست من ظاهر شود/قلب حسود مورد احترام و تکریم(انسانهای بی مایه) پاره می شود.
[۱۸] . بحار، ج ۴۵، ص ۳۰/
[۱۹] . دیوان خوشدل
[۲۰] . بحار، ج ۴۵، ص ۲۳/
[۲۱] . قاموس الرجال، ج۲، ص۱۹۰، ش۹۷۸؛ مقتل مقرم، ص۲۵۳/
[۲۲] . در اول صبح دهم محرّم عمر سعد تیر را از چلّهٴ کمان رها کرد و گفت: پیش امیر عبیدالله شهادت بدهید که اولین تیر را خودم رها کردم سپس دیگران اقدام به تیراندازی کردند و بدین ترتیب جنگ آغاز شد. در این حملهٴ اول پنجاه نفر از اصحاب امام (علیه‏السلام) به شهادت رسیدند که جنادة بن کعب یکی از آن پنجاه نفر بود. (بحار، ج۴۵، ص۱۲).
[۲۳] . مقتل مقرم، ص۲۵۳/

تبلیغات